یادداشت زائر آب و آیینه و گلاب

آب و آیینه و گلاب ! ... بی‏تو دنیا برای من چون قفسی است که با خیالِ افق پیمای خویش به یاد لحظه‏های پرواز، اللَّهم کُنْ لولیک را در تسبیح دلم هزاران هزار بار تکرار می‏کنم و به عشقِ رهایی چون جنگل آشفته و چون دریایی موج افشان، به سر و سینه می‏کوبم و تو را

آب و آيينه و گلاب

! ... بي‏تو دنيا براي من چون قفسي است كه با خيالِ افق پيماي خويش به ياد لحظه‏هاي پرواز، اللَّهم كُنْ لوليك را در تسبيح دلم هزاران هزار بار تكرار مي‏كنم و به عشقِ رهايي چون جنگل آشفته و چون دريايي موج افشان، به سر و سينه مي‏كوبم و تو را صدا مي‏زنم و در انعكاسِ كوه از خدا، آمدنت را مي‏خواهم.

آه! اي انتظارت، قصيده مبهم ناگفتني! تا كي بر روي درختانِ خاطراتم، لحظه آمدنت را با خطِ تيره، روزشماري كنم. تا كي در آيينه ذهنم، بهارِ آمدنت را مُرور كنم. تا كي در رؤياهاي سبز خويش، پرنده خيال را پرواز دهم و مرغِ عشق نياز را آواز. بازآ، كه با تو فصل‏هاي زندگي‏ام شكوفا شود و غزل‏هايم بوي آمدنت را نويد دهد تا طبعِ شاعرانه‏ام بشكفد و در مدح آمدنت، به پايت گل و آب و آيينه و گلاب بريزم و از اين دنياي كوچك، در ذهن كودكانه‏ام براي خود، خانه‏اي بزرگ پُر از عدل و داد و دوستي بسازم تا به سرمنزل شكوفايي برسم. از انزواي زمين فاصله بگيرم و براي پيمودن جاده غيبت، به زمان بيانديشم تا جمعه‏اي ديگر از راه برسد و انتظار به پايان خود نزديك شود.

اكبر مهري


| شناسه مطلب: 82633