چگونگی مراسم حج از دیروز
تا امروز
میقات حج سال دوم شماره پنجم پاییز 1372 چگونگی حج گزاری در دیروز و امروز جواد علم الهدی در سالهای گذشته حج چگونه گزارده می شده است ؟ اعزام حاجیان چه سان بوده است و آنان در این دیار در چه حال و هوایی بوده اند ؟ بافت اجتماعی ، ساختار بنائی ، کویها
ميقات حج سال دوم شماره پنجم پاييز 1372
چگونگي حج گزاري
در ديروز و امروز
جواد علم الهدي
در سالهاي گذشته حج چگونه گزارده مي شده است ؟ اعزام
حاجيان چه سان بوده است و آنان در اين ديار در چه حال و هوايي بوده اند ؟
بافت اجتماعي ، ساختار بنائي ، كويها ، برزنها ، كوچه ها و خيابانهاي مكه و مدينه
چگونه بوده است ؟ اين ديگرسانيها كه اكنون ديده مي شود بر ويرانه هاي چه
بناهايي نهاده شده است اينها و جز اينها حقايق تاريخي مهمّي است كه اگر دقيقاً بدان
پرداخته نشود و گزارش دقيق آن فراديدها نهاده نشود با خرابيهايي كه صورت گرفته است
بخش عظيمي از تاريخ اين ديار را از دست داده ايم .
از سوي ديگر توجه به بخشي از اين آگاهيها عظمت تحولات و
ديگرسانيهاي حج گزاري در اين روزگار را در سنجش با آن روزگار روشن
مي كند .
بر اين اساس با حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد
علم الهدي كه ساليان درازي است در اين وادي به ديدار محبوب نايل شده اند
به گفتگو نشسته ايم كه مي خوانيد :
س : حضرت عالي از كساني هستيد كه سفرهاي متعددي به حج مشرف
شده ايد . لطفاً توضيح دهيد
اولين سال سفر شما در چه سالي بوده است و چند سفر مشرف
شده ايد .
بسم الله الرحمن الرحيم ـ اولين سال درخدمت
آيت الله مشكيني سال 1335 هـ . ش به همراه جمعي از روحانيون قم عازم حج
شديم و در مورد تعداد سفرها بجز سالهاي ممنوعيت در بقيه سالها توفيق حاصل بوده و
تشرف حاصل مي شده است .
س : آيا شما در جريان اخبار حادثه ابوطالب يزدي قرار گرفتيد و يا خودتان
آن زمان در حج شركت داشتيد ؟ در صورت امكان شرحي در مورد آن واقعه بفرماييد و در
مورد انعكاس آن در ايران توضيح دهيد .
در آن سالها كه
ابوطالب شهيد شد ، طلبه بودم ليكن حج نيامده بودم . تازه رضاخان رفته بود و بخاطر
دارم كه سال شهادت ابوطالب به تاريخ قمري 1364 بود ؛ يعني دو سال به فوت مرحوم
آيت الله آقاي سيدابوالحسن اصفهاني مانده بود . در اوايل دوره محمدرضا راه مكه
باز شد و در دوره پدرش راه مكه بسته بود و سفر حج اصلاً انجام نمي شد . پس از
رفتن رضاخان و باز شدن راه ، مردم از طريق يك جاده خاكي به وسيله ماشين عازم حج
مي شدند . و از راه دريا و با هواپيما رفتن به حج ممكن نبود . با اتوبوس عازم
نجف و كاظمين مي شدند و در آنجا با كاميونهاي عراقي مسقّف ، جمعيت شش روزه از
جاده عرعر به مدينه مي آمدند كه خود عراقيها به اين راه عبرالصحر
مي گفتند . سال ابوطالب در چنين سالهايي است كه شايد جمعاً از همه ايران سيصد
نفر مشرف نشده بودند و كمتر بودند . از خراسان ـ كه بنده هم آنجا بودم ـ عده اي
در اين سال شركت داشتند كه شاهد حالات ابوطالب بودند و در بازگشت براي مرحوم
آيت الله پدرم در مشهد حكايت مي كردند و در آن مجلس حاضر
بودم .
شاهد عيني كه به
هنگام نقل واقعه اشك مي ريخت ، مي گفت : هوا بسيار گرم بود . ابوطالب لباس
احرام به تن داشت و شايد هنوز اعمالش تمام نشده بود . پس از نماز در حجر اسماعيل قصد
بوسيدن كعبه مقدسه را داشت كه به دليل گرماي زيادِ هواي مكه ، حالت تهوّع به او دست
داد . در اين هنگام حوله بالاي شانه اش را گرفت و داخل آن استفراغ كرد و اين در
وقتي بود كه نزديك ديوار كعبه بود . بار دوم و سوم حالت تهوع به او دست داد و اينها
را در دامنش جمع كرد ولي به فكرش نرسيد كه زود فاصله بگيرد . در اين هنگام يكي از
مأمورين مربوطه دستش را گرفت و از او به عربي پرسيد كه اينها چيست و تو چه
مي خواهي بكني . چون ابوطالب به زبان عربي مسلط نبود نتوانست مقصودش را بيان
كند و در بين ما هم كسي نتوانست منظور ابوطالب را بيان كند .
لذا ابوطالب دستگير
شد و در ميان ولوله حجاج وي انتقال داده شد به اتاق تاريكي و حجاج ايراني هم كه
نگران وضع او بودند به مطوّفين شيعه كه در آن زمان محدود به سه نفر مي شد
مراجعه كردند . اين سه نفر عبارت بودند از : عبدالله سحره ، حسن جمال و محمدعلي
غنّام .
ايراني ها به
محمدعلي غنام مراجعه كردند و ضمن شرح واقعه ، از آنها براي آزادي ابوطالب يزدي از
دخمه اي كه در مسجدالحرام بود استمداد كردند . ضمناً چون بنابراين بود كه اين
سه نفر كه در باطن شيعه بودند و در ظاهر بروز نمي دادند ، مسائل شيعيان را در
مكه و مدينه حل و فصل كنند ، جهت حل اين مسأله جمعاً اقدام كردند . وقتي از حال و روز
ابوطالب باخبر شدند با صورتهاي رنگ پريده به پيش ما برگشتند و گفتند برويد دعا
كنيد . روزهاي بعد ، از ابوطالب خبري نشد و هر چه سؤال مي كرديم مي گفتند
در مورد او بايد قاضي حكم كند . چون بوي تعفن مي داده و اين فرد از جانب دادگاه
مظنون است به اينكه مواد نجسي را با خود آورده تا كعبه را آلوده كند ، حكم چنين شخصي
قتل است . چون دادگاه شهادت شما را نمي پذيرد و ما هم حضور نداشته ايم فقط
مي توانيد براي او دعا كنيد .
مشكل اين بود كه وقتي
اين حالت به ابوطالب دست داد ، از كعبه فاصله نگرفت و فكر مي كرد مي تواند
اين را نگهدارد و استلام خانه كعبه هم بكند . پس از چند روز رفت و آمد و پيگيري اين
سه تن ، متأسفانه در محكمه قاضي ، اين شخص محكوم به اعدام و به عمل او عنوان عمد داده
شده است .
در آن زمان حدود شرعي
را بين صفا و مروه اجرا مي كردند . اين تكه زمين از يكطرف به شعب عامر ، از طرف
ديگر به مروه و از ديگر سو به بازار ابوسفيان متصل مي شد ، امّا معلوم نيست به
چه دليلي وي را به مروه آوردند و در بالاي مروه حد بر وي جاري كردند . مردم هم جمع
شدند و آنطوري كه در عكس قلمي نقاشي شده ، از روي عكس اصلي ديدم او را دو زانو
نشاندند با همان لباس احرام و حكم را قرائت كردند : مردي از مجوس خاك فرس آمده اينجا
و قصد اهانت به خانه كعبه را داشته و . . . و با يك ضربه از پشت گردن ، سرش افتاد داخل
تشت خونين .
اين خبر
بگونه اي وحشت بار بود براي كساني كه براي مرحوم آية الله پدرم نقل
مي كردند كه شروع كردند به گريه كردن . به آنها گفتند : همان زمان حكم آمد كه
ديگر اعمالتان را زود انجام بدهيد و برويد به خارج از مكه و نمي گذاريم به
مدينه برويد . مي گفتند با وضع دلخراشي ما را بيرون كردند .
در مورد انعكاس اين
خبر بايد بگويم وقتي اين خبر به محضر حضرت آية الله سيدابوالحسن اصفهاني رسيد ،
ايشان رياست را به عهده داشتند ، لذا به جميع وكلا و نمايندگانش در ايران منشور كرد
كه تا مادامي كه امن شيعه در آنجا تأمين نشود من اجازه به تشرّف حج نمي دهم .
چون از شرايط حج امن مسلمين است و حالا كه شيعه دفاعي در محاكمه هايش پذيرفته
نيست ، اين اهانت به شيعه است و تأمين جاني ندارند ، من اجازه نمي دهم . در سال
اول منبريها ، وعاظ و نمايندگان ايشان در تمام ايران به مردم گفتند كه حج نرويد و
سال بعد هم همينطور و سال بعد از آن سال فوت مرحوم آية الله اصفهاني بود و بعد
صولت شكست و بنا شد كه راه باز شود و حركت كنند . اولين كاروانهايي كه از تهران راه
افتاد با شركت ساعتچي بود كه خدا رحمتش كند ، مرد خوبي بود ـ متموّلي بود در تهران ـ
بيست تا بيست و پنج ماشين را راه انداخت بطرف نجف اشرف و از آنجا را هم تأمين كرد
كه مي بريم با پول بسيار كمي . بطور معمول از نجف اشرف با پول ايران ، ششصد
تومان هزينه سفر مي شد و از تهران چيزي قريب به يكهزار تومان خرج مي شد
كه وقتي نوبت من شد كه اولين سفر با استطاعت آمدم ، نزديك به دو هزار تومان خرج
شد .
ديگر كم كم از آن سال
به بعد اظهار علاقه شد نسبت به آمدن به حج و البته مرحوم آية الله آقاي
سيدابوالحسن اصفهاني ، آقاي سيد محمدتقي طالقاني را كه از علماي محترم و تحصيل كرده
نجف بودند كه در تهران زندگي مي كردند را به عنوان نمايندگي به مدينه فرستادند
تا تمام سال در اينجا باشند . بدين ترتيب مرحوم آقا سيدابوالحسن سرمايه گذاري كردند
در اينجا تا شيعيان نخاوله لااقل در مدينه از ايرانيان پذيرايي كنند .
س : بطور كلي تغييراتي كه در اطراف حرم نبوي صورت گرفته بيان
فرماييد .
ج : حدود مدينه در آن سال عبارت بود :
از طرف جنوب حرم
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) منتهي اليه بازار و منازل بني هاشم و زقاق بني هاشم و
كوچه هاي مدينه كه حدوداً شمرده بودم 20 كوچه بود تا دارالقضاء شرعي فعلي كه
در جنوب وضوخانه قرار دارد ، حد جنوبي مدينه بود . از اينجا به بعد باغي بود بسيار
مفصل و بزرگ بنام صافيه كه باغ خرما بود .
از جلو بقيع دو باغ
بود ، پشت سر هم ، كه در وسط آن خانه هاي بسيار كوچك و
محقّري بود ( گلي ، يك طبقه و در پس كوچه ها ) كه آهن و
تير چوبي درستي نداشت كه غالباً سقف آن از شاخه هاي درخت خرما بود و حالت
دلخراشي داشت كه به آن زقاق نخاوله مي گفتند .
كلمه نخوله و نخاوله
عبارت از شيعيان مدينه است كه زندگاني خود را در جنوب بقيع و جنوب حرم رسول خدا ـ ص
ـ مي گذراندند و سه باغ در اختيارشان بود كه از آن ارتزاق مي كردند . يكي
باغ صافيه كه مالكش سني بود امّا عاملين آن شيعه بودند و ديگري باغ ملائكه بود و
سوم باغ مرجان .
نماينده حضرت
آية الله سيدابوالحسن اصفهاني ـ ره ـ ، آقاي سيد محمدتقي طالقاني در كنار يكي
از همين باغها در خانه نخاوله ايها ساكن بودند . و بعد از ايشان هم كه آقاي سيد
احمد لواساني از تهران بدستور آية الله بروجردي آمدند و ماندگار شدند ايشان در
باغ ملائكه اتاق كوچكي براي خودشان درست كرده بودند و آنجا بودند .
اين روحاني در حقيقت
مرجعِ مراجعات فتواي آية الله بروجردي و يا مراجع قبل بود و شيعيان دور اينها
جمع بودند .
شيعياني كه
مي آمدند به دو دسته تقسيم مي شدند . يا مثل ما در باغ صافيه
مي رفتند و با دادن بيست ريال سعودي و بستن چادري دور چهار درخت و از آذوقه و
غذا و خشكباري كه از ايران آورده بودند با پخت و پز خودشان زندگي را اداره
مي كردند . در حقيقت 20 ريال حق ورودي اين باغ بود و موتور آب هم تازه درست شده
بود و آب در اختيار مردم مي گذاشت تا مردم اينجا زندگي كنند .
يكدسته از مردم هم ـ
كه يك سال ما هم با آنها بوديم ـ به خانه هاي سادات و غير سادات مدينه
مي رفتند . به سادات آنها هاشميين و به شيعيان نخاوله مي گويند كه لغت
نخاوله از نَخْوَلْ است كه نَخْوَلي ؛ يعني كسي كه درخت خرما را پيوند مي زند و
خبره در كار نخل است . اين شهرت هم بدليل اين است كه مي گويند اجداد ما عمال
باغهاي ملكي حضرت زين العابدين ( عليه السلام ) و امام باقر و امام صادق ـ عليهماالسلام
ـ بودند . اين سه امام كه از اول تا آخر ساكن مدينه بودند ، معروف است كه اين باغها
در سابق متعلق به همين بزرگواران بوده است و اجداد ما غلامان و باغداران و
خدمتگزاران اين امامان معصوم بودند . در خانه هايشان كه مي رفتيم
مي ديديم كه مفاتيح الجنان ـ اگر چه بتازگي چاپ شده بود ولي آنجا ـ در
خانه ها يافت مي شد . عكسهاي ترسيمي از امامان معصوم در اتاقهايشان بود و
ساداتشان شجره نامه هايي داشتند كه در ظروف مخصوص فلزي نگه مي داشتند كه
نشان مي داد آنها از اولاد ائمه معصومين هستند .
هم علاقه قلبي داشتند و هم شواهد نشاندهنده بستگي آنها به
ائمه بود .
در آن وقت آقاي شيخ
محمدعلي عمراوي كه الان
بيش از نود سال دارند ، مرد كاملي بودند كه تحصيلاتشان در نجف بوده است ، ايشان خانه
كوچك خودشان را هم اجاره مي دادند و يكسال ما ميهمان ايشان بوديم . آنوقت تازه
آمده بودند .
از طرف شرق ، مدينه
بيشتر از ساير جهات ادامه داشت ولي به مسجد اجابه كه مي رسيد ، باغها شروع و
مدينه تمام مي شد .
از طرف غرب به سه راه
سليمانيه ختم مي شد و آنجا باغ بسيار بزرگي بود كه مربوط به اشراف مدينه بود
بنام شرفاء كه حكومت قبل از آل سعود را آنها داشتند . در آنجا پيرمردي بود بنام شريف
زيد كه پدرش حاكم مدينه بود و در زمان سعود اول بقتل رسيده بود ليكن به او اجازه
داده بودند كه زندگي كند و در باغ مفصلي كه داشت چاهي بود كه به آن بئر بزائع كه
چاه بسيار عميقي بود كه او مي گفت اجداد ما گفته اند كه از زمان امامان
معصوم اين چاه همينطور بوده و آب مي داده است . كه نزديك آنجا سقيفه
بني ساعده بوده و در خريطة المدينه هم آمده است و از آنجا به بعد ديگر باغ بود
و به بيابان مي رسيد .
حدود غرب پايان
شبستاني بود كه بزرگ شده بود مسجدالنبي كه حد غربي مدينه بود .
اين مدينه بود و
اطراف آن را باغها و بيابانها تشكيل مي داد ؛ يعني احد و مساجد سبعه در بيابان
بود ، جبال سَلْع كه اكنون جزو شهر هستند كاملاً بيرون بودند . مسجد ذوقبلتين هم
بيرون از مدينه بود . شهر كوچكي بود كه تعداد خانوار آن به هزار
نمي رسيد .
جنوب مخصوص به شيعيان
بود . در آنجا ده عوالي كه الآن هم هست شيعه نشين بود ، آبادي قبا همه شيعه نشين
بودند ليكن فقر آن چنان حاكم بود كه تنها مي توان گفت كه عده اي بسيار
معدود توانايي باز كردن مغازه در اطراف حرم را داشتند .
مردم در اين ده بزرگ
كه نام آن مدينه بود ، زندگي مي كردند . خانه هاي دو طبقه وجود نداشت و برق
تنها براي حرم پيامبر بود و تنها ساختماني كه جلب نظر مي كرد مسجد قديمي ساز
نبوي بود كه در زمان عثمانيها از 1225 به بعد ساخته شده كه همين قسمت آثار باستاني
آن باقيمانده است .
در كنار اين مسجد
خانه ابوايوب انصاري بود كه عثمانيها بالاي خانه با سنگ نوشته بودند وهذا بيت ابوايوب الانصاري موفد رسول الله .
از باب البقيع كه
روبروي پيغمبر مطهّر است تا آنجا حدوداً بيست و پنج قدم بيشتر نبود . خانه اي
بود سنگي و قديمي مخزن كتاب كه به خانه امام صادق ( عليه السلام ) معروف بود و كوچه
باريكي در مقابل آن بود .
در خانه ابوايوب اين
سعادت را داشتم كه وارد شوم در خانه ، زير زميني داشت كه 15 پله مي خورد و من
متر كردم آنجا را شش متر در ده متر بود و اين را در سنگ كنده بودند كه : اينجا محل
اقامت رسول گرامي اسلام بوده است .
س : در مورد محل سقيفه كه فرموديد بيشتر توضيح دهيد .
ج : محل سقيفه در افواه مشهور است به اينكه در محله هاشميين بوده است .
در خريطه مدينه كه بوسيله قضات خود مدينه تهيه شده است و الآن كتابش در كتابخانه
تهران من موجود است و به نظر قديميترين كتاب تاريخي خود مدينه است ، آنها
مي گويند سقيفه اي كه وارد شور شد براي انتخاب خليفه اول ، در آن خريطه
نشان مي داد كه در محلي نزديك سه راه محل السليمانيه كه الآن ضلع شمال غربي
مسجد جديد پيامبر كه اخيراً ساخته شده محاذي محلي است كه مي گفتند سليمانيه
است و سقيفه بني ساعده در آن عصر در آنجا بوده است . البته آنجا محل آبادي بود ، زيرا
بئر بزائع و آن باغ سلطنتي شرفاء زيد آنجا بود . محل آباد مدينه در اصل آنجا
بود .
س : در مورد سرنوشت آقاي سيد محمدتقي طالقاني توضيح بيشتري بفرماييد و
اينكه مدفن ايشان در كجاست .
ج : مدفن ايشان در بقيع است ؛ زيرا آن موقع درب بقيع باز بود و هر كس از
شيعيان در مدينه مرحوم مي شد در نزديك قبور ائمه دفن مي كردند ؛ يعني با
فاصله 6 ـ 3 متر از قبور ائمه دفن مي كردند و بعد از آقاي لواساني هم همينطور
بود . بطوري كه ايشان مي فرمود من پول مي دهم به اين قبركن ها كه اگر
از سادات يا از زائرين حجاج به رحمت خدا رفتند . در بالاسر قبور امامان معصوم دفن
كنند ؛ بخصوص در همان سال اول كه من مشرف شدم آنفولانزاي شديدي آمد و خودم از نزديك
افرادي را مي ديدم كه از زائرين از دار دنيا مي رفتند و خاطرات آن سال
بسيار جالب بود براي من بدليل شدت گرما و غيره كه در بخش بعد عرض
مي كنم .
س : اگر ممكن است توضيح بيشتري در مورد شيخ محمدعلي عمراوي
بفرماييد .
ج : ايشان الآن در مدينه ساكن هستند و بيش از 90 سال سن دارند . شيخ
معتبر شيعيان
مدينه هستند كه تحصيلات خود را در نجف گذرانده اند .
مرحوم آية الله آقاي سيد ابوالحسن و مرحوم آية الله بروجردي ايشان را
مي شناختند .
س : لطفاً يكي از خاطرات جالب خود را در مدت تشرف به حج
بفرماييد .
ج : در اين مورد يك اشاره كوتاهي دارم به وضعيت بهداشتي آن زمان حجاج كه
توأم با يك خاطره است .
سعوديها در آن روزگار
معتقد بودند كه اينجا حرمين شريفين است و در اين محل ها نبايد هيچ حيواني مورد
تعرض قرار گيرد . اين جهت حاكم بود كه كوچه ها و پس كوچه ها و باغهاي
مدينه پر از سگ و گربه و راسو و موش كور بود . در محله هاشميين يا زقاق و خانه
نخاوله موشهاي به اندازه گربه ديدن بسيار متعارف بود . بسياري از خانه ها متعفن
و تاريك بود چون برق نبود . اگر هم برقي بود ، بسيار كم بود و براي حرم تنها بود .
انواع مرضها رايج بود به خاطر اينكه سياهها مي آمدند و وضع بهداشت آنها از ما
ايرانيها بدتر بود ، هنديها و پاكستانيها كه از طريق كشتي از بمبئي زياد
مي آمدند از وضع بهداشتي خوبي برخوردار نبودند .
در سال 1335 كه سال
آنفولانزا بود حجاج ايران 2400 يا كمي بيشتر بود . در آن سال مرحوم آقاي علوي آمدند
كه ايشان داماد كوچك آية الله ثقفي اب الزوجه امام ـ رضوان الله تعالي
عليه ـ مي شدند ، و ايشان دكتر محترم و معروفي بود در تهران و من از ايشان سؤال
كردم : شما كه آمديد ، دكتر ديگري با شما نفرستادند ؟
ايشان گفت : مرا كسي
نفرستاده ، من خودم مستطيع بودم و خدا به من توفيق داد كه دو هزار تومان توانستم
دارو بخرم و به وسيله ماشين اين داروها را آوردم اينجا . بخاطر دارم در مني و عرفات
كه هوا بسيار گرم بود ـ تير ماه بود ـ اين بزرگوار پاهايش هم زخم شده بود و همينطور
از اين خيمه به آن خيمه مي رفت و تنها پناهگاه پزشكي ، همين يك پزشك كامله مرد
بود كه از تهران آمده بود و دارو را هم خودش آورده بود . چيزي تحت عنوان هيأت پزشكي
و كاروان و گروه و خانه مضبوط وجود نداشت . هر سه يا چهار نفر از اهل علم و غير آن
با هم شريك زندگي مي شدند .
در آن سال در مني و
عرفات تعدادي از ايراني ها به رحمت خدا رفتند كه آن تعداد كه من ديدم 14 نفر
بودند . كه يكي از كارهايي كه من احساس مي كردم وظيفه ام بود اين بود كه
جعبه هاي پرتقال را بشكنيم و ميت را روي آن بخوابانيم و با سطل آب بياوريم و
بشوييم و همانجا دفن كنيم و همان احرامش كفنش باشد . بدليل اينكه آب خوراكي منحصر به
چهار حلقه
چاه بود كه من هر چهار چاه را ديده بودم . هر چاه قرقره
پهني در دهانه داشت به طول 4 متر و به آن سطلهايي با طناب بسته شده بود كه وقتي يكي
بالا مي آمد ديگري پايين مي رفت و سقّاهاي زيادي مثلاً 20 تا 50 سقّا
مي آمدند و از اين سطلها آب در مشك مي كردند و يا در سطل آب بدوش
مي گرفتند و بخانه ها مي بردند .
چاه زمزم در آنجا در
كنار مقام ابراهيم فعلي بود كه با پله هاي كوچك به پائين مي رفت و بالاي
آن يك ساختمان بلند بود كه مي گفتند اينجا مقام شافعي است و ساختمان كوچكتري
در طرف پشت حجر اسماعيل بود كه مي گفتند مقام حنبلي است و محل ديگري نيز بود
در ركن مستجار كه مي گفتند مقام حنفي و همچنين ساختمان ديگري بين حجرالاسود و
ركن يماني بود كه مي گفتند مقام مالك ، امّا مقام شافعي بالاي چاه زمزم
بود .
آب بصورت يك رشته
باريك از لوله آهني مي آمد و هر كس از آن مي خورد و تبرك مي جست . يك
محل براي آب خوردن آنجا بود و بقيه هم همان چاههايي بود كه عرض شد . منازل مكه هم از
چهار طبقه قديمي بيشتر وجود نداشت . بيشتر خانه ها دور مروه و شعب عامر و دور
باب ابراهيم و پشت صفا و مروه بود و محلة القراره كه الآن در قسمت شمالي كعبه
قرار گرفته آباد بود كه مطوّفين شيعه هم آنجا بودند و خانه هايي كه براي شيعه
مي گرفتند در اتاقهاي كوچكي ( 3 * 3 و 4 * 3 ) چهار ، شش و ده نفر به فراخور حال ، و
حداكثر اجاره يك ماه ، به يكصد ريال مي رسيد . اگر كسي سيصد ريال مي داد به
هر تعداد كه مي خواست مي توانست زندگي كند ؛ مثلاً 10 يا 20 نفر . تعرض
زياد هم به چشم نمي خورد آن سه مطوّف پناهگاه بودند ، از باب اينكه اگر گرفتاري
پديد آمد ، مي آمدند و تا حدودي كه مي توانستند دفاع
مي كردند .
س : درباره مراسم حج قبل و بعد از انقلاب و سيستم اداره حجاج و تغييراتي
كه در آن روي داده نظرتان را بفرماييد .
ج : حكومت سابق كم كم به فكر افتاد كه سازماني به حجّ بدهد و يك سازمان
اسمي درست شد كه حداكثر سالهايي كه بيشتر از همه به حج مي آمدند به 20 هزار
رسيد و كم كم راه هوايي باز شد و راه عراق را بستند ولي مردم هنوز هم از طريق عراق
و كويت مي آمدند . ابتدا هواپيما از تهران به بيروت و از آنجا به جده پرواز
داشت و هنوز تهران ـ جده پرواز نداشتيم كه كم كم آن راهم راه انداختند . در جمع ، حج
نمودي نداشت و آنچه را كه الآن مي بينيد از آثار پيروزي انقلاب اسلامي
است .
قبل از انقلاب گروه و
هيأتي كه از طرف طاغوت مي آمدند كه سازمان حج دست آنها بود . مردي به نام آزمون
كه اعدام هم شد مي آمد و در كل ميهمان خالد و فيصل مي شدند و حسابشان از
حساب حجّاج كاملاً جدا بود . ليكن بعنوان هيأت سرپرستي مي آمدند و گاهي بعضي از
اشراف حكومت پهلوي مي آمدند و آنها با مردم نبودند . مستقيماً ميهمان آل سعود
بودند و خيمه و خرجشان از مردم جدا بود .
ليكن كاروانها بطور
آزاد مي آمدند و هر فرد خبره اي در كار حج از يكصد تا 200 نفر يا 400 نفر
را مي آورد و همه چيز را مي خريد و تهيه مي كرد و با 3 هزار تومان
به صورت قسطي هم انجام مي شد ؛ مثلاً با ماهي 100 تومان قسط مي بستند و با
3 يا 4 هزار تومان حج مي رفتند . هيأت سرپرستي تماسي با اينها نداشت و اينها هم
ارتباطي با آنها نداشتند . حج در آن موقع چيز جالبي نبود و تشكيلاتي
نداشت .
س : تاريخ ارتباط ايرانيان با شيعيان مدينه چگونه بوده است ؟
ج : اين امر بوسيله مراجع بود . مراجع ـ رضوان الله عليهم ـ از قديم
اين سفارش را مي كردند كه اگر به مدينه رفتيد به شما اجازه مي دهيم از
صدقاتتان به فقراشان و از سهم سادات به ساداتشان بدهيد . حتي خوب بخاطر دارم كه در
يكسال وجوهاتي را از ايران به اينجا آوردم و از اينجا مشرف شدم خدمت حضرت استادم
امام ـ قدس سره ـ و عرض كردم آقا سادات مدينه وضعشان بسيار بد است ايشان فرمودند
اگر شما شجره آنها را ديديد و علم پيدا كرديد كه سيد هستند من به شما اجازه
مي دهم كه به ايشان كمك كنيد .
بناي مراجع قبل هم بر
اين بود كه بيايند و در ايام حج به اينها كمك كنند . بنا به تعبير شيعيان مدينه :
حجاج ايراني مثل ابربهاري هستند كه بواسطه عمل آنها نان مردم اينجا تأمين
مي شود . ( 1 )
خوب بخاطر دارم كه
سالي آية الله حكيم آمدند و به شيعيان مدينه پول دادند و سالي آية الله
گلپايگاني آمدند كه در كنار باغها يك خانه كوچك گرفته بودند . ايشان نيز پول آورده و
به شيعيان دادند . سال ديگري آقاي سيد احمد خوانساري پول آوردند و بين اينها تقسيم
كردند . آن زمان آزاد بود . بعد از پيروزي انقلاب ديگر اينها ممنوع شدند و با شرايط
بسيار سختي از ما جدايشان كردند .
كه اين حالت جدايي
نيست ، كمال التيام قلبي است ليكن سياست اينها اينطور اقتضا كرد . آمدند و
خانه هاي كوچك اينها را كه فعلاً جاي اكثر آنها را خيابان گرفته است نظير
عزّيات و اول شارع قربان و بلال كه كلاً خانه هاي آنها بود . قسمت هاي
خراب شده جنوب بقيع و دارالقضا همه خانه هاي اينها بود كه صاف شده
است .
چون من مرتب
مي آمدم به حج خوب خاطرم هست ، سال 58 شروع كردند به خراب كردن خانه هاي
اينها و فاصله انداختن بين آنها و ما و بعد كه ما با آنها تماس گرفتيم گفتند :
خانه هاي ما را به قيمت خوب خريدند وليكن با ما شرط كردند كه بايد به آخر
منطقه عوالي برويد ـ خياباني به نام شارع علي ابن ابيطالب كه تازه طرحش ريخته شده
بود . چون ده عوالي شامل مسجد سلمان مي شود و داستان اسلام سلمان مربوط به آن
منطقه است و همه ساكنانش شيعه هستند ـ بايد برويد آنجا و خانه هايتان را خوب
مي خريم و بهر كدام از شما سيصد هزار ريال سعودي بدون بهره وام مي دهيم و
سه شرط با شما مي كنيم : 1 ـ اگر به ايراني ها سلام كرديد و با آنها حرف
زديد و ما شما را با آنها ديـديـم ، بار اول 500 ريال سعودي جريمه مي كنيم ، 2 ـ
چهار ماه مغازه شما را مي بنديم . 3 ـ محكمه حكم مي كند براي شما . وقتي
اسم مكّه آمد ، شيعيان خيلي ترسيدند و واقعاً از اين حرف وحشت كردند .
بخاطر دارم سالي به
زيارت مسجد سلمان در عوالي رفتم ، آنها مرا مي شناختند منهم آنها را
مي شناختم امّا ديدم نزديك نمي آيند . از آنها كسي فوت كرد در تشييع
جنازه شان رفتم شيخ علي عمراوي هم بود امّا احساس كردم نه آنها
مي توانند با من حرف بزنند و نه من درست است كه آنها را در عذاب بگذارم و با
آنها تماس بگيرم .
در اين رابطه اول شيخ
علي عمراوي را گرفتند و زندان كردند و اهانت به او كردند و بعد تثبيت كردند كه شما
با ايراني ها حق تماس نداريد .
س : آيا علماي شيعه در اينجا مجاور هم شده اند .
ج : سالهاي اخير حاج آقا فقيهي بودند كه از قم آمدند ؛ اول از طرف مرحوم
آية الله بروجردي كه امام ـ قدس سره ـ هم ايشان را تثبيت كردند ، تا مرحوم
آية الله آقاي سيد عبدالهادي شيرازي و مرحوم آية الله آقاي حكيم و مرحوم
آية الله آقاي شاهرودي ، مرحوم آية الله آقاي خويي به ايشان اجازه دادند و
ساليان درازي هم اينجا بودند وليكن ديگر خسته شدند و آمدند ايران و بيمار شدند و به
رحمت ايزدي رفتند . از دوستان خيلي نزديك امام بودند .
س : مقابله با تشيع يك حركت وهابي است يا از قبل هم وجود داشته
است ؟
ج : خير تنها در زمان وهابي است . چون من نوه شريف زيد را كه ديدم و از
او چيزي پرسيدم ، گفت كه در زمان حكومت پدرم در اينجا شيعه كاملاً آزاد بوده بدليل
آنكه ما اصلاً خودمان زيدي مذهب هستيم و ساداتيم و آن زمان حسين سن كمي داشت . پسر
عموي من قاضي پدر فيصل است كه در عراق بود و پدر حسين برادر من است كه در عمان
زندگي مي كند . پيرمرد نوراني بسيار روشن و خوبي هم بود . ولي منزوي سياسي بود .
البته زندگي اش از نظر رفاهي خيلي خوب بود .
او مي گفت
ساليان درازي اجداد من در مدينه حكومت مي كردند و در آنوقت شيعه كاملاً آزاد
بود . اين نقش وهابيت بود كه شيعه را كاملاً فاصله داد .
س : آيا در سالي كه در مني آتش سوزي شد تشريف داشتيد از خاطراتتان
بفرماييد ؟
ج : بله بودم ، جهت آتش آن بود كه در كاروان سياهان كپسول گازي منفجر شد .
آنوقت اين بخش كه ما هستيم كلاً قربانگاه بود بنابراين خيمه ايرانيها نزديكتر بود ؛
يعني فاصله خيمه هاي ما تقريباً با مسجد خيف فاصله زيادي نداشت . ليكن قبل از
خيمه هاي ما ايرانيها ، خيمه سودانيها بود . كپسول گاز كه منفجر شد ، در وسط
خيمه هاي آنها براي پخت و پز آشپزخانه نگهداري مي شد و براي سه روز پخت و
پز تهيّه شده بود .
آن روز باد زيادي
مي آمد و روز اول هم بود . من در آن سال روحانيِ صد نفر حاجي بودم . ما رمي جمره
عقبه را كرديم و آمديم به خيمه ، غذاي ما دم كشيده بود تصميم داشتيم نماز جماعت
بخوانيم . پول قرباني را جمع كنيم و بعد غذا بخوريم و برويم قربانگاه .
صداي انفجار اول بلند
شد ديديم يك كپسول گاز تركيد ؛ رفت بطرف هوا و آمد پايين . باد شروع شد و
خيمه هاي ايراني در جهت باد قرار داشت . خيمه هاي سودان ، ايران ، عرب و ترك
همه به هم وصل بود . چون به صورت ساختمان نبود و صفحه بيابان بود ، از اولي كه من
نماز ظهر را خواندم صداي انفجار و آتش سوزي مي شنيديم ولي چون سرو صدا زياد
بود خيلي براي ما تأثير نمي كرد . بعد از نماز به گفتن مسائل قرباني پرداختم ،
پولها كه جمع شد همه را در يك ساك جلوي من گذاشتند كه بطرف قربانگاه حركت كنيم
ديديم كه عدّه اي در حال فرار فرياد مي زنند : فرار كنيد آتش دارد
مي آيد . من ساك پول مردم را برداشتم و آمدم بيرون . هر كس مي توانست مريضي
را بغل كرد ، حركت كرديم و آمديم و آتش هنوز با ما
فاصله داشت . ايرانيها مشكل كارشان اين بود كه به كوه نزديك
بودند . ما كه در كنار شارع قريش بوديم وقتي خيمه مان آتش گرفت به كنار كوه
رسيده بوديم . هليكوپتر از بالا آمد و فرياد مي كشيد اصعدوا الي الجبال
.
صدمه اي كه
ايراني ها خوردند به دليل آن بود كه همه لباس احرام داشتند و مي خواستند
از كوه بالا بروند ، آشنايي به رفتن از كوه نداشتند . كوه هم مقاوم نبود و ريزش
مي كرد . عدّه اي مي رفتند بالا از آن بالا پايشان ليز مي خورد
و مي افتادند پايين . آن روز آنقدر ما فرياد زديم كه گلويمان متورم شده
بود .
در آمار آنها آمده
بود كه 11500 خيمه سوخته بود . غروب آفتاب وقتي آتش خاموش شده بود بازگشتيم به طرف
خيمه هاي نيم سوخته .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. و ما مثلكم مثل
الغيث ، غيث الرحمة ، اذا جاء فصل الحج تامرون انتم خبزنا فيه
بالحول .