حج در آینه سفرنامه#160;ها

میقات حج - سال دوّم ـ شماره ششم ـ زمستان 1372 حج در آئینه سفرنامه ها         2 رحله ابن جبیر سید حسن اسلامی سرگذشت ابوالحسین ، محمد بن احمد بن جبیر ، دبیر ، ادیب ، نویسنده ، فقیه ، محدّث ، شاعر و جهانگرد اندلسی و عرب

ميقات حج - سال دوّم ـ شماره ششم ـ زمستان 1372

حج

در آئينه سفرنامه ها

        2

رحله ابن جبير

سيد حسن اسلامي

سرگذشت

ابوالحسين ، محمد بن احمد بن جبير ، دبير ، اديب ، نويسنده ، فقيه ، محدّث ، شاعر و جهانگرد اندلسي و عرب تبار ، در سال 540 هجري در بلنسيه در شرق اسپانيا زاده شد . مدتي در « شاطبه » بسر برد و به فراگيري ادبيات و علوم ديني پرداخت ؛ آنگاه به « غرناطه » رفت و به خدمت حاكم موّحد آن شهر ؛ ابوسعيد عثمان بن عبدالمؤمن در آمد و كاتب او شد . ( 1 ) پس از مدتي حاكم او را ناچار به شرابخواري كرد و هفت جام باده به او نوشانيد . ابن جبير از ادامه خدمت پوزش خواست و براي استخوان سبك كردن و زدودن اثر اين گناه ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي ( تهران مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، 1369 ) جلد سوم ، ص 204 .

قصد اداي فريضه حج كرد . ( 1 )

سي و هشت ساله بود كه به كشتي نشست و پس از يك ماه به اسكندريه رسيد و در آنجا از عاملان حاكمِ شهر و زكات ستانان ، نادرستيهايي ديد كه آنها را ثبت كرد . ( 2 ) از آنجا راهي قاهره و سپس « عيذاب » شد و آن بندر را به قصد جده ترك گفت .

پس از توقفي هشت روزه در جده عازم مكه گرديد و در سيزدهم ربيع الثاني سال 579 هجري به آن شهر رسيد و بيش از هشت ماه ( 245 روز ) مجاور خانه خدا بود و پس از اداي مناسك حج ، راه مدينه منوره را در پيش گرفت و پنج روز مقيم شهر پيامبر گشت و از آنجا راهي عراق شد ؛ از نجف و كوفه عبور كرد و از طريق « حلّه » به بغداد رفت و سپس از موصل گذشت و به دمشق رفت و مدتي در آن جا ماندگار شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مقري تلمساني ، احمدبن محمد . نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب . ( بيروت : دارصادر ، 1408 ) جلد 2 ، ص 385 و 386 .

2 ـ رحلة ابن جبير . ( بيروت : دار صادر ، 1400 ) ص 13 و 14 .

آنگاه دمشق را به سوي « عكّا » ترك كرد و از آن جا به ايتاليا رفت و پاي به جزيره سيسيل نهاد و گزارشي از وضعيت مسلمانان آن جزيره نوشت . سپس در « تراپاني » به كشتي نشست و به « قرطاجنه » رفت و از آن جا به ديار خود « غرناطه » بازگشت .

اين سفر دو سال و سه ماه و نيم به طول انجاميد و دوستي به نام احمد بن حساّن كه پزشك بود ، در اين سفر ابن جبير را همراهي مي كرد . ( 1 )

چندي بعد ابن جبير سفري دو ساله را آغازيد كه اطلاع چنداني از آن در دست نيست . ( 2 )

او بعدها سوّمين و آخرين سفر خود را آغاز كرد و احتمالا مجدداً به مكه و بيت المقدس رفت و مدتي مقيم آن خطه گشت ، ليكن از چند و چون اين سفر نيز آگاهي درستي در دست نيست . ( 3 )

سرانجام ابن جبير در اسكندريه به سن هفتاد و چهار سالگي درگذشت و در همان شهر در محلي به نام « كوم عمرو بن العاص » به خاك سپرده شد . ( 4 )

شخصيت

وي از طراز عالمان قرن ششم هجري غرب عالم اسلامي است ؛ مردي فقيه با ذهني شاعرانه و آشنا با دانشهاي روزگار خود .

هر چند از اهل سنت است ، به اهل بيت (عليهم السلام) ارادتي تام دارد و دوستي آنان را بهترين توشه راه آخرت مي داند و طي قطعه شعري در اين باره مي گويد :

« من ، پيامبر برگزيده ، عموزاده اش علي ، فاطمه و دو نواده اش را دوست دارم . آنان اهل بيتي هستند كه پليدي از ايشان دور و راه هدايت از جلوه تابناكشان روشن است . پيروي از آنان بر هر مسلماني واجب و دوستي آنان ارزنده ترين ذخيره آخرت است . » ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پيشين ، ص 7 و 320

2 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، جلد سوم . ص 205 .

3 ـ همان .

4 ـ همان .

5 ـ نفح الطيب ، جلد دوم . ص 493 :

احبَّ النبيّ المصطفي و ابن عمه * * * علياً و سبطيه و فاطمة الزهرا

هم اهل بيت اُذهب الرجس عنهم * * * و اطلعهم افق الهدي انجماً زُهرا

موالاتهم فرض علي كل مسلم * * * و حُبّهم اسني ذخائر للاخري

همچنين در رحله خود هر جا كه به مناسبتي از آنان نام مي برد ، با تكريم و ستايش همراه است . ( 1 )

هرچند در آن روزگار ، در ديار ابن جبير فلسفه مشايي در اوج شكوفايي خود بسر مي برد ، ابن جبير اين رويكرد را انكارِ خدا و طبيعت پرستي قلمداد مي كند و بر فلسفه و متفلسفان ، طي ابياتي چنين مي تازد :

« در روزگار ما گروهي پديدار گشته اند كه مايه شومي دوران شده اند ؛ آنان جز بدانچه ابن سينا و ابونصر ( فارابي ) وضع كرده اند ، گردن نمي نهند . دريغ بر تنهايي اسلام و امان از دست گروهي كه خود را با سفاهت سرگرم ساخته اند و دين هدايت را در پس خود رها و ادعاي حكمت و فلسفه كرده اند .

گروهي با كردارهاي زشت خود ، از راه شريعت گمراه شده اند ؛ آنان جز « طبيعت » ، فاعل حكيمي را نمي شناسند . » ( 2 )

هنگام خواندن رحله ابن جبير ، او را مردي سخت متدين و متعبد مي يابيم ؛ در جايي نقل مي كند كه : « هم امروز موفق شدم حفظ قرآن را به پايان برسانم و من سپاسگزار اين توفيقم . » ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رحله ابن جبير ، صص 21 ، 53 ، 57 ، 91 ، 114 ، 142 و 174 .

2 ـ نفح الطيب ، جلد دوم ، ص 385 :

قد ظَهَرَت في عصرنا فرقةُ * * * ظهورها شؤم علي العصر

لا تقتدي في الدين الابما * * * سَنَّ ابن سينا و ابو نصرِ

* * *

يا وحشة الاسلام من فرقة * * * شاغلة انفسها بالسفه

قد نبذت دين الهدي خَلْفَها * * * وادعت الحَكمة والفلسفة

* * *

ضلت بأفعالها الشنيعة * * * طائفة عن هدي الشريعة

ليست تري فاعلا حكيماً * * * يفعَلُ شيئاً سوي الطبيعة

3 ـ ابن جبير ، ص 43 .

همچنين همواره از خداوند براي بقا و يا فناي شهري يا كساني استمداد مي كند و دست به دعا بر مي دارد .

ابن جبير دلبستگي عميقي به صلاح الدين ايوبي دارد و خبر پيروزيهاي او ، سياح ما را با آن كه از غربت و رنج سفر دلخوشي ندارد ، بر آن مي دارد تا بار ديگر جلاي وطن كند و ظفرمندي محبوب خود را از نزديك ببيند . ( 1 ) در سفر نامه نيز در چند جا سخت از صلاح الدين ستايش مي كند . ( 2 )

او همچنين « موحدان » را كه دولتمردان مغرب و اندلس بوده اند ، مسلمانان واقعي مي داند و خواستار پاك شدن راه مكه از لوث مسلمان نمايان توسط شمشيرهاي اين سلسله است . ( 3 )

ابن جبير صراحت عجيبي دارد و از مفاسد اجتماعي و ارتشا كه تا خانه خدا راه يافته است و كليددار و امير مكه نيز بدان آلوده شده اند ، پرده برمي دارد و آرزو مي كند يك بار ديگر سنگر توحيد كه اينك در اختيار مشركان است ، به دست مسلمانان حقيقي تسخير شود . ( 4 )

سفر نامه

بجز اشعار پراكنده در تذكره ها ، تنها اثر بجا مانده از ابن جبير ، همين سفر نامه است كه تا مدتها تنها نامي از آن وجود داشت . تا آن كه نسخه اي از آن ـ كه در قرن نهم كتابت شده بود ـ به دست آمد و پس از تصحيح منتشر شد و بعدها به زبانهاي انگليسي ، ايتاليايي ، فرانسوي و اخيراً فارسي ترجمه شد . ( 5 )

اين سفر نامه مورد استفاده مؤلفان بسياري قرار گرفت و از آن اقتباس و حتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، جلد دوم ، ص 205 .

2 ـ ابن جبير ، صص 13 ، 14 ، 15 ، 17 ، 27 ، 30 ، 39 و 54 .

3 ـ ابن جبير ، صص 57 ـ 55

4 ـ ابن جبير ، صص 145 ـ 142 .

5 ـ دانشنامه ايران و اسلام . ( تهران : بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1355 ) جلد سوم ، حرف الف ، ص 472 و دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، ص 206 .

رونويسي شد .

مؤلف آنچه را در طول نخستين سفر خود مشاهده مي كند ، روز به روز ياد داشت مي كند و اطلاعات بسياري از وضع سفر ، تجارت ، اوضاع جغرافيايي و مسير خود در اختيارمان قرار مي دهد . بخش عمده اين رحله به توصيف زيارت مكه و مشخصاً خانه خدا ( بيش از 23 صفحه ) اختصاص دارد و منبعي ارزشمند براي محققان به شمار مي رود .

نثر ابن جبير در مجموع ساده و روان است هر چند گاه گاه به سجع پردازي روي مي آورد .

او بي دريغ خواننده را با احساسات خود آشنا و شريك مي كند و با ذكر جزئيات و ارائه رهنمودهايي مي كوشد مخاطب را از تكرار اشتباهات خود در انتخاب مسير باز دارد . ( 1 )

بخشهايي از رحله ابن جبير

اينك ترجمه قسمتهايي از رحله ابن جبير را براي تتميم فايده نقل مي كنيم : ( 2 )

آغـاز سـفر :

« روز جمعه سي ام ماه شوال سال 578 در حالي كه در دريا و برابر كوه شُلير هستم به نوشتن اين سفر نامه آغاز مي كنم . خداوند سلامت را قرين ما سازد .

احمد بن حسّان و محمد بن جبير در نخستين ساعت روز پنج شنبه هشتم شوّال همين سال ؛ برابر با سوم فوريه فرنگي ، از غرناطه ـ كه خداوند محافظش باد ـ به عزم فرخنده حجاز ، جدا شدند ، كه خداوند اين سفر را آسان و با خوشي و راحتي و رفتار خوب قرين سازد ( ص66 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( براي مثال ) ابن جبير ، ص 48 كه به خوانندگان سفارش مي كند از بندر عيذاب راهي مكه نشوند .

2 ـ مشخصات كتابشناختي ، ترجمه رحله ابن جبير كه در اين بخش عيناً و يا با تغييري بسياراندك نقل شده چنين است :

سفر نامه ابن جبير ؛ ترجمه پرويز اتابكي . ( مشهد : مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي ، 1370 ) 424 صفحه .

اسكندريه

« نخستين چيزي كه روز لنگر انداختن در اسكندريه ديديم ، ورود عاملان سلطان به كشتي براي ثبت كليه موجودي آن بود . براي اين كار همه مسلمانان را يكايك فراخواندند و نام و مشخصات و نام سرزمينهايشان را نوشتند و از آنچه دارند پرسش كردند تا زكاتشان پرداخت شود ، بي آنكه بررسي شود كه آيا بر اين اشيا ، سال گذشته است يا خير . آنان كه بيشترشان عازم حج بودند و جز توشه راه چيزي با خود نداشتند ، ناگزير به پرداخت زكات كالاهايشان شدند .

احمد بن حسّان را كه از ما بود از كشتي فرود آوردند تا از او درباره اخبار مغرب و كالاهاي كشتي پرسش كنند . او را تحت الحفظ نخست نزد سلطان ، آنگاه قاضي ، سپس اهالي ديوان و بالأخره نزد گروهي از اطرافيان سلطان بردند و در هر مرحله از او پرسشهايي مي شد و گفته هايش را مي نوشتند . بالأخره او را رها كردند و به مسلمانان فرمان دادند اسباب و اثاثيه خود را از كشتي پايين آورند . بركناره دريا نگهبانان ، آنان را همراه با كالاهايشان به ديوان بردند . در آن جا هر يك را همراه با اثاثيه اش فرا خواندند و در ديوان كه مملو از جمعيت شده بود به بازرسي همه اثاثيه پرداختند . در اين حال كالاهاي كسان با يكديگر در هم آميخته شد و آنگاه مأموران به بازرسي بدني كسان پرداختند مبادا كه چيزي نهان كرده باشند و دست آخر آنان را سوگند دادند كه آيا چيز ديگري جز آنچه بازرسي شده ، با خود دارند يا خير ؟

طي اين بازرسي ، بسياري از اثاثيه مردم بر اثر ازدحام و فزوني دستها از ميان رفت و آنگاه مسافران پس از اين موقف خواري و خفت بزرگ ، رها شدند . از خداوند به جهت اين مصيبت ، اجر عظيم مسألت داريم .

بطور قطع اين ماجرا بر سلطان بزرگ ؛ معروف به صلاح الدين ( ايوبي ) پوشيده است و اگر از آن خبر داشت ـ با توجه به مطالبي كه در باره عدل و مروت خواهي او گفته مي شود ، آن را مي زدود ( ص 70 و 71 )

الغاي عوارض توسط صلاح الدين

يكي ديگر از افتخارات اين سلطانِ نزديك به خداوند متعال ( صلاح الدين ايوبي ) ، كه نامش را ماندگار ساخته ، برانداختن رسم گرفتن عوارض از حاجيان است كه در زمان دولت عبيديان وضع شده بود و حُجّاج براي پرداخت آن ، در تنگنا قرار مي گرفتند . چه بسا كسي كه هنگام ورود بدان جا ، زايد بر مخارج ضروري خود ، چيزي نداشت و يا آن كه اساساً خرج راه نداشت ، ولي ناچار به پرداخت عوارض ـ كه مبلغ آن براي هر كس هفت دينار و نيم مصري ؛ معادل پانزده دينار مؤمني ـ مي شد و چون از پرداخت آن درمي ماند در « عَيذاب » ـ كه چون نامش چشم دريده بود ـ به شكنجه هاي دردناك دچار مي شد و چه بسا او را از بيضه هايش مي آويختند و يا با ديگر اعمال شنيعي كه برايش اختراع كرده بودند شكنجه اش مي دادند . پناه مي بريم به خدا از سوء قضايش .

در « جده » نيز چند برابر اين شكنجه ها در انتظار كسي بود كه در عيذاب عوارض خود را نپرداخته بود و نامش بي آنكه علامت پرداخت عوارض خورده باشد بدان جا مي رسيد .

ليكن اين سلطان اين رسم لعنتي را برانداخت و به جايش و معادل همان مبالغ عوارض ، آذوقه و اجناس به حجاز برساند ( ص 88 و 89 ) .

آفت حجاج

« سفر از جده به عيذاب براي حاجيان ـ جز اندكي كه خداي ـ عزّوجلّ ـ ايشان را از گزند مصون مي دارد ـ آفتي است بزرگ ؛ زيرا غالباً باد آنان را به كناره هايي پيوسته به بيابانها و دور از جهت جنوب مي كشاند و آنان ناگزير نزد گروهي از بجاة ـ كه تيره اي از زنگيان ساكن كوهستانها هستند ـ منزل مي كنند و از ايشان شتراني به كرايه مي گيرند و از راهي كه در آن آب يافت نمي شود به طرف عيذاب حركت مي كنند و چه بسا بيشتر اينان بر اثر تشنگي از بين مي روند . . . و آن كس كه جان به سلامت بدر مي برد و به عيذاب مي رسد ، گويي مرده اي است كه از كفن بدر آمده . مادر طول اقامت خود در عيذاب ، گروههايي را

ديديم كه بر اين صفت و با هيأتي دگرگون شده و آشفته بدان جا رسيدند . . . .

اهالي عيذاب با حاجيان ، طاغوت صفتانه رفتار مي كنند و آنان را در كشتيهاي خود بر روي گرده هم مي نشانند ، گويي كه قفسهاي ماكيانند كه بر هم چيده شده است . آزمندي صاحبان اين كشتيها آنان را به چنين كاري بر مي انگيزد تا آن جا كه با يك سفر ، بهاي كشتي را از مسافران مي گيرند و بر ايشان اهميتي ندارد كه دريا پس از آن با كشتي چه كند و اين مثل ميانشان رايج است كه مي گويند ؛ « بر ماست حفظ چوبها و بر حاجيان است حفظ جانها » . ( 1 ) لذا سزاوارترين شهر خدا براي آنكه شمشير در ميان اهلش نهاده شود همين شهر است . و بهتر است براي كسي كه امكان داشته باشد اين شهر را نبيند و اگر هنگام عزم حج ناچار از اين شهر گذشت ، بهتر است پس از پايان حج با امير الحاج عراقي به بغداد رفته از آن جا به عكّا رود و از آن جا به اسكندريه و يا سيسيل و يا جاي ديگري روي نهد كه اين دوريِ راه ، برتر و بهتر از رنجهايي است كه در عيذاب در انتظار شما است » .

( ص106 ـ 104 )

ورود به مكه

« در نخستين ساعت روز پنج شنبه سيزدهم ربيع الآخر ، برابر چهارم ماه اوت بر « باب العمره » به مكه ـ كه خداوند آن را حراست فرمايد ـ در آمديم . آن شب كه راه مي پيموديم ماه تمام بر پهنه خاك نور مي پاشيد و شب براي ما نقاب تاريكي خود را از چهره برگرفته بود و آواي لبيك از هر سو گوشها را نوزاش مي داد ، زبانها به دعا بانگ برداشته و با اشتياق و التهاب به راز و نياز با خداوند پرداخته بود ، گاه بانگ لبيك نيرو مي گرفت و بر مي خاست و گاه به مويه و دعا فرود مي آمد ( و از غريو وهلهله آن مي كاست ) . خوشا شبا كه در زيبايي و درخشندگي چون نخستين تخم ماكيان عروس شبهاي زندگي ( جهان ) و دوشيزه دختركانِ نوباوه زمان بود . تا آن كه در ساعت مزبور از روز مذكور ، به حرم خداي عظيم و مقام خليل ؛ ابراهيم رسيديم و كعبه بيت الحرام را ديديم كه چون عروسي با بهشت رضوان پيوند بسته و از وجود زايران شيفته و هيأتهاي مشتاق و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 علينا بالألواح و علي الحجاج بالأرواح .

ميهمانان خداي رحمان انباشته است . پس طواف ورود را به جاي آورديم و سپس در مقام كريم نماز گزارديم و دست به پرده هاي كعبه سوديم ، خاصه در « ملتزم » كه ميان حجرالاسود و در كعبه خانه خدا است ، آن جا كه محل پذيرفته آمدن دعاست ، به زير گنبد زمزم درآمديم و از آب آن چاه كه حديث « لَمّا شُرب » ( حضرت شريعت پناه ) پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حقش آمده است ، نوشيديم و سپس بين صفا و مروه به سعي درآمديم و آنگاه موي سرتراشيديم و از احرام بدر آمديم . پس سپاس و و ستايش خداي را كه ما را با پذيرفتن به خانه خود اكرام فرمود و در شمار آنان كه به فيض جواب دعوت ابراهيمي درآمده اند در افزود ، همو ما را بس كه بهترين ياور و كفيل و ما را همه كس است . منزل ما در مكه در خانه اي بود كه به حلالي معروف و نزديك به حرم است و يكي از درهاي آن از باب السّره گشوده مي شود ، در بالا خانه اي كه وسايل سكونت بسيار دارد و به حرم و كعبه مقدس مي نگرد » . ( ص 116 و 117 )

صفت مسجدالحرام

« گرامي خانه كعبه چهار ركن ( پايه ) دارد و به تقريب چهار گوش است . رئيس شيبيان كه وظيفه پرده داري كعبه با ايشان است ـ محمد بن اسماعيل بن عبدالرحمن بـن . . . از دودمـان عثمان بن طلحة بن شيبة بن طلحة بن عبدالدار ، ازاصحاب پيامبر خــدا ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ و صاحب عنوان پرده داري كعبه به من گفت كه ارتفاع كعبه تا بالاي سقف از زميني كه به محاذات باب الصفاست ، از جانب حجرالاسود تا ركن يماني بيست و نه ذراع است و ديگر اطراف آن به سبب شيب سقف به جهت ناودان ، بيست و هشت ذراع ارتفاع دارد . پس نخستين ركن ( پايه يا گوشه ) آن ركني است كه حجرالاسود در آن قرار گرفته است و طواف از آن جا آغاز مي شود و طواف كننده ، ديگر بار به همان نقطه باز مي گردد تا تمام پيكرش بر آن گذشته باشد ، در حالي كه ( حين طواف ) همواره خانه مكرّم ( كعبه ) در سمت چپ او قرار دارد . ركني كه پس از آن واقع است ، ركن عراقي است ك روي به شمال دارد و سپس ركن شامي كه رو به غرب دارد و سپس ركن يماني كه رو به جنوب است و ( طواف كننده ) مجدداً به ركن ( حجر ) الاسود باز مي گردد كه به جانب مشرق

مي نگرد و در اين هنگام يك دور طواف ( شوط ) تمام مي شود .

درِ خانه كريم ( كعبه ) بر ديواري است كه بين ركن عراقي و ركن حجرالاسود قرار دارد و نزديك به حجرالاسود ، به فاصله ده وجب كوچك نصب شده است . اين قسمت از ديوار كعبه را كه بين آن دو ( حجرالاسود و در خانه كعبه ) واقع است ، ملتزم گويند كه جايگاه پذيرفته آمدن دعاست . آن گرامي در ، به اندازه يازده وجب و نيم از سطح زمين بالاتر است و از سيم زراندود بصورتي بديع و وصفي زيبا پرداخت شده كه ديدگان را از زيبايي و شكوهي كه خداوند خانه خود را بدان پوشانده است ، خيره و خاشع مي كند . دو بازوي چهار چوب در كعبه نيز چنين است و بخش بالايي آن همچنين ، بر سر آن در ، لوحه اي است از زرِ ناب به پهناي دو وجب . در كعبه را دو زُرفين سيمين بزرگ است كه قفل بر آنها آويخته است . اين در روي به جانب شرق دارد و پهناي آن هشت وجب و درازايش سيزده وجب است . ضخامت ديواري كه در را در برگرفته ، پنج وجب است . درون آن خانه گرامي با مرمر سياه و سپيد مفروش است و ديوارها همه از مرمر سياه و سپيد است و در آن ، سه ستون از چوب ساج بسيار بلند قرار دارد ، فاصله هر ستون با ستون ديگر چهار قدم است كه در راستاي طول خانه و در خط منصّف آن قرار گرفته است . يكي از ستونها كه نخستين ستون باشد مقابل نيمه ديواري كه دو ركن يماني آن را در بر گرفته واقع است و بين آن ستون تا ديوار مذكور به اندازه سه قدم فاصله است . ستون سوّم كه آخرين ستون باشد مقابل ديواري است كه دو ركن عراقي و شامي آن را در بر گرفته است . تمام بخش دروني خانه كعبه از نيمه بالا اندوده به سيم زرنگار ستبري است كه بيننده از فرط بسياري پندارد يكپارچه ورقه اي زرين آويخته اند كه تمام جوانب را در برگرفته و مقدار نيمه بالاي ديوار را پوشانده است . سقف خانه با پوششي از ابريشم رنگين پوشانده شده و بر تمام چهار طرف كعبه نيز ( از بيرون ) پرده هاي ابريشمين سبز با آستر كتاني آويخته است و در بالاي آن طرازي است از ابريشم سرخ كه بر آن نوشته است : « انّ اوّل بيت وُضع للناس لَلَّذي ببكّة مباركاً و هديً للعالمين » اول خانه اي كه براي مكان عبادت مردم بنا شده ، همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدايت خلايق است . » و نام امام ، « الناصرلدين الله » زير آن مكتوب است . پهناي اين طراز به اندازه سه ذراع است كه دوري تمام مي زند . در ساختن

اين پرده ها هنرمندي شگفت آوري به كار رفته و آنها را با نقشهاي بسيار زيبا و حروف هندسي نماي خوانا برنگاشته به نام خداي تعالي و دعا به الناصرعبّاسيِ مذكور ـ كه آن پرده را سفارش داده ـ برآورده اند . تمام گلابتون دوزيها و سوزنكاريها با رنگ پرده مناسب است . ( ص 119 و 120 )

گشودن در كعبه

« در كعبه كريم ( و بيت الله العظيم ) به روزهاي دوشنبه و آدينه گشوده مي شود ، جز در ماه رجب كه هر روز باز مي شود . هنگام گشودنِ آن ، آغاز طلوع خورشيد است ؛ به اين ترتيب كه پرده داران خانه ( خدا ) ، از دودمان بني شيبه پيش مي آيند و يكي از ايشان به آوردن كرسي بزرگي كه شبيه منبري عريض است مي پردازد . ( اين پلكان متحرك ) را نُه پلّه مستطيل و پايه هايي چوبين است كه آن را بر زمين استوار مي دارد و چهار قرقره بزرگ پوشيده به ورق آهن دارد كه به وسيله آنها بر زمين كشانده مي شود تا به بيت كريم ( كعبه ) مي رسد و پله زبَرين آن در محاذات آستانه مبارك درِ كعبه قرار مي گيرد . آنگاه رئيس شيبيان كه پيري است كهنسال و زيبا منظر و خوش هيأت و كليدِ قفلِ مباركِ ( كعبه ) را به دست دارد بر فراز آن ( پلكان چرخدار ) مي رود و يكي از پرده داران كه همراه او ست و پرده اي سياهرنگ به دست دارد ، هنگامي كه رئيس شيبيان آن خجسته در را مي گشايد ، دستهاي خود را ( با آن پرده سياه ) برابرِ در ، باز مي كند ( و مانع ديدن درون خانه مي شود ) . چون ( پير مذكور ) قفل را گشود آستانه را مي بوسد و سپس تنها ، وارد خانه مي شود و در را پشت سر خود مي بندد و بدان اندازه كه دو ركعت نماز گزارد ، درنگ مي كند و آنگاه شيبيان به درون مي روند و ديگر بار در را مي بندند و نماز مي گزارند . سپس در باز مي شود و مردم مبادرت به ورود مي كنند . هنگام اجراي مراسم گشودنِ آن خجسته در ، روي آورندگان بدان بارگاه با ديدگان پرخضوع و دستهايي كه به تضرع به سوي خداوند برآورده اند ، مي ايستند و چون در گشوده شد مردم تكبير مي گويند و بانگ شيون ايشان بالا مي گيرد و با تكبير و تهليل مي گويند : « اللّهم افتح لنا ابواب رحمتك و مغفرتك يا ارحم الراحمين » .

بارالها ! اي مهربانترين مهربانان ! درهاي رحمت و آمرزش خود را بر ما بگشاي » .

سپس درود گويان و ايمن وارد مي شوند . ( ص 129 و 130 )

صفت مكه

« مكه شهري است كه خداوند آن را در ميان كوههايي كه پيرامونش را گرفته است قرار داده و در درونِ درّه مقدّس بزرگِ ممتدّي واقع است كه گنجايش آفريدگاني را دارد كه كس جز خداي ـ عزّوجلّ ـ شمار آنان را نداند . شهر مكه را سه دروازه است : نخستين دروازه باب المَعْلي است كه از آن به سوي گورستان مبارك بيرون روند ، گورستان در نقطه اي است كه به حجون شهرت دارد و در سمت چپ عابري كه به سوي آن ( گورستان ) مي رود كوهي است . بر فراز آن راه پشته اي است و بر آن راه پشته نشانه اي شبيه برج قرار دارد و از آن راه ، به عمره بيرون روند . اين راه پُشته به « كداء » معروف است و همان است كه حسّان در شعر خود بدان نظر داشته و گويد :

« تُثيرُ النَّقْعَ موعدُها كَداءُ . . . »

« قافله گرد و غبار برانگيخت و رهسپار ديدارگاه خود ، « كداء » شد . . . »

و پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ روز فتح ( مكه ) فرمود : « از آن جا كه حسان گفت داخل شويد » و مسلمانان از آن راه پشته ( به مكه ) در آمدند . ( ص 148 )

ذكر برخي مشاهد مكه

مكه ـ كه خدايش شرف افزايد ـ به تمامي ، زيارتگاه و مشهدي است ارجمند و كريم و در شرف اين شهر مقدس همين بس كه خداوند آن را به ميعاد گاه و به مثابه خانه بزرگ و گرامي خويش اختصاص داده و دعوتگاه خليل خود ابراهيم فرموده است و آن شهر حرم خداوند و محل امن اوست و نيز همين بس كه پرورشگاه پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ است كه خداوند حضرتش را به شرف بخشي و بزرگداشت برتري و فضيلت فزوده و با آيات كريم و قرآن حكيم مبعوث نمود ، مكه نخستين جايگاه وحي و فرود آمدن قرآن و اولين محل فرود آمدن روح الأمين جبرئيل است و وعده گاه انبياي خدا و رسولان گرامي اوست .

از زيارتگاههاي آن شهر ـ كه ما آنها را ديديم ـ يكي قبه وحي در خانه خديجه ، مادر مؤمنان ـ رضي الله عنها ـ است كه در آن جا پيامبر با خديجه ازدواج كرد و با وي درآميخت و نيز قبّه كوچك ديگري درهمان خانه كه زادگاه فاطمه زهرا (عليه السلام) است . . .

از ديگر زيارتگاههاي گرانقدر مكه ، زادگاه پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ و خاك پاكي است كه نخستين بار ، سر به پيكر پاكيزه او سوده ، بر آن محل خجسته مسجدي ساخته اند كه بنايي با شكوهتر از آن ديده نشده است و بيشتر آن بنا را از بالا به پايين زراندود كرده اند و آن مسقط الرأس مقدس كه پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ به هنگام ولادت خجسته فرخنده خويش كه خداوند آن را براي تمامي امت رحمتي قرارداد ـ پيكر مطهر بر آن نهاد ، انباشته از نقره است . خوشا فرخنده خاكي و خرّما خجسته زمين پاكي كه خداوند آن را با اختصاص دادن به فرود آمدن پاكترين پيكرها به هنگام ولادت ، و زادگاه بهترين انسانها ـ صلّي اللّه عليه و علي آله و اصحابه الكرام و سلّم تسليما ـ اوج افزود و مشرّف فرمود . اين جايگاه مبارك در روزهاي دوشنبه ماه ربيع الاول كه ماه ولادت و زاد روز پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ است گشوده مي شود و تمام مردم براي كسب فيض و تبرّك بدان درآيند و ديگر اماكن مقدس نيز همان روز گشوده مي شود و همواره در مكه بدان روز قيامتي است . ( ص 153 و 154 )

فراواني ، ارزاني و امنيت در مكه

« اين سرزمين ، از حيث وفور و گرد آمدن نعمتها و ميوه ها و كالاهاي مفيد و وسايل رفاه شهري و مراكز دادو ستد ، سرشارترين و پرنعمت ترين مناطق است ، گر چه جز هنگام موسم حج ، تجارتخانه ها و مركزهايي بزرگ براي دادو ستد ندارد . اما در موسم حج قرارگاه و محل اجتماع مشرق و مغرب جهان است و آن همه كالا در ظرف يك روز سودا مي شود ، افزون بر ذخاير نفيس چون گوهر و ياقوت و ديگر سنگهاي گرانبها و ا نواع عطر چون مشك و كافور و عنبر و عود و داروهاي هندي و ديگر چيزها از صادرات هند و حبشه گرفته تا كالاهاي عراقي و يمني و محصولات خراساني و متاعهاي مغربي كه به حد و حصر و ضبط و شمار در نمي گنجد ، كه اگر آن مجموعه را به تمام سرزمينهاي جهان پخش كنند ،

از آنها بازارهاي انباشته و سرشار در هر نقطه پديد آيد و به تمام آن بلاد سودهاي بازرگاني كلان رساند . اين همه ، فقط در ضمن هشت روزي است كه پس از موسم حج قرار دارد ، بجز آنچه در طول روزهاي متمادي و متوالي از يمن و ديگر نقاط وارد مي كنند تا آن جا كه در سراسر زمين كالا و ذخيره اي گرانبها نيست كه در مدت موسم حج در مكه موجود نباشد و اين بركتي است كه پنهاني ندارد و نشانه اي از نشانه هايي است كه خداوند مكه را بدان ويژگي بخشيده است . اما ( درباره ارزاق و ميوه ها و ديگر خوراكيهاي گوارا ( بايد گفت ) ما مي پنداشتيم كه انْدُلُس را از اين بابت و بدين ويژگي و بهره مندي از اين نصيب ، بر ديگر شهرهاي عالم برتري است تا آن كه بدين سرزمين مبارك درآمديم و دريافتيم كه اين خطه سرشار از نعمتها و ميوه هايي است چون انجير و انگور و انار و به و هلو و نارنج و گردو و بلسان و خربزه و خيار چنبر و خيار و تمام انواع تره بار چون بادنجان و كدو و شلغم و هويج و كلم و جزاينها ، و ديگر چيزها از سبزيهاي خوشبوي و بوييدنيهاي معطر . بيشتر اين تره بار از قبيل بادنجان و خربزه و خيار در سراسر طول سال بدان جا مي رسد و اين امر يكي از شگفتيهايي است كه ما ديديم و نام بردن و شمردن يكايك آنها به دراز مي كشد . . . .

يكي از مراتب عنايت و احسان جميل الهي به ما و فضل شامل او بر ما ، اين بود كه وقتي به اين شهر گرامي درآمديم و با حاجياني كه از پيش در آن جامجاور شده و رحل اقامت طولاني افكنده اند آشنا شديم . از امنيت شهربا حيرت و شگفتي سخن مي گفتند ؛ چه پيش از آن جمعي طرار دشنه دار ، مزاحم حاجيان مي شدند و اموالشان را مي ربودند و آفت حرم شريف بودند ، تا آن جا كه اگر يك چشم بر هم زدن ديده از كالاي خود برمي داشتند دزدان آن را مي زدند يا به طرّاريها و چابكدستيهاي حيرت آور دستش را از آستين مي ربودند و هميان از ميانش مي گشودند . اما امسال ـ جز مواردي چند اندك ـ خداوند شرّ آنان را برانداخت ، و امير مكه بر آنان سخت گرفت و از گزندشان جلوگيري كرد » . ( صص 163 ـ 159 )

باج خواهي بر مرمّت ساختمان

« از امور دشوار و متعذر در اين حرم شريف ـ كه خدايش شرف و بزرگي افزايد ـ اين است كه پرداخت هزينه براي تجديد و تعمير آن ممنوع است و اگر توانگري نكوكار بخواهد در راه تجديد بناي آن گامي بردارد يا حطيمي ( كوشك و سر پناهي براي امام جماعت ) و يا بنايي در آنچه به حرم مبارك اختصاص دارد ، به يادگار گذارد ؛ وسيله اي ( براي اجراي نيت خير خود ) نمي يابد . و اگر اين امر آزاد مي بود نكوكاراني كه به صرف هزينه در اين راه ميلي ديرينه ( و آتش شوقي به سينه ) دارند ديوارهاي مكه را از زبرجد و خاك آن را از عنبر مي كردند ولي راهي براي اجراي اين نيّات نمي يابند . پس چون دولتمندي بخواهد اثري از آثار خانه خدا و بيت قديم را نوسازي و ترميم كند يا رسمي از رسوم آن را بر قرار دارد ( و متكفّل هزينه آن كار شود ) بدين منظور از خليفه اجازه مي گيرد و اگر خدمت او در خور نگاشتن ( بر كتيبه و لوحه اي ) در حرم باشد ، به نام خليفه و به عنوان اجراي فرمان او در خصوص آن كار ثبت و نگاشته مي شود و از متولّي و باني آن نامي برده نمي شود ولي با وجود اين ، وي ناگزير است سهم عمده اي از مال خود را به امير شهر بپردازد كه چون خود برابر مقدار هزينه ( تعميرات و نوسازي ) در خانه گرامي خداست ، جمع مخارج براي صاحب خير دو چندان مي شود و تنها آن زمان است كه به اجراي نيّت خود در اين باب نايل مي آيد » . ( ص 168 )

ورود قبيله سرو به مكه

از نشانه هاي لطف و احسان خداي ـ عزّوجل ـ به مكيان و عنايت ذات سبحان او به حرم امن خود ، يكي آن است كه قبايلي از يمن ، معروف به « سرو » ، ساكنان كوهساري استوار در يمن به نام « سراة » به مكه مي آيند . . . و زيارت و تجارت را به هم مي آميزند و به نيت عمره گزاري و آوردن آذوقه شهر از انواع خوردنيها چون گندم و ديگر غلات و حبوب تا لوبيا و ديگر چيزها ، راهي مي شوند و روغن و عسل و كشمش و بادام به همراه مي آورند . آذوقه ايشان مجموعه اي از طعام و خورش و ميوه است . اين جماعت به صورت دسته هاي

هزاران نفري ، پياده و شتر سوار ، با تمام چيزهايي كه ياد شد ( به مكه ) مي رسند و خوراك مردم شهر و مجاوران را به وفور فراهم مي آورند ، شهريان آن را مي خورند و ذخيره مي كنند . نرخها بسيار ارزان و بازارها بس پر رونق و شكوفان مي شود و مردم آنچه كفاف زندگي يك سال ايشان را ـ تا رسيدن آذوقه سال بعد ـ مي كند از آن تأمين مي كنند . اگر اين آذوقه وارداتي نمي بود ، بي گمان اهل مكه از حيث زندگي و ذخيره خوراك در تنگنايي سخت گرفتار مي شدند . در كار اين گروه آذوقه رسان ، شگفت آور اين كه هيچ يك از اجناسي را كه گفتيم به نقدينه درهم و دينار نمي فروشند ، بلكه آنها را با خرقه و عبا و شال مبادله مي كنند . مردم مكه اينگونه از قماش و پوشيدنيهاي ضخيم و ديگر لباسهايي را كه اعراب مي پوشند ، از پيش براي آنان فراهم مي آورند و به وسيله اين كالاها با ايشان خريد و فروش مي كنند . گويند چون سرويان در آوردن اين آذوقه از سرزمينهاي خود ( به مكه ) مسامحه كنند دچار خشكسالي شوند و مرگ و مير در چار پايان و دامهاي ايشان افتد و چون آذوقه را ( به مكه ) رسانند به سرزمين ايشان نيز ارزاني و فراواني روي كند و اموالشان بركت يابد و فزوني گيرد . پس چون هنگام عزيمت ( به مكه ) برسد و برخي از آنان در آمادگي براي سفر غفلتي ورزند ، زنانشان گرد آيند و آن مردان تن آسا را به تهيه متاع سفر ( تشويق كنند و ) بيرون فرستند ؛ اين همه ، نشانه اي از لطف خداي تعالي نسبت به شهر امين خود باشد . سرزمينهاي ايشان ـ چنان كه به ما گفتند ـ پر نعمت است و فراخ روزي و سرشار از انجير و انگور و كشتزارهاي وسيع و غلاّتِ فراوان ، و اعتقادي درست دارند كه به راستي تمام اين بركت و وفور نعمت از پرتو آن آذوقه اي است كه با خود به مكه مي آورند و از اين رهگذر با خداوند ـ عزّوجلّ ـ ، در تجارتي سود بخشند .

اين قوم ، عربِ نژاده فصيحِ خشنِ درستكارند كه به ظرافت تمدن و شهرنشيني خو نگرفته اند و روشهاي شهري آنان را پرورش نداده و سنّتهاي شرعي بر جزئيات كردار آنان ضابطه و قاعده اي ننهاده است ، از اين رو از اعمال عبادات جز راستي نيت و صدق عقيدت نزد ايشان خبري و جز خلوصِ فطرت اثري نيست . چون به طواف كعبه مقدس پردازند ، بسان كودكاني كه به آغوش مادر مهربان دوند و به دامان او پناه آرند ، به كعبه درپيچند و دست به پرده هاي آن آويزند و هر جاي پرده كه به چنگ ايشان افتد از شدت

كشيدن و صدمه بر روي هم افتادنِ آنان بگسلد و از هم بدرد و در همان حال زبانهاي ايشان به دعاهايي گشوده شود كه دلها را بلرزاند و چشمها را ـ هر چند خشك باشد ـ چون چشمه اي تراونده بگرياند . از اين رو مردم را بيني كه پيرامون آنان با دستهاي برآورده به آسمان ، حلقه زده اند و به دعاي ساده و بي پيرايه ايشان آمين مي گويند و همان الفاظ را تكرار و به خود تلقين مي كنند ، بويژه آن كه در طول مدت اقامت آنان و با انبوهي ايشان در حرم ، طواف كعبه و بوسيدن حجرالاسود براي هيچ كس ديگر ممكن و ميسر نيست .

چون گرامي در حرم گشوده شود ، آنان يكجا و پيوسته چنان به درون كعبه هجوم آرند كه گويي به يكديگر بسته شده اند ، بدين معنا كه سي ـ چهل تن يا بيشتر از اين شمار ، به هيأت اجتماع ، رنجير وار درآيند و زنجيرواري ديگر از پس ايشان در رسد ، فشار و فشردگي ايشان به حدي است كه اگر يكي از آنها از فراز مطلع مبارك و پله آستان كعبه به سوي ( درون يا برون ) بيت عتيق سرازير شود و گرايشي يابد و فرو غلتد ، با افتادن او همگان بر روي هم افتند و بيننده منظره اي بيند كه به خنده درآيد .

اما نمازشان ، ( بايد گفت ) در حكايات مضحك اعراب ظريفتر و مضحكتر از آن ياد نشده است ؛ بدين معنا كه ايشان روي به جانب آن گرامي خانه كنند و بي ركوعي به سجده درآيند و در سجود ( چون مرغان ) نوك بر زمين كوبند ، برخي از ايشان تنها يك سجده كنند و برخي دو سجده و سه و چهار سجده گزارند و سپس اندكي سر برآرند و دستها را بر زمين گشايند و همچون اشخاص هراسان به راست و چپ بنگرند و آن گاه سلام دهند يا بي سلام و بي جلوس براي تشهد ، برخيزند و بسا در آن ميان سخن گويند و بسيار باشد كه يكي از ايشان ضمن سجود سر بردارد و رفيق خود را به بانگ بلند آواز دهد و آنچه خواهد به او سفارش كند وسپس به سجود خود باز گردد ، و از اين دست احوال و رفتار عجيب و غريب بسيار دارند .

لباس آنان جز لُنگهايي چركين يا پاره اي چرمين نيست كه بدان ستر عورت كنند و با اين همه ، مردمي دلير و امداد گرند . آنان را كمانهاي عربي بزرگ ، همچند كمان حلاّجان است كه هيچ گاه در سفر ، آن را از خويش جدا نكنند . چون روانه زيارت شوند ، راهزنان عرب كه بر ديگر حاجيان راه بندند ، از اينان پروا كنند ، مزاحم ايشان نشوند ، براي اينان

راه گشايند و از معبر به كنار روند ، از اين رو ديگر زايران حج به ايشان پيوندند و همراهشان شوند و اين همراهيِ ( توأم باامان ) را سپاس دارند .

با آنچه در وصف احوال آنان گفتيم ، ايشان اهل اعتقاد و ايماني راستين هستند ، آورده اند كه پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ آنان را ياد كرده و به نيكي ستوده و ( اصحاب را ) فرموده است : « شما به ايشان نماز بياموزيد تا آنان به شما دعا آموزند » .

( صص 177 ـ 175 )

زنان در درون خانه كعبه

روز بيست و نهم اين ماه ( رجب ) ؛ يعني روز پنج شنبه ، ( زيارت درون ) خانه كعبه تنها به زنان اختصاص داده شد و آنان از هر كران درآمدند و از چند روز پيش همچون آمادگي و گردهمايي براي ديدار ( ديگر ) زيارتگاههاي مكرم ، بدين مناسبت خود را آماده كرده و جشن گرفته بودند و زني در مكه نماند مگر آن كه آن روز در بيت الحرام شرف حضور و عزّالتزام يافت . چون كليد داران و پرده داران كعبه براي گشودن در آن خانه كريم به عادت قديم ( به درون كعبه رفتند ) در خروج از كعبه شتاب كردند ( و ا ز زمان توقف معهود خويش به ديگر روزها كاستند ) و راه را براي ورود زنان گشودند ، مردم نيز بخاطر آنها از طوافگاه و حيطه حِجر ( اسماعيل ) دور شدند و پيرامون آن خانه مبارك ، يك تن از مردان باقي نماند . زنان شتابان از پلكان به آستان كعبه بالا رفتند ؛ چنان كه پرده داران هنگام به زير آمدن از آن گرامي خانه ، نمي توانستند از ميان آنان راهي به بيرون يابند . زنان زنجيروار به يكديگر پيوستند و چنان يكديگر را مي فشردند ( كه به يك لغزش پاي ) شيون كنان و تكبير و تهليل گويان بر روي هم فرو غلتيدند . ازدحام ايشان به ازدحام قبايل سرويمني هنگام درنگ آنان درمكه و بالا رفتن آنان ( بر آستان كعبه ) به روز ( اعلام خبر ) فتح بيت المقدس مي مانست و حالِ اينان همان حال بود ( و همان غوغا و قيل و قال ) انبوه زنان ، نيمه اول روز را به همين وضع ادامه دادند و در طوافگاه و حِجر داد دل گرفتند و از بوسيدن حجرالاسود و دست سودن بر اركان ( كعبه ) شفاي جان جُستند ، اين روز نزد آنان بس بزرگ و نامدار و درخشان و با اعتبار بود . خداوند آنان را مستفيد فرمايد و عبادت

خالصانه ايشان را عبادتي محض ذات كريم خود محسوب دارد .

باري به سبب وجود انبوه مردان ( كه همواره كعبه را انباشته اند ) اين زنان بينوا و مغبونند ، زيرا خانه گرامي كعبه را مي بينند و در آن پناه گرفتن نمي توانند ، حجرالاسود مبارك را مي نگرند و بر بوسيدن آن حسرت مي برند ( و خون دل مي خورند ) و بهره آنان از اين فيض ، تنها ديدن است و آه به افسوس دميدن و در عالم خيال پر كشيدن ، و آنان را جز طوافي از دور بهره اي منظور نيست . ايشان سال به سال به انتظار اين روز و بروز اين حال ، چنان مانند كه چشم به راه شريفترين و گرامي ترين عيدها دارند . . . . خداوند به فضل و كرم خود ، بدين حسن نيت و اعتقاد ، ايشان را جزاي خير دهاد ( ص 180 و 181 )

ارتشاء در خانه خدا

روز جمعه بيست و چهارم اين ماه ( ذي القعده ) امير مُكْثِر فرمان داد رئيس پرده داران شيبي محمدبن اسماعيل را دستگير و منزل او را مصادره كنند و وي را از شغل پرده داري بيت الحرام كه خدايش مطهر ساخته ، برگيرند . اين به سبب نادرستيهايي بود كه به وي نسبت مي دادند و شايسته كسي كه پرده داري كعبه را به او واگذار كرده باشند ، نيست . « وَمَنْ يُرِدْ فيه بِاِلْحاد بِظُلْم نُذِقْهُ مِنْ عَذاب اَليمِ » . ( ص208 )

روز سه شنبه بيست و هشتم اين ماه رئيس معزول كليدداران شيبي كه ميان دو پسر خود خرامان و خودستايانه گام برمي داشت ، در حالي كه كليد كعبه مقدس را به دست داشت بيامد . معلوم شد كليد آن گرامي خانه عتيق را كه از وي گرفته بودند به او برگردانده اند . . . .

ما درباره اين رفتار خود نمايانه شيبيِ معزول ، با وجود صحّت نادرستيهايي كه به وي نسبت مي دادند ، پرسيديم و پاسخ شنيديم كه وي به سبب آن اتهام به پرداخت پانصد دينار مكي محكوم شده و آن مبلغ را وام گرفته و پرداخته است و حيرت و عبرت اندوزي ما از اين قضيّه افزونتر شد . پس از تحقيق دانستيم كه اعلام دستگيري او از باب شدت علاقه ( امير ) و به خاطر حفظ اموال الهيِ ممنوع از تصرّفي كه به دست او حيف و ميل شده نبوده است درحالي كه حفظ ارزشهاي الهي و جلوگيري از شكستن حرمت آن ، برتر و

مهمتر از حفظ خلافت است ، و ( آن دو را ) اين حال به يكديگر شبيه است كه « و انّ الظّالمينَ بَعْضُهُمْ أَولياءُ بَعْض ـ ستمكاران عالم در ظلم و ستم ، دوستدادر و مدد كار يكديگرند . » بايد از فسادي كه حتي در شريفترين نقاط زمين بروز كرده است به خدا شكايت برد و بس كه تنها او ما را بسنده است و كفيل و بهترين ضامن و وكيل . ( ص 211 )

حركت از مكه

ما شامگاه روز يك شنبه بيستم ذي الحجه برابربا اوّل آوريل به قرارگاه كاروان امير الحاج عراقي به زاهر رفتيم كه در فاصله دو ميلي مكه است و كار كرايه كردن وسيله ما براي رسيدن به مَوْصِل كه ده روز راه تا بغداد فاصله دارد به انجام رسيد . خداوند به فضل خود ما را با نيكي و نيكان قرين و همعنان فرمايد . پس سه روز در زاهر مانديم و هر روز به زيارت آن كهن سراي عريق ، بيت الله عتيق رفتيم و تجديد عهد و پيمان كرديم و به كرّات با آن ( گرامي مكان ) بدرود گفتيم .

چون ظهر روز پنج شنبه بيست و دوم ذي الحجه مذكور رسيد ، اين كاروان آرام و آهسته ، به سبب كندي و عقب ماندن ( برخي از افراد خود ) به راه افتاد و در جايي نزديك واديِ مَرّ كه در حدود هشت ميل از مبدأ حركت قافله فاصله داشت ، فرود آمد . . .

بدين ترتيب مدت اقامت ما در مكّه ـ كه خدايش مقدس دارد ـ از روز وصول ما بدان شهر ؛ يعني روز پنج شنبه سيزدهم ربيع الآخر سال ( پانصد ) و هفتاد و نه تا روز حركت ما از زاهر ؛ يعني روز پنج شنبه بيست و دوم ذي الحجه سال مذكور ، هشت ماه و يك سوم ماه و با احتساب زياده و نقصان روزهاي هر ماه ، دويست و چهل و پنج روزِ فرخنده پربركت بود كه خداوند به منّ و احسان خود آن ايام را از آن خود شمارد و قبول طاعت از ما را در آن روزها قرين خشنوديِ خويش دارد . ما در تمام اين مدت تنها سه روز از زيارت گرامي خانه خدا غيبت كرديم و محروم مانديم : روز عرفه و دومين روز قربان و روز چهارشنبه بيست و يكم ذي الحجه ، يك روز پيش از روز پنج شنبه كه روز حركت ما از زاهر بود و اميد است كه خداوند به منّ خود اين زيارت را آخرين ديدار ما از خانه گراميِ خود قرار ندهد . ( ص 228 و 229 )

مزارهاي بقيع غرقد و بيت الأحزان

بقيعِ غرقد در شرق مدينه واقع است و از شهر دروازه اي به سوي آن گشوده مي شود كه به باب البقيع شهرت دارد . نخستين مزاري كه هنگام بيرون آمدن از اين دروازه در سمت چپ خود مي بيني ، مزار صفيّه ، عمّه ـ پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ است . . . ( محلّ ) سرِ حسن (عليه السلام) در پايين پاي عباس ـ رضي الله عنه ـ قرار گرفته و مزار آن دو ، در سطحي وسيع از زمين برجسته است و به لوحهايي آراسته به بهترين صورت با قطعات برنجينِ مرصّع و ستاره نشان و گل ميخهايي بسيار زيبا و منظري جميل ، پوشانده شده است . مزار ابراهيم ، پسر پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ نيز بر همين شكل است و به دنبال آن قبه عباسيّه مي آيد كه خانه اي است منسوب به فاطمه (عليه السلام) ، دختر پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ كه به بيت الحَزَن ( خانه اندوه ) معروف است و گويند همين خانه است كه بانو (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در سوگ رحلت پدر خود ، مصطفي ـ صلّي اللّه عليه وسلّم ـ در آن مأوا گرفت و ديري ملازم آن خانه شد و به اندوه دايم نشست .

مزارهاي بقيع بيش از آن است كه به شمار گنجد ؛ زيرا آن گورستان مدفن جمعي عظيم از اصحاب مهاجر و انصار ـ رضي الله عنهم اجمعين ـ است . بر مزار فاطمه ( بنت اسد ) مكتوبي است كه بر ديگر مزارها بدين سان كه بر مزار او ديده مي شود ـ رضي الله عنها و عن بنيها ـ وجود ندارد » . ( ص 244 و 245 )



| شناسه مطلب: 82810