یادداشت زائر در انتظار صبح صادق

در انتظار صبح صادق اگر مهر انتظار را بر قلب هایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک و روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است، این همه دلواپسی، ای

در انتظار صبح صادق

اگر مهر انتظار را بر قلب هايمان حك نكرده بودند،
اگر غزل انتظار را از بر نبوديم و اگر از جام انتظار سرمستمان نكرده بودند،
معلوم نبود در اين تاريك و روشن مبهم و اين گردش ممتد و كشدار ثانيه ها
كه روز و شبش يكسان است، اين همه دلواپسي،
اين همه حسرت و اين همه سوز و گداز را
به درگاه كدام سنگ و چوب و آتش مي برديم و از كه پناه مي جستيم.
روزها آن قدر با رنگ و نيرنگ آميخته است كه روزمان را از شب نمي شناسيم و اين ابر،
ابرهاي تيره حريص آن چنان وسعت آسمان را بلعيده اند
كه ديري است رنگ خورشيد را نديده ايم.
همه جا تاريك و ظلماني است، آن قدر كه اگر تمام چلچراغ هاي تاريخ را برفرازش بياويزي،
باز چاه و چاله را نمي بيني

مولاجان، فضاي غبارآلودي است، يلداي غريبي است، در كدامين سپيده لايق،
ذوالفقار تو سياهي شب را مي درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پيوند مي زند...!


| شناسه مطلب: 82535