گزارش خداحافظ ای شهر پیغمبر
خداحافظ ای شهر پیغمبر فرصت زیادی برای ما نمانده. دیگر رسیده ایم به روز آخر اقامت در مدینه و باید برای بستن احرام و ورود به حرم الهی آماده شویم. امروز با این که آخرین روز است اما برنامه زیارت دوره مختصری هم گذاشته اند تا این سعادت را داشته باشیم از همه
خداحافظ اي شهر پيغمبر
فرصت زيادي براي ما نمانده. ديگر رسيده ايم به روز آخر اقامت در مدينه و بايد براي بستن احرام و ورود به حرم الهي آماده شويم.
امروز با اين كه آخرين روز است اما برنامه زيارت دوره مختصري هم گذاشته اند تا اين سعادت را داشته باشيم از همه آن مكان هاي مقدس شهر كه هركدام بخشي از حضور پر بركت رسول خدا(ص) را روايت مي كنند خداحافظي كنيم.
هتل الدخيل مدينه در نزديكي مسجدالنبي(ص) و مقابل بقيع قرار دارد. بيشتر زوار مدينه آن را مي شناسند. براي حركت به سوي احد به الدخيل آمده ايم. اينك درون اتوبوس دو طبقه اي به شمايل آنها كه در خط جواديه تهران كار مي كنند نشسته ايم تا راهي مدينه گردي شويم. تا دوستان همه حاضر شوند دقايقي به تماشاي روندگان و آمدگان مي نشينيم. حاج عباس در كنار پنجره نشسته است و در پاسخ احوا ل پرسي من مي گويد:
«تا اين گنبد سبز را مي بينم خوبم!» و چه ساده و آرام و با اخلاص اين جمله را بيان مي كند كه وصف الحال مشتاقان است!
سرانجام اتوبوس به راه مي افتد، اول گلدسته ها و گنبد مسجدالنبي (ص) از زواياي مختلف، چشم را در حدقه مي چرخاند و ديگر خيابا ن هاي مدينه كه مدينه شهر هميشه بيدار زوار تربت پاك رسول الله(ص) است.
و حالا به احد نزديك مي شويم. دلشوره عجيبي به جانمان افتاده است، انگار در رسيدن به آمادگاه جنگي تأخير كرده ايم، گويي بر اثر تساهل و تجاهل در زمان مقرر حاضر نشده ايم، گويي هزار و چهارصد سال غيبت در جبهه جهاد في سبيل الله داريم. كوه احد در مقابل است و ياد تشنه كامي و دلاوريهاي مجاهدين غزوه احد را زنده مي كند.
در بازگشت از احد، مسجد ذوقبلتين را مي بينيم و ياد رسول الله(ص) با آن نماز به وحي آميخته اش را گرامي مي داريم... .
«و در حين نماز به فرمان خداوند قبله مسلمانان از سوي مسجدالاقصي به كعبه گردانيده شد كه تعيين و تغيير قبله به حق و از جانب خداوند است.»
از كنار بقاياي نخلستانهاي حاشيه مدينه و كوهي كه يثربيان عرصه پيكار احد را از بلنداي آن مي نگريستند مي گذريم، مسجد عمر بن الخطاب و آنگاه محل جنگ خندق را تماشا مي كنيم... .
سپاهيان ابوسفيان بين هفت تا ده هزار تن بودند كه ششصد سوار، نظام در ميان آنان بود. مدافعان مدينه را حدود سه هزارمهاجر و انصار تشكيل مي داد. اين نابرابري، پيامبر گرامي اسلام و ياران او را به فكر چاره جنگي انداخت.
سلمان فارسي طرح ايجاد خندق بزرگي در اطراف مدينه را ارائه نمود و با دقت بسيار به اجرا درآمد. براي اولين بار در تاريخ جنگ هاي قبيله اي، اسلام از اين شيوه تازه استفاده كرد. سپاه كفر در پشت ديوار مدينه با پديده بديع و تازه اي مواجه شدو زمين گير گرديد.
حالا ديگر در راه بازگشتيم. از ميان خيابان هاي مدينه مي گذريم و با حسرت به شهر پيامبر نگاه مي كنيم. يعني باز هم به اين خيابان ها بر خواهيم گشت؟ هنوز بوي وصال را درست استشمام نكرده ايم كه جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها، گويي مدينه منوره عقالِ اشتران ما را گشوده است. حُزنِ رفتن به بغضِ سربسته مي مانَد.
اين آخرين ساعات اقامت در مدينه و آخرين زيارت و نماز مسجدالنبي (ص)، تازه آدم را از خواب خوش و شيرين پيش آمده بيدار مي كند. جدايي از اين سرزمين متبرك و پرجذبه و آرامش بخش آسان نيست. مسجدالنبي(ص) كه هيچ، آن نخلستان هاي حومه مدينه و آن كوه هاي حصارگونه شهر و آن عرصه غزوه اُحد و آن مسجدهاي سبعه و آن قبرستان تاريك و خاموش بقيع و آن نسيم عطرانگيز جوار حرم مطهر نبوي و آن تاريخ صدر اسلام و آن قصه شيرين مهاجر و انصار و آن خيل مخلص اصحاب صفه را مگر مي توان به آساني بدرود گفت و رفت؟
در كنار باب جبرائيل ايستاده ام. نگاهي به گنبد سبز نبوي دارم و نيم نگاهي به زوار و پروانگاني كه به گرد ضريح مقدس رسول خدا(ص) مي چرخند و ياد كوچه پشت خانه رسول الله و آن آمد و شد حسنين عليهما السلام و جاي پاي علي مرتضي(ع) و آن شبهاي خوش مدينه زمان پيامبر اكرم و آن شورو حال و فراز و نشيب سال هاي آغازين هجرت و صداي بلال و بانگ كوس و دهل غزوات نبوي و جنب و جوش شروع كارزار و سيماي صحابه رسول الله(ص) و طرح خندق مدينه و خبر خوش پيروزي بدرو... مگر مي توان اين همه جذبه و جاذبه نيكو را در يك دم بدورد نمود و رفت؟!
تنها مي توانم با بغض گلويم و اشك روي گونه ام دعا كنم كه يا رسول الله! يا ائمه بقيع! اين آخرين ديدار من از شهر شما نباشد. آمين