روانشناسی و کاربردهای آن در حج
رازهای عرفانی حج در تفسیرهای عرفانی قرآن رحیم کارگر چکیده فریضه معنوی و شکوهمند حج، جایگاه ویژه ای در دین اسلام دارد و یکی از نشانه های تعالی روحی و اخلاقی مسلمانان است. حج عبادتی جامع، کامل، تأثیرگذار و حیات بخش است و به همین جهت حکمت ها و
رازهاي عرفاني حج در تفسيرهاي عرفاني قرآن
رحيم كارگر
چكيده
فريضه معنوي و شكوهمند حج، جايگاه ويژه اي در دين اسلام دارد و يكي از نشانه هاي تعالي روحي و اخلاقي مسلمانان است. حج عبادتي جامع، كامل، تأثيرگذار و حيات بخش است و به همين جهت حكمت ها و اسرار فراوان و درخور توجهي دارد.
آيات قرآن، ضمن بيان ارجمندي و بايستگي اين فريضه مهم، به ابعاد و زواياي مختلف آن پرداخته و فلسفه و رازهاي آن را به شكل هاي گوناگون مطرح ساخته است. اين انگاره، مورد توجه جدي تفاسير قرآني ـ به خصوص تفاسير عرفاني ـ قرار گرفته و نگاه معرفت گرايانه و باطن شناسانه آن ها را جلب كرده است. از ديدگاه صاحبان اين تفاسير، آيات مربوط به حج، اقيانوس بيكراني از معارف و مباحث عرفاني، اخلاقي و اشاري است كه با ژرف نگري كشف و شهودانه و تأملات باطني و معنوي، مي توان آن ها را به دست آورد و بر زيبايي ها و حكمت هاي خيره كننده حج پي برد.
نوشتار حاضر، درصدد تبيين رازها و اسرار عرفاني و معنوي حج، از ديدگاه اين گونه تفاسير است.
كليدواژه: اسرار حج، تفسير عرفاني ـ اشاري، مقام قلب، باطن حج.
حج، نه تنها عبادتي است به گستردگي همة عبادتها؛ كه سرّي است به ژرفاي همة اسرار.
حج، نه تنها فريضهاي است به زيبايي همة فريضهها؛ كه رازي است از رازهاي سترگ آسماني.
حج، نه تنها محفل انس و دلدادگي است؛ كه مجلس عروج و شعور و شهود است.
حج، يكپارچه شور است و غوغا، نور است و سرور، معرفت است و محبت، ايمان است و يقين، توحيد است و عرفان و....
حج، سرّ الله اعظم و ضيافت الله مكرّم است؛ هركس گام در وادي حكمتهاي آن گذارد، سرمست و واله بيرون آيد و هركس با بصيرت و معرفت، در ملكوت وجود آن وارد شود، واصل و شاهد از آن برگردد.
حج، كام تشنگان معنويت را با نور رحماني سيراب ميسازد و جان شيدايان دوست را با آب حيات يزداني، سرمست ميكند.
عارفان از جلوههاي معنوي آن در حيرتاند و عاشقان از كاميابي در آن سرخوش. متألّهان در پرتو آن بيناترند و حكيمان از ظهورات الهي آن در عجب. مهمترين و مطلوبترين راه درك و فهم اين رازِ بزرگِ حضرت حق، مراجعة عارفانه به سخنان كعبهآفرين و بهرهمندي از آيات قدسي قرآن است. استفاده از آيات قرآن كريم براي فهم حكمتها و اسرار حج، ظرافتها و لطافتهاي خاصّ خود را ميطلبد كه در اصطلاح به آن «روش تفسير عرفاني و اشاري» گفته ميشود.
يكي از روشهايي كه بهطور جدّي آيات مربوط به حج را مورد توجه قرار داده و تفاسير و برداشتهاي متفاوتي از آنها ارائه كرده، تفسير اشاري ـ باطني (عرفاني) است. «اشاره» در اصطلاح به معناي چيزي است كه از كلام استفاده ميشود؛ بيآنكه كلام براي آن وضع شده باشد.
تفسير اشاري (عرفاني ـ باطني)، به اشاراتي مخفي گفته ميشود كه در آيات قرآن كريم موجود بوده و بر اساس عبور از ظواهر قرآن و توجه به باطن، استوار است؛ يعني، از طريق دلالت اشاره و با توجه به باطن قرآن، مطلبي از آيه برداشت و نكتهاي روشن ميشود كه در ظاهر الفاظ آيه، بدان تصريح نشده است. به عبارت ديگر، اشارات آيه، لوازم كلام هستند كه از نوع دلالت التزامي به شمار ميآيند.1
همچنين تفسير عرفاني، ناشي از نگرش خاص به جهان هستي، پديدهها و واقعيتهاست. عرفان يعني شناخت؛ شناختي كه بر اثر سير و سلوك و مجاهدت با نفس از دريافتهاي باطني به دست ميآيد.
راه و روش اهل عرفان، همان راه و روش اهل ذوق است؛ اهل عرفان ميگويند: حقايق هستي را ميتوان با دريافتهاي باطني و با مجاهدت و رياضت به دست آورد؛ از اين رو، آنان ميكوشند باطن خود را جلا دهند تا به آينهاي براي انعكاس حقايق نهفتة جهان تبديل شوند و اگر دستاوردهايشان نزد ديگران، صرف مدّعا تلقّي شود و باور نكنند، باكي نباشد؛ زيرا براي آن نيامدهاند كه مطالب را براي ديگران اثبات كنند؛ بلكه تنها شيفتة درك حقايق عالم مُلك و ملكوتاند.2
اهل عرفان با اين شيوة درونبينشي و خودمحوري، به سراغ حقايق ديني ـ از جمله فهم معاني قرآن ـ ميروند. آنگونه آيات را تفسير و تأويل ميكنند كه ذوق شخصي آنان اقتضا ميكند. از ديدگاه اهل بحث و صاحبنظران، تفاسير اين گروه، بيشتر به تفسير به رأي ميماند؛ زيرا مستندي جز ذوق و دعوي دريافت باطني ارائه نميكنند. گاهي نيز از باب «مجازات»، به استدلال ميپردازند تا براي خصم حجّتي باشد.
مكتب عرفان بر شش عنصر اساسي استوار است كه پايههاي اصلي عرفان را تشكيل ميدهند:
1. وحدت وجود 2. كشف و شهود 3. فناي در حقيقت و فناي في الله 4. سير و سلوك 5. عشق به جمال مطلق 6. راز و رمز.3
در برخي از احاديث از امام سجّاد و امام صادق(ما) نقل شده است:
«كتاب خداوند ـ عزّ و جلّ ـ بر چهار پايه استوار است: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارتهاي قرآن، براي عموم مردم است و اشارات آن، براي افراد خاص، لطايف قرآن براي دوستان و اولياست وحقايق آن براي پيامبران.»4
علامة طباطبايي در مقدمة الميزان مينويسد: «... در احاديث از پيامبر(ص) و ائمه: وارد شده كه قرآن، ظاهري دارد و باطني و باطن آن باطني دارد تا هفت يا هفتاد بطن. اما اهل بيت: همراه با ظاهر، به باطن نيز توجّه ميكردند و به تأويل و تنزيل ـ هر دو ـ توجّه داشتند.»
اين مطلب در انتقاد به روش تفسير اشاري است كه اهل آن، به سبب مشغول بودن به سير باطني در خلقت و توجه بيشتر به آيات انفسي و توجّه كمتر به عالم ظاهر و آيات آفاقي، تنها به تأويل قرآن پرداخته و تنزيل (ظاهر قرآن) را كنار گذاشتند.5
اهل عرفان ميگويند: قرآن ـ كه داراي ظَهر و بطن است ـ مفاهيم بلند و گستردهاي دارد كه از اسرار پنهاني آن محسوب ميشود و فهم آن، تنها مخصوص خواص است كه با اسرار شريعت سر و كار دارند. اهل عرفان ـ عموماً ـ از همين زاويه به قرآن نگريسته و خواستهاند با تأويل ظاهر قرآن، به باطن آن پي ببرند ولي ميزان موفّقيت آنان به مراتب استعداد و مقدار قابليت ايشان ـ براي دريافت فيض ـ بستگي دارد. برخي نسبتاً و برخي كاملاً موفّقاند؛ برخي نيز كاملاً ناموفّق و گمراهاند.
از ويژگيهاي فراگير تفسير عرفاني، جهتگيري مشخص آن به سوي تزكيه و تهذيب نفس، مراحل سير و سلوك و آراستهشدن به مكارم اخلاقي است. مفسّران در اين روش، به دنبال همين هدف و در پي آناند كه از درون قرآن، وسيلهاي براي رسيدن به آن به دست آورند؛ هرچند كشف اين وسيلة قرآني به سختي انجام ميگيرد و به حسب متعارف امكان ندارد و چه بسا نظر خود را بر قرآن تحميل كردهاند و اينان همان گروه ناموفق و گمراهاند!
بر اين اساس، مرحوم آيت الله معرفت معتقد بود كه: ما تأويلات غير مستند اين افراد را منكر هستيم، اما قبول داريم كه قرآن ظاهري دارد و باطني؛ همانگونه كه از پيامبر(ص) حكايت شده است... باطن قرآن عبارت است از مفهوم عام شامل كه از محتواي آيه استنباط ميشود؛ يعني آيه به طوري تأويل ميشود و به جايي باز ميگردد كه بر موارد مشابه در طول زمان منطبق شود.6
امام خميني(قده) نظر روشنتري نسبت به اين رويكرد اشاري دارد؛ چنانكه ميفرمايد:
«استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني، به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد... محتمل است؛ بلكه مظنون است كه تفسير به رأي، راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است و به صرف تعبّد انقياد از خازنان وحي و مهابط ملائكة الله بايد اخذ كرد.»7
به نظر ايشان، برداشتهاي عرفاني از آيات، از مقولة تفسير نيست؛ بلكه از لوازم كلام است كه شايد بطون باشد.
به هرحال ميتوان بر اساس برخي ضوابط و قواعد تفسيري، برداشتهاي عرفاني و اشارات اهل عرفان را مورد توجّه قرار داد8 و اسرار و معارفي از آنها استخراج كرد. در اين نوشتار نيزـ بدون موضعگيري خاصّي ـ اشارات و نكات عرفاني قابل برداشت از آيات در مورد حج نقل و لطايف باطني آن با توجّه به آثار سترگ حج، بيان ميشود. پيش از ذكر اسرار و رمزهاي عرفاني حج، ابتدا به اين نكته ميپردازيم كه حج ميتواند عاملي براي سلوك و صعود روحاني و عرفاني انسان باشد و بر اين اساس، حجگزاران عارف، خود را براي اين سفر معنوي و دروني آماده ميكنند.
حج، سير عرفاني
حج، نه تنها سفر جسماني كه سيري است روحي و قلبي و طيّ مراحل و منازل مختلف عرفاني. اين سير و سلوك انسانساز، هم در اصلِ حج و هم در اعمال و مناسك و مشاهد آن، ديده ميشود. براي نمونه، تأمّل در جملة ( فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ... ) ميتوانيم به اين سرّ برسيم كه اين آية شريفه مرحلة «سفر من الحقّ إلي الخلق بالحقّ» را مطرح ميكند.
توضيح اينكه سالك راه بيتالله، با احرامِ خود، سفر «من الخلق إلي الحق» را آغاز كرده وآنگاه در طواف و سعيِ «عمره»، اين مرحله تمام شده و با احرام حجّ تمتّع و در حركت به سوي عرفات و در وقوف عرفات، مرحله دوم سفر «من الحقّ إلي الحقّ بالحقّ» تكميل ميشود. با افاضه از عرفات به مشعر الحرام، سفر سوم (من الحقّ إلي الخلق بالحقّ) آغاز خواهد شد و همينطوركه جريان اوّل در عمره ـ كه از احرام شروع شده بود ـ به خوبي منطبق به سفر اوّل ميشود؛ جريان دوم نيز كه از احرام حج با عرفات بود، كاملاً منطبق با سفر دوم است؛ بهخصوص كه در سرزمين عرفات با تحقّق توجّهات روحاني و معارف و مشاهدات ربّاني اين سفر تكميل ميشود.
آري در عرفات همة فيضها و تجلّيات انوار معارف و حقايق، از جانب خداوند متعال بوده و چيزي به جز زمينه و مستعد ساختن خود، از عهدة بنده برنميآمد و از اين لحاظ اشارهاي به اين جهت نشد؛ ولي در مشعركه در سفر سوم است، به ذكر الهي اشاره شد و كلمة «شعور» نيز كه به معناي ادراك دقيق و احساس لطيف است، با اين مرحله كه پس از پايانيافتن مرحلة عرفان و شهود و اسماء است، متناسب خواهد بود.
آري، سالك تا حقيقت ادراك و احساس دقيق و لطيف را درنيافته و قدرت تمييز و تشخيص امور خارجي را با نيروي غيبي حق تعالي (بالحقّ) پيدا نكرده است، نخواهد توانست در اين مرحله موفّق باشد.
پس از اين مرحله، سفر چهارم آغاز ميشود و آن سفر «من الخلق إلي الخلق بالحقّ» است و در اينجا، توجّه او به انجام وظايف الهي و عمل به تكاليف و دستورهاي ديني و هدايت بندگان خدا و تعليم و تربيت آنها و سير آنان به سوي پروردگار متعال ـ كه سفر اوّل از اسفار گذشته است ـ خواهد بود و به اين معنا اشاره ميفرمايد آية ( وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُم )؛ يعني، پيوسته و در همة امور، عنوان «بالحقّ» را منظور بدار. پس سالك در هدايت و دستگيري بندگان خدا، تمام خصوصيات سلوك و جزئيات سير خود را در نظر داشته باشد و مطابق آنچه گام برداشته، از جهت عمل و فكر و اخلاق و توجّه و اخلاص، با كمال دقّت به ديگران تذكّر بدهد... 9
حج بود در نزد ما توحيد ذات |
عمره باشد نيز توحيد صفات | |
وآن مقاماتي كه هست اندر طريق |
باشد اتمامش ز ادراك عميق | |
سير في الله و إلي الله را تمام |
مي نمايد در سلوك از هر مقام | |
باز دارد گر شما را نفس دون |
زان مقاصد زان مراتب زان شؤون | |
زود بايد نفس را قربان نمود |
كار مشكل را به خويش آسان نمود | |
در زمين كعبة دل كان مناست |
اين تمنّا قلب را از ما به جاست 10 |
براي درك اين معناي روحاني و لطيفة يزداني، بايد اسرار و حكمتهاي بيشمار آن را دريافت و در پرتو درك آنها، راهي به باطن و حقيقت حج يافت. در واقع شناخت عارفانة اسرار و رازهاي بيشمار حج، سالك را در سير روحاني و الهي خود مصمّمتر، بيناتر و راسختر ميسازد و او را در مسير شهر عشق و وصال قرار ميدهد. در اين راستا به بيان اشارات و لطايف عرفاني قرآن دربارة حج ميپردازيم. آيات رحماني دربارة حج، محدود و اندك است؛ اما داراي چنان مفاهيم و اشارات عميق و گستردهاي است كه انسان آگاه و متفكر و سالك الي الله را مدهوش ميسازد و او را واله و شيداي حضرت دوست ميكند. هركدام از آيات مربوط به حج و مشاهد مقدس، داراي حكمتها و اسرار بيشماري است؛ اما در اينجا تنها به اجمال، اسرار و رازهاي عرفاني حج و مناسك آن بيان ميشود. بعضي از حكمتها و لطايف عرفاني حج به ترتيب زير قابل تحليل و ارزيابي است:
يكم؛ توجّه به مقام قلب
قرآن كريم در مواردي اشاره به بيت الله و كعبه دارد و آنجا را خانهاي مبارك، مركز هدايت جهانيان، دارندة آيات بيشمار، محلّ امن و آرامش و مكان حج ميداند؛ ( إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمين، فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ... )11. امّا اين تجلّيات ظاهري، رحمت و عنايت الهي است و باطن آن توجّه به «مقام قلب» است. برخي از محقّقان ميگويند:
«نخستين خانه كه در مكّه صدر انسان است، به جهت منظوريت و لكن «يَنْظُرُ إِلَي قُلُوبِكُم وَ نِيَّاتِكُم» ، موضوع شده، خانة دل است و جميع اجزاي وجود، به بركت دل به حق راه يابند، چه، هرگاه كه اشعه لوامعه نظرات تجلّيات ربّاني بر دل افتد، آثار انفتاح و انوار انشراح از صفحة وجه او لائح گردد و به صفت سعت «وَلكِن يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِي» متصف گشته، مظهر اسرار «بِي يَسْمَعُ وَ بِي يُبْصِرُ» شود و در اين خانه علامات روشن است كه طالب آنها، بر مطلوب خود استدلال ميكند و مقام ابراهيم ـ كه مقام تسليم باشد ـ يكي از آنهاست.»12
مراد از قلب، همان گوهر مجرّدِ ملكوتي است كه انسانيت انسان به آن بستگي دارد. مقام قلب در قرآن، آنچنان عالي است كه آنجاكه سخن از وحي (يعني، ارتباط انسان با خدا) به ميان ميآيد، قلب ذكر ميشود. «قلب» در قرآن از موقعيت بسيار ممتازي برخوردار ميباشد و اكثر كارهاي نفساني به آن نسبت داده شده است. حيات انسان بستگي به قلب و روح دارد؛ اوست كه بدن را اداره ميكند و همة اعمال و حركات از قلب سرچشمه ميگيرد. مقام قلب آنچنان عالي است كه ميتواند فرشته وحي را ببيند و سخنش را بشنود؛ چنانكه در قرآن ميفرمايد: «در اينجا خدا آنچه را كه وحيكردني بود به بندهاش (پيامبر اسلام)، وحي كرد و قلب پيامبر در آنچه (فرشته) مشاهده كرد، دروغ نگفت.»13
در تفاسير عرفاني، «بيت»، اشاره به قلب است؛ زيرا آن نيز بيت الهي است. اين خانه برتر، براي مشاهدة اسرار جبروت و انوار ملكوت الهي و يقين به شهود حق است. اين انسان است كه بايد بيت خدا (قلب) را از بيگانگان و كدورتهاي نفساني پاك سازد و آنجا را محلّ ورود اسرار و مشاهدات قرار دهد؛ چنانكه در تفسير «البحر المديد» آمده است: «الإشارة بالبيت إلي القلب؛ لأنّه بيت الربّ، أي: هيأنا لإبراهيم مكان قلبه؛ لمشاهدة أسرار جبروتنا و أنوار ملكوتنا، ليكون من المُوقنين بشهود ذاتنا، و قلنا له: لا تشرك بنا شيئًا من السِّوي، و لا تري معنا غيرنا، و طهِّر بَيتي، الذي هو القلب، من الأغيار و الأكدار، ليكون محلاً للطائفين به من الواردات و الأنوار، و العاكفين فيه من المشاهدات و الأسرار، و الركع السجود من القلوب التي تواجهك بالتعظيم و الانكسار، فإنَّ قلبَ العارف كعبة للواردات و الأسرار، و محل حج قلوب الصالحين و الأبرار». 14
جميع اعمال شرعي، فرعي و مناسك ظاهري، صورتهاي اعمال لطيفة انساني است كه راهبر به سوي خداست و مناسك باطني قلبي و جميع مساجد و خانههاي صوريِ خدا، صورتهاي معابد باطني انسان و نمودي از مواقف و ايستگاههاي سالك در سلوكش ميباشد و صورتهاي خانههاي حقيقي خداست كه همان دلهاي سالكين به سوي خدا ميباشد. ايمان در آنها داخل و از سينههاي گشوده شده به اسلام، به سبب دخول ايمان در آن، جدا و ممتاز ميشود وكعبه، چون بناي ابراهيم(ع) استكه به وسيلة قلب تحقّق پيدا كرده است و بيت حقيقي خداي تعالي است كه با جميع مناسك و معابدش، مظهر قلب گشته است، لذا همة آنچه بر قلب جاري ميشود، بركعبه نيز جاري ميگردد؛ زيرا قلبِ گوشتي چون اوّلين نقطه از بدن انسان است كه آفريده شده است و آن مظهر قلب معنوي است كه قبل از همة عوالم روحاني آفريده شده؛ از باب اينكه ربّ النوع قبل از همة مخلوقات خلق شده است، لذا خداوند حكم آن قلب را بر كعبه جاري ساخته و فرموده است: ( إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ... ) و چون قلب، قبل از تنزّل و پايين آمدنش به زمين، عالمِ صغير، مانند مرواريد سفيد بود، بعد از تنزّل و پايين آمدن و اختلاط با اهل عالم صغير، رنگا رنگ گشت وگسترش زمين عالم صغير از زير آن شروع شد و از حيث گوشت صنوبريبودن ـ از حيث روحانيتش ـ در وسط اين عالم قرار گرفت؛ زيرا نسبت آن به جميع اجزاي بدن مساوي است و مولد و محلّ تولّد ولايت قرار گرفت و مورد توجّه جميع اهل عالم صغير در مقاصد و مناسكشان شد و محلّ امن كساني كه در آنجا يا حريم آنجا داخل شدند، شد و نسبت به امور اهل مملكتش قيام نمود و مقوّم آنها گشت و بركت و روزي دهنده از جميع ميوهها شد، براي كساني كه از اهل آن مملكت باشند يا نباشند و مرجع مردم قرار گرفت و در مملكت خود اصل جميع قريهها و بر همه لازم شد كه به سوي آن رجوع كنند و لباس انانيت را نزد آن از تن بركنند و دور آن طواف كرده و نزد آن توقّف و تردّد نمايند و قبل از رسيدن به آن، انانيت خويش را بكشند و قربان كنند... چون چنين بود، از كعبه نيز به مانند آن خبر داده شد و خداي تعالي براي كعبه نيز همانند قلب، مناسك و اعمال قرار داد و شايد تو، با اين بيان، به اجمال از حكم جميع احكام حج و مناسك آن آگاه باشي. كسيكه از آنچه ما گفتيم غفلت داشته باشد، تنها به ظاهر اخبار در اوصاف خانة خدا توجّه ميكند و نيز كسي كه به صورت ظاهر اعمال و مناسك حج نگاه كند، آنها را داراي صحّت و حكمت عقلاني نميبيند، بلكه آنها را دروغ و لغو ميپندارد و اگر از خدا، يا از اهل اسلام نترسد، در آنها طعنه ميزند، همان طور كه كفّار طعنه ميزنند. 15
بر اين اساس است كه اعمال قلبي و روحي، پيوسته و مداوم هستند و همة مكانها و همة زمانها براي آنان، حج و سلوك عرفاني است. قرآن ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ... )؛ اين آيه اشاره است به اينكه: اعمال بدني، محدود به زمان و مكان است؛ اما اعمال روحي و قلبي، زمان و مكان مخصوصي ندارد. پس در حجّ دلها، همة زمانها، ميقات است و همة مكانها عرفات. حجّ دلها، اعتكاف در محضر داناي غيبهاست و شب و روز ندارد و سرمدي است. هر زماني نزد آنان، شب قدر است و هر مكاني براي آنها عرفات؛ چنانكه گفتهاند:
لَو لاَ شهودُ جمالكم فـي ذاتي |
ما كنتُ أَرْضَي ساعةً بِحَياتي | |
إن المحبَّ إذا تمكَّنَ فـي الهَوَي |
والحبّ لــم يَحْتَجْ إلـي ميقاتِ |
و ديگري گفته است:
كُــلُّ وقــتٍ مِــنْ حَــبيبِي |
قــدْرُهُ كــأَلْــفِ حَــجّــَة | |
فــازَ مَــنْ خـلَّي الشَّوَاغِلْ |
وَ لِــمــوْلاَه تَـــوَجَّـــــهْ |
كسي كه ميخواهد حجّ باطني (و قلبي) داشته باشد، پس بايد ملتزم به ادب، سكوت، انديشه و نظر باشد. «فمَنْ فَرض علي قلبه، حجَّ الحضرة فيلتزم الأدب والنظرة ، والسكوتَ والفكرة » .16
دوم؛ تطهير خانة دل
قرآن كريم در بارة حضرت ابراهيم ميفرمايد: ( وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ )،17 در آية ديگر نيز با تأكيد بيشتري ميفرمايد( ...وَ عَهِدْنَا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُود ).18
خداوند در هر دو آيه فرمان ميدهد كه خانة خدا را براي طوافكنندگان، معتكفان، راكعان و ساجدان پاكيزه سازند و جلوههاي شرك و كفر را از بين ببرند. در واقع ميفرمايد: خانة مرا از بتها و چيزهاي ناشايسته پاك سازيد. هر ميهماني بايد توجّه داشته باشد كه نبايد محلّي را كه به آن وارد ميشود و پاك و پاكيزه است، آلوده و كثيف كند؛ مخصوصاً خانة خدا را كه به امر او و به دست انبياي بزرگ، پاك ميشود. البته آلودگي و خبائث معنوي، بسي بالاتر و زشت تر از آلودگي ظاهري است.
(عَهِدْنَا) ؛ به اين معنا است كه فرمان فرستاديم به سوي ابراهيم و اسماعيل تا خانة مرا از اوثان و انجاس و خبائث و معاصي و طواف جنب و حائض پاك سازيد، براي طوافكنندگان و مقيمان و معتكفان ... اهل اشارت بر آنند كه خانة دل را ـ كه حرم دوست است ـ از ادناس تعلّقات كونين پاك داريد و گفتهاند: تطهير بيت از ادناس اوزار و تطهير دل، از ملاحظة اغيار است.19
اگر حريم دل از غير دوست سازي پاك صفاي وحدت صرف اندرو كني ادراك
از نظر صاحب تفسير «لطايف الاشارات»، در ظاهر، امر به پاككردن «بيت» است؛ اما در باطن و حقيقت، اشاره به تطهير «خانة دل» است. پاكي «بيت»، به محافظت آن از آلودگيها و چركهاست و پاكي دل، به مواظبت آن از بيگانگان و اغيار.
طواف حجگزاران پيرامون كعبه، در لسان شارع معلوم و طواف باطني براي اهل حقيقت روشن است. پس دلهاي عارفان واقعي، هميشه در حال طواف است و دلهاي موحّدان اهل حقيقت، پيوسته در حال اعتكاف. قلبهاي قاصدان يار، هميشه در خضوع است و قلبهاي يكتاپرستان به سوداي وصل در ركوع.20
(وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ) ؛ به زبان اهل علم «كعبه» است و معناي [واقعي] آن، فراغت قلب از هر چيزي به جز يادكرد الهي است؛ «فَرِّغَ قَلبَكَ عن الأشياء كلَّها سوي ذِكْرِ الله» . ميگويد: دل خويش را يكبارگي با ذكر من پرداز؛ هيچ بيگانه و غيري را بدو راه مده كه دل پيراية شراب مهر و محبّت ماست: « القلوب أواني الله في الأرض فاحبّ الاواني إلي الله أصفاها و أرقّها و أصلبها ».
هر دليكه از مكوّنات صافيتر و بر مؤمنان رحيمتر، آن دل نزد حضرت عزّت، عزيزتر و محبوبتر. دل سلطان نهاد تو است؛ زنهار تا او را عزيز داري و روي وي از كدورت هوا و شهوت نگاهداري و به ظلمت و شهوت دنيا آلوده نگرداني.
به داود وحي آمد: «يا داود طهّر لي بيتا أسكنه» ؛ «اي داود! خانه پاك گردان تا خداوندِ خانه، به خانه فروآيد.» گفت: بار خدايا! آن كدام خانه است كه عظمت و جلال تو را شايد؟ گفت: آن، دل بندة مؤمن است. گفت: بار خدايا! چگونه پاك گردانم. گفت: آتش عشق در او زن تا هرچه نسبت به ما ندارد سوخته شود و آنگه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيتي مانده بود، پاك بروبد.
خوش آن آتش كه در دل برفروزد به جز حق، هرچه پيش آيد بسوزد 21
آري، يكي از اسرار و حكمتهاي مهمّ حج، گراميداشت خانة مكرّم الهي است؛ چه بيت الله الحرام و چه دل عاشق حق. اين، دلِ عارف و بيناست كه خانة حقيقي است و هر حجگزاري بايد بكوشد آن را از گناهان و نافرمانيها پالايش كند و از ناپاكيها، خباثتها، هرزگيها و ناراستيها دور سازد. اين بيت عزيز، براي شيدايي و عشقورزي به حضرت احديّت و بندگي و عبوديت است.
از نقاط بارز در تطهير قلب، موت ارادي است؛ يعني، انسان در حج فرصتي مييابد كه نفس پليد را بميراند و حيات جديدي براي آن به وجود آورد. قرآن ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ... ) ؛ يعني حج آن است كه با تمامي شرايط و اركان آن به جا آورده شود؛ به خصوص آنكه تا پايان اعمال، نيت خالصانه و قصد الهي آن حفظ شود و حجگزار مرتكب محرمات نشود. پس در اين مدّت نبايد با ارتكاب منهيات، از حدود الهي خارج شده و ريا كند يا فسق نمايد ... .
سرّ آن اين استكه: «حج»، «موت ارادي» است كه از حيات حقيقي سرچشمه ميگيرد. پس حجگزار بايد نفس خود را ـ كه از لوازم زندگي دنيوي است ـ بميراند تا به آب حيات واقعي ازلي و جاودانگي سرمدي دست يابد. اين امر امكان ندارد، مگر با دوري از عقل جزئينگر (و دنيوي) كه با وهم و خيال در هم آميخته؛ بلكه مغلوب آنها شده است. همچنين به دست نميآيد مگر براي سالكي كه حضرت حق او را مجذوب ساخته و از مقامات فعلي به مقام و مرتبه والاي الهي قدم گذاشته و در اين عوالم، فاني گشته است....»22
آية ( وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله ) نيز اشاره است به اين كه: حج، توحيد ذات و عمره، توحيد صفات است كه حجگزار عارف در سلوك الي الله و في الله آنها را كسب ميكند و به مقامات و حالات عرفاني دست مييابد. اگر نفس اماره مانع شد كه به اينها برسد، بايد در راه خدا مجاهدت كند و نفس را به قربانگاه ببرد و آن را ذبح نمايد و [در واقع] كعبة قلب را در حق فاني سازد.
(فَمَا اسْتَيْسَرَ) اشاره به اين است كه نفوس بشري در صفات و تواناييها با هم متفاوتاند؛ برخي صفات حيواني ضعيفي دارند و برخي صفات حيواني قويتر. گاهي بعضي متّصف به ويژگيهاي حيواني سركش ولي رامشدني هستند و برخي متصف به ويژگيهاي حيواني رامنشدني. چه بسا برخي اوصافي دارند كه قابل زوال نيست و چنين افرادي به يقين حجگزار محصور (در بند) هستند...23
سوم؛ رسيدن به مقام اخبات
قرآن ميفرمايد: ( وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ... وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين ).24
اين آيه بيان آن است كه دربارة امتهاي گذشته نيز پروردگار مقرّر كرد كه قرباني گوسفند و شتر، از جمله اعمال حج است (كه) در منا ذبح نمايند و هنگام ذبح نيز نام پروردگار بر آنها خوانده شود و... همچنانكه دربارة امت اسلام اينچنين مقرر شده است.
( فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين )؛ بيان سبب وحدت حكم است از نظر اين كه پروردگار، به امتهاي گذشته نيز مانند جامعة اسلامي فرمان دادكه به زيارت خانة كعبه و انجام مناسك حج در مسجدالحرام حضور يابند و امر مهمّيكه به آن مترتب ميشود، آن است كه هنگام ذبح و قرباني، نام پروردگار بر آن خوانده شود و آيين بتپرستي از آن سرزمين رخت بربندد. پس در قرباني و انجام مناسك، آيين بتپرستي را ترك نمايند؛ زيرا آفريدگار يكتا و بيهمتاست و اختلاف نظر، اختلاف اجتماعات و زمان آنهاست و پيوسته بايد بر قرباني نام پروردگار خوانده شود و هرگز آميخته به آيين بتپرستي نباشد. افراديكه به دستور پروردگار خاضع و منقاد باشند؛ آنان را «مخبت» معرفي كرده است. تا اينكه ميفرمايد: ( الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ... ). اين تفسير حال و صفات حاجيان است؛ از جمله اين كه چنانچه نام پروردگار به آنها يادآوري شود، دلهاي آنان به لرزه درآمده و در برابر حوادث ناگوار صبر، پيشه ميكنند و...25
در واقع آية قرآن ميخواهد از اين دستور، يك برداشت كلي ارائه كند و آن اينكه:
«اي افراد بشر، بدانيد كه اله و خداي همة شما يك و يگانه است؛ تسليم اوامر حق تعالي شويد و اي فرستادة خدا، مژده و بشارت بده به سعادت و فضيلت و نجات از عذاب و عيش گوارا، به كساني كه متواضع و مطيع امر الهي شدهاند.»26
حجگزار با تسليم محض در برابر دستورات حق و انجام مناسك آن، با تواضع و فروتنيِ تمام، ميتواند به مقام «اخبات» (تسليم و تواضع) برسد. از نظر قرآن «مخبتين» كساني هستند كه داراي چهار صفت حميده و پسنديده باشند:
* اول، از اوصاف نيكوي مخبتين چنين است كه وقتي اسم خدا برده ميشود، از هيبت اشراق نور معرفت و اشعّة جلال ربّاني و انوار عظمت الهي قلبهاي آنها لرزان ميشود و از ترس سخط ايزدي، دلهاي آنان ترسان ميگردد.
* دوم، از صفت نيك آنها چنين است كه بر آنچه از مكروهات و ناملايمات طبيعي و نفساني و ناگواريها كه بهآنها اصابت مينمايد صابر و بردبارند و خودداري مينمايند.
* سوم، از اوصاف مخبتين آن است كه آنان در نمازها ايستادگي مينمايند و نماز را اهميت ميدهند وهر نمازي را با مراعات اجزا وشرايط آن در وقتشكه براي آن مقرر گرديده بهجا ميآورند.
* چهارم، از صفات برجستة «مخبتين» چنين است كه از آنچه بهآنها روزي دادهايم در راه خدا انفاق مينمايند.27
ديـده از غير تماشاي تــو بر دوخته باد زآتش عشق تو جان و دل ما سوخته باد! 28
در بارة( وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين ) نوشتهاند: مژده ده مشتاقان را به سعادت لقا، كه هيچ مژدهاي از اين فرحافزاتر نيست. «ابوالفتوح رازي» نيز مينويسد:
«مخبتين متواضعان باشند. ( وَجِلَتْ قُلُوبُهُم ) ؛ «وجل» دل را به ترس داشتن است؛ يعني، چون پرتو جلال حق بر دلهايشان تابيده، روشنايي بزرگ اِلَه از دلشان نمودار شده است. «وجل» در هنگام ذكر حق به آن اندازه است كه حق در دل شخص تجلّي كند.»29
هركه را نور تجلّي شد فزون خشيت و خوفش بود از حد برون
تفسير «روح البيان» دربارة (وَ الصَّابِرِينَ عَلي ما أَصابَهُم) مينويسد:
«آنهاكه در زير انجام حكم خداوندي و سرنوشت او خاموشاند و آن را بد نميدانند، نه آرزوي آسايش از آن دارند و نه چشم به گشايش؛ بلكه از دل و جان تسليم به تقدير هستند؛ چنانكه حافظ گفته است:
اگـر بـه لطـف بـخواني مـزيد الـطاف است وگـر، بـه قهر براني درون ما صاف است
به دُرد و صاف تو را حكم نيست دم دركش كه هرچه ساقي ما كرد عين الطاف است 30
همة يكتاپرستان، به خصوص حجگزاران، توجّه دارندكه آفريدگارشان، خداي واحد، بينياز و يكتاستكه در برابر دستوراتش بايد بي چون و چرا تسليم باشند و حج هم از جمله دستوراتي است كه براي امّتهاي پيشين نيز مقرّر شده بود (هر چند با اختلافاتي در مناسك و مكان قرباني و...)؛ امّا آنچه مهم است اينكه همه در برابر حق و در انجام مناسك حج، مطيع، فروتن، خاشع و متواضع باشند. در تفسير «الفواتح الالهيه» آمده است:
«... بعد ما علمتم أنّ لكلّ أمّة من الأمم مذبحاً معيّناً و منسكاً مخصوصاً يتقرّبون فيه إلينا فَإِلهُكُمْ أي فاعلموا أن اِلَه الكلّ إِلهٌ واحِدٌ أحد صمد فرد وتر لا تعدد فيه مطلقاً و لا شركة له أصلاً (فَلَهُ أَسْلِمُوا) و توجّهوا إن كنتم مسلمين، مسلّمين مفوّضين إليه أموركم (وَ بَشِّرِ) يا أكمل الرسل من بين المسلمين بالمثوبة العظمي و الدرجة العليا و الفوز بشرف اللقاء (الْمُخْبِتِينَ) المطيعين الخاضعين الخاشعين المتواضعين الَّذِينَ قد خبت و خمدت نيران شهواتهم من بأس اللّه و خشيته...». 31
نتيجه آنكه «اخبات» به معناي دوام طاعت و پايداري به اندازة توانايي است و از نشانههاي آن، كمال فروتني و خضوع و پيوستگيِ خشيت و تواضع است؛ «الإخبات استدامة الطاعة بشرط الاستقامة بقدر الاستطاعة...» 32
چهارم؛ درك مقام ولايت و امامت
از اسرار و حكمتهاي شگفتانگيز حج، پيوند وثيق آن با «امامت و ولايت» است؛ يعني حجگزاران علاوه بر انجام مناسك حج، بايد به حقيقت و باطن اعمال نيز توجّه كنند و بدانند كه اتمام اعمال و سرّ و روح اصلي حج، توجّه به مقام ولايت و امامت است. در آيات حج اشارات فراواني به اين سرّ بزرگ شده است كه در اينجا بعضي از آنها را بيان ميكنيم:
1. زيارت صاحب قلب
( وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً... ) ؛ يعني به قصد خانة خدا، جهت انجام مناسك مخصوص، ندا سر ده. (يَأْتُوكَ)، به قصد حج پيش تو ميآيند. نفرمود: به «بيت الله» بيايند تا اشاره به اين باشد كه مقصود از تشريع حج، «زيارت قلب و صاحب قلب» است؛ نه زيارت سنگهاي آن؛ چنانكه در قول خداي تعالي آمده است: ( فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ).
بر اين اساس، امام باقر(ع) وقتي ديد مردم پيرامون كعبه طواف ميكنند، در اشاره به همين معنا فرمود: «در جاهليت اين چنين طواف ميكردند! مردم مأمور شدهاند طواف كنند؛ سپس به سوي ما كوچ نمايند. پس ولايت ما و مودّت و دوستي خودشان را اعلام كنند و ياري خودشان را بر ما عرضه بدارند.»33
در «حقائق التفسير» نيز از امام صادق(ع) نقل شده است كه در تفسير آية ( وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِين ) فرمود: يعني نفس خود را از درهم آميختن با مخالفان و پيوستگي با غير حق پاك ساز و با عارفان و نشستگان در كوي عشق و خدمت، همراه و همدل شو و با پيشوايان حق همنوازي كن:
«عن جعفربن محمد في قوله «وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ» قال: طَهِّر نفسك عن مخالطة المخالفين والاختلاط بغيرالحقّ «وَ الْقائِمِينَ» مع فؤاد العارفين المقيمين معه علي بساط الانس و الخدمة «وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»، الأئمة السادة الذين رجعوا الي البداية عن تناهي النهاية...». 34
به همين جهت است كه امام باقر(ع) ميفرمايد: «سزاوار است مردم اين خانه را زيارت كنند و بزرگ بدارند؛ چراكه خداوند آن را بزرگ داشته است و سزاوار است هرجا كه هستيم، به ديدار ما آيند، ما راهنمايان مردم به سوي خداونديم».35
2. اتمام حج با لقاي امام
( وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلهِ )(هم): «حج و عمره را به پايان رسانيد»؛ به اين صورت كه مناسك و اعمال آن دو را بهطور كامل انجام دهيد و محرّمات آن دو را ترك كنيد. به امام باقر(ع) نسبت داده شده است كه فرمود: «كاملكردن و تمام نمودن حج، ملاقات با امام است» و از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «هرگاه يكي از شماها حج كند، بخش پاياني حجش را زيارت ما قرار دهد؛ زيرا كه اين، حج را كامل ميكند.»36
بنابراين، ممكن است گفته شود: معناي آية ( وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ )، اين باشد كه در سبيل حجّ صوري و حجّ معنوي، از چيزهاييكه به انانيت شما نسبت داده ميشود، انفاق كنيد و در انفاق ميانهرو باشيد تا نفسهايتان را قبل از به كمال رسيدن، هلاك كنيد و حجّ صوري را با ملاقات با امام برحسب صورت (و) حجّ معنوي را با ملاقات معنوي به اتمام رسانيد.
پس نتيجة آن، امر به «فكر» است و آن، عبارت از مجاهدت در عبادت و اذكار قلبي و زباني است تا اينكه نفس از كدورتها صاف شود. در اين صورت است كه امام بر شخص مجاهدتكننده تمثّل پيدا كرده و ظاهر ميشود.37
3. انسلاخ و بريدن از وابستگي ها و تعلّقات
خداوند در سورة حج ميفرمايد: ( ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ) ؛38 «بايد آلودگيهاي خود را كه در مدت مُحرم بودن و قرباني و سرتراشيدن بر بدنهايشان قرارگرفته، برطرف كنند و نذرهايشان را وفا نمايند و بر گرد خانة كهن طواف كنند.»
اين آيه ميگويد: حجگزاران، خود را (از آلودگيهاي ظاهري) پاك سازند و تعهّدات خويش را به آخر رسانند و در پايان، بيت عتيق را طواف كنند. زدودن آلودگي، تفسير ظاهري آيه است؛ اما در تفسير عرفاني آن آمده است:
«... مراد از «تفث»، تعلّقات و وابستگيهاي نفساني است كه در احرام براي انسان باقي ميماند و قضاي آن به اين است كه امام(ع) را ملاقات كند؛ چه، كسي كه امامش را با ملك يا ملكوتش ببيند؛ از تعلّقات و وابستگيهايش منسلخ ميشود و در اخبار به آنها اشاره شده است.»39
(وَ لْيَطَّوَّفُوا)؛ يعني و بايد در طوافِ بيت مبالغه كنند يا طواف در بيت را زياد كنند. پس از آنكه برحسب ظاهر خود را از آلودگي، كه لازمة احرام است، پاكيزه نمودند و حلق نموده و كثافت ظاهر را زدودند و همچنين كثافت باطن؛ مانند كفّارهها و وابستگيها را از بين بردند؛ بايد بسيار طواف كنند. بدينگونه كه امام را با ملك و ملكوتش ملاقات نمايند؛ چه لقاي امام با ملكوت او ـ كه همان معرفت به نورانيت است ـ در رسيدن به قلب ميباشد كه آن خانة خداست.40
4. اعلام تبعيت و اطاعت
در تفسير «روح البيان» آمده است:
حجّ عوام، آهنگ خانه و حجّ خواص زيارت صاحب خانه و مشاهده نعمت هاي احرام است؛ چنان كه در قرآن آمده است كه ابراهيم خليل (ع) گفت: ( إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِين ) و حجّ خواص روگرداندن از همه چيز است. چنان كه ابراهيم گفت: ( فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمِين ) . اين است روش حجّ معنوي كه خليل مؤسس آن بود و در حقيقت، مقام و شأن خليل، راهنمايي به خانه خدا بود؛ ولي براي رسول الله، محمّد (ص) حال بود كه موهبت و بخشش از خداست؛ ولي از مقام تا حال تفاوت زياد است. ابراهيم در مقام خلّت و دوستي متوقف شد و گفت: ( إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِين ) و چون مشمول موهبت نشد، مخاطب شد به «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي» و پس از آن كه در مقام حج و وصول به موهبت، محصور و محدود شد، براي او هدي و قرباني معين شد كه: ( وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيم )(هم) ، براي او گفته شد، ولي محمّد (ص) محصور و متوقف نشد و داراي موهبت شد و مخاطب گرديد به: ( وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله ) و حجّ خود را به ( ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي ) به انجام رساند و پس از آن كه به حق نزديك شد، خود را به آن بياويخت و دست برنداشت. پس از آن، عمره را تمام كرد وگفت وگوي دوستانه ميان حبيب و محبوب به اين جا رسيد: ( فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي ) . گفتني ها با او بگفت و آخرين موهبت كه او را به دوست متصل كرد، در وقوف عرفاتش بود كه گفت: ( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً )(هم).41
نتيجه آنكه: اين عادت و رسم، كه شما از زمان ابراهيم به يادگار داريد، بايد صورت «عبادت» داشته باشد نه «عادت» كه بخواهيد آداب پدران خود را تقليد كنيد. اكنون شما در فرمان و تربيت (حضرت) محمّد(ص) هستيد كه تمام آن عادات قديم را باقي نگذاشت و دستورهاي حج را به مصلحت روز معين كرد تا مردم از آن تعصّب و تقليد درگذشتگان خود دست بردارند و روش عقلي و تبعيت پيشواي بزرگ خود را در پيش گيرند و اين مطلب از رفتار خوب نمايان است.
پس از صلح حديبيه، مردم به فرمان پيامبر(ص) تسليم نشدند تا (اين كه) آن حضرت خود سر تراشيد و قربانياش را ذبح كرد؛ آنگاه مردم به خود آمدند و پيروي كردند و اين خود ميفهماند كه مردم نميخواستند از عادات قديميشان دست بردارند و گمان ميكردند اسلام بايد روش گذشتة آنها را اجرا كند. براي همين است كه در آخر آيه، اشعار شده است كه بايستي از مخالفت پيغمبر پرهيز كنيد وگرنه عقاب خداوند سخت است.
پس ابتدا معين شده است كه بايد سر به فرمان بود و آيين قديمي را در وقت معين و با آداب معين انجام داد و در آخر، يادآوري شده است كه آن براي آدميت و تكامل انسان لازم است و به همين جهت با عبارت ( تَزَوَّدُوا) آمده است؛ يعني: وسيلة آسايش شما در آن سفر ـ كه همه به سوي آن ميروند ـ تقواست كه بايد تا آخر عمر روش و طرز عمل شما مقرون به آن باشد.42
پنجم؛ جلوه گري شوق و عشق
عارفان، راز آفرينش و سرّ وجود را در كلمة عشق خلاصه ميكنند و عشق را مبناي آفرينش و وجود ميدانند. آنان عشق را صفت حقتعالي و لطيفة عالي و روحاني انسانيت ميدانند و سلامت عقل و حس را بدان ميسنجند و نيز عشق را وسيلة تهذيب اخلاق و تصفيه باطن ميشمرند. شوق و جذبة الهي و محبّت او نشان طريقت و عنوان اهل سلوك است كه با اين نشان و عنوان شناخته ميشوند. شوق، حركت روح در طلب لقا است و عشق رساننده عاشق به درگاه معشوق.
حج، ميقات شوق و ميعاد عشق است و هركس گام در وادي آن نهد و عارف باشد، سر از پا نميشناسد و در پي دلدار، آرام و قرار ندارد.
چنانكه گفتهاند: حجّ عوام، ديگر است و حجّ خواص ديگر. حجّ عوام قصد «كوي» دوست است و حجّ خواص قصد «روي» دوست. آن رفتن به «سراي دوست» و اين رفتن «براي دوست».
دردم نه ز كعبه بود كز روي تو بود مستي نه ز باده بود، كز بوي تو بود
عوام به «نفس» رفتند، در و ديوار ديدند، خواص به «جان» رفتند، گفتار و ديدار ديدند...43
قرآن كريم ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي ).44
دربارة (تَزَوَّدُوا) ؛ «توشه برگيريد» آمده است: قومي از قافلة يمن بي زاد و راحله قصدِ حج كردند و در مكه اظهار احتياج نموده، از اهل قافله چيزي طلبيدند. حق تعالي فرمود: توشه برداريد تا بر دل مردم گران نباشيد. ( فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي )؛ پس بهترين توشهها، پرهيزكردن از طمع و ترك تشويشدادن مردم وسؤالنكردن از ايشان است و نزد عرفا، در اين آيه، اشاره به توشهگرفتن در سفر آخرت است و بهترين زاد در آن، پرهيزگاري است. قشيري ميگويد: «تقواي عوام دورشدن است به تن از لوث گناه و تقواي خواص اجتناب است به سر از مشاهدة ماسوي الله و حقيقت آن است كه بي توشه در «راه عشق» به سر نتوان برد و بي زاد «شوق» مرحلة محبّت طي نتوان كرد.»
زاد راه عاشقان درد است و روي زرد و آه راه زين گونه است بسم الله كه دارد عزم راه 45
دربارة آية ( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً... ) 46 نيز خواجه عبدالله انصاري گفته است:
«ميگويد مردمان را خانهاي ساختم، خانه، و چه خانهاي! ... بيگانه در نگرد، جز حَجَري و مَدَري نبيند كه از خورشيد جز گرمي نبيند چشم نابينا. دوست در نگرد وراي سنگ رقم تخصيص و اضافت بيند؛ دل بدهد جان در بازد.»
انّ آثــارنــا تــدلّ علينــا فــانظروا بعدنـا الـي الآثار
آري، هركه آثار دوست ديد، نه عجب؛ اگر از خويشتن و پيوند ببريد. «لهذا قيل: بيتٌ مَنْ رآه نَسِيَ مزارَه ، وهجر ديارَه و استبدل بآثاره؛ بيتٌ مَنْ طاف حَوْلَه طافت اللطائف بقلبه.... »
درويشي را ديدند بر سر باديه، ميان در بسته و عصا و ركوه (ظرفي از پوست) در دست و چون والهان و بيدلان سرمست و بيخود؛ سر به باديه نهاده و ميخراميد و با خود اين ترنّم ميكرد:
خون صدّيقان بيالودند و زان ره ساختند جز به جان رفتن در اين ره يك قدم را باز نيست
گفتند: اي درويش! از كجا بيامدي و چند است كه در اين راهي؟ گفت: هفت سال است تا از وطن خود بيامدم. جوان بودم، پيرگشتم در اين راه و هنوز به مقصد نرسيدم. آن گه بخنديد و اين بيت برگفت:
زر من هويت و ان شطّت بك الدّار و حال من دونه حجب و استار
لا يــمنـعـنّك بــعد مــن زيــــارته انّ الــمحبّ لــمن يـهواه زوّار
«اگر ديدار دوست ميخواهي، از دوري راه و موانع و پردهها باك مدار كه دوست هميشه در راه ديدار دوست بود.»
اي مسكين، تأمّل كن در آن خانه كه نسبت وي دارد، چون خواهي كه به وي رسي، چندت بار بلا بايد كشيد و جرعه محنت نوش بايد كرد و جان بر كف بايد نهاد؛ آن گه باشد كه رسي، باشد كه نرسي! پس طمع داري كه از اين بضاعت مزجات (زاد و توشه كم و ناچيز) كه تو داري آسان آسان به حضرت جلال و مشهد وصال لم يزل و لايزال برسي؟!
نتوان گفتن حديث خوبان آسان آسان آسان حديث ايشان نتوان 47
ابوالفتوح نوشته است: «مردي بود او را حسين بن عك ميگفتند. مردي مالدار بود. به مكه رفت و مجاور بنشست و پشت بر خان و مال و املاك و اسباب كرد و سالها آنجا بماند. سالي همشهريان او در حج بودند، به او گفتند: تو هيچ آرزويي نداري تا به سر املاك و اسباب خود آيي؟ آهي برآورد و گفت: چه اميد باز آمدن است دنيا گشتهاي را كه او را رمقي مانده بُوَد. آن گه اين بيت را خواند:
حبّ المحبّ من الحبيب بعلمه إنّ الــمحبّ ببابـه مطروح
«گفت: عاشق را همان بس كه معشوقش بداند كه او بر در سراي وي كشته افتاده است!» 48
ششم؛ پرهيزگاري متقرّبانه
«حج» سير و سلوك روحي براي رسيدن به مقام قرب الهي و نزديكي به ساحت ربوبي است. اين تقرّب حاصل نميشود؛ مگر با تقوا و پارسايي الهيگونه. مقامات عرفاني بيشمار است و راههاي طي طريق روحي فراوان؛ اما اطمينانبخشترين و رسانندهترين آنها «پرهيزگاري» است. براي تقوا مراتب و درجاتي است و لفظ «تقوا» مشترك بين آن معاني باشد. پس در هر موقعي كه تقوا گفته ميشود، موقعيت آن مورد، قرينه بر مراد ميشود و چون در آية 197 «بقره» در موقع حج و عبادات واقع گرديده، شايد اشاره باشد به درجة عالي و آخرين مراتب تقوا كه مقصود، توجّه كامل به حق است:
( وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْبابِ ). (وَ اتَّقُونِ)؛ يعني در اعمال و اهداف و مراد شما، فقط من و بندگي من ـ كه خداي شما هستم ـ باشد و به هيچ وجه حظّ نفساني در نظر نباشد.
آنگاه اين را به همة اعمال و مناسك حج ـ و همة اعمال زندگي ـ سرايت داده و بيان كرده كه آنچه انسان را به خدا نزديك ميكند، فقط تقواست؛ حتّي در قرباني و ريختن خون حيوان در روز عيد. پس ميفرمايد:(هم)( لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها ).49 غرض الهي از امر به قرباني، گوشت و خون آنها نيست. اين جمله در بارة بسياري از حجّاج است كه از آنها شنيده ميشود اين چندين هزار گوسفند... چه فايدهاي دارد كه در بيابان منا كشته شود و متعفّن گردد و از بين برود! خداوند ميفرمايد: غرض گوشت و خون نيست. ( لَكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُم ) كه بايد امر الهي را اطاعت كنيد و تا قرباني نكنيد از احرام خارج نميشويد. از اين مقدار مال صرف نظر كنيد، حكم اوامر الهي را خود ميداند. حتّي اگر امر رسيد از جانب خدا و رسول و امام كه بايد فرزند خود را ذبح كني يا خود را سر ببري يا دور بيندازي يا از كلية اموالت خارج شوي، اطاعت واجب است و حقّ سؤال نداري؟50
اين آيه ساحت پروردگار را تنزيه مينمايد؛ از اينكه گوشت و يا ريزش خون قرباني مورد نياز ساحت اوست؛ زيرا منزّه از عوارض و نيازهاست! بلكه غرض از تشريع قرباني در منا آن است كه مسلمانان بدين وسيله نيروي تقوا و خلوص در عبوديت خود را آشكار سازند و از شعار بتپرستي تبرّي نموده و به پروردگار تقرّب جويند و هنگام ذبح، به منظور نقض آيين بتپرستي، نام پروردگار را بر آن بخوانند.51
كسانيكه با قرباني، قصد تقرّب به خدا را دارند، بايد بدانند كه نه گوشت آنها به او ميرسد (چون كه او منزّه از آن است) و نه نفعي از آن ميبرد؛ بلكه فقط پرهيزگاري است كه مورد نظر حضرت سبحان است؛ يعني پرهيز و دوري كردن از نواهي و حرامهاي الهي و عمل به دستورات و تعاليم او. در واقع تنها چيزي كه انسان را به حضرت حق نزديك ميكند، امتثال دستور مولا و پرهيز از ارتكاب نواهي اوست؛ «و ما يصل منها إليه سبحانه إلاّ التَّقْوي، أي التحرز و الاجتناب الصادر مِنْكُمْ عن محارم اللّه و منهياته و الامتثال بأوامره و الإتيان بمأموراته و مرضياته...» .52
در تفسير «البحر المديد، آمده است: «مقصود از ريختن خون قرباني، گوشت و خون آن نيست؛ بلكه دل و جان را از دوستي دنيا باز دارد و آن را براي رضايت الهي، ايثار كند. اين ويژگي با استواري نيّت و والايي همّت به دست ميآيد؛ هرچند مانعي او را از رسيدن به اين مقصد باز دارد. ( وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ ) ؛ «آنچه از شما ميرسد، پرهيزگاري است.» در اينجا تقوا، به معناي «عمل قلبي» است و آن عبارت است از نيت قرب به خدا، ارادة عمل نيك و قصد خالصانه براي خدا. اين عمل قلبي، مراد واقعي است و اعمال و مناسك، براي تأييد و تأكيد بر آنهاست. از اين رو نيت انسان مؤمن، رساتر (گوياتر) از عمل اوست و طاعت و عبادت او، غذاي قلب است. در هر حال مقصود نهايي، لذّت رستگاري است كه با لقاي الهي حاصل ميشود و فرع بر آن، عشق و انس به خداوند است كه جز با ذكر او به دست نميآيد.»53
هفتم؛ اطمينان و انشراح نفس
انبساط و سكينه از مقامات و حالات عرفاني است كه براي سالكان الي الله پيش ميآيد و با ورود آنها در دل، بهجت، نورانيت و آرامش بر آن حاكم ميشود. قرآن كريم ميفرمايد: ( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ). «امن» به معناي اطمينان و آرامش قلب است؛ خواه در جهت مادّي باشد يا معنوي و اطلاق كلمة « امن» بر «بيت» براي مبالغه است؛ مانند زيدٌ عدلٌ و اشاره ميشود به كمال تحقّق اطمينان و امن ظاهري و معنوي در آن بيت الهي. منظور آية كريمه، اين است كه: از جمله نعمتهاي الهي براي بني اسرائيل و ديگران
ـ كه از نسل ابراهيم هستند ـ خانة كعبه است كه به دست آن حضرت ساخته شده و محلّ عبادت و بندگي و توجّه و خضوع و تذلّل گشته است. جايي است كه به بندگان خداوند متعال در آنجا اجر و مزد دنيوي و اخروي داده شده و با كمال آرامش باطن ميتوانند در آنجا به مناجات و تضرّع و عبادت مشغول گشته و با خداي خود به راز و نياز و توجّه و
ارتباط بپردازند.54
اين آرامش باطن و سكينة دروني، در خلال اعمال و مناسك حج، جلوهگري خاصّي دارد و خانة حضرت رحمان ـ چه كعبة مقصود و چه قلب معهود ـ نمودگاه اين حالات روحاني است. در بعضي از تفاسير آمده است: در اين آيه، مقصود از بيت «كعبه» است؛ چون «الف» و «لام» براي عهد خارجي است يا مقصود «قلب» است از باب اينكه قلب معهود، مناسبتر است بين متكلّم و مخاطب و نظر هر دو به سوي آن است و آنچه كه به او مراجعه ميشود و در حقيقت محلّ جزا براي او و خلق است، همان قلب بوده و چون كعبه، قلب صوري است، به وضع و قراردادن به آن مراجعه شده و محلّ جزاي كسي است كه به آنجا رجوع نمايد. ( لِلنَّاسِ وَ أَمْناً) آنجا به نحوي امن است كه شكار نبايد كرد... بلد ميّت و حرم بر حسب تأويل، صورت نفس مطمئنة صدر منشرح است و حكم بيت به مسجد و حرم، از جهت مجاور بودن به آنها ياد شده است. بنابراين، آن حكم در مورد مسجد حرم، ساري است و همچنين است حال نفس و صدر (سينه) و تحقّق معناي بيت و مظهر بودن آن براي قلب و مناسبت بين مناسك كعبه و مناسك قلب...55
وينكــه گـردانديم جاي بازگشت خانه را بر مردم از هر شهر و دشت
مأمن است آن پس بگيريد از نياز جــاي ابـــراهيم از بــهر نــــماز
مــا بـه ابــراهيم و اسماعيل، هين در طهارت عهد كرديم اين چنين
پـاك تـا دارند و نيك آن خانه را راه نــدهند انــدر آن، بيگــانه را
بــهر طــوف طـائفين و عـاكـفين راكــعان و سـاجدان ز اهـل يقين
قــلب بــاشد كــعبه اهــل مــقام صـورتِ آن خانه شد بيت الحرام
مرجع است و مأمن او از بهر ناس هم سلامت را سبب دور از هراس
چون در آن ساكن شوند اندر وصول ايــمنند از شــر نفس بو الفضول
وز فــريب قــوه هـاي طـبع پست وز فساد و كيد و هم، از تيز دست 56
در تفسير كشف الأسرار آمده است:
( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ... ) صفت كعبه ميكند؛ ميگويد: اين خانه را بازگشتنگاه خلق كرديم كه ميآيند به آن و باز ميآيند. هرچند كه پيش آيند، بيش خواهند كه آيند.
مـثاب لافناء القبائل كـلّها تخبّ إليها اليعملات الطلائع
اين از آن است كه كعبه مستروح (راحتگاه) دوستان است و آرامگاه مشتاقان و خداي را ـ عزّ و جلّ ـ در زمين چهار چيز است كه سكوت و سكون دوستان وي به آن چهار چيز است: «الكعبة و القرآن و... و المؤمن». «و أمناً» يعني ايمن كرديم آن خانه را تا ايشان به وي آزرم ميدارند و از جهانيان به وي مخصوص باشند. اين همان است كه گفت: ( وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ ) و جاي ديگر گفت: ( أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً ). گفتهاند: «و امناً» به معناي آن است كه جاي امن است كه در آن صيد نگيرند و قتل نكنند. خداوند ـ عزّ و جلّ ـ چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاي امن ساخت، اندر طبايع عرب هيبت وي بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نكردند...57
هشتم؛ دوام ذكر الهي
از اسرار و حكمتهاي عرفاني ـ اخلاقيِ حج، يادكردِ پيوستة حضرت حق و دوري از غفلت و نسيان و يا اشتغال به ذكر بيگانگان است. سراسر حج، ذكر و ياد محبوب است، آن گاه كه با تلبيه آغاز ميشود، ذكر واجب « لَبَّيكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيك »، شروع سير و سلوك روحي است ... تا اينكه حجگزار قدم در مشاعر مقدس مينهد و مناسكي چند به جاي ميآورد كه ذكر و ياد آفريدگار، روح آنهاست. به همين جهت قرآن كريم دستور به ذكر و ياد رحمان داده و فايده و بركت حج را در آن دانسته است. آنگاه بر دوام ذكر در طول زندگي ناسوتي تأكيد ميورزد تا تبديل به حيات طيّبة ملكوتي شود.
در تفسير آية ( لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ... )58 گفتهاند: مقصود از ذكر در اينجا بردن نام خدا هنگام قرباني است و برخي گفتهاند: مقصود از ذكر، ذبح است؛ از باب اينكه صحّت ذبح به سبب ذكر است. پس نام ذكر، بر ذبح نهاده شده است... [امّا] حق اين است كه مقصود مطلق ذكر خداست؛ خواه با تلبيه در احرام باشد، يا با تضرّع و دعا در ايام حج، يا با يادآوري ايستادن نزد خدا در قيامت (اين يادآوري از مشاهدة حال احرام ناشي ميشود كه آن خود يادآوري قيام نزد خدا در محشر است) يا به سبب ذكر هنگام ذبح باشد يا با تكبيرات دهگانه باشد كه در تعقيب نمازهاي پنجگانة اين ذكر (كه بر دل و جان و زبان حجگزار غلبه مييابد) بايد همة آنان و حالات او را نيز شامل بشود و او را از غفلت و بيخبري بازدارد و در ارتباط مداوم برقرار باشد. ميفرمايد: ( فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُم... ).59 در اينجا ذكر در مقابل غفلت بوده و به معناي يادكردن مطلق است؛ خواه به زبان باشد يا به قلب يا به شهود. منظور اين كه: پس از انجام گرفتن اين مراحل و با تمام شدن مناسك حج كه به انواع و رنگهاي مختلف در مقابل جلال و عظمت خداوند متعال صورت ميگيرد، ارتباط ميان بنده و پروردگار متعال تثبيت و تحكيم شده و ذكر قلبي و توجه باطني به او، براي هميشه ثابت و برقرار بوده و در هر حال و در هر حركت و سكوني، از حضور و نظر او غفلت نخواهد ورزيد؛ پس حقيقت ذكر عبارت است از ارتباط.
آري غفلت هميشه از جانب عبد صورت ميگيرد و خداوند متعال در همه حال و در هر جايي، حاضر و ناظر و محيط و قيّوم است و چون غفلتِ عبد، تبديل به ذكر و توجه گردد، ارتباط مسلّم و قهري است؛ مخصوصاً كه ذكر در مرتبة شهود باشد كه ارتباط نيز شهودي خواهد بود.60
در تفسير «البحر المديد» نيز آمده است: ( فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ... ) اشاره به اين است كه: پس از آنكه دلها بر كوه عرفات معارف وقوف كرد و معاني اين زيباييها را شهود كرد؛ اين معاني و معارف، تبديل به سرّ و روح ميشود. آن گاه امر ميشود كه بر زمين عبوديت نزول كنند و به وظايف ربوبيت قيام نمايند؛ به جهت سپاس و شكرگزاري از الطاف او. سپس بين مردم بوده و در ظاهر با آنان ارتباط دارند؛ اما روح و روانشان منفرد و جدا از آنان است. جسمشان با مردم در كار و كوشش است؛ ولي روحشان در ملكوت الهي در پرواز و صعود. هر زمان كه توجه و ميلي به دنيا و ظواهر آن داشته باشند، استغفار ميكنند. آنگاه به آنان گفته ميشود: ( فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ... )؛ يعني، بين مشاهدة باطنيِ حضرت ربوبيت با عمل به دستورات عبادي جمع كنند. پس خدا را بايد بر هر چيزي ياد كنند و ذكر او گويند...61
سفر حج، براي اين است كه انسان، مهذّب و وارسته شده و ذكر حضرت حق را توشهاي براي آيندة خود قرار دهد و حياتش را با نام و ياد محبوب نوراني سازد. ( فَاذْكُرُوا اللهَ ...).، دلالت ميكند بر اينكه پس از فراغت از مناسك حج، خدا را ذكر نماييد و گفته شده: ذكر يعني روي آوردن به دعا و استغفار بعد از پايان مناسك حج. همچنين گفته شده معناي آن اين است: پس از آنكه مناسك حج را به جا آورديد و آثار [زندگي] بشري را زايل كرديد و بر نيروهاي مادي چيره شديد و سختيهاي راه سلوك را تحمل كرديد؛ براي نورانيكردن درون، به ذكر الهي بپردازيد. در حج صرفاً تخلية درون مراد نيست؛ بلكه غرض، به دست آوردن سعادت جاودانه است؛ يعني، نفي و اثبات. نفي پليديها از درون و اثبات نيكيها و سعادت براي خويشتن «...فاشتغلوا بعد ذلك بتنوير القلب بذكر الله فإنّ التخلية ليست مقصودة بالذّات...» 62
در تفسير تستري در بارة ( وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي ) آمده است: «زاد»، انس گرفتن با ذكر الهي است؛ چون كه براي عاشق، توشهاي جز محبوب و براي عارف، زادي جز مقصود نيست. در روايتي در تفسير آية ( مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً )63 ميفرمايد: يعني به قدر توانتان زاد و راحلة راه برگيريد... آنگاه فرمود: «زاد» يعني ذكر و «راحله» يعني صبر و بردباري.64
نهم ؛ ره توشه اي براي سفر اخروي
انجام عبادات و تكاليف ديني، براي آن است كه انسان بتواند زاد و توشة وافر و كاملي براي سفري مهمتر و مقدّس آماده نمايد و در جوار رحمت رحمان، بادة قرب را گوارا نوش وجود كند.
حج، نه تنها خود تشبيه و تجسّم زيبايي از سفر رستاخيزي انسان است؛ بلكه آسانكنندة طي اين طريق طولاني است. انسان عارف در اين سير روحاني، توشهاي از پرهيزگاري و ورع برميدارد و با سبكباري و شيدايي آمادة آن سفر واپسين ميشود. قرآن در آيات مربوط به حج ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي ) ؛65 «زمان حج در ماههاي معيّن است؛ پس براي كسيكه در اين ماهها حج واجب شد، بايست با زن خود نزديكي نكند و پيرامون كارهاي ناروا و دعوا و نزاع نگردد... اي مسلمانان (حجگزاران)! توشه برگيريد و بهترين توشهها تقواست.» زاد و توشة معنوي و روحاني در هر زمان لازم است؛ ولي براي سفر اخروي بايستهتر.
بر اين اساس، ابوالفتوح مينويسد: «اهل اشارت گفتند خداي چون ذكر سفر حج كرد، مكلّفان را سفر قيامت يادآورده، گفت: اگر براي اين راه زادي ساختي كه به يك ـ دو ماه بروي و بازآيي براي سفريكه بروي به آنجا بماني و باز نيايي «اولي و احري» (بهتر و شايستهتر است) كه آن را زاد بايد. زاد اين راه گرانباري بود و زاد آن راه سبكباري بود. اينجا هر چه گرانبارتر باشي، سفرت آسانتر بود و آنجا هر چه سبكبارتر باشي، تو را به باشد؛ براي اينكه اينجا بار بر پشت شتر باشد و آنجا بار برگردن تو. اينجا زاد بر راحله بود و آنجا زاد خود راحله باشي. اينجا اگر راحلهات نبود و زادت نبود، از «تقوا» زادي ساز و از پاي خود راحله (وسيلة سواري) ساز. اگر رحلي نبود، به فعلي قناعت كن و اگر هيچ تواني كه از توكل زادي سازي و از هواي نفس راحله و آن زاد و توكل بر گردن اصطبار نهي و پاي قهر به پشت هواي نفس درآري؛ چون، او را پست كرده باشي، انگار كه راه بريدي ...»66
در تفسير «جلاء الاذهان» نيز آمده است: خداي تعالي گفت: [وَ تَزَوَّدُوا] توشه برگيريد. زادي كه داريد، نگاه داريد تا به رنج نيفتيد. زاد دو است: «زاد راه حج» و «زاد راه قيامت». زاد راه حج كعك (نان) و خرما بود و زاد قيامت، عمل صالح و تقوا. براي اين راه كه به يك دو ماه بروي و بازآيي و توشه ميسازي، سفري را كه چون بروي و بازنيايي، اولي بود كه توشه سازي. اي خواجه! تو بر جناح سفري و مسافر را از زاد چاره نيست؛ از آن ملخ بياموز. اگرچه اين حديث از ملخ است، از فوايد ملح است:
مرّ الجراد علي زرعي فقلت له اسلك سبيلك لا تولع بافساد
فـقام منهم خطيب فوق سنبلة انّــا عــلي سـفر لابدّ من زاد
«ملخها به مزرعة من گذر كردند، پس گفتم: راهتان را ادامه دهيد و در انديشة نابودي اين مزرعه نباشيد. پس گويندهاي از آنها كه بر فراز سنبلي بود، گفت: ما در سفري هستيم كه به ناچار براي آن بايد توشهاي برگيريم.»
زاد تقوا ميبايد؛ از تقوا دور ميشوي و در معاصي ميآويزي... آن به جنّت ميرساند؛ اين به جهنّم ميسپارد. زاد عقبي تقوا بود؛ آن راهي پرآفت است، بپرهيز. بر آن راه توان رفتن كه راهي پر خار و خاشاك است.
از يكي از بزرگان پرسيدند: تقوا چه باشد؟ گفت: هرگز راه خارستان رفتهاي؟ گفت: آري، گفت: چگونه رفتي؟ گفت: برحذر و هشيار و دامان در چاك زده. گفت: تقوا آن است كه در راه دين همچنان روي؛
خـلّ الذّنــوب صغيرهــا و كــبيرهـا فـــهو التـقي
كــن مــثل ماش فوق أر ض الشوك يحذر ما يري
«مردان بودهاند كه در راه دنيا هم تقوا زاد كردند؛ چنانكه راه آخرت را زاد از تقوا ساختند.»67
دهم ؛ تعديل قواي نفساني
انسان داراي قواي نفساني است كه با كوچكترين غفلت و بيتوجهي، او را در ورطة كژروي و گرداب تباهي مياندازد و از مسير إلي الله باز ميدارد. از اين رو بايد همواره به مراقبت و محافظت از آنها بپردازد و جهت جلوگيري از افراط و تفريط، به تعديل اين نيروهاي دروني همّت گمارد. سفر عرفاني حج اين فرصت را براي انسان فراهم ميسازد كه دقيقتر و جدّيتر به كنترل قواي نفساني بپردازد و تمرين تهذيب نفس و مجاهده درون بكند. اين از بزرگترين منفعتها و بهرههايي است كه او ميتواند از اين سفر قدسي ببرد؛ چنان كه دربارة آية ( ٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ... ) آمده است: از جمله منافع اخروي و اخلاقي حج، آن است كه از زمان ورود حجگزاران به حرم امن الهي و با التزام قلبي و عملي به تروك احرام (محرمات احرام)، همة حركات و رفتار و گفتار زائران را تحت نظر و كنترل قرار ميدهد و تعديل و انتظام ميبخشد. اين خاطرة [نوراني] هيچگاه از روان انسان محو شدني نيست و دربارة تعديل قوا، تأثير و نقش مؤثري خواهد داشت. 68
در آية ديگر ميفرمايد: ( ...فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللهُ وَ تَزَوَّدُوا... ).69
ابن عربي دربارة اين آيه مينويسد: «هركسكه عزيمت حج نمود و ملتزم نسك آن شد، پس «فلارفث»؛ يعني نبايد مرتكب فاحشهاي شود كه از قواي شهواني ظهور ميكند و «لافسوق» يعني قواي غضبي نبايد از اطاعت قلب خارج گردد و «لا جدال»؛ يعني قواي بياني (نطقي)، نبايد در حج شيطنت و ريا كند.
همة اينها زماني است كه قصد «خانة دل» كند و لازمة آن نيز برگرفتن توشه است ( وَ تَزَوَّدُوا) كه ناشي از فضايل اخلاقي و پرهيز از رذايل است. اين توشه، پرهيزگاري است كه حج گزار بايد در اعمال و نيات خود آنها را رعايت كند؛ «فِي الْحَجِّ، أي: في قصد بيت القلب وَ ما ( تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ ) من فضيلة من أفعال هذه القوي الثلاث بأمر الشرع والعقل دون رذائلها (يَعْلَمْهُ اللهُ) ويثبكم عليه ( وَ تَزَوَّدُوا) من فضائلها التي يلزمها الاجتناب عن رذائلها ( فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي )».70
در آية 197 سورة بقره نيز ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجّ ). سرّ اقتصار بر سه عمل (رفث، فسوق و جدال) نه زيادتر؛ اين است كه در علوم عقلي ثابت شده انسان داراي چهار قوّه است: «شهوانية بهيميه»، «غضبانية سبعيه»، «وهمية شيطانيه» و «عقلية ملكيه» و مقصود از جميع عبادات، مقهورگردانيدن قواي سهگانه است؛ يعني شهويه، غضبيه و وهميه. پس قوله تعالي «فَلا رَفَثَ» اشاره به مقهور نمودن قواي شهويه است، تحت قواي عقل و «وَ لا فُسُوقَ» اشاره به مقهورنمودن قواي غضبيه است كه از سركشي آن تمرّد و نافرماني پديد ميآيد. « وَ لا جِدالَ» اشاره دارد به مقهورگردانيدن قوة وهميه تحت فرمان عقل كه بلند پروازي نكند و در آنچه شأن وي نيست، در ذات خدا و صفات و افعال و احكام او بحث و جدال نكند.
همين قواي سهگانه است كه انسان را وادار ميكند با مردم نزاع و ضدّيت كند و تمام ظلم و تعديات بشر از همين سه قوه سرچشمه ميگيرد. اين است كه در آيه فرمود: ( فَلاَ رَفَثَ وَ لاَ فُسُوقَ وَ لاَ جِدالَ فِي الْحَجّ )؛ يعني كسيكه مقصودش معرفت خدا و محبّت او باشد و بخواهد اطلاع پيدا نمايد بر نور جلال احدي و در سلك خواص از بندگان حق تعالي واقع گردد، بايستي جلو اين قواي سه گانة حيواني خود را ببندد كه هيجان نكنند و اين معانيكه گفته شد، بالاترين اسراري است در حج، كه ميتوان از اين آيات استفاده نمود. پس سزاوار نيست كه عاقل از آن غافل گردد.71
در تفسير «روح البيان» نيز آمده است: در انسان سه قوّه هست: «شهوانيه»، «غضبيه» و «وهميه» و در اين آيه « فَلاَ رَفَثَ» نهي از اعمال قوة شهويه است و « لاَ فُسُوقَ» نهي از اعمال قوّه غضبيه است و كارهاي زشت و « لاَ جِدالَ » نهي از به كار بردن قوة واهمه است ... مثل بحث در كارهاي زندگي و جنگ و جدال با مردم. پس چون بدي از اين كارها توليد ميشود، نهي كرد و گفت: پرهيزگاري از اين اعمال را پيشه كنيد و از نيروي خِرَد خود الهام بگيريد.72
سعدي در اين باره ميگويد:
از مـن بـگوي حاجي مــردم گزاي را كاو پوستين خلق به آزار مي درد
حاجي تو نيستي، شتر است از براي آنك بيچاره خار مي خورد و بار مي برد
در واقع بايد گفت:
حج در آن واجب شمرد از حسن حال نه در آن رفث است و نه فسق و جدال
و آن چه در وي مـي كنند افـعال نيك جــمله را دانــد خــداي بــي شـريك
تــوشه بــرداريد و نبــود هـــيچ زاد بــــهتر از تـــقوا اگـــر داريــد يــاد
مـي بپرهيزيـد كـاين ره روشن است بـر اولــي الالـباب پـرهيز احسن است 73
يازدهم؛ تعظيم حرمات رحماني
يكي از بايستگيهاي طريق عرفاني، رعايت ادب و اخلاق و حفظ حرمت و حدود الهي است؛ در واقع سالك إلي الله، بايد هر آنچه را كه از ناحية مقصود و محبوبش صادر شده، بزرگ شمارد و در تعظيم و تكريم آن بكوشد. اين مسأله در حج نمود بيشتري دارد و حج گزار در منازل و مناسكي گام ميگذارد كه بايد بدانها پايبند باشد و دستورات حق را مو به مو اجرا نمايد و محرمات و منهيات او را ترك كند.
در آيه 30 سورة حج ـ پس از بيان بعضي از مناسك و اعمال حج ـ ميفرمايد: ( ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ... )؛ «اين است [مناسك حج]، كسيكه احكام خدا را حرمت گذارد، نزد پروردگارش خير و خوبي يابد...» آن گاه در دو آية بعد ميفرمايد: ( ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب )؛ «اين است [سخن حق] و كسيكه شعائر دين خدا را بزرگ شمارد، اين صفتِ دلهاي باتقواست. «ذَلِكَ» اشاره به دستورات حج است كه فرمود: اينها تعظيم شعائر الهي است؛ يعني سرسري نشماريد و كوركورانه به جا نياوريد... در خبر است حرمات الهي كه هتك آن حرام است، سه قسم ميباشد:
ـ هتك حرمت الهي در بيت الله الحرام،
ـ هتك حرمت كتاب در تعطيلكردن آن و ترك عمل به آن،
ـ هتك حرمت كساني كه واجب الاطاعه هستند؛ از رسول و امام.
آري، اخبار، بيانِ مصاديقِ اتم ميكند؛ تعظيم حرمات الهي، اطاعت از فرمانهاي اوست و ترك كلية معاصي و اطاعت واجب الاطاعه.
(فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ)، معني اين نيست كه تعظيم هم خوب است و اين بهتر است، بلكه «خيريت» منحصر به تعظيم حرمات الهي است.74
اينت امر حج كه شد ذكر از نسق |
كرد هر تعظيم حرمت هاي حق | |
مر ورا نزد خدايش بهتر است |
هم جزايش در نكويي اكبر است | |
از پليدي پس نماييد اجتناب |
وان بود اصنام اندر انتساب | |
هم نماييد اجتناب از قول زور |
بت پرستي اصل كذب است و فجور | |
دين حق گيريد و ميل آن سو كنيد |
بر خدا از غير شركي رو كنيد 75 آنهت |
حجّ حقيقي، سلوك عرفاني براي فناي در حق و طواف باطني و دروني است كه با يك سري آداب و شرايط همراه است. حج براي حفظ حرمتهاي الهي و نشانگر تعظيم دستورات اوست؛ يعني محافظت ميكند بر آنچه كه خداوند در اوقات حج، حرام كرده است و حرمتهاي الهي را نميشكند تا ملزم نشود با خون (قرباني) آنها را جبران كند: « (ذلِكَ) لمن أراد السلوك لطريق الفناء و الحج الحقيقي و الطواف المعنوي (وَ) بالجملة ( مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ ) و يحافظ علي حرمة ما قد حرمه الله في أوقات الحج و لم يهتك حرمتها ليجبرها بدم (فَهُوَ) اي الحفظ بلا هتك (خَيْرٌ لَهُ) مقبول (عِنْدَ رَبِّهِ) من هتكها و جبرها بدم...» 76
در واقع، حفظ حرمتهاي الهي و بزرگداشت آنها، با تعظيم اوامر و دستورات اوست و بزرگداشت اوامر او با نافرماني نكردن است و اين در سفر روحاني و معنويِ حج، نمود و ظهور بيشتري دارد. بزرگداشت اوامر و نواهي حق، طلب رضاي اوست و اين مسأله، بدون در نظر گرفتن طريق و دستور خود او، مبارك و مؤثر نيست: «تعظيم الحرمات بتعظيم أمره و تعظيم أمره بترك مخالفته. و يقال من طلب الرضا بغير رضي اللّه، لم يبارك له فيما آثره من هواه علي رضي مولاه ... و يقال تعظيم حرماته بالغيرة علي إيمانه ».77
حجّ مقبول و حقيقي، حجّي است كه سراسر آن طلب رضا و خشنودي الهي باشد؛ آن هم به صورتي كه آن را بر هر امري مقدم بدارد و بر آن پافشاري كند. حجگزار عارف و بينادل، نبايد آني از اين وظيفة مقدس خود غفلت بورزد و با قصور و تقصير، هتك محرّمات الهي نمايد. بزرگداشت دستورات الهي؛ يعني حرمت نشكستن، پاكسازي نفس در سفر حج، قربانيكردن جان در راه محبوب و هرآنچه كه در مناسك و اعمال اين عبادت بزرگ وجود دارد و آن عبارت است از: تخلية درون با فضايل اخلاقي، پرهيز از رذايل نفساني، قرارگرفتن در معرض انوار ربّاني، متصف شدن به ويژگيهاي انساني و سير صعودي در مقام عرفاني. اينها همه خير و نيكي براي انسان در محضر الهي و بارگاه قرب است.
در تفسير ابن عربي آمده است: « (ذلِكَ) أي: الأمر ذلك ( وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ ) و هي ما لا يحلّ هتكه و تطهيره و القربان بالنفس و جميع ما ذكر من المناسك كالتّحلّي بالفضائل، و اجتناب الرذائل، و التعرّض للأنوار في التجليات، و الاتصاف بالصفات، و الترقّي في المقامات (فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ) في حضرة ربّه و مقعد قربه...» 78
( وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ )(هم) نظير ( وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ ) و تأكيد بر آن است.
«شعائر»، مانند « حُرُمات» مطلق هر چيزي است كه داراي حرمت و احترام بوده و تعلّق به دين داشته باشد. شعائر نيز مانند «حُرُمات» در اينجا به ملاحظة مقام، تفسير به مناسك حج و مخصوصاً به «هدي» شده است. حقّ اين است كه آن عمومش وارد شده است وليكن نظر و توجّه مناسك به هدي، به سبب قرينة مقام است. ( فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب )، خوشا بر حال او (تعظيمكنندة شعائر الهي) كه اين صفتِ دلهاي با تقواست. [در واقع] كسي كه شعائر را تعظيم ميكند، از متّقين ميشود؛ چه، آن شعائر، از تقواي قلوب است و بودن شعائر از تقواي قلوب ـ با اين كه بيشتر آنها از كثرتهايي است كه دل را به غير خدا مشغول ميكند ـ بدان جهت است كه قلب داراي دو وجه است: وجهي به سوي كثرات دارد و وجهي به سوي وحدت و با ملاحظه هر دو وجه است كه از قلب، سلوك پديدار ميشود و جذب به وقوع ميپيوندد.79
دوازدهم؛ مقام تخليه نفس
حج، آكنده از رازها و حكمتهايي است كه تن و جان انسان را در شعاع نور الهي قرار ميدهد و وجود آلوده و قلب در هم شكسته او را از ناراستيها و كژيها پاك ميسازد. حج، سير و سلوك عرفاني، براي تزكيه و پاكي نفس است و ميتوان مراحل عرفان و سلوك را به روشني در آن مشاهده كرد؛ از جمله مراحل تزكيه (تخليه، تحليه و تجليه)؛ يعني پاكسازي باطن و روان از رذايل اخلاق.
از وظايف مشكل و سنگين سالكان الي الله، تطهير نفس و تصفية باطن از رذيلهها و پليديها و ناپاكيها است. آنان بايد باطنشان را از آلودگي صفات ناراست پاك سازند تا قابل فيضهاي رحماني در حج باشند.
موانع تا نگرداني ز خود دور |
درون خانة دل نايدت نور | |
موانع چون درين عالم چهار است |
طهارت كردن از وي هم چهار است | |
نخستين، پاكي از احداث و انجاس |
دوم، از معصيت وز شرّ وسواس ... |
قرآن كريم ميفرمايد: ( ...وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُود ) ؛80 «امر كرديم به ابراهيم و اسماعيل كه خانه را براي طوافكنندگان، معتكفان، راكعان و ساجدان پاكيزه سازيد.»
«بَيْتِي» كه خداوند آن را با منتسبكردن به خودش شرافت بخشيد، در حقيقت «خانة قلب» است. خداوند دستور داد كه آن را از ناپاكي توجّه به غير پاك سازند؛ زيرا آنجا نظرگاه حضرت اوست.
دل به دست آور كه حجّ اكبر است |
از هزاران كعبه يك دل بهتر است | |
كعبه بنياد خليل آزر است |
دل نظرگاه جليل اكبر است |
بايد به ناچار آن را صاف و زلال نمود تا انوار الهي و اسرار رحماني بر آن معتكف و آرامش و سكينه و وقار بر آن نازل شود. پس از وصول به اين مقام است كه بنده، سجدة حقيقي و ركوع واقعي ميكند و با پروردگارش مأنوس شده، به راز و نياز ميپردازد؛ ( اعلم أنّ البيت الذي شرّفه الله بإضافته إلي نفسه و هو بيت القلب في الحقيقة... ).81
در آيه ديگر ميفرمايد: ( ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ).82
بسياري از مفسّران گفتهاند: مراد از « ليَقْضُوا» حلق رأس و قصّ شارب و ظفر و امثال آن است كه بر مُحرم حرام بود، ديگر حلال ميشود؛ مگر سه تا از محرّمات احرام ... بعضي گفتهاند: رفع كثافات بدنيه است به غسل در روز عيد. بعضي گفتهاند: رمي جمرات است در ايام تشريق ... و لكن مطلق است و شامل جميع كثافات ميشود؛ حتّي كثافات معنويه به توجه و انابه و اداي حقوق النّاس و حقوق الهيه و نحو اينها... 83
در واقع آية شريفه اشاره است به اينكه: بعد از قربانيكردن، نوبت به پالايش درون از آلودگيها؛ يعني از چركهاي احتمالي، زشتيهاي نفساني و نشانههاي خودخواهي ميرسد و اين سرّ عظيم حج است: «بعد ذبح الهدايا و الضّحايا (ليَقْضُوا) و ليزيلوا ( تَفَثَهُمْ) و أوساخهم العارضة لهم من رين الإمكان و شين الهويات و مقتضيات الأنانيات وَ بعد تطهير أوساخ الإمكان و إكدار الهيولا و الأركان ( لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ) التي قد نذروها في قطع بوادي تعيّناتهم... ».84
به نظر ابن عربي: ( ليَقْضُوا)(هم)به معناي زدودن آلودگيها و ناراستيهاي دروني است؛ مثل كندن موي حرص و طمع، كوتاهكردن ناخنهاي خشم و كينه و دگرگونيهاي نفس متلوّن و ... (تَفَثَ) تزكية نفس و زدودن موانع و تحليه و زينتكردن درون است؛ جملگي از منافع عرفاني حج به شمار ميروند. «( لْيَقْضُوا) وسخ الفضول و فضلات ألواث الهيئات كقصّ شارب الحرص، و قلم أظفار الغضب و الحقد. و في الجملة: بقايا تلوينات النفس ... فقضاء التفث التزكية و إزالة الموانع و الإيفاء بالنذور و التحلية و تحصيل المعارف...». 85
در تفسير تستري نيز اشاره شده كه: قلوب بندگان واقعي از شكّ و ترديد و قساوت پاك بوده و آراسته به نور ايمان و شناخت است. خداوند خود فرمان داده كه بايد دل را از هرگونه زنگار و ميل به هر نوع هوس و غفلتي پاك كرد؛ همانگونه كه كعبة مكرّم را بايد از آلودگيها دور داشت؛ ( وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ).86
در مقام تخليه است كه گناهان و معاصي سالك فرو ميريزد و نوبت به تحليه و آراستن نفس به مكارم اخلاقي و فضايل انساني ميرسد. اين بركت و خير عظيمي است كه تنها و تنها در حج شامل انسان ميشود؛ زيرا در آنجاست كه به يقين گناهان فرو ميريزد و آمرزش الهي او را در بر ميگيرد.
قرآن ميفرمايد: ( لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ )؛ يعني به سوي تو ميآيند تا از منافع دنيايي و اخروي آن بهرهمند شوند. اين بهرهوري و منفعت فراوان، در ساير عبادات ديده نميشود. نماز و روزه عبادتهايي هستند كه فقط نفس انسان بدانها مشغول ميشود و يا عبادتهاي ديگري كه تنها جنبة مالي دارند. اما حج، مشتمل بر همة اينهاست. علاوه بر اينكه در سفر حج، تحمّل بارهاي سنگين، راههاي ناهموار، دوري از دوستان و جدا شدن از اسباب، هجرت از خانه و سرزمين و دوري از اهل و فرزند و... وجود دارد. به همين جهت آمده استكه: حج، گناهان را زايل و پاك ميسازد؛ همان گونه كه در احاديث آمده است: «مَنْ حَجَّ هَذَا الْبَيْتَ فَلَمْ يَرْفُثْ وَ لَمْ يَفْسُقْ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» .87
در آيه ديگر ميفرمايد: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ )88 در «كشف الاسرار» آمده است: «حاء»، اشارت است به حلم خداوند با رهيكان خود و «جيم» اشارت است به جرم بندگان و آلودگي ايشان. چنانستي كه الله گفتي: «بندة من! اكنون كه جرم كردي، باري دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بيامرزم. هركس آن كند كه سزاي وي باشد، سزاي تو نابكاري [است] و سزاي من آمرزگاري. بندة من گو، زآنكه عذر خواهي؛ عذر از تو و عفو از من. جرم از تو و ستر از من. ضعف از تو و برّ از من. بندة من! چندان كه عذر بر زبان آري و هراسي در دل و قطرهاي آب گرد ديده بگرداني، پس كار وا من گذار. در كه گشادم، بار دادن با من. اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من. اكنون كه به سؤال فرمودم، بخشيدن بر من. هرچه كردم، كردم، هرچه نكردم باقي بر من.89
در آية ديگر ميفرمايد: ( ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله ).90 مجاهد روايت ميكند از پيامبرخدا(ص) كه فرمود: «بار خدايا! حاجيان را بيامرز و آنان را گو حاجيان براي ايشان استغفار ميكنند.» علي بن عبدالعزيز گفت: سالي از سالها من همراه ابوعبيدة القاسم بن سلام بودم، چون به موقف رسيدم، چاهي بود، از آنجا آب برآوردم و غسل كردم و نفقهاي كه داشتم آنجا فراموش كردم. چون به مأزمين رسيدم، ابوعبيده گفت: برو قدري خرما و كره براي ما بخر. مرا ياد آمدكه نفقه آنجا فراموش كردم. بيامدم تا آن جايگاه كه آن كيسه فراموش كرده بودم. همان جا نهاده بود، برگرفتم و در ميان بستم و از آنجا روي به قافله نهادم. در آن وادي نگاه كردم، همه وادي پر از قرده و خنازير (ميمونها و خوكها) بود. بترسيدم، از آن حال و بيامدم و پيش از صبح به قافله رسيدم و ايشان بر جاي خود بودند. مرا گفت: كجا بودي؟ قصّه به او گفتم و حديث قرده و خنازير بگفتم. تعجّب كرد، مرا گفت: داني كه آن چه بود؟ گفتم: نه، گفت: آن گناه بني آدم است كه آنجا رها كردهاند و بيامدهاند. 91
سيزدهم؛ تفكر و انديشه انفسي
قرآن ميفرمايد: ( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْباب ).92 اين آيه مبني بر ترغيب زائران كعبه به تقوا و بيان آن است كه در چنين موقعيت حسّاسي، مقتضي است اسرار حج را در نظر داشته و در فوايد آن تدبّر كنند و خاطراتي از آن در نفس خود به جاي گذارند كه بسيار پرارزش است؛ زيرا هر عمل اختياري كه از حركات و سكنات پديد ميآيد، پس از تحقّق، بدون درنگ زايل ميشود و تنها اثر و خاطره آن است كه در نفس ذخيره شده و به جاي ميماند و از طرفي صدور هركاري، در حقيقت ظهور ارادة انساني است. از اين رو پايه و ريشة دروني اعمال بشر بر دو مرحله از مقامات نفس استوار است: اوّل: اعتقاد، دوم: خُلق. 93
به همين مناسبت روح هر عمل نيك، به آن است كه از مقام نفس ـ كه صورت ثابت و پا برجاي آن اعتقاد است ـ سرچشمه گرفته باشد؛ اگرنه عمل خارجي، قطع نظر از استناد آن به مبدأ صدور، ارزش نخواهد داشت.93
و از جمله صفات پسنديده، پرهيزگاري و خويشتن داري است. بدين مناسبت آية كريمه در توصيه به تقوا، خردمندان را پند داده و دعوت به تدبّر و تعمّق نموده است.
« وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الأَلْباب »، هم خطاب به حجگزاران است (به طور خاص) و هم عموم مردم؛ يعني اي صاحبان فهم و عقلهاي سليم! تقواي الهي پيشه كنيد... خداي متعال به اندازة تواناييهاي عقلي آنها و به مقداري كه از نور هدايت دروني بهرهمند شدهاند، آنان را به پرهيزگاري ميخواند. پس نعمت بزرگي را به آنها يادآوري ميفرمايد و آن حقيقت شناخت و معرفت و عمل خالص در پرتو علم و دانايي است؛ چنانكه در تفسير تستري بدان اشاره شده است: «... إن اللّه تعالي أمرهم أن يتّقوه علي مقدار طاقات عقولهم بما خصهم به من نور الهداية بذاته، و القبول منه، و إفرادهم بالمعني الذي ركبه فيهم، و علمه بهم قبل خلقهم، فذكرهم تلك النعمة عليهم، و دعاهم بتلك النعمة التي سبقت لهم إلي الاعتراف بنعمة ثانية بعد الموهبة الأزلية، و هي حقيقة المعرفة، و قبول العلم بالعمل خالصاً له....». 94
چهاردهم؛ جلب فيض هاي رحماني
حج، «ضيافت الهي» است كه در آن براي عارفان و سالكان سفرهاي از فيضها، بركات و عنايات گسترده شده و هر لحظه تجلّيات و خيراتي براي آنان در پيش است. اين امري روشن و ثابت است كه در تفاسير نيز بدان پرداخته شده است.
در بارة آية ( فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ... ) آمده است: آوردن «إِذَا » كه بر وقوع دلالت دارد، اشاره به اين است كه افاضه از عرفات ـ كه دلالت بر وقوع در آن ميكند ـ امري است محقّق و مسلّم كه ناگزير بايد انجام شود. اينكه به آن حكمي بشود، هيچ نيازي ندارد. اين معنا مناسب تأويل است؛ زيرا كه سالك إلي الله و كسيكه حجّ بيت حقيقي را ـ كه قلب است ـ نيت كرده، به سبب حمل زاد و توشه و طلب فضل خدا، از تنگي و سختي بيرون ميآيد. آنگاه كه به سبب امر خدا، روزي و فضل خدا را ميجويد، به دورترين مراتب نفس از قلب تنزّل مييابد... آنگاهكه به پايينترين مراتب نفس افتاد، نميتواند آنجا متوقّف شود؛ بلكه از آنجا دور ميشود. گويا كسي او را به راه خانة حقيقي ميداند؛ ولي او بدون اينكه در راه بايستد و توقّف كند، به خانه نميرسد. پس در مزدلفه ميايستد، سپس در منا توقّف ميكند؛ بعد، از آنجا به مكّة قلب باز ميگردد. بنابراين، واقع شدن در عرفات و وقوف، لازمة طلب فضل است و بازگشت از عرفات، لازمة وقوع در آن است و همچنين است وقوف در مزدلفه و منا. 95
كسيكه با توجّه به تقواي دروني، شعائر الهي (حج و مناسك آن را)، به درستي به جاي آورده و حقّ آن را ادا كرده است؛ در واقع با قلب و درون پاك آن را بزرگ دانسته و نيكو شمرده است. اين چنين قلب پرهيزگاري، نظر كننده به سوي حضرت حق، به كمك نور الهي در همة زمانها و تمامي حالات است. كسانيكه در حج، شعائر الهي را تعظيم ميكنند و به خداوند متعال تقرّب ميجويند، منافع و بركات فراواني به دست ميآورند كه قابل شمارش نيست؛ چنانكه در تفسير «الفواتح الالهيه» آمده است: « ( وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ ) المأمورة له في أداء الحج و يوقّر حق توقيرها و تعظيمها (فَإِنَّهَا) أي شأن تعظيمها و تحسينها عن من صدر إنّما هو صادر ناشئ ( مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ ) الناظرة الي الله بنور الله في جميع أوقاتها و عموم حالاتها (لَكُمْ) أي في ملككم و تحت تصرّفكم أيها المؤمنون المعظمون شعائر اللّه الناسكون بمناسك الحج (فِيهَا) أي في الهدايا و الضحايا التي أنتم تتقربون بها إلي الله (مَنافِعُ) كثير...»96
اسرار و حكمتهاي عرفاني حج در تفاسير عرفاني قرآن بيشمار است؛ ولي اين نوشتار گنجايش بيش از اين مقدار را ندارد. اميد است كه اين بحث را در پژوهشهاي مفصلتري ادامه دهيم و از زيباييهاي خيرهكنندة تفسيرهاي عرفاني قرآن بيشتر بهره ببريم.
پي نوشت ها:
1. رضايي، محمدعلي؛ «روششناسي روايات تفسيري آيات مهدويت»، فصلنامة انتظار، ش 19، صص 13 و 33
2. معرفت، محمد هادي؛ تفسير و مفسران، ج 2، ص 335
3. ر. ك. به: همان، صص 358 ـ 341
4. بحار الأنوار، ج 92، ص 20
5 . الميزان، ج 1، ص 7
6. تفسير و مفسّران، ج 2، صص 368 و 369
7. پرواز در ملكوت، ج 2، صص 112 و 113
8 . براي مطالعه اين ضوابط ر.ك. به: فصلنامة انتظار، ش 19، صص 41 و 42
9. تفسير روشن، ج3، صص 44 و 45
10. تفسير صافي، ص 71
11. آل عمران (3)، آيات 96 و 97
12. تفسير مواهب عليه، ص 129
13. نجم : 11
14. البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج3، ص 528
15. تفسير بيان السعادة في مقامات العبادت، ج3 ، صص 336 ـ 334
16. البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 227
17. حج (26) : 26
18. بقره (3) : 125
19. تفسير مواهب عليه، ص 38
20. لطايف الاشارات، ج 1، ص 124
21. تفسير كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 16، صص 370 و 371
22. تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 70
23. تفسير ابن عربي، ج 1، ص 72
24. حج (22) : 34
25. تفسير انوار درخشان، ج 11، صص 171 و 172
26. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 8 ، ص 356
27. همان، ص 357
28. تفسير مواهب عليه، ص 35
29. تفسير عاملي، ج 6 ، ص 230
30. تفسير روح البيان، ج 6 ، ص 34
31. تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 554
32. تفسير لطايف الاشارات، ج 2، ص 544
33. تفسير بيان السعادة، ج 10، ص 79
34. تفسيرالحقائق، ص 44
35. تفسير عياشي، ج 2، ص 233
36. ر.ك. به: تفسير صافي، ج 1، ص 174
37. تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 402
38. حج (22) : 29
39. تفسير بيان السعاده، ج10، ص 85
40. همان، ص 86
41. تفسير روح البيان، ج 1، ص313
42. تفسير عاملي، ج 1، ص 341
43. تفسير عاملي، ج 2، ص 329
44. بقره (2) : 197
45. مواهب عليه، ص 62
46. بقره (2) : 125
47. كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 1، ص 353
48. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج2، ص147
49. حج (22) : 37
50 . اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 304
51 . تفسير انوار درخشان، ج 11، ص 174
52 . نخجواني، نعمت الله بن محمود، تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 2، ص 555
53 . البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 3، ص 536
54 . تفسير روشن، ج 2، ص 153
55 . تفسير بيان السعادة، ج 2، ص 255
56 . تفسير صافي، ص 49
57 . تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 368
58 . حج (22) : 28
59 . بقره (2) : 200
60 . تفسير روشن، ج 3، صص 49 و 50
61 . البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 231
62 . تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 1، ص 566
63 . آل عمران (3) : 97
64 . تفسير تستري، ص 34
65 . بقره (2) : 197
66 . روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج 3، ص 112
67 . تفسير جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، ج 1، صص 243 و 244
68 . تفسير انوار درخشان، ج 11، ص 164
69 . بقره (2) : 197
70. تفسير ابن عربي، ج 1، ص 73
71. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 2، صص 248 و 249
72. تفسير روح البيان، ج 1، ص 315
73. تفسير صافي، ص 71
74. اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 296
75. تفسير صافي، ص 485
76. الفواتح الالهيّه و المفاتح الغيبيّه، ج 1، ص 553
77. تفسير لطايف الاشارات، ج 2، ص 541
78. تفسير ابن عربي، ج 2، ص 58
79. تفسير بيان السعادة، ج 2، صص 92 و 93
80 . بقره (2) : 125
81 . تفسير روح البيان، ج 1، ص 229
82 . حج (22)، آيه 29
83 . اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 553
84 . تفسير الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيه، ج 1، ص 553
85 . تفسير ابن عربي، ج 2، ص 57
86 . تفسير تستري، ص 107
87 . البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 3، ص 530
88 . بقره (22) : 197
89 . تفسير كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 1، ص 532
90. بقره (2) : 199
91. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج 3. ص 129
92. بقره (2) : 197
93. تفسير انوار درخشان، ج 2، ص 160
94. تفسير تستري، ص 34
95. تفسير بيان السعادة، ج 2، ص 409
96. الفواتح الالهيه و المفاتح الغيبيّه، ج 1، ص 554