نفوذ اسلام در یثرب
114 میقات حج - سال دوم ـ شماره هفتم ـ بهار 1373 نفوذ اسلام در یثرب ( 2 ) رسول جعفریان 4 ـ بیعت عقبه دوم تلاشهای نخستین مسلمانان یثرب و نیز مصعب بن عُمَیر فرستاده رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) سبب شد تا اسلام در قلب تعداد بسیاری
114 |
ميقات حج - سال دوم ـ شماره هفتم ـ بهار 1373
نفوذ اسلام در يثرب ( 2 )
رسول جعفريان
4 ـ بيعت عقبه دوم
تلاشهاي نخستين مسلمانان يثرب و نيز مصعب بن عُمَير فرستاده رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سبب شد تا اسلام در قلب تعداد بسياري از مردم آن ناحيه ، نفوذ يابد . اين نفوذ تنها و تنها با خواندن قرآن بر آنان بود . بدين ترتيب در موسم حج آتي مسلمانان بر آن شدند تا همراه كارواني به مكه درآيند و با رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيعت كنند . يكي از انگيزه هاي آنان ، آن بود تا رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از سختي هايي كه در مكه گرفتار آن است ، رهايي دهند . ( 1 )
اين كاروان شامل جمعيّتي پانصد نفري بوده كه تعداد هفتاد نفر آنان مسلمان بوده اند . بلاذري رقم بيعت كنندگان عقبه را هفتاد مرد و دو زن ياد كرده است . ( 2 ) اما در روايت ابن اسحاق از هفتاد و سه مرد و دو زن ياد شده است . ( 3 )
هشام كلبي علت اختلاف را اين دانسته كه كساني از آنها زماني رسيدند كه بيعت تمام شده بود ، اما اهل آنان بعدها مدعي شدند كه اينان از اهل عقبه بوده اند . از آنجا كه بنابراين بود تا از هفتاد نفر تجاوز نكند ، در نتيجه برخي حذف شده و كسان ديگري جايگزين آنها شده اند . ( 4 )
به هر روي برخي از آنان ( عويم بن ساعده و سعد بن خَيْثَمَه و چند تن ديگر ( 5 ) ) در مكه با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ السيرة النبويه ، ذهبي ، ص 298 . آنها مي گفتند : « حتي متي نَذرُ رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يطوف في جبال مكة و يخاف » .
2 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 251 .
3 ـ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 441 . به نوشته ابن حزم ( جوامع السيرة النبوية ص 59 ) مجموع شركت كنندگان اوسي يازده مرد بوده اند .
4 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 253 .
5 ـ همان ، ج 1 ، ص 253 .
115 |
رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ديدار كردند . قرار شد در ايامي كه حجاج در مني هستند ، در « عقبه » با وي ملاقات و ديدار كنند . در شب موعود ، مسلمانان يثرب كه در آغاز در كنار ديگر حجاج يثربي بودند ، پس از گذشت پاسي از شب و در حالي كه خود را كاملاً از ديد همشهري هاي خود پنهان مي كردند ، تك تك به سوي عقبه ـ در شِعْبي كه در آن ناحيه قرار داشت ـ حركت كردند .
واقدي آورده است كه آنها وعده كردند تا دومين روز ايام تشريق ، شب هنگام در مني ، در حالي كه ثلث اول شب سپري شده ، در شعب دست راست كسي كه از مني به سوي پايين عقبه در حركت است ، اجتماع كنند . واقدي مي افزايد : همانجا كه اكنون مسجد ( البيعه ) است . رسول خدا به آنها گفت : نبايد كسي را بيدار كنند و يا منتظر فرد غايبي بمانند ، پس از آن بود كه انصار تك تك و دوبدو به سوي اين منطقه حركت كردند . ( 1 )
دليل انتخاب چنين شبي در ايام مني اين بوده كه آنان ، روز بعد مي توانستند مكه را به سوي يثرب ترك كنند .
در روايت ابن اسحاق ( كه از كعب بن مالك نقل كرده ) آمده است كه عباس عموي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همراه آن حضرت بوده است . در اين باره ترديدي از ناحيه يكي از محققان صورت گرفته است . اين ترديد از آنجا نشأت گرفته كه سخناني كه در آن محفل به عباس نسبت داده شده ، از چند جهت قابل تأمل است :
1 ـ بر مسأله هجرت تكيه كرده و از انصار خواسته است كه : « اكنون كه برادرزاده اش قصد دارد نزد آنها برود ، بايد تعهّد كنند تا از وي محافظت نمايند » ، در حالي كه مسأله هجرت در آن زمان روشن نبوده است .
2 ـ ديگر جملات نقل شده ، به گونه اي است كه عباس را در حدّ يك فرد كاملاً مؤمن نشان مي دهد ، در حالي كه حتّي در همان روايت آمده كه وي هنوز بر « دين قوم » خود بوده است .
حدس قوي ( همانگونه كه محقق مورد نظر نيز اشاره كرده ) آن است كه در آن محفل يكي از انصار با نام عباس بن عبادة بن نضلة الأنصاري نيز حضور داشته و مطالبي را در آن جمع گفته است . اين مطالب با آنچه به عباس منسوب شده شباهت زيادي دارد . محتمل است كه در نقلها بطور عمد يا حداقل به سهو ، پاي عباس بن عبدالمطلب نيز به ميان كشيده باشد . ( 2 ) حداقل آن است كه حتي اگر عباس حاضر بوده چنين مطالبي را نگفته است .
در برخي از نقلها سخن از حضور علي (عليه السلام) به ميان آمده است . ( 3 ) حلبي با نقل اين روايت مي نويسد : تعارضي ميان آن نقل و روايتي كه مي گويد جز عباس كسي با او نبوده ، نيست ؛ زيرا در روايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، طبقات ، ج 1 ، ص 221 .
2 ـ در اين باره نكـ : الصحيح ، ج 2 ، صص 207 و 208 .
3 ـ اعلام الوري ، صص 60 و 61 ؛ بحار ، ج 19 ، ص 13 .
116 |
آمده كه عباس ، علي (عليه السلام) را در ابتداي شعب گذاشت ( و نيز ابوبكر را در انتهاي آن ) تا مراقب اوضاع باشند . ( 1 )
در روايت كعب بن مالك آمده است كه پس از سخنان عباس ، رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخاسته ، آياتي تلاوت كرد و مردم را به سوي خدا خواند و آنان را به پذيرش اسلام ترغيب نمود . آنگاه حضرت درباره بيعت فرمودند :
« بر اين امر با شما بيعت مي كنم كه : همانگونه كه از زنان و فرزندانتان حفاظت مي كنيد ، از من نيز دفاع كنيد » براء بن معرور گفت : ما فرزند جنگ و سلاح هستيم و همانگونه كه از ناموسمان دفاع مي كنيم ، از شما دفاع خواهيم كرد . ابن تيّهان نكته ديگري را پيش از بيعت مطرح كرد . او گفت : ما در يثرب پيوندهايي ( با يهوديان ) داريم كه از اين پس بايد قطع كنيم . اگر ما چنين كرديم آيا شما بعد از پيروزي ، نزد قوم خود آمده و ما را رها خواهي كرد ؟ آن حضرت تبسمي كرده و فرمودند :
« ذمّه من ذمّه شما و حرمت من حرمت شماست . شما از من هستيد و من از شما ؛ با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستي خواهم كرد . » ( 2 )
رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از فتح مكه به مدينه بازگشتند و بدين ترتيب به پيمان خود وفادار ماندند .
انصار در آن شب ، تصميم بسيار مهمي را گرفتند و بايد گفت كساني از آنان به خوبي از اهميت چنين تصميمي آگاهي داشتند . از آن پس آنان در برابر دو گروه مهم ؛ يعني يهود و قريش قرار مي گرفتند و پي آمدهاي چنين تقابلي ، به سادگي قابل پيش بيني و گذشت نبود . عباس بن عبادة انصاري ( كه در احد به شهادت رسيد ) در آن جمع برخاست و خطاب به انصار گفت : آيا شما آگاهيد كه بر چه چيز با اين مرد بيعت مي كنيد ؟ شما براي جنگ با احمر و اسود ( كنايه از همه فرقه ها و دسته ها ) با او بيعت مي كنيد . اگر چنين گمان مي كنيد كه چه بسا با از دست دادن اموالتان و كشته شدن بزرگانتان او را تسليم خواهيد كرد از هم اكنون فكري بكنيد . چه ، در آن صورت دچار خذلان دنيا و آخرت خواهيد شد . اگر مي بينيد كه حتي در چنين شرايطي به تعهدات خود پاي بند باشيد با او بيعت كنيد . مردم گفتند : اي رسول خدا ! اگر ما با وجود چنين خساراتي در مال و جان چنين تعهدي بسپاريم ، در برابر آن چه خواهيم داشت ؟ آن حضرت فرمود : بهشت . بدنبال آن ، تك تك انصار با حضرت بيعت كردند . ( 3 )
گفته شده كه در آن حال ، صدايي در عقبه شنيده شد كه ( خطاب به مشركان ) فرياد مي زد : آيا شما متوجه مذموم شدگان و صابئي ها هستيد ؟ ! آنان براي جنگ با شما اجتماع كردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ السيرة الحلبيه ، ج 2 ، ص 16 .
2 ـ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، صص 442 و 443 .
3 ـ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 446 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، صص 363 و 364 در باره نخستين بيعت كننده ميان اسعد بن زراره ، ابوالهيثم بن التيّهان و براء بن معرور اختلاف است . طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 222 .
117 |
رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند : « اين صداي شيطان است » آنگاه افزودند : به سوي محل كاروانهايتان متفرّق شويد .
در آن حال عباس بن عباده تأكيد كرد كه اگر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دستور دهد ، فرداي همان شب بر روي مردم حاضر در مني شمشير خواهند كشيد . اما رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود كه اجازه چنين كاري را ندارد و آنان به سوي محل كاروانشان حركت كنند . ( 1 )
اقدام مهمي كه توسط رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي ايجاد انضباط در ميان انصار صورت گرفت ، آن بود كه تعداد دوازده نفر از آنان را به عنوان نقيب برگزيد تا ديگران را كنترل كرده و مردم با آنان در تماس باشند . در واقع آنان سرپرست افراد زيردست خود به شمار مي رفتند . پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تأكيد كرد كه اين عدد را به اين دليل در نظر گرفته كه موسي از ميان بني اسرائيل دوازده نقيب را برگزيد . ( 2 ) آن حضرت آنان را به حواريين حضرت عيسي (عليه السلام) تشبيه كرده و فرمود كه : كفالت قوم خود را داشته باشند ؛ همانگونه كه حواريين عيسي (عليه السلام) ( كفالت قوم خود را ) براي عيسي (عليه السلام) داشتند . ( 3 )
در اين نقل آمده است كه جبرئيل آنان را انتخاب كرده و نبايد كسي چيزي به دل بگيرد . نقبا ( از اوس ) عبارت بودند از : اُسيد بن حُضَير ، ابوالهيثم مالك بن التيّهان ، ( برخي به جاي وي از رفاعة بن عبدالمنذر ياد كرده اند . ( 4 ) ) ، سعد بن خَيْثَمَه ( و از خزرج عبارت بودند از ) ، اسعد بن زراره ، رافع بن مالك ، سعد بن عباده ، منذر بن عمرو ، براء بن معرور ، سعد بن ربيع ، عبدالله بن رواحه ، عبدالله بن عمرو و عُبادة بن صامت ( 5 ) ( كه برخي جابربن عبدالله را به جاي او نام برده اند ) دو زن شركت كننده ، يكي ام عماره نسيبه بنت كعب و ديگري ام منيع ، اسماء بنت عمرو بن عدي بوده اند . در اين جمع اسعد بن زراره به عنوان « نقيب النقباء » انتخاب گرديد . طبعاً اين ناظر به تلاشهاي گسترده وي در انتشار اسلام در مدينه بود . به نقل از واقدي وي شش ماه ( و به نقل برخي ديگر نُه ماه ) پس از هجرت درگذشت .
در مجموع آنچه كه در اين بيعت از اهميت برخوردار بود ، مسأله « دفاع » از رسول اللّه بود . در آن زمان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سخت در معرض تهديد مشركان بود ؛ پيش از آن ، در انديشه آن بود تا اسلام را در طايف ترويج كند و در آنجا پناه گيرد اما ارتباط محكم آن مردم با مكيان ، مانع از چنين تحوّلي شد . اكنون يثرب با پذيرش اسلام و قبول تعهد دفاع از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه به معناي دفاع از اسلام بود ، مي توانست نقطه مهم در اين بيعت تلقي شود . نصي كه از محتواي اين بيعت توسط عبادة بن صامت نقل شده حاوي نكات ديگري نيز هست :
« بايعنا رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علي السمع والطاعة في العسرو اليسر و المكره و المنشط و الاّ ننازع الأمر أهله و أنْ الاّ نقول بالحق حيث كان ولانخاف لومة لائم » . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طبري ، ج 2 ، ص 365 ؛ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 448 ؛ طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 223 .
2 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 254 [ ان موسي (عليه السلام) اخذ من بني اسرائيل اثني عشر نقيباً و اِنّي آخذ منكم اثني عشر ] ابن سعد ، ج 1 ، ص 222 . خداوند نيز مي فرمايد : « ولَقَدْ اَخَذْنا ميثاقَ اِسرائيل و بعثه اثني عشر نقيبا » مائده : 12 . قابل توجه اين كه آن زمان هنوز سوره مائده ـ كه گفته شده يكي از آخرين سوره هاي نازل شده است ـ نازل نشده بود . بلاذري با برشمردن بيعت كنندگان ، آنها را براساس وابستگي خانداني ، جدا جدا ياد كرده و هر چند نقيب كه در ميان يك طايفه بوده ، ياد كرده است . از اوسيان 12 نفر كه سه نقيب در ميانشان بوده ، از بني النجار بن حارثه 9 نفر كه يك نقيب داشته اند ، از بني الحارث بن خزرج 7 نفر كه دو نفرشان نقيب بوده اند ، از بني زريق 7 نفر كه يكي از آنان نقيب بوده است ؛ از بني سلمة بن سعد 28 مرد و يك زن كه دو نفرشان نقيب بوده اند ، از بني ساعده دو نفر مرد و يك زن كه هر دو مرد نقيب بوده اند ، از بني عوف پنج نفر كه يكي نقيب بوده است . نكـ : بلاذري ، صص 251 ـ 240 .
3 ـ انساب الأشراف ، ج 1 ، ص 253 ؛ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 446 .
4 ـ جوامع السيرة النبويّة ، ص 60 .
5 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛ السيرة النبويه ابن هشام ، ج 2 ، صص 443 و 444 ، الاستيعاب ، ج 1 ، ص 83 .
6 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 253 ؛ مالك بن انس ، الموطأ ( چاپ شده با تنوير الحوالك ) ، ج 2 ، ص 4 .
118 |
در اين متن علاوه بر اطاعت و فرمانبري در سختي و راحتي و حالت اكراه و نشاط از اين مطلب سخن به ميان آمده كه « ألاّننازع الأمر أهله » سيوطي در شرح اين حديث آن را به معناي امارت و حكومت گرفته است . ( 1 )
پيش از اين گذشت زماني كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بنو عامر بن صعصعه را به اسلام دعوت كرد ، آنان بدين شرط پذيرفتند كه حكومت پس از وي به آنان واگذار شود ، امّا رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نپذيرفت . محتمل است كه در اينجا نيز چنين تعهدي ناظر به همان مسأله باشد . ( 2 ) گويا در اين اجتماع مسأله هجرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز مطرح بوده است ؛ زيرا علاوه بر آن كه در مجموع ، مسأله دفاع از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ناظر بدين معناست ، به نوشته ابن حزم يكي از موارد كه بر آن بيعت نشد همين بود كه [ أنْ يرجل إليهم هو و أصحابه ] . ( 3 )
فرداي آن شب قريش ـ كه گزارش چنين جرياني را شنيده بودند ـ نزد اوس و خزرج آمده و نسبت به اين مطلب كه : آنان قصد خارج ساختن محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مكه را داشته و بر جنگ با قريش با او بيعت كرده اند ، اعتراض نمودند ، مسلمانان يثرب ، مشركان اوس و خزرج را گواه گرفتند كه چنين گزارشي نادرست است . آنگاه قريش نزد عبداللّه بن أُبيّ كه موقعيتي نزد هر دو قبيله داشت آمدند و در اين باره از وي سؤال كردند ، او نيز اظهار بي اطلاعي كرده وگفت : گمان نمي كند قوم وي بدون آگاه ساختن وي ، چنين اقدامي را انجام داده باشند . با اين حال ، قريش به جستجوي برخي از سران مسلمان شده اوس و خزرج پرداختند . آنها سعد بن عباده را در منطقه « اذاخر » در مكه دستگير كرده و مورد ضرب و شتم قرار دادند ، زماني كه جبير بن مطعم ( 4 ) خبر وي را شنيد ، بدليل نقشي كه سعد در حفظ مال التجاره آنها در يثرب و مسير شام داشته ، گفت تا وي را آزاد سازند . ( 5 )
ابن سعد مي افزايد : انصار كه نگران سعد شدند ، قصد آن داشتند تا براي خلاصي وي اقدام كنند اما با آمدن سعد همگي به مدينه رفتند . با بازگشت آنان به مدينه ، اسلام در اين شهر بطور گسترده ، شيوع يافت .
5 ـ دلايل گسترش سريع اسلام در مدينه
نگاهي به چگونگي گسترش اسلام در مدينه نشان مي دهد كه اسلام در همان سالهاي نخست ، ( از 12 بعثت تا هجرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) در اين شهر فراگير شده و پس از هجرت ، جز چند طايفه محدود ، ديگران اسلام را پذيرفته بودند . اين مسأله ، در قياس با روند گسترش اسلام در مكه ، به هيچ روي قابل قياس نيست ؛ به همين دليل بايد دلايل ويژه خود را داشته باشد . در اين باره به چند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تنوير الحوالك ؛ ج 2 ، ص 4 ؛ الصحيح ، ج 2 ، ص 204 ( از همو ) .
2 ـ نكـ : الصحيح ، ج 2 ، صص 177 ـ 175 .
3 ـ جوامع السيرة النبويه ، ص 58 .
4 ـ در طبقات ( ج 1 ، ص 223 ) و بلاذري ، مطعم بن عدي آمده است .
5 ـ السيرة النبويه ابن هشام ، ج 2 ، صص 449 و 450 ؛ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛ طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 223 .
119 |
مسأله مي توان اشاره كرد . برخي از اين مسائل گرچه موردي است ، اما مي تواند تا حدودي تعميم داده شود . موارد ديگر جنبه تحليليِ عمومي دارد .
الف : از جمله مسائلي كه هم مي تواند جنبه موردي داشته باشد و هم يك پايه تحليلي عمومي ؛ اين است كه مردم مدينه آمادگي بيشتري براي تأثيرپذيري از قرآن داشته اند . اين آمادگي را بايد در روحيات ساكنان اين شهر و موقعيّت خاص جامعه آنها دانست . ما در قسمتهاي بعدي بخشي از اين شرايط و تفاوتهاي آن را با وضعيت مكّه بيان خواهيم كرد . در اينجا بايد بر خود قرآن به عنوان يك معجزه تكيه كرد . نخستين آشنائي مردم با اسلام ، در ضمن دعوت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با تلاوت آيات قرآني بوده است . ترويج قطعي اسلام در مدينه نيز توسط فرستاده رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؛ يعني مصعب بن زبير با تلاوت قرآن بوده است . اين تأثير تا به آنجا بوده كه از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده : « فُتحت المدينة بالقرآن » ؛ « مدينه با قرآن گشوده شد . » ( 1 )
درباره اسلام سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه در تمامي منابع از آن ياد شده ، مهمترين عامل ، همان آيات قرآن بوده است .
ب : همسايگي با يهود و شنيدن اخباري مبني بر ظهور پيامبري از سوي خدا ، به عنوان عاملي مؤثر براي پيشرفت اسلام در ميان ساكنان مدينه شناخته شده است ؛ به نقل از ابن اسحاق ، يهودياني كه در اين بلاد با اعراب اوس و خزرج زندگي مي كردند و اهل كتاب و علم بودند ، زماني كه ميانشان با اعراب نزاعي درمي گرفت ، به آنان مي گفتند : پيامبري ظهور خواهد كرد ، ما از او پيروي مي كنيم و شما را چونان عاد و ارم به قتل خواهيم آورد . ( 2 ) همين امر سبب شد تا در همان آغازِ دعوتِ انصار به اسلام ، برخي از آنها به ديگران اظهار كنند : « اين همان رسولي است كه يهوديان بشارت ظهورش را مي دادند ، اجازه ندهيد تا از شما سبقت بگيرند » . ( 3 )
بلاذري نيز مي نويسد : آنان پيش از آن صفات و ياد وي را از يهوديان شنيده بودند . ( 4 ) درباره اصل آگاهي يهود مدينه از رسالت ، قرآن آيات روشني دارد ، آياتي كه نشان مي دهد اين مسأله در آن شرايط كاملاً مطرح بوده است . در اين باره به مورد اسلام آوردن « عبدالله بن سلام » از احبار يهودي يثرب ، ياد شده است . درباره تاريخ اسلام آوردن وي اختلاف نظر وجود دارد . به نظر مي رسد دستي براي بزرگ كردن وي در كار بوده است . ( يا به دليل نقش همين اسلام آوردن و يا به دليل نقشي كه بعدها به عنوان يك يهودي مسلمان شده در حديث و سياست [ بويژه در جريانات عثمان ] داشته است ) . شعبي گفته است كه وي در سال هشتم هجري مسلمان شده ( 5 ) و هيچ آيه اي نيز در باره او نازل نشده است . ( 6 ) درباره چگونگي اسلام وي به منبع ذيل مراجعه كنيد . ( 7 ) آنچه كه مورد اتفاق منابع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فتوح البلدان ، ص 21 .
2 ـ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، صص 428 و 429 ( با تلخيص ) ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، صص 353 و 354 ؛ سبل الهدي والرشاد ، ج 3 ، ص 267 .
3 ـ دلائـل النبوة ، بيهقي ، ج 2 ، ص 434 ؛ جوامع السيرة النبويه ابن حزم ، ص 56 ؛ وفاءالوفاء سمهودي ، ج 1 ، صص 223 ـ 221 .
4 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 239 .
5 ـ الإصابه ، ج 2 ، ص 320 .
6 ـ مشغل الاثار ، ج 1 ، ص 137 .
7 ـ الصحيح ، ج 3 ، صص 15 ـ 11 .
120 |
است ، اين است كه وي به استناد نقلهايي كه از تورات يا ديگر آثار يهود ، درباره ظهور رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دست داشته ، مسلمان شده است . اسلام آوردن سلمان فارسي نيز با استناد به همين شواهد صورت گرفته است . ( 1 ) در اينجا بايد ضمن پذيرفتن شواهد قطعي فوق ، احتمال وجود برخي از اخبار جعلي را نيز در اين زمينه دور ندانست ؛ بويژه وقتي كه راويان آن ، يهوديان مسلمان شده اي باشند كه با نقل اين اخبار قصد نفوذ در فرهنگ مسلمانان را داشته و موفقيتهايي نيز به دست آورده اند . به علاوه ، رنگ قصصي بر اين گونه اخبار نيز سايه افكنده و براي به دست آوردن درست حقايق ، نياز به تأمل بيشتر در اين گونه اخبار است . تعجب آن است كه دربرخي از نقلهاي قصصي نه تنها درباره رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بلكه درباره تك تك خلفا و حتّي افراد معمولي و عادي نيز تا پايان قرن اوّل ادعا شده كه اسامي يا صفاتشان در كتب آسماني آمده است . در اصل ، اين بحثي است كه بايد در مباحث اعتقادي [ مبحث نبوّت خاصه ] دنبال شود .
ج : يكي از دلايل مشخصي كه مورخان درباره گسترش اسلام در مدينه اظهار كرده اند ، وضعيت بحراني يثرب به لحاظ اختلافات قبيله اي است . ما پيش از اين ، درباره چگونگي روابط اوس و خزرج و نيز يهوديان سخن گفتيم و دلايل و چگونگي دسته بنديهاي آنان را يادآور شديم . آنچه كه براي ساكنان مدينه اهميت داشت ، دستيابي به وحدت و مصالحه بود . در اين باره مقدماتي نيز فراهم 1شده بود ، اما ظهور اسلام و مطرح شدن آن در مدينه ، راه را براي ايجاد صلحي واقعي و دائمي هموار كرد . اولين گروهي كه با رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخورد كردند ـ گروه شش نفري خزرجي ـ به رسول خدا گفتند : ما در حالي قوم خويش را ترك كرديم كه در عداوت و شرارت نسبت به يكديگر ، مانندگي به هيچ قومي ندارند و اميد مي رود كه خداوند به وسيله تو آنان را با يكديگر متحد سازد ؛ ما نزد آنان بازخواهيم گشت و همان را كه از دعوت تو به عنوان دين پذيرفته ايم بر آنان عرضه مي كنيم ؛ اگر خداوند آنان را بر تو مجتمع سازد ، عزيزتر از تو در ميان آنان نخواهد بود . ( 2 )
در نقلي ديگر ( ازعروه ) آمده است كه آنها با اشاره به وضع بحراني و پراختلاف يثرب از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خواستند تا به آنان مهلت دهد آن سال را برگردند تا قدري اوضاع ( پس از جنگ بُعاث ميان اوس و خزرج ) آرام گيرد ؛ در سال آينده در موسم حج او را ملاقات خواهند كرد . ( 3 )
روايتي از عايشه به صراحت نشان مي دهد كه اختلافات پيشين ، بويژه جنگ بعاث زمينه مهم نشر دعوت اسلامي در مدينه بوده است . او مي گويد : روز بعاث ، روزي بود كه خداوند آن را درآمدي براي [ ظهور ] رسول خود قرار داد وقتي آن حضرت به مدينه آمد ، سران آنها متفرق ، كشته و مجروح شده بودند و اين درآمدي براي ورود آنان به اسلام بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : دلائل النبوة ، بيهقي ، ج 2 ، صص 82 ـ 100 .
2 ـ دلائل النبوة ، بيهقي ، ج 2 ، ص 434 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 354 ؛ السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 429 ؛ نهاية الأرب ، ج 16 ، ص 311 ؛ جوامع السيرة النبويه ، ص 56 ؛ عيون الاثر ، ابن سيدالناس ، ج 1 ، صص 205 و 206 ؛ وفاءالوفاء سمهودي ، ج 1 ، ص 223 .
3 ـ مجمع الزوائد ، ج 6 ، ص 40 ؛ مغازي رسول اللّه لعروة بن زبير ، ص 123 ؛ سبل الهدي و الرشاد ، ج 3 ، ص 267 .
121 |
پس از اين هجرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيوند اوس و خزرج مستحكم گشت و علي رغم وجود برخي از زمينه هاي اختلاف و توطئه برخي از منافقان ، تا زماني كه آن حضرت حيات داشت هيچ گونه نزاع و اختلافي ميان آنان بوجود نيامد .
د : يكي از مسائل خاصي كه طايفه بني عبدالأشهل را يكپارچه به اسلام علاقمند و معتقد ساخت ، نقش سعد بن معاذ بود . وي كه سرآمد اين طايفه بود ، به وسيله مصعب و با شنيدن آيات قرآني مسلمان شد . پس آن نزد افراد بني الأشهل آمده و از آنان ، درباره عقيده و نظرشان نسبت به خود سؤال كرد . آنان پاسخ دادند كه او را به عنوان سرور خود و عاقلترين و بهترين خود مي شناسند . پس از آن سعد گفت ( اگر چنين است ) زن و مردتان حق سخن گفتن با من را نداريد مگر آن كه به خدا و رسول ايمان آوريد . به دنبال درخواست وي بود كه تمامي مردان و زنان بني عبدالاشهل ايمان آوردند . از ميان آنان تنها عمرو بن ثابت تا اُحد اسلام نياورد و وقتي مسلمان شد ، قبل از آن كه فرصت كند حتي يك سجده براي خدا بجا آورد به شهادت رسيد . ( 1 )
زماني كه بني النّجار ـ پس از عقبه اولي ـ بر اسعد بن زراره سخت گيري كردند مصعب بن عمير نزد سعد بن معاذ رفته و با كمك وي به تلاشهاي تبليغي خود ادامه داد . ( 2 ) در واقع ، سعد با استفاده از نفوذ معنوي خود بر بني عبدالاشهل توانست گام مهمي را در ترويج اسلام در يثرب بردارد . بايد دانست كه ساختار قبيله اي كه مبتني بر تبعيت افراد از شرفاي قوم بود ، براي سالها مانع عمده اي در راه پذيرش اسلام در ميان اعراب بود ، گرچه نمونه هايي چون نفوذ سعد در بني عبدالاشهل كه سبب اسلام آوردن آنان شد ، وجود داشت . همچنين بايد دانست كه يكي از دلايل اسلام نياوردن مكيان ، وضعيتي درست عكس اين حركت ايجاد شده در بني عبدالاشهل بود .
هـ : وجود افكاري توحيدي در مدينه كه ادامه گرايش حنيفيت مكي است ، مي توانست زمينه مناسبي براي ترويج اسلام تلقّي شود . افكار حنفا در امر توحيد با اسلام توافقي تام داشت و اصولاً مي توانست پايگاه مناسبي براي رشد اسلام تلقّي شود .
يكي از اين حنفاي مدني ، ابوقيس صِرْمة بن ابي انس است ( كه برخي از سيره نگاران ، وي را با ابوقبيس صيقي بن اسلت خلط كرده اند ( 3 ) ) . به نوشته ابن قتيبه ، وي از بني النجار بوده كه رهبانيت گزيد ، بت پرستي را رها كرد و حتّي زماني تصميم گرفته تا نصراني شود ، اما در نهايت از پذيرفتن آن خودداري كرد . او مي گفته كه پروردگار ابراهيم را عبادت مي كنم .
وي مي افزايد : وقتي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه مهاجرت كرد او مسلمان شد . او در شعري كه در جاهليت سروده گفته است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سبل الهدي والرشاد ، ج 3 ، ص 274 ؛ عيون الاثر ، ج 1 ، ص 212 .
2 ـ دلائل النبوة ، بيهقي ، ج 2 ، ص 432 ؛ السيرة النبويه ، ذهبي ، ص 295 .
3 ـ نكـ : سبل الهدي و الرشاد ، ج 3 ، ص 275 .
122 |
سَبِّحوا شَرْق كُلّ صباح * * * طلعت شَمسه وَكُلَّ هلال
ابن قتيبه اشعاري از وي در ستايش رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورده است . ( 1 )
اين نمونه جالبي از حضور افكار توحيدي در يثرب پيش از اسلام است . ( 2 ) حضور چنين انديشه اي ، زمينه توحيدي موجود در يثرب براي قبول اسلام كه دعوتي ابراهيمي را ترويج مي كرده ، بوده است . درباره اسعد بن زراره و ابوالهيثم بن تيّهان نيز آمده است كه « يتكلّمان بالتوحيد بيثرب » ( 3 ) ؛ « آنها [ پيش از اسلام ] در يثرب سخن از توحيد مي گفتند » .
و : بنيادِ سستِ شرك و بت پرستي عامل ديگري در عدم مقاومت مشركان در برابر اسلام و دفاع از بت پرستي بوده است . مكيان علقه بيشتري با بتها داشتند ؛ بويژه كه با منافع اقتصادي و سياسي آنان پيوند مستحكمي داشت . اما ساكنان يثرب ( با توجه به اينكه قرابت بيشتري با يهوديان به عنوان يك دين آسماني توحيدي داشتند ( 4 ) ) نبايست همچون مكيان پيوندهاي محكمي با بت پرستي داشته باشند . ( 5 ) البته نه آن مقدار كه به سادگي از آن دل بكنند .
نمونه جالبي از وجود خلاء فكري ـ اعتقادي در مدينه وجود دارد ، خلائي كه به راحتي مي تواند در برابر يك نگرش اصيل توحيدي ( كه در ضمن عربي نيز باشد ، نه اسرائيلي همچون يهوديان ) سر تسليم فرود آورد . روايت اسلام آوردن عمرو بن جموح مصداق اين خلاء فكري است . وي پيرمردي از شيوخ بني سلمه بود كه حتي بعد از بازگشت بيعت كنندگان عقبه دوّم ، بر شرك خويش باقي بود . پيري وي چنين اقتضايي داشت . جوانان طايفه وي نظير مُعاذ بن جبل و مُعاذبن عمرو ، شبانه بتي را كه وي در خانه خود نگاه داشته بود به چاله اي كه كثافات در آن بود انداختند . فرداي آن شب عمرو بت خود را يافت و تطهير كرد اما بار دوم نيز آن را درون چاله افكندند . مجدداً عمرو آن را به دست آورده و تطهير كرد . شب سوم خطاب به بت گفت : من نمي دانم چه كسي با تو چنين رفتاري مي كند اگر به كار مي آيي و در تو خيري هست اين شمشير ! از خود دفاع كن . آن شب نيز جوانان مسلمان ، بت عمرو را در چاله كثافات انداختند و اين بار سگ مرده اي را به آن بستند ، زماني كه عمرو بت را با اين وضع ديد هشيار شد [ اَبْصَرَ شَأْنه ] و در برابر دعوت به اسلام ، آن را پذيرفت وي در شعري خطاب به بت گفت :
واللّه لو كنتَ الهاً لَمْ تَكُنْ * * * اَنْت وكَلْبٌ وَسْطَ بِئْر في قَرَنْ
. . . الحمدلله العليّ ذِي الْمِنَنْ * * * اَلْواهب الرَّزّاق دَيّان الدِّيَنْ ( 6 )
وي با تمام وجود اسلام را پذيرفت و با اين كه شَل بود در اُحد شركت كرد و به شهادت رسيد . برخورد جوانان مسلمان مدينه را با بت عمرو بايد الهام گرفته از اقدام ابراهيم (عليه السلام) در برخورد با بتان قوم خود دانست .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ المعارف ، ابن قتيبه ، ص 61 .
2 ـ نكـ : سبل الهدي والرشاد ، ج 3 ، ص 275 .
3 ـ طبقات الكبري ، ابن سعد ، ج 1 ، ص 218 .
4 ـ نكـ : تاريخ الأدب العربي ، طه حسين ، ج 1 ، ص 156 .
5 ـ در اين باره نكـ : الصحيح ، ج 2 ، ص 194 .
6 ـ سبل الهدي و الرشاد ، ج 3 ، ص 309 ؛ السيرة النبويه ابن هشام ، ج 2 ، صص 452 و 453 .
123 |
ز : يكي از نكاتي كه مانع از اسلام آوردن مردم مكّه بود وجود اشرافيت مالي در آن شهر بود . « اشرافيت مالي » به ضميمه « اشرافيت قبيله اي » تركيبي به مكه داده بود كه در ساير مراكز و قبايل ، نظير نداشت . اشرافيت مكه كه مي توان آن را ( در اصطلاح قرآن ) « اتراف » و اشراف را « مترفين » ناميد ، اسلام را مخالف با موجوديت خود تلقي مي كرد . اصرار قرآن در مخالفت مترفين با انبيا ( 1 ) نشانه اي است از وضعيت حاكم در مكه . چنين اشرافيتي در مدينه وجود نداشت به دليل آن كه مدينه شهر تجارتي نبود طبعاً حس « نبودن اشرافيت » به معناي آن بود كه آن عامل مهمي كه مي توانست با نفوذ بر مردم ، مانع از اسلام آوردن آنها شود در آن محيط وجود نداشت و اين خود ، زمينه اي براي گـسترش سريعتر اسلام در ميان مردم مدينه بود . در برابر ، به يك معنا ( همچنان كه گذشت ) بايد گفت متنفّذان يثرب خود در آغاز ايمان آوردند .
ح : ويژگيهاي قبيله اي را نيز نبايد از نظر دور داشت . قبايل شمالي يا عدناني ( كه قريش جزو آنان بود ) روحيات اعرابي بيشتري نسبت به اعراب جنوب يا قحطاني ( كه اوس و خزرج از ميان آنها بودند ) داشتند . روحيه قساوت و تعصب در اعراب شمال بيش از اعراب جنوب بوده و اين محتملاً ريشه در برتري فرهنگي موجود در جنوب جزيرة العرب داشته است .
اين روحيه آرام عرب جنوب را ، به علاوه شغل عرب مدينه ـ اداره باغات نخل واحياناً كشت و زرع ـ در برابر مكيان تجارت پيشه ، بهتر مي توان درك كرد . ( 2 ) مردم مدينه برخوردي فطري تر و طبيعي تر داشته و اين مي توانست در پذيرش اسلام مؤثر باشد . رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در سخني درباره اهل يمن فرمود : اهل اليمن اضعف قلوباً وارقُّ افئدة . ( 3 )
نفس رقابت عرب جنوب و شمال نيز نبايد از نظر دور داشته شود . زماني كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميان انصار رفت روشن بود كه آنان به دليل رقابت هاي اصولي با اعراب شمال هيچگاه وي را به دست آنان نخواهند سپرد . اين امر نيز در تعميق بيشتر اسلام خواهي در مدينه مي توانسته مؤثر باشد .
رشد سريع اسلام در مدينه حكايت از آن مي كرد كه دعوت اسلامي به هيچ روي رنگ و بوي قبيله ، آن هم از نوع قريشي آن نداشت ، بلكه به عنوان يك دعوت الهي مورد علاقه پاك فطرتاني كه هيچ نوع نسبت قبيله اي با صاحب دعوت نداشتند قرار گرفت . در برابر قريش كه خاندان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند تا سالها پس از آن نيز در برابرش مقاومت كردند . اين گرچه از جهاتي خسارت بود اما براي نشان دادن سلامت دروني دعوت اسلامي ، حتي براي امروز ما نيز دليلي روشن و كافي است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سباء ( 34 ) : 34 « و ما ارسلنا في قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون » و نكـ : زخرف ( 43 ) : 23 .
2 ـ جواد علي به همين دليل آنان را نرم خوتر و با شرح صدر بيشتر شناسانده ، نكـ : المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج 4 ، ص 132 .
3 ـ البخاري ، ج 3 ، ص 81 .
124 |
پي نوشت ها :