نیستان خسی در میقات
نیستان خسی در میقاتشنبه (6 ذیحجه)مکهاین سعی میان «صفا» و «مروه» عجب کلافه میکند آدم را. یکسر برت میگرداند به هزار و چهارصد سال پیش. به ده هزار سال پیش. با «هروله»اش (که لیلی کردن نیست، بلکه تنها تند رفتن است.) و باز زمزمة بلند و بیاختیارش، و باز زیر
نيستان
خسي در ميقات
شنبه (6 ذيحجه)
مكه
اين سعي ميان «صفا» و «مروه» عجب كلافه ميكند آدم را. يكسر برت ميگرداند به هزار و چهارصد سال پيش. به ده هزار سال پيش. با «هروله»اش (كه ليلي كردن نيست، بلكه تنها تند رفتن است.) و باز زمزمة بلند و بياختيارش، و باز زيردست و پا رفتنهايش؛ و بي «خود»ي مردم؛ و نعلين هاي رها شده – كه اگر يك لحظه دنبالش بگردي زير دست و پا له ميشوي؛ و با چشمهاي دودو زنان جماعت، كه دسته دسته به هم زنجير شدهاند؛ و در حالي نه چندان دور از مجذوبي ميدوند؛ و چرخهايي كه پيرها را ميبرد؛ و كجاوههايي كه دو نفر از پس و پيش به دوش گرفتهاند؛ و با اين گم شدن عظيم فرد در جمع. يعني آخرين هدف اين اجتماع؟ و اين سفر...؟ شايد ده هزار نفر، شايد بيست هزار نفر، در يك آن يك عمل را انجام ميدادند. و مگر ميتواني ميان چنان بيخودي عظمايي بهسي خودت باشي؛ و فُرادا عمل كني؟ فشار جمع ميراندت. شده است كه ميان جماعتي وحشتزده، و در گريز از يك چيزي، گير كرده باشي؟ به جاي وحشت «بيخودي» را بگذار و به جاي گريز «سرگرداني» را؛ و پناه جستن را. در ميان چنان جمعي اصلاً بياختيار بياختياري. و اصلاً «نفر» كدام است؟ و فرق دو هزار و ده هزار چيست؟... [برخي] يمنيها چرك و آشفته موي و با چشمهاي گود نشسته، و طنابي به كمر بسته، هر كدام درست يك يوحنّاي تعميدي كه از گور برخاسته. و سياهها درشت و بلند و شاخص، كف بر لب آورده و با تمام اعضاي بدن حركتكنان. وزني كفشها را زير بغلزده بود و عين گم شدهاي در بياباني، نالهكنان ميدويد. و انگار نه انگار كه اينها آدميانند و كمكي از دستشان برميآيد. و جوانكي قبراق و خندان تنه ميزد و ميرفت. انگار ابلهي در بازار آشفتهاي. و پيرمردي هنهنكنان در ميماند و تنه ميخورد و به پيش رانده ميشد. و ديدم كه نميتوانم نعش او را زير پاي خلق افتاده ببينم. دستش را گرفتم و بر دستانداز ميان «مسعي» نشاندم؛ كه آيندگان را از روندگان جدا ميكند. يك دسته از زنها (10-15 نفر بودند) بر سفيدي لباس احرام، پس گردنشان نشان گذاشته بودند – نقش رنگي بنفشهاي گلدوزي شده را – و هر يك احرام ديگري را از كمر گرفته؛ بهخط يك دنبال مطوف ميرفتند.
نهايت اين بيخودي را در دو انتهاي مسعي ميبيني؛ كه اندكي سر بالا است و بايد دور بزني و برگردي. و يمنيها هر بار كه ميرسند جستي ميزنند و چرخي، و سلامي به خانه، و از تو... كه ديدم نميتوانم. گريهام گرفت و گريختم. و ديدم چه اشتباه كرده است آن زنديق كه نيامده است تا خود را زير پاي چنين جماعتي بيفكند. يا دست كم خودخواهي خود را... حتي طواف، چنين حالي را نميانگيزد. در طواف به دور خانه، دوش به دوش ديگران به يك سمت ميروي. و به دور يك چيز ميگردي. و ميگرديد. يعني هدفي هست و نظمي. و تو ذرهاي از شعاعي هستي به دور مركزي. پس متصلي. و نه رها. و مهمتر اينكه در آنجا مواجههاي در كار نيست. دوش بهدوش ديگراني. نه روبهرو. و بيخودي را تنها در رفتار تند تنههاي آدمي ميبيني. يا از آنچه به زبانشان ميآيد ميشنوي. اما در سعي، ميروي و برميگردي. به همان سرگرداني كه «هاجر» داشت. هدفي در كار نيست. و درين رفتن و آمدن آنچه به راستي ميآزاردت مقابلة مداوم با چشمها است. يك حاجي در حال «سعي» يك جفت پاي دونده است يا تند رونده، و يك جفت چشم بي«خود». يا از «خود» بسته. يا از «خود» بهدر رفته. و اصلاً چشمها، نه چشم. بلكه وجدانهاي برهنه. يا وجدانهايي در آستانة چشمخانهها نشسته و به انتظار فرمان كه بگريزند. و مگر ميتواني بيش از يك لحظه به اين چشمها بنگري؟ تا امروز گمان ميكردم فقط در چشم خورشيد است كه نميتوان نگريست. اما امروز ديدم كه به اين درياي چشم هم نميتوان... كه گريختم. فقط پس از دوبار رفتن و آمدن. به راحتي ميبيني كه از چه صفري چه بينهايتي را در آن جمع ميسازي و اين وقتي است كه خوشبيني. و تازه شروع كردهاي. و گر نه ميبيني كه در مقابل چنان بينهايتي چه از صفر هم كمتري. عيناً خسي بر دريايي، نه؛ در دريايي از آدم. بل كه ذرة خاشاكي، و در هوا. به صراحت بگويم، ديدم دارم ديوانه ميشوم. چنان هوس كرده بودم كه سرم را به اولين ستون سيماني بزنم و بتركانم... مگر كور باشي و «سعي» كني.
شميم آفتاب
نكاتي عرفاني از كلام امام خميني(ره)
به كوشش: غلامعلي رجايي
عيب را كمال ميبيند
انسان به واسطه حب نفس و خودخواهي و خودبيني از خود غافل شود و چه بسا كه نقصانها و عيبهايي در اوست و او آنها را كمال و حسن، گمان كند و اشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است، و كم كسي است كه بتواند تميز صحيح بين آنها بدهد. و اين يكي از معاني، يا يكي از مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق – جل و علا – حاصل شده است.
حاجي نمونه
از نگاه مولوي اسحاق مدني مشاور رييسجمهور در امور اهل سنت
زائربايد شرايط تحول را در خود ايجاد كند
حج دو نوع احكام دارد، دستهاي همان دستورات هستند كه اگر در انجامشان اشتباهي صورت بگيرد قابل جبران است اما دستهاي از مسايل قابل جبران نيستند. مثلاً اگر حاجي با معرفت و شناخت كافي و وافي حرمين شريفين را درك كند يا در انجام امور حج خود معرفت واقعي و باطني نداشته باشد اين نقيصه را ديگر نميتوان جبران كرد. البته دقت در انجام مسائل ظاهري لازم است مثلاً اگر كسي نماز بخواند اما در نمازش حضور قلب و معرفت نداشته باشد اين نماز فايدهاي ندارد. اگر به سفر حج آمد اما معرفت سفر را نداشت، فايدهاي ندارد.
لذا حاجي اگر بخواهد مطمئن شود كه حج مقبولي داشته، بايد در رفتار و كردار خود دقت كند ببيند آيا تغييري با قبل از سفر داشته است؟ يعني اخلاقش، رفتار و كردار و گفتارش تغيير كرده يا نه، مثل همان قبل از سفر است.
بر اين اساس، حاجي نمونه زائري است كه شرايط اين تغيير را در خودش ايجاد كند آن هم با معرفت و شناخت باطني از سفر.
نمي از يمي
امام زينالعابدين(ع):
خدايا!... دوستي دنياي بيهوده و پست را از دل من ببر، دنيايي كه مرا از آنچه نزد توست باز ميدارد، و از توسل به سوي تو مرا منع ميكند و از تقرب جستن به درگاهت غافل ميسازد.
مناجات
بر ما پيروز نشود
خدايا! به ما آن توفيق را بده كه مال، شهرت، مقام و هيچ هواي نفسي بر ما پيروز نشود.
سردار شهيد مرتضي ياغچيان جانشين لشكر 31 عاشورا