فی منزل الوحی

211 خاطرات 212 میقات حج - سال سوم ـ شماره نهم ـ پاییز 1373 حج در آینه سفرنامه ها فی منزل الوحی محمد حسین هیکل سید حسن اسلامی زندگی و فعالیتهای نویسنده محمد حسین هیکل به سال 1888 م/ 1267ق در کفر غنام در خانواده ای روستایی ،


211


خاطرات


212


ميقات حج - سال سوم ـ شماره نهم ـ پاييز 1373

حج در آينه سفرنامه ها

في منزل الوحي

محمد حسين هيكل

سيد حسن اسلامي

زندگي و فعاليتهاي نويسنده

محمد حسين هيكل به سال 1888 م/ 1267ق در كفر غنام در خانواده اي روستايي ، خرده مالك و مصري اصيل ، زاده شد . در پنج سالگي به مكتبخانه سپرده شد و در آنجا خواندن و نوشتن آموخت و يك سوم قرآن را حفظ كرد . در هفت سالگي به قاهره فرستاده شده ، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در آن شهر گذراند و سپس به سال 1909 در رشته حقوق فارغ التحصيل شد و براي تكميل تحصيلات خود به پاريس رفت و در سال 1912 دكتراي خود را در اقتصاد سياسي از دانشكده حقوق پاريس گرفت .

در سال 1922 سردبيري روزنامه « السياسه » ارگان حزب « الاحرار الدستوريين » را به عهده گرفت و همراه با طه حسين به قلمزني در آن پرداخت .

در سال 1929 به نوشتن و انتشار زندگينامه هاي بزرگان عرب و غربي تحت عنوان « تراجم مصرية و غربية » پرداخت .

در سال 1930 روزنامه « السياسه » مصادره شد و او به نوشتن كتابي به نام « سياست


213


مصر و انقلاب مشروطه » روي آورد و كتاب « وَلَدي » را كه خاطرات سفرهايش به اروپاست ، منتشر ساخت .

پس از آن به تاريخ اسلام و زندگي بزرگان اسلامي روي آورد و به سبب وسعت نظر و دقت عالمانه اش در اين زمينه آثاري ماندگار بجاي گذاشت بويژه كتاب « حيات محمد » كه زندگينامه دقيقي از اين برگزيده خداست .

هيكل پس از عمري فعاليت فرهنگي و سياسي ، در سال 1335 هـ . ق . / 1956 م . درگذشت . ( 1 )

هيكل نمونه كامل يك روشنفكر عرب قرن بيستم است كه از مرحله تقليد گذشته به مرحله تحقيق و خودسنجي تاريخي رسيده است .

او آثار متعددي از خود بجاي گذاشته است كه مهمترين آنها عبارتند از : « الحكومة الاسلاميه » « بين الخلافة والملك : عثمان بن عفان » ، « الإيمان والمعرفه » ، « الشرق الجديد » « ثورة الأدب » و « دين مصر العام » .

فـي منزل الوحـي

هيكل پس از نوشتن « حيات محمد » در سال 1930 همواره در انديشه مهبط وحي بود تا آن كه در سال 1936م . / 1315ق . يار او را پسنديد و به خانه فراخواند . هيكل از زيارت خانه خدا ، سفرنامه اي مفصل به ارمغان آورد و در آن مشاهدات و ديدگاههاي خود را ثبت كرد .

اين كتاب از جهات مختلفي مهم و قابل توجه است ؛ از جمله آن كه توصيف دقيقي است از وضعيت سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تاريخي شبه جزيره عربستان در نيمه قرن حاضر از نگاه روشنفكري كه از آفريقاي شمالي بدان خطه سفر كرده است و منبع با ارزشي است براي محققان درباره وضعيت حجاز در اين دوره . ديگر آن كه اين كتاب از معدود سفرنامه هاي حج است كه از گزارش مشاهدات فراتر رفته و به تحليل حوادث و ريشه يابي مسائل پرداخته است و سوم آن كه اين كتاب به قلم كسي است كه آموزش و فرهنگ غرب به او ديدي ديگر داده است و او در عين ديانت و تقيّد به اصول اعتقادي ، ناقدانه پديده ها را ارزيابي مي كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ضيف ، شوقي ، الأدب العربي المعاصر في مصر ، قاهره ، دارالمعارف ، 1961 ، صص 274 ـ 270 .


214


ويژگيهاي كتاب

به هنگام مرور اوليه كتاب خصوصيات زير در آن به چشم مي خورد :

1 ـ كوشش براي تقريب مذاهب و بيان جوهر دين ( ص 11 )

2 ـ برخورد ناصحانه با مسائل و ارائه پيشنهادهايي به حاكمان مكه ( ص 11 ) .

3 ـ مخالفت با عملكرد وهابيان ، بويژه در مورد تخريب آثار ديني ( ص 13 )

4 ـ تفصيل دقيق جزئيات .

5 ـ اشاره به نكات ادبي و ريشه يابي واژه ها ( ص 101 و 105 )

6 ـ تمجيد از ابن سعود به عنوان تأمين كننده امنيت در شبه جزيره .

مؤلف يك فصل از اين كتاب را به او اختصاص داده است .

7 ـ گرايش مداوم به سياست و نقش آن در تاريخ شبه جزيره و تحليل اجتماعي در لابلاي كتاب .

8 ـ كوشش براي تحليل روحيات ساكنان اين منطقه .

9 ـ نثر زيبا و مطنطن كتاب كه محصول قلم يكي از بهترين استادان نثر جديد عربي است .

10 ـ توصيف دقيق از تعارض ميان سنت و نوگرايي در ميان نسل قديم و نسل جديد در مكه .

11 ـ اين كتاب ، با آن كه اثري تحقيقي است ، همچنان سخت اديبانه است و صبغه تند ادبي دارد .

بخشهايي از كتاب

با آرزوي آن كه ، بلند همتي اين كتاب حجيم را تماماً ترجمه كند ، بخشهايي از آن را ترجمه و نقل مي كنم : ( 1 )

آغاز سفر

« بامداد سه شنبه 25 فوريه 1936 به ايستگاه قطار « كوبري الليمون » رفتيم . در آنجا سوار قطار « ديزل » شديم تا به كانال سوئز برويم . قطار با مسافراني كه آخرين كشتي حج را انتخاب كرده بودند ، صحرا را مي شكافت و پيش مي رفت . به كانال سوئز رسيديم . اوراق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ هيكل ، محمد حسين . في منزل الوحي ، قاهره ، دارالمعارف ، [ 1979 ؟ ] ، 683 صفحه .


215


سفرمان را گرفتيم و به اسكله اي كه كشتي « كوثر » در آن لنگر انداخته بود رفتيم .

شگفتا ! اين چه حالي است كه اكنون و به هنگام نوشتن مشاهداتم در خود حس مي كنم . اين كشتيها حاجيان مسلمان را از كانال سوئز به بندر جده مي برند ، تا سينا ـ جايي كه خداوند با موسي سخن گفت ـ و مكه را ـ جايي كه وحي بر محمد فرود آمد ـ به يكديگر بپيوندند . ( صص 46 و 47 )

به سوي مكه

« گمرك جده را به سوي ميدان بزرگي كه برابرش بود ترك كرديم و منتظر شديم تا بازرسي وسايلمان در گمرك به پايان برسد . چندان ـ شايد بگويم اصلا ـ انتظاري نكشيديم . . . ميهمان وزير دارايي بودم و او كسي را به سوي ما فرستاده بود . . . نخستين جلوه اين ميزباني آن بود كه به دستور فرستاده وزير ، اتومبيل ما را به هتل جده براي خوردن شام قبل از رفتن به مكه برد . هتل بوسيله دولت براي آسايش حاجيان و مسافران فراهم آمده بود . لذا ساختمان ، اثاثيه و همه آنچه در آن بود ، ساده و خشن بود . اقامتمان در هتل طولي نكشيد و همينكه غذايمان را خورديم سوار اتومبيل شديم و به سوي مكه حركت كرديم . تنها جايي را كه از جده ديديم ، همين هتل بود .

اتومبيل همچنان آرام به پيش مي رفت تا آن كه در مقابل پاسگاه پليس توقف كرد ، راننده در لباس بدوي و خشن خود ، از آن خارج شد و به طرف پاسگاه رفت واز آنجا به اشاره گفت كه « كوشان » مي خواهند ؛ كوشان جواز سفر محلي است و كسي در حجاز بدون جواز مخصوص حق رفتن از شهري به شهر ديگر را ندارد . . . « ام السّلم » نخستين محل پس از جده بود كه بدان رسيديم . اتومبيل كنار پاسگاه توقف كرد و راننده « كوشان » را به پليس نشان داد تا بتواند سفر خود را ادامه دهد . . اتومبيل ما در « بحره » كه دوّمين محل در راه مكه است ، توقف كرد . . . آخرين محل قبل از رسيدن به مكه شميسي است . از قبل مي دانستم كه شميسي امروز ، همان حديبيه زمان رسول خداست . ميل داشتم پياده شوم و جايي را كه مسلمانان به قصد حج آمده بودند و قريش راه بر آنان بسته بودند ، ببينم . . . ليكن چگونه مي توانستم بدانجا روم چرا كه شب به نيمه رسيده و خستگي و شوق رسيدن به مكه ما را درهم فرو ريخته بود ! از راننده نخواستم توقف كند ، تنها از فاصله باقيمانده تا ام القري پرسيدم . راننده نيز هرگاه جاده اجازه مي داد سرعت مي گرفت و هرگاه چرخهاي اتومبيل در شنها فرو مي رفتند ، كند و يا توقف


216


مي كرد ( صص 72 ـ 67 ) .

مـكـه

« نيمه شب به مكه رسيديم . از آنچه آن روز و روز پيش به سرمان آمده بود خسته بوديم . شهر در لباس شب و بارش نور ماه ، قداست و شكوهي بيشتر يافته بود . . . به خانه ميزبانمان ، فرماندار شهر شيخ عباس قطان كه در انتظارمان بود رفتيم . . . با آن كه از شب ساعتها گذشته بود ، چاي و قهوه آوردند كه نوشيديم . ميزبان پرسيد كه آيا مي خواهم بي درنگ شعائر عمره را بجاي آورم يا آن كه به فردا و پس از رفع خستگي وا مي گذارم . ترجيح دادم همان وقت به اداي شعائر بپردازم و نخواستم به بعد موكول كنم . شايد عشق به خانه خدا ، حرم او و صفا و مروه ـ كه هاجر مصري در پي يافتن آب براي فرزندش اسماعيل هفت بار ميان آنها سعي كرد ـ مرا برآن داشت با تمام خستگي ، براي انجام اين شعائر شتاب كنم .

پرسيدم : آيا در اين وقت نابهنگام مي توان به طواف و سعي رفت ؟ پاسخ دادند كه حرم شب و روز باز است و مردمان در هر ساعتي از شب و روز طواف و سعي مي كنند . با لباس احرام همراه طواف دهنده ، خارج شدم . . .

كعبه در ميانه مسجد در برابرم آشكار شد . چشمم بدان دوخته شد . قلبم بدان سو جهيد . نتوانستم چشم برگيرم . با ديدن كعبه حس كردم لرزشي سراپايم را لرزاند . با هراس و افتادگي تمام پاهايم بدان سمت حركت كرد با ديدن كعبه آنچه را كه طواف دهنده به ما تلقين كرد گفتيم : « اللهم انت السلام و منك السلام ، حيّنا ربّنا بالسلام » گفتن اين جملات بر هراس و ترسم افزود .

همچنان كه به كعبه نزديك مي شديم ، طواف دهنده شروع به بيان تاريخ مسجد الحرام و درهاي آن و آنچه در زمان پيامبر بدان افزوده شده بود كرد . ليكن همينكه ديد از گفته هايش استقبالي نمي كنم دم فرو بست . چگونه در آن حال كه « خانه » وجودم را مسخّر و مرا جذب خود كرده بود تا به سويش بشتابم ، طواف كنم و ذكر خداي گويم ، مي توانستم به سخني ديگر گوش فرا دهم ؟ ! ( صص 72 ـ 74 ) .


217


نسل جديد مكه و مخالفت با گذشتگان

« عشق به زندگاني جديد ، وجود جوانان مكه را مسخّر خود ساخته و آنان را به خواندن و پيجويي هر چه درباره آن گفته و نوشته مي شود و آنچه مظاهر و نشانه هاي آن تلقي مي گردد . واداشته است . برخي تا آنجا پيش رفته اند كه گذشته نزديك اين ديار حرام را و حتي عده اي وضعيت حاضر آن را ـ كه نسل ميانسال نماينده آن است ـ محكوم مي كنند ؛ زيرا اين نسل رو به پيري ، مانند نياكان خود مي انديشد ؛ آنچنان در تصور اسلامي از خدا مبالغه مي كند كه اراده انساني از ميان مي رود و انديشه بشري نابود مي گردد و نه تنها جز آنچه را كه نياكان گفته اند ، براي چيزي احترامي يا عنايتي قائل نيست ، بلكه علوم و فنون جديد را جلوه هايي از دلفريبي و رهزني خيال كه با حق و حقيقت كمترين پيوند شايسته توجه ذهن ندارد ، مي شناسد .

شيخ حافظ كه اينك نماينده دولت سعودي در لندن است ، در سال 1930 مدير آموزش در حجاز بود . خواست با افزودن دروس جغرافي ، زبان خارجي و رسم فقط در مدارس ابتدايي حجاز سيستم آموزشي را اصلاح كند . ليكن همينكه علما و بزرگان اهل نجد از اين تصميم با خبر شدند ، براي ابراز مخالفت با اين بدعتها ، نزد ابن سعود رفتند . شيخ حافظ با آنان تماس گرفت و كوشيد قانعشان كند كه در آنچه مي خواهد انجام دهد بدعتي نيست . اما آنان در پاسخ گفتند كه نزد ابن سعود استدلالهاي متقني درباره مفاسد ناشي از اين علوم ارائه كرده اند .

« رسم » همان صورتگري است كه قطعاً حرام است . زبان خارجي وسيله آشنايي و شناخت عقايد كفار و علوم فاسد آنان است كه در آن خطر بزرگي براي اخلاق و عقايد وجود دارد . در جغرافيا نيز سخن از كروي بودن زمين ، گردش آن و گفتگو از سيارات وستارگان است كه از علماي يونان گرفته شده و عالمان سلف آن را محكوم كرده اند . بالاخره شيخ حافظ بر مخالفت آنان پيروز شد . اما نه از طريق قانع كردن آنها ، بلكه از طريق كسب حمايت پادشاه از تصميمات خود . به استثناي جوانان ، اين اعتقاد علما و مردم حجاز است . . .

اگر مقايسه درست باشد ، به گفته شيخ حافظ استناد مي كنم كه مي گويد شيوه آموزش در حجاز به سبك شيوه قديم آموزش در الازهر است . كافي است به يكي از كتابهاي قديمي الازهر و سبك آن مراجعه كنيد تا چهره مكه را در آن ببينيد . حتي در سازماندهي و ساختمان ، مي بينيم كه متن كتاب الازهري در ميان شرح آن پراكنده شده ، حاشيه وتعليق ، آن را دربر گرفته و همگي درهم فرو رفته اند ؛ بگونه اي كه هيچ قسمتي از صفحه سفيد نمانده است .


218


آموزش از طريق اين گونه كتابها ، انديشه را به همان صورت كتاب در مي آورد و حتي چهره زندگي را چنين جلوه گر مي سازد . و اين چيزي است كه هم امروزه آن را در مكه مشاهده مي كنيم » ( صص 126 ـ 123 ) .

بيگانگان در شبه جزيره

« مكه و بخش داخلي شبه جزيره ، همچنان بر غير مسلمانان حرام و ورود به آنها ممنوع است . بيگانگاني كه خواستار ورود به اين خطه هستند . ناچارند پيش از درآمدن در دژ اسلام ، مسلمان شوند ، زبان عربي را بياموزند و شيوه زندگي و پوشاك عربي را مانند عربها خوب ياد بگيرند . اگر چنين نكنند ، نمي توانند از ساحل به قلب شبه جزيره فرو روند و اگر هم موفق شوند ، ناگزيرند مقاصد خود را پنهان سازند . . .

اين عوامل به اضافه سود مادي كم ناشي از دشواري اقتصادي در مكه مانع مهاجرت بيگانگان به شبه جزيره شده است .

غربياني كه تن به اين ماجراجويي داده و وارد اين سرزمين شده اند . انگشت شمارند و مردم با شگفتي به اين ماجراجويي آنان مي نگرند . هنگام اقامت خود در مكه به چند تايي از آنان برخوردم ؛ معروفترين آنان ميان مردم ، حاج عبداللّه « فيلبي » ـ به تعبير مسلمانان ـ با سنت جان فيلبي ـ آن گونه كه انگلستان او را مي شناسد ـ است . كوشيدم او را بشناسم و بارها او را ديدم . دو يا سه بار در تكيه مصريها و يكبارهم در خانه اش ملاقاتش كردم كه نقشه هايي را كه از راههاي مكه به طائف و مكه به مدينه كشيده بود ، به من هديه داد . طبق وصفي كه هموطنانش از او ارائه مي كنند ، مرد عجيبي است . مانند بدويان اهل نجد مي زيد ، خانه و خوراكش و مقاومتش چون آنان است و مورد اعتماد ابن سعود است و از ملازمان هميشگي مجلس پادشاه . فيلبي همه اين سرزمين را زير پا نهاده و بدقت همه جا را توصيف كرده و نقشه هايي رسم كرده است . كتابش « الربع الخالي » گوشه اي از كوششهاي او را در پيمودن صحراها نشان مي دهد و نقشه هاي مفصل او را وزارت جنگ بريتانيا چاپ مي كند . ليكن زندگاني علمي او ، با انزواي كامل همراه است . بدويان در سفرها همراه او هستند ، اما از كارهايش سر در نمي آورند و او نيز از نتايج به دست آمده كه مرهون همگامي آنان است ، با خبرشان نمي كند . ( صص 134 و 135 )


219


كالاهاي غربي در بازارهاي مكه

امروزه تجارت غرب در بازارهاي مكه رايج است و كمتر از مصنوعات مكه يا ديگر شهرهاي شبه جزيره در اين بازارها مي توان يافت . اگر مي گويم غرب ، ژاپن را نيز منظور مي دارم ، كالاهاي ژاپني با نرخهايي پايين در بازارها پخش شده اند و سخت جلب توجه مي كنند . غرب و ژاپن در صنعت چنان مهارتي به دست آورده اند كه محصولاتي به مكه مي فرستند و مسلمانان آنها را به عنوان محصولات « بلد امين » براي تبرك خريداري مي كنند . ( ص 137 ) .

دريوزگي در مكه

« هزاران تن از ساكنان مكه حق خود مي دانند كه از طريق صدقات و كمكهايي كه به آنان مي شود زندگي كنند و هيچ يك از آنان در انديشه تن دادن به كاري براي رفع نيازمندي خود و خانواده اش نيست . اين روحيه باعث انتشار هراسناك تكدّي در مكه ، بويژه در ايام حج شده است . هر گاه براي نماز به مسجد الحرام بروي ، بر درهاي مسجد ـ كه بيش از بيست و شش در است ـ دهها پسر بچه و زن را مي بيني كه به اصرار از مردم گدايي مي كنند . بسياري از حاجيان ـ مخصوصاً زنان حاجي ـ برخود واجب مي دانند كه بر اينان انفاق كنند . . . بسياري از اين گدايان ، تندرست و قوي بنيه هستند و تن كار كردن را دارند . . . اگر در اين مورد پرسش كني ، پاسخ مي شنوي كه : « اينان از ذريه اسماعيل هستند و آيه شريفه « رب انّي اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم » برآنان منطبق است و صدقاتي كه مردم به اين افراد مي بخشند ، همان ميل و گرايش دلهاي آنان به ساكنين بلد امين است . هر چند امروزه تنها عده كمي از ساكنان بلد امين از فرزندان اسماعيل هستند و بيشتر آنان آميزه اي از مسلمانان كشورهاي اسلامي در آسيا و آفريقا به شمار مي روند .

اگر اين هزاران تني كه امروزه در مكه از طريق دريوزگي زندگي مي كنند ، تن به كارهايي كه از آنان ساخته بود مي دادند ، چهره زندگاني در مكه را دگرگون مي كردند و اگر صدقاتي را كه مسلمانان اين چنين خرج مي كنند ، جمع و به سود اين افراد سرمايه گذاري مي شد ، بيشتر به سود آنان و مكه بود و اين ذهنيت بيمار ؛ ذهنيت عجيب تنبلي واز مسؤوليت تن زدن ، تغيير مي يافت و به تبع آن ، مكه نيز به سوي زندگي جديد راه مي يافت . . .


220


حكومتهاي عثماني درگذشته اين نكته را درك كرده بودند و براي تغيير روحيه از مسؤوليت تن زدن در مكه و حجاز ، نه تنها كاري نكردند ، بلكه كوشيدند پايه هاي آن را استوارتر كنند و با دادن جيره به غريباني كه به مكه روي آورده و در آن سكني گزيده بودند ، اين حالت را تقويت كنند و ثروتمندان را تشويق به حبس موقوفاتي براي كمك به آنان كردند . بدين ترتيب روحيه بيكارگي و تنبلي در شهر حرام قوي شد و به ديگر شهرهاي حجاز سرايت كرد و راه هرگونه حركت اصلاحي را بست و اگر كسي در انديشه اصلاح اين وضع برمي آمد . هدفش را مخدوش مي كردند و به او انگ مي زدند كه مي خواهد مردم را از آرامش و خوشبختي خدادادي دور ساخته و آنان را به سوي برزخ كارهاي دشوار و افكار زيانبخش و ناروا سوق دهد ( صص 142 ـ 140 ) .

آثار تاريخي مكه و عملكرد وهابيان

« مي خواستم اماكني را كه مكيان بدانها جامه تاريخي پوشانده اند ، زيارت كنم باشد كه فايده اي علمي از آن ببرم . . . ميزبانم را از قصد خود آگاه كردم و او گفت كه شيخ عبدالحميد حديدي بهترين راهنماي من در اين زمينه مي تواند باشد . . . شيخ عبدالحميد مانند جوانان مكه معتقد بود كه آثار فراوان در مكه سند تاريخي استواري ندارند . شايد به همين دليل بود كه در آغاز كار چندان توجهي به ديدار من و او از اين آثار و اماكن نشان نمي داد . بويژه ديدار از جاهايي كه پيوند نزديكي با زندگاني پيامبر اكرم نداشتند . شايد دليل ديگر آن بود كه بسياري از اين آثار به سبب داشتن گنبدها و مانند آن درگذشته داراي ارزش هنري بودند . اما امروزه و با آغاز حكومت وهابيان در اين سرزمين ، همه اين آثار هنري نابود و ردّ پايشان محو شده است . وهابيان دشمنان سرسخت هر آن چيزي هستند كه موجب شبهه در وحدانيت حق تعالي باشد و معتقدند زيارت مقبره ها و ساختن گنبد بر آنها شرك ورزيدن به خداست و بايد آنها را از ميان برد و يا حداقل منكراتي هستند كه بايد جلو آنها را گرفت . . .

گورستان « معلاة » نخستين مقصد ما بود . . اين گورستان در شمال شرقي مكه است و فضايي وسيع است كه از شمال و غرب به وسيله كوهها محصور شده است و از سمت شرق برخي مساجد و خانه ها فاصله ميان آن را با كوهها پركرده اند و از سمت جنوب نيز به خانه هاي اهالي مكه متصل است . اين گورستان قديمي است و به زمان جاهليت باز مي گردد و همچنان گورستان اهالي مكه تا زمان حال است . شايد علت آن ، احترامي است كه مكيان به


221


قبور قديمي در آن دارند و اين مطلب مانع شده تا گورستان جديدي براي شهر خود در پشت كوهها انتخاب كنند .

امروزه گورهاي « معلاة » با خاك يكسان شده اند ، هر چند قبل از ورود وهابيان به حجاز ، چنين نبود . . . نگهبان گورستان با ما همراه شد تا در ميان گورستان ، گورهاي برخي از صحابه و تابعان را به ما نشان دهد .

كمي پيش رفتيم . سپس نگهبان ايستاد و با انگشت گوري نشان داد و گفت اين گور عبداللّه بن زبير است . . . و در كنارش به گور ديگري اشاره كرد و گفت كه اين يك ، گور مادرش اسماء دختر ابوبكر است .

آنگاه نگهبان چشمان خود را به گوشه اي از كوه در شمال دوخت ، ما نيز چنين كرديم و به ديوار برآورده شده اي در دامنه كوه كه پشت آن را مي پوشاند اشاره كرد بي آن كه سخني بگويد . ليكن شيخ عبدالحميد حديدي به من گفت كه وهابيان اين ديوار را برآورده اند تا قبر خديجه ، ام المؤمنين و قبور اجداد هاشمي پيامبر را از ديده ها بپوشانند و مانع زيارت حاجيان و بركت خواهي آنان از اين گورها شوند . زيرا آنان زيارت وبركت خواهي را گناه ـ گناه شرك ورزيدن به خداـ ويا در نظر گرفتن اين گورها وسيله نزديكي به خدا مي پندارند و هر دورا مخالف اعتقادات اسلامي مي دانند و هركه رابدين كار اقدام كند به كفر و خروج از دين محكوم مي كنند .

شيخ عبدالحميد پيشاپيش ما گورستان را به طرف اين ديوار ترك كرد و ما نيز از پي او رفتيم تا به فضايي رسيديم كه مانعي چو بين راه را بسته بود . سرهايمان را خم كرديم و از اين مانع گذشتيم از دامنه كوه بالا رفتيم تا پاي دري كهنه كه در اين ديوار كار گذاشته شده بود ، رسيديم . شيخ عبدالحميد در را كوفت و ما حركتي در پس در احساس كرديم . نگهبان اين گورستان ممنوع سنگهايي را كه با آنها در را بسته بود تا كسي وارد نشود ، كنار مي زد . نگهبان لنگه در را گشود و ما وارد شديم . با سلامي كه گوياي آشنايي او با شيخ عبدالحميد و خويش فرماندار بود ، از ما استقبال كرد . اندكي بعد به گوري در سمت چپ آنجا اشاره كرد و گفت اين گور خديجه بنت خويلد ام المؤمنين و مادر بزرگ تمام منتسبين به پيامبر به عنوان فرزندان دخترش فاطمه و پسر عمويش علي بن ابي طالب است . اين گور نيز مانند ديگر گورها به دستور وهابيان با خاك يكسان شده است .

دو گام پيش رفتيم كه نگهبان گفت اينها گورهاي اجداد پيامبر عبدالمطلب و عبد مناف


222


و عمويش ابوطالب است . سپس به گوري اشاره كرد و يادآور شد كه اين گور آمنه مادر پيامبر اكرم است . با آنكه مي دانستم آمنه در « ابواء » درگذشته و به خاك سپرده شده است ، شگفت زده نشدم . چونكه سخنان اهل مكه درباره بي سندي بسياري از اين گورها و مكانها ، در گوشم بود . در حقيقت ادعاي وجود گور آمنه در اين جا براي جلب بيشتر حاجيان به اين گورستان و بركت خواهي بوده است .

راه رفته را بازگشتم و در برابر گور خديجه ايستادم . پس ، عمو و جد پيامبر كه در يتيمي او را در دامان و پناه خود گرفتند ، اينجا خفته اند ! همسر وفادارش نيز كه جان و مال و عشق خود را قبل و بعد از بعثت نثار پيامبر كرد اينجا خفته است ! در بقعه اي كه ديگر حاميان پيامبر را در خود گرفته است و پيامبر در پناه آنان از هنگام ولادت تا زماني كه مرگ آنان را در ربود و تا سالهاي پس از بعثت كه در معرض رنج و آزار و نابودي دشمنان قرار داشت ، همواره از حمايت بي دريغشان برخوردار بود .

عبدالمطلب ! ابوطالب ! خديجه ! چه نامهاي پرجلالي و پردوامي كه همواره با بزرگي و تجليل از آنها ياد مي شود . . . ( صص 211 ـ 207 ) .

آرامگاه ويران حضرت خديجه

« مي خواستيم گورستان را ترك كنيم كه نگهبان ما را متوقف كرد و دستش را كه قطعه اي كاشي سبز زيبا با نقشه هاي هنري ظريف در اطرافش ، در آن بود به سوي ما پيش آورد و گفت « اين قطعه اي از ديواره گنبدي است كه بر گور حضرت خديجه بوده است » . در گذشته گنبدي بلند و زيبا برگور حضرت خديجه بوده است كه به گفته مورخان ، در سال نهصد و پنجاه هجري به هنگام امارت داوود پاشا بر مصر ، توسط رئيس ديوانهاي او ، امير شهيد ، محمد بن سليمان چركسي ساخته شده بود .

وهابيان به هنگام ورود به مكه اين گنبد را همراه با ديگر گنبدها در جهت ارضاي خواسته هاي ديني خود ، ويران كردند . . . امروزه ديگر كسي به اين گنبدهاي ويران نمي انديشد و به زيارت گورهاي پنهان در پس ديوار نمي آيد . هر چند همچنان مردم در كنار مانعي كه قبل از بالا آمدن از كوه آن را پشت سر گذاشتيم گرد مي آيند ، فاتحه مي خوانند ، بركت مي خواهند و مي روند .

مصاحبم گفت : « مي بيني كه چگونه وهابيان به آثار اهل بيت پيامبر تجاوز كردند و


223


براي عواطف مسلمانان در اين باب ارزشي قائل نشدند !

يكي ديگر از همراهان پاسخ داد : آيا اين آثار در زمان پيامبر وجود داشته است ؟ آنان كه آنها را وسيله تقرّب به خدا پنداشتند ، آنها را بوجود آوردند و كساني كه بقاي آنها را عامل نارضايتي خداو رسولش مي دانستند آنها را از بين بردند . پس در حقيقت اينجا جنگ ميان دو عقيده است وكار كساني كه اين آثار را از بين برده اند به حكمت اسلام و سنت رسول نزديكتر است . و اگر اين گنبدها با انگيزه ديگري ـ جز انگيزه ديني ـ ساخته شده بودند ، بايست در ساخت و ويراني آنها تجديد نظر مي شد و وهابيان حقاً شايسته سرزنش به سبب كردارشان باشند .

گويي اين جمله آخر مصاحبم را دلير كرد و با شنيدن آن چهره اش منبسط شد و پس از آن كه پيشتر از ما به سوي در مي رفت ، به طرفم برگشت وگفت : « چرا يك انگيزه انساني در اين مورد در نظر نگيريم و مثلا انگيزه جلب قلوب مردمان به طرف اهالي اين شهر ايمن ، كه در سرزمين لم يرزع قرار دارد . باز چرا انگيزه اي ديني در اين مورد فرض نكنيم تا معتقدان به گورستان و گنبد ها را بدين وسيله به حج خانه خداي تشويق كند ؟ وهابيان با ويران كردن اين گنبدها يكي از بهترين منابع درآمد خود را از بين بردند و اين مطلب را همان گونه كه ما حس مي كنيم ـ امروزه و پس از اقامت در مكه درك مي كنند و شايد از آنچه كرده اند متأسف باشند ، اگر چه شك دارم كه اينان اساساً درباره امري متأسف بشوند . ( صص 214 ـ 212 ) .

« در حقيقت ، تعيين دقيق جاهايي كه در آنها وحي نازل شد يا پيامبر بدانها به مناسبتي پناه گرفت ، دشوار است . زيرا كتابهاي سيره حدود دو قرن پس از وفات پيامبر نوشته شدند ، احاديث نيز در زمان عباسيان جمع آوري و تدوين شدند . تا آن هنگام نيز مسلمانان درگير جنگها ، فتوحات و شورشهاي داخلي بودند و فرصت تدوين آثار پيامبر را نمي يافتند . عمر نيز در ميان مردم بانگ برداشته بود كه هر كس جز قرآن از پيامبر اثري دارد ، نابودش كند ( ص 216 ) .

بر خانه ويران خديجه

از خود مي پرسم : « اگر در غرب خانه اي مانند خانه خديجه ، سرشار از خاطرات جاودانه بود و هنرمندان مي خواستند سمبلي براي اين خاطرات برپا كنند ، چه مي كردند ؟ اين خانه داراي آن چنان خاطرات روحاني و عاطفي است كه مانند ندارد ؛ در همين خانه خديجه در


224


اتاقش چشم انتظار بازگشت محمد از شام با كالاهاي تجارتي اش بود و هنگامي كه محمد جوان با امانتداري ، هوش و توانايي اش بر او وارد شد ، در چهل سالگي دلباخته اين جوان گشت . در همين خانه بود كه محمد پس از سختي با آسايش آشنا شد و پس از دست تنگي با رفاه مأنوس گشت و در همين خانه بود كه خديجه برايش فرزنداني به دنيا آورد و او با همسر وفادار و با فرزندانش نيكوكار بود و در اين مورد نيز چونان امانتداري اش الگو و زبانزد قوم خود گشت . در همين خانه بود كه محمد از خوشي و آسايش روي گرداند ، فراتر از عواطف همسرانه و پدرانه رفت و پس از آن كه خديجه را نيز مانند خود ساخت و با تأملات روحاني خود آشنايش كرد ، براي تحنّث ( 1 ) در غار « حراء » معتكف شد و پس از نزول نخستين وحي ، به همين خانه شتابان و هراسان آمد در حالي كه مي گفت « مرا بپوشانيد ، مرا بپوشانيد » و آرامش و ايمني را در دامان همسر مهربان و نيكوكار و وفادارش يافت . در همين خانه بود كه به عبادت پروردگارش يكسره دل بست و از او خواست تا اسباب هدايت قومش را به سوي دين حق فراهم كند .

در همين خانه بود كه پس از وقفه اي مجدداً وحي نازل شد . در همين خانه لذت حقيقت و دعوت به آن را چشيد ؛ لذتي كه دشمني و آزار قريش را در مي پوشاند . در همين خانه خديجه درگذشت وسينه محمد را از فراقش شرحه شرحه كرد و تنها رسالت بزرگش بود كه از شدت اين رنج كاست در همين خانه بود كه شب هجرت به مدينه در آن بيتوته كرد . در حالي كه جوانان و دليران مكه آن را دربر گرفته و خواستار كشتن او بودند .

در هر يك از اين خاطرات جاودانه بر صفحه گيتي الهامي براي آفريدن بهترين شاهكارهاي هنري است ( صص 226 و 227 ) .

پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحنث به معناي عبادت است ؛ و گفته اند كه اصل آن كلمه تحنّف به معناي حنيفيت گرايي است .



| شناسه مطلب: 82869