آداب سفر در دایره المعارف فقه شیعه (جواهر الکلام)
اسفار اربعه عرفانی در حج قادر فضلی اشاره مؤمنان را فطرت افروز است حج هجرت آموز و وطن سوز است حج طـــاعتی ســــرمایة جمعیّتی ربـــط اوراق کتــــاب ملّتــــی 1 حج، یکی از فرایض دینی است که از خلقت انسان تاکنون، به گونه های مختلف وجود داشته و
اسفار اربعه عرفاني
در حج
قادر فضلي
اشاره
مؤمنان را فطرت افروز است حج هجرت آموز و وطن سوز است حج
طـــاعتي ســــرماية جمعيّتي ربـــط اوراق كتــــاب ملّتــــي 1
حج، يكي از فرايض ديني است كه از خلقت انسان تاكنون، به گونه هاي مختلف وجود داشته و مرحلة كمال يافته اش در دين كامل الهي ـ كه اسلام است ـ ظاهر شده و تا قيامت ادامه خواهد داشت. همين كه همة پيامبران الهي بر اساس احاديث موجود، به حج عنايت ويژه داشته اند، بيانگر عظمت آن مي باشد. از بررسي نصوص وارده در خصوص حج برمي آيد كه حج، تمام اسلام به طور اجمال و اسلام، همه حج به طور تفصيل است. در خصوص نگرش عرفاني به حج نيز مطالب عميق و وسيع و جامعي از نصوص ديني و متون ادبي و عرفاني به جا مانده است كه جمع آن ها به طور اجمال در اسفار اربعة عرفاني خلاصه مي شود. مقاله حاضر درجهت بررسي ابعاد عرفاني حج بر اساس اسفار اربعه مي باشد. به اميد آن كه امور علمي به امور عيني تبديل شود و همگان بهره اي از اين درياي بيكران داشته باشند.
اسفار اربعة عرفاني در حج
سفر به معناي حركت و قطع مسافت است كه بر دو قسم كلّي تقسيم ميشود:
الف: سفر ظاهري.
ب. سفر باطني.
سفر ظاهري عبارت است از طيّ مسافت مكاني و حركت از مبدئي و رسيدن به مقصدي، كه گاهي بر روي زمين انجام ميشود و گاهي در هوا صورت ميپذيرد؛ مانند سفرهاي زميني كه به شكل آبي يا خاكي واقع ميشود. سفرهاي هوايي يا آسماني مانند سفر با هواپيما و فضاپيما كه گاهي مقصد و مبدأ از نقطهاي به نقطة ديگر زمين است و گاهي از نقطهاي به نقطهاي از كرات آسمان ميباشد.
سفرهاي زميني يا به وسيلة امور فيزيكي و مادي است كه آنها مبدأ زميني دارند؛ مانند چهارپايان يا وسايل نقلية موتوري از قبيل ماشين و هواپيما و... يا به وسيلة امور متافيزيكي است؛ مانند طيّالارض كه بعضي از عارفان به وسيلة ارادة خود در چند لحظه صدها و هزاران كيلومتر را طي ميكنند.
همة اين امور به سفر ظاهري مربوط است كه هركسي فراخور حالات و امكانات خود آن را به جا ميآورد و فوايد زيادي نيز براي آن ذكر شده است.
در شعري منسوب به اميرالمؤمنين علي(ع) براي سفر، پنج فايده بيان شده است كه ميفرمايد:
تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِي طَلَبِ الْعُلَي |
وَ سَافِرْ فَفِي الأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ | |
تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسَابُ مَعِيشَةٍ |
وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَةُ مَاجِدٍ | |
فَإِنْ قِيلَ فِي الأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَةٌ |
وَ قَطْعُ الْفَيَافِي وَ ارْتِكَابُ الشَّدَائِدِ | |
فَمَوْتُ الْفَتَي خَيْرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ |
بِدَارِ هَوَانٍ بَيْنَ وَاشٍ وَ حَاسِد |
«در مسير طلب كمالات و برتريها، از وطنهاي خود دوري كن. مسافرت پيشه كن كه در سفرها پنج فايده وجود دارد:
1. از همّ و غم خارج ميشوي 2. روزي تازه به دست ميآوري 3. علم حاصل ميكني 4. آداب و رسوم جديد ميآموزي 5 . همسفران خوب به دست ميآوري.
اگرچه گفتهاند در سفرها رنج و سختي و گرفتاري و بيابانگردي و شدايد گوناگون وجود دارد.
ليكن مرگ در سفر براي جوانمرد بهتر است از زندگي در خانة سست و در ميان افراد نالايق و حسود.»
فوايد پنجگانه در اين بيتها، فوايد ظاهري براي سفرهاي ظاهري و مادي است كه هر انساني ميتواند در هر سفري به اين فوايد برسد، ولي از آنجا كه دنيا مقدمة آخرت است و به قول حضرت امير، علي(ع) دنيا خانة عبور و مرور است نه خانه توقف و قرار،2 از اين رو كلّ دنيا را بايد مسافرخانه دانست و آن را وسيلة عبور براي آخرت قرار داد.
در حالات انقلابِ روحيِ ابراهيم ادهم نوشتهاند كه روزي در قصر ييلاقي خود نشسته بود، ديد كه درويشي قصد ورود به آن را دارد، ولي نگهبانان مانعش ميشوند. درويش به نگهبان گفت: ميخواهم وارد اين رباط شوم. نگهبان گفت: اينجا رباط نيست، بلكه قصر پادشاه است. درويش گفت: قبل از او، از آنِ كه بود؟
نگهبان: از آنِ پدرش.
درويش: قبل از پدرش از آنِ كه بود؟
نگهبان: پدرش.
درويش: قبل از او از آنِ كه بود؟
نگهبان: پدرش.
درويش گفت: خانهاي كه اين همه افراد در آن آمد و شد داشتهاند، مسافرخانه است، نه خانه. عرفا، عالَم را مسافرخانهاي ميدانند كه نبايد در آن مقيم شد، بلكه بايد از آن سفر كرد و به سوي خانة باقي ـ كه آخرت است ـ شتافت.
من غلام آن كه او در هر رباط |
خويش را واصل نداند بر سماط | |
بس رباطي كه ببايد ترك كرد |
تا به مسكن در رسد يك روز مرد 3 |
وسيله قرار دادن دنيا به اين معني است كه هميشه در آن به سفر پرداخته و نتايج سفر را وسيلة عبرت و درس آموزي و مقدمة آخرت دانسته و از هر حادثة دنيايي عبرتي براي آخرت بگيريم. بدين جهت قرآن كريم در تمام آياتي كه مردم را به سير و سفر تشويق ميكند، سير و سفر را مقدمة عبرت معرفي كرده، ميفرمايد: از سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيريد:
( أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ).4
«آيا در زمين سير نميكنند تا ببينند پايان كار افرادي كه قبل از آنها بودهاند، به كجا انجاميد؟»
( قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِين ).5
«بگو در زمين سير كنيد، آنگاه ببينيد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد؟»
( قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ).6
«بگو در زمين سفر كنيد، آنگاه بنگريد كه پايان مجرمين به كجا انجاميد.»
در قرآنكريم هرجا سخن از مسافرت و سير در روي زمين به ميان آمده، بلا فاصله نتيجة آن را عبرت آموزي از روزگار ديگران قرار داده است؛ زيرا روزگار، معلمي است كه نتايج اعمال ديگران را بهطور شفاف در اختيار انسان قرار ميدهد تا شيوة زندگي صحيح را به او بياموزد.
هركه از گذشت روزگار درس نگيرد، از هيچ كس درس نخواهد گرفت.
هركه ناموخت از گذشت روزگار هـيچ نـاموزد ز هـيچ آموزگــار
با توجه به اين امور است كه در دعاهاي سفر، مضامين عالي و عرفاني نهفته است تا افراد هنگام سفر با خواندن دعاي سفر، متوجه فلسفه و حكمت آن شده و از نكات آموزندة آن غافل نشوند. انسان وقتي سوار بر وسايل نقليه ميشود، نخستين نكتهاي كه به ياد ميآورد اين است:
خداوند امكان استفاده از آنها را در اختيار انسان قرار داد تا از بركات آن بهرهمند شود. از اين رو بايد شكر الهي را به جا آورده، بگويد:
( سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ، وَ إِنَّا إِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ ).7
«پاك پروردگاري كه اين را در اختيار ما قرار داد و براي ما رام كرد. در حالي كه ما را ياراي رام كردن آن نبود و ما يقيناً به سوي خدايمان بازخواهيم گشت.»
نقل است كه وقتي پيامبر خدا(ص) ميخواست به سفر رود، همينكه بر پشت شتر مينشست، بعد از تلاوت آية فوق، اين دعا را ميخواند:
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِي سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَ التَّقْوَي وَ مِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَي، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا وَ اطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ الْخَلِيفَةُ فِي الأَهْلِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الأَهْلِ وَ الْمَالِ».
«بارالها! ما در اين سفر از تو نيكي و تقوا خواهانيم و در كارهايمان آنچه را موجب رضايت توست، طلب ميكنيم. سفر را بر ما آسان گردان. خداوندا! تو همراه ما در سفر و جانشين ما در ميان خانوادهمان هستي. پروردگارا! از سختي و رنج سفر به تو پناه ميبريم و رفع دشواري امور و بد آيندِ حوادث مربوط به عيال و مال را به تو واگذار ميكنيم.»
ميبينيمكه در اين دعا توكّل تام بر خداوند سبحان و تقاضاي خير و تقوي در امور ظاهري و باطني براي خود و خانواده، نهفته است. به عبارت ديگر، سفر انسان مؤمن سير و تفرّج محض نبوده، بلكه سير و سلوك است.
خواجه عبدالله قشيري در خصوص سفر گفته است:
«و بدانيد كه سفر بر دو قسمت است؛ سفري بود بر تن و آن، از جايي به جايي انتقال كردن بُوَد و سفري بود به دل و آن از صنعتي به ديگر صنعتي گشتن بود. هزاران بيني كه به تن سفر كنند و اندكي بُوَد آن كه به دل سفر كند.»8
چون هر دو سفر براي انسان وارسته مقدمة كمال شمرده شده، از اين رو در دستورات اسلامي به هر دو توصيه شده است. بزرگان عرفان نيز مريدان خود را به سفرهاي جسماني و روحاني توصيه ميكردند:
«كسي كتّانيرا گفت: مرا وصيّتي كن. گفت: جهد آن كن كه هر شب به ديگر مسجدي ميهمان باشي و نميري مگر ميان دو منزل.»9
مقصود اين استكه سعي كن هميشه در سفر باشي؛ بهگونهايكه عمر تو در سفر به سر آيد. البته هر سفري سختيهاي خاصّ خود را دارد و مسافر بايد خود را براي تحمّل آن آماده كند.
«از مالك دينار حكايت كنند كه خداوند تعالي وحي فرستاد به موسي(ع) كه نعلين كن و عصا از آهن برگير و سياحي كن و آثار و عبرتها طلب ميكن تا آنگاه كه نعلين بدرد و عصا بشكند.»10
«ابو يعقوب سوسي گويد: مسافر را چهار چيز ببايد: علميكه اورا نگاه دارد. ورعي كه وي را از ناشايستها باز دارد. وجدي كه او را برگيرد و خُلقي كه او را مصون دارد.»11
در احاديث معصومان: توصيه به سفر شده وحكمتهاي فراواني بر آن بيان گرديده است. بعضي از احاديث ظهور در سفرهاي ظاهري و جسماني دارد و بعضي ديگر ظهور در سفرهاي روحاني و بعضي ديگر كلّي است؛ بهگونهاي كه ميتوان به هر دو مورد سرايت داد. در حديثي از معصومين:(هم)، «سفر» به آبِ در حال حركت تشبيه شده است كه جاري بودن آن موجب سالم ماندنش و راكد و ثابت بودن آن موجب فاسد شدنش ميشود:
«سِيحُوا فَإِنَّ الْمَاءَ إِذَا سَاحَ طَابَ وَ إِذَا وَقَفَ تَغَيَّرَ وَ اصْفَرَّ ».12
«سير و سفر كنيد. همانا آب هرگاه در جريان باشد سالم ميماند و هرگاه بايستد تغيير يافته، زرد ميشود.»
سفر باطن
در سفر باطن قطع مسافت فيزيكي وجود ندارد. از اين رو ميان مبدأ و مقصد، بُعد مسافتي و منازل مادي قرار ندارد. آن چه در سفر باطن مهم است، «صيرورت» است نه «سير».
صيرورت يك نوع شدن است كه بيشتر «تبديل» حاصل ميشود نه «تحويل». در تحويل انتقال از نقطهاي به نقطة ديگر ملاك است ولي در تبديل، تكامل و تنزّل ما تعيين كننده است. در صيرورت، حركت هويّتي وجود دارد نه حركت هوايي يا زميني؛ مانند عالم شدن جاهل. متّقي شدن مفسد، معلوم شدن مجهول، مشهود شدن مغفول، مسلمان شدن كافر و...
هرگاه انسان جاهلي در موارد مختلف معلوماتي كسب ميكند تغيير هويت داده و جهل او به علم تبديل ميشود. اين حالت امكان دارد در چند ثانيه رخ دهد، بدون اينكه آدمي گامي بردارد و مسافتي طي كند يا در اثر توبه، از تاريكيِ گناه خارج شده و به نور ايمان منوّر شود. قصة موسي و شبان نمونة بارز اين صيرورت است كه يك انسان جاهل و ظلماني در اثر شنيدن كلامي چند، از انساني عالم و نوراني، رهِ صد ساله را در چند لحظه طي ميكند و تغيير هويّت ميدهد. از اين رو به موسي(ع) ميگويد:
گفت اي موسي از آن بگذشته ام |
من كنون در خون دل آغشته ام | |
من ز سدره منتهي بگذشته ام |
صد هزاران ساله زان سو رفته ام | |
تازيانه بر زدي اسبم بگشت |
گنبدي كرد و ز گردون برگذشت | |
محرم ناسوت ما لاهوت باد |
آفرين بر دست و بر بازوت باد 13 |
از اين رو، حكماي اسلامي در تعريف حكمت و فلسفة الهي گفتهاند:
«صيرورة الإنسان عالماً عقليّاً مضاهياً للعالم العيني».
«شدن انسان است از عالم علمي به عالم عيني.»
كسيكه به اسلام روي ميآورد، در همان لحظه از نجاسات شرك و كفر پاك شده و از تاريكيهاي آن خارج و منوّر ميشود و كسيكه از اسلام خارج ميشود در همان لحظه، نورانيت وجودش از بين رفته و تاريكي سراسر هستي او را فرا ميگيرد؛ زيرا مؤمن شدن و كافر شدن، صيرورت است نه سير، از اين رو به زمان و مكان وابسته نيست. قرآن در تشبيه معقول به محسوس، مشرك شدن را به سقوط از آسمان تشبيه كرده است كه تندبادهاي آسمان او را متلاشي كرده، از بين ميبرد:
( وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيق ).14
«و آن كه به خدا شرك ميورزد، مانند اين است كه از آسمان سقوط كرده و پرندهاي شكاري او را ميربايد يا باد تندي او را به مكاني دور مياندازد.»
در سفر باطني، به عكسِ سفرِ ظاهري، مبدأ و مقصد يكي است. سفر «از خود به خود» ميباشد. از خود درآمدن و به خود رسيدن. از خودِ كاذب و ظلماني خارج شدن و به خودِ حقيقي و نوراني رسيدن. از اين رو سالك و مسافر در سفر باطني يكي است.
مسافر چون بود رهرو كدام است؟
كه را گويم كه او مرد تمام است؟
شيخ محمود شبستري در پاسخ اين پرسش ميگويد:
دگر گفتي مسافر كيست در راه |
كسي كاو شد ز اصل خويش آگاه | |
* |
* |
* |
مسافر آن بود كاو بگذرد زود |
ز خود صافي شود چون آتش از دود | |
سلوكش سير كشفي دان ز امكان |
سوي واجب به ترك شين و نقصان | |
به عكس سير اوّل در منازل |
رود تا گردد او انسان كامل 15 |
مسافرت مادي و ظاهري، مسافرت افقي و خطي است كه از مبدأ حركت كرده و به منتهي ميرسد، ولي مسافرت باطني و معنوي، مسافرت دايرهاي است كه نقطة شروع و پايان آن يكي است. درآمدن از صفات ذميمه و رذيله و تبديل آنها به صفات حسنه و نوراني، زدودن ناخالصيها و ظاهر ساختن خالصيها، همانند آتش است كه وقتي شعلهور ميشود دود را از خود دور ميسازد و آتش خالص و حرارت ناب باقي ميماند.
سفر ظاهري، سفركردن از حاضر به غايب است. وقتي از مبدأ حركت ميكند، هرچه به طرف مقصد نزديكتر ميشود از مبدأ دورتر ميشود. هرچه در عرصة مقصد حاضر ميشود از عرصة مبدأ غايب ميشود. در حالي كه در سفر باطنيكه سفر از خود به خود و در خود است، هميشه سفر او در حضر است و غيبت به آن ساحت راه ندارد.
اگر چشمي گشايي بر دل خويش |
درون سينه بيني منزل خويش | |
سفر اندر حضر كردن چنين است |
سفر از خود به خود كردن همين است | |
كسي اين جا نداند ما كجاييم |
كه در چشم مه و اختر نياييم | |
مجو پايان كه پاياني نداري |
به پايان تا رسي جاني نداري | |
به پايان نارسيدن زندگاني است |
سفر ما را حيات جاوداني است 16 |
سفر حج
( وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحِيماً ).17
«و هركه از خانهاش به سوي خدا و رسولش خارج شود، سپس مرگ او را دريابد، يقيناً پاداش او به عهدة خداست كه خدا بسيار بخشنده و مهربان است.»
آية شريفه، مفهوم بسيار وسيعي دارد كه مصاديق فراواني را در برميگيرد. انسانيكه از خانة خود جهت كسب روزي حلال خارج ميشود يا انسانيكه جان بر كف نهاده و در راه خدا و رسول جهاد ميكند و با خون خود درخت اسلام را آبياري مينمايد، هر دو مصداق اين آيه هستند. اين آية شريفه همة اعمال انسان مؤمن را كه رنگ و بوي خدايي دارد، شامل ميشود. يكي از مصاديق بارز و روشن اين آية كريمه، هجرت از بيت خود به سوي بيتالله و بيت رسولالله است. حاجي كسي است كه از خانه و كاشانة خود خارج ميشود تا به بيتاللهالحرام و حرم رسول الله برسد. اگر در اين راه جان را به جان آفرين تسليم كند، ثوابي ميبرد كه جز خداوند تبارك و تعالي كسي نميتواند مقدار آن را حساب نمايد. براي رسيدن به اين ثواب عظيم، شرايطي لازم است تا سفر انسان يك سفر الهي محسوب شود كه به مهمترين آنها اشاره ميشود:
شرط اوّل: خروج از خود (سفر اوّل)
خروج از خود مراتبي دارد:
* مرتبة نخست؛ خروج از تعلّقات خارجيِ خود است. چيزهاييكه انسان به آنها تعلّق عارضي و خارجي پيدا كرده است؛ مانند: تعلق به ملك و جاه و مقام و زن و فرزند و خانه و كاشانه. دلبستگي به درهم و دينار، آدمي را در جهت دنيا نگهداشته و اجازة خروج از امور دنيوي را به او نميدهد.
* مرتبه دوم؛ خروج از تعلّقات دروني است؛ مانند رفاه طلبي، راحت طلبي، مشغوليت به امور علمي و معنويِ مرسوم و تكراري.
انسان وارسته و معنوي كه سالهاي متمادي به درس و بحث و تدريس و تأليف و... مشغول شده و وجهة علمي و استادي و... پيدا كرده است، در سفر حج بايد از محدودة اين امور خارج شود و حاجي گردد. حاجي يعني قاصد و حج به معناي قصد ميباشد.
آن كه قصد خانة خدا دارد بايد از خانههاي غيرخدا خارج شود.
* مرتبه سوم؛ خروج از خوديت است. اين مرتبه بالاترين مرتبه خروج است. خوديت آدمي محور همه تعلقات است. آن كه از خود خارج شود از همه تعلقات تابعه آن نيز خارج ميشود. آدمي در اين سفر از خود و هر آن چه همانند خود است خارج ميشود كه در مراحل اسفار اربعه عرفاني از آن به سفر من الخلق الي الحقّ تعبير كرده اند. آدمي به عنوان يكي از خلايق، وقتي از خود خارج شود، در واقع از همه چيز خارج شده و از سوي خلق به سوي حق سفر ميكند. عرفا از اين حركت به هجرت يا سفر اوّل ياد ميكنند كه پيامبر خدا(ص) با چنين هجرتي اسلام را وسعت دادند. ظاهر اين سفر، هجرت از مكه به سوي مدينه بود، ولي باطنش هجرت از همه تعلقات خود و مربوط به خودي بود.
در اين سفر، كه سفر «من الخلق» است، همة ناراحتيها و سختيهاي سفر به جان خريده ميشود ولو اينكه پوست آدمي در اين راه دريده و صدها خار به پايش خليده شود.
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
انتهاي اين سفر و آغاز سفر دوم، مرحلة احرام است. حاجي با احرام وارد حرم امن الهي شده و عظمت بيكران خدا را با تمام وجود لمس كرده و در مقابل آن به خضوع و خشوع افتاده و از غير خدا غافل ميگردد.
حديثيكه فضلبن شاذان از امام رضا(ع) در اسرار احرام نقلكرده، بيانگر چنين حالتي است:
«عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا (ع) قَالَ وَ إِنَّمَا أُمِرُوا بِالإِحْرَامِ لِيَخْشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمْنَهُ وَ لِئَلاَّ يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْءٍ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا هُمْ فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ لِبَيْتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَي اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوعِ».18
«فضل بن شاذان از حضرت رضا(ع) نقل كرده كه فرمود: همانا مردم به احرام امر شدهاند تا پيش از داخل شدن به حرمِ امنِ خدا، حالت خشوع پيدا كنند و به لهو نيفتند و به غير خدا مشغول و به امور دنيا و زيباييها و لذايذ آن گرفتار نشوند، تا بدينوسيله به نيكوترين وجه، قصد خدا كرده و با تمام وجود به او روي آورند و به همراه تعظيم خداوند ـ عزّ و جلّ ـ و تعظيم خانة او و ذلّت و خواري خود در مقابل خدا و خانة خدا وارد حرم شوند و اميد ثواب و رهايي از عقاب داشته باشند و با تمام ذلّت و خواري و فقر و مسكنت و خضوع و خشوع به خدا روي آورند.»
شرط دوم ـ خروج به سوي خدا و رسول (سفر دوم)
از خود خارج شدن، هنگامي نتيجه بخش است كه سفر به سوي خدا و رسول باشد. لازمة «خروج بالله»، «خروج الي الله» است. آنكه به كمك خدا از خود سفر كرد، بايد به سوي خدا رود؛ يعني جهتگيري صحيح داشته باشد، در غير اين صورت، از خود خارج شدن، مساوي با داخل شدن به خانة شيطان است. بدين جهت در آية شريفه، عبارت: ( مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ) آمده تا معلوم شود هر خروجي سازنده نيست بلكه خروجي سازنده است كه «من الخلق إلي الحق» باشد.
سالك چون بحول الله و قوّته، از خود خارج شد، سفرش «بالله» و «في الله» خواهد بود. عرفا از اين سفر به سفر «في الحقّ بالحق» تعبير كردهاند؛ سفر در خدا به كمك خدا.
انسان وقتي از خود خارج شود به خدا ميرسد. وقتي به خدا رسيد، خدايي و الهي ميشود. نردبان درآمدن از خود و رسيدن به خدا، خودفراموشي و ذكر الهي است. اوّلين پلة ترقّي به قول مولوي، سر را زير پا نهادن است. آنكه پا بر سر خويش نهد، پاي بر سر اختر ميگذارد و جهانپيما ميشود.
امروز ديدم يار را ، آن رونق هر كار را |
مي شد روان بر آسمان، همچون روان مصطفي |
گفتم كه بنما نردبان، تا بر روم بر آسمان |
گفتا سر تو نردبان، سر را درآور زير پا |
چون پاي خود بر سر نهي، پا بر سر اختر نهي |
چون تو هوا را بشكني، پا بر هوا نه هين بيا |
بر آسمان و بر هوا، صد ره پديد آيد تو را |
بر آسمان پرّان شوي، هر صبح دم همچون دعا 19 |
عطار نيشابوري در كتاب منطقالطير در بيان مقام حيرت ميگويد:
مرد ِ حيران گر رسد اين جايگاه |
در تحيّر مانده و گم كرده راه | |
گم شود در راه حيرت محو و مات |
بي خبر از بود خود وز كاينات | |
گر بدو گويند هستي يا نه اي؟ |
سربلند عالمي پست كه اي؟ | |
در مياني يا بروني از ميان؟ |
بر كناري يا نهاني يا عيان؟ | |
فانيي يا باقيي يا هر دويي؟ |
يا نه اي هردو ، تويي يا نه تويي؟ | |
گويد: اصلاَ مي ندانم چيز من |
وان « ندانم » هم ندانم نيز من | |
هركه در درياي كل گم بوده شد |
دائماً گم بوده و آسوده شد |
شرط سوم: هجرت از خدا به خلق (سفر سوم)
شرط سوم در سفر حج كه موجب تكميل مقامات عرفاني آن ميشود، سفر از مرحلة دوم به مرحلة سوم است. وقتي در مرحلة دوم به كمالات لايق خود نايل آمد، بايد زحمت حركت از آن مرحله را به خود بدهد تا رهآورد خود را به زمينگيران عالم برساند و فيضهاي الهي را بر آنها بتاباند تا آنها نيز قدرت حركت پيدا كرده، به سوي يار سفر كنند.
چون به بستاني رسي زيبا و خوش بعد از آن دامان خلقان گير و كش
اين مرحله قيام و انذار است كه:
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ ، وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ». 20
«اي ردا به سر كشيده، برخيز و بترسان و پروردگارت را به بزرگي ياد كن.»
مرحلة معراج پيامبر(ص) دربردارندة همة مراحل اسفار اربعه است:
ـ مرحلة اوّل، از مكه به مسجد الاقصي و از آنجا به آسمان ها و ملكوت عالم است.
ـ مرحلة دوم، ديدن آيات كبراي الهي و تكامل حاصله از آن ميباشد.
ـ مرحلة سوم، برگشت به سوي زمين به امر الهي است.
ـ و مرحلة چهارم، دستگيري از مردم و حركت دادن آنها به سوي آيات الهي است.
«سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَي الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». 21
«پاك پروردگاري كه بندهاش را شبانه سير داد، از مسجدالحرام به سوي مسجد الاقصايي كه پيرامونش را بركت داديم، تا از آياتمان به او نشان دهيم. يقيناً فقط خدا بسيار شنوا و بيناست.»
اين سير به قدري ادامه مييابد كه جبرئيل از ادامة راه ميماند و پيامبر به تنهايي تا سدرة منتهي ادامه ميدهد. ولي در آنجا نميماند و به امر الهي رو به خلق الهي ميآورد تا نتيجة سفر خود را در اختيار آنان قرار دهد و هركس به قدر توان و تلاش و توفيق خود از رهآورد اين سفر توشهاي برگيرد.
در اين مرحله از سفر، سالك به قدري وسعت و عظمت يافته است كه نه تنها از خود و خداي خود غافل نيست بلكه به مخلوقات الهي نيز اشراف دارد. از اين رو در هنگام نماز نه تنها نمازش او را از خلق غافل نميكند بلكه نماز او را به معراج برده و بر نظام هستي مشرِف ساخته و در حين نماز ميتواند از صدها و هزاران كس دستگيري كند.
اگر انگشتر خود را در هنگام نماز به سائلي زكات ميدهد، بدين جهت است؛ از اين رو وقتي در نماز تير از پايش بيرون ميكشند، آيهاي در شأن او نازل نميشود ولي وقتي در نماز انگشتري را زكات ميدهد آيه ميآيد كه:
( إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ).22
«يقيناً وليّ شما خدا و رسول او و كساني هستند كه ايمان آورده و نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند.»
سالك در سفر سوم، همة ماسوي الله را زير نظر دارد. اگر در اينجا هنگام نماز، حاجت سائلي را برآورد، چه بسا در همان لحظه از صدها نفر در صدها نقطة زمين دستگيري ميكند؛ زيرا او در اين مقام مصداق «لاَ يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» 23 شده است. اين سفر نه خود پايان دارد و نه وسعتش پايانپذير است.
به پايان نارسيدن زندگاني است |
سفر ما را حيات جاوداني است | |
ز ماهي تا به مه جولانگه ما |
مكان و هم زمان گرد رهِ ما | |
به خود پيچيم و بي تابي نموديم |
كه ما موجيم و از قعر وجوديم | |
تب و تاب محبت را فنا نيست |
يقين و ديد را نيز انتها نيست | |
كمال زندگي ديدار ذات است |
طريقش رستن از بند جهات است | |
چنان با ذات حق خلوت گزيني |
تو را او بيند و او را تو بيني | |
منوّر شو ز نور «من يراني» |
مژه بر هم مزن تا خود نماني | |
چنان در جلوه گاه يار مي سوز |
عيان خود را، نهان او را برافروز 24 |
حاجي وقتي به ملاقات خدا رفت و از بركات اين ملاقات و سفر «في الحق بالحق» بهرهمند شد، بايد براي دستگيري مردم و رساندن بركات الهي به آنها، به سفر سوم پرداخته و يافتههاي خود را ميان يارانش تقسيم كند. سهم بازماندگان و به حجنرفتگان از حاجي اين است، نه گرفتن چند تسبيح و جانماز و سوغاتيهاي مادي و...
اينكه در احاديث آمده است، به زيارت حاجيان برويد كه نور حج تا چهارماه در حاجيان ادامه دارد، به همين جهت است. اوكه مدتها در انوار الهي غوطهور شده است، اگر مراقب خود باشد، سالهاي متمادي ميتواند اين انوار را در خود نگه دارد. آنان كه اهل غفلت و گناهند در اثر آلودگي به گناه بعد از چند ماه آثار حج در آنها از بين ميرود وگرنه اهل مراقبه و ذكر ميتوانند سالهاي زيادي نور حج را در خود منور و چراغ خدا را در دل روشن نگه دارند.
اين كه در احاديث آمده است:
«لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ». 25
«تا كعبه برپاست، دين برپاست.»
شايد يك معنايش اين باشد كه برپايي كعبه برپايي فرهنگ و معنويت اوست. تا زماني كه اين معنويت در دل انسان قائم است دين او نيز قائم است. در غير اين صورت، كعبه جز سنگ و گِل چيز ديگري نيست كه تاكنون چندين مرتبه خراب شده است ولي هرگز دين به تخريب آن خراب نشده است؛ زيرا كعبه آيت و نشانة توحيد است و تا زماني كه اين آيت در دل مردم برپا باشد دين برپا خواهد بود.
آنكه طالب كعبه است در واقع طالب توحيد است. آنكه توحيدش برپا باشد كعبهاش نيز برپاست. حاجي بايد مقصود از سفر را مرحلة غايي و نهايي آن قرار دهد كه سفر سوم براي غير معصومين، مرحلة غايي است. اگر مرحلة نهايي، مقصود باشد مراحل ديگر نيز به تبع آن حاصل خواهد شد.
گفت حق، اندر سفر هرجا روي |
بايد اوّل طالب مردي شوي | |
قصد گنجي كن كه اين سود و زيان |
در تبع آيد تو آن را فرع دان | |
هركه كارد قصد گندم باشدش |
كاه خود اندر تبع مي آيدش | |
كَه بكاري بر نيايد گندمي |
مردمي جو مردمي جو مردمي | |
قصد كعبه كن چو وقت حج بود |
چون كه رفتي مكه هم ديده شود | |
قصد در معراج، ديد دوست بود |
در تبع عرش و ملايك هم نمود 26 |
همانطور كه قصد پيامبر(ص) در سفر معراج، لقاي حضرت پروردگار بود ولي به تبع اين وصال هزاران چيز ديگر در ملاقات حاصل و اسرار فراواني بر وي آشكار شد، حاجي نيز بايد قصدش از سفر حج ملاقات صاحب خانه باشد كه در اين صورت به تبع صاحب خانه، خود خانه و صدها چيز ديگر نيز به دست ميآيد. اسرار نهفته در اعمال مربوط به حج و كعبه و هر آنچه به كعبه مربوط است بي نهايت است بهگونهاي كه در حديث آمده است:
زراره به امام صادق(ع) گفت: فدايت شوم، چهل سال است كه در مورد حج از تو ميپرسم و تو مدام پاسخ ميدهي. آيا مسائل حج تمامي ندارد؟! امام فرمود: اي زراره، خانهاي كه دو هزار سال، قبل از خلقت آدم زيارتگاه بود، چگونه مسائل مربوط به آن در طول چهل سال تمام ميشود!27
اگر مناسك حج در چند روز به پايان ميرسد، معارف حج طيّ صدها سال هنوز به پايان نرسيده است. حجيكه هزاران حجّت الهي در تاريخ بشر آن را به جا آوردهاند و هزاران اسرار و معارف در خصوص آن بيان داشتهاند، ميتواند عمود دين باشد. حاجي وقتي حج به جا ميآورد در حقيقت كلّ دين را به اجمال به جا آورده است. اين مسأله در بيانات معصومين به صراحت و به كنايه عنوان شده است. براي نمونه، وقتي از امام صادق(ع) ميپرسند: چرا كعبه را «كعبه» ناميدند؟ فرمود: چون به شكل مكعب است. سائل ميپرسد: اين را ميدانم، ميخواهم بيشتر توضيح بفرماييد. امام در ادامه ميگويد: چون بيت المعمور كه محاذي كعبه در عرش ميباشد نيز مكعب است. سائل ميگويد: بيشتر بفرماييد. امام چنين ادامه ميدهد كه؛ چون اساس دين بر چهار ركن است، كعبه نيز بر چهار ركن استوار است. اساس دين عبارت است از تسبيحات اربعه؛ يعني «سُبْحَانَ اللهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلهِ» وَ «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ» وَ «اللهُ أَكْبَرُ» . چون اساس دين مثلث و مسدس نبوده بلكه مكعب است. كعبه نيز مكعب ميباشد. اگر سائل از امام بيشتر طلب ميكرد و به اين مقدار قانع نميشد، يقيناً معارف ديگري به روي بشريت گشوده ميشد.
بنابراين، آن كه به دور كعبه طواف ميكند به دور اساس دين كه آن نيز چهار است طواف ميكند. بدين جهت در حديث سابق الذكر بيان شد كه تا وقتي كعبه قائم است، دين قائم است؛ زيرا كعبه بر پاية دين استوار است. به همين جهت نخستين خانهاي است كه براي مردم بنا شده و بناي آن مبارك است. چون بر اساس «اسماء الله» و «تسبيحات اربعه» بنا گرديده است:
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ ، فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» 28
«به يقين نخستين خانهاي كه براي مردم به مباركي قرار داده شد، مكه است كه هدايت جهانيان است. در آن خانه آيات روشن الهي و مقام ابراهيم وجود دارد و هركه داخل آن شود در امنيّت خواهد بود.»
اين خانه، جان جهان اسلام است. حيات او موجب حيات اسلام و برپايي او موجب برپايي اسلام و مسلمين ميباشد.
شرط چهارم ـ سفر في الخلق بالحق (سفر چهارم)
سفر چهارم كه براي دستگيري از خلق و رساندن آنها به خداست، مخصوص رسولان و اولياي الهي استكه خليفة خدا در ميان خلق بوده ومظهر تام و تمام اسما و صفات اويند. بنابراين، چنين انساني وقتي به سفر حج رفته و اعمال آن را به جا آورده و فيضهاي الهي را در بيت الله مستقيم از صاحب خانه دريافت ميكند، حجّ او به تنهايي بيش از حجّ همة حاجيان بركت دارد؛ زيرا او بايد فيضهاي اعمال حج را به پيروانش برساند و با زندگي در ميان آنها از بركات حاصله از حجّ خويش همة آنها را بهرهمند سازد. از اين رو، اگر ساير حاجيان در اسفار ثلاثه سهمي داشته باشند در سفر رابع سهمي ندارند چون تكليف مخصوص اين مرحله را به عهده ندارند. تكليف مخصوص اين مرحله فقط به عهدة انسان كامل است.
پي نوشت ها:
1. كليات اقبال لاهوري، ص 31
2. «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرّ»، نهج البلاغه (صبحي صالح) ص493 ؛ غرر و درر آمدي باب «الدنيا».
3. مثنوي، دفتر اوّل، ص 201، چاپ اميركبير.
4. محمد : 10 ؛ غافر : 82
5 . انعام : 11
6 . 27 : 69
7. زخرف : 13 و 14
8 . ترجمة رسالة قشيريه، باب 44، ص 388، علمي و فرهنگي.
9. همان، ص 389
10. همان، ص 491
11. همان، ص 494
12. مستدرك الوسائل، ج2، ص46
13. مثنوي، دفتر دوم، ص 105، تصحيح رمضاني.
14. حج : 31
15. فرهنگ موضوعي گلشن راز، ص 34، فضيلت علم.
16. فرهنگ موضوعي كليات اقبال لاهوري، ص 318، فضيلت علم.
17. نساء : 100
18. وسائل الشيعه، ج12، ص314، ابواب الاحرام، آل البيت.
19. كليات شمس تبريزي، اميركبير، غزل شماره 19
20. مدّثر : 3 ـ 1
21. اسراء : 1
22. مائده : 55
23. هيچ كاري او را از كار ديگر باز نميدارد.
24. كليات اقبال لاهوري، ص 172
25. بحار الانوار، ج 99، ص 57 ؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 21، آل البيت.
26. دفتر دوم، ص370، تصحيح نيكلسون.
27. وسائل الشيعه، ج11، ص12، آل البيت.
28. آل عمران : 96 و 97