آیینه پایان آرزویی دیرینه

آیینه به انگیزة برپایی مراسم دعای کمیلپایان آرزویی دیرینهامشب انتظار به‌سر می‌رسد برای زمزمه‌های عاشقانه، برای مناجات ناب با خدا، برای راز و نیاز با خالق یکتا و بی‌همتا. امشب پایان سال‌ها انتظار ترنم عرفانی‌ترین دعا در کنار بقیع رقم می‌خورد.و امشب علی(ع)

آيينه


به انگيزة برپايي مراسم دعاي كميل
پايان آرزويي ديرينه
امشب انتظار به‌سر مي‌رسد براي زمزمه‌هاي عاشقانه، براي مناجات ناب با خدا، براي راز و نياز با خالق يكتا و بي‌همتا. امشب پايان سال‌ها انتظار ترنم عرفاني‌ترين دعا در كنار بقيع رقم مي‌خورد.
و امشب علي(ع) ديگر تنها نيست. امشب بوي مناجات و دعا، بوي راز بندگي درمدينه خواهد پيچيد. اين واگويه‌ها شاهد صدق اين مدعي است. با هم مرور كنيم:
يوسف عامل، زائري كه خود را اهل اروميه معرفي مي‌كند: دعا در بين الحرمين را از خدا مي‌خواستم، روزهاي اول كه آمده بوديم مدينه به ما گفته بودند كه توي برنامة دعاي كميل حضور نداشتيد و عازم مكه مي‌شويد ولي حالا كه اين مژدگاني را به ما دادند، خوشحال شدم. من دعاي كميل مدينه را دوست دارم و آن وقت كه اين سفر نصيبم نشده بود دعاي كميل مدينه را از تلويزيون دنبال مي‌كردم.
حسين فهيمي كه كارمند است مي‌گويد: سال‌ها بود كه در آرزوي حال و هواي مدينه نفس مي‌كشيدم، در آرزوي روزي بودم كه بنشينم كنار بقيع دعا كنم. دعاي كميل كنار بقيع توي برنامه‌هاي ما نبود ولي برنامه‌ها تغيير داده شد و اين اولين روزي است كه پيامبر (ص) به ما مي‌دهد. فريور جعفري ديگر زائري ‌ا‌ست كه مي‌گويد: هفته قبل هم در مراسم دعاي كميل شركت كردم و حالا هم در آرزوي دعاي كميل كنار بقيع هستم. دعاي كميل اينجا مثل دعاي كميل‌هاي مناطق عملياتي است.
من فرماندة آتشبار كاتيوشا بودم بعد از عمليات والفجر چهار و پيروزي‌هاي به دست آمده، نشستيم و دعاي كميل را زمزمه كرديم. 26 سال از آن زمان گذشت و دعاي كميل مدينه يادآور آن سال‌هاست. من با لذت دعاي كميل زنده‌ام. من براي همرزمان شهيدم كنار بقيع دعا مي‌كنم.
منوچهر حميدي جانباز 70 درصدي است كه با پاي دل به مدينه آمده است، برق خوشحالي از چشمانش پيدا بود قرار بود پنج‌شنبه عازم مكه شوند اما با اصرار زائرين قرار شد دعاي كميل را در مدينه بخوانند و صبح جمعه به بيت‌الله الحرام بروند، با لهجه شيرين آذري‌اش مي‌گويد: باور كنيد اگر نمي‌ماندم احساس مي‌كردم مدينه را درك نكردم، دلم اينجا مانده است.
اشرف شكوهي يكي ديگر از زائراني است كه از تبريز عازم اين سفر شده است. زانوهايش درد مي‌كند و روي ويلچر نشسته است فارسي نمي‌داند و با همان  زبان تركي از برادر شهيدش مي‌گويد يك بار به عمره مشرف شده و اين نخستين‌بار است كه به سفر تمتع مي‌آيد.
همسرش برايم ترجمه مي‌كند: تمتع حال و هواي ديگري دارد، مدينه را دوست دارم و دلتنگم كه مي‌خواهم بروم، مي‌گويد تمام حال و هواي مدينه در پنج‌شنبه آخر است كه كميل مي‌خوانند، از دوستان و آشنايان خيلي شنيده بودم كه خود پيامبر(ص) حضور دارند، ائمه بقيع ميزبان اين مهماني هستند.
مهين بخاري معينه كاروان بندر گناوه است، خود ساكن قم است، مي‌گويد: دوست داشتم در مناطق محروم كار كنم. سومين بار است كه به حج تمتع مشرف مي‌شود، مي‌گويد: يك مدينه است و يك كميل، عاشق كميل‌هاي مدينه هستم، من هميشه دعاي كميل مي‌خوانم اما كميل اينجا، نمي‌دانم چيست...
«آنچه در وصف نايد»، و اين تنها تعبير است كه شايد از كميل بقيع بتوان گفت، تنها يك پنج‌شنبه در سال است كه طنين دعاي امام علي(ع) كه به كميل بن زياد تعليم داد در فضاي ملكوتي مدينه مي‌پيچد، گويي علي بن ابي طالب باز هم پس از گذر سال‌ها دعا را براي كميل زمزمه مي‌كند.
يدالله حيدري از زائران نقده‌اي است كه قرائت دعاي كميل در كنار بقيع را آرزوي خود مي‌داند و مي‌گويد: هنوز هم در باورم نمي‌گنجد كه در كنار بقيع بنشينم و اين دعا را بخوانم.

كميل دربين‌الحرمين

دلم گرفته، بي‌تاب و بي‌قرارم؛ نمي‌دانم چرا شعر فاضل نظري در ذهنم مرور مي‌شود.
بي‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه بي‌تاب شدن عادت كم حوصله‌هاست
مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست
بي‌تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است
مثل شهري كه به روي گسل زلزله‌هاست
باز مي‌پرسمت از مسألة دوري عشق
و سكوت تو جواب همه مسأله‌هاست
چشم‌هايم كه باراني مي‌شود و گونه‌هايم خيس، يكي از همسفران، به سمت بقيع هُلم مي‌دهد. بي «موزه» در پاي راه مي‌افتم. لحظه‌اي نصر بن احمد ساماني در ذهنم قدم مي‌زند كه با شنيدن بوي جوي موليان رودكي، سر از پاي نمي‌شناسد و بي «موزه» در پاي از هرات به سمت بخارا رهسپار مي‌شود... اما جايي كه من به سمت و سويش مي‌روم، هزاران بخارا و سمرقند را در دل خويش دارد و هزاران هزار عاشق سينه چاك، دلخسته و دلسوخته. خواجوي كرماني هم اگر يك بار – حتي – يك بار بقيع را و حرم نبوي را درك مي‌كرد، مطمئناً در شعرش تجديد نظر مي‌كرد و به جاي اينكه بگويد:
در روي زمين نيست چو كرمان جايي
                كرمان دل عالمست و ما اهل دليم
حتماً مي‌نوشت.
در روي زمين نيست چو «يثرب‌» جايي
                 يثرب دل عالمست و ما عاشق آن
بقيع تاريك و روشن مسحور كننده‌اي دارد و جاذبة وصف‌ناپذيري... دلت را كف دستت مي‌گيري و با پاي دل، آسيمه سر به سويش مي‌روي، اما قبل از رفتن، انگار، پايت به سوي پله‌هاي بقيع نمي‌رود؟ ناگاه گنبد خضرا تو را به خود مي‌خواند.
- بي اذن كجا؟
برمي‌گردي و سلام مي‌دهي: السلام عليك ايها النبي و رحمه الله و بركاته. حالا پله‌هاي بقيع سر به پايت مي‌گذارند و تو را تا پشت پنجره‌هايش راهبري مي‌كنند. هوا كمي تاريكتر مي‌شود و دلت روشن‌تر. شب شده است، اما خورشيد از چندين سو از دل بقيع زبانه مي‌كشد. دلت را در گوشه‌اي از بقيع جا مي‌گذاري و پشت پنجره‌هاي فولادينش، تنها جا مي‌ماني... واژه‌هاي هجران به سراغت مي‌آيند:
شوقست در جدايي و جور است در نظر
               هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
بي‌قراري‌ات تاب مي‌آورد وقتي غربت بقيع دلت را مي‌لرزاند. ديگر سيل اشك است كه روانة زمين پاك بقيع مي‌شود. هق هق گريه چشمه‌ جوشان بغض فرو خورده و فرو خفته مي‌شود. كميل تو را مي‌خواند...
صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك
حالا نواي آرامشي در دلت جاري شده است... روحت را در بين الحرمين مي‌بيني كه هروله‌كنان از اين سو به آن سو مي‌رود و سعي با صفاي كميلي‌ها را در مروه دل نظاره‌گر است.
                                                           اكبر كتابدار


| شناسه مطلب: 81964