2 ـ بقیع
میقات حج – سال چهارم - شماره یازدهم - بهار 1374 بقیــع جواد محدثی بقیـع ، مزرعه غم و کشتزار اندوه است . درختی که در این غریب آباد می روید ، ریشه در مظلومیّتی هزار و چهارصد ساله دارد . اینجا دیگر باید عنان را به دستِ دل سپرد ، اینجا باید دل را
ميقات حج – سال چهارم - شماره يازدهم - بهار 1374
بقيــع
جواد محدثي
بقيـع ، مزرعه غم و كشتزار اندوه است .
درختي كه در اين غريب آباد مي رويد ، ريشه در مظلوميّتي هزار و چهارصد ساله
دارد .
اينجا ديگر بايد عنان را به دستِ دل سپرد ،
اينجا بايد دل را در چشمه اشك شستشو داد ،
دل ، در سايه اشك است كه نرم مي شود و آرام مي گيرد .
تنها اشك ديده ، زخم دل را تسكين مي دهد ،
بگذار ببارد اين چشم ،
بگذار بريزد اين اشك ،
مدينـه ، همچنان مظلوم است و . . . بقيـع مظلومتر !
اهل بيت همچنان غريبند و . . . پيروانشان ، غريبتر !
اين سَنَد ، سالهاست كه به گواهي ايستاده است و روشنتر از هر استدلال و گوياتر
از هر كتاب و دليل ، برهان مظلوميّتهاي جبهه حقّ است .
* * *
|
200 |
|
هنگام ورود به خاك بقيع ، كفشهايت را كه درمي آوري و پايت خاك اين مزار را
لمس مي كند ، دلت هم مي شكند .
قبور بي سايبان مانده در برابر آفتاب ، داغت را تازه مي كند و بر غمي
كهن و ديرين ، اشك مي ريزي و بغض مانده در گلو را در هواي بقيع ، رها
مي كني .
رنجنامه نانوشته شيعه ، بر خاك و سنگ اين مزار ، گوياتر از هر زمان است .
يك طرف جمعي به دعاي توسّل مشغولند و زمزمه كنان ،
طرف ديگر ، دلهايي با آهنگ نوحه و مرثيه ، به عمق مظلوميّت آل الله ، راه
مي يابند و مي گريند .
دلها ، به خاكبوسي اين چهار امام معصوم ( عليه السلام ) آمده اند .
عدّه اي نيز ، در پي قبر گمشده زهرايند .
و در كناري ، كسي آرام آرام ، اشك مي ريزد و زيارت جامعه مي خواند .
و . . . هوا ، هواي عطر انگيز و روحانيِ حال است !
اينجا ، اشكها سخن مي گويند .
حال ، گوياتر از قال است .
سكوتِ زبان را هم زلال اشك ، جبران مي كند .
چشمهاي اشكبار ، ترجمانِ دلهاي داغدار و بي قرار است .
حرفي هم كه نزني ،
كلامي و سلامي هم كه نگويي ،
چشمها و قطرات جاري اشك ، هم روضه خوان مجلس است ، هم گريه كنِ
محفل !
لازم نيست كسي مرثيه بخواند ،
بقيـع ، خودش مرثيه مجسّم است .
* * *
درب هاي بقيع را مي بندند ،
جز ساعاتي محدود از روز ، كه گشوده است .
بگذار دربها را ببندند ، پنجره هاي دل كه گشوده به اين كانون روشنايي
است !
|
201 |
|
دريچه هاي قلب زائر ، از پشت در و ديوار هم ، از اين خورشيدهاي خفته بر خاك ،
نور مي گيرد .
ساعاتي كه در ، گشوده مي شود ،
زائران ، دلهاي سوخته شان را برمي دارند و با شتاب ، خود را به حضور
امام مجتبي ، امام سجّاد ، امام باقر و امام صادق ( عليهم السلام ) مي رسانند و
زيارتنامه را با بارانِ اشك مي شويند و سلامها را با چشماني باراني بدرقه
مي كنند .
زنان نيز ـ كه از ورود به بقيع ، محرومند ـ سر بر ديوار بقيع مي نهند و گوشه
مقنعه هاشان را از اشك ديدگان ، متبرّك مي سازند .
و چه چشمه اي است ، اين چشم !
و چه كوثري است ، اين اشك !
* * *
امّا شبِ بقيع !
همچنان خاموش است و تاريك .
مدينه و خيابانها و بازارهايش ، گرچه غرق نور است ، امّا وادي بقيع ، در موج ظلمت و
غربت فرو رفته است ،
گويا اصلا خورشيدي بر اين خاك نخفته است .
امّا ، روشنايي اين وادي ، از نور امامت است .
بقيع ، آشنايي غريب است ، همدم غربت در جمع آشنايان !
دل را كجا مي توان بُرد ؟ جز كنار قبور بقيع ؟
زائران ، در درياي غم ، دستشان جز به دامن اشك نمي رسد و در كوير غربتِ دل ،
جز نهال آشنايي و معرفت و محبّت نمي رويد .
* * *
زائر مشتاق ، مردّد است .
نمي داند كه اشك شوق بريزد از اين ديدار ،
يا سرشك غم ببارد از اين غربت !
|
202 |
|
راستي ، گناه ما جز عشق چيست ؟
اگر در سوگتان دل گشت غمناك * * * اگر از داغتان شد ديده نمناك
گواه عشقِ ما اين ديده و دل * * * رساند اشك و غـم ما را به منزل
آيا بايد همچنان بر مظلوميت بقيع ، بگرييم ؟
تا كي و تا چند ؟ ! . . .
اللّهم عجّل لوليّك الفَرَج !