نگرشی به بعد تبلیغی حج
میقات حج - سال دوّم ـ شماره ششم ـ زمستان 1372 نگرشی به بعد تبلیغ در آینه حج دکتر احمد بهشتی حج دارای ابعاد مختلفی است . گواینکه حج عبادتی است که سالی یکبار در سرزمین وحی برگزار می شود و مسلمانان جهان ، از راههای دور و نزدیک ، به مکّه می شتاب
ميقات حج - سال دوّم ـ شماره ششم ـ زمستان 1372
نگرشي به بعد تبليغ در آينه حج
دكتر احمد بهشتي
حج داراي ابعاد مختلفي است . گواينكه حج عبادتي است كه سالي يكبار در سرزمين وحي برگزار مي شود و مسلمانان جهان ، از راههاي دور و نزديك ، به مكّه مي شتابند تا در اين مراسم پرشكوه ، شركت جويند .
اما نبايد از ابعاد مختلف حج و آثار و فوايد سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و تبليغي آن ، غفلت ورزيد .
آثار تبليغي حج و فوايد و بركاتي كه از بعد تبليغ ، نصيب اسلام و مسلمانان مي شود ، اگر مهمتر از ساير آثار و فوايد و بركات نباشد ، كم اهميت تر هم نيست .
به همين جهت است كه پيامبر اكرم و ائمه بزرگوار اسلام (عليهم السلام) همواره مي كوشيدند كه در موسم حج از فرصتهاي گرانبهايي كه براي تبليغ دين و ارشاد و هدايت مسلمين فراهم آمده ، بهره كافي گيرند و اين فرصت طلايي را از دست ندهند . به خصوص كه مسأله تبليغ ، از مسائل بسيار پراهميت اسلام است و گزاف نيست اگر بگوييم : حيات و رشد و شكوفايي و بالندگي اين دين مبين و گسترش آن در سطح جهان و در ميان همه
نژادها و ملتهاي مختلف ، به استمرار و گستردگي تبليغ بستگي دارد و اگر مسلمانان آگاه وزبده ، اين امر مهم را با رعايت همه شرايط و ويژگيها ، به نحو مطلوبي انجام دهند و از فرصتهاي مناسبي كه در اعصار و ادوار و در كشورها و بلاد مختلف پيش مي آيد ، بهره گيرند ، آهنگ پيشرفت اسلام تندتر خواهد شد .
در اهميت تبليغ همين اندازه بس كه از يكصد و بيست و چهار هزار پيامبري كه تا عصر خاتميّت در گوشه و كنار دنيا مبعوث شده اند ، فقط پنج پيامبر ، نبوّت تشريعي و بقيّه همگي نبوّت تبليغي داشته اند . پيامبران اولوالعزم ؛ يعني نوح ، ابراهيم ، موسي ، عيسي و خاتم انبيا صاحب شريعت بوده و به تشريع پرداخته اند . سايرين تنها وظيفه شان تبليغ بوده . آن پنج پيامبر اولوالعزم هم دو سمت داشته اند ؛ هم سمت تشريع و هم سمت تبليغ . بنابراين همه انبياي الهي عهده دار تبليغ بوده و به عنوان تنها وظيفه يا وظيفه اي در كنار تشريع ، به آن پرداخته اند .
در باب تبليغ سخن بسيار است . هستند نويسندگاني كه تبليغ را از ابعاد مختلف مورد بحث قرار داده و درباره آن ، كتابهايي تدوين كرده اند . شايد زبان فارسي از اين حيث ، فقيرتر از ساير زبانها باشد . در زبان عربي كتب بسياري در اين باره تدوين شده . قطعاً با توجه به اينكه كليساها براي مسأله تبليغ اهميت فراواني قائلند ، به زبانهاي انگليسي ، فرانسوي ، آلماني ، سوئدي و غيره نيز در اين زمينه كتاب بسيار است .
بعد از پيروزي انقلاب ، در كشور ما نيز به اهميت مسأله تبليغ توجه شده و حتي برخي از دانشگاههاي كشور ، رشته تبليغ دائر كردند . اگر چه بر اثر عدم جذب متناسب فارغ التحصيلهاي اين رشته ، ناگزير به تعطيلش شدند . معذلك از اهميت آن كاسته نشده و اكنون حوزه علميه قم نيز در كنار رشته هاي تخصصيِ قرآني ، كلامي و فقهي ، رشته تبليغ دائر كرده و جمعي از طلاب جوان ، در اين رشته حياتي مشغول مطالعه و فراگيري هستند . به علاوه وجود و حضور فعال برخي از نهادهاي تبليغاتي مانند سازمان تبليغات و دفتر تبليغات نيز حكايت از اين دارد كه نه تنها از اهميت تبليغ كاسته نشده ، بلكه بر اهميت آن ، افزوده شده و جادارد كه بزرگان حوزه و مملكت ، باز هم بيشتر به آن ، توجه كنند ، تا جايگاه اصلي خود را بيابد و نيروهاي توانا و درس خوانده و پرتلاش در ميدان شوند و خلأهاي
تبليغاتي را پر كنند و عرصه را بر مبلغين اديان منسوخ و ساختگي تنگ سازند و دين خدا را ـ با همه پيامهاي روح بخش و دلنشينش ـ به مردم دنيا ابلاغ كنند .
يكي از امور بسيار مهمي كه در كار تبليغ ، شايان توجه است ، يافتن زمينه ها و فرصتهاي مناسب است . همه مي دانيم كه ماه مبارك رمضان و ماههاي محرم و صفر و ايام فاطميه و ساير روزهاي سوگواري مذهبي و نيز اعياد مذهبي و روزهاي جمعه و مراسم نماز جمعه ، زمينه هاي بسيار خوبي براي تبليغات ديني و رسانيدن پيام اسلام به گوش مردم است . در همين ايام نيز عاشورا و بيست و يكم رمضان و عيد فطر و عيد اضحي و بيست و هشتم ماه صفر ، حساستر است .
در اين ايام ، مبلغين زبده و شايسته ، حداكثر استفاده را مي برند . به جرأت مي شود گفت : مردم در همين روزها چنان از نظر توجه به دين و آگاهي و استقامت ، شارژ مي شوند كه تا فرصت ديگري كه مجدداً پيش مي آيد ، برايشان كافي است .
مراسم ختم و سوگواري مردگان نيز درخور توجه است . در اينگونه مجالس اقشاري از مردم حضور مي يابند كه شايددر هيچ مراسمي ديده نشوند . قطعاً بايد با برنامه ريزي صحيح از اين فرصت مناسب و كم خرج ، حداكثر استفاده گرفته شود .
البته اينها مورد نظر اين نوشتار نيست ، در اين نوشتار ، هدف توجه به بعد تبليغي حج است . در مراسم حج ، شرايط زيادي دست به دست هم داده و بهترين موقعيت و زمينه را براي بهره برداري تبليغاتي فراهم كرده كه در جاهاي ديگر ، چنين نيست . در مراسم حج ، زمان و مكان ، هر دو قداست دارند . شركت كنندگان در مراسم ، سفر زيارتي حج را براي انجام يك فريضه يا يك مستحب ديني انجام داده اند و قصد اصلي آنها از اين سفر تقرّب به خداست ، نه سياحت ، نه تجارت ، نه تفريح و نه . . . آنها راهي حجاز شده اند تا خانه خدا را كه به منزله عرش خدا در روي زمين است زيارت كنند . آري عرش خدا را فرشتگان طواف مي كنند و كعبه را انسانهاي وارسته . هم آنها تسبيح و حمد خدا مي گويند و هم اينها و مسلم است كه حمد و ثناي بسياري از اين انسانهاي وارسته ، بر حمد و ثناي فرشتگان برتري دارد .
آنها از خانه و وطن مهاجرت كرده و كسان و بستگان را پشت سر گذاشته و راهي
حجاز شده اند تا قبر پيامبر و امامان و بزرگان اسلام را زيارت كنند و خاطرات دوران 23 ساله نبوت پيامبر اسلام را در ذهنها تجديد و با گوش جان ، آهنگهاي تبليغاتي او را بشنوند و شكوه روزهاي نخستين ظهور اسلام را در نظر مجسم كنند .
آنها در اين سفر روحاني ، غار حراء و غار ثور را زيارت مي كنند و با تجديد عهد با بعثت و هجرت احساس مي كنند كه نه بعثت كهنه شده و نه هجرت . و مسلمان زنده دل ، هميشه بايد مظهر بعثت و هجرت باشد و دنياي خواب زده را بيداري و حركت و تكاپو بخشد .
آنها در اين سفر به قبرستان بقيع و قبرستان ابوطالب مي روند ، به احد و مساجد سبع مي شتابند . اگر فرصتي و راهنمايي باشد ، بدر و ربذه را تماشا مي كنند و خود را آنچنان مي بينند كه گويي اكنون حادثه بدر و خندق ، از نو تجديد شده و گويي فريادهاي توفنده ابوذر طنين افكن است و گويي همه ايثارها و فداكاري ها و رشادتهاي مسلمانان صدر اسلام ، به صحنه آمده و حاجي امروز ، خود را در جوّ و در شرايط آن روز مي يابد و گويي ابوطالب و خديجه ، دو مدافع سرسخت پيامبر ، هنوز هم در سنگر دفاع نشسته اند .
در اين حالت ، مبلغين ورزيده و موقع شناس ، مي توانند بيشترين نفوذ تبليغاتي را در دلها داشته باشند و زائران سرزمين وحي را آن چنان بيداري و آگاهي بخشند كه از آن پس ، لحظه اي از ياد خدا غافل نشوند .
اشاره كرديم كه پيامبر بزرگوار اسلام و ائمه بزرگوار ـ عليهم السلامـ ، از فرصت والاي حج ، براي تبليغات حدّاكثر بهره را مي برند . اكنون در صدديم با توجه به آنچه در تاريخ و روايات و تفاسير آمده ، يكايك آن پرچمداران اسلام را در مراسم حج ، تا آنجايي كه ممكن است ، دنبال كنيم و با نحوه بهره برداري آنها آشنا شويم و از راه و رسم آنها براي استفاده تبليغاتي از حج ، براي حج ـ كه خود اسلام است ـ الهام بگيريم .
اگر بعد تبليغي حج ، به درستي مورد توجه قرار گيرد ، هر فردي كه در مراسم حج با تبليغات صحيح ، ساخته شود ، خود مبلغي است كه به شهر و ديار خود برمي گردد و با كسان و بستگان و دوستان و آشنايان خود به گفتگو مي پردازد و تلقّيات خود را بدون هيچ تكلفي به آنها انتقال مي دهد و زمينه اصلاح شدن و تكامل يافتن را در آنها فراهم مي سازد .
چرا سيزده سال تحمل رنج و سختي ؟
رهبر عاليقدر اسلام ، پس از بعثت ، سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت كرد . دوران سيزده ساله مكه ، دوران رنج و مشقت و سختي است . چرا اين ابر مرد تاريخ كه براي ساعات و دقائق خود برنامه دقيق و روشن داشت و هرگز زمان را دست كم نمي گرفت ، بيشترين سالهاي بعثت را در مكّه گذرانيد ؟ در اين سالهاي پر رنج و مشقت ، اگر چه عده اي از بت پرستهاي مكه ، سر تسليم فرود آوردند ، اما مسلم است كه به هيچوجه صلابت مشركين و از استحكام اين دژ مستحكم شرك كاسته نشد ، در حالي كه اگر مهاجرت به يثرب يا جاي ديگر زودتر انجام مي گرفت ، مشكلات و مصائب كمتري دامنگير پيامبر و يارانش مي شد .
به نظر مي رسد كه فلسفه سيزده سال مقاومت در مكه و تحمل دشوارترين سختيها و مشكلات بهره گيري و استفاده تبليغاتي از موسم حج است . اگر چه حجي كه آن زمان برگزار مي شد ، حج ابراهيمي و حج مورد نظر پيامبر اسلام نبود ، اما به هر حال مردمي از اطراف واكناف ، به زيارت خانه خدا مي شتافتند ومراسمي به نام حج ـ و البته حج جاهلي ـ برگزار مي كردند و به زغم خود ، به ماديات پشت پا زده ، به معنويات روي مي آوردند ، در چنين موقعيتي پيامبر اكرم مي توانست با قبايل مختلف عرب كه از هر كدام ، عده اي زائر خانه خدا در مراسم حضور داشتند ، ارتباط برقرار كند و صداي خود را به گوش آنها برساند .
مردمي كه رهبر بزرگ اسلام ، با آنها در موسم حج تماس برقرار مي كرد ، يا دعوت او را مي پذيرفتند يا نمي پذيرفتند . در هر دو صورت ، حضرتش به مقصود خود دست يافته بود ؛ زيرا آنهايي كه پذيراي دعوت مي شدند ، وقتي به زاد بوم خود باز مي گشتند ، مردم را با اسلام آشنا مي كردند و آنها را به دين جديد فرا مي خواندند و در اين راه ، موفقيتهايي هم به دست مي آوردند و اما آنهايي كه دعوت را نمي پذيرفتند ، نيز درمراجعت به وطن ، مردم را از مشاهدات خود مطلع مي كردند و قضيه ظهور پيامبر جديدي كه مورد ايذاء و آزار مشركين مكه است را به گوش آنها مي رسانيدند و چه بسا آنها متمايل به اسلام مي شدند . به همين جهت است كه در اين مدت 13 سال با استفاده از فرصت تبليغي مراسم حج ، شايد كسي
در شبه جزيره و حتي سرزمينهاي اطراف ، نمانده بود كه از ظهور اسلام ، بي خبر مانده باشد .
اگر پيامبر اكرم ، در مكه نمي ماند و از فرصتهاي تبليغي مراسم حج ، بهره نمي گرفت ، از راه هاي ديگر ، دشوار بلكه محال بود كه بتواند صداي اسلام را به گوش مردم برساند و زمينه را براي « يدخلون في دين الله افواجا » ( 1 ) فراهم گرداند .
اكنون با سيري در تاريخ ، اين مسأله را پي مي گيريم .
اما قبل از پيگيري تاريخي اين مسأله ، توجه خواننده را به اين مطلب ضروري مي دانيم كه به همان نسبت كه رهبر بزرگ اسلام ، در مورد بهره برداري صحيح ، از فرصت تبليغاتي مراسم حج حساس بود ، مشركين نيز در خنثي كردن تبليغات آن بزرگوار تلاشگر بودند و سعي مي كردند كه زائران خانه خدا را از توجه به او باز دارند . در اين باره باز هم توضيح مي دهيم .
واكنش بني عامر
گروهي از قبيله بني عامر به زيارت خانه خدا شتافته بودند ، پيامبر اكر به سراغ آنها رفت و درباره رسالت خود با آنها سخن گفت . مردي از قبيله به نام بيجرة بن فراس باشنيدن سخنان رهبر بزرگ اسلام گفت : به خدا سوگند ، اگر اين جوان را از قريش بستانم ، عرب را با او مي بلعم . سپس عرض كرد : اگر با تو بيعت كنيم و تو به پيروزي برسي ، پس از تو رهبري مردم براي ماست ؟ فرمود : اين ، به دست خداست . هر كه را بخواهد ، به رهبري مي رساند ، او گفت : چطور ممكن است كه ما سرو گردنهاي خود را در برابر عرب قرار دهيم تا تو به پيروزي برسي ، آنگاه رهبري براي غير ما باشد ؟ ! ما به تو نيازي نداريم .
پس از پايان موسم حج ، بني عامر به وطن خود بازگشتند . در آنجا پيرمردي بود كه قدرت شركت در مراسم حج نداشت . مسافران مكه ، حادثه ديدار با پيامبر را براي او تعريف كردند . پير مرد دست بر سر نهاد و با ناراحتي گفت : هيچيك از اولاد اسماعيل چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نصر : 2 .
ادعايي نكرده . به خدا ، امر به حق است . شما عقلتان كجا رفته بود ؟ ! ( 1 )
ابن هشام به دنبال نقل داستان فوق مي گويد : « هر گاه مردم در موسم حج اجتماع مي كردند ، رهبر بزرگ اسلام ، نزد آنها مي رفت و قبائلي را به سوي خدا و اسلام دعوت مي كرد و خود را و هدايت و رحمت خداوند بر آنها عرضه مي داشت و هر مسافري كه اسم و رسمي داشت و وارد مكه مي شد ، به ديدارش مي شتافت و او را دعوت به سوي خدا مي كرد و وحي خدا را به سمع او مي رسانيد » . ( 2 )
درست است كه رهبر بزرگ اسلام از مذاكره با افراد قبيله بني عامر طرفي نمي بندد و آنها با اينكه تقريباً عظمت و صدق او را دريافته اند ، با او درصدد معامله برمي آيند و تسليمش نمي شوند ، اما جز بعثت الهي او را به سرزمين خود مي برند و پير مرد روشن ضميري حقيقت را مي شناسد و آنها را بر نابخردي و كجرويشان ملامت مي كند . چه نتيجه اي از اين بالاتر ؟ !
داستان ربيعة بن عبّاد
او مي گويد : پسر بچه اي بودم كه در مني همراه پدرم بودم ، پيامبر بزرگوار اسلام به منازل قبائل مي آمد و به آنها مي گفت : « من فرستاده خدايم ، خداوند امر مي كند كه او را بپرستيد و چيزي شريك او قرار ندهيد واز اين بتها فاصله بگيريد و به من ايمان بياوريد و تصديق و حمايتم كنيد ، تا آنچه را خداوند مرا به آن مبعوث كرده ، تبيين كنم » . اما پشت سر او مردي ايستاده بود كه او را تكذيب مي كرد و به او نسبت بدعت و ضلالت مي داد و قبائل را سفارش مي كرد كه گوش به سخنش ندهند . ازپدرم پرسيدم كه اين مرد كيست ؟ گفت : عمويش ابولهب . ( 3 )
در اين ملاقاتها و دعوتها كمتر كسي سخن او را مي پذيرفت . حتي بعضي ها به بدترين نحو بااو برخورد مي كردند و او را از خود مي راندند .
با اين حال ، او يأس و نوميدي به دل راه نداده و با صبر و استقامت ، راهش را ادامه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سيره ابن هشام ، ج2 ، ص 66ـ65 چاپ مكتبه اسماعيليان و تاريخ طبري ، ج2 ، ص 84 بيروت ، مؤسسه اعلمي .
2 ـ سيره هشام ، ج2 ، ص 67 و مشابه آن در تاريخ طبري ، ج2 ، ص83 .
3 ـ سيره ابن هشام ، ج2 ، ص 65 و تاريخ طبري ، ج2 ، ص 83 .
مي داد . چرا كه هدف انتشار دعوت بود و همين مردمي كه با او برخوردي سرد يا ناگوار داشتند ، بلندگوهاي تبليغاتي او مي شدند و پيامش را در اطراف انتشار مي دادند و دلهاي آماده هدايت را براي پذيرش دعوت ، به سوي او سوق مي دادند .
پيامبر و بني عبدالاشهل
اينها در موسم حج يا غير موسم حج به مكه آمده بودند ، تا با قريش پيماني ببندند و به كمك آنها خود را در برابر رقيب ؛ يعني خزرج تقويت كنند . اما پيامبر به سراغ آنها رفت و فرمود : شما را به بهتر از هم پيماني با قريش دعوت مي كنم . من فرستاده خدايم . او مرا فرستاده كه بندگانش را به يكتا پرستي دعوت كنم . او بر من قرآن نازل كرده ، سپس قرآن را تلاوت كرد . نوجواني به نام اياس بن معاذ ، رو به قوم خود كرد و گفت : به خدا آنچه او مي گويد ، بهتر از پيمان با قريش است . اما مردي به نام انس بن رافع ، بر صورت اين جوان خاك ريخت و او را ساكت كرد . مي گويند : زبان اين جوان به هنگام مرگ ، به ذكر و ورد مشغول بود و معلوم مي شود در همان جلسه مسلمان شده است . ( 1 )
اينها و نمونه هاي فراوان ديگر ، ره آورد تلاشهاي تبليغاتي پيامبر بزرگ اسلام است . او از اجتماعات مكه بهره مي گرفت و سروش غيب را به واسطه يا بلاواسطه به گوش مردم مي رسانيد .
اگر پيامبر اكرم از مكه دور مي شد و خود را در نقطه اي كه از گزند سردمداران قريش مصون باشد ، مخفي مي كرد ، هرگز نمي توانست از موقعيتهاي والاي شهر مكه براي تبليغ دين مبين اسلام ، بهره برداري كند و هرگز توفيق اينكه بتواند پس از 13 سال تبليغ مستمر ، در شهر يثرب سنگر بگيرد و پايگاهي مستحكم در برابر مشركين به وجود آورد ، پيدا نمي كرد .
براي رهبر بزرگ اسلام هيچگاه اين امكان وجود نداشت كه تمام مناطق شبه جزيره را زير پا گذارد و پيام خود را به گوش مردم برساند ، چنانكه در آن شرايط سخت ، اين امكان هم براي او وجود نداشت كه مبلغيني به اطراف و اكناف گسيل كند و به وسيله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سيره ابن هشام ، ج2 ، ص 69 و تاريخ طبري ، ج2 ، ص 85 .
آنها بعثت الهي خود را به آنها ابلاغ نمايد .
بنابراين ، بهترين راه ، براي تبليغ رسالت الهي و آسماني توقف در مكه و تحمل سختي ها و بهره گيري از حضور توده هاي مردم در موسم حج در مكه و مني و ديگر مواقف بود .
گذشته از موسم حج نيز رفت و آمد مردم به مكه همواره استمرار داشت ؛ زيرا در اوقات ديگر نيز مردم براي زيارت خانه خدا و انجام عمره به مكه مي آمدند و هرگز ارتباط مردم با اين شهر قطع نمي شد . از اينرو تماس با مردم و تبليغ و دعوت به آساني صورت مي گرفت .
داستان طغيل بن عمرودوسي
او وارد مكه شده و دير يا زود ، در اين شهر با پيام آسماني رهبر بزرگ اسلام آشنا مي شود . اما سردمداران قريش نيز بيم آن دارند كه اگر او با تعاليم رهبر بزرگ اسلام آشنا شود ، شيفته او گردد و به جمع ياران و دلباختگان او بپيوندد . به خصوص كه او مردي شريف و شاعري توانا و انساني خردمند بود و پيروي او از رهبر بزرگ اسلام ، راه را براي اشاعه اسلام از هر سو مي گشود . به همين جهت ، پيشاپيش به سراغ او رفتند و به او گفتند : در اين شهر مردي پيدا شده كه ميان مردم تفرقه افكنده و كار ما را دشوار كرده است . سخنش همانند سحر است . ميان پدرو فرزند ، برادر و برادر و زن و شوهر جدايي مي افكند . بيم آن داريم كه قوم تو را هم مانند ما گرفتار كند .
با او سخن نگو و سخني از او نشنو .
بقدري اين زمزمه ها و وسوسه هاي شيطاني را در گوش طفيل خواندند ، تا او تصميم گرفت كه هيچگونه رابطه اي با رهبر بزرگ اسلام نداشته باشد و حتي براي اينكه صداي او را ـ بطور تصادفي ـ هم نشنود ، در گوش خود پنبه زد .
بامدادان به مسجد الحرام رفت ، پيامبر مشغول نماز بود . علي رغم همه توصيه ها و پنبه در گوش كردن ها ، كنجاو شد و برخي از سخنان پيامبر خدا را شنيد و تحت تأثير قرار گرفت .
با خود گفت : من مردي شاعر و عاقل و دانايم زشتي و زيبايي كلام را تشخيص مي دهم ، چرا سخن او را استماع نكنم و خود به داوري ننشينم ؟ !
من وظيفه دارم كه با عقل و آگاهي خود ، درباره سخنش داوري كنم . اگر خوب است ، بپذيرم و اگر بداست ، رد كنم .
پيامبر خدا نمازش را تمام كرد و رهسپار خانه شد ، طفيل نيز او را دنبال كرد و به خانه پيامبر آمد و آنچه ميان او و قريش گذشته بود ، نقل كرد . آنگاه تقاضا نمود كه رهبر اسلام درباره خود سخن بگويد . پيامبر خدا اسلام را بر او عرضه كرد و آيات قرآن را برايش خواند .
طفيل مي گويد : به خدا هرگز سخني بهتر از آن نشنيده بودم ، از اينرو اسلام آوردم و به حق شهادت دادم .
او درميان قوم خود نفوذ كلام داشت . از حضرتش تقاضا كرد كه برايش آيتي قرار دهد ، تا بتواند آنها را به اسلام فرابخواند . اين تقاضاي او برآورده شد ، آيت الهي او نوري بود كه از پيشاني يا تازيانه اش ساطع مي شد .
در نخستين لحظاتي كه سفرش به پايان رسيده و به خانه خود رسيده بود ، پدرش به ديدارش آمد . اما او پدر را مخاطب قرار داد و گفت : ديگر ميان من و تو رابطه اي نيست ؛ يعني من فردي مسلمانم و تو فردي مشركي . آن رشته مستحكمي كه مي تواند دو انسان را به يكديگر پيوند دهد ، پيوند جسمي و خويشاوندي نسبي و رابطه سببي و خاك و زبان و مليت نيست .
اي بسا دو ترك چون بيگانگان * * * اي بسا هندو و ترك همزبان
پس زبان بي زباني خوشتر است * * * همدلي از همزباني خوشتر است
آري رابطه قلبي و پيوند عقيدتي و خويشاوندي ايماني لازم است ، تا دو انسان با يكديگر ارتباطي ناگسستني برقرار كنند و همچون يك روح در دو بدن ، به يگانگي برسند .
پدر با تعجب از فرزند پرسيد : فرزندم ! چرا ؟ ! او مؤدبانه پاسخ داد : من اسلام آورده و تابع دين محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شده ام . پدر تحت تأثير تبليغات بي شائبه فرزند ، چنان به يقين و اطمينان رسيد كه گفت : فرزندم ، دين من هم دين تو است . گفت : برخيز و خود را
شستشوده و لباست را طاهر كن و بيا تا آنچه آموخته ام ، تو را تعليم دهم . پدر ، خاضعانه ، تقاضاي فرزند را پذيرفت و پس از شستشوي تن و جامه ، نزد وي آمد و بطور رسمي به آيين اسلام درآمد .
سپس همسرش نزد او آمد . او به همسرش گفت : از من دور شو . من و تو با هم رابطه همسري نداريم . همسرش پرسيد : چرا ؟ ! پاسخ داد : اسلام ميان من و تو جدايي افكنده . من پيرو دين محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شده ام . زن نيز به سخن همسرش اطمينان يافت و پس از شستشوي جامه و تن به اسلام گرويد .
قبيله پس از دعوت پدر و همسر به اسلام و تطهير محيط زندگي خانوادگي از لوث شرك به سراغ اعضاي قبيله رفت و مانند يك مبلغ ورزيده و مخلص ـ كه از احدي جز خداوند بيم ندارد ـ آنها را دعوت به اسلام كرد . اما آنها با سردي با او مواجه شدند و قلب توفنده او را آزردند . او از پاي ننشست و مجدداً به مكه برگشت و شرفياب محضر مقام رسالت شد و از دست قوم شكوه كرد . پيامبر خدا با قلبي آرام از خدا خواست كه قبيله اوس را به راه راست هدايت كند . پس دستور داد كه طفيل به وطن خود بازگردد و بارفق و مدارا ، قوم را تبليغ به اسلام و يكتا پرستي كند .
او برگشت و به كار دعوت و تبليغ قوم ادامه داد و صبر و بردباري و رفق و مدارا پيشه كرد و توفيقات درخشاني به دست آورد .
سالها از پي يكديگر سپري شدند . دوران سخت 13 ساله بعثت طي شد . با هجرت رسول خدا و ياران پر صلابتش به يثرب ، دوران عظمت و قدرت و نفوذ روز افزون اسلام فرا رسيد . مسلمانان تجارب ارزنده جنگي را در غزوه هاي بدر و احد و خندق ، پشت سر گذاشته بودند و مي رفتند كه پرچم اسلام را در سرزمينهاي ديگر ـ غير از حجاز ـ به اهتزاز درآورند . در اين هنگام ، طفيل كه هم از پيروزيهاي درخشان مسلمانان ، شاد و هم از مسلماني جمع قابل توجهي از قبيله اوس ، سرفراز بود ، به محضر پيشواي بزرگ انسانها و خاتم پيامبران رسيد . او را هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان اوسي همراهي مي كردند . آن روزها جنگ خيبر در جريان بود و خورشيد پيروزي اسلام بر يهود ، آسمان زندگي اهل حق را روشني بخشيده بود ، طفيل و همراهانش از غنائم جنگي خيبر سهمي گرفتند و به
ميمنت پيروزي اسلام ، شاد و مسرور شدند .
از آن پس طفيل ، در جوار رهبر بزرگ اسلام ، رحل اقامت افكند و مبلغي توانمند ، خود را با تمام نيرو در اختيار اسلام قرار داد .
پيروزيها يكي پس از ديگري فرا مي رسيد سرانجام دژ مستحكم شرك ـ يعني مكه ـ نيز تسخير شد و كانوني كه خدايش براي اهل توحيد آماده كرده بود ، در اختيار صاحبان اصليش قرار گرفت .
روزي طفيل تقاضا كرد كه رهبر بزرگ اسلام به او اجازه دهد تا او بت عمروبن حُمَمَه را بسوزاند . نام اين بت « ذوالكفين » بود . پيامبر خدا او را افتخار بخشيد و به مردي كه بخش مهمي ازعمر پر بركت خود را در راه مبارزه با بت ، ـ قولا و عملا ـ سپري كرده بود ، اجازه داد كه اين مأموريت را بر عهده گيرد . هنگامي كه طفيل ، بت ذوالكفين را به آتش مي كشيد ، چنين گفت :
يا ذالكفين لست من عبادكا * * * ميلاد نا اقدم من ميلادكا
انّي حشوت النار في فؤادكا * * * « اي بت ذوالكفين ، من از بندگان تو نيستم . ميلاد ما از ميلاد تو جلوتر است . من در دهانت آتش ريختم . »
پس از انجام اين مأموريت افتخار آميز ، به مدينه بازگشت و به اقامت خود ادامه داد ، تا اين كه عمر درخشان و پر بركت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سر آمد و مسلمين در ماتم و اندوه بي پايان فرو رفتند .
پس از رحلت ، قبايلي از عرب ارتداد يافتند و او به همراه فرزندش عمر و كه تربيت يافته دامن پدر و در مهد اسلام شجره طيبه ايمانش بارور شده بود ، با آنها جنگيد . اما در جريان همين جنگها شبي در خواب ديد كه مرغي از دهانش پرواز كرد و او در رحم زني پنهان شد . از همراهان ، هيچكس از عهده تعبير خوابش برنيامد . اما خواب خود را چنين تعبير كرد . آن مرغ روح من بود كه به عالم بالا عروج كرد و آن زن ، زمين است كه جسد مرا در دل خود پنهان مي كند . مطابق خوابي كه ديده ام پسرم نيز گرفتاري پيدا مي كند .
آن روز طفيل به شهادت رسيد و پسرش به شدت مجروح شد و پس از مدتي بهبود يافت . اما اونيز سرانجام در جنگ يرموك ، در راه اسلام به افتخار شهادت نائل آمد . ( 1 )
بدين ترتيب طومار زندگي پدر و فرزند پيچيده شد . اما آنچه به يادگار ماند ، مكتبي الهي بود كه بناي جاودانه اش به دست معمار توانا و پرصلابتش با الهام از وحي الهي در سرزمين مني و عرفات و مكه و در مراسم حج ، پي ريزي شد و از طريق زائران خانه خدا ، پيامش به گوش مردم اطراف و اكناف رسيد .
امروز نيز بايد در مراسم حج ، پيام اصيل اسلام بطور مستقيم به گوش صدها هزار مسلماني كه از اطراف جهان و از سراسر گيتي به زيارت خانه خدا مي شتابند ، برسد ، تا آنها هنگامي كه به اوطان خود مراجعت مي كنند ، مبلغين درجه دومي باشند كه پيام را از مبلغين درجه اول دريافت كرده و به گوش سايرين برسانند .
قطعاً اين كار مشكلات دارد . امروز نيز شرك و طاغوت در جهان ، حضوري فعالانه دارد و به هيچوجه تبليغ اسلام راستين برايش خوشايند و قابل تحمل نيست . متأسفانه ، عوامل شرك و طاغوت در جهان اسلام ، هم فعال و عهده دار اجراي مأموريت هاي القا شده از سوي اربابان زورمندند . بنابراين ، مي كوشند كه مراسم حج را به صورت كالبدي بي روح درآورند و ابعاد تبليغي و سياسي و اجتماعي حج را تحت الشعاع اميال شيطاني خود قرار دهند .
بطور قطع ، اسلام بايد از همان راهي كه شروع به گسترش و بالندگي و اقتدار كرده ، به سوي تعالي و عظمت پيش رود . پيامبر اسلام ، براي ابلاغ پيام خويش در سالهاي اول بعثت از مراسم حج استفاده مي كرد كه تحريف يافته و مطابق شيوه جاهلي انجام مي شد .
بعدها نيز اين شيوه ، توسط خود پيامبر و ساير رهبران ديني ادامه يافت . چگونه ممكن است كه ما در اين عصر از شيوه هاي بهره گيري آن بزرگوار از مراسم حج غافل بمانيم و دين خود را به اسلام ادا نكنيم ؟ !
باز هم ماجراي ديگري بياوريم و اين نوشتار را به همان ـ تا فرصتي ديگرـ خاتمه دهيم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سيرة ابن هشام ، ج2 ، ص 25ـ21
سويد بن صامت عوفي
او براي انجام حج يا عمره به مكه آمده بود . قبيله اش او را لقب « كامل » داده بودند ؛ چرا كه در شجاعت و شعر و نسب و شرف ، داراي كمال بود ، او را در مذمّت افرادي كه به دوستي تظاهر مي كنندو خيانتكار و نيرنگبازند ، اشعاري است كه بيت زير يكي از آنها است :
يسّرك باديه وتحت اديمه * * * نميمته غشّ تبتري عقب الّظهر
« ظاهرش تو را شاد و مسرور مي كند ، اما در باطنش نمامي و تزوير و خيانتي است كه پشت سر ، آثار خود را نمايان مي سازد . »
پيامبر خدا به سراغش رفت ، تا او را دعوت به اسلام كند . سويد گفت : شايد آنچه با تو است ، همانند چيزي باشد كه با من است . پيامبر پرسيد : با تو چيست ؟ گفت : كتاب حكمت لقمان . پيامبر فرمود : آن را بر من عرضه كن و او عرضه كرد .
رهبر بزرگ اسلام فرمود : سخني نيكوست . ليكن سخن من برتر است ، سخن من قرآن است . قرآن ، سراسر نور و هدايت است و خداوند آن را بر من نازل كرده است .
آنگاه آياتي از قرآن بر او تلاوت كرد و از او خواست كه دست از آيين شركت بردارد و گرايش به اسلام پيدا كند .
سويد آيات قرآن را استماع كرد و در نهايت ادب ، به محضر پيامبر عرض كرد : سخني است نيكو ؛ و ديگر سخني بر زبان نياورد .
او از مردم يثرب بود . پس از اين ديدار سرنوشت ساز و پر ميمنت ، در حالي كه همواره آهنگ تبليغي پيامبر بزرگ اسلام در گوش جانش طنين انداز بود و به نور و هدايت قرآن ، دل و جانش فروغ و روشني يافته بود ، رهسپار ديار خود شد .
دست شوم جنايت ، او را مجال زندگي نداد و اختلافات ديرينه اوس و خزرج ، موجب شد كه قاتلي خزرجي ، شجره حيات او را قطع كند و دوران هجرت پيامبر اكرم را كه براي هميشه به عداوتهاي دو طايفه بزرگ يثرب خاتمه داد ، مشاهده نكند . ليكن قبيله او
مطمئن بودند كه او به آئين اسلام ، بدرود زندگي گفته و به همين جهت ، درباره اش گفتند : « قد قتل و هو مسلم » ؛ « او در حالي كشته شد كه مسلمان بود . »
قبل از هجرت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به يثرب ، جنگي خانمان برانداز ميان دو طايفه اوس و خزرج واقع شد كه به جنگ « بعاث » معروف است . اما واقعه قتل سويد قبل از واقعه بعاث بود . ( 1 )
اگر باز هم در تاريخ اسلام سير كنيم ، به نمونه هاي ديگري بر مي خوريم و بهتر از پيش ، به بعد تبليغي حج آشنا مي شويم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تاريخ طبري ، ج2 ، ص 84 ـ 85 .