نیستان پس‌چه‌وقت باید توبه کنی؟!

نیستان پس‌چه‌وقت باید توبه کنی؟!حسین رمضانی فرخانی از باب بقیع داخل مسجد شدم تا لااقل به بهانه رفتن داخل مسجد از نزدیک مرقد مطهر عبور کنم. موقع داخل و خارج شدن دوست داشتم رفت و آمد به کندی انجام بگیرد تا بیش‌تر سلام بدهم، ولی شرطه‌ها به سرعت افراد را دو

نيستان

پس‌چه‌وقت بايد توبه كني؟!
حسين رمضاني فرخاني

از باب بقيع داخل مسجد شدم تا لااقل به بهانه رفتن داخل مسجد از نزديك مرقد مطهر عبور كنم. موقع داخل و خارج شدن دوست داشتم رفت و آمد به كندي انجام بگيرد تا بيش‌تر سلام بدهم، ولي شرطه‌ها به سرعت افراد را دور مي‌كردند. در گوشه‌اي مشغول نمازهاي مستحبي و قضا شدم. يك ايراني هم كنارم بود كه مي‌گفت: دفعه چهارم است كه به مكه مشرف مي‌شود. لذا از او پرسيدم: «چرا آن جلو، اين‌قدر شلوغ است و مردم اين قدر فشرده ايستاده‌اند؟» گفت كه آن‌ها نوبت گرفته‌اند تا دو ركعت نماز در محراب پيغمبر بخوانند.
- محراب پيغمبر؟ منظور شما را نمي‌فهمم.
- اون محراب را كه مي‌بيني، اون محراب پيغمبر است، رسول خدا(ص) در همان جا نماز مي‌خواندند. اون محرابش است و اون هم منبرش.
گويي مرا برق گرفت؛ شوكه شدم؛ قبلاً فكرش را نكرده بودم. چقدر بيچاره‌ام؛ بايد قبلاً فكر مي‌كردم كه وقتي اين جا اسمش مسجدالنبي(ص) است، خوب، هر مسجدي محراب و منبري هم دارد. شوخي نيست. محراب و منبر خود رسول خدا(ص)! اي واي بر من! طرف پرسيد: «شما تا به حال نمي‌دانستيد؟» چون بغض گلويم را گرفته بود و سخت ملتهب شده بودم لذا فقط با سر اشاره كردم كه نه. دوست داشتم كه طرف با من صحبت نكند و مرا به حال خودم بگذارد. فكرش را بكن، رسول خدا آن جا نماز مي‌خوانده و آن جا هم به منبر مي‌رفته. پشت سرش هم علي(ع)، سلمان، مقداد، اباذر و اين جا كه نشسته‌ام بچه‌هاي كوچك، حسن و حسين(ع)!!
اشك يكريز مي‌ريزد و فرصت فكر كردن را هم از من گرفته! حاجي با انگشت به آرامش به زانويم زد تا متوجه او شوم.
- اين ستون‌ها را مي‌شناسي؟
- نه، مگر اين ستون‌ها با هم فرق دارند؟
حاجي خوشحال هم شد كه من آن ستون‌ها را نمي‌شناسم. لذا سرفه‌اي كرد و سينه‌اش را صاف نمود و گفت:
«اون ستون اولي از آن گوشه، به نام ستون «سرير» است. حضرت پيغمبر(ص) به آن ستون تكيه مي‌كرده و به سؤالات مردم پاسخ مي‌داده!، آن ستون بغلي‌اش هم ستون «حرس» است. حضرت علي(ع) هم به آن ستون تكيه مي‌داده و از رسول خدا(ص) محافظت مي‌كرده! اون ستون ديگر ستون «وفود» است و...» چنان حالي به من داده بود كه اين يكي را نفهميدم براي چه بود! فكر مي‌كنم، دو سه تا ستون ديگر را هم گفت. ولي چنان متلاطم شده بودم كه چيزي متوجه نشدم. فقط آن آخريش را متوجه شدم كه گفت: «ستون توبه است». كلمه توبه را كه گفت مثل اين كه با يك پتك به سرم كوفتند تا مرا از گيجي دربياورند! «بدبخت شنيدي؟ آن جا ستون توبه است!» اگر حالا توبه نكني، پس چه وقت بايد توبه كني؟»
حاجي گفت: «در غزوة تبوك يكي از مسلمانان به اسلام خيانت كرد و بعداً پشيمان شد. آمد خود را به اين ستون بست و گفت: «هيچ‌كس حق ندارد مرا باز كند. مگر رسول خدا(ص)». تا اين كه پس از هفت روز بيهوش شد. خداوند توبه‌اش را پذيرفت. رسول خدا(ص) به مسجد آمدند و او را از ستون باز كردند. حالا هم هركس پشت آن ستون از گناهانش توبه كند، خداوند گناهانش را خواهد بخشيد.» كنترلم را از دست دادم و‌هاي‌هاي گريه كردم.


نمي از يمي
فرازي از دعاي امام زين‌العابدين (ع) در روز عرفه

خدايا!... اين نكته را طوق گردنم ساز، كه خودم را از كارهايي كه موجب حبط و نابودي حسنات و بر باد دادن بركات مي‌شود جدا سازم و از من رو بر مگردان، آنچنان كه روي مي‌گرداني از كساني كه پس از غضب خود هرگز از آنان راضي نمي‌شوي.


مناجات
عزمي ده كه حج كنيم
خدايا ! عزمي ده كه حج كنيم، از خود جدا شويم و به سوي تو هجرت كنيم، هاجر شويم و اسماعيل نفس را به ابراهيم عقل سپاريم، تا از گمراهي برهيم و بر طواف بر گرد معبد ايمان بگرديم.
شهيد مهدي رجب بيگي

شميم آفتاب
نكاتي عرفاني از كلام امام خميني(ره)
به كوشش: غلامعلي رجايي
ارزش دارد يك عمر
 در سوره حشر تفكر شود
سوره مبارك حشر را مطالعه كن كه گنجينه‌هايي از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهي توشه‌ها بردارد خصوصاً آيات اواخر آن.

ترنم انتظار
نجوا با حضرت ولي‌عصر (عج)
عطر عسل
اگر اين لحظه‌هاي گس، زشورت انگبين مي‌شد
تمام چارفصل، ايامي از خلد برين مي‌شد
به پايان مي‌رسيد اندوه اين گل‌هاي پژمرده
بهاري دست مي‌افشاند، زادالعارفين مي‌شد
پر از عطر عسل مي‌شد سبوي تشنه مادر
پدر لبخند مي‌زد، مملو از نور يقين مي‌شد
در اوج آسمان‌ها كهكشان از رقص مي‌افتاد
شبي در سايه ات خورشيد، خاكسترنشين مي‌شد
فقط با شوق تو حلاج سوي آسمان مي‌رفت
فقط با عشق تو گيسوي من حبل المتين مي‌شد
اگر چه سيب عشقت در دلم باريده است، اي كاش
شبي با نور سبزت چشم‌هاي من عجين مي‌شد
صالح محمدي امين

گل‌افشاني‌ها
چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها
دست‌ها تشنة تقسيم فراواني‌ها
با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغ‌هاي دل ما، جاي چراغاني‌ها
حاليا! دست كريم تو براي دل ما
سرپناهي است در اين بي‌سر و ساماني‌ها
وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي!
اي سرانگشت تو آغاز گل‌افشاني‌ها!
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزل‌ها و غزل‌خواني‌ها...
ساية امن كساي تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عرياني‌ها
چشم تو لايحة روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشاني‌ها
قيصر امين پور

 


| شناسه مطلب: 82039