با یاران پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم )

118 میقات حج - سال دوم ـ شماره هشتم ـ تابستان 1373 با یاران پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در مدینه « حنظله » محمد نقدی شب عروسی است ، داماد از پیامبر اجازه خواسته که جشن شب زفاف را برگزار کند ، آنگاه به میدان نبرد


118


ميقات حج - سال دوم ـ شماره هشتم ـ تابستان 1373

با ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه

« حنظله »


محمد نقدي


شب عروسي است ، داماد از پيامبر اجازه خواسته كه جشن شب زفاف را برگزار كند ، آنگاه به ميدان نبرد براي رزم با كفار حاضر شود . ( 1 )

عروس « جميله » دختر سردسته منافقين مدينه ( عبداللّه بن اُبَيْ ) ( 2 ) و داماد « حنظله » پسر ( ابوعامر ) ( 3 ) فاسقِ كافر است .

پدر حنظله دشمني را تا بدانجا رسانده كه به مكه رفته و كفار قريش را براي جنگ با پيامبر برانگيخته و همراه آنان براي جنگ با مسلمانان به مدينه آمده و اكنون در سپاه آنانست .

و پدر عروس هم از منافقيني است كه در فرصتهاي مناسب به پيامبر و يارانش ضربه زده و اكنون به تفرقه افكني بين سپاه اسلام پرداخته و سيصد نفر ( 4 ) از ياران پيامبر را از جنگ با كفار منصرف و به شهر برگردانده است .

پيامبر « ابن ام مكتوم » ( 5 ) را براي اقامه نماز در مدينه به جاي خود گذاشت و با هزار تن از مسلمانان به سوي اُحد ، ( 6 ) براي مقابله با كفار قريش عزيمت نمود و به حنظله اجازه داد تا در مدينه بماند و پس از مراسم عروسي به سپاه اسلام بپيوندد .

* * *

سكوت سنگيني شهر مدينه را فراگرفته . همه ذهن ها متوجه اُحد و جنگي است كه فردا در آنجا آغاز خواهد شد .

در وجود حنظله هم غوغايي بپاست ؛ عشق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بنا به نقل علي بن ابراهيم ، هنگامي كه حنظله براي مراسم ازدواجش از پيامبر اجازه خواست ، اين آيه نازل شد : « انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبوا حتي يستأذنوك اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله و فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم واستغفر لهم اللّه ان اللّه غفور رحيم » . آيه 62 سوره نور ، تفسير علي بن ابراهيم قمي ، ج 2 ، ص 110 .

2 ـ « عبدالله بن اُبَي » رئيس قبيله خزرج مدينه بود . با آمدن پيامبر به مدينه ، موقعيت اجتماعي خود را از دست داد و با نفاق به دشمني با پيامبر برخاست . در قرآن مجيد آياتي در مذمت او وارد شده ، الوافي بالوفيات ، ج 17 ، ص 11 و 12 چاپ بيروت .

3 ـ « ابوعامر » از افراد قبيله اوس مدينه بود ، در زمان جاهليت به راهب معروف بوده ، و پس از ظهور اسلام به دشمني با پيامبر پرداخت و به كفار مكه پيوست . پيامبر او را فاسق ناميد ؛ زماني كه مكه به دست مسلمانان فتح شد ، ابوعامر به سرزمين روم گريخت و به هرقل پادشاه آنجا پناهنده شد ، و در سال 9 يا 10 هجري در حال كفر از دنيا رفت . اسدالغابه ، ج 2 ، ص 66 چاپ دارالشعب .

4 ـ الروض الانف ، ج 3 ، ص 149 چاپ مكتبة الكليات الأزهرية .

5 ـ سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 64 چاپ مكتبة العلميه ، بيروت .

6 ـ « اُحُد » نام كوهي است كه در فاصله تقريباً 6 كيلومتري شهر مدينه است . و جنگ پيامبر با كفار مكه در سال سوم هجري در كنار آن واقع شده و به همين مناسبت به جنگ اُحُد مشهور شده است .


119


حضور در جبهه و نبرد با كفار ، در ركاب پيامبر لحظه اي او را آرام نمي گذارد . اما چه كند ؟ چون چنين شبي را از قبل براي جشن عروسي برگزيده اند .

شب فرا رسيد و چادرِ سياهش را همه جا پهن كرد ، غوغاي روز هم فروكش كرد و شهر غرق در بهت و سكوت شد ، تنها خانه اي كه رفت و آمد بيشتري داشت و شلوغ بود ، خانه حنظله بود .

حنظله جسمش در ميان جمع ، اما روحش در كنار پيامبر و يارانش بود . با تمام شدن جشن ، خانواده هاي عروس و داماد آنها را تنها گذاشتند .

اين زوج جوان و با ايمان ، رؤياي شيرين زندگي مشترك خود را آغاز نمودند .

سحرگاهان نواي ملكوتي مؤذن نداي تكبير سر داد .

حنظله و همسرش به نماز ايستادند .

خدا مي داند حنظله چه حالي داشت .

تا نمازش تمام شد ، برخاست كه از همسرش خداحافظي كند و عازم ميدان نبرد شود . ( 1 )

اما جميله دامنش را چسبيد كه : كجا ؟ لااقل بگذار صبح شود !

حنظله در پاسخ به خواسته مشروع همسر جوانش تسليم شد . و دوباره در بستر آرميد .

ساعاتي گذشت . ناگهان صداي فرياد كسي كه باقيمانده هاي در شهر را براي حضور در جبهه فرامي خواند ، سكوت را درهم شكست و حنظله را هم متوجه خود كرد . ( 2 )

حنظله بلند شد كه خود را آماده كند ؛ همسرش هم آب آورد تا او غسل كند .

هنوز يك طرف بدنش را بيشتر نشسته بود كه دوباره فريادِ درخواست كمك ، شيرازه افكارش را پاره كرد . صبرش لبريز شد و عنان طاقت از دست بداد .

غسل را نيمه تمام گذاشت و با عجله لباس پوشيد و بسوي در شتافت . جميله بي صبرانه پيراهنش را چسبيد و در حالي كه نفس در سينه اش حبس شده بود و به سختي سخن مي گفت ، با چشمان پر از اشك او را سوگند داد كه :

حنظله ! ... صبر كن ، و فوراً بيرون دويد و چهار نفر از پيرمرداني را كه بخاطر فرسودگي و مرض از شركت در جنگ معذور بودند ، با خود به داخل خانه آورد . ( 3 )

حنظله با ديدن آنها ، جا خورد و پرسيد :

جميله ! چه مي كني ؟ ، با اينها چكار داري ؟ !

جميله گفت : خواستم آنها شاهد باشند كه تو همسر من هستي كه اگر طفلي بدنيا آمد ...

حنظله همه چيز را فهميد ، از شرم سرش را پايين انداخت ؛ آنها ، در حالي كه بي اختيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مغازي واقدي ، ج 1 ، ص 273 چاپ مؤسسه اعلمي بيروت .

2 ـ الروض الانف ، ج 3 ، ص 164 چاپ مكتبة االكليات الازهرية .

3 ـ مغازي واقدي ، ج 1 ، ص 273 .


120


قطره هاي اشك بر گونه هايشان مي غلتيد با نگاه يكديگر را وداع كردند .

حنظله با شتاب مي رفت اما جميله براي مدتي چون ميخِ به زمين چسبيده ، قدرت حركت نداشت و با نگاهش او را بدرقه مي كرد .

وقتي حنظله از ديده ها پنهان شد جميله با دست اشكهاي صورتش را پاك كرد و متوجه اطرافيان شد .

از او پرسيدند : اين چكاري بود كه تو كردي ؟

او گفت :

ديشب در خواب ديدم : آسمان شكافته شد و حنظله وارد آن شد . سپس آن شكاف بهم آمد . با خود گفتم حتماً اين نشانه شهادت اوست ؛ پس بهتر است شاهد بگيرم تا خداي نكرده بعداً اختلافي پيش نيايد . ( 1 )

غم تنهايي و جدايي براي جميله بسيار سنگين بود و لحظه اي از ياد همسرش غافل نمي شد .

* * *

حنظله به ميدان جنگ رسيده بود .

پيامبر مشغول تنظيم صفوف لشكر اسلام بود . ( 2 )

ابوسفيان ، سردسته كفار رجز مي خواند و مبارز مي طلبيد .

حنظله كه براي ديدن چنين صحنه اي لحظه شماري مي كرد ، بي صبرانه بر او حمله بُرد و با شمير اسبش را زخمي كرد . اسب رم كرد ، ابوسفيان نقش زمين شد و فرياد برآورد : اي گروه قريش من ابوسفيانم ، مرا دريابيد .

حنظله بار ديگر يورش برد تا كارش را يكسره كند . ( 3 )

با شنيدن صداي ابوسفيان يارانش به سوي او شتافتند . يكي از كفار نيزه خو را در بدن حنظله نشاند .

حنظله با همين حال به سوي آن كافر شتافت و او را به درك واصل كرد . ابوسفيان از اين فرصت استفاده كرد و در ميان سياهي لشكر ، خود را پنهان نمود .

خونريزي زياد ، رمق از جان حنظله كشيد ، او نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم كرد .

هنگامي كه حنظله شهيد شد ، پيامبر به اصحاب فرمود :

من ملائكه را ديدم كه بين زمين و آسمان با آبي زلال در ظرفهاي نقره او را غسل مي دهند . ( 4 )

يكي از ياران پيامبر گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان مدرك ، ج 1 ، ص 273 .

2 ـ همان .

3 ـ همان .

4 ـ همان ، ج 1 ، ص 274 .


121


لحظه شهادت حنظله ، من به جنازه اش نزديك شدم ، ديدم قطراب آب از موهاي سر و صورتش مي چكد . ( 1 ) اما هر چه در آن اطراف نگاه كردم نشاني از آب نيافتم . اين قصه را براي پيامبر بازگو كردم .

پيامبر كسي را فرستاد سراغ همسرش و از او راجع به حنظله سؤال كرد .

همسرش جميله گفت : حنظله وقتي از خانه به ميدان جنگ مي رفت نگذاشت غسلش تمام شود و با حال جنابت وارد ميدان نبرد شد . ( 2 )

* * *

در ميدان رزم بدن حنظله كنار پيكر حمزه و عبدالله بن حَجْش قرار گرفته بود . ( 3 )

ابوعامر پدر حنظله هنگامي كه از كنارشان مي گذشت ، نگاهي به بدن پسرش كرد و او را خطاب نمود كه :

فرزندم اگر من بودم ، تو را از همكاري با پيامبر برحذر مي داشتم .

به خدا سوگند : تو فرزند خوبي براي پدرت بودي ، در زندگي اخلاقي پسنديده داشتي ، در مرگت هم با بزرگان قومت كشته شده اي ، و اگر خدا جزاي خيري بدهد تو نيز از آن بي نصيب نخواهي بود .

هان مواظب باشيد . گرچه حنظله با من مخالف بود اما هرگز نبايد بدنش را مُثله كنيد . ( 4 )

پي نوشت ها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ج 1 ، ص 274 .

2 ـ همان ، ج 1 ، ص 274 .

3 ـ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 329 و 330 . تحقيق دكتر محمد حميدالله . چاپ دارالمعارف مصر .

4 ـ همان .



| شناسه مطلب: 82844