بخش 9

3 ـ تاریخ کعبه و مسجدالحرام

ميقات حج - سال چهارم - شماره دوازدهم - تابستان 1374

تاريخ كعبه و
مسجدالحرام

تأليف : محمد معصوم بن محمد صالح
دماوندي

به كوشش : رسول جعفريان

درآمد

تنها نسخه اين رساله ، كه از آن با عنوان تاريخ كعبه و
مسجدالحرام ياد مي كنيم ، در اختيار استاد معظم علامه محقق آقاي حاج سيد محمد
علي روضاتي ـ دامت بركاته بوده كه ايشان از سر لطف ، آن را در اختيار ما گذاشتند . نام مزبور در جايي از رساله نيامده ، اما محتواي كتاب در حول و حوش همين عنوان
مي باشد . از مؤلف كه خود را محمد معصوم بن محمد صالح دماوندي ناميده ، آگاهي
نداريم . آنچه از رساله بدست مي آيد اين كه او در هند مي زيسته
و رساله را نيز به اشاره يكي از شاهدختهاي آن ديار ، با نام ماه جهان ، بنت
عليمردان خان نگاشته است . تاريخهايي كه در كتاب آمده يكي 980 و ديگري 990 هجري است
و سومين و آخرين 1004 است كه اشاره به تجديد فرش مسجدالحرام توسط سلطان مراد عثماني
دارد . بنابراين او بايد پس از اين تاريخ در قيد حيات بوده باشد .

تنها نامي كه به احتمال مي تواند با مؤلف رساله ما
تطبيق كند ، شخصي با نام محمد معصوم هندي از علماي اماميه است كه مؤلف
دبستان المذهب ، او را در سال 1053 در لاهور ديده است . ( 1 ) اگر اين تطبيق درست باشد مؤلف ما از
علماي قرن يازدهم است . شاهد آن اين است كه مُهر روي نسخه با اين
عبارت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ذريعه ، ج8 ، ص49 ، ش125 ؛ الروضة النضره ، ص576


112


آمده : ز لطف حيدر صفدر ، مهدي كند خروج عبارت از سال 1062 مي شود . علي فرض عدم صحت اين تطبيق ، نبايد مؤلف ما ديرتر از قرن يازدهم باشد . نويسنده رساله ـ همانگونه كه گذشت ـ از علماي شيعه اثناعشري است و چندي از احاديث
ائمه طاهرين را در رساله خود آورده است . او در يك مورد نيز از كتاب مجمع الفوائد
نقل كرده كه بر ما روشن نشد مقصود از آن ، چه كتابي ، از كدام مؤلفي است . از انتهاي
رساله چنين برمي آيد كه رساله خاتمه يافته ، اما از شرحي كه مؤلف در آغاز آورده
معلوم مي شود كه او قصد نوشتن سفرنامه اي را داشته كه شامل وقايع و سوانح
راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر مذكور بشود . اما آنچه در
دسترس ما مي باشد ، تنها در محدوده تاريخ كعبه و مسجدالحرام است و بس . شايد
مؤلف كار خويش را تمام نكرده و به مقدار موجود بسنده كرده باشد و محتمل است كه
كاتبِ رساله حاضر ، تنها همين قسمت را مفيد ديده و استنساخ كرده است . اين احتمال با
اين مسأله تقويت مي شود كه مؤلف گفته است رساله خود را در يك مقدمه ، سه فصل و
يك خاتمه تنظيم كرده اما در كتاب تنها مقدمه و فصل اول ( شايد آن هم ناقص ) آمده
است .

خطاهايي در متن وجود دارد كه بايد از سوي كاتب باشد . آن
مقدار را كه متوجه شده ايم در پاورقي بدان اشاره كرده ايم ، برخي را نيز
كه خطا بودن آن كاملا روشن بوده ، صحيح آن را در متن آورده ايم .

تاريخ كعبه و
مسجدالحرام

الحمد لله رب العالمين و
الصلوة والسلام علي خير خلقه محمد و آله أجمعين

اما بعد : چنين گويد افقر عباد الله الغني و أحوجهم الي
ربّه العلي محمد معصوم بن محمد صالح دماوندي ـ عفي الله عن جرائمهما ـ كه اين
رساله ايست در بيان آن كه چرا مكه را ام القري و كعبه مي گويند و بيان
مساحت طول و عرض آن و بيان منتخبي از ضروريات


113


آداب مناسك حج كه از رسايل و كتبي كه در اين فن نوشته اند انتخاب شده و
بيان وقايع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر
مذكور كه به اشاره عصمت مآب ، عفت احتجاب بلقيس العهد و الأوان و مريم الدوران
و خديجة الزمان ، عليا جناب صالحه ساجده ماجده مؤمنه شريعتِ سيد المرسلين و
خادمه ملّت خير النبيين ، محبّه آل طه و يس و مخلصه به اخلاص ائمه طاهرين ،
مخدومه مكرمه ، صاحبه مقدسه ، ماه جهان خانم ، بنت عليمردان خان ، اهليه نواب اميرخان
مرحوم ، المسمي بصاحب جيو ـ دامت ظلّها ـ نوشته شده مشتمل بر مقدمه و سه فصل و خاتمه ، اميد كه مقبول نظر عاطفت ايشان گردد ، بمنّه و كرمه .

مقدمه

در بيان آن كه چرا مكه را ام القري و كعبه مي گويند و كيفيت وضع بناي آن ؛
بدان كه به صحّت پيوسته است كه حضرت خالق بي چون ، در بدايت خلق زمين ، اول قطعه كه
آفريد ، بقعه مبارك مكه بود و باقي زمين را از زير آن كشيد ، لهذا مسمي به ام القري
شد كه اصل همه زمين اوست و از ائمه صادقين ( عليهم السلام ) منقول است كه چون خانه
مبارك ، وسط دنياست ، مسمي به كعبه شد و ديگر آن كه مربع واقع شده ؛ زيرا كه محاذي بيت
المعمور است و آن مربع است و مربع بودن آن براي اين كه محاذي عرش واقع شده و عرش
مربع است و مربع بودن آن جهت آن كه كلماتي كه در عرش به آن قائم است ، چهار است و
اين است : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر . ( 1 )

تبصره

در بيان كيفيت بناي خانه مبارك كه در احاديث متكثره و معتبره بطور مخالف و موافق
وارد است كه حضرت آدم ( عليه السلام ) از بهشت فرود آمد ، به كوه بوقبيس آمد ؛ و بعضي
گويند به زمين هند ، پس از تنهايي و بي كسي ، به درگاه باري شكايت كرد . حضرت عزّت ،
دانه ياقوتي كه به آن مأنوس بود ، از بهشت براي او فرستاد و آن را بجاي گذاشتند و
روشني او به هر جايي كه رسيد نشان كرد ، و الله تعالي آن مقدار را حرم گردانيد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرائع ، ص398 ؛ بحار الانوار ، ج96 ، ص57

2 ـ علل الشرائع ، ص146 ؛ بحار الانوار ، ج11 ، ص213


114


و از حضرت صادق ـ صلوات الله عليه ـ مروي است كه كوه صفا را براي اين صفا
مي گويند كه آدمِ صفي ، آنجا فرود آمده و مروه را براي آن كه مرأه كه حوّا است ،
آنجا فرود آمده مسمّا به نام ايشان شد . ( 1 ) و در بعضي
روايت آمده كه خيمه ] اي [ از خيمه هاي بهشت فرستادند و زدند آن را در جاي خانه ، و ستونهاي آن از ياقوت
سرخ بود و روشن گرديد كوههاي مكه از روشني او و آن مقداري كه روشني او رسيد ،
گردانيد الله تعالي آن را حرم ؛ و بر اطراف خيمه طنابها و ميخها زدند و منتهاي ميخها
مسجدالحرام شد ، بعد از آن ، جبرئيل ( عليه السلام ) آدم را از صفا و حوّا را از
مروه به خيمه درآورد و هفتاد هزار فرشته براي نگاهباني خانه فرود آمدند و خانه را
از مرده شيطان محافظت مي كردند . هر روز و شب بر گرد ركن ها طواف
مي كردند ، چنانچه ] چنانكه [ در آسمان چهارم بر گرد بيت المعمور ؛ و ركن هاي اين
خانه ، محاذي ركن هاي بيت المعمور است . بعد از مدتي وحي رسيد به جبرئيل ـ عليه
السلام ـ كه آدم و حوّا را برآر از خيمه و بردار بنياد خانه را براي ملائكه و خلقي
كه از اولاد آدم بهم خواهند رسيد . پس جبرئيل ( عليه السلام ) برآورد هر دو را ، و
آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت . آدم ( عليه السلام ) گفت : اي
جبرئيل ! اين امر از جانب خداي تعالي بر ما غضب است يا تقدير شده ؟ جبرئيل گفت : از
روي غضب نيست ؛ حضرت باري هفتاد هزار فرشته را براي مأنوس شدن شما به زمين فرستاد و
طواف مي كنند ايشان گرد ركن ها ، و حضرت فرمود كه خانه من به جاي خيمه من
است و خيمه محاذي بيت المعمور است ؛ باز وحي آمد كه خيمه را بردار ؛ پس گفت آدم ـ
عليه السلام ـ كه راضي شديم ما بر تقدير الله تعالي ، پس گذاشتند بنياد خانه را به
سنگي از صفا و سنگي از مروه و سنگي از طور سينا و سنگي از ظَهْر كوفه ؛ پس حضرت
جبرئيل هر چهار سنگ را به جايي كه مأمور شده ، گذاشت . باز وحي رسيد كه از سنگهاي
بوقبيس تمام كن ، و بگذار براي خانه دو در ؛ دري به طرف مشرق و دري به طرف مغرب ، پس
تمام كرد جبرئيل ( عليه السلام ) خانه مبارك را ؛ بعد از فراغ طواف كردند
ملائكه و دويدند آدم و حوا به طرف ملائكه و طواف كردند ايشان نيز بر دور خانه هفت
شوط ؛ بعد از فراغ بيرون آمدند و طلب چيزي خوردن كردند . ( 2 )

و در بعضي اخبار آمده كه چون آدم ( عليه السلام ) به زمين آمد از شرّ شيطان ايمن
نبود ، بناليد به درگاه پروردگار كه اي خداوند جهان ! چون مرا از بهشت برون آوردي ،
ايمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : بحار الانوار ، ج11 ، ص211

2 ـ علل الشرائع ، ص146 ؛ بحار الانوار ، ج11 ، صص209 ـ 208


115


نيستم از شرّ شيطان ؛ الهي تويي چاره ساز كه از شرّ او ايمن شوم . الله تعالي
جمعي از فرشتگان را فرستاد تا گرد مكه را فرو گرفتند ، آن مقدار كه فرشتگان ايستاده
بودند حرم شد .

و از حضرت امام محمد باقر ( عليه السلام ) مروي است كه همراه پدرم ـ
عليه السلام ـ در طواف بودم كه شخصي گفت : مي خواهم مسأله اي بپرسم
جواب نداد تا تمام كرد طواف را و در حجر آمد و نشست و گفت : كجاست سائل ؟ شخصي گفت : منم ؛ گفت : سؤالت چيست ؟ گفت : خبر ده مرا از ابتداي طواف كه ، كه كرد و چگونه بود ؛
پدرم گفت : تو از كجايي ؟ گفت : از شام ؛ گفت : از كدام شهر ؟ گفت : از بيت المقدس ؛ گفت : تورات و انجيل مي داني ؟ گفت : بلي ؛ گفت : بدان كه ابتداي طواف آن بود كه چون
خداي تعالي فرشتگان را گفت كه من در زمين خليفه خواهم آفريد ، گفتند : خواهي آفريدكسي
را كه در زمين فساد كند ؟ ! گفت : مي دانم چيزي را كه شما نمي دانيد ؛ ايشان
بترسيدند و گفتند : مبادا ما با اين اعتراض كه كرده ايم ، خداي تعالي بر ما خشم
گيرد ؛ بيامدند و خداي تعالي را حمد و ثنا گفتند و تضرع و زاري كردند و بر گرد
عرش طواف كردند و خداي تعالي به ايشان نظر رحمت كرده فرمود كه در زير عرش ، خانه بنا
نهيد بر چهار ستون از زبرجد سبز و آن را غاشيه ساخت از ياقوت سرخ و آن را بيت
الصراح نام نهاد و امر كرد فرشتگان را كه طواف عرش را ترك نماييد و طواف اين خانه
بكنيد و اين بيت المعمور است كه در قرآن مذكور است كه هر روز هفتاد هزار فرشته آنجا
طواف مي كنند تا روز قيامت ؛ آنگاه خداي تعالي جماعتي از فرشتگان را فرستاد و
فرمود : در برابر اين خانه ، خانه بر زمين بنا كنيد به اين طول و عرض و ارتفاع تا
چنانكه شما اين خانه را طواف مي كنيد ، اهل زمين آن خانه را طواف كنند . آن مرد
گفت : راست گفتي اي پسر رسول خدا ؛ در هر دو كتاب چنين است .

و از اهل بيت عصمت ـ صلوات الله عليهم ـ مروي است كه حد حرم چهار فرسخ است در
چهار فرسخ ؛ و ايضاً حد حرم در كتاب مجمع الفوائد چنين است كه از طرف شمال چهار ميل
و از طرف جنوب هشت ميل و از طرف مشرق يازده ميل و از طرف مغرب يك ميل است . و
گفته اند اين مقدار از براي آن است كه در حال نزول حجرالاسود از آسمان ، همين
قدر روشني بر اطراف تافت ؛ و مجاهد روايت كرده كه آدم از زمين هند پياده به حج
مي آمد و جبرئيل ( عليه السلام ) راه مي نمود و هر گامي كه برداشتي سه
روزه راهها طي كردي و هر


116


كجا پاي او رسيد ، امروز آبادان است و چون به مكه آمد او را مناسك حج آموخت و آدم
حج كرد و چون فارغ شد ، فرشتگان او را تهنيت گفتند ، و گفتند : حَجَّت پذيرفته باد ، ما
اين خانه را پيش از تو به دو هزار سال زيارت و طواف مي كرديم ، آدم پرسيد كه در
طواف چه مي گفتيد ؟ گفتند : تسبيحات اربع : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا
الله و الله اكبر ؛ آدم اين كلمات را كه لا حول و لا قوَّة الاّ بالله باشد به آن
افزود و چون نوبت به ابراهيم ( عليه السلام ) رسيد اين را نيز به آن افزود كه
العَليّ العظيم .

ابن عباس گفت : آدم چهل حجِّ پياده كرد از هند تا مكّه و اين خانه بود تا طوفان
نوح ( عليه السلام ) آنگاه به امر خداي تعالي آن را به آسمان بردند . بعضي
گويند : به آسمان چهارم ، و بعضي گويند : به آسمان هفتم . چون طوفان كناره شد جاي خانه
خالي مانده تا به روزگار حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) و حضرت عزت ، ابراهيم ـ عليه
السلام ـ و اسماعيل ( عليه السلام ) را گفت كه در مكّه خانه را بنا كنيد ؛ گفتند : كجا خانه بنا كنيم ؟ جبرئيل ( عليه السلام ) آمد و رقم زد تا ابراهيم بر
آن بنا نهاد ، و بعضي گفته اند : ابري فرستاد تا آن مقدار كه جاي خانه بود سايه
افكند و به روايتي آمده كه ابراهيم ( عليه السلام ) به سرياني مي گفت و
اسماعيل به وي جواب مي داد و زبان يكديگر را مي فهميدند ليكن جواب
نمي توانستند داد و بعضي ديگر گفته اند : كه باد را فرستاد تا اساس را
برُفت و بر آن بنا نهاد . و ابراهيم بنّايي مي كرد و اسماعيل سنگ مي داد
تا بنياد را برآوردند و آن را از سنگ پنج كوه بنا كردند ؛ طور سين طور زين و
لبنان و جودي و وي ؛ و اساس و قواعد از وي بود . چون به جاي سياه رسيد هر سنگ كه بر
وي مي نهادند قرار نمي گرفت و مي افتاد و از كوه بوقبيس آواز آمد كه
اي ابراهيم ! تو را نزد من وديعتي هست بستان ؛ ابراهيم ( عليه السلام ) بيامد و سنگ
برگرفت موافق خانه ، نه كم و نه زياد . و بعد از آن كه خانه تمام شد وحي آمد به
ابراهيم ( عليه السلام ) كه بخوان و آگاه گردان مردمان را به حج ابراهيم ؛ گفت : خداوندا ! آواز من به كجا رسد ؟ حق سبحانه و تعالي فرمود : از تو آواز كردن و از من
رسانيدن ؛ ابراهيم ( عليه السلام ) بر بلندي برآمد و بعضي گفتند : بر كوه بوقبيس رفت
و آواز كرد به اين نحو كه اي مردمان ! خداي تعالي براي شما كه حج گزاريد ، خانه بنا
نهاده است ، بياييد و حج آن خانه كنيد و زيارت آن بجا آريد ؛ حق تعالي آواز او را به
همه عالم رسانيد از مشرق تا مغرب ، تا به حدي كه آناني كه در اصلاب آباء


117


و ارحام امّهات بودند ، هر كس جواب داد و به اين سعادت عُظمي كه حج بيت الله
الحرام است رسيد و بقدر جواب مي رسند . و چون از عمارت خانه مبارك فارغ شدند ،
شروع كردند در افعال مناسك حج ، به تلقين جبرئيل ( عليه السلام ) و چون از افعال حج
فارغ شدند ، ابراهيم اسماعيل را همانجا گذاشت و خود به طرف شام رفت .

تنبيه

در بيان كيفيت مقام و حجرالاسود و ركن يماني و شامي .

مروي است از عبدالله بن عباس و وهب بن منبه و قتاده كه گفتند : مقام آنجاست كه
امروز طوافگاه است و آن سنگي است كه نشان پاي ابراهيم ( عليه السلام ) در آنجا
مانده است . و آن چنان است كه چون ساره ، هاجر را به ابراهيم داد و اسماعيل از او
متولد شد ، او را رشك آمد از براي آن كه نورمحمدي كه در پيشاني ابراهيم بود به
اسماعيل نقل كرد و الله تعالي به ابراهيم ( عليه السلام ) وحي فرستاد و گفت : اي
ابراهيم ! ساره با تو نيكويي كرده ، تو نيز او را رنج و رشك منما و اينان را از پيش
او دور بر ؛ گفت : به كجايشان برم ؟ گفت : جايي كه منت فرمايم . جبرئيل ( عليه السلام ) آمد و براقي آورد و ابراهيم در شام بود ، او را بر آن سوار كرد و هاجر و اسماعيل را
بر چهارپايي نشانيده ، روانه شدند و به هر بقعه خوشي كه رسيدي ، گفتي اينها را اينجا
فرود آورم ؟ جبرئيل مي گفت : نه ؛ تا آن كه به پشته ريگ سرخ رسيدند . در آن نواحي
درختي بود ، جبرئيل ( عليه السلام ) اشاره كرد به جايي كه امروز حجرالأسود است ؛ فرود
آي و اينان را فرود آر ؟ گفت : اي جبرئيل ! اين چه جايگاهي است ؟ گفت : خداي تعالي را
اينجا خانه بود ؛ بيت المعمور نام ، طوافگاه آدم . حضرت عزّت بر دست تو آن را
آباد خواهد كرد . ابراهيم ( عليه السلام ) هاجر و اسماعيل را فرود آورد و از بهر
ايشان سايه باني ساخت تا در زير آن شدند و خيگ آبي داشت كه اندك آبي در آن
مانده ؛ جبرئيل گفت : اينها را بگذار و برو ؛ و ابراهيم ( عليه السلام ) قصد بازگشت
كرد . هاجر گفت : يا خليل الله ! ما را به كه مي گذاري و مي سپاري ؟ ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : به آن خدايي كه به فرمان او شما را
آورده ام و آن خدايي كه مرا در غار ، طعام و شراب داد و آن خدايي كه مرا در آتش
نگاه داشت . هاجر گفت : رضيت بقضاء الله و آمنت لأمر الله حسبي الله عليه توكلت و
بازگشت و ايشان را به خدا


118


حواله كرد . ساعتي كه برآمد ، آب كه در خيگ بود خوردند ، ديگر آب نماند ، تشنه و
گرسنه شد . از گرسنگي و تشنگي شيرش برطرف شد . ضعف بر اسماعيل مستولي شد ، بيفتاد و
پاي بر زمين مي زد و مي ماليد . هاجر درماند ، برخاست و بر كوه صفا شد به
اميد آن كه كسي را ببيند يا آوازي شنود ؛ كسي را نديد ، بازگشت و به نزديك اسماعيل
آمد . او را ضعيف و ناتوان ديد . گمان برد كه خواهد مرد ؛ گفت : بروم تا جان كندن او را
نبينم ؛ بر مروه شد . آنجا نيز كسي را نديد . چون نزديك اسماعيل آمد او را زنده ديد
همچنان مي آمد و مي رفت به اميد آن كه چاره يا چاره گري را ببيند ،
هيچ كس را نيافت ، عاجز شد . چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه كرد به اسماعيل ، سفيدي
آب ديد .

محمد بن اسحاق مي گويد : چون به صفا آمد از جانب مروه آوازي شنيد ؛ آنجا
دويد ، كسي را نديد و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز ] را [ به طرف صفا دويد . آنجا نيز
كسي را نديد . تا هفت مرتبه ، آمد و شد مي نمود . تا آن كه هاجر مدهوش شد و در آن
مدهوشي گفت : اي صاحب آواز ! كيستي كه تو را نمي بينم و آوازت مي شنوم ، تو
را به خداي قسم است كه اگر نزديك تو گشايشي براي ما باشد ، به فرياد رس كه هلاك
شديم . حضرت عزّت ، دويدن او را ركني كرد از اركان حج ؛ آواز به همان نحو بود و هاجر
بر إثْر آن مي رفت تا به نزديك درخت رسيد . ] آواز
و [ صداي آب شنيد كه مي رود . تعجب كرد و چون به
نزديك اسماعيل آمد ، آب ديد .

وَهَب بن مُنَبِّه روايت كرده كه چون مرتبه هفتم مأيوس شد جبرئيل ـ
عليه السلام ـ آمد و پاشنه پاي اسماعيل را بر زمين ماليد ، چشمه آب پيدا شد . هر
ساعت زياد مي شد تا آنكه بر روي زمين روان گرديد . هاجر از مروه آب را ديد كه
از زير پاي اسماعيل برمي آيد . پاره ] و مقداري [ ريگ در حوالي
آن جمع كرد و كوي ( 1 ) كَنْد تا آب در آن ايستد ؛ آنگه
خيگ را پر آب كرد .

رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود : رحمت كناد خداي تعالي بر مادر من هاجر كه اگر منع آب
نمي كرد ، به همه باديه جاري مي شد . هاجر را دل نمي شد كه از آن آب
بخورد . هاتفي آواز داد كه بخور و مترس كه خداي تعالي اين آب را براي تو پيدا كرده
است و اين مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعيل ، اساس اين خانه خواهد
شد تا عمارت كند و خلايق را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شايد : گودي .


119


اقصاي عالم امر كند تا اينجا آيند . هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز
زياد مي شد . بند از پيش او برداشت ؛ آب بر روي زمين روان شد ؛ گياه سبز شد و
درختان تازه گشتند . اتفاقاً از قبيله جرهم با تجار شام به يمن مي رفتند . در
حوالي آنجا به منزلي كه ايشان را بود ، فرود آمدند ، از دور نگاه كردند ، مرغان را
ديدند كه حلقه زده پرواز مي كنند . گفتند كه البته آنجا آب باشد و روي به آن
جانب نهادند ، به وادي مكه رسيدند . دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند . ايشان
مي رفتند تا به مكه رسيدند . ديدند زني و كودكي و آب روان و مرغزاري خوش ؛ از
ايشان پرسيدند : شما چه كسانيد ، آدميد يا پري ؟ جواب دادند : كه آدمي . گفتند : اينجا آب
از كجا پيدا شد كه هرگز نبود و سيصد ـ چهارصد گز ( 1 ) بايست كَنْد تا به آب شور رسيدي ؛ هاجر قصّه خود تمام بيان كرد . گفتند : ما را نيز از
اين آب مي دهي ؟ گفت : بخوريد . خوردند ، آبي در غايت شيريني ؛ گفتند : ملكيّت از
كيست ؟ هاجر گفت : مرا و فرزند مرا ، كه الله تعالي به جهت ما پيدا كرده ؛ بر كوه
رفتند ، ديدند زميني بسيار و درختان سبز ؛ گفتند : ديگري را با شما در اين آب شركتي
هست ؟ گفتند كه حاشا كه ديگري با ما شريك باشد . آن هر دو بازگشتند ، قوم خود را خبر
كردند . آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند . از شنيدن اين خبر بسيار شاد شدند . برخاستند روي به آن جانب نهادند و در نواحي مكه فرود آمدند و كس فرستادند پيش هاجر ،
گفتند : تو اينجا انيسي و جليسي نداري ، ما را از اين آب و گياه بهره ده تا در جوار
تو باشيم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبي بجا آريم . هاجر قبول كرد ؛ فرود
آمدند و به ايشان مأنوس شدند و نعمت بار يافتند و به راحت افتادند تا آن كه اسماعيل
بزرگتر شد . ( 2 ) او را شكار آموختند و مردمان ديگر از
اطراف و جوانب ، چون اطلاع يافتند ، رو به مكه نهادند . چون مدتي بر اين بگذشت و هاجر
فوت شد ، اسماعيل از قبيله جرهميان زني خواست و ابراهيم ( عليه السلام ) از
شام ، از ساره دستوري خواست تا اسماعيل را ببيند . گفت : برو به شرط آن كه از پشت مركب
فرود نيايي و ندانست كه هاجر فوت شده . چون ابراهيم ( عليه السلام ) به آنجا رسيد
جايي ديد آباد و قبيله اي بزرگ آنجا فرود آمده ؛ احوال اسماعيل را پرسيد ؛
گفتند : به شكار رفته و زن اسماعيل از خيمه بيرون آمد و گفت : كه را مي خواهي ؟
گفت : اسماعيل را ؛ گفت : حاضر نيست ؛ گفت : هيچ طعامي و شرابي داري ؟ گفت : نه ؛ گفت : وقتي
كه اسماعيل بيايد بگوي پيري به اين نشان اينجا آمد ، تو را سلام رسانيد و گفت كه
آستانه در را بگردان كه موافق نيست . و چون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ درباره اندازه هاي متفاوتي كه براي گز گفته شده نكـ : فرهنگ معين ؛ ج3 ، صص 3301 ـ 3300 ؛ مؤلف بعد از اين ، مقصود خود را از گز بيان كرده
است .

2 ـ نكـ : بحار الانوار ، ج12 ، صص97 و 98


120


اسماعيل آمد ، بوي ابراهيم را شنيد . گفت : اي زن ! هيچ مرد بيگانه به اينجا آمده
بود ؟ گفت : بلي ؛ مرد پيري به اين نشان ؛ گفت : سلام مرا به اسماعيل برسان و بگو كه
آستانه در را بگردان كه موافق نيست . گفت : از تو طعامي و شرابي خواست ؟ گفت : بلي ، من
ندادم . گفت : برخيز كه من تو را طلاق دادم . پس اسماعيل زن ديگر بخواست . ديگر باره
ابراهيم از ساره اجازت طلبيد . گفت : برو به همان شرط . بيامد اتفاقاً باز اسماعيل
حاضر نبود . چون به در خيمه رسيد آن زن از خيمه بيرون دويد و گفت : فرود آي كه
اسماعيل به شكار رفته همين ساعت خواهد رسيد و اندك بياسا . گفت : فرود نمي آيم
ليكن هيچ طعام و شرابي داري ؟ گفت : بلي ، رفت گوشت و شير آورد . ابراهيم بر پشت مركب
از آن بخورد و دعا كرد ايشان را بر بركت ، در خبر آمده كه اگر زن نان و خرما آوردي
به بركت دعاي ابراهيم ( عليه السلام ) در هيچ جاي روي زمين ، بيش از مكه گندم و خرما
نبودي ؛ زن گفت : اي پير ! از مركب فرود آي تا سرت بشويم كه گرد آلود شده است . گفت : فرود نيايم ليكن سنگي بيار تا پاي بر آنجا نهم و يك پاي در ركاب دارم ، سنگي بزرگ
آوردم و در زير پاي ابراهيم نهادم و حضرت يك پاي بر آن نهاد و يك جانبِ سرش را شست . اثر پاي در آن سنگ بماند و پاي ديگر را نيز بر آن نهاد و جانب ديگر سرش را نيز شست ،
اثر پايش در آن بماند . آنگاه به مركب درست نشست و گفت : چون شوهرت بيايد از من سلام
برسان و بگو آن پير مي گويد : آستانه در بسيار خوب است و موافق است و آن را
مگردان و رفت و چون اسماعيل آمد ، پدر را نديد و بوي او را شنيد ، گفت : اينجا كسِ
بيگانه آمده بود ؟ گفت : پيري به اين صفت : نيكو روي و خوشخوي و بسيار ستوده . اسماعيل
گفت : با او چه كردي ؟ گفت : مهمانداري كردم و سرش شستم و بسيار كردم كه فرود آيد ،
نيامد . اسماعيل گفت : پير چه گفت ؟ زنش گفت : كه بر تو سلام رسانيد ] و [ گفت آستانه در نگه دار
كه مستقيم و موافق است . گفت : مي داني كه او كيست ؟ گفت : نه ؛ گفت : او پدر من
است ؛ ابراهيم خليل الله . ( 1 )

و در روايتي آمده كه چون خليل الرحمن بناي خانه را بلند كرد دست به آره ( كذا ) نمي رسيد ؛ سنگ و گِل برمي داشت و بر بالاي سنگ ايستاده مي شد و آن
سنگ به قدرت حق تعالي تا جايي كه مي خواست بلند مي شد و سنگ و گل را بر
بالاي ديوار مي نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن مي كرد ، آن سنگ
پست مي شد ، به همين دستور تا خانه تمام شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار ؛ ج12 ، صص85 ـ 84 ، 112 ـ 111


121


اثرهاي قدمهاي مبارك در آنجا پيدا شد ؛ مانند اثر پاي برهنه كه در گِلْ پيدا شود
و بعضي گفته اند : وقتي كه بالاي سنگ ايستاد تا خلق را به حج بخواند ، اثر
قدمهاي مبارك بر آن نشست . زنش گفت : من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا ديدم ، از بس كه
مردم دست ماليدند ، اثرش برطرف شد . و از حضرت صادق ( عليه السلام ) پرسيدند كه چرا
مقام در طرف دست چپ واقع شد ؟ فرمود : براي آن كه جاي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در روز قيامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جاي حضرت رسول ـ صلي الله عليه و
آله و سلم ـ بر طرف دست راست ، و چون خانه محاذي عرش است ، لهذا مقام در طرف دست چپ
واقع شده .

و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است كه گفت : ركن و مقام دو ياقوت سرخ بودند از
بهشت كه فرود آوردند ، هر دو را بر كوه صفا گذاشتند ، پس روشن گردانيدند هر دو زمين
را از مشرق و مغرب ، چنانكه روشن مي گرداند چراغ ، شب تاريك را ، و شهادت
مي دهند هر دو روز قيامت براي كسي كه وفا كرده است به آن عهدي كه بود موفات
را ؛ پس برداشت الله تعالي روشني را از ايشان براي مصلحتي كه حكمت او تقاضا
مي كرد و تغيير داد حسن هر دو را و گذاشت در جايي كه هستند .

و در آثار و اخبار حجرالاسود چنين وارد است كه حجرالاسود فرشته بود از بزرگان
فرشته نزد خداي تعالي در وقتي كه عهد و ميثاق مي گرفت از خلايق و گفت : آيا
نيستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من ، و علي و اولادش اوصياي پيغمبر من ؟
اوّل كسي كه از خلايق گفت بلي و اقرار كرد به همه آنها او بود . پس الله تعالي
گردانيد او را امين به همه خلق ، و اين عهد و ميثاق را به وديعت نزد او گذاشت ؛ و چون
آدم را آفريد ، او را در بهشت نزد آدم فرستاد براي يادآوري ميثاق مذكور ، پس آدم هر
سال تجديد عهد و ميثاق مي نمود به نزد او ؛ و چون آدم از بهشت بيرون آمد عهد و
ميثاق را فراموش كرد . حضرت عزّت ، بنا بر مصلحتي كه مي دانست آن ملك را به صورت
دُرّه بيضا كرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمين هند بود و به آن اُنس گرفته بود و
نمي شناخت او را ؛ پس حق تعالي گويا گردانيد او را و گفت : اي آدم ! مي شناسي مرا ؟ آدم گفت : نه ؛ گفت : بلي غلبه كرده است تو را فراموشي و فراموش
كردي عهد و ميثاق كه كرده بودي با خداي تعالي ؛ باز خالق بي چون آن را به صورت اوّل
كه به همراه آدم در بهشت بود گردانيد . گفت : اي آدم ! كجاست عهد و ميثاق تو ؟ و به آن
ياد دهانيد


122


آنها را ؛ پس آدم گريه كرد و خضوع نمود و بوسيد آن را و تجديد كرد عهد و ميثاق
را . باز الله تعالي او را به صورت دُرّه بيضا كرد و بود آن كه روشني مي داد ؛
پس برداشت آدم آن را بر كتف خود ، و هرگاه مانده مي شد برمي داشت جبرئيل ـ
عليه السلام ـ تا رسيدند به مكه و آدم هميشه به آن اُنس مي گرفت و تجديد عهد و
ميثاق مي كرد نزد آن هر روز و هر شب ، وقتي كه جبرئيل ( عليه السلام ) بناي
كعبه مي كرد در آورد آن را ركن و باب ، و در آن مكان مابين خاك و آدم بود در
هنگام گرفتن ميثاق ؛ و در آن موضع بود دهن فرشته ميثاق ، لهذا به آنجا مقرر شد و
هرگاه كه مي آمد آدم از مكان خانه به طرف صفا ، و حوا به طرف مروه ، و بود حجر
در ركن ، پس تكبير و تهليل و تحميد مي گفتند خداي را ، لهذا جاري شده است به
گفتن تكبير در استقبال ركن از طرف صفا ، ( 1 ) و بود حجر
اشدّ حُبّ در ميان فرشتگان ، ( 2 ) بمحمد و آل محمد ، و
براي همين ، الله تعالي او را اختيار كرد ، و به او سپرد ميثاق را ؛ و لهذا چون به او
مي رسند ] مي خوانند : [ أمانتي أدَّيْتُها و مِيثاقي تعاهدته لتشهد لي
بالموافاة ، ( 3 ) و روز قيامت مي آيد او در حالتي
كه او راست زبان گويا و دو چشم بينا به صورت اوّل و شهادت مي دهد براي كسي كه
دريافته او را در آن مكان و اداي امانت و عهدي كه كرده بود ، و گواهي مي دهد
براي جمعي كه آنجا عبور نكرده و سرباز زده و اداي امانت نكرده .

و از حضرت صادق ( عليه السلام ) مروي است كه وقتي كه آدم از وحشت تنهايي شكايت
كرد به حضرت باري ؛ پس جبرئيل ( عليه السلام ) آورد ياقوتي سفيدتر از شير از بهشت ، و
وقتي كه آدم در بهشت بود ، هرگاه به آن مي رسيد پاي مي زد آن را ، و چون
جبرئيل آورد شناخت آن را و پيشدستي كرد به رسانيدن دهن ؛ لهذا جاري شد به رسانيدن
دهان به آن .

و ابن عباس روايت كرده كه چون حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با عايشه
طواف مي كرد ، ] مي فرمود : [ و اگر مي بود حجرالاسود به صورتي كه اوّل آمده بود ،
برنمي خورد آن را كسي مگر آنكه شفا مي يافت از هر دردي و المي ، ( 4 ) ليكن تغيير داد حق تعالي صورت آن را به سبب اَرْجاس
جاهليت و معصيت گنهكاران كه دست رسانيدند آن را ، و حال آن كه سزاوار نبود اهل
جاهليت و معاصي را كه ببينند آن را به صورتي كه آمده بود از بهشت ؛ زيرا كه كسي كه
نظر كند به چيزي كه از بهشت است ، واجب مي شود او را بهشت ، و اين ركن خداست در
زمين . ( 5 ) و امروز كه زمان غيبت رسول خداست ، شهادت
خواهد داد او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرائع ، صص148 و 149 ؛ الكافي ، ج1 ، ص215 ، ج4 ، صص185 و 186 ؛
بحار الانوار ، ج11 ، صص207 ـ 205

2 ـ نكـ : الكافي ، ج4 ، صص185 و 186 ، علل الشرائع ، صص431 ـ 429

3 ـ الكافي ، ج4 ، ص184

4 ـ و در روايت ديگر آمده كه : دست نمي رسانيد به آن هر صاحب
دردي ، مگر اين كه شفا مي يافت .

5 ـ علل الشرائع ، ج1 ، ص427


123


براي جمعي كه يافته اند او را مثل كسي كه دريافته است بيعت رسول خدا ـ صلي
الله عليه و آله ـ را .

و از حضرت صادق ( عليه السلام ) مروي است كه استلام ركن كنيد يماني را ، به درستي
كه آن يمين خداست ( 1 ) و يمين راه خداست كه
مي روند مؤمنان از آن راه به بهشت ؛ لهذا حضرت فرمودند كه اين ركن بابي است كه
داخل بهشت مي شوند . ( 2 ) و به روايت ديگر آمده كه
اين ركن بابي است از بابهاي بهشت و بسته نمي شود هرگز ، ( 3 ) و در زير آن جوبي است از بهشت كه ملاقي مي شود در
آن اعمال بندگان .

و از حضرت صادق ( عليه السلام ) مروي است كه در ملتزم ( 4 ) براي اين ياد مي كنند گناهان خود را كه نزديك آن
جوبي است از بهشت كه ملاقي مي شود به آن اعمال بندگان . ( 5 ) و از آن حضرت پرسيدند كه چرا استلام حجر و ركن يماني
مي كنند و آن دو ركن ديگر را استلام نمي كنند ؟ فرمود : كه حضرت رسول ـ صلي
الله عليه و آله و سلم ـ استلام كردند اين هر دو را و استلام نكرده اند آن دوي
ديگر را . ( 6 ) و ديگر حجر و ركن يماني در طرف راست
عرش اند و حضرت عزّت ، امر كرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است ؛ و
گفته اند چون تبّع بيامد تا خانه مبارك را خراب كند ، چون به غدير خم رسيد به
آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند ، گفتند : اي مَلِك ! اين خانه بزرگوار
ديرينه است و خانه خداست ، و هر كس قصد كرد به بدي گرفت خانه او را ؛ از اين قصد كه
كرده اي باز آي ، اگر خواهي در آنجا رو و كار ديگر كه داري بكن و آن را تعرّض
مرسان ؛ او بيامد و فرمود كه خانه را جامه نيكو پوشانيدند و اوّل كسي كه خانه را
جامه پوشانيد او بود و هزار شتر قرباني كرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مكان
كه ايشان فرود آمده بودند مطابخ ( 7 ) ناميدند .

فصل اول

در بيان كيفيت تعمير خانه مبارك كه بعد از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) شده و
مقدار مساحت طول و عرض و ارتفاع به نحوي كه بالفعل موجود است . بدانكه خانه مبارك به
نحوي كه حضرت رسول ] ابراهيم [ ( 8 ) خليل الرحمن . . . نموده
بود تا زمان حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باقي بود و در آن تصرفي
نشده و بعد از آن حضرت تا زمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : الكافي ، ج4 ، ص406

2 ـ الوافي ، ج2 ، ص128 ( كتاب الحج )

3 ـ الكافي ، ج4 ، ص409 ؛ من لا يحضره الفقيه ، ج2 ، ص134

4 ـ در اصل و در همه موارد در كتاب : تلزم ( ! )

5 ـ الوافي ، ج2 ، ص128

6 ـ علل الشرائع ، ص428 و 429

7 ـ در اصل : مطابيخ .

8 ـ در اصل : رسول .


124


خليفه ثاني نيز به همان نحو بود . و از ابوهريره نقل است كه حد مسجدالحرام تا
مسعي است كه مابين صفا و مروه باشد .

و از عبدالله بن عباس مروي است كه اساس مسجدالحرام كه خليل الرحمن بنا نهاده بود
از مروه است تا صفا .

و از عطا مروي است كه زمين حرم تمام مسجدالحرام است و در اطراف حرم خانه ها
بود و از ميان خانه ها راهها بود كه مردم از آن طرف ، آمد و شد مي كردند
تا زمان خليفه دوم ، و خليفه ، خانه هاي متصل به حرم ] را [ گرفته داخل حرم كرد و بر
دور مسجد ديواري برآورد كمتر از قد آدمي ، و چراغهاي مسجد را بر سر ديوار
مي نهادند . پس اول كسي كه بر دور مسجدالحرام ديوار بنا كرد او بود ؛ و چون زمان
خليفه سوم شد او نيز خانه ها ] را [ گرفته در حرم افزود و حرم را وسيع گردانيد و گرداگرد مسجد
را ايوانها بنا كرد و سقف پوشانيد . پس اول كسي كه بر دور حرم ايوانها ] بنا [ كرد و سقف نمود او بود ،
بعد از او عبدالله بن زبير در تاريخ شصت و چهار از هجرت تا شصت و هفت كه مدت
حكومت و امارت او بود ( 1 ) بسيار در حرم افزود ،
و خانه هاي بسيار از آن جمله خانه زقي بود كه داخل حرم كرد و بعد از او
عبدالملك بن مروان كه از خلفاي بني اميه بود ، حرم را عمارت كرد و ليكن چيزي زياد
نكرد اما ديوارهاي مسجد را بلندتر برآورد و ايوانها را بنا كرد و از چوب ساج
مُسَقَّف و منقَّش و مزَيَّن گردانيد و قنادليها از سقف مسجد آويخت . پس اول كسي كه
تزيين حرم نمود او بود . بعد از او وليد بن عبدالملك اندكي در يك جانب حرم و بعضي
ستونها را رخام كرد .

مروي است از ابان بن تغلب كه گفت : هنگامي كه خراب كرد حَجّاج خانه مبارك را ، و
متفرق ساختند مردم خاك آنها را ، و مرتبه ديگر كه متوجه شد كه بنا كند كعبه را و
برآرد بناي آن را ، ماري برآمد و مانع شد مردم را از بناي خانه و گريختند همه مردم و
به پيش حجاج آمده خبر كردند او را ؛ پس حجاج ترسيد از اين كه ممنوع شده باشد از
بنايي كه مي خواست . پس بر منبر برآمد و خواند مرد و زن ، و گفت : قسم
مي دهم به حق خداي تعالي هر بنده را كه نزد او باشد از چيزي كه به آن گرفتار
شده ام خبر دهد مرا به آن ، پس ايستاده شد به طرف حَجاج پيري و گفت : اگر باشد
كسي را از اين خبر ، پس خواهد بود آن ، نزد شخصي كه من ديدم او را آمده به خانه و
گرفت اندازه كعبه را و رفت . گفت حجاج كه كيست آن مرد ؟ پير گفت كه آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبدالله بن زبير تا سال 73 در مكه حكومت كرد .


125


شخص علي بن الحسين ( عليه السلام ) ؛ پس گفت حجاج كه او كان علم است ، پس فرستاد
به طلب او و آمد آن حضرت و خبر داد حجاج را به چيزي كه سبب منع الهي بود او را از
بناي كعبه ؛ پس حضرت به حجاج گفت : اي حجاج ! قصد كردي به خراب كردن بناي ابراهيم و
اسماعيل ـ عليهما السلام ـ و انداختي او را و به غارت دادي آن را ، چنانچه دانستي كه
آن خاك مِلْك تست ، پس سوار شو به منبر و خبر ده و قسم ده به مردم كه نماند هيچ يك
از آنها كه گرفته است از آن خاك چيزي را مگر آنكه باز آرد . پس سوار شد حجاج به منبر
و خواند مردم را و قسم داد ايشان را كه نماند هيچ يك از آنها كه گرفته اند خاك
مذكور را نزد خود ، مگر آن كه باز آرند همه آن را ؛ پس آوردند همه خاك كعبه را ، پس
وقتي كه ديد همه خاك را علي بن الحسين ( عليه السلام ) براي بنا نهادن بنياد ،
و امر كرد به مردم كه بكنَنَد زمين را ، پس پنهان شد آن مار از آنها ، و كندند زمين
را تا آنكه به جاي هاي قواعد بيت ، پس گفت علي بن الحسين ( عليه السلام ) به مردم كه يك طرف شدن ، پس نزديك شد آن حضرت به جاي هاي قواعد بيت ، پوشيد آن
را به پارچه خود و گريه كرد كه اين قواعد عظيمه به اين مرتبه كشف سررسيد به فعل
ظالم عنيد ، بازپوشيد آن مواضع را به خاك و به دست مبارك خود و طلبيد فعله و بنا را
و فرمود بكنيد كار بناي كعبه را ، پس كردند بنا را ، وقتي كه بلند شد ديوار بيت الله ،
حكم كرد كه آن خاك جمع كرده را انداختند در آن لعاطه ( كذا ) براي همين گشت بيت الله
بلند كه بالا مي روند به آن خانه مبارك به زينه ( 1 ) پايه ، چنانكه الحال آن زينه پايه از چوب است و روز فتح
الباب مي گذارند آن را . ( 2 )

چون خلافت و امارت به آل عباس رسيد ، ابوجعفر منصور ( 3 ) در طرف شمال حرم قدري افزود و عمارت فرمود و ستونهاي
رخام ترتيب كرد . بعد از او مهدي بن منصور مذكور دوبار حرم را زياده كرد ؛ يكي در
تاريخ صد و شصت از هجرت و ديگري در تاريخ صد و شصت و نُه ؛ و گويند كه مهدي ، مسجد بر
مسعي بنا نهاد . و اين مهدي پدر هارون الرشيد است . و چنين به صحت پيوسه كه كعبه
مشرفه در يك جانب مسجد بود ، چون مهدي مذكور عمارت بنياد كرد ، از دور حرم
خانه ها خريد و در حرم افزود و به نوعي ساخت كه كعبه در ميان مسجد واقع شد . و
اهل مناسك تواريخ ذكر كرده اند كه زيادتي مهدي آن است كه امروز به باب
دارالندوه كه در پس مقام حنفي مشهور است . و مهدي در سال صد و شصت از هجرت بعد از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زينه : پلكان .

2 ـ الكافي ، ج4 ، ص222 ؛ علل الشرائع ، ص448 ؛ المناقب ، ابن شهر آشوب ،
ج2 ، ص281 ، از : بحار الانوار ، ج46 ، صص116 ـ 115 ، ج96 ، صص53 ـ 52

3 ـ در اصل : منصور بن جعفر .


126


وداع حج ، فرمود كه تمام ستونهاي حرم را از سنگ مرمر كنند به حكم او و از ديار
صعيد كه از جمله بلاد مصر است تراشيده اند از آنجا به كشتي ها ، تا بندر
جده آوردند و از بندر جده به عرابه ها به مكه آوردند و در زير ايوان هاي
حرم بپا كردند و آن ستونها همچنان تا امروز باقي است مگر جانب غربي حرم كه سقف حرم
سوخته و از حرارت آتش پاره پاره شده و به جاي آن از سنگ كوههاي مكه ستونها ساخته به
جاي آن نصب كردند . بدان كه بلندي خانه مبارك كعبه كه ظاهر است ، بيست و هفت گز و ربع
گز است ، و گز به اصطلاح اهل شرع مقدار بيست و چهار انگشت بهم چسبيده است غير
انگشتان كلان ، و هر انگشتي را شش جو ميانه كه در پهلوي هم به نحوي كه پشت يكي به
شكم ديگري پيوسته باشد ، گفته اند ؛ و هر جوي را شش موي اشتر اعتبار
كرده اند . اما طول خانه از ركن حجرالاسود تا ركن عراقي كه جانب ركن شرقي است
بيست و پنج گز و از ركن يماني تا ركن شامي كه جانب غربي خانه است بيست و پنج گز است
اما عرض خانه از ركن يماني تا ركن حجرالاسود كه جانب جنوبي خانه است بيست
و پنج گز و از ركن شامي تا ركن عراقي كه طرف شمال خانه است بيست گز است . اما
عرض ديوار خانه مبارك دو گز است . اما طول درِ خانه شش گز و ثلث و نصف سدس گز است
و عرض درِ خانه مبارك چهار گز است . و در خانه مبارك در ديوار شرقي واقع شده
است و هر دو طبقه در خانه از چوب ساج است و ساج درختي است در جزاير هندوستان و ساحل
درياي عمان و از براي عمارت و كشتي ها به اطراف مي برند و عربان
خشب البحر نيز گويند ؛ و تنك هاي نقره بر آن گرفته اند و به
ميخهاي نقره استوار كرده اند و بلندي زير آستانه در مبارك از روي زمين چهار گز
و ثمن گز است و مابين در خانه مبارك و حجرالاسود كه ملتزم است ، چهار گز است و ملتزم
براي آن مي گويند كه مردم آن را التزام كردن ] كرده اند [ براي دعا ؛ اما
بلندي موضع حجرالاسود از روي زمين دو گز و نصف سدس گز است ، قدري زياده ؛ و عرض
آن مقدار كه ديده مي شود يك وجب و چهار انگشت مضموم است و عرض مستجار چهار گز
و پنج انگشت مضومه است و اين را مستجار براي همين مي گويند كه سينه خود
را چسبانيده از گناهان آمرزش مي خواهند و اين در مقابل ملتزم واقع است . و اين
مستجار مابين ركن يماني و ركن شامي در است كه اكنون مسدود است و آن در را قريش در
زمان جاهليت به سنگي برآورده بودند . بعد از ايشان عبدالله بن زبير در زمان امارت
خود آن در را گشاد ؛ بعد از


127


او ، حجاج او را مسدود كرده و از آن تاريخ تا امروز مسدود مانده ؛ اما عرض بابِ
مسدود سه گز است و طول آن پنج گز است ، قدري اضافه ؛ اما حِجر به كسر حاء مهمله و
سكون جيم كه آن را حطيم نيز گويند ( 1 ) محوطه اي
است به دور ، مانندِ نصف دايره و در جانب شمال خانه مبارك واقع است و آن را فرش و
منقَّش از سنگهاي مرمر سفيد و سياه و سرخ و زرد كرده اند و حد آن از ديوار
خانه مبارك تا ديوار دايره حِجْر هفده گز است . و مقدار هفت گز يا شش گز و يك وجب از
زمين خانه مبارك است و باقي از گوسفندان اسماعيل بوده كه جاي آنها بود كه داخل
كرده اند و حد ديگر از ركن عراقي تا ركن شامي است و ناودان بام مبارك را
ميزاب الرحمه گويند در ميان ركن عراقي و ركن شامي واقع شده است و سرش مشرف بر
زمين ؛ و اين حجر دو در دارد ، يكي نزد ركن عراقي و ديگر نزد ركن شامي و مابين دو در
بيست گز است . و بلندي ديوار حِجر دو گز است و از جانب برون سي و هشت گز است و در
زمان طواف ، حجر را داخل كعبه مي دارند و از بيرونِ حِجْر طواف مي كنند ؛
پس هر يك طواف از طواف هفتگانه ، صد و بيست و سه گز و نصف گز مي شود امّا
حفره كه پيوسته است به ديوار شرقي خانه مبارك نزديك زير آستانه كعبه كه در اين ايام
به مقام ابراهيم ( 2 ) ( عليه السلام ) مشهور است و بعضي
گويند كه اين حفره جاهليت كه ابراهيم ( عليه السلام ) براي بناي كعبه تر ( كذا ) مي كرد و ] از [ اين
جهت ، اهل مكّه اينجاي را معجنه گويند و درازي آن هشت وجب و هفت انگشت مضمومه است و
عرض آن پنج وجب و سه انگشت است و عمق آن يك وجب و چهار انگشت . و بلندي مقام از روي
زمين يك گز است و سه قيراط كم ، به گز قماش مصر ؛ و گز قماش مصر ، بيست و چهار انگشت
است چنانچه ] چنانكه [ دانسته شد و بالاي سنگ مربع است از طرف سه حصّه گز . و موضع قدمين مبارك را تنك نقره
گرفته اند ؛ پستي قدمين از روي نقره هفت قيراط و نصف قيراط است به حساب گز
مذكور . و مقام در اين ايام در درون صندوق است از آهن و بلندي آن يك قدم آدمي است و
چهار جانب صندوق مذكور در زمين استوار است و دري دارد از پنجره آهنين كه
مي بندند و مي گشايند . و پرده از اطلس سياه زربفت بر روي صندوق
كشيده اند و هر سال آن را نو مي كنند .

بدانكه خانه مبارك ، اندكي ميل دارد از جهات اربعه ؛ چنانچه ] چنانكه [ ركن حجرالاسود مقابل
بين المشرقين واقع شده است و ستاره جُدي در برابر ركن عراقي مَرئي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حطيم با حجر اسماعيل برابر نيست ؛ در تعريف آن نظرات متفاوتي
هست ؛ از جمله حد فاصله سطح ميان حجرالاسود ـ مقام ابراهيم ـ حجر اسماعيل را حطيم
گفته اند . نكـ : آثار اسلامي مكه و مدينه ، صص33 و 34 ( تهران 1371 )

2 ـ در اصل : جبرييل .


128


مي شود و باقي انحراف بر اين قياس است و اين ، در كتب هيئتْ مبيَّن است و بر
چهار جانب صندوقِ مقام ، چهار ستون نهاده اند و چهار شبكه ؛ هفت جوش بر چهار
جانب ستونها محكم كرده اند و كندي كوچك از چوب ساج بر بالاي ستونها ترتيب
داده اند و در آن را به طلا منقَّش كرده اند و تنك هاي سرب در غايت
زينت ترتيب داده اند و در عقب شبكه ، ايواني ساخته اند متصل به گنبد و دو
ستون در دو جانب ايوان نهاده اند و سقف آن را نيز منقَّش كرده اند و اين
ايوان را خَلْف مقام مي گويند و بعد از فراغ از طواف ، دو ركعت نماز طواف در
اينجا ادا مي كنند و طول مصلّي كه در زير ايوان است پنج گز و سُدس گز است
و از صندوق كه درون شبكه كه مقام در اندرون اوست تا شاذروان كعبه بيست گز و ثُلْثان
و ثُمْن گز است . و شاذروان ( 1 ) پُشْتي به آن ديوار را
گويند . و از حجرالاسود تا مقام بيست و هفت گز است . اما چاه زمزم از بالاي تا پايين
او شصت و هفت گز است و عرض سر چاه زمزم سي و سه گز است و مابين مقام و چاه زمزم
بيست و يك گز است . و اما عرض زمينِ مطاف كه بر دور خانه مبارك سنگ فرش
كرده اند از طرف شرقي از پهلوي شبكه مقام تا شاذروان كعبه كه مقابل اوست چهل و
چهار قدم است و از جانب شمالي كنار مطاف تا ديوار حِجْر كه محاذي اوست چهل و هشت
قدم است و از جانب غربي از كنار مطاف تا شاذروان خانه كه در برابر اوست شصت و پنج
قدم است و اين اَبْعد جوانب است و از طرف جنوبي او كنار مطاف تا شاذروان كعبه ، آنجا
كه زير حجرالاسود است ، چهل و هفت قدم است . اما مقام ائمه اربعه كه مشهور به مصلي كه
جاي نمازگزاران مقلدان ايشان است :

مقام شافعي در اين ايام در طرف شرقي خانه مبارك است ، مقابل روي كعبه در عقب مقام
ابراهيم ( عليه السلام ) است .

و مقام حنفي در شمالي خانه مبارك ، مقابل ظهر كعبه است .

و مقام حنبلي در جانب جنوبي خانه مبارك ، اندكي مايل به جانب شرقي مقابل
حجرالاسود ؛ و اين هر چهار مقام ( 2 ) مذكور بيرون مطاف
است و مطاف جاي طواف كردن است . اما در عقب خانه مبارك كه چاه زمزم در اوست ، گنبدي
است كه قبة الفراشين و سقاية الحاج گويند و آن را ابتدا عباس ـ رضي
الله عنه ـ بنا كرده تا حاجيان از آنجا آب زمزم بياشامند . اما طول مسجدالحرام در
اين ايام از باب السلام با هر دو باب عمره ، چهارصد و چهار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل نسخه در همه موارد آن : شادروان .

2 ـ مؤلف از محل مقام مالكي سخني نگفته است ، و احتمالا كاتب آن را
انداخته است .


129


گز است و اين دو صد و هشتاد گام مي شود . اما عرض مسجدالحرام از
باب الصفا تا ديوار اصل مسجد كه در پس مقام حنفي است سيصد و چهار گز است و اين
دو صد و شش گز مي شود .

اما عدد درهاي مسجدالحرام : بدان كه درهاي در اطراف حرم نوزده در است و هر دري
مشتمل بر چند مدخل ، چنانكه مداخل بابها سي و هشت است چنانكه بيايد . اما ] در [ ديوار شرقي خانه مبارك
چهار در است :

اول باب بني شيبه كه در اين ايام به باب السلام مشهور است و نزد اهل مكه به
باب بني عبدشمس بن عبدمناف مشهور بوده در جاهليت ( 1 ) و
اين باب را سه مدخل است .

دوم باب النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ؛ و وجه تسميه آن است كه به
سبب اين باب النبي مي گويند كه حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ از اين
در به خانه خديجه ( 2 ) مي رفتند كه اكنون به باب
جنايز و باب النساء اشتهار دارد و باب الحرير ( 3 ) نيز مي گويند و اين باب را دو مدخل است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص87

2 ـ مسجد خديجه ؛ نكـ : ازرقي ، اخبار مكّه ، ج2 ، ص88 و نكـ : پاورقي 1

3 ـ باب الحريرين ؛ بدين مناسبت كه در بيرون اين در ، حرير
مي فروخته اند . نكـ : ازرقي ، اخبار مكّه ج2 ، ص88


130


سيم باب عباس بن عبدالمطلب است و در پيش اين باب از جانب بيرون دو ميل سبز است
كه علامت مسعي است و اين باب سه مدخل دارد .

چهارم را باب علي ( 1 ) ( عليه السلام ) گويند و اين
باب نيز سه مدخل دارد . ( 2 )

اما ] در [ جانب ديوار
جنوبي خانه مبارك هفت در است :

اوّل باب عايذ كه اين زمان به باب السوق مشهور است و ابن باب را دو مدخل
است .

دويم باب بني سفيان بن اسد ( 3 ) كه اكنون به ] باب [ البغله مشهور است و بعضي
اين را باب الحناطين ( 4 ) گفته اند و اين باب
را دو مدخل است .

سيم باب بني مخزوم كه در اين ايام به باب الصفا مشهور است و اين باب را پنج
مدخل است .

چهارم باب الاجيادالصغير كه در اين اوقات باب الجياد مي گويند و اين
باب را دو مدخل است و وجه تسميه اجياد را دو نوع گفته اند : اول آنكه در آن
محله اسبان گرانبهاي اعلا تربيت مي كرده اند در اين صورت جمع جَيِّد به
فتح جيم و تشديد ياء است . دوم آنكه گويند در يك روز صد كس را در آن محله سر از تن
جدا كردند ، بر اين تقدير جمع جِيْد به كسر جيم و سكون ياء است .

پنجم باب مجاهديه ( 5 ) كه امروز به باب الرحمه
مشهور است و اين نيز از جمله ابواب بني مخزوم است و باب ( 6 ) اجيادالكبير نيز گويند و اين باب را دو مدخل است .

ششم باب شريف مدرسه حسن است كه يكي از سلاطين مكه بوده و جدّ اعلاي شريف مكه
است ، و اين در را در قديم باب بني تيم گفتندي و بعضي باب علافين ( 7 ) گفته اند ؛ و اين باب را دو مدخل است .

هفت باب ام هاني ( 8 ) بنت ابي طالب است كه باب
ملاعبه و باب الفَرَج ( 9 ) نيز گويند .

اما ] در [ جانب غربي
خانه سه در است :

اول باب حزوره ( 10 ) و اين قريب به ] باب [ اجيادكبير است و صغير ] كه [ دو محله است از
محله هاي مكه . و اين باب ] را [ براي همين حزوره مي گويند كه شخصي بود نام او وكيع بن
سلام و او حاكم مكه بود و تعمير و تزيين حرم به او مفوَّض بود و از براي او تختي
بزرگ از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ باب بني هاشم ؛ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص88

2 ـ باب بني عائذ ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص89

3 ـ ازرقي ، اخبار مكه ، 2 : 89 ، عبدالاسد .

4 ـ ازرقي و محقق كتاب او بدين نام اشاره اي نكرده اند . نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص89

5 ـ بنام مدرسة الملك المجاهد صاحب اليمن ، ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ،
ص90

6 ـ در اصل : به باب .

7 ـ به مناسب سوق العلافه ، ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص90

8 ـ در اصل : ام يماني .

9 ـ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص91 ، پاورقي2

10 ـ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص91 ، پاورقي6


131


چوب ساخته بودند نزديك به همين باب ، كه گاه گاهي بهر حكومت ، آنجا
مي نشست . و او خادمي آنجا مقرر كرده بود از براي محافظت آن تخت كه نام او
حزوره بود و اين باب به نام او مشهور شد . و در اين ايام باب قروه مي گويند . و
باب ] بني [ حكم بن حزام و
بني زبير بن عوام ( 1 ) نيز مي گويند اما بيشتر به
باب حزاميه اشتهار داشت . ( 2 ) و اين باب را دو مدخل
است .

دوم باب ابراهيم و گفته اند ابراهيمي كه اين باب به او منسوب است
خياطي بود كه آنجا مي نشست . و بعضي گفته اند كه اين ابراهيم ، اصفهاني است
و بعضي ديگر منسوب به خليل الرحمن ( عليه السلام ) مي كنند و بعضي
باب الخياطين گفته اند ( 3 ) و الله يعلم . و
اين باب سابقاً دو مدخل داشته يكي بزرگ و يكي كوچك ؛ اما در اين ايام دري است كه از
جميع ابواب بزرگتر ] است [ .

سيم باب بني سهم است كه ] به [ باب عمره مشهور گشته ( 4 ) و
اين باب را دو مدخل است .

اما ] در [ جانب ديوار
شمالي پنج در است : ( 5 )

اول باب السُّده است كه سابقاً مشهور به باب عمرو بن عاص بوده و اين باب يك
مدخل دارد .

دوم باب العجله است و اين باب نيز يك مدخل دارد .

سيم باب دارالندوه است و اين باب نيز يك مدخل دارد .

چهارم باب زياده ( 6 ) است و بعضي باب دار شيبة بن
عثمان گفته اند و اين باب قريب به سويقه است كه اعظم محله هاي شهر مكه
است .

پنجم باب الدريبه و اين باب را يك مدخل صغير است كه كوچكترين درها است .

اما عدد ستونها كه در زير ايوانهاست بر چهار طرف ، غير ستونهاي باب زياده و باب
ابراهيم چهارصد و شصت و نه ستون است و در هر طرفي سه قطار است و ستونهاي زيادتي باب
زياده دارالندوه شصت و شش است . و اما ستونهاي بر گرد مطاف كه از جهت آويختن قناديل
برپا كرده اند سي و سه عدد است و سابقاً هم از سنگ مرمر سفيد بوده و در عهد
امارت سلطان سليمان از هفت جوش ستونها ريخته و به جاي ستونهاي اوّلين
نهاده اند ، غير از دو ستون كه در دو جانب مقام ابراهيم ( عليه السلام ) است كه
از سنگ اولين است و سي و يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل : بني زبير من القوم ، نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ،
ص91

2 ـ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص91

3 ـ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص92

4 ـ و ايضاً باب بني جمح ؛ نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص93

5 ـ درباره اين ابواب و اسامي ديگر آنها نكـ : ازرقي ، اخبار
مكه ، ج2 ، ص93

6 ـ بعد از زياده دارالندوه آمده كه ظاهراً يا زايد است يا
كلمه اي شبيه نزديك باب بين آنها بوده كه سقط شده است .


132


عدد ديگر از هفت جوش است و چهار مدرسه و يك منار ديگر ؛ نام سلطان مذكور مابين
باب الزياده و دارالندوه و باب الدريبه ساخته اند . و بعضي گويند كه
مادر سلطان ساخته و بنام سلطان كرده .

اما مناره كه در دور مسجد است چهار مناره در چهار كنج حرم است و يكي در پهلوي
باب الزياده و يكي در ميان مدرسه هاي سلطان سليمان و يكي بر بالاي دروازه
مدرسه كه از پادشاهان مصر بوده و آن مدرسه در ديوار شرقي حرم متصل به
باب السلام است . و اما چون عمارت و سلطنت به سلطان سليم بن سليمان رسيد امر
كرد به تجديد و عمارت مسجدالحرام و بناي قديم را ايشان انداختند و مسجدالحرام را
گنبدي پوشيدند و بر سر هر گنبد به شكل هلال از برنج صورتي راست كرده گذاردند و آنها
را اهليه مي گويند و جميع ستونها كه در جانب ديوار غربي بود همه را در ديوار
مسجد نهادند و به جاي آن ستونها از سه جانب مسجد از ستونهاي مرمر كم كرده بودند از
سنگ سرخ و زرد و ابلق تراشيده و ستونها به طريق مناره بستند و غلظ هر يكي از آن
ستونها به نوعي است كه دو كس مي بايد تا دست به دست گرفته يكي از آنها را در
كنار گيرند . اكنون در چهار جانب مسجد ستونها بدين نوع قرار گرفته كه در ميان هر شش
ستون مرمر يكي از آن ستونهاي مذكوره را نصب كرده اند .

اما اين عمارت در تاريخ نهصد و هشتاد هجري و سال دوم سلطان سليم شده و در تاريخ
نهصد و نود به امر سلطان مراد بر پايين باب علي و عباس كه در ديوار شرقي حرم است از
جانب درون ديوار مسجد ، لفظ الله ، محمد ، ابوبكر ، عمر ، عثمان و علي به ترتيب نقش
كردند . از جانب ميلين اخضرين را كتابها به آيات مناسب آن به آب طلا نوشته اند
و بر سر هر ستون مرمر كه جانب صحن حرم است از چهار جانب لفظ الله را به خط ثلث جليّ
كندند و به آب طلا و مطلاّ گردانيدند و بر سر هر يكي از ستونهاي بزرگ كه سابقاً
مذكور شد در آن دوره مذكوره اسم حضرت رسول ـ صلي الله و عليه و آله و سلم ـ و خلفا
برين ترتيب كه بر ستون بزرگ اول كه قريب باب علي است محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ
كنده و نقش كرده اند و در دوم ابوبكر صديق و در سيم عمر و در چهارم عثمان و در
پنجم علي ( عليه السلام ) ؛ به همين ترتيب كنده و نقش كرده و در تاريخ هزار و چهار
از هجرت ، سلطان مراد امر به تجديد فرش مطاف كرد و مطاف ] را [ به امر سلطان مذكور مفروش
به فرش مرمر ساختند و سنگهاي


133


فرش او را در حواشي مطاف و غير آن فرش كردند و در قصيده عربي كه به امر او و
براي تاريخ گفته بودند ، گفت كه در مسجدالحرام هر جاي مناسب باشد نويسانند ، آنها را
در الواح مرمر كندند و به آب طلا نقاشان مزيَّن و مطلاّ گردانيده در ديوار زمزم
مقابل باب كعبه و ملتزم مستحكم ساختند . . . .


| شناسه مطلب: 82913