گزارشی از برگزاری مراسم عرفه در سرزمین عرفات
گزارشی از برگزاری مراسم عرفه در سرزمین عرفات یک روز به وسعت یک عمر خاطره عرفات در دعا و ذکر و مناجات صرف خلاصه نمی شود بلکه در پس آن، حماسه ای ماندگار جاری است؛ همان حماسه ای که گاه بخش های زیبای دعای عرفه به آن شهادت می دهد. آن شب ، عرفات برای همه ایر
گزارشي از برگزاري مراسم عرفه در سرزمين عرفات
يك روز به وسعت يك عمر خاطره
عرفات در دعا و ذكر و مناجات صرف خلاصه نمي شود بلكه در پس آن، حماسه اي ماندگار جاري است؛ همان حماسه اي كه گاه بخش هاي زيباي دعاي عرفه به آن شهادت مي دهد.
آن شب ، عرفات براي همه ايراني ها تجربه اي شيرين و خواستني بود. با آنكه همه خسته بودند، بسياري ترجيح دادند تا اذان صبح بيدار بمانند و ماندند. صبح كه مراسم پرشور برائت از مشركين برگزار شد، تازه مي فهميدي كه عرفات در دعا و ذكر و مناجات صرف خلاصه نمي شود و پي مي بردي كه در پس آن، حماسه اي ماندگار جاري است؛ همان حماسه اي كه گاه بخش هاي زيباي دعاي عرفه به آن شهادت مي دهد. در پايان مراسم برائت از مشركين مژده خجسته دعاي عرفه داده شد: ساعت 2.5 بعدازظهر؛ و حالا تو به خيال خودت كه ساعت 2.5 بعدازظهر بيايي و يكجاي خوب هم پيدا كني! غافل از آن كه عاشق تر از تو فراوان است و زودتر از آن ساعت آمدن و اطراف جايگاه چشم به راه باران ديگرند؛ باراني زلال تر از باران شب گذشته كه بر سرزمين چهره هاي نوراني آنها بنشيند و درخشش چهره ها را در روز عيد قربان دو چندان سازد.
زيبا بود، بسيار زيبا، چهره پيرمردهايي كه عمري انتظار ديدن عرفات و خواندن دعاي عرفه را به همراه خود آورده بود، با كوله باري از التماس دعاي فاميل ها و دوستان و آشنايان به اشكهايي كه هنگام حركت از ايران در پشت پنجره هاي اتوبوس، چشم به راه بود.
پيرمردهايي كه گاه به سختي حوله احرام خود را جمع و جور مي كردند و خود را مي پوشاندند؛ آنطرفتر زنهايي را مي ديدي كه سجاده به دست مي آمدند و مي نشستند و با شتاب بسيار كتاب دعا را باز مي كردند. زيباتر از همه اينها جواناني بودند كه دل بريده از دنيا و زخارف آن، با چشماني منتظر آماده آغاز شدن دعا بودند؛ همان جواناني را مي گويم كه آمال و آرزويشان ديدن اين سرزمين بود؛ و تو در انبوه جوانان به تعريف تازه اي از جواني فكر مي كني، تعريفي كه با تعريف غربي ها از جوان و جواني زمين تا آسمان فرق دارد؛ اي كاش، دوربين ها مي توانستند لحظه هاي زيباي جوانان در عرفات را براي فيلسوفان عصا به دست غربي نمايش دهند. هنوز لحظات بسياري از دعا نگذشته بود كه بغض ها تركيد و عرفات، سراسر زمزمه و اشك شد. جگر مردم مثل سنگهاي جبل الرحمه لخته لخته شده بود. دلها آواره بود: گاه در بركه دعا و مناجات با خدا روان بود، گاه با كارواني كه از مكه به سمت كربلا در حركت بود همراه مي شد و گاه برفراز دارالاماره كوفه با غربت مسلم بن عقيل برافروخته مي شد. دلها مي خواست با مناجات اباعبدالله الحسين (ع) بسوزد اما ناخودآگاه به ياد كارواني مي افتاد كه شهادت جوانان بني هاشم و فرزندان رسول خدا(ص) را فراروي خود مي ديد.مداحان محفل، يكي يكي مي خواندند و آتش دلها را برافروخته مي كردند؛ اما دلها عطش بيشتري را فرياد مي زدند. عطش گفتم، راستي روضه حضرت عباس (ع) و سپس روضه علي اصغر(ع) كه ما ايراني ها خيلي به ايشان ارادت داريم، جلوه ديگري به محفل داده بود.غروب، ديگري بود. چشمهاي آواره زائران در جست و جوي يار بود. همه بي قرار؛ يعني مي شود چشمهاي گناهكار ما به آن جمال نوراني روشن شود؟ يعني مي شود آن يار سفر كرده در اين بيابان، لحظه اي ميهمان چشم هاي ما ؟و اين بي قراري را در بزرگ و كوچك مي ديدي.
محفل تمام شد اما انتظارها نه! محفل تمام شد اما بي قراري ها نه! زائر اهوازي مي گفت اين يك روز به يادماندني در تمام عمرش است و محال است اين روز را فراموش كند. پيرمرد مازندراني، از رسيدن به آرزويش سخن مي گفت و اينكه حالا با خيال راحت، آماده مرگ است. گفتم: حاج آقا، خدا نكند. گفت: مرگ حق است اما چيزي كه در آن دنيا دست ما را مي گيرد همين مناجات هاست.
زائري از تهران در حالي كه به هق هق افتاده بود مي گفت: دوست داشتم همه دوستان و همشهري ها و فاميل ها و خانواده ام اينجا بودند در بين دنيا لحظه به لحظه يادشان بودم. ياد فداكاري ها و التماس دعاهايشان.
نماز مغرب و عشا را خوانديم. بايد سوار اتوبوس بشويم و به مشعر برويم. بايد برويم اما نمي توانيم. اين دل ، كبوتري شده كه نمي خواهد از عرفات دل بكند. اين دل، كبوتري شده كه در گوشه جبل الرحمه آشيانه ساخته است. مي رويم اما خاطرات اين روز، آتشمان خواهد سازد شايد سال بعد باز ميهمان عرفات بشويم. اميد داريم.