1 ـ سلمان ( 2 )
میقات حج – سال چهارم - شماره یازدهم - بهار 1374 آنچه در پی می آید بخش دوّم از پژوهشی است که جناب آقای سید عطاءالله مهاجرانی درباره سلمان پارسی صحابی جلیل القدر رسول الله ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نگاشته اند ، بخش اوّل را در شماره پیشین خواندیم
ميقات حج – سال چهارم - شماره يازدهم - بهار 1374
آنچه در پي مي آيد بخش دوّم از پژوهشي است كه جناب
آقاي سيد عطاءالله مهاجراني درباره سلمان پارسي صحابي جليل القدر رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
نگاشته اند ، بخش اوّل را در شماره پيشين خوانديم . از اين كه نام نويسنده
بزرگوار در فهرست اشتباه ثبت شده بود و در آغاز مقاله نيامده بود اعتذار
مي جوييم .
سلمان ( 2 )
سيد عطاءالله مهاجراني
روزبه در روزگار ايران ساساني
موقعيت ممتاز دهقانان و نيز تساهل نسبت به مسيحيان ، دو مشخصّه دوران پادشاهي
خسرو اول ( 531 تا 579 م . ) و پادشاهي هرمزد فرزند خسرو انوشيروان است . پادشاهي هرمزد
يازده سال طول كشيد . ( از سال 579 تا 590م . ) خسرو انوشيروان از تقويت دهقانان و
مسيحيان دو هدف عمده داشت . نخست تضعيف خانواده هاي پرقدرت اعيان و دوم تضعيف
روحانيان زردشتي . اين دو گروه همواره با يكديگر ارتباطي ويژه داشتند و به عنوان
عامل تعيين كننده و تصميم گيرنده در بركناري پادشاهي و نصب پادشاهي ديگر عمل
مي كردند . گرايش خسرو انوشيروان به دهقانان مي تواند از خانواده مادري او
كه دهقان بودند نيز تأثير پذيرد . ( 1 ) پيش از خسرو اول
نيز تلاشي براي محدود كردن قدرت و اعمال اراده
1 ـ طبري مي گويد قباد ( كواد ) در سر راه خود به نزد خاقان در
نيشابور با راهنمايي زرمهر فرزند سوخرا ، قباد با نيواندخت دختر دهقان نيشابور
ازدواج مي كند . نگاه كنيد به : نولدكه ، تاريخ ايرانيان و عربها ، ص211 تا 212 و
نيز ، مسعودي ، مروج الذهب ، ج2 ، ص240
فردوسي نيز گفتگوي قباد با دهقان را نقل كرده است . دهقان
مي گويد نژادش به فريدون مي رسد :
ز دهقان بپرسيد آنگه قباد * * * كه اي نيكبخت از كه داري نژاد
بدو گفت كز آفريدونِ گرد * * * كه از تخم ضحاك شاهي ببرد
نگاه كنيد به : شاهنامه فردوسي ، به تصحيح رستم علي اوف ( مسكو ، 1970 م . ) ج8 ، ص40 پادشاهي قباد ، بيت 179 و 180
اخبار الطوال ، ص65
نكته قابل توجه اين است كه دينوري دهقان را اهل قريه اي در
نزديكي اهواز و اصفهان مي داند . بغدادي در ترجمه شاهنامه دختر را از خانواده
دهقاني اهل اردستان در نزديكي اصفهان معرفي مي كند . فردوسي نيز دهقان را
منطقه اي نزديك اهواز مي داند .
|
87 |
|
موبدان موبد و اعيان برداشته شده بود . تلاش هايي محدود و ناموفق ؛ به عنوان
نمونه يزدگرد اول كوشيد قدرت روحانيان و اعيان را كاهش دهد . اين تصميم به بركناري
او انجاميد و يزدگرد بزهكار نام گرفت . قدرت بي مهار روحانيان زردشتي در تار و
پود زندگي مردم رخنه كرده بود .
زندگي مردم چنان بود كه در شبكه پيچيده امور مذهبي ، روحانيان به ناچار در تمامي
امورشان دخالت مي نمودند ، به قضاوت مي پرداختند . فهرست هاي نجومي
ترتيب مي دادند و با رؤيت شعله آتش مقدس از آينده خبر مي دادند . زندگي هر
فرد به مراسم دقيق و كوچكي وابسته بود . در هر گامي كه برمي داشت ممكن بود
ناپاك شود و مي بايست بلادرنگ ناپاكي را از وجود خود زايل كند و اين خود موجب
مي گشت كه كاهنان دائماً در زندگي افراد و بويژه افراد ساده و عامي دخالت
كنند . اين مداخلت و مراسم تطهير يا پادياب ، مستلزم مخارجي بود كه بر دوش مردم قرار
داشت و منبع درآمد و ثروت روحانيان به شمار مي رفت . ( 1 )
انوشيروان به روشني دريافته بود كه گسترش نهضت مزدك در ميان مردم ريشه در ستم و
بهرهوري روحانيان و اعيان دارد . او هم نهضت را سركوب كرد كه قدرت پادشاهي آسيب
نبيند و هم كوشيد ريشه هاي عدم رضايت را از ميان بردارد . جالب است بدانيم كه
قباد نيز چنين انديشه اي داشت . او نيز كوشيد با تكيه بر دهقانان و ترويج آيين
مزدك ، سررشته گسسته امور را خود در دست بگيرد . ليكن از آنجا كه در روزگار او
دهقانان به عنوان يك طبقه اجتماعي نمي توانستند به عنوان يك تكيه گاه
مطلوب عمل كنند . قباد در برابر اتفاق روحانيان و اعيان شكست خورد .
انوشيروان پس از سركوب نهضت مزدك به سازماندهي دهقانان مي پردازد و از سوي
ديگر قدرت موبدان موبد را كاهش مي دهد . كاهش قدرت روحانيون زردشتي و كاهش
اقتدار اعيان ، با توسعه موقعيت و قدرت دهقانان ميسّر مي شود . موقعيت دهقانان
را در اين دوره با توجه به اطلاعاتي كه در داستان زندگي سلمان آمده است ،
مي توان از چند جهت بررسي نمود :
الف : موقعيت اقتصادي
ب : موقعيت سياسي ، حكومتي
ج : موقعيت ديني و فرهنگي
د : موقعيت نظامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادي ، ترجمه
كريم كشاورز ( تهران : پيام ، 1354 ) ص85
|
88 |
|
دهقانان در منطقه خود صاحب ملك ، اراضي كشاورزي ، باغ و اصطلاحاً صاحب ضياع و عقار
بودند ، چنانكه سلمان نيز اشاره مي كند كه پدرش او را در جواني گاه براي سركشي
به املاك مي فرستاد . دهقانان نماينده حكومت و رئيس ده بودند كه مسؤوليت
جمع آوري ماليات نيز برعهده آنان بود . اين نكته از اين جهت نيز اهميت قابل
ملاحظه اي دارد كه انوشيروان هم نظام مالياتي و هم نظام تقسيمات كشوري و نيز
سازماندهي ارتش را دگرگون كرد . از اين رو دهقانان در متون درجه اوّل گاه به معناي
رئيس و امير منطقه و فرمانده نظامي منطقه نيز گفته مي شود . چنانكه بارتولد نيز
معتقد است : امراي جزء را نيز دهقان مي گفتند . كريستن سن معتقد است : اسواران را
كه گل سرسبد لشگر ساسانيان بشمارند ، بايد از اين طبقه دانست . . . اغلب اسواران در
زمان صلح در املاك خود زيسته و مشغول زراعت و اداره امور رعاياي خويش
بوده اند . ( 1 )
از اين رو داوري مرحوم مينوي كه دهقانان را بريء از امور نظامي مي داند ،
دقيق نيست . آشنايي استراتژيك سلمان با امور نظامي ، خود نشانه روشني است كه دهقانان
در سازماندهي نظامي كشور نقش و مسؤوليت داشته اند گيرشمن معتقد است سواره نظام
در دوره ساساني به دو بخش سواره نظام سنگين و سواره نظام سبك تقسيم مي شده
است . سواره نظام سبك همان كمانداران نجباي كوچك ـ در برابر نجباي بزرگ ـ
بودند . ( 2 ) در بخش دوم به تناسب معناي دهقان و مرزبان
اشاره شد كه مسؤوليت دقيق نظامي دهقانان را تبيين مي نمايد .
در مورد نقش ديني و فرهنگي دهقانان ، اين نكته بسيار مهمّ ، در داستان زندگي سلمان
آمده است كه مي گويد : او مسؤوليت نگهباني از آتش را برعهده داشته است ، كه آتش
مبادا خاموش شود . اين مسؤوليت لزوماً برعهده پدر سلمان كه دهقان جي بود ، قرار
داشته است . فردوسي در شاهنامه خود مكرر از دهقان نام مي برد ، دهقان دانا ،
دهقان پرمايه ، دهقان جهانديده ، دهقان سخنگوي ، دهقان سراينده و . . . گواهند كه دهقانان
نگهبان فرهنگ و آداب و رسوم نيز بوده اند . ( 3 )
برتلس معتقد است كه دهقانان نگهبانان داستانهاي ملي ايران ، داستانهاي باستاني
بوده اند . ( 4 )
يعقوبي در تاريخ خود در توضيح پادشاهان پارس و نقد مطالبي كه از ديد و داوري او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ايران در زمان ساسانيان ، ص168 و 169
2 ـ ر . گيرشمن ، ايران از آغاز تا اسلام ، ترجمه دكتر محمد معين ( تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1355 ) ص376
3 ـ ولف ، در فرهنگ شاهنامه خود دهقان را رئيس ده ( dorfherr ) و مالك بزرگ زمين يا زميندار بزرگ مطرح كرده است . Grundbesitzerنگاه كنيد به : Glossar zu firdosis schahname, fritz wolff . ( berlin, 1935 ) p : 406
4 ـ ا . ي . برتلس ، ناصر خسرو و اسماعيليان ، ترجمه يحيي آرين پور ( تهران : بنياد فرهنگ ايران ، 1346 ) ص27 و 28
|
89 |
|
مورد پذيرش نيست ، از دهقانان به عنوان گروهي كه چنين داستانها يا ادّعاهايي را
باور ندارند نام برده است . ( 1 )
نقش ديني و فرهنگي دهقانان با امر داوري و قضا يعني فصل خصومت در ميان مردم اثر
جدّي تري مي يافت . ( 2 ) پيداست ضرورت داشته
است كه دهقانان به عنوان تكيه گاه نظام حكومت انوشيروان و نيز هرمز چهارم از
هر جهت آموزش و تربيت لازم را ببينند . مرحوم مينوي درباره تربيت و آموزش ديهگانان
مطلبي را در كتاب تاريخ و فرهنگ نقل مي كند كه قابل توجه است :
ديهكانان در هر وقت و زمان بايستي پيش معلمين ديني بخوبي تربيت ديده و
تهذيب يافته باشند . ( 3 )
علامه مجلسي در بحارالانوار ، در نقل رويارويي علي ( عليه السلام ) با
خوارج ، دهقان فارسي ، آن حضرت را از جنگ با خوارج و حركت به سوي آنان
بازمي دارد . مي گويد طوالع ستارگان نحس است و . . . شروع مي كند به
توضيح اطلاعات نجومي خود كه مثلاً مرّيخ در برج ثور است و . . . كه نشانه اي از
آشنايي دهقانان با نجوم و هيأت است . ( 4 )
هرمزد چهارم ، جانشين انوشيروان ، در يك دهه اي كه پادشاهي مي كند . در
تقويت بيشتر دهقانان و مبارزه با اعيان و روحانيان مي كوشد . او حتّي برخلاف
انوشيروان كه باور داشت حكومت بر اجساد است نه بر قلبه ، مي كوشيد از حكومت
چهره اي عدالتخواهانه بروز دهد . به روايت فردوسي هرمزد افراد مؤثر دربار را كه
در زمان انوشيروان نفوذ گسترده اي داشتند مثل ايزد گشسب و برزمهر و ماه آذر را
بركنار و زندان مي كند . ايزد گشسب موبدان موبد بود . پيداست هرمزد با دستگيري
او مي خواسته قدرت موبدان موبد را به عنوان يك نهاد ، تضعيف نمايد . ( 5 )
آرنولد توين بي درباره قدرت روحانيون زردشتي و سلسله مراتب آنان تفسير قابل
توجهي دارد . مي گويد نظام قدرت سلسله مراتبي روحانيان زردشتي در ايران ساساني ،
هم عرض و همسان قدرت پادشاه بود . در واقع دو نهادِ قدرتِ متوازي وجود داشت . همين
توازي در قدرت كليسا و امپراتوري رم و نيز قدرت فراعنه و روحانيون مون رِ
Amon-re در تبس Thebesدر
مصر نيز وجود داشت . ( 6 )
تساهل نسبت به ديگر اديان ، بويژه مسيحيت در دوران هرمزد ، نيز ادامه يافت . به حدي
كه مسيحيان معمولاً هرمزد را تحسين مي كردند و شيوه رفتار او با مسيحيان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابن واضح يعقوبي ، تاريخ يعقوبي ، ترجمه محمد ابراهيم آيتي ( تهران : شركت انتشارات علمي و فرهنگي 1366 ) ج1 ، ص193
2 ـ داستان رستم و سهراب ، مقدمه مينوي ، ص9
3 ـ مجتبي مينوي ، تاريخ و فرهنگ ( تهران : خوارزمي ، 1352 ، ص492 )
4 ـ بحارالانوار ، ج41 ، ص336 و نيز ج40 ، ص166 و 167
5 ـ شاهنامه فردوسي ، ج8 ، ص319 ، پادشاهي هرمزد
همي خواست هرمزد كزين هر سه مرد * * * يكايك برآرد بناگاه گرد
همي بود زايشان دلش پرهراس * * * كه روزي شوند اندرو ناسپاس
بايزد گشسب آن زمان دست آخت * * * به بيهوده بر بند و زندانش
ساخت . . .
136 : P ,4691 ,drofxO ) llevremoS . S . D : yb tnemgdirba ( ,yrotsih fo yduts A ,eebnyoT . dlonrA - .
|
90 |
|
مي ستودند . ( 1 ) تساهل نسبت به مسيحيان در
دوران خسرو اوّل و هرمزد چهارم در ايران همزمان بود با سختگيري ژوستي نين امپراتور
روم نسبت به ديگر اديان و حتي فلاسفه و دانشمندان . ژوستي نين در سال 529م . آكادمي
فلسفه و فرهنگ يونان را در آتن تعطيل كرد . بسياري از فلاسفه و متفكّرين به عنوان
پناهنده به دربار ايران ساساني آمدند . ( 2 ) در اين دوران كه در واقع دوران تجديد حيات ايران ( revitalisation ) ( 3 ) بود .
ترجمه از زبان هاي يوناني و نيز سانسكريت رواج تمام داشت . چنانكه
مي دانيم برزو يا روزبه يا بزرگمهر كتاب كليله و دمنه را در همين روزگار به
پهلوي ترجمه كرد . علاوه بر ترجمه بسياري از كتب پهلوي كه برجاي مانده است در همين
دوره تأليف شده است . چنانكه عده اي معتقدند حتي نامه تنسر نيز متعلق به دوره
انوشيروان است .
سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيري او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان ؛
يعني روحانيان زردشتي ، نامه اي به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان
بتازد ، هرمز نوشت : همچنانكه تخت پادشاهي ما تنها به دو پايه پيشين و بي دو
پايه پسين باز نايستد ، پادشاهي ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيش هاي
ديگر به جز كيش ما ، استوار و پايدار نباشد . پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و بكارهاي
نيك روي آوريد تا ترسايان و پيروان كيش هاي ديگر آن را ببينند و شما را بر آن
بستايند و از جان ، هواخواه كيش شما باشند . ( 4 )
عدم رضايت اشراف و روحانيان و گسترش حملات از مرزهاي مختلف ايران ، جنگ با تركان
و روميان و سرانجام مرگ هرمزد باعث شد كه تحولات اجتماعي و اقتصادي كه تجديد حيات
ايران نام گرفته است فرو ريزد . پس از آن دهقانان نيز ، اهميت خود را از ديد حاكميت
از دست دادند . گرچه پايگاه اجتماعي و سياسي آنان در نظام حكومتي تا حمله اعراب
مسلمان باقي ماند . ليكن آنان به دليل عدم رضايت از دربار ، همكاري روشن و مؤثري با
اعراب فاتح داشتند .
در جستجوي پسر انسان
باب برزويه طبيب به روشني نشان مي دهد كه در روزگار انوشيروان افرادي همان
برزويه و يا حتي بزرگمهر دچار چه دغدغه و بحران هايي بودند . برزويه سرنوشتي
مثل سلمان
261 : P ) 1 ( 3 : lov 6891 ,sserp ytisrevinu egdrbmac ,narI fo yrotsih egdirbmac ehT - .
161 : P ,dibi - .
351 : P . dibI - .
4 ـ تاريخ ايرانيان و عربها ، ص388
|
91 |
|
دارد . منتهي او از راهي ديگر و با انگيزه هاي ديگر حركت و كوچ مي كند
و به هند مي رود و كليله و دمنه را مي آورد . پدرش از لشكريان بود و مادرش
از علماي دين زردشت . او سخت مورد علاقه و محبت خانواده اش بود . تشويق پدر و
مادر و آموزش علم طبّ ، او را خرسند و راضي نمي كند او در جستجوي يقين گمشده
است . سلوك او شروع مي شود . تصويري كه برزويه از روزگار خود مي دهد مورد
توجه ماست :
در اين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روي بتراجع آورده است و همّت
مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته با آنچه ملك عادل انوشيروان كسري بن قباد را سعادت
ذات . . . مي بينم كه كارهاي زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستي كه خيرات مردمان
را وداع كردستي ، و افعال ستوده و اخلاق پسنديده مدروس گشته و راه راست بسته ، و طريق
ضلالت گشاده ، و عدل ناپيدا و جور ظاهر ، و علم متروك و جهل مطلوب ، و لؤم و دنائت
مستولي و كرم و مروّت منزوي ، و دوستيها ضعيف و عداوتها قوي ، و نيك مردان رنجور و
مستذّل و شرّيران فارغ و محترم . . . چون فكرت من بر اين جمله به كارهاي دنيا محيط گشت
و بشناختم كه آدمي شريف ترِ خلايق و عزيزتر موجودات است ، و قدر ايّام عمر خويش
نمي داند و در نجات نفس نمي كوشد . . . تا سفر هندوستان پيش آمد ، رفتم و در
آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هر چه تمامتر تقديم نمودم و بوقت بازگشتن كتابها
آوردم كه يكي از آن كتابها اين كتاب كليله و دمنه است . ( 1 )
برزويه جوان ، درصدد و در جستجوي نجات نفس خويش است . و ناخرسند از روزگار خود .
شگفت اين كه بزرگمهر نيز در مقدمه حكيمانه و پرنكته اي كه بر كليله و دمنه
نوشته ، همين مضمون رامطرح كرده است كه :
اگر چنانكه باژگونگيِ روزگار است كاهلي بدرجتي رسد يا غافلي رتبتي
يابد بدان التفات ننمايد ، و اقتداي خويش بدو درست نشناسد . چه نيك بخت و
دولت يار او تواند بود كه تقبل به مقيلان و خردمندان واجب بيند تا به هيچ وجه
از مقام توكّل دور نماند ، و از فضيلت مجاهدت بي بهره نگردد . ( 2 )
بزرگمهر در متني كه به زبان پهلوي از او برجاي مانده است نيز نسبت به زمانه خود
و شاهان ستمكار تعريض دارد :
اكنون ، من چون كامم كوشش به پارسايي ورزيدن و پرهيز از گناه كردن
( بود ) ـ جز آنچه از كنش و فرمايش خداوندان زمان ، و دشپاد شاهان برخاسته و بدان
چاره اي ندارم . ( 3 )
روزبه ـ سلمان ـ نيز نمي توانست ذهن جستجوگر و بي تاب خود را در خانه
و با آداب و
1 ـ كليله و دمنه ، انشاي ابوالمعالي نصرالله منشي ، تصحيح و توضيح
مجتبي مينوي ، ( تهران : دانشگاه تهران 1355 ) ص44 تا 58
2 ـ همان ، ص41
3 ـ يادگار بزرگمهر ، ترجمه دكتر ماهيار نوّابي
نگاه كنيد به : ماهيار نوّابي ، مجموعه مقالات ، به
كوشش محمود طاووسي ( شيراز ، مؤسسه آسيايي ) ج1 ، ص306
ثعالبي انگيزه جستجوي برزويه را به گونه اي
ديگر ذكر مي كند . مي نويسد : در دربار انوشيروان 120 طبيب از مليتهاي
مختلف ، ايراني و رومي و هندي وجود داشتند كه برزويه برجسته ترين آنان بود .
برزويه بيش از همه طبيبان ، اهل جستجو و پژوهش در كتب بود . به مطلبي برمي خورد
كه در كوههاي هند درخت شگفتي وجود دارد كه آن درخت اين خاصيت را دارد كه مردگان را
زندگي مي بخشد . اين موضوع در ذهن برزويه همواره دوران مي كند و او در
جستجوي چنين درخت يا داروي شفابخشي ـ مهرگياه ـ به هند مي رود . پيرمردي به او
مي گويد :
حفظت شيئاً و غابت عنك اشياء ! آن درخت رمزي است ،
مراد از كوه دانشمندان اند و درخت كلام آنان است و مردگان ، نادان هايند و
تمامي آن حكمتهاي زندگي بخش در كليله و دمنه است .
نگاه كنيد به : الثعالبي ، غرر اخبار ملوك الفرس و
سيرهم ، به كوشش و ترجمه فرانسوي زوتنبرگ ( پاريس ( 1909,
linprimerie-nationaleص629 و 630
اين نكته نيز شايسته توجه است كه در متن عربي
مقدمه برزويه ، تفاوتهايي با متن ترجمه نصرالله منشي مشاهده مي شود . نگاه كنيد
به : عبدالله بن مقفّع ، آثار ابن مقفع ( بيروت : دارالكتب العلميه ، 1989 م . ) ص66
و 67
دكتر زرين كوب احتمال داده اند مقدمه منسوب
به برزويه ممكن است تا حدي نيز انعكاس ناخرسنديهاي عبدالله بن مقفع در عهد عباسي
باشد .
نگاه كنيد به : دكتر عبدالحسين زرّين كوب ،
تاريخ مردم ايران ( تهران : اميركبير ، 1364 ) ص499 و 500
|
92 |
|
رسوم آئين زردشت راضي و خرسند سازد ، سلمان در شناخت آئين زردشت و رعايت آداب آن ،
سعي بليغ نمود . او همواره مسؤول آتشكده جي بود ، كه مبادا آتش خاموش شود . ( 1 ) چنانكه در نهاية المسؤول آمده است :
در خدمت مجوسيّه مي بودم و آتش مجوس مي افروختم كه هرگز يك لحظه باز
نمي مرد آتش مجوسيت ؛ يعني همان آتش مقدس آئين زردشت كه مردن آن به تعبير
ارداويراف نامه گناهي بزرگ است و پادافره اي سنگين دارد . ( 2 ) واژه مجوس ، به معناي آيين زردشت است گرچه در لسان العرب
و قاموس المحيط وجه نامگذاري غيرقابل پذيرشي درباره اين واژه آمده است ، ( 3 ) لكن در اين كه مجوسيّت به مفهوم آتش پرستي است ،
آنان نيز ترديد نداشته ، ابن منظور شاهدي نيز نقل كرده است كه : كنار مجوس تستعر
استعار واژه مجوس ، از همان واژه مُغ يعني روحاني و عالم دين زردشت گرفته شده است .
اين واژه در يوناني Magos و در لاتين Magus و در اَرامي مجوشا مي باشد . ( 4 )
در روايات شيعي درباره آيين مجوس و مجوسي بودن سلمان در مرحله نخست زندگي ، نكاتي
مطرح شده است :
الف : در جلد 22 بحارالانوار
دو روايت با دو مفهوم مخالف آمده است كه سلمان نخست مجوسي بود بعد مسلمان شد . و دوم
اين كه سلمان مجوسي نبود . ( 5 ) در توضيح روايت دوّم كه
سلمان مجوسي نبود ، آمده است كه گرچه در ظاهر او مشرك به نظر مي آمد اما در
درون و باطن مؤمن بود .
ب : در گفتگوي مفضّل با امام
صادق ( عليه السلام ) مفضل از امام صادق ( عليه السلام ) درباره آئين
مجوس مي پرسد . ايشان مجوسيّت را تمجّس ، گرايش پيدا كردن به سريانيت
مي دانند : لانّهم تمجّسوا في السريانيه . . . سرياني
بيشتر به عنوان يك زبان و يك خط مطرح است تا عنوان يك آئين ، كه البته اين زبان و خط
در ايران نيز وجود داشته است چنانكه ماني كتاب معروف خود را به زبان سرياني نوشت و
نصيبين مركز چنين زبان و خطي بود كه سلمان نيز سالها در مهاجرت بزرگ خود در آن شهر
زيست .
در برخي منابع معتبر و قابل توجه درباره گرايش ديني سلمان و مردم جي
نكته اي مطرح شده است كه شايسته تأمل است . برحسب روايت ابن عساكر در تاريخ
دمشق و حافظ
1 ـ در داستان زندگي سلمان ، او درباره پيشينه زردشتي بودن خويش
مي گويد :
واجتهدت في المجوسيّة حتي كنت قطن النار الذي يوقدها لايتركها تخبو
ساعة .
نگاه كنيد به : ابن اسحاق ، سيرة النبي ، ج1 ، ص139 و ابن هشام ،
ج1 ، ص228 و 229 و تاريخ بغداد ج1 ، ص165 و ذكر اخبار اصفهان ج1 ، ص49 و البداء و
التاريخ . ج5 ، ص110 و ابي هيثم اصفهاني ، دلائل النبوه ج1 ، ص259 و ابن كثير ، السيرة
النبوية ، ج1 ، ص296 و 297 و الطبقات الكبير ، ج4 ، ص53 و صفة الصفوة ، ج1 ، ص523 و كتاب
الثقات ، ج1 ، ص249 و طبقات المحدّثين باصبهان ج1 ، ص209 و نهاية المسؤول في رواية
الرسول ، ج1 ، ص364
2 ـ در فصل 37 ارداويراف نامه آمده است :
1 ـ و ديدم روان مردي چند و زني چند كه نگونسار
آويخته شده بودند 2 ـ تن ايشان را مار و كژدم و ديگر خرفستران مي جويدند 3 ـ و
پرسيدم و اين روان كدام مردمان است 4 ـ سروش اهلو و آذرايزد گفتند : اين روان آن
مردماني است كه در گيتي پرهيز آب و آتش نكردند و ايمني به آب و آتش بردند و آگاهانه
آتش را كشتند .
نگاه كنيد به : ارداويراف نامه ، فيليپ ژينيو ،
ترجمه ژاله آموزگار ( تهران ، انتشارات معين ، 1372 ) ، ص69
3 ـ ابن منظور و فيروزآبادي مجوس را معرّب منج كوش ؛ يعني كسي
كه گوشهاي كوچك دارد عنوان كرده اند ! نوشته اند نخستين كسي كه آئين مجوس
را مطرح كرد گوشهاي كوچكي داشت !
نگاه كنيد به : لسان العرب ، ج13 ، ص21 و قاموس
المحيط ، ج2 ، ص365 و المنجد .
4 ـ برهان قاطع ، ج4 ، ص1969 و P . G . W . Glare :
Oxford Latin dictionary, ( Oxford, 1992 ) P : 1065
5 ـ بحارالانوار ، ج22 ، ص347 و ص348
|
93 |
|
ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء و المزّي در تهذيب الكمال في اسماء
الرجال ، سلمان مي گويد كه :
و كان اهل قريتي يعبدون الخيل البلق و كنت اعرف
انهم ليسوا علي شيء . . . ( 1 )
مردان قريه من اسبان سياه و سپيد را مي پرستيدند و من
مي دانستم كه آن باور ، اعتباري و ارزشي ندارد .
آيا پرستش اسب به عنوان يك انديشه و رسم انحرافي در آئين زردشت يا در ميان مردم
مطرح شده است ؟ چنانكه در فصل آخر ارداويراف نامه ، از قانون هاي نادرست يا
راههاي نادرست در كيش مزديستان سخن گفته شده است : تو ( ارداويراز ) ، به مزديستان بگو
كه راه اهلايي ( = پارسايي ) يكي است . راه پوريوتكيشي ( =كيش پيشينيان ) و ديگر راهها
بيراهه اند . . . به همان دين بايستيد كه زردشت سپيتمان از من پذيرفت و گشتاسب در
جهان رواج داد . قانون درست را نگاه داريد و از قانون نادرست بپرهيزيد . . . ( 2 )
دكتر زرين كوب نيز با توجه به متن ارداويراف نامه ، پديد آمدن رسمهاي نادرست
و شك و خبط بسيار در دنياي مزديستان را امري محتمل مي انگارد . ( 3 )
روزبه ـ سلمان ـ به صراحت مي گويد كه چنين رسمي ـ پرستش اسبان ابلق ـ از
ديد و داوري او اعتباري نداشته است . واقعيت اين است كه چنين رسمي نمي تواند
بدون هيچگونه زمينه و وجهي پيدا شود و روايت ابن عساكر و ابي نعيم و المزّي
نيز نمي تواند يكسره بدون دليل باشد .
در اوستا به كرّات به اين مضمون برمي خوريم كه اسب موجودي شايسته توجه و
نيز مقدس است . وصفي كه براي خورشيد به عنوان چشم اهوره مزدا در اوستا ، در خرده
اوستا ويسنه آمده است ، خورشيد تيز اسب است ؛ مثل : خورشيد تيز اسب را
مي ستاييم ( 4 ) علاوه بر آن در تيريشت درباره تشتر
آمده است كه او به پيكر اسب سپيد زيبايي با گوشهاي زرّين و لگام زرنشان در فروغ
پرواز كند ، علاوه بر آن تشتر به صراحت به اهوره مزدا در جنگ با اَپَوش ديو و دغدغه
شكست مي گويد :
اكنون مردمان مرا در نماز نام نمي برند و نمي ستايند ، چنان
كه ديگر ايزدان را در نماز نام مي برند و مي ستايند . ( 5 )
پلوتارك معتقد است كه ايرانيان ستاره تشتر را كه بسيار مورد علاقه آنان بوده
است ،
1 ـ تاريخ دمشق ، ج10 ، ص29 ؛ حلية الاولياء ، ج1 ، ص190 ؛ تهذيب الكمال
في اسماء الرجال ، ج11 ، ص248
2 ـ ارداويراف نامه ، ص94
3 ـ دكتر عبدالحسين زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ( تهران : اميركبير ، 1364 ) ص485
4 ـ اوستا ، گزارش و پژوهش جليل دولتخواه ( تهران : انتشارات مرواريد ، 1370 ) ج1 ، ص166 و نيز ص129 و 98 و 109 و ج2 ، ص403 و 591 و 634
5 ـ همان ، ج1 ، يشتها ، تيريشت ، ص333 و 334 و نيز ص330 و 331
|
94 |
|
مي پرستيده اند . ( 1 )
آيا پرستش اسبان سياه و سفيد نشانه اي از پرستش تبشتر Tistryce , Tistar اوستا نيست ؟ ايزدي كه سرور همه
ستاره هاست و در شايسته ستايش و نيايش بودن همسنگ هرمزد آفريده شده است . ( 2 )
اين نكته نيز شايسته توجه است كه در اديان كهن ، پرستش اسب به دليل نقش درجه
اوّلي كه اسب در زندگي پيشينيان داشته است ، وجود دارد . ( 3 ) چنانكه تصوير و ويژگي هايي كه در شاهنامه فردوسي
درباره اسب رستم ـ رخش ـ و اسب سياوش ـ شبرنگ ـ و اسب خسرو پرويز ـ شبديز ـ آمده
است به روشني گواه است كه اسب موجودي مقدّس و گاه مثل رخش همسنگ كار و عمر رستم نقش
مؤثر دارد . و يا همانند شبرنگ ، اسب سياوش داناي راز است . ( 4 ) تمامي اين موارد نشانه هاي قابل تأمّلي هستند كه
نمي توان از آن سخن كه مردم قريه سلمان ـ مردم جي ـ اسبان سياه و سپيد را
مي پرستيده اند به شتاب گذشت . وقتي روزبه مي گويد ، پرستش اسبان سياه
و سپيد توسط مردم قريه اش از ديد او امري بي اعتبار بوده است ، بروشني
پيداست كه در ذهن او جوانه هاي شك نسبت به آئين زردشت و باورهاي مردم روزگار
او درخشيده است .
گرچه ذهبي ، در سير اعلام النبلاء در روايت داستان زندگي سلمان ، در موردي كه
اشاره به پرستش اسبان ابلق شده است آن روايت را مخدوش و بي اعتبار و راوي را
متروك مي داند . ( 5 )
واقعيت اين است كه در انديشه و باورهاي آئين زردشت در روزگار سلمان ، موارد قابل
توجّهي وجود داشته است كه هر كدام شك برانگيز و دغدغه آفرين بوده و انديشه روزبه
جوان را به خود مشغول مي داشته است ، به عنوان مثال آيا برخي رسوم ؛ مثل تطهير
با گميز ورزاوِ اخته ـ بول گاو ـ به تعبير ونديداد مي توانسته است با انديشه و
باور روزبه تناسب و همخواني داشته باشد ، ( 6 ) رسم يا
باروري كه مورد تعريض و طعن ابي العلاء معرّي نيز قرار گرفته است :
عجبت لكسري و اشياعهم * * * و غسل الوجوه ببول
البقر ( 7 )
آيا رسم ازدواج با محارم نمي توانسته است مثل علامت سؤال در ذهن روزبه مطرح
شود ؟ ( 8 ) علاوه بر آن عدالت و مِهر آرمان هر جوان و هر
انساني است . سركوب خونين
1 ـ هاشم رضي ، فرهنگ نامهاي اوستا ( تهران ، سازمان انتشارات فروهر ، 1346 ) ج1 ، ص368
2 ـ مهرداد بهار ، پژوهشي در اساطير ايران ( تهران ، توس ، 1362 ) پاره
نخست ، ص31
3 ـ در دائرة المعارف دين ، در ذيل اسب Horse ، در بررسي اديان يا باورهاي پيشينيان به موارد متعددي
اشاره شده است . از جمله نقشي كه اسب درباور و زندگي مردم آسياي مركزي داشته است ،
نگاه كنيد به :
Mircea, Eliade, The Encyclopedia of Religion, ( NewYork, Macmillan, 1987 )
Voll : 6, P : 463-468 ancl voll : 7, P : 238-245
4 ـ رخش اسبي دو رنگ است ، سپيد و سرخ :
تنش پر نگار از كران تاكران * * * چو داغ گل سرخ بر زعفران
رخش رستم را از نزديك شدن اژدها در هفتخوان آگاه
مي كند . در خوان نخست او با شير مي جنگد ، رستم با او سخن
مي گويد :
چنين گفت با رخش كاي نيك كار * * * مكن سستي اندرگه كارزار
چنان گرم شد رخش آتش گهر * * * كه گفتي برآمد ز پهلوش پر
ويژگي هايي كه در شاهنامه در توصيف رخش آمده
است شباهت شگفتي به توصيف كرده سوّم بند 10 دين يسْت دارد . نگاه كنيد به اوستا ، ج1 ،
ص463
شبرنگ اسب سياوش نيز سرنوشتي شگفت دارد . سياوش در
آستانه قرباني شدن با او سخن مي گويد :
خروشان سرش را به بر درگرفت * * * عذار و فسارش ز سر برگرفت
به گوش اندرش گفت رازي دراز * * * كه بيدار دل باش و با كس مساز
نگاه كنيد به : شاهنامه ، به كوشش خالقي مطلق ، ( تهران : روزبهان ، 1370 ) ؛ ج2 ، ص347 ( داستان سياوش ، بيت 2148 و 2149 )
5 ـ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبي ، سير اعلام
النبلاء ، تحقيق صلاح الدين المنجد ، ( مصر ، دارالمعارف ، بي تا ، ج1 ، ص386 تا
389 )
البته وقتي ذهبي حديث را منكر تلقي مي كند ،
متعين نيست كه آيا تمامي اجزاء حديث مورد نظر او بوده است يا بخشي از آن ، ذهبي ،
عبدالله بن عبدالقدوس را كه روايت از طريق او نقل شده است ، متروك مي داند .
منابع معروف رجالي ، مانند اسدالغابه ، صفة الصفوه ،
الاصابه ، الاستيعاب ، الانساب و كتاب الجرح و التعديل و معجم رجال الحديث هيچگونه
اشاره اي به عبدالله بن عبدالقدوس الرازي نشده است . سكوت منابع رجالي
مي تواند مؤيّد اشاره و نظر ذهبي باشد .
نظامي در وصف شبديز سروده است :
سبق برده ز وهم فيلسوفان * * * چو مرغابي نترسد ز آب طوفان
زمانه گردش و انديشه رفتار * * * چو شب كاراگه و چون صبح بيدار
نهاده نام آن شبرنگ شبديز * * * برو عاشق تر از مرغ
شب آويز
6 ـ اوستا ، ج2 ، ص868 . . .
سپس تن و جامه آلوده خويش را چهار بار با گميز ـ
بول گاو ـ و دوبار با آب آفريده بغ بشويد .
7 ـ طه حسين و مصطفي سقا و ابراهيم الابياري و . . . تعريف القدماء
بابي العلاء ( قاهره : الدار العربيّه للنشر و الطباعه 1965 م . /1385 هـ . ) ص187 البته
اين نكته قابل توجه است كه اين شعر بسيار معروف ابي العلاء در ديوان لزوم ما لايلزم
كه در سه جلد توسط نديم عدي تصحيح شده است نيامده است .
8 ـ در ارداويراف نامه ، از صفت خواهران ويراز صحبت شده كه : هر هفت
خواهران براي ويراز همچون زن بودند .
نگاه كنيد به : ارداويراف نامه ، ص43
|
95 |
|
مزدكيان توسط خسرو اول ، فضاي اجتماعي و سياسي ناشي از آن سركوب ، نفس مطرح شدن
پرسشها و ترديدهاي توسط مزدك در آئين زردشت مي توانسته است زمينه منطقي طرح
آن گونه پرسشها و تشكيكها توسط روزبه باشد . گرچه برخي محققين بدون اين كه
مستند قابل قبول و حتي كوچكترين مستند قابل ذكري را مطرح كنند . از مزدكي بودن روزبه
در دوره نخست زندگي اش در ايران سخن گفته اند . ( 1 )
نكته ديگري كه برانگيزه روزبه در جستجوي مسائل مي افزود . شيوه پدر روزبه
ـ دهقان جي ـ بود كه برغم مهر و دوستي بسيار كه روزبه را مثل دختران جوان
در خانه نگاه مي داشت و عملاً سدّي در راه جستجو و شناخت و آشنايي او با جامعه
فراهم كرده بود . سلمان از خانه ماندنش تعبير به زنداني بودن در خانه نموده است . آيا
پدر روزبه نگران فرزند عزيز خود بوده و نمي خواسته است در معرض دنياي پرتحول و
شبهه برانگيز خارج خانه قرار گيرد ؟
از سوي ديگر او از طرف پدرش مسؤول نگهباني از آتش است كه نميرد . دهقان جي بدون
توجه به آتش سوزان ديريني كه در جان پسرش شعله مي كشد ، بدون دغدغه نسبت به فرو
مردن چنان آتشي روزبه را نگهبان جسم آتش و صورت آتش كرده بود .
دهقان جي ، به عنوان كارگزار حكومت ، نگران بوده است كه مبادا فرزندش گامي بردارد
يا باوري پيدا كند كه مخالف و مغاير موقعيّت او باشد . راه آسان ؛ يعني حبس روزبه در
خانه را برگزيده است . گاهي هم اگر به ضرورت ، روزبه از خانه بيرون مي رود او با
دغدغه در انتظار فرزند مي ماند .
نكته بسيار با اهميت ، مسؤوليت سلمان در نگهباني از آتش است . او به صراحت
مي گويد آن چنان در آئين زردشت كوشيد تا نگهبان آتش شد . براي نگهباني آتش يا
به تعبير متون كهن آذربان مي توان دو فرض را در نظر گرفت .
1 ـ سلمان از آتشكده خانوادگي خود نگبهاني
مي كرده است ، 2 ـ او نگهبان آتشكده جي بوده است .
چنانكه مي دانيم ايرانيان هم آتشكده خانوادگي داشتند و در خانه خود آتش
افروخته اي را پاس مي داشتند و نيايش مي كردند و هم آتشكده هاي
شهر و منطقه خويش كه برخي از آنان شهرت بسيار داشته اند . نكته جالب اين است كه
آتشكده خانوادگي در يونان و رم و هند نيز وجود داشته است . تجسّم آتش خانواده يا
اجاق خانواده در يونان باستان الهه
1 ـ احسان طبري ، برخي بررسيها درباره جهان بيني ها و
جنبش هاي اجتماعي در ايران ، ص148 احتمال مزدكي بودن يا سياسي بودن علّت مهاجرت
روزبه توسط آقاي شاملو هم مطرح شده است . نگاه كنيد به : كتاب كوجه ، ج7 ، ص1145 ،
نويسنده معتقد است مهاجرت سلمان علل سياسي داشته است . چنانكه گفته شد اين
نظريه ها يا احتمال ها چون پشتوانه پژوهشي ونيز مستندي ندارند ، اعتباري
هم ندارند .
|
96 |
|
هستيا Hestia بود . هستيا خواهر زئوس خداي خدايان به
شمار مي رفت . پدرش كرنوس Cronus و مادرش رآ Reaبود . وي الهه و دوشيزه اي بود كه برخلاف زن ـ خدايان
ديگر يوناني كه تجسم مطلق شهوت راني و افراط در امور شهواني و بي عفّتي
بودند ، تجسّم شرم و عفّت به شمار مي رفت . . . در آغاز معبد هستيا ، همان پرستش
گاه هاي خانوادگي بود . هر خانواده اي داراي پرستشگاهي بود كه آتش مقدس در
آن همواره فروزان بود . چون فردي از خانواده ازدواج كرده و تشكيل كانون خانوادگي
جديدي مي داد ، طي مراسمي ، شعله اي از آتش خانوادگي را بدو
مي دادندتا آتش كانون تازه را با آن بيفروزد . اما هنگامي كه در تمدن و مدنيت
اقوام آريايي ، چون هند ، ايران ، يونان و روم طليعه شهرنشيني آشكار گشت و خانواده گرد
هم آمده ، تشكيل اجتماعات بزرگي را دادند ، آتشگاه ها و معابد بزرگ برپا شد .
( 1 )
در روم الهه آتش خانوادگي ، وستا نام داشت . در آتشگاههاي خانوادگي و
آتشكده هاي بزرگ ، ( 2 ) در هند براي آتش Ngne آگني يا اَگني Agni سه
جايگاه قائل بودند . از اين رو يكي از القاب آگني در هند ، تريش ذشت Trishazashthaمي باشد . . . آتش دارنده سه جايگاه است .
جايي در آسمان ، جايي در زمين و جايي ميانه آبها . هندوان آتش را اثي ثي Atithi مي خواندند ؛ يعني مهمان ، در واقع آتشي كه در
آتشگاه هر خانواده اي مي سوخت ، هم عنوان مهمان را داشت ، چون ساكنان خانه
موظّف بودند با كمال جديّت و كوشايي از آن پرستاري و پذيرايي كنند . ( 3 )
در خرده اوستا به نگهباني از آتش اشاره شده است كه برنا و دانايي به نگهباني آتش
گماشته مي شوند . علاوه بر آن چنانكه در آتش نيايش آمده است ، مي توان
دريافت كه به آتشكده خانوادگي توجه شده است .
سزاوار و برازنده نيايش باشي درخانه مردمان . . . برنايي به نگهباني تو
گماشته شود ، دانايي به نگهباني تو گماشته شود ، اي آذر اي آفريده اهورمزدا ، فروزان
باش در اين خانه ، فروزان باش در اين خانه تا دير زمان ، تا رستاخيز بزرگ . . . ( 4 )
با توجه به جواني روزبه و اين كه به صراحت مي گويد پدرش از سر مِهر او را
در خانه نگهداري مي كرد . مي توان احتمال داد كه مراد از نگهباني آتش توسط
روزبه ، نگهباني آتش خانوادگي بوده است . روزبه مي بايست ساعت به ساعت به آتش
سركشي كند تا نميرد . علاوه بر نگهباني ازآتش ، او در خانه شاهد آتش نيايش نيز بوده
است . در خرده اوستا ازنيايش هاي
1 ـ فرهنگ اعلام اوستا ، ج1 ، ص30 و 31
2 ـ همان ، ص34
3 ـ همان ، ص38 و 39
4 ـ خرده اوستا ، گزارش دكتر حسين وحيدي ، ( تهران : بنياد فرهنگي سرن
سروشيان ، 1368 ) ص32 و 33 گزارش آقاي دكتر وحيدي با گزارش آقاي دولتخواه ، تفاوتهاي
قابل توجهي دارد . نگاه كنيد به : اوستا ، ج2 ، ص577 تا 650 ( دفتر پنجم ، خرده
اوستا )
|
97 |
|
پنجگانه به گاه بامداد و نيمروز و پسين و شب و نيمه شب صحبت شده است . ( 1 ) علاوه بر آن در يسنه ، هات ( 62 ) نيايشي ذكر شده است كه
معمولاً بندهايي از آن به عنوان آتش نيايش خوانده مي شده است . شباهت قابل
ملاحظه اي نيز بين اين يسنه و خرده اوستا وجود دارد .
اي آذر اهوره مزدا ! . . . برنايي به نگاهباني تو گماشته باد ! ( دين )
آگاهي به نگاهباني تو گماشته باد . . . تا تو در اين خانمان فروزان باشي . تا تو هماره
در اين خانمان فروزان باشي . تا تو در اين خانمان روشن باشي . . . ( 2 )
روزبه ، تلاش تمام داشت تا آئين مزديستا را چنانكه بايست دريابد . نگهباني آتش
خانوادگي نشانه اي از تلاش همواره او بود . امّا دغدغه هاي بسيار نيز
درجان او شكفته بود .
پسر انسان
پسر انسان ، تعبيري كه عيسي مسيح ـ عليه السلام ـ براي بيان آوارگي خود بكار
برده است . در باب 8 انجيل متي آمده است : عيسي بدو گفت روباهان را سوراخها و مرغان
هوا را آشيانها است . ليكن پسر انسان را جاي سر نهادن نيست . ( 3 )
زندگي مسيح و كلمات او تبيين شوق انگيزي از مهر ، عدالت ، راستي و ايثار است . در
گفتگوي تاريخي كه پيلاطس با مسيح داشت ، گويي تمام آئين مسيحيت وقتي از سرچشمه درست
وحي جوشيده است در عبارتي از مسيح موج مي زند .
عيسي جواب داد . . . از اين جهت من متولّد شدم و به جهت اين در جهان آمدم
تا به راستي شهادت دهم و هر كه از راستي است سخن مرا مي شنود ، پيلاطس به او
گفت راستي چيست ؟ . . . ( 4 )
راستي دغدغه همواره انسان بوده و هست . مراد انساني است كه به حقيقت
مي انديشد و در جستجوي يقين گمشده و طمأنينه جان خويش است . به قول حافظ اين
ندا را شنيده است كه :
تو را ز كنگره عرش مي زنند صفير * * * ندانمت كه درين
دامگه چه افتادست
كه اي بلند نظر شاهباز سدره نشين * * * نشيمن تو نه اين كنج
محنت آباد است
شكوه و رونق زندگي دهقان جي براي روزبه جلوه اي نداشت . آتش همواره فروزان
آتشكده خانگي نيز به شعله فروزان دل و انديشه او مددي نمي رسانيد .
خانه نشيني اجباري او ،
1 ـ خرده اوستا ، ص10 ( سروش واژ )
2 ـ اوستا ، ج1 ، ص240 و 241
3 ـ انجيل متي ، باب 8 ، آيه 21
تعبير پسر انسان دركتاب اعمال رسولان ، باب 7 آيه
56 ، در كتاب خرقيال نبي نيز اين تعبيرآمده است ، كه مرا گفت اي پسر انسان بر پايهاي
خود بايست تا با تو سخن گويم . . .
نگاه كنيد به كتاب حزقيال نبي ، باب 2 ، آيه 1 و
باب 3 ، آيه 1 . . .
4 ـ انجيل يوحنّا ، باب 18 ، آيه 38
|
98 |
|
آتش خواست و جستجو را در او تيزتر مي نمود .
گرچه زنداني بودن روزبه در خانه ، البته از سر مهر و لطف پدر ، در صورت ظاهر ممكن
است نشانه اي باشد كه دهقان نگران بوده است مبادا گزندي به جان فرزندش برسد .
امّا در واقعيت امر ، مي تواند اماره اي بر دغدغه او نسبت به روح جستجوگر
روزبه باشد . بدون ترديد دهقان جي بخوبي مي دانسته است كه روح ناآرام
حقيقت جوي روزبه به مثابه مرغي است كه سر بر قفس مي كوبد . او
مي دانست كه رواج انديشه هاي مختلف ، انديشه مزدكي كه گرچه بر
خشن ترين وجه سركوب شده بود اما بديهي است كه بذرهاي انديشه مزدك نابود نشده
بود . عدالت مضمون و مقوله اي است كه هيچگاه كهنه نمي شود . انديشه ديني
مسيحيت نيز در ايران رواج داشت ، آتشكده خانگي همواره فروزان دهقان جي نشانه روشني
است كه او زردشتي ديندار و مؤدب به آداب زردشتي گري بوده است . آيا دهقان جي
اين دغدغه را نداشته است كه مبادا روزبه در تماس و ارتباط يا آشنايي با دنياي برون
خانه ، انديشه و باورش رنگي ديگر بگيرد و يا تبدّل بپذيرد ؟
زمينه اي فراهم مي شود . همزمان با گام نهادن به بيرون خانه ، روزبه از
درون نيز گامي به سوي برون جان خود برمي دارد . روزبه مي گويد : پدرش اراضي
كشاورزي بسياري داشت . او خود مشغول كار ديگري بود . به من گفت : برو و به املاك سركشي
كن . اين سركشي بطول هم نيانجامد . زيرا تو از آن اراضي و آب و درخت مهمتري ! از خانه
خارج شدم كه به اراضي پدرم سر بزنم . گذرم به كنيسه اي افتاد . ( 1 ) در ترجمه رفيع الدين اسحاق بن محمد همداني ، كنيسه ،
كليسا ترجمه شده است : در راه كه مي رفتم مرا كليسايي پيش آمد ، آوازي و
غلبه اي از آن كليسيا شنيدم ، مرا هوس برخاست تا فرود آيم و و بروم به كليسا و
تماشاي نصاري كنم . چون در رفتم به ميان ايشان ، بعضي را ديدم انجيل مي خواندند
و بعضي را ديدم كه دعا و تضرّع مي كردند و بعضي را ديدم كه به نمازمشغول
بودند ، مرا آن حالت از ايشان خوش آمد ، شغل پدر و مزرعه فراموش كردم . با ايشان
بنشستم و پرسيدم كه دين شما دينِ كيست ؟ گفتند دين عيسي ـ عليه السلام ـ است و
ديگر پرسيدم كه اهل اين دين كجا بيشتر باشند و اصل دين كجا بيشتر باشد ؟ گفتند در
شام . آنكه مرا هوس دين ترسائي برخاست و آتشْ پرستيدن بر دل من سرد شد و با ايشان
مشغول شدم تا نزديك شب درآمد . ( 2 )
1 ـ ابن اسحاق ، سيرة النبي ، ج1 ، ص139 و 140
2 ـ سيرت رسول الله ، ترجمه و انشاي رفيع الدين اسحاق بن
محمّد همداني ، به تصحيح دكتر اصغر مهدوي ( تهران : خوارزمي ، 1361 ) ج1 ، ص190
|
99 |
|
پيداست ابن اسحاق كنيسه را به عنوان معبد مسيحيان بكار برده است . ( 1 ) ريشه اين واژه از واژه آرامي Kenas يا سرياني Knas به معناي
فراهم آمدن و جمع شدن است . از اين رو محل جمع شدن براي عبادت را كنيسه
خوانده اند . در اكدي قديم dd, Acadianاين واژه
يعني KNS و Kanasun به
معناي خم شدن و تعظيم كردن نيز آمده است . ( 2 ) از
چگونگي واقعه اطلاع دقيقي در دست نيست . تنها مي توان دريافت كه نماز و نيايش و
كلمات مسيحيان روزبه را دگرگون مي كند . او ظرفيت و زمينه اي مناسب براي
دگرگون شدن داشت . آن كلمات مثل بارش باران بر صحراي سبز به او آرامش ديگر
مي بخشد . آغاز سير و سلوك روزبه است براي پرواز از غربت غربي خويش . ( 3 ) در كتاب اكمال الدين ، شيخ صدوق ، شكل آشنايي و
رويارويي روزبه با مسيحيان به طريق متفاوتي ذكر شده است .
شيخ صدوق به نقل از علي بن مهزيار ، به نقل از پدر علي بن مهزيار ، از امام موسي
بن جعفر ـ عليهماالسلام ـ نقل مي كند كه : روزبه همراه پدرش در روز
عيد به صومعه اي مي رود . مي بيند فردي در صومعه فرياد مي زند
كه : اشهد أنّ لا اله الا اللّه و أنّ عيسي روح الله و أنّ محمداً
حبيب الله . نام محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و وصف او در تار و پود و گوشت و خون سلمان رسوخ
مي كند ، به گونه اي كه ديگر ميلي به غذا و آشاميدني
نمي يابد . . . ( 4 )
بهرحال روايت اسلام سلمان ، يكي از روايتهاي مشهور است كه در كتب شيعي بدان توجه
شده است . البته به نظر ، زماني علي بن مهزيار جزء راويان متأخر حديث سلمان قرار
مي گيرد . ( 5 ) نكته قابل توجه اين است كه لوئي
ماسينيون در نقل خبر سلمان و شنيدن مواعظ راهب در كهف در پاورقي اشاره اي به
لفظ فارقليط يا Paracletمي نمايد . ( 6 )
اين واژه يك واژه كليدي است ، فارقليط كه معرب واژه يوناني Parakletos به معناي تسلّي بخش يا شفيع آمده است . كسي است كه
مسيح موعود را خبر داده است . چنانكه ماني نيز خود را فارقليط مي خواند .
امام فخر رازي در تفسير خود در ذيل آيه 6 سوره صف :
و اذ قال عيسي بن مريم يا بني اسرائيل انّي رسول الله اليكم
مصدّقاً لما بين يدي من التورية و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد . . .
عباراتي و آياتي را از باب 14 و 15 16 انجيل يوحنا نقل مي كند كه در آن
آيات مسيح ـ عليه السلام ـ به آمدن فارقليط و تسلي دهنده ـ نجات دهنده ـ بشارت
مي دهد . ( 7 ) نكته قابل
1 ـ در اقرب الموارد كنيسه به عنوان معبد مسيحيان ، كنيس : معبد
يهوديان ، جامع ، معبد مسلمان ، هيكل : به عنوان معبد بت پرستان مطرح شده كه در
زمان نويسند ، سعيد الخوري الشرتوني اللبناني ، بكار مي رود . نگاه كنيد به : اقرب
الموارد ، ج2 ، ص1107
فيروزآبادي در قاموس ، كنيسه را اعم از معبد
يهوديان و مسيحيان و كفار تلقي مي كند . نگاه كنيه به : القاموس المحيط ، ج2 ،
ص360
ابن منظور در لسان العرب ، كنيسه را معبد يهوديان
و معرب كنشت مي داند . از قول جوهري نقل مي كند كه كنيسه معبد مسيحيان
است . نگاه كنيد به : لسان العرب ج12 ، ص166 .
2 ـ دكتر محمد جواد مشكور ، فرهنگ تطبيقي عربي با زبانهاي سامي و
ايراني ( تهران : انتشارات بنياد فرهنگ ايران ، 1357 ) ج2 ، ص779
3 ـ اين تعبير را هانري كربن در مورد سلمان بكار برده و او را صورتِ
نوعي غريب دانسته است .
نگاه كنيد به : Henry corbin, en Islam iranien,
( Gallimard, 1971 ) Tome 1 : le shiisme duodecimain, p : 170-171, 264
Ihid, tome 11, p : 11
4 ـ كمال الدين و تمام النعمه ، ص162 ، و بحارالانوار ، ج22 ،
ص355
علي بن مهزيار ، از ديد رجال حديث ، فردي مورد وثوق
تلقي مي شود . روايات بسياري نيز از قول او در كتب روائي شيعه آمده است . غير از
باور داشتن به ثقه بودن علي بن مهزيار ، دليل ديگري براي پذيرش قول او در دست نيست .
در مورد علي بن مهزيار نگاه كنيد به :
معجم رجال الحديث ، ج12 ، ص192 تا 205
و رجال النجاشي ، ج2 ، ص74 تا 76
نكته قابل توجه در رجال نجاشي اشاره به مسيحي
بودن پدر علي بن مهزيار است كه مسلمان مي شود . مي گويد گفته شده است كه
علي نيز در كودكي اسلام آورد .
5 ـ روايت يا خبر سلمان هفت يا هشت نوع نقل شده است :
1 ـ روايت ابي اسحق السبيعي ( در گذشته در سال 127 هـ . )
2 ـ روايت اسماعيل السدي ( درگذشته در سال 127 هـ . )
3 ـ روايت عبيدالمكتب ( در
گذشته در سال 140 هـ . )
4 ـ روايت ابن اسحاق ( در گذشته
در سال 150 هـ . )
5 ـ عبدالملك الخثعمي ( در
گذشته در سال 180 هـ . )
6 ـ روايت سيار العتري ( در
گذشته در سال 199 هـ . )
7 ـ روايت علي بن مهزيار ( در
گذشته در سال 210 هـ . )
نگاه كنيد به : شخصيّات قلقه في الاسلام ، ص13
41 : p clap namlaS - .
7 ـ امام فخر رازي ، التفسير الكبير ، ( بيروت ، دارالفكر ، 1405 هـ . ـ 1985 م . ) ج29 ، ص314 و 315
|
100 |
|
توجه اين است كه اين واژه درترجمه هاي فارسي به تسلي دهنده و در ترجمه عربي
به المعزّي تبديل شده است . در ترجمه سرياني كتاب مقدس ، اين واژه فارقليط حفظ شده
است . در باب 14 انجيل يوحنا در ترجمه فارسي آمده است : ليكن تسلّي دهنده ؛ يعني
روح القدس كه پدر او را به اسم من مي فرستد . او همه چيز را به شما تعليم
خواهد داد و آنچه به شما گفتيم به ياد شما خواهد آورد ( 1 ) و ليكن چون تسلّي دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما
مي فرستم آيد ؛ يعني روح راستي كه از پدر صادر مي گردد ، او بر من شهادت
خواهد داد . ( 2 )
آيا روزبه در آن كنيسه در شنيدن آيات انجيل ، نام فارقليط ـ احمد ـ را شنيده است ؟
آيا مسيحيان به لحاظ دشواري ها مدام آيات اميد روشن نسبت به آينده را زمزمه
مي كرده اند ؟ چنانكه اشاره شد ، از جزئيات اطلاع دقيقي نداريم اما
مي دانيم همين ملاقات موجب شد تا آتش ديگري در جان روزبه شعله برافروزد و آتش
آئين مزديستا و باور اونسبت بدان آتش و آيين ، در درونش افسرده شود .
پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انجيل يوحنّا ، باب 14 ، آيه 27
2 ـ همان ، باب 15 ، آيه 27