دعاییه

میقات حج - سال اول ـ شماره چهارم ـ تابستان 1372 ارمغان آورده ام بر خاک راه مصطفی شاعری از افغانستان این دعاییه را یک استادِ گرانمایه افغانی در نیمه شعبان 1387 در آستانِ پاکیزه نبوی عرض کرده است . کاروانِ اشکِ خون آلودِ من افکنده بار * * * با متاعِ

ميقات حج - سال اول ـ شماره چهارم ـ تابستان 1372

ارمغان آورده ام بر خاك راه مصطفي

شاعري از افغانستان

اين دعاييه را يك استادِ گرانمايه افغاني در نيمه شعبان 1387 در آستانِ پاكيزه نبوي عرض كرده است .

كاروانِ اشكِ خون آلودِ من افكنده بار * * * با متاعِ جان ، به خاكِ درگه جانانِ من

تاجداري را سَزَد سودن سرِ عزّت به عرض * * * كاو خطابي بشنود زين درگه اي دربانِ من

از شبِ يأس آمدم سوي سحر گاهِ اميد * * * اي هُمايون صبحدم ، اي مشرقِ اِحسانِ من

داد خواهم ؛ داد مابستان كه چرخِ سنگدل * * * از معاصي تيرها زد بر دلِ نالانِ من

بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت مي برم * * * تا مَسيحُ القَلْبْ سازَد از كَرَم درمانِ من

گر مسيحا چشمِ ظاهر كرد بينا ، فيضِ تو * * * مي كند بينا به مُعْجِزْ ، ديده پنهانِ من

ناقه آمالِ ما را منزلِ ديگر كجاست * * * جز ديارِ لطف تو ، اي منبعِ احسان من

قطره يي زان ابرِ دريا بار آرَد صد بهار * * * بر گلِ نشگفته اميد ، دَر بُستان من

زمزم آنجا ، ساقيِ زمزم در اينجا آرميد * * * آه ، اي ساقي ، كَرَم بر سينه عَطْشان من

قبله آنجا ، دل بقربانِ تو اينجا مي شود * * * كُن قبول اي قبله اقبالِ من قربانِ من

اي درِ تو كعبه من ، زمزمِ اُمّيدِ من * * * قبله من ، رُكنِ من ، دين من و ايمانِ من

بينوايم ، بيكسم ، بي طالعم ، بي حاصلم * * * اين منواين عَجْزِمن ، اين حُجّت وبُرهانِ من

تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ ناقه را * * * مُنحرِف گرديد از ره ، عقلِ سر گردانِ من

راه پيچان استومنزل دور و دُزدان در كمين * * * تا كجا آواره گردد اين دلِ حيرانِ من

سنگبارانِ مَلامت مي شود از هر طرف * * * دل زِ دستِ نَفْس كافر كيشِ پُر طغيان من

غرقه درگردابِ خجلت مي شوم تا روزِ حشر * * * گر نباشد التفاتِ نوح ، كشتيبانِ من

ارمغان آورده ام بر خاكِ راهِ مصطفي * * * ارمغانِ من چه باشد ؟ اشكِ خون افشان من

در ادب گاهِ كَرَم عَرضِ تمنّا جُرأت است * * * اي كرم فرما ، تو داني رنجِ بي پايان من

هم توداني آنچه هست از خواجَگي شايانِ تو * * * هم تو داني آنچه هست از بندگي شايانِ من

من از آن چشمِ عنايت ، يك نگه دارم رجا * * * تا بسامان آوَرَد احوالِ بي سامانِ من

عــرفـات

شب در عرفات ، نغمه خواني كردم * * * چون ابر بهار ، درفشاني كردم

تا رحمت حق شامل حالم گردد * * * تو به ز گناهِ خود ، نهاني كردم

زمــزم

خداوندا بحقّ خاتمِ عشق * * * به نور عشق و قطبِ اعظم عشق

روانم را چو هاجر شاد گردان * * * بجوشان در وجودم زمزم عشق

طــواف

در حال طواف ، يا علي مي گوييم * * * راز دل خويش با علي مي گوييم

اي كور دلانِ برده ، سوگند به عشق * * * ما زنده دليم ، تا علي مي گوييم



| شناسه مطلب: 82770