یادداشت زائر شوق دیدار

شوق دیدار .. در عصرِ عصیان و سرکشی، در عصر سنگ و آهن، فراق تو را که افشای زخم‏های من بر شانه‏های صبر یک انسان است، هر روز به دوش می‏کشم. دیری است که در رقصِ توفانِ خیال، ذهنِ خود را به بی‏کران‏های انتظار می‏کشانم و در این وداع نامکشوف و پنهان، انتظار را

شوق ديدار

.. در عصرِ عصيان و سركشي، در عصر سنگ و آهن، فراق تو را كه افشاي زخم‏هاي من بر شانه‏هاي صبر يك انسان است، هر روز به دوش مي‏كشم. ديري است كه در رقصِ توفانِ خيال، ذهنِ خود را به بي‏كران‏هاي انتظار مي‏كشانم و در اين وداع نامكشوف و پنهان، انتظار را جولانگاه عشقي مي‏دانم كه سال‏ها در هواي او، نجواي هستي باران را سرمي‏داد.

اين نسلِ نسيان، زندگي خويش را به مرداب تبديل كرده‏اند و بي‏خيالِ ماندن، تمامِ تقلاي خود را به كالايي تُهي چون دنيا سپرده‏اند و در گذشتِ زمان پوسيده‏اند. آنها براي ظهور خويشتن دعا نمي‏كنند، حتّي تمام هستي خويش را در چند روزه دنيا خلاصه كرده‏اند.

اي تفسير آيه‏هاي خوبي! اي تمامِ عدالت! تو را با تمامِ وجود مي‏خوانم؛ تو كه تضمين فردا و فرداهاي مني. اي تمام خوبي‏ها! مرا مدد كن كه از آن سوي ديوار ماندن، به شوق زيباي رسيدن، دلم را از هر شور و شوق خالي كنم،‌ مگر شوق ديدارت؛ و انبارِ دلم را از متاع عشقِ تو لبريز سازم. بر حسِ خودخواهي خويش بشورم و به سمت آگاهي قدم بگذارم. كمرِ همّت ببندم تا از سمتِ چشمانِ تو به دريا برسم. دلم را از اشتياقِ تو پُر كنم و بر لوح رؤياهاي طولاني خويش، طرحِ آرامش بريزم و ذرات عشقِ تو را در جانم چون باغي پُر از گل ببويم و خود را در چشم‏هاي تو بخوانم. در تو خلاصه شوم. از ريشه‏هاي تو برويم و از شوقِ ديدار، غوغاي خوشبختي خويش را در فريادي بريزم كه انعكاسش، تا آن طرف شادي برود.


| شناسه مطلب: 82651