نیستان پژواک اذان در جبل النور

نیستان پژواک اذان در جبل النورعلیرضا قزوه* شنبه 15/3/72امروز رفتیم مسجد «تنعیم» برای عُمره، با یک ماشین وانت. چهل ریال تمام کردیم و دوازده نفری پریدیم بالا، رفت و برگشت با دو رکعت نماز و نیت در تنعیم شد نیم ساعت. تا حالا یکی دو بار آمده‌ام اینجا و اگر خد

نيستان

پژواك اذان در جبل النور
عليرضا قزوه
* شنبه 15/3/72
امروز رفتيم مسجد «تنعيم» براي عُمره، با يك ماشين وانت. چهل ريال تمام كرديم و دوازده نفري پريديم بالا، رفت و برگشت با دو ركعت نماز و نيت در تنعيم شد نيم ساعت. تا حالا يكي دو بار آمده‌ام اينجا و اگر خدا بخواهد يكبار ديگر هم بيايم ديگر بس است! شنيدم بعضي‌ها پنج، شش بار عمره بجا مي‌آورند به نيت اقوام، زياديش هم خوب نيست، اصلاً اسلام دين افراط و تفريط نيست. زياديش اعمال را لوث مي‌كند. آن دفعه كه مي‌آمديم با حجواني بوديم، زير پلِ حجون! عربيش گل كرده بود و يك راننده تاكسي را صدا كرده بود و داشت به عربي آب نكشيدة خيلي فصيح به راننده مي‌گفت: ما چند نفر از حاجي‌ها قصد كرده‌ايم برويم مسجد تنعيم، سپس مُحرم شويم، سپس نماز بگزاريم و بعد بياييم سوار ماشينت شويم و برگرديم به سمت مسجدالحرام. حالا شما بفرماييد چقدر مي‌گيريد؟ و راننده مانده بود كه اين آقا چه مي‌گويد و ماشين‌ها داشتند همين‌طور بوق مي‌زدند! گفتم خب مي‌گفتي: «عمره، كم ريال؟» والسلام نامه تمام! يارو اين كاره است، مي‌فهمد كه تو مي‌روي آنجا براي چه كاري.

يكشنبه 16/5/72 – غار حرا
شب ساعت 12 بالاي كوه بوديم، وسط راه كه مي‌آمديم آب‌فروش‌ها همين‌طور كه چرت مي‌زدند بطري‌هاي آب سردشان را هم تبليغ مي‌كردند با گفتن «ماء بارد»! يكي‌شان انگار در خواب حرف مي‌زد! وسط‌هاي كوه يك ظرف كوچك، از همان «ماء بارد»ها خريدم به 2 ريال و نصفش را يك نفس سركشيدم. شب ستاره باران بود و وقتي برمي‌گشتيم چند جوان قمي ديديم، يكي‌شان كه سر و زباني داشت مي‌گفت حتماً روضة حضرت زهرا(س) بخوانيد. چند تا بنگلادشي هم دمپايي‌هاي ابريشان را كنده بودند و با پاي برهنه مي‌آمدند بالا. جلوي درِ غار، پيرمردي با چراغ قوه در دست، نشسته بود و عود سوزانده بود و چه بوي خوبي مي‌آمد. از دالاني تاريك و تنگ گذشتيم و رفتيم آن طرف كوه، چند تا سنگ بزرگ روي هم افتاده بود و زيرش جايي به اندازه ايستادن دو، سه نفر و كف آن را با سنگ سفيدپوشانده و چند نفر در آن مشغول خواندن نماز بودند. بالاي آن نوشته بود: «اقرء بسم ربك الذي خلق...»، «غار حرا»، بچه‌ها به نوبت ايستادند ب ه نماز، تعدادمان زياد نبود، شايد با هم بيست نفري مي‌شديم، آخرهاي شب هم يك عده ايراني آمدند كه دعاي توسل خواندند، بچه‌ها روي صخره‌هاي بزرگ و صاف بالاي غار، جا خوش كرده بودند. از اينجا مناره‌هاي مسجدالحرام را مي‌شود ديد. و آنسوترش را هم! غار از يك طرف رو به قبله است و فضاي بيرون غار هم محلي‌است به اندازه يك اتاق كوچك و دست كم فضا براي ايستادن بيست، سي نفري فراهم است و درست كنارش يك دره و پرتگاه و شيب كوه تا اندازه‌اي تند و نفس بر. و راستي كه حضرت خديجه(س) و حضرت علي(ع) اين همه راه را با چه مشقتي مي‌آمدند تا براي پيامبر غذا بياورند، در آن ماه‌هاي اعتكاف و راز و نياز در اينجا. آخرهاي شب رفتم بالاي يك سنگ بزرگ، درست بالاي غار و دراز كشيدم.
اذان صبح كه از خواب بلند شدم (روي همان تخته سنگ) صدايم بدجوري گرفته بود. اذان صبح با چه سر و صدايي از پايين مي‌آمد. صداي اذان از ده‌ها مسجد مي‌پيچيد در كوه و مكه يكصدا اذان شده بود و صداي اذان در «جبل النور» چه پژواك زيبايي داشت. سپيده صبح كه سر زد، جمعيت مثل مور و ملخ خودشان را مي‌كشيدند به سمت غار و بعضي پيرزن‌ها و پيرمردها بودند كه به هر زحمتي مي‌خواستند بروند غار را ببينند. از كوه سرازير شديم و آفتاب تازه درآمده بود. در مسير راه، يكجا شتري ديدم كه حاجي‌ها با آن عكس مي‌گرفتند و يك حاجي خارجي كه بالاي كوه مثلاً ما را امربه‌معروف مي‌كرد كه: «عكس حرام» خودش داشت چانه مي‌زد براي گرفتن عكس! دلش لك زده بود براي شتر سوار شدن، مرا كه ديد كمي تا قسمتي خجالت هم كشيد! گداها هم بيكار نبودند و هر كدام با شيوه‌اي. پايين كوه روي تابلويي نوشته بودند: از كوه بالا نرويد، و لابد در آنجا نماز هم نخوانيد و حرفهايي از اين قماش...


نمي از يمي
بخشي از دعاي امام زين‌العابدين عليه‌السلام در روز عرفه

خدايا!... باقيماندة عمر مرا در انجام حج و عمره براي رضاي خودت قرار ده، اي پروردگار عالميان، و بر محمد(ص) و آل پاك و مطهر آن حضرت درود فرست، و براي هميشه بر او و آنان سلام و درود باد.

مناجات
خدايا! تو كمال را در تحمل درد و رنج قرار داده‌اي... تو را شكر مي‌كنم كه مرا نيز از اين درد و رنج نصيبي فراوان بخشيده‌اي.

شميم آفتاب
نكاتي عرفاني از كلام امام خميني(ره)
به كوشش: غلامعلي رجايي
سفر  خيلي خطرناك است

چقدر آدم‌هاي صحيح و سالم با موت ناگهاني از اين دنيا رفتند و ندانيم عاقبت آنها چيست؟ پس فرصت را از دست مده و يك دم را غنيمت شمار كه كار خيلي اهميت دارد و سفر خيلي خطرناك است، دستت از اين عالم كه مزرعه آخرت است اگر كوتاه شده، ديگر كار از كار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتواني كرد، جز حسرت و حيرت عذاب و مذلت نتيجه‌اي نبري.

ترنم انتظار
نجوا با حضرت ولي‌عصر (عج)
اين هفته جمعه
آقا سلام، حال شما خوب است؟
اين هفته جمعه منتظرت باشيم؟
از دوريت هميشه ملالي هست
 تا كي، عزيز بي خبرت باشيم؟
 دستي بكش به روي تمام شعر
 اينجا هوا هميشه مه آلود است
حالا كه پشت اين همه ديواريم
 آقا چگونه در نظرت باشيم؟
 مادر هميشه بعد نماز صبح
بعد از دعاي سبز فرج مي‌گفت:
مي‌شد كه جزء قافله‌ي سيصد
يا جزء سيزده نفرت باشيم
 تهران- به سمت عشق، ولي عصر
جاي شما دو مرتبه خالي تر
تو نيستي و هستيم دور و بر نامت
تا كه دور و برت باشيم
 ما را ببخش گرچه مه آلوديم
ما را كه از گناه، خود ابريم
ما را كه هيچ وقت نمي‌خواهيم از مايه‌هاي دردسرت باشيم
 اين روزها هميشه كسي در باد
 مي‌خواند آفتابي نامت را
گفتي كه پشت ابر نمي‌ماني
 اين هفته جمعه منتظرت باشيم؟!!
 مهري اشرفي


| شناسه مطلب: 82200