بخش 13

1 ـ مهمان حرم 2 ـ زائران قبر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 3 ـ هیچ طاعتی چون حج نیست 4 ـ در تعریف مکه 5 ـ مدینه منوره 6 ـ قبرستان معلی 7 ـ گریه بر فراق 8 ـ دیدار قبا

ميقات حج - سال چهارم - شماره دوازدهم - تابستان 1374

مهمان حرم

جواد
محدثي

شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم * * * توفيق يار شد كه سوي اين در
آمديم

ما لايق حضور تو هرگز نبوده ايم * * * لطف تو بود اينكه به اين
محضر آمديم

آلوده ايم و از گنه خويش شرمسار * * * با دستهاي خالي و چشمِ تر
آمديم

اي مهربانِ بنده نواز و بزرگوار * * * ما خائف از محاسبه محشر
آمديم

ما دلشكسته ايم ، و ليكن اميدوار * * * ما را ز خود مران كه بر اين
باور آمديم

با آرزوي ديدن مهدي ـ عج ـ در اين ديار * * * از مروه تا صفاي تو چون
هاجر آمديم

بوي گلي است در عرفات از حضور تو * * * سوي گل وجود تو ما با سر
آمديم

ما داغدار كوچِ هزاران ستاره ايم * * * گريان ولي ز داغِ گل ديگر
آمديم

داغ بزرگ ، مدفن پنهان فاطمه است * * * ما در پي زيارتِ اين مادر
آمديم

زبان حال زائران قبر رسول
خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

حداد عادل

يا رسول الله مهمان توايم * * * ميهمان تو ز ايران توايم

سيّد عالَم تو صاحب خانه اي * * * ما گرسنه بر سر خوان توايم

در هوايت بال و پر افشانده ايم * * * ما كبوترهاي ايوان توايم

از تف گرماي هجران سوختيم * * * تشنه آبي ز باران توايم

دورِ نزديكيم ني نزديكِ دور * * * ما به كوي عشق جيران توايم


177


خسته از خار مغيلان طريق * * * خرّم از عطر گلستان توايم

آمده منزل به منزل كو به كو * * * پاي در كوه و بيابان توايم

ما شقايق هاي صحراي غميم * * * سوگواران شهيدان توايم

جان و تن قربان جانان كرده ايم * * * كشتگانِ عيد قربانِ
توايم

خنده مان با اشك و آه آميخته * * * شمع سوزان شبستان توايم

قبله ما سوي غرب و شرق نيست * * * ما نه آنِ اين و آن ، آنِ توايم

گفته اي سلمان ز اهل بيت ماست * * * ما ز اهل بيتِ سلمان
توايم

با تو پيمان ارادت بسته ايم * * * همچنان بر عهد و پيمان
توايم

هيچ طاعتي مثل حج
نيست

رضا اصفهاني متخلّص به
سعيد

حُجاج سوي كعبه ز هر جا كه رو كنند * * * بايد رضاي حق همه جا جستجو
كنند

اول تني كه غرق گنه بوده سالها * * * با آب توبه ، از دل و جان شستشو
كنند

بيرون ز تن كنند لباس ريا و كبر * * * احرام از تواضع و خُلق نكو
كنند

لبيك گو شوند خدا را براستي * * * ني بر دروغ ، هروله و هاي و هو
كنند

بينند در طواف خدا را ، نه خانه را * * * تا روي دل به صورت و معنا به
او كنند

سعيِ صفا و مروه كنند از صفاي دل * * * چون جهد در دويدن خود سو به سو
كنند

بهر نماز بر درِ سلطان بي نياز * * * از آب چشم خود به تضرّع وضو
كنند

در رمي جمره ، سنگ به شيطان دون زنند * * * تا خود رها ز وسوسه آن عدو
كنند

ره يافتند چونكه به مهمانسراي دوست * * * از خاك درگهش طلب آبرو
كنند

شايسته نيست اهل ريا را در اين مقام * * * از آب پاك زمزمشان در گلو
كنند

حق خوانده است ، دشمن خود اين گروه را * * * آنان كه منكرند بگو روبرو
كنند

بگذار شرح مكه نارفته را سعيد * * * آنان كه رفته اند بگو گفتگو
كنند


178


در تعريف مكه

بانويي اصفهاني از عصر صفوي

برگزيده از سفرنامه منظوم حج

مكه كه شد قبله اهل نجات * * * حرّسها الله عن الحادثات

بِهْ كه به احرام نشيني در او * * * تا كرم عام ببيني در او

طعنه بر اكسير زند خاك او * * * گل خجل است از خس و خاشاك او

ريگ زمينش چو نجوم سماست * * * گم شدگان را به يقين رهنماست

جنَّت معني است كه بي ذرع و كشت * * * جمع درو گشته نعيم بهشت

گل نه و باد سحرش مشكبوي * * * مِيْ نه و ميخانه پر از هاي و هوي

ذرع نه و خرمن او دانه بخش * * * عرش نه و طوبي او سايه بخش

باغ نه و ميوه او ظاهر است * * * راغ نه و سبزه او ظاهر است

لاله بر افروخته در وي چراغ * * * بر دلش از حسرت او مانده داغ

هر كه درين گونه ز سر پا كند * * * بي خرد است ار به فلك جا
كند

نام گل و لاله و نسرين مبر * * * وادي مكه دگرست آن دگر

كان وفا بين جبل بوقبيس * * * داغ غمش بر دل فرهاد و قيس

تيغ كشيدست به فرق سپهر * * * سنگ زده بر قدح ماه و مهر

سايه فگندست به چرخ رفيع * * * گشته برو تنگ جهان وسيع

قله اش از رفعت ممتاز او * * * آمده با عرش برين راز گو

در كمرش موضع شق شد قمر * * * گشته چو خورشيد به عالم ثمر

كوه صفا وهمه اعيان او * * * آمده يك سنگ ز ايوان او

نيست به پيامنش از مرغزار * * * لاله نَرَسته اگرَش بر كنار

كعبه چو گل سرزده از دامنش * * * هشت بهشت آمده پيرامنش

هر كه چنين يار كشد در كنار * * * چون نكشد سر به فلك زافتخار


179


هست يكي خانه در آن شعبه هم * * * گشت در آفاق به خزران علم

خاك درش سرمه اهل نظر * * * گشته در آن خانه مسلمان عمر

رغم عدو از ره دين با بلال * * * بر سر آن كوه قريب با بلال

بهر اذان كرد زبان آوري * * * بر سر آن سنگ چو كبك دري

نكهت جنَّت دمد از سوق ليل * * * خاركش كوچه آن گل به ذيل

سرزده خورشيد جهانتاب ازو * * * روضه رضوان شده در تاب ازو

طالع از آن برج شده اختري * * * كز اثر اوست ثرا تا ثري

ديده و دل هر دو در آن منجلي * * * كوچه مولود نبي و علي

بوالعجب ست آنكه شده يك مقام * * * مجمع قرص خور و ماه تمام

بهر همين مهر و مه آسمان * * * پهلوي هم نيز بود جاي شان

اين چه مقام ست كه آن آفتاب * * * بوده شب و روز در آن بي نقاب

اين چه زمين ست كه درّ نجف * * * پرورش او شده در اين صدف

خانه زهراست در آن شِعْب هم * * * پهلوي صديق به يك دو قدم

مشتري و زهره و شمس و قمر * * * بوده قرانشان همه با يكديگر

سر به سر اين كوي نشيب و فراز * * * بوده خرامش گه آن سرو ناز

بر سر آن كوي چسان پا نهم * * * بي ادبست آنكه نهد ديده هم

بادم و درش يك به يك از هم جدا * * * بارد ازو رحمت خاص خدا

مدينه منوره

باد صبا دامن گل برفشاند * * * نكهت يثرب به مشامم رساند

فارغ از انديشه صوت و ادا * * * گفت حديثي ز زبان وفا

كاي شده پاك از همه آلودگي * * * دُردي دل رفت به پالودگي


180


داده جلا آينه خويش را * * * ساخته مرهم جگر ريش را

شهد وجود تو مصفّا شده * * * بلكه ز هر صاف تر اَصْفي شده

آينه ترسم كه برآرد غبار * * * فرصت امروز غنيمت شمار

پاي تجرد به سر خويش نه * * * يك قدم از خويش فرا پيش نه

سكه زن آن نقد كه آورده اي * * * ورنه زر آورده و مس
برده اي

از زر بي سكّه چه خواهي خريد * * * جامه ازين غصه بخواهي دريد

حجّ تو هرچند كه دين را در است * * * حجّ دگر هست كه آن اكبر است

رونق فرمان تو بي مُهْر شاه * * * كم بود از مرتبه برگ كاه

مُهر كن اين نامه كه در روزگار * * * حجت كار تو شود روز كار

نامه كه گردن شكن سرورانست * * * مُهر وي از خاتم پيغمبرانست

پر نشد از آتش شوق تو دود * * * دير شد آهنگ تو برخيز زود

گرمي اين كوره از آن آتش ست * * * پاك كند نقد كه در وي غش ست

اين ره عشق ست نه راه حجاز * * * زاد وي آن به كه كني از نياز

مي رود اين ره به سوي كوي دوست * * * فرست جان باد كه معراج
اوست

نقش كف پاي شتر ره به ره * * * داده نشانها ز مه چارده

طرفه تر اين است كه در راه بدر * * * روي زمين گشته پر از ماه
بدر

بدر كه كامل به همه باب شد * * * منزل خورشيد جهانتاب شد

طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود * * * زرديش از وادي صفرا نمود

زردي روز آينه مغرب ست * * * مغرب خورشيد جهان يثربست

اي قدم از سر به رهش ساخته * * * پا ز سر دغدغه بشناخته

بي سر و بي پا شده بشتافتي * * * ره به حريم حرمش يافتي

كوكب اقبال تو مسعود بود * * * عاقبت كار تو محمود بود

بخت تو زد تخت بر اوج سپهر * * * سود به نعلين تو رخ ماه و مهر

شاهد مقصود ترا ره نمود * * * بر تو چه درها كه ز دولت گشود

اي شده مُحرم به حريم وصال * * * وقت طلب آمد و گاهِ سؤال


181


لب بگشا بهر دعاي ثواب * * * هست درين وقت دعا مستجاب

هرچه به غيب و به شهادت درست * * * از صدقات سر آن سرورست

باش ز گرد سر او صدقه جوي * * * جز به حريم حرمش ره مپوي

وجه نبي را چو مواجه شوي * * * بي خبر و واله و بي خود
شوي

قبرستان معلي

خاك معلي ست كه تاج سراست * * * نور دِهِ ديده ماه و خور است

هر طرفش مغرب صد آفتاب * * * پرده گل گشته به روشان نقاب

بوي مسيحا دهد از خاك شان * * * نور فروزد ز دل پاك شان

رحمت حق باد بران خاكدان * * * كين همه گنجست در آنجا نهان

مسجد رايت بود آنجا عيان * * * گشته منور چو رياض جنان

سر به سرش منبع نور و صفاست * * * موضع رايات رسول خداست

طول منارش به فلك همعنان * * * با شجر سدره شده همزبان

بركه آبي كه در آن منزلست * * * هر طرفش راه به جوي دلست

آب رخ چشمه خورشيد ازوست * * * تشنه او هر كه برِ طَرْف جوست

در تك آن آب ، عيان ريگ آن * * * همچو نجوم از پس هفت آسمان

از تن سيمين بَدَنان پاك تر * * * از دل حجاج ، صفاناكتر

مصري اگر آب خورد زان سبيل * * * تلخ نمايد به لبش آب نيل

آب خَضِر باشد از آن آب دور * * * منبع او ظلمت و اين كوه نور

شامي اگر بر لبش آرد گذر * * * كرده در آئينه حُسْنش نظر

يابد ازو ديده معنيش نور * * * نور و صفا در دلش آرد ظهور

ور گذراند به زبان نام او * * * صبح سعادت دمد از شام او


182


هست زمينش به صفا باغ دل * * * تخم محبت بفشانش به گِل

هرچه بر آرد سر ازين آب و خاك * * * گرچه گياه است شود نور پاك

پرتو علمش به جهان تافته * * * عالم ازو نور و ضياء يافته

گوشه نشين گشته درين خاكدان * * * شيخْ عمر مرشد اعرابيان

شد شجرش را كه در آن عرصه گشت * * * سايه نشين طوبي باغ بهشت

هست ز عين شرف آن خاك در * * * نور دِهِ ديده اهل نظر

تربت او كآمده نوراني است * * * شيخ عليُّ الحق كرماني است

زآب و گل او شجري سر زده * * * وز شرفش سر به فلك بر زده

آمده زآثار كرامت برش * * * ساخته از شيره جان پرورش

گرچه ز نخلش رطبي نوش كرد * * * نور و صفا در دل او جوش كرد

سبزه آن تربت عنبر سرشت * * * سنبل مشكين رياض بهشت

گر چه بود رنگ سياهي برو * * * ريخته انوار الهي درو

هست در آن عرصه چو همسايگان * * * شيخ سماعيل كه از شيروان

آمده چون شير ژيان در خروش * * * با دل پر جوش و زبان خموش

سوي حريم حرم كردگار * * * يافته در ساحت آن عرصه بار

آمده و كرده در آنجا نزول * * * خاك درش قبله اهل قبول

مقبره خواجه فضيل عياض * * * روضه اي آمد زبهشت آن رياض

قرص قمر شمه ايوان او * * * سر به فلك بر زده بنيان او

هر كه بدانجا ره و رو يافته * * * فيض دل از درگه او يافته

يك طرفش از ره صدق و صفا * * * گشته حريم حرم مصطفا

مقبره پاك خديجه دروست * * * نور و صفا
داده نتيجه دروست

فصحت آن ساحت با زيب وفر * * * وسعت آن عرصه دولت اثر

هست زيارتگه اعيان بسي * * * ليك نهان از نظر هر كسي

جمله در آن امكنه آسوده اند * * * روي به خاك كرمش
سوده اند

هر كه نباشد قدمش در بهشت * * * سر نَنَهادست در آنجا به خشت


183


هست در اخبار كه روز پسين * * * كآمده از حق لقبش يوم دين

ارض معلي و زمين بقيع * * * كآمده اند از ره معني رفيع

هر دو ملاقي و ملاحق شوند * * * با تبع خيل و علايق شوند

گريه بر فراق

روز جدايي كه نبيند كسي * * * تيره تر است از شب هجران بسي

عاشق دل سوخته در هجر يار * * * آورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيار * * * مرگ جدائيست ميان دو يار

روز وداع است و فراقش زپس * * * ناله بروي آي و به فرياد رس

خون گري اي ديده به صد هاي هاي * * * وقت جدائيست از آن خاك پاي

بخت كجا رفت هم آغوشيت * * * هست كنون وقت سيه پوشيت

دل به مصيبت كسي افتاده طاق * * * گه ز فراق و گهي از اشتياق

وقت وداع ست و اجل در كمين * * * خاصه وداع صنمي اين چنين

كس نكند محنت هجر اختيار * * * مرگ جدائيست ميان دو يار

اي گل باغ ملكوت الوداع * * * مي روم اكنون به طواف وداع

با خفقانِ دل و رنجِ صداع * * * بوي تو جان قوت شده الوداع

جان جهاني و به از جان بسي * * * قطع ز جان چون كند آسان كسي

اي گل مشكين به نواي عجيب * * * قطع وصال تو كند عندليب

وصل تواش سوخت به داغ جگر * * * تا دگري هجر چه آرد به سر

كرده به راه طلبت جان فدا * * * مي شود اكنون به ضرورت جدا

دوري من از تو ضروري بود * * * ورنه كرا طاقت دوري بود

روز جداي كه خرابم ز تو * * * كافرم ار روي بتابم ز تو

گر ز تواَم دُور كند بخت بد * * * مهر تواَم باز كشد سوي خود


184


ديدار قبا

اي خَضِر راه خدا مرحبا * * * خيز كه شد شنبه روز قبا

تا به قبا هست قريب دو ميل * * * طي نتوان كرد رهش بي دليل

نخل به نخل است همه پي ز پي * * * سر به سر آورده چو در بيشه ني

هر يك از آن نخل چو سرو روان * * * از ثمر افگنده به بَر گيسوان

در تَهِ هر نخل همه زرع و كشت * * * چون نشود رشك زمين بهشت

هست در اين عرصه مكان دگر * * * خوابگه ناقه خيرالبشر

بئر اريس است مسمي چو گل * * * هست در او خاتم ختم رسل

چشمه زرقاست كه چرخ كبود * * * آمده پيشِ ره او در سجود

در صفت قصر رفيع قبا * * * كرده دلم پيرهن و جان قبا

بئر رسول ست كز آب حيات * * * لب به لب استاده چو جوي فرات

كعبه به صد جاي ز شوق قُبا * * * ساخته پيراهن عزّت قَبا

هشت كَرَتْ بهر نوافل قيام * * * چون رسي از ره سوي مسجد خرام

هر كه به شنبه كند آنجا نزول * * * عمره برآورد به قول رسول


| شناسه مطلب: 82917