اسرار ماه ذی الحجه ( در نگاه عارفانه میرزا جواد ملکی تبریزی )

هماورد فیض و غزالی در باب اسرار حج دکتر احمد بهشتی مقدمه کتاب «احیاء العلوم» 1 ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی، هم دارای فواید و مزایا بود و هم مشتمل بر عیوب و نقایص؛ چرا که هم می ‌ توانست رهگشای فوز و سعادت باشد و هم مشتمل بود بر حکایات

هماورد فيض و غزالي در باب اسرار حج

دكتر احمد بهشتي

مقدمه

كتاب «احياء العلوم» 1ابو حامد محمد بن محمد غزالي طوسي، هم داراي فوايد و مزايا بود و هم مشتمل بر عيوب و نقايص؛ چرا كه هم مي توانست رهگشاي فوز و سعادت باشد و هم مشتمل بود بر حكايات خرافي صوفيه و احاديث مجعول و مكذوب و منسوب به ساحت مقدس نبويّه و هم تهي بود از روايات صحيح و آموزندة اماميّه و از همه شگفت آورتر اين كه، يكي از مباحث آن، در بارة آداب وجد و سماع بود كه مذهب ائمّة بزرگوار و عالي مقدار اهل بيت (هم)از آن بركنار است.

از آنجا كه غزالي به گفتة خودش در كتاب «سرّ العالمين»، 2در اواخر عمرش گرايش به تشيع پيدا مي كند، بر فقيه و محدّث و عارف و فيلسوفي چون مولا محسن فيض كاشاني گران آمد كه با قلم شيوا و بيان رساي خويش، به تهذيب و تكميل كتاب «احياء العلوم» غزالي نپردازد و پيوستن او را به جمع علماي اماميه گرامي ندارد و قدمش را خير مقدم نگويد.

غزالي همان است كه از اشاراتش در بعضي از آثار خود استفاده مي شود: پيش از آن كه مستبصر شود، زمينة فكري و ذهني مساعدي داشته است. بنا به نوشته اش در كتاب «المنقذ من الضلال» هنگامي كه از وي مي پرسند: حنفي است يا شافعي؟ اعلام مي دارد كه در عقليات، پيرو برهان و در شرعيات، پيرو قرآن است و از ابوحنيفه خطي و از شافعي براتي دريافت نكرده 3و هم در مقدمة احياء چنين آورده كه احاديث نبوي را به سر و ديده، قبول كرده و از صحابه، بعضي را گرفته و بعضي را گذاشته و آن چه از تابعين رسيده، حجيتي ندارد؛ چرا كه آن ها بر وي امتيازي ندارند. 4

از چنين شخصيتي، با آن همه استقلال فكري، جز اين انتظار نيست كه سرانجام هدايت شود و صراط مستقيم امامان معصوم را پي گيرد. فيض به پاس آن انقلاب دروني به تهذيب احيايش نشست.

فيض سه خدمت بزرگ به غزالي و كتابش كرد:

ـ نخست؛ روايات و احاديث مجعول و خرافات صوفيه را حذف كرد.

ـ دوم؛ روايات صحيح اهل بيت (هم)را ـ كه بهتر از هر چيز هدف غزالي را در باب تهذيب نفوس تأمين مي كرد ـ بر آن افزود.

ـ سوم؛ به جاي آداب سماع و وجد ـ كه ساخته و پرداختة درويشان و خانقاهيان است و روح مذهب اهل بيت عصمت و طهارت (هم)از آن بيزار است ـ مباحثي مربوط به آداب معيشت و اخلاق نبوت و آداب شيعه و اخلاق امامت، سامان داد و اسمي با مسمّا بر كتاب نهاد: « المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء ». 5

طرح مسأله

حج، از اركان اسلام، بلكه تمام اسلام و كمال دين است و هر كس آن را به جا نياورد، خواهد يهودي بميرد و خواهد نصراني.6

خداي متعال فرمود:

( وَ لِلهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ ).7

«و براي خدا، حج آن خانه، بر عهدة مردم است [البته بر] كسي كه بتواند به سوي آن راه يابد و هر كه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بي‏نياز است.»

مي‌توان گفت: عباداتي كه واجب عيني است، بر سه قسم است:

الف) عبادات يوميه؛ مانند نمازهاي پنجگانه.

ب) عبادات ساليانه؛ مانند روزة ماه رمضان، زكات و خمس.8

ج) حج، كه عبادت عمر است.9

در اهميت و عظمت حج همين بس كه حقيقت آن، كوچيدن بندگان به سوي مولا و فرود آمدن آن‌ها در خانة پرودرگار توانا و نشستن آن‌ها بر سر سفرة ضيافت خداوندگار يكتا و استقرار آن‌ها در حرم امن دادار بي‌همتاست.10

از ديدگاه غزالي، بسيار شايسته است كه تحت سه عنوان دربارة حج بحث شود:

ـ فضايل حج، مكه، كعبه و اركان و شرايط وجوب آن.

ـ اعمال ظاهري حج، از آغاز سفر تا بازگشت به وطن.

ـ آداب دقيق و اسرار خفي و اعمال باطن حج.11

آن‌چه در اينجا مورد بحث ماست، قسم سوم است؛ چرا كه پس از شناختن صورت اعمال حج، بايد توجه كرد كه: « در هر يك از اعمال حج، سرّي است و مقصود از وي عبرتي است و تذكيري و يا ياد دادن كاري است از كارهاي آخرت.» 12

آري هجرت لازم است، اگر كسي جامة مهاجرت پوشد و به سوي خدا و رسول حركت كند و سرانجام بميرد، مزد و پاداشش بر عهدة خداي متعال است.13 اين هجرت بر دو قسم است:

«هجرت صوري، كه عبارت است از هجرت به تن، از منزل صوري به سوي كعبه يا مشاهد اوليا، و هجرت معنوي، كه خروج از بيت نفس و منزل دنياست إلي الله وَ رَسُولِهِ و هجرت به سوي رسول و ولي نيز هجرت إلي الله است و مادام كه نفس را تعلقّي به خويش و توجهي به انيّت است، مسافر نشده و تا بقاياي انانيت در نظر سالك است و جدران شهر خودي و اذان اعلام خود خواهي مختفي نشده، در حكم حاضر است، نه مسافر و مهاجر».14

از منظر عرفان امام خميني در كتاب «جهاد اكبر» :

«تمام صفات وارستة انساني، در انقطاع كامل اِلي الله نهفته است و اگر كسي بدان دست يافت، به سعادت بزرگي نايل شده است، لكن با كوچكترين توجه به دنيا محال است انقطاع إلي الله تحقق يابد.»15

«تمام احكام آسماني و آيات باهرات الهي و دستورات انبياي عظام و اولياي كرام؛ از جمله حج، بر طبق نقشة فطرت و طريقة جبلّت بنا نهاده شده و تمام آن‌ها داراي دو مقصد است؛ يكي استقلالي؛ يعني توجه دادن فطرت به كمال مطلق و شؤون ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليّة او و ديگري عرضي و تبعي است؛ يعني متنفّر ساختن فطرت از دنيا و طبيعت.»16

حقيقت و باطن حج، انسان را از دنيا و طبيعت دور مي‌كند. از نظر امام خميني(قده) ، طبيعت «امّ النقائص و الأمراض» است و بسياري از دعوت‌هاي قرآني و مواعظ الهي و نبوي ووَلَوي و طاعات و عبادات، براي رهايي از آن و رسيدن به كمال مطلق است.17

از ديدگاه امام صادق(ع) هر كس حَجّت الاسلام را به جا آورد، گره آتش را از گردن خود مي‌گشايد و هركس دو حج كند، تا روز مرگ، در خير و سعادت و نيكي است و هر كس سه حجّ پياپي كند؛ خواه بعد از آن حج كند يا حج نكند، به منزلة كسي است‌كه همه‌ساله حج كند.18

امام علي(ع) براي چند كس ضمانت بهشت كرده است: يكي از آن، هر كسي است كه در سفر حج از دنيا برود.19

از ديدگاه آن حضرت، خداي متعال حج را وسيلة امتحاني بزرگ و سخت و آمادگي كامل قرار داد، تا سبب رحمت و رسيدن به بهشت گردد. سختي‌هاي حج براي اين است كه تكبر از دل‌ها ريشه كن شود و فروتني جايگزين گردد.20

گام هاي نظري و رواني

كارهايي‌كه انسان انجام مي‌دهد، هدفمند و داراي غايت است. حتي همان كارهايي كه عبث و بيهوده ناميده مي‌شود نيز بدون غايت نيست. همين كارها نيز هدفمند است. منتهي بايد توجه داشت كه هدف، ممكن است عقلاني و متعالي و ممكن است نفساني و حيواني باشد. به اين قسم مي‌گويند: عبث و بيهوده.

حج نيز بيرون از اين دو قسم نيست؛ چرا كه ممكن است براي تجارت و كسب شهرت و سير و سياحت باشد و ممكن است براي قربت و از روي خلوص نيت و به منظور كسب علوّ رتبت و منزلت باشد.

بنابراين، بايد ديد حاجي در درون خود، چه مراحلي بايد طي كند كه حجّي ابراهيمي و مناسكي محمدي به جاي آورد.

1. حج را بايد فهميد

خداي متعال علت دوستي مسيحيان واقعي را با مسلمانان، اينگونه بيان كرده است كه برخي از آن‌ها دانشمند و راهب‌اند و تكبر و گردن كشي نمي‌كنند.21

راهبان از مردم فاصله مي‌گرفتند و بر قلة كوه‌ها ساكن مي‌شدند، تا از لذات دنيا فاصله گيرند و با خداي خود مأنوس شوند.

هنگامي كه از پيامبرخدا(ص) دربارة رهبانيت و سياحت پرسيدند، رهبانيت را به جهاد و حج، و سياحت را به روزه تفسير كرد و اعلام داشت كه خداي متعال به جاي رهبانيتِ پيشينيان به امتش جهاد و حج داده است.22

خداي متعال كعبه را شرافت بخشيد و آن را خانة خود ناميد.23 او سرزمين مكه را حرم خانة خود و عرفات را پيشگاه يا جلوخان آن ساخت و آن چنان حرمت و قداست حرم را پاس داشت كه شكار حيوانات و كندن گياه و درختِ آن را ممنوع كرد.

آري حرم جايگاهي است كه زائران پادشاه مطلق از راه‌هاي دور، خسته و كوفته در آن‌جا گرد مي‌آيند تا به محضرش بار يابند و دربرابر جلال وعظمتش خاضع و خاشع گردند.

اين مسافران خسته و كوفته اعتراف دارند كه او در زمان و مكان نمي‌گنجد و جز او كسي را سزاوار ربوبيت نمي‌شناسند و جز در پيشگاه او پيشاني عبوديت بر خاك نمي‌سايند.

به خاطر تقويت خضوع و خشوع و بندگي است كه آن‌ها را به كارهايي وا مي‌دارد كه هم نامأنوس است و هم عقل‌ها از درك معاني آن‌ها عاجز و ناتوانند.

اينجا انگيزه‌اي جز فرمان برداري و محرّكي جز سرپردگي و غايتي جز كمال تسليم و نهايت بندگي، حاكم نيست.

در اين وادي خضوع و خشوع و در اين ميدان دلدادگي، كه خاكيان هم نشين عرشيان مي‌شوند، عقل زميني را جايگاهي و خرد غير قدسي را پايگاهي نيست. آري آن‌‌جا محكمة عشق است.

عقل آن جا برف بود و آب شد.

آن چه عقل مي‌شناسد، طبيعت آدمي به آن متمايل است. اين تمايل، پشتوانة امر و برانگيزندة انسان به كوشش و تلاش است و اين نمي‌تواند انسان را بر قلّة كمال و انقياد و تسليم نشاند؛ ولي از آن‌جا كه عقل را در وادي مناسك عاشقانة حج راهي نيست، حالت ويژة رقّيت و عبوديّت وتسليم و سرسپردگي در انسان متجلّي مي‌‌شود وبه‌همين جهت‌است‌كه مي‌گويد: «لَبَّيكَ بِحَجَّةٍ تَعَبُّداً وَ رِقّاً» ؛ حال آن كه در نماز و عبادات ديگر، چنين نيست.

حكمت خداوندي و عنايت پروردگاري، نجات و وارستگي انسان و گسستگي قيود و وابستگي‌ها را اقتضا مي‌كرد تا در مسير انقياد و بندگي كامل و گذشتن از منيّت و فناي در عبوديت قرار گيرد و از متقضاي طبيعت و اخلاق دنيوي ـ كه دنيا را هدف مي‌گيرد ـ و اخلاق اخروي ـ كه نجات از دوزخ و دخول بهشت را مي‌جويد ـ خلاصي يابد و به اخلاق الهي متخلّق شود و از خدا جز خدا نخواهد و با تمام وجود به پيشگاهش زمزمه كند كه: «چون تودارم، همه دارم، ديگرم هيچ نبايد.»

رسيدن به چنين مرحله‌اي با عبادات متعارف روزانه و ساليانه، ممكن نبود؛ بلكه عبادتي ديگر مي‌طلبيد از مقوله‌اي برتر و آن عبادت حج بود كه در همة عمر يك بار واجب مي‌شود.

اگر نفوس بشري و قلوب مشتغل به فوايد عقلايي عبادات، از افعال شگفت آور حج تعجب مي‌كنند، به خاطر اين است كه از اسرار دل باختگي و از راز و رمز سر سپردگي و عبوديّت محض غافل‌اند.

آري حج را اينگونه بايد فهميد.

فهم و ادراك، مقدمة علمي هر فعل اختياري است و خود مشتمل است بر تصور فعل و تصديق به فايدة آن.

اگر انسان حج را آنگونه كه هست تصور كند و ماهيت عبادي آن را جداي از ماهيت ساير عبادات تميز دهد و فوايد و الا و بي‌همتاي آن را بشناسد و از رازها و رموز و اسرار بي‌بديل آن مطلع شود، گويي به وجود ادراكي حج نايل شده و لبي از آن تركرده است.

كسي كه تشنه است، همين‌كه آب را تصور و به فايدة آن تصديق كرد، نخست به وجود ذهني سيراب مي‌شود. آنگاه مي‌كوشد كه به وجود خارجي، نيز سيراب گردد.

حاجي نيز با تصوّر حج و تصديق به فايدة آن، نخست به وجود ذهني حاجي مي‌شود، سپس مي‌كوشد كه در عالم خارج و به وجود خارجي نيز حاجي شود.

2. شوق از فهم پديد مي آيد

اگر شناخت حقيقت حج مقدمة علمي است، شوق به حج مقدّمة انفعالي است؛ چراكه نفس آدمي تحت تأثير كامل قرار مي‌گيرد و شوق زيارت خانة عتيق دوست، بي‌قرار و بي‌آرامش مي‌كند.

كسي‌كه از عمق جان و از كنه روان كعبه را خانة معشوق و حرم را كوي محبوب شناخته، مي‌داند كه به سوي خدا مي‌رود و آگاه است كه براي زيارت او مي‌شتابد.

آري، آن‌كه به زيارت خانة دوست مي‌رود، بايد بداند كه در آن‌جا، به جز ميعاد ظاهري و به جز ميقات خاكي، ميعادي ديگر و ميقاتي برتر دارد. ميعادش ديدار وجه الله و ميقاتش رسيدن به لقاء الله است. پس بايد اسباب ديدار و مقدمات لقاء را فراهم كند و مشتاقانه، طريق وصول را با پاي تن و بال و برجان بپيمايد و هيچ شاغلي او را از هدف بازندارد.

هركس به هركه و به هرچه عشق مي‌ورزد، به تمام متعلّقات او نيز عشق مي‌ورزد. كعبه بيت الله است. اين بيت، معشوق بالذات و مطلوب بالأصاله نيست؛ ولي چون خداي متعال به آن شرافت بخشيده و دو پيامبر پدر و پسر را مأمور كرده كه آن را براي طواف كنندگان و معتكفان و راكعان و ساجدان طاهر كنند.24 مورد علاقة هر خداجويي است علي‌رغم اين‌كه حاجيان بي‌معرفت خانه را مي‌جويند، او صاحب خانه را مي‌جويد و شتابان و زمزمه كنان مي‌گويد:

حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همي جويد و من صاحب خانه

عارف فرهيخته و خدا جوي دل شيفته، از عمق جان و روانش فرياد مي‌زند و اين نغمة روح انگيز را به آهنگي ملكوتي در ناي قلب گشادة خويش مي‌دهد:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

كسي كه به هستي عشق مي‌ورزد؛ چرا كه از اوست، چرا به كعبه عشق نورزد كه معشوق به آن شرافت بخشيده و به آن گفته است: خانة من؟! همين تشريف خدايي و همين تكريم خدايگاني، به تنهايي براي برانگيختن شوق زيارت، كفايت مي‌كند؛ ولي حاجي با معرفت و پويندة راه شهود و رياضت و دل‌باختة لقاء و رؤيت، مي‌داند كه چه پاداش‌ها در حج نهفته است و از همه بالاتر، لقاء الله و رؤيت جمال بي‌مثال دوست است.

حج، خوان گسترده‌اي است كه هركسي با هر اشتهايي از سرآن خوان سير بر مي‌خيزد.

آن‌كه دنيا مي‌خواهد، كوته فكر است؛ ولي به دنيايش مي‌رسد و در آخرت بي‌بهره است.25

آن‌كه دنيا و آخرت و نجات از دوزخ را مي‌جويد، همّتي برتر دارد و صد البته كه او نيز به مرادش مي‌رسد.26

اما آن كه حجي برتر مي‌كند و دنيا و ما فيها را پشت سر انداخته و بهشت و دوزخ را ناديده انگاشته و در فراق يار طاقتش به طاق رسيده و ناله كنان مي‌گويد: «گيرم بر عذابت شكيبايي كنم، بر فراقت چه كنم؟! و گيرم با حرارت آتش دوزخت كنار بيايم، چگونه خود را محروم از كرامتت بنگرم؟!»27 چه كند؟!

پس نبايد پرسيد كه غرض و مقصود از اعمال حج چيست؟!

آن‌ها كه سؤال مي‌كنند، «از غفلت ايشان بُوَد از حقيقتِ كارها؛ كه مقصود از اين، بي‌مقصودي است و غرض از آن، بي غرضي است، تا بندگي بدين پيدا شود و نظر وي جز به محض فرمان نباشد و هيچ نصيب ديگر ـ عقل را و طبع را ـ بدان راه نباشد تا آنِ خود، جمله اندر باقي كند كه سعادت وي اندر پستي وي است تا از وي جز حق و فرمان حق هيچ چيز نماند.»28

ناگفته نماند كه تعبيراتي از قبيل «لقاء الله» يا «نظر به وجه الله» كه در كتاب و سنت نيز آمده، ديدار عرفي و لقاي جسماني و نظر با چشم سر و وجه يا صورت ظاهري نيست؛ بلكه اين‌ها حقايقي است كه جز راسخان در علم پي به راز و رمز آن‌ها نمي‌برند.29

3. عزم تالي شوق است

آخرين مقدمه از مقدمات فعليِ اختياري، عزم و اراده است. عزم و اراده را مقدمة فعلي مي‌نامند؛ چرا كه اراده فعل نفس است. هر فعل اختياري ارادي است؛ ولي لازم نيست كه هر فعل اختياري، ارادي باشد؛ و گرنه سر از دور و تسلسل در مي‌آورد.

با پديد آمدن اين مقدمة فعلي، حاجي به تكاپو مي‌افتد و به شوق رؤيت بصري بيت الله و رؤيت باطني وجه الله ـ اگر اهليت داشته باشد ـ از هر جا باشد، خود را به حرم مي‌رساند و در درياي موّاج زائرانِ بيت غرق مي‌شود تا شايد به خيل اندك زائران وجه الله نايل گردد؛ چرا كه آن درياي معراج، حاجي واقعي نيست. به نقل كيمياي سعادت: «يكي از بزرگان... گفت: يك سال حج كردم. شب عرفه دو فرشته را خواب ديدم كه از آسمان فرود آمدند، با جامه‌هاي سبز، يكي آن ديگري را گفت: داني كه امسال، حاج چند كس بوده‌اند؟ گفت: نه، گفت: ششصد هزار بودند. گفت: داني كه حجّ چند كس پذيرفتند؟ گفت: نه. گفت: حج شش كس پذيرفتند و من از خواب در آمدم.»30

مؤيّد رؤياي فوق، بيان امام سجاد(ع) است كه به هنگام وقوف در عرفات به زهري فرمود:

«تعداد مردم را چقدر حدس مي‌زني؟ پاسخ داد: چهار هزار و پانصد هزار. همگي با اموال خود به زيارت آمده و به درگاه حق مي‌نالند. فرمود: «چقدر ضجّه‌ها و ناله‌ها بسيار و حاجي كم است!»31 زهري تعجب كرد. حضرت فرمود: صورتت را نزديك من آور. آنگاه دست بر صورتش ماليد و فرمود: بنگر، زهري مي‌گويد: ديدم همه ميمون‌اند. تنها در ميان هر ده هزار نفر يك انسان مشاهد كردم.»32

آنان‌كه به عزم زيارت كوي محبوب و به شوق ديدار روي معشوق «اهل و مال و فرزند فرو گذاشتند و خطر باديه احتمال كردند و بنده‌وار قصد حضرت كردند... در اين عبادت ايشان را كارها فرمودند كه هيچ عقل بدان راه نيابد.»33

آري در اين سفر پر خطرـ كه وسواسان خناس به رهزني مي‌پردازند ـ آن چه هست، مفارقت اهل و وطن است و آن‌‌چه بايد باشد، مهاجرت شهوات و خُلقيات زشت و خود پرستي و خودنگري است. اين مهاجرت از بيت نامعمور ابدان، به سوي بيت معمور ارواح و فرشتگان است.

حاجي بايد بداند كه عزم خود را بر امري خطير جزم كرده و بايد همة مخاطرات آن را به جان خريدار گردد. در اين راه كسي موفق و كامياب مي‌شود كه از همتي عالي برخوردار باشد.

همتّ بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايي رسيده اند

در اين راه بايد نيت انسان، خالص و تنها لِوَجهِ الله باشد. بايد كوشيد كه از ريا ـ يعني خودنمايي ديداري ـ و سُمعه ـ يعني خود نمايي شنيداري ـ كاملاً به دور بود.

هر كسي ـ به ويژه حاجي ـ بايد بداند كه در بارگاه معشوق مطلق و در آستان حضرت حق، تنها قصد و عملي پذيرفته است كه خالص باشد.

چه زشت و ناروا و چه ناسپاسي و بي‌پروا و چه بي‌ارزش و بي‌بهاست كه شخص رويش به بارگاه مَلِك مطلق و دلش متوجه كلبة دنيا پرستان بي‌روح و بي‌رمق باشد!

روي به محراب نمودن چه سود

دل به بخارا و بتان طراز!

ايزد ما وسوسة عاشقي

از تو پذيرد، نپذيريد نماز؟

حاجي مي‌خواهد از اين خاكدان فاني بگذرد و در عالم جاودان و فضاي روحاني گام نهد. پس جا دارد كه از همة تعلّقات بگذرد و تمام شواغل را از خود دور كند و دل از هر چه جز اوست، بركند و قبل از آن كه به موت اضطراري بميرد، خود را به موت اختياري بميراند و اعلا را با ادنا معامله نكند كه معامله‌اي است بر زيان و داد و ستدي است كه هم براي دنيا و هم براي عقبا سراسر خسران. موت اختياري چيزي نيست جز حيات حقيقي و همان حيات طيبي كه قرآن كريم و فرقان حكيم از آن خبر داده است.34

به جان بمير و به دل زنده گرد و دائم مان

كه جان زنده دلان را ز مرگ نايد باك

حاجي بايد به چشم دل بنگرد و به گوش جان بشنود كه سفر حج «بر وجهي بر مثال سفر آخرت نهاده‌اند كه در اين سفر، مقصد «خانه» است و در آن سفر، «خداوند خانه». پس، از مقدمات و احوال اين سفر، بايد كه احوال آن سفر ياد گيرد. چون اهل و دوستان را وداع كند، بداند كه اين بدان وداع ماند كه در سكرات مرگ خواهد بود و چنان بايد كه پيشين35 دل از همة علايق فارغ كند. پس بيرون شود، چنان كه اندر آخر عمر، دل از همة دنيا فارغ كند و گرنه سفر بر وي منغّص بود.36

در روايتي از پيامبرخدا(ص) نقل شده كه: «هر كس دنيا و آخرت را مي‌‌خواهد، بايد رهسپار سفر زيارت كعبه شود.»37

فيض در شرح آن مي‌گويد: «علت اين است كه در اين سفر، از راه تجارت به مال، هم از راه عبادت، مقام و از راه تجارب، كمال و از راه تعارف و معارفه، جمال و از راه تفنّن، نزاهت و از راه تقرّب به خدا، ثواب و پاداش، حاصل مي‌شود.»38

4. قطع علايق

اكنون كه حاجي از نردبان فهم و شوق بالا آمد و گام بر پلّة عزم نهاد، وقت آن است كه قبل از آغاز مناسك حج، به قطع علايق پردازد؛ يعني ردّ مظالم كند و به توبة خالص پردازد و خود را از همة گناهان بپيرايد.

او بايد بداند كه هر يك از مظالم، به سان يكي از علايق و هر يك از علايق، به سان طلب كاري است كه گريبانش را گرفته و بر سرش فرياد مي‌كشد كه كجا مي‌روي؟! آن پروردگار عالميان و آن پادشاه پادشاهان كه رهسپار بارگاهش و عازم زيارت كوي و ديارش شده‌اي، همان است كه در خانة خويش فرمانش را ضايع كرده و دستوراتش را زير پا نهاده‌اي! چگونه به خود اجازه مي‌دهي كه با اين همه تعلّقات و با اين همه كدورات كه ظاهر و باطنت را فرو پوشيده، به محضرش بشتابي و او تو را بار دهد و دست رد به سينه‌ات نزند؟!

اكنون اگر از همّتي عالي و نيّتي متعالي برخورداري و اگر به قبول زيارت خود اميدواري، بايد اوامرش را اطاعت كني و مظالم را بازگرداني و از همة گناهان توبه كني و دل را از توجه و التفات به آن‌چه پشت سر انداخته‌اي، بازداري و روي دل به جانب او آري. بايد بداني كه اگر روي دل به غير او داري، اين حج تو حج نيست.

حج تو آن‌گاه حج است كه همان‌گونه كه روي سر به سوي كعبه داري، روي دل به سوي صاحب كعبه داشته باشي. اگر غير از اين باشد، هيچ بهره‌اي جز خستگي و كوفتگي و تلف مال و طرد از درگاه معبود، نخواهي داشت.

بايد چنان دل را از وطن بركني كه گويي جلاي وطن كرده‌اي و هرگز به آن باز نمي‌گردي.

آري، اگر حاجي اينگونه به قطع تعلّقات توفيق يابد، حالتي پيدا مي‌كند كه گويي از اين جهان مهاجرت كرده و در جهان باقي تولدي نو يافته است. او اگر در باديه سير مي‌كند، «بايد بداند كه بادية قيامت درازتر و هولناك‌تر است و آن‌جا به زاد، حاجت بيشتر است و چون هر چيزي كه به زودي تباه خواهد شد، با خود برنگيرد ـ كه داند كه با وي بنماند و زاد باديه را نشايد ـ همچنين هر طاعتي كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد.»39

او بايد وصيت نامة خود را بنويسد؛ چرا كه مسافر و كالايش در معرض زوال است و تنها چيزي بي‌زوال و بر دوام است كه ارادة حق بر بقا و دوامش تعلّق يافته است.

هنگامي‌كه علايق دنيوي را قطع مي‌كند، بايد به ياد لحظاتي باشد كه به خاطر سفر آخرت، قطع همة علايق مي‌كند؛ چرا كه دير يا زود، نوبت آن سفر مي‌رسد و سفر حج، نوعي آمادگي براي اين سفر است.

آخرت، قرارگاه همگان و سرانجام همة جهانيان است. مبادا كه حاجي از آن سفر پرخطر غافل شود و خود را به ظواهر دنيا مشغول سازد؛ چنان كه اهل دنيا به ظاهر زندگي دانايند و از آخرت ـ كه باطن زندگي است ـ غافل. 40

امام ششم(ع) از پيامبر اعظم(ص) نقل كرده است كه: «حج، يكي از دو جهاد است ـ و آن جهاد افراد ضعيف مي‌باشد ـ و ضعفا ما هستيم.»

هيچ عملي جز نماز برتر از حج نيست. در حج، نماز هست، ولي در نماز حج نيست.41

فيض در توضيح حديث ياد شده، جهاد را دو قسم كرده است: جهاد دشمن ظاهر در ميدان نبرد و جهاد دشمن باطن؛ يعني نفس؛ چرا كه نفس از ناراحتي بدني و هزينه‌هاي مالي گريزان است. در حديث آمده است كه بزرگترين دشمن آدمي نفس اوست. اين جهاد، جهاد اكبر است. رهبر بزرگ اسلام، پس از بازگشت از يكي از جنگ‌ها فرمود: از جهاد اصغر به سوي جهاد اكبر آمديم. از اين رو، حج يكي از دو جهاد ناميده شده است. مقصود از ضعفا كساني است كه امكانات جنگ با دشمن ظاهري براي آن‌ها فراهم نيست و امامان ما چنان بودند؛ چرا كه دشمنان ظاهري دو قسم‌اند: يك قسم آن‌هايند كه مدّعي اسلام‌اند؛ ايشان بسيارند و جنگ با آن‌ها با نبودن عدّه و عُدّه ممكن نيست. قسم ديگر كفارند كه جنگ با آن‌ها تحت فرمان زمامداران جسور ممكن بود. اينان اهل جهاد اسلامي نبودند.42

گام هاي عملي و بدني

تا اينجا سخن دربارة طي مراحل قلبي و دفع موانع دروني بود. اكنون سخن دربارة كارهايي است كه حاجي بايد انجام دهد؛ آن هم به گونه‌اي كه حج را آن گونه كه بايد و شايد لمس كند و مبادا كه سرگرم ظواهر گردد و از روح پر فتوح اعمال ـ چه آن‌هايي كه مقدمه است و چه آن‌هايي كه ذي المقدمه ـ بازماند:

1. برداشتن توشه و هزينة سفر

مهم‌اين است كه توشة سفر و هزينة اين راه پرخطر حلال باشد و حاجي خود را از حرص و آز بپيرايد و در پي حداكثر نباشد، بلكه به حداقل قناعت ورزد.

در اين مرحله بايد به ياد سفر خطرناك‌تر آخرت باشد كه سفري است طولاني و توشة آن سفر، تقوا و پرهيزكاري است و هيچ توشه‌اي ديگر در آن مسافرت مفيد فايده نخواهد بود.

همان طوركه در سفر حج، برخي از توشه‌ها در معرض ضايع شدن و از دست رفتن است، در سفر آخرت نيز، توشة اعمال ممكن است با شائبة ريا و سمعه و تقصيرات و قصورات، ضايع و تباه گردد.43

آري «چون زادِ راه از همة نوع‌ها ساخته كند و همه احتياطي به جاي آرد... و چون هر چيزي كه به زودي تباه خواهد شد، با خود برنگيرد.... همچنين هر طاعتي كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد.»44

2. سوار بر مركب

حاجي بايد خداي را سپاس گويد كه نعمت مركب را برايش فراهم كرده تا با مشقّتي كمتر و رنجي سبك‌تر، راه پرفراز و فرودِ كوي دوست را بپيمايد.

او بايد بينديشد كه در سفر آخرت، مركبش تابوت است؛ چرا كه سفر حج، موازي سفر آخرت است. آيا خود را چنان مي‌نگرد كه گويا برجنازه‌اش نهاده و به سوي گورستانش مي‌برند؟! چرا نينديشد كه گويي مرده يا مرگش نزديك است و از وطن مألوف به سوي وطن نامألوف مي‌گريزد و از ديار الفت، در ديار غربت سكونت مي‌گيرد؟!

چرا باور نكند كه گويا سوار شدنش برجنازه، قبل از سوار شدنش بر جَمّازه و مقدم است بر نشستنش در سيّاره و طيّاره؟!45

حاجي دل باخته و معتمرِ بي‌قرار و دل شيفته «چون بر جمازه نشيند، بايد كه از جنازه ياد آرد كه به يقين داند كه مركب وي، اندر آن سفر، آن خواهد بود و باشد كه پيش از آن كه از جمّازه فرود آيد، وقت جنازه در آيد، بايد كه اين سفر وي چنان بود كه زاد آن سفر را بشايد.46

3. جامة احرام

هنگامي‌كه حاجي جامة احرام تهيه مي‌كند، بايد به ياد كفن و پوشيدن قطعات آن باشد؛ چرا كه با نزديك شدن به خانة دوست، دو جامة احرام را مي‌پوشد وممكن است سفرش ناتمام بماند و ناگزير شود كه از جامه‌هاي احرام بيرون آيد و جامه‌هاي كفن بپوشد. او همانگونه كه بيت الله را در لباسي ديگر و در زِيِّ وارستگي و برتر، زيارت مي‌كند، خداي را هم در سفر مرگ، با پوششي غير از پوشش دنيا، ديدار مي‌كند و چقدر، پوشش حاجيان با پوشش مردگان همانند است؟! نه لباس مسافران كعبه دوخته است و نه لباس مسافران آخرت.47

آري، هنگام پوشيدن جامه‌هاي احرام، نوبت وابستگي سپري گشته و نوبت وارستگي فرا رسيده است.

«چون جامة احرام راست كند، تا چون نزديك رسد، جامة عادت بيرون كند و اين، در پوشد ـ و اين دو ازار سپيد بود ـ بايد كه از كفن ياد كند كه جامة آن سفر نيز مخالف اين جهان خواهد بود.» 48

4. وداع وطن و هم وطن

حاجي بايد در لحظة وداع وطن و بستگان و اهالي وطن بداند كه اين سفر، سفر الي‌الله است و با سفرهاي دنيوي فرق‌هاي بسيار دارد. او بايد توجه كند كه كجا مي‌رود و چه مي‌جويد و به ديدار كه مي‌رود؟ او به همراه هزاران زائر، راهي كوي پادشاه پادشاهان و رهسپار ديار خداي عالميان شده است؛ همان‌ها كه دعوت شدند و اجابت كردند و تشويق شدند و بر سرشوق آمدند، و چون به تكاپويشان واداشتند، قطع علايق را وگريز از خلايق را به جان و دل پذيرفتند و به خانه‌اي روي آوردند كه خدايش تكريم كرده و شأنش را بزرگ شمرده و قدرش را رفعت بخشيده و ديدار بيت را مقدمة ديدار صاحب بيت شمرده تا به لطف و عنايت او به آرزوي خود برسند و با ديدار نايل آيند و بر قلّة سعادت نشينند، و دل را به اميد وصول و قبول مشغول دارند و شيفتة اعمال ظاهري و مال و منال نشوند. بلكه به فضل محبوب اعتماد كنند و به تحقّق وعده‌هاي او اميد وار شوند و بدانند كه اگر بميرند و به مقصد نرسند، اجرشان با خداست.49

و او هرگز زحمات مخلصانة بندگان را بي ‌اجر و مزد نمي‌گذارد.50

آن كه دلي دارد شيفتة يار و سينه‌اي دارد مالامال از سوز و گداز و ناآرام و بي‌قرار، «چون عقبات و خطرهاي باديه بيند، بايد كه از منكَر و نكير و عقارب و حيّات گور ياد آرد، كه از لحد تا حشر باديه‌اي عظيم خواهد بود با عقبه‌هاي بسيار و چنانكه بي‌بدرقه از آفت باديه سلامت نيايد، همچنين از هول‌هاي گور سلامت نيابد بي‌بدرقة طاعت، و چنان كه اندر باديه از اهل و وطن و دوستان تنها ماند، در گور همچنين خواهد بود».51

5 . ميقات و تلبيه و احرام

حاجي بايد به هنگام تلبيه توجه كند كه معناي آن، اجابت نداي معشوق است و بايد بدان اميد «لَبَّيك» گويد كه از او پذيرفته شود، نه اين‌كه به او بگويند، «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك» . او بايد ميان خوف و رجا باشد. او بايد از حول و قوة خويش تبرّي جويد و به فضل و كرم معبود دل ببندد. تلبيه آغاز كار است. اينجا پرتگاه خطر است. مباد كه حاجي همين‌جا سقوط كند و تا آخر مهجور و محروم ماند. سفيان بن عيينه مي‌گويد: «امام سجاد، هنگامي كه جامة احرام پوشيد و بر مركب نشست، رنگش به زردي گراييد و براندامش لرزه افتاد و نتوانست «لَبَّيك» بگويد.

گفتند: چرا لبّيك نمي‌گويي؟ فرمود: مي‌ترسم پروردگارم به من بگويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك». همين كه لبيك گفت، بي‌هوش شد و از بالاي مركب بر زمين افتاد! او تا پايان اعمال حج، اينگونه حالاتش تكرار مي‌شد.»

ابوسليمان داراني جرأت نمي‌كرد لبّيك گويد: سرانجام بي‌هوش شد و چون به هوش آمد، گفت: خداي متعال به موسي وحي كرد كه به ستمگران بني اسرائيل بگويد كه يادش نكنند؛ زيرا هر ظالمي كه او را ياد كند، او نيز به لعنت يادش مي‌كند. من شنيده‌ام كه هر كس حج بي‌رويه كند و لَبّيك گويد، خدا به او مي‌گويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك»، مگر اين كه همة حقوق را ادا كند. من ايمن نيستم كه جواب رد بشنوم. حاجي بايد به وقت تلبيه توجه كند همان ندايي را پاسخ مي‌دهد كه در قرآن آمده است.52

او بايد به ياد نفخ صور و برخاستن مردگان از قبور و ازدحام ايشان در عرصه‌هاي قيامت و روز نشور باشد و بداند كه درآن روز، برخي مردود و برخي مقبول‌اند؛ برخي مقرّب و برخي مطرودند و برخي ميان خوف و رجا و در حالت اضطراب و اطمينان واله و سرگردانند ـ مگر نه حاجي نيز در حالتي از خوف و رجا و در ترديدي ميان بيم و اميد است و نمي‌داند كه حجش به اتمام مي‌رسد يا نه و اگر به اتمام رسد، آيا پذيرفتة درگاه و مقبول بارگاه مي‌شود، يا نه؟53

حاجي بايد از جامة كدورتِ غفلت به درآيد و با جامة نورانيت عبرت، خود را متلبّس كند و بداند كه «چون لبّيك زدن گيرد، بداند كه اين، جوابِ نداي حق است و روز قيامت، همچنين ندا به وي خواهد رسيد. از آن هول، باز انديشد و بايد كه به خطرِ اين ندا، مستغرق باشد و علي بن الحسين(ما) در وقت احرام، زرد روي شد و لرزه بر وي افتاد، و لبّيك نتوانست زد... ابوسليمان (نيز) ... لبيك نگفت، تا ميلي برفت و بي‌هوش شد!»54

آري، آن‌جا كه مسندنشينان عصمت و جواهر درياي خروشان عترت، چنان‌اند كه در حال احرام و به هنگام زمزمة تلبيه، سر از پا نمي‌شناسند، تكليف امثال ابوسليمان‌‌ها روشن است.

جايي كه عقاب پر بريزد از پشّة لاغري چه خيزد!؟

فقيه اهل مدينه؛ مالك بن انس ـ كه مذهبي از مذاهب به او منسوب است ـ در وصف صادق گلستان عترت و برافشانندة شميم جانفزاي خاندان عصمت و طهارت، مي‌گويد:

«هرگاه نام پيامبر خدا را بر زبان مي‌آورد، رنگارنگ مي‌‌گشت. سالي توفيق يافتم كه با او حج كنم. همين‌كه بر مركب نشست و خواست تلبيه كند، صدايش در گلويش ماند، تا آن‌جا كه نزديك بود بر زمين افتد. گفتم: اي يادگار رسول و اي زادة بتول، چاره‌اي نيست. بايد لبيك بگويي! فرمود: چگونه جسارت كنم و لبيك بگويم؟ مي‌ترسم بگويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ».55

6 . دخول مكه

هنگامي كه حاجي وارد مكه مي‌شود، بايد توجه كند كه در حرم امن الهي گام نهاده است و نبايد سرگرم تماشاي زرق و برق ظاهري و گشت و گذار بازارها و طواف فروشگاه‌ها شود.

او بايد اميداور باشد كه در حرم امن الهي از كيفر و عذاب و عقاب و عتاب، مصونيت مي‌يابد و بترسد كه مبادا بر بساط قريش راه ندهند و او را نوميد و سزاوار رانده شدن از بارگاه شناسند. در عين حال، همواره بايد چراغ اميد را در سينة خود روشن نگاه دارد؛ چرا كه درياي لطف و كرمِ خروشان و شرافتِ كعبه بي‌پايان و طنين نالة بندگان مستجير در فضاي بيكران عالم هستي شتابان است.56

ابان بن تغلب مي‌گويد: با امام به حق ناطق، جعفر بن محمد صادق(ما) هم سفر بودم. همين كه به حرم رسيديم، پاها را برهنه كرد و داخل حرم شد. من نيز چنين كردم. فرمود: هر كه از روي تواضع چنين كند خداي متعال صد هزار گناهش را محو و صد هزار حسنه برايش ثبت مي‌كند و صد هزار حاجتش را برمي‌آورد.57

و باقر علوم اوّلين و آخرين و پنجمين گوهر امامت و ولايت اسلام و مسلمين فرمود: «هركس با آرامش و وقار داخل مكه شود، گناهانش آمرزيده مي‌شود.» 58

7. ديدار بيت

هنگامي‌كه چشم حيرت زدة حاجي به كعبه مي‌افتد و آتش شوق وصال در دلش شعله ور مي‌شود، بايد چنان باشد كه گويي به جاي خانه، صاحب خانه را و به جاي سفره، ميزبان را تماشا مي‌كند. او بايد در آن حالت، بر اوج تعظيم نشيند و اميدوار باشد كه به ديدار معشوق نايل مي‌گردد. او بايد خداي را سپاس گويد كه او را به ميهماني پذيرفته و بر خوان احسانش نشانده و در صف زائرانش جاي داده است.

او بايد به ياد آورد همانگونه كه حاجيان به سوي كعبه شتابانند، در قيامت نيز بهشتيان به سوي بهشت، خرامان‌اند و همان طور كه در قيامت، دست رد برسينة برخي مي‌زنند و آن‌ها را از بهشت مي‌رانند، در اينجا نيز برخي رفوزه و مردودند.

در حالت ديدار كعبه نبايد از احوال آخرت و تبعات و عقبات آن غافل بود.59

كسي كه وارد حرم مي‌شود، بايد غسل كند و با آرامش حركت كند و چون وارد مكه مي‌‌شود و چشمش به بيت مي‌افتد، خداي را حمد كند. 60

8 . طواف و استلام و سعي

طواف، در حكم نماز است. در حال طواف بايد قلب انسان مالامال از شوق و محبت و خلوص و صفاي نيت باشد و بداند كه اين طواف، همانند طواف فرشتگان برگرد عرش است. مقصود از طواف، طواف بدن برگرد در و ديوار كعبه نيست، بلكه مقصود، طواف دل، پيرامون ياد معشوق است كه به نام او آغاز و به ياد او ختم مي‌كند.

كعبه يك سنگ نشان است كه حاجي را از طواف ظاهر به سوي طواف دل مي‌برد و او را به سير و سياحت در عالم ملكوت وا مي‌دارد. طواف، گذرگاهي است كه انسان را از عالم شهادت به عالم غيب مي‌برد و انسان را هم‌نشين فرشتگان مي‌كند تا به تماشاي بيت معمور نشيند.

مقصود از استلام حجرالاسود، بيعت با خدا و التزام به طاعت و بندگي است و كسي كه استلام مي‌كند، بايد عزم خود را بر اطاعت جزم كند و بيعت خود را هرگز نشكند؛ چرا كه به فرمايش پيامبرگرامي و رسول مكرّم: حجرالاسود، دست راست خدا در روي زمين است كه با آن، با بندگان خود مصافحه مي‌كند؛ همانگونه كه شخص با برادر خود مصافحه مي‌كند.61

آويختن به جامة كعبه و چسبيدن به مُلتَزَم62، براي طلب قرب و تبرك و پناه جستن از آتشِ دوزخ است.

سعي ميان صفا و مروه، همانند رفت و آمد شخص برآستان ملوك است براي اظهار خلوص در خدمت و به اميد شمول رحمت.63

آري «طواف و سعي، بدان ماند كه بيچارگان به درگاه ملوك شوند، و گردِ كوشك مَلِك همي گردند، تا فرصت يابند كه حاجت خويش را عرضه كنند و در ميان همي شوند و همي آيند و كسي را مي‌جويند كه ايشان را شفاعت كند و اميد مي‌دارند كه مگر ناگاه چشم مَلِك برايشان افتد و به ايشان نظري كند و ميان صفا و مروه بر مثال آن ميدان است.»64

9. وقوف عرفات و مشعر

در عرفات، ازدحام جمعيت و سرو صدا و رنگ‌ها و زبان‌ها و مذاهب مختلف بسيار چشمگير است. پيروان هر مذهبي از پيشوايان خود پيروي مي‌كنند. گويي صحراي عرفات صحراي محشر است و گويي امت‌هاي مختلف، پيامبران و امامان خود را دنبال مي‌‌كنند تا از شفاعت آن‌ها برخوردار شوند و همگي در حالت بيم و اميد به سر مي‌برند.

بنابراين، حاجي با مجسم كردن عرصة مخوف محشر، بايد حالت تضرّع و ابتهال پيدا كند تا در زمرة اهل رحمت قرار گيرد و اميد به قبول طاعات و عبادات در دلش تقويت شود.

عرفات، موقفي شريف و محل نزول رحمت است. اين موقف، خالي از ابدال و اوتاد و بندگان وارسته و صالحان و صاحب دلان نيست.

اگر همت‌ها هماهنگ و دل‌ها متضرّع و دست‌ها به درگاه حق بلند و گردن‌ها كشيده و ديده‌ها به سوي آسمان خيره گردد، آرزوها برآورده و رحمت نازل مي‌شود و نبايد بدگمان بود؛ چرا كه گفته‌اند: بزرگترين گناه آن است كه انسان در عرفات حضور يابد و گمان كند كه آمرزيده نشده است. همين كه عده‌اي از وارستگان در جمع حاجيان حضور دارند، بزرگترين امتياز است و مي‌توان گفت: سرّ حج همين است و به همين جهت است كه پيامبر اعظم(ص) فرموده است: «الحَجُّ عَرَفَةٌ».

اگر در آن سرزمين صفا و معرفت و در آن ديار وفا و قربت، همة دل‌ها يكي شود و كارواني بي‌چند و چون از دل‌ها متوجه حق گردد، محال است كه بندگان از فيض رحمت حق محروم شوند.

در مشعر، حالتي ديگر فرا مي‌رسد. اينجا مولا به بنده توجه مي‌كند؛ چرا كه او را در حرم خود مي‌پذيرد. مگر نه اين است كه عرفات، حرم نيست و مشعر حرم است؟

آنگاه كه حاجي در عرفات بود، از حرم امن الهي طرد شده بود. اكنون كه به مشعر آمده، مولا در حرم خويش پذيراي قدوم او شده است و چه لطفي از اين بالاتر و چه بنده نوازي از اين برتر!

اهل سنت، وقوف در مشعر را واجب نمي‌دانند! چرا؟!

مگر نه، در اينجا نسيم رحمت مي‌وزد و بندة سرگشته اذن مي‌يابد كه وارد حرم دوست شود و در آن‌جا لحظاتي بياسايد و در آن فضاي معنوي، زير آسمان پرستاره، در دل شب به تهجّد پردازد و فضاي دل و جان را از غير خدا تهي گرداند؟!65

غزالي، نه تنها در «احياء العلوم»، بلكه در «كيمياي سعادت» خويش هم از كيمياي مشعر صرف نظر كرده و دربارة عرفه گفته است: «اما وقوف به عرفه و اجتماع اصناف خلق از اطراف عالم و دعا كردن ايشان به زبان‌هاي مختلف، به عرصات قيامت ماند كه همة خلايق جمع شده باشند و هر كسي به خويشتن مشغول و متحيّر ميان ردّ و قبول.»66

10. رمي جمرات

هنگامي‌كه حاجي برجايگاه رمي جمرات قرار مي‌گيرد، بايد بداند كه آن‌جا، جاي اظهار رقّيت و عبوديت است. در اينجا بايد عقلانيت و نفسانيت را كنار نهاد و با ابراهيم خليل(ع) هماهنگ شد كه چون شيطان او را كمين كرد تا به فتنه و شبهه‌اش بيندازد، به فرمان خداي متعال، به او سنگ انداخت و از خود دورش كرد.

ممكن است فكر كني كه ابراهيم در معرض حيلة شيطان بود و او را با سنگ از خود دور كرد. من كه در معرض حيلة شيطان نيستم، چرا به او سنگ بيندازم؟! ولي بايد بداني كه همين خاطره، از خاطرات شيطاني است.

او به تو وانمود مي‌كند كه سنگ انداختن به سوي ستون‌هاي معهود، كاري است بيهوده و عملي است بي‌معني و بازيچه‌اي بيش نيست.

اينجاست كه بايد او را از خود براني و فريب وسوسه‌هاي او نخوري و براي سركوب او، رمي جمرات را به قصد قربت و از روي خلوص نيت انجام دهي و بداني كه در حقيقت، سنگريزه‌ها را به صورت شيطان مي‌زني و بدون دخالت دادن نفسانيات و عقلانيات، به امتثال امر خدا مي‌پردازي.67

آري مقصود از رمي جمرات «اظهار بندگي است، بر سبيل تعبد محض و نيز تشبّه به ابراهيم خليل(ع) كه در آن جايگاه، ابليس پيش وي آمده است، تا وي را در شبهتي افكند، سنگ در وي انداخته است. پس اگر در خاطر تو آيد كه: شيطان وي را پيدا آمد و مرا نيامد، بيهوده سنگ چرا اندازم؟ بدان كه اين خاطر، تو را از شيطان پيدا آمده است. سنگ بينداز، تا پشت وي را بشكني كه پشت وي بدان شكسته شود كه تو بنده‌اي فرمان بردار باشي و هر چه تو را گويند، چنان كني و تصرف خويش در باقي كني و به حقيقت، بدان كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور مي‌كني.»68

11. قرباني

قرباني وسيلة تقرّب به خداي متعال است. حاجي بايد معتقد باشد كه به هر جزئي از اجزاي قرباني، جزئي از اجزاي وجودش از آتش دوزخ آزاد مي‌شود؛ بنابراين، هر چه قرباني بيشتر و اجزايش فراوان‌تر باشد، آزادي از آتش دوزخ فراگير‌‌تر است.69

خاتم پيامبران به بانوي دو جهان دستور داد كه خود شاهد ذبح قرباني‌اش باشد؛ چرا كه با ريخته شدن اولين قطرة خون آن، هر گناه و خطايي بخشوده مي‌شود.70

12. آخرين سخن

دربارة حج، هر چه از زيبايي‌هاي ظاهري و اسرار باطني گفته شود، كم است. «اين مقدار اشارت كرده آمد از عبرت‌هاي حج، تا چون كسي راه اين شناسد، برقدر صفاي فهم و شدت شوق و تمامي جدّ در كار، وي را امثال اين معاني نمودن گيرد و از هر يكي نصيبي برگيرد، كه حيات عبادت وي بدان بود و از حد صورت كارها فراتر شده باشد.»71

با اين همه، زيبايي كلام و حسن ختام، در كلام ششمين امام همام است كه بنا به روايت مصباح الشريعه دربارة اسرار بيش از هزاران هزار حج، از آن كانون اسرار و آن صاحب دانش سرشار و آن مظهر فضايل بي‌شمار نقل شده است. فيض به اين روايت تبرك جسته و آن را در پايان بحث، به عنوان «خِتامهُ مِسك» نقل كرده است.

آيا بر توصيه‌هاي دل نشين و رهنمودهاي شيرين و آهنگين آن راز دان عبادات و آن نقاد سره وناسرة طاعت، حاجي بايد دل را از هر مشاغل وحجابي پاك سازد و امورش را به آفريدگار واگذارد و در جميع حركات و سكناتش بر او توكل كند و در برابر قضا و قدر او سرتسليم فرود آورد و دنيا و اهل دنيا و آسايش را رها كند و حقوق بندگان را از گردن خود بردارد و برزاد و راحله و اصحاب و نيرو و جواني و مال، اعتماد نكند؛ چرا كه اين‌ها ممكن است وبال و دشمن سرنوشت و مآل انسان شوند؛ زيرا هر كس در پي تحصيل خشنودي خدا باشد و به غير او اعتماد كند، آن غير، دشمنش خواهد شد، تا بداند كه هيچ كس داراي حيلت و قوّتي نيست، مگر به عصمت و توفيق او.

حاجي بايد به گونه‌اي خود را آماده كند كه گويي اميد بازگشت ندارد. او بايد به حسن صحبت و گشاده رويي در رفاقت، خود را بيارايد و اوقات فرايض را اهميت دهد و سنت‌هاي نبوي را پاس دارد و ادب و تحمل و صبر و شكر و مهرباني و سخاوت و ايثار را مدّ نظر قرار دهد.

حاجي بايد به آب خالصِ توبه، گناهانش را شست‌و‌شو دهد و جامة صدق و صفا و خضوع و خشوع برخود پوشد و از هر چه مانع ذكر خدا و حاجب طاعت اوست، مُحِرم گردد و تلبيه‌اش به معناي اجابتي از روي صدق و صفا و خلوص و پاكي در دعا و نيايش باشد و به دستگيرة محكم چنگ اندازد و با قلب خود، همراه فرشتگان برگرد عرش طواف كند، همانگونه كه با بدنش به همراه مردم برگرد كعبه مي‌چرخد.

حاجي بايد به هنگام هروله از هواي نفس بگريزد و از حول وقوة خويش بيزاري جويد و چون به منا مي‌رود، از غفلت و لغزش بيرون رود و چيزي كه برايش حلال و سزاوار نيست، تمنّي نكند و در عرفات به خطاهايش اعتراف نمايد و با خداي يگانه تجديد عهد كند و به او تقرّب جويد و در مزدلفه تقوا را بخواهد و چون بر كوه بالا مي‌رود با روح خويش تا مَلأِ اعلا عروج كند و هنگام قرباني گلوي هواي نفس و طمع را ببرد، با رمي جمرات خود را از شهوت و پستي و زشتي بپيرايد و با تراشيدنِ سر، عيوب ظاهر و باطن را از نهاد خود بتراشد و هنگام ورود به حرم، خود را در امان و محافظت معبود قرار دهد و از پيروي هواي نفس و دنباله‌روي خواسته‌ها، خود را دور سازد و هنگام دور زدن پيرامون كعبه، تعظيم صاحب خانه و عرفان جلال و سلطانش را در وجود خويش تحقّق بخشد و استلام حجر را با خشنودي به قسمت ازلي و خضوع در برابر عزت بي‌مانند خدايي انجام دهد و در طواف وداع، با ما سواي حق وداع كند، وروان و عمق جان را براي لقاي روز قيامت، به هنگام وقوف بر صفا، صفا بخشد و در مروه خود را در مرآي و منظر حق بداند و از اوصاف پاك برخوردار گردد و خود را متعهّد بداند كه تا قيام قيامت برعهد خويش وفادار بماند.

حاجي بايد بداند كه خداي متعال، از ميان همة عبادات و طاعات، حج را براي خود خواسته و تأكيد كرده است كه بر هر مستطيعي واجب است كه يك حج براي او به جاي آورد.72 و پيامبر اعظم نيز سنت‌هايي را كه در مناسك افزوده، همه و همه براي توجه به مرگ و قبر و بعث و قيامت و توجه به پيشي گرفتن نيكان به سوي بهشت و وامانده شدن بدان و سقوط آن‌ها در جهنم است؛ تا اهل خرد بيدار شوند و از بيراهه به راه آيند.73

فيض پس از نقل روايت پرمحتواي مصباح الشريعه، بحث اسرار و مهمات حج را كه مجموعه‌اي از انديشه‌هاي او و غزالي است و منبعي جز قرآن و سنت معصومين ندارد، به پايان مي‌رساند.

بي‌مناسبت نيست كه سخن را با قصيده‌اي از ناصر خسرو ـ كه حكيم الشعرايش خوانده‌اند و ترجمه گونه‌اي است از همان روايت ـ پيرامون اسرار حج به پايان بريم:

حاجيان آمدند با تعظيم

شاكر از رحمت خداي رحيم

آمده سوي مكه از عرفات

زده لبيك عمره از تعظيم

خسته از محنت بلاي حجاز

رسته از دوزخ و عذاب اليم

يافته حج و عمره كرده تمام

بازگشته به سوي خانه سليم

من شدم ساعتي به استقبال

پاي كردم برون زحدّ گليم

مرمرا در ميان قافله بود

دوستي مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را بگوي چون رستي؟

زين سفر كردن به رنج و به بيم

تا ز تو بازمانده ام جاويد

فكرتم را ندامت است نديم

شادگشتم بدان كه حج كردي

چون تو كس نيست اندر اين اقليم

بازگو تا چگونه داشته اي

حرمت آن بزرگوار حريم؟

چون همي خواستي گرفت احرام

چه نيت كردي اندر آن تحريم؟

جمله برخود حرام كرده بدي

هر چه ما دون كردگار عظيم؟

گفت ني، گفتمش زدي لبيك

از سر علم و از سر تعظيم؟

مي شنيدي نداي حق وجواب

باز دادي چنانكه داد كليم؟

گفت ني، گفتمش كه در عرفات

ايستادي و يافتي تقديم

عارف حق شدي و منكر خويش؟

به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت ني، گفتمش چو مي رفتي

در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودي

در غم حرقت و عذاب جحيم

گفت ني، گفتمش چو سنگ جمار

همي انداختي به ديو رجيم

از خود انداختي برون يكسو

همه عادات و فعل هاي ذميم

گفت ني، گفتمش چو مي كُشتي

گوسپند از پي اسير و يتيم

قرب حق ديدي اول و كردي

قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت ني، گفتمش چو گشتي تو

مطلع بر مقام ابراهيم

كردي از صدق و اعتقاد و يقين

خويشي خويش را به حق تسليم؟

گفت ني، گفتمش به وقت طواف

كه دويدي به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكيان

يادكردي به گرد عرش عظيم؟

گفت ني، گفتمش چو كردي سعي

از صفا سوي مروه بر تقسيم

ديدي اندر صفاي خود كونين

شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت ني، گفتمش چو گشتي باز

مانده از هجر كعبه دل به دونيم

كردي آن جا به گور مر خود را

همچناني كنون كه گشته رميم؟

گفت از اين باب هر چه گفتي تو

من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم اي دوست پس نكردي حج

نشدي در مقام محو مقيم

رفته و مكه ديده آمده باز

محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهي كه حج كني پس از اين

اين چنين كن كه كردمت تعليم 7 4

منابع و مآخذ


قرآن كريم

نهج البلاغه

امام خميني (1379)، تحرير الوسيله، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول.

همو (1388)، تهذيب نفس و سير و سلوك (آثار موضوعي، دفتر44) مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم.

همو (1382)، شرح حديث جنود عقل و جهل مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ هشتم.

حر عاملي، محمد بن حسن (1386ق) وسائل الشيعه تصحيح عبدالرحيم رباني، تهران، مكتبة اسلاميه چاپ دوم.

حميدي، مهدي (1337)، بهشت سخن چاپ پيروز، چاپ دوم.

صدوق، محمد بن علي بن بابويه (1390ق) تحقيق سيد حسن موسوي خرسان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پنجم.

ضرابي، احمد (1388) با امام در مهماني خدا، مؤسسة پيوند با امام، چاپ ششم.

غزالي، ابو حامد امام محمد (1361) كيمياي سعادت، مركز انتشارات علمي و فرهنگي به كوشش حسين خديوجم، چاپ اول؛.

قمي، حاج شيخ عباس (1378)، مفاتيح الجنان، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ ششم.

كاشاني، مولامحسن فيض (1383ق) المحج ة البيضاء في تهذيب الاحياء، تصحيح علي اكبر غفاري، قم دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم.

همو (1398ق) الشافي تصحيح مهدي انصاري قمي، تهران، دارلوح محفوظ، چاپ اول.

همو (1404ق) الوافي، انتشارات كتابخانة آيت الله مرعشي نجفي.

كليني، محمد بن يعقوب (1350) الكافي، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم.

مجلسي، محمد باقر (1389ق) بحارالأنوار (ج99) تهران، مكتبه اسلاميه، چاپ دوم.

مهدي زاده، مرجانه (1388) فطرت در قرآن و احاديث با رويكردي به نظر امام خميني، متين شمارة 44، صص 176 ـ 151

يزدي، سيد محمد كاظم (1380) العرو ة الوثقي، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول.

پي نوشت ها:

1. كتاب كيمياي سعادتِ وي كه به زبان فارسي سليس و روان نگاشته شده، ترجمه‌گونه‌اي است از همان كتاب و به همين جهت است كه فوايد و نقايص آن، در اين كتاب هم انعكاس يافته است.

2. سبط بن جوزي حنبلي در صفحة 36 از كتاب تذكرة خويش تصريح كرده است كه كتاب مزبور از غزالي است. (پاورقي كتاب المحجة البيضاء ص2)

3. غزالي 1361، ج1، ص21

4. همان.

5. در تدوين اين مقدمه، از مقدمة فيض بر محجّه و مقدمة مصلح محققِ آن، مرحوم علي اكبر غفاري استفاده شده است.

6 . قال النبي(ص) : «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسْلامِ فَلْيَمُتْ إِنْ شَاءَ يَهُودِيّاً وَ إِنْ شَاءَ نَصْرَانِيّاً» (المحجة البيضاء، ج2، ص145).

7. آل عمران (3) : 97

8 . در مورد خمس اجازه داده‌اند كه ساليانه پرداخته شود (امام خميني 1379، ص 282).

9. غزالي 1361، ج1، ص218

10. يزدي 1380، ص687

11. كاشاني 1383ق. ج2، صص145 و 146

12. غزالي 1361ق. ج1، ص237

13. (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ) (نساء : 100).

14. امام خميني 1388، ص203

15. ضرابي 1388، ص11

16. امام خميني 1382، ص79

17. مهدوي زاده 1388، صص172 و 173

18. «مَن حَجَّ حَجَّةَ الإسلامِ فَقَدَ حلَّ عُقدَةً مِنَ النّارِ مِن عُنُقِهِ، وَ مَن حَجَّ حَجَّتينَ لَمَ يزَل في خَيرٍ حَتّي يَموُتَ، وَ مَن حَجَّ ثلاثَ حِجَجٍ مُتَوالِيَةٍِ ثُمَّ حَجَّ أَوَلَم يَحّجِ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ مدُمِنَ مِنَ الحَجِّ». صدوق 1390، ج2، ص 139، ح53

19. «ضَمِنْتُ لِسِتَّةٍ الْجَنَّةَ ... وَ رَجُلٌ خَرَجَ حَاجّاً فَمَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ...» حر عاملي 1386ق، ج8 ، ص251 ب2؛ ابواب آداب السفر إلي الحج، ح7

20. «جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحَمتِهِ، وَ وُصلَةً إلي جَنّتِهِ... إخراجاً للِتَّكَبُْرِ مِن قُلُوبهم وَ إسكاناً للِتَّذَلُّلِ في نُفُوسِهِم». (نهج البلاغه، خطبه 92)

21. (ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ) ( مائده : 82)

22. «أَبْدَ لَنا بِهَا الجِهادَ و التّكَبيِرَ عَلي كُلِ شَرَفٍ».

23. (وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (حج: 26)

24. (وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ)
(بقره: 125)

25. (فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ) (بقره : 200)

26. (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ * أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللهُ سَرِيعُ الْحِسابِ) (بقره: 201 و 202).

27. «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي صَبَرْتُ عَلَي عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَي حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَي كَرَامَتِكَ». قمي 1378، ص113

28. غزالي 1361، ج1، ص238

29. لا تفهمنّ من لفظة النظر إلي وجه الله سبحانه حيث ما قيل في الكتاب و السّنّة و غيرها النظر بعين الرّأس و إلي الوجه كالوجوه ـ تعالي الله عن ذلِك ـ بل له معني آخر يعرفه الراسخون في العلم. كاشاني 1383ق. ج2، ص1/19

30. غزالي 1361، ج1، صص218 و 219

31. «مَا أكثَرَ‌الضَّجيِجَ وَ أَقَلَّ الحَجيجَ».

32. مجلسي 1398ق، ج99، ص258

33. غزالي 1361، ج1، ص237

34. (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) (نحل: 97).

35. نخست، ص29

36. غزالي 1361، ج1، ص238

37. «مَن أَرادَ دُنياً و آخِرَةً فَليُؤُمَّ هَذَا البيَتَ». كاشاني 1425ق. ج2، ص1124

38. «و ذلك لأنّه يكتسب بهذا السّفر المال بالتّجارة و الجاه بالعبادة و الكمال بالتجارب و الجمال بالتعارف و النزاهة بالتفنن و الثواب بالتقرب
إلي الله». همان.

39. غزالي 1361، ج1، ص239

40. (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ) (روم : 7).

41. «هُوَ أَحَدُ الْجِهَادَيْنِ هُوَ جِهَادُ الضُّعَفَاءِ وَ نَحْنُ الضُّعَفَاءُ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَفْضَلَ مِنَ الْحَجِّ إِلَّا الصَّلَاةُ وَ فِي الْحَجِّ لَهَاهُنَا صَلَاةٌ وَ لَيْسَ فِي الصَّلاةِ قِبَلَكُمْ حَجٌّ». كليني 1350، ج4، ص254، ح7

42. «الجهاد جهادان: جهاد مع العدوّ الظاهر و جهاد مع العدوّ الباطن و هو النفس، كما ورد في الحديث: أعدي عدوّك نفسك التي بين جنبيك و هو الجهاد الأكبر، كما قال رسول الله(ص) : لما رجع من بعض غزواته: رجعنا من الجهاد الأصغر إلي الجهاد الأكبر، و الحج جهاد مع النفس، لأنّها تأبي إتعاب البدن و إنفاق المال و لهذا سماه أحد الجهادين و الضعفاء هم الذين لايتأتي لهم مقاومة العدوّ الظاهر، كما ينبغي و أئمتنا(هم) كانوا كذلك و لذا قال: و نحن الضعفاء، و إنّما قلنا إنّهم كانوا كذلك، لأنّ العدوّ الظاهر كانوا يومئذٍ صنفين: صنف كانوا يدعون الإسلام و هم كانوا أكثر من أن يمكن منهم المقاومة مع قلّة الأنصار، و صنف كانوا من الكفار ولكن الجهاد معهم إنّما كان يتأتي لمن كان تابعا لأئمة الجور الغير العارفين بوظائف الجهاد و لا العاملين بها». كاشاني، 1404ق، ج2، ص41 باب فضل الحج و العمرة.

43. كاشاني 1383ق، ج2، ص199

44. غزالي 1361، ج1، ص239

45. كاشاني 1383ق، ج2، صص199 و 200

46. غزالي 1361، ج1، ص239

47. كاشاني 1383، ج2، ص200

48. غزالي 1361، ج1، ص239

49. (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ) (نساء: 100).

50 . كاشاني 1383ق، ج2، ص200

51. غزالي 1361، 1، ص239

52 . (وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) (حج: 27).

53 . كاشاني 1383ق، ج2، ص201

54 . غزالي1361، ج1، صص239 و 240

55 . «كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَي أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي: «لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ». مجلسي 1398ق، ج99، ص182

56 . كاشاني 1383، ج2، ص202

57 . «مَنْ صَنَعَ مِثْلَ مَا رَأَيْتَنِي صَنَعْتُ تَوَاضُعاً لِلهِ مَحَا اللهُ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ بَنَي اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ قَضَي لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَاجَة». مجلسي 1398ق، ج99، ص192

58 . «وَ مَنْ دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكِينَةٍ وَ وَقَارٍ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذَنْبَه‏» همان.

59 . كاشاني 1383ق، ج2، ص202

60 . «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي عَظَّمَكَ وَ شَرَّفَكَ وَ كَرَّمَكَ وَ جَعَلَكَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ هُدًي لِلْعَالَمِين‏». مجلسي 1398ق، ج99، ص192

61 . «الحَجَرُ الأسَوَدُ يَمينُ اللهِ في الأَرضِ يُصافِحُ بِها خَلقَهُ، كما يُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ».

62 . موضعي است در فاصله ميان در كعبه و حجر الأسود كه حاجيان در آن‌جا دعا مي‌كنند.

63 . كاشاني 1383ق، ج2، صص202 و 203

64 . غزالي1361، ج1، ص240

65 . كاشاني 1383ق، ج2، ص204

66 . غزالي 1361، ج1، ص240

67 . كاشاني 1383ق، ج2، ص204

68 . غزالي 1361، ج1، صص240 و 241

69 . كاشاني 1383ق، ج2، صص204 و 205

70. «اشْهَدِي ذَبْحَ ذَبِيحَتِكِ فَإِنَّ أَوَّلَ قَطْرَةٍ مِنْهَا يَغْفِرُ اللهُ بِهَا كُلَّ ذَنْبٍ عَلَيْكِ وَ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَلَيْك‏ََ». مجلسي 1398ق، ج99، ص288

71. غزالي1361، ج1، ص241

72. (وَ لِلهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً) (آل عمران: 97).

73. كاشاني 1383ق، ج2، صص207 و 208

74. حميدي 1337، صص210 و 211


| شناسه مطلب: 82670