سرمقاله بشارت نخلهای تشنه
بشتاب! بشتاب که چشمان مدینه بیقرار توست! بشتاب که کبوتران مدینه، چشم انتظار حضور زلال تواند تا از برکه فضایلت آب بنوشند. بشتاب که خورشید بیتو سر بر نخواهد آورد و شب بیتو طعم مهتاب را نخواهد چشید. پرهای مهربانیات را گشودی و در «قبا» فرود آمدی! و انتظا
بشتاب! بشتاب كه چشمان مدينه بيقرار توست! بشتاب كه كبوتران مدينه، چشم انتظار حضور زلال تواند تا از بركه فضايلت آب بنوشند. بشتاب كه خورشيد بيتو سر بر نخواهد آورد و شب بيتو طعم مهتاب را نخواهد چشيد.
پرهاي مهربانيات را گشودي و در «قبا» فرود آمدي! و انتظار ميكشي! انتظار بهترين فرد امت خويش را! گفتي كه تا علي نيايد به شهر وارد نميشوي، و نشدي! انتظار كشيدي تا ماه وجود علي با خورشيدن تو قرين شود. حالا به شهر وارد شدهاي و همگان چشم انتظارند تا فرود خورشيد را در خانهاي از خانههاي شهر خود به نظاره بنشينند. نترسيدي كه خانهها از حرارت شوقت آب شوند؟ نترسيدي كه همسايگان از شوق شعاع نورت جامه بدرند؟ نترسيدي كه آن هنگام كه ناقهات در كنار خانه ابو ايوب به زمين نشست، ابو ايوب از شوق جان بدهد؟
بيتو مدينه قريه بود! بي روح و منجمد! و حالا مدينه قريه نيست! حالا مدينه، مدينه است ! بي تو مدينه يثرب بود و حالا سزاوار نام «مدينهالنبي». اينجا شهري شده است كه با طلوع اذان بلال، شكوفههايش باز ميشود و با دو ركعت نماز تو، خورشيد، شوق پركشيدن را در دل ميپروراند. خورشيد سرك ميكشد تا قامت قيامتت را تماشا كند. با تو مدينه روز است و هنوز!