1 ـ مکّه مکرّمه و پیشینه
آن

میقات حج - سال چهارم - شماره سیزدهم - پاییز 1374 مکه مکرمه و پیشینه آن ـ 2 تألیف : جواد علی ترجمه و تحقیق : اصغر قائدان مکه دارای جامعه ای شهری و با ثبات بود . ساکنان آن بیشتر شهرنشین بودند ، البته نه شهرنشین به معنا و مفهومی که امروزه از آن برداشت

ميقات حج - سال چهارم - شماره سيزدهم - پاييز 1374

مكه مكرمه و پيشينه آن ـ 2

تأليف : جواد علي

ترجمه و تحقيق : اصغر
قائدان

مكه داراي جامعه اي شهري و با ثبات بود . ساكنان آن بيشتر شهرنشين بودند ،
البته نه شهرنشين به معنا و مفهومي كه امروزه از آن برداشت مي كنيم ؛ زيرا
زندگي در آن بر اساس عصبيت قبيله اي شكل گرفته بود . شهر به چند شعب يا درّه
تقسيم گشته و هر درّه خود اجتماعي مستقل محسوب مي شد و خانداني در آن حكومت
مي راند . اين خاندانها نيز ، براي دستيابي به مقام و قدرت ، همواره با ديگران به
نبرد و درگيري مشغول بودند . ( 1 )

به رغم آن كه اسلام با اين ارزشهاي جاهلي مبارزه كرد ولي تا امروز نيز در بين
اعراب ، نه فقط در مكه ، بلكه در تمامي جهان عرب ، همواره حاكم است . نزاع بين بني هاشم
و بني اميه براي تسلط و رياست بر مكه و سپس بر خلافت اسلامي ، مردم مسلمان را همانند
مردم دوران جاهليت مورد اذيت و آزار قرار مي داد ( 2 ) و نزاع بين خاندانهاي ديگر براي رياست و زعامت نيز
همينگونه بود .

در هر زمان ، بعضي از رؤسا و بزرگان ، به حكومت مكه رسيده و خود را پادشاه آن
مي خواندند ، آنان تمايل داشتند تا تاجي همانند تاج پادشاهان بر سر گذارند ولي
موفق نمي شدند . حتي ذكر شده است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شعب در لغت به معناي شكاف بين دو كوه و يا راه و فاصله ميان دو
كوه است كه جمع آن شعاب مي باشد ( ابن منظور ، لسان العرب ، ماده شعب ج4 ، ص2270 ) شهر مكه بخاطر اين كه در منطقه اي كوهستاني واقع شده است دره ها و شعاب
فراواني داشته كه محل سكونت بسياري از قبايل بوده و بخاطر سيل هاي فراوان كه
در مكه جاري مي شده اين دره ها امنيت بيشتري داشتند . بدين صورت هر
دره اي به خاندان يا قبيله اي اختصاص مي يافت و در حقيقت بايد گفت
هر درّه ، در حكم يك ايالت و حكومتي مستقل براي خود بوده كه رئيسي از آن خاندان در
رأس امور شعب قرار داشته و به حل و فصل مسائل داخلي قبيله خود ، بصورتي خود مختار ،
مي پرداخته است . نام تمامي آن شعاب در منابع ثبت است كه مي توان به
معروفترين آنها ؛ يعني شعب ابيطالب ، شعب بني عامر ، شعب بني هاشم ، شعب ابي دب
و شعب ابي يوسف اشاره داشت . محاصره رسول خدا و بني هاشم در شعب ابيطالب آنطور
كه در افواه جامعه مطرح است ، محصور و يا وارد كردن آنان در مكاني دور افتاده به
منظور محاصره نبوده است ، بلكه چون شعب ابيطالب محل سكونت خاندان بني هاشم بوده و
تمامي اين دره به آنان اختصاص داشته است لذا ايشان را در مكان مسكوني خود محاصره
كرده و از ارتباط ساير نقاط يا مردمان با آن شعب و يا بالعكس جلوگيري
كرده اند ، يعني آنان را محاصره اقتصادي و اجتماعي كردند . مترجم

2 ـ . . . جعفر گويد : از امر علي و عثمان و آنچه بين آنان بود سؤال
كردم ، پس گفت : اين يك دشمن قديمي و نسبي بين عبد شمس و بني هاشم بود . حرب بن اميه
از عبد المطلب بن هاشم نفرت داشت و ابوسفيان نيز نسبت به محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حسادت ورزيده و
با او جنگيد . . . ( شرح ابن ابي الحديد ، ج2 ، ص220 ، 4010 و 3 ـ 382 ) .


95


بعضي از آن مدّعيان ، به بيگانگان نيز پناه مي بردند ، تا براي ايجاد نفوذ
وسلطه سياسي ، مادي و نظامي و در حقيقت تثبيت پادشاهي خود بر اين سرزمين ، از آنان
كمك بگيرند ولي موفق نمي شدند . همانگونه كه در مورد عثمان بن حويرث بن اسد بن
عبد العزي معروف بن البطريق گزارش شده است ؛ يعني همان كسي كه در پادشاهي مكه طمع
كرد و وقتي موفق نشد ، نزد قيصر روم رفته و خواست تا براي دستيابي به سلطنت ، خود را
در حمايت او قرار دهد . وي به قيصر گفت من آنان را به دين تو وارد مي كنم كه
سرانجام تحت سلطه تو خواهند آمد . قيصر گفت پس چنين كن و سپس براي او نامه اي
نوشته و با طلا ممهور نمود . قريش از قيصر ترسيده و سعي كردند تا به گفته او گردن
نهند . آنگاه اسود بن مطَّلب ( ابو زمعه ) برخاست و مردمِ در حال طواف را مورد خطاب
قرار داد و گفت : قريش نه پادشاهي مي كند و نه تن به پادشاهي مي دهد . اسود
بن اسد بن عبد العزي نيز فرياد زد : آگاه باشيد كه مكه زنده است و به پادشاهي كسي
گردن نمي نهد . قريش نيز بر سخن او قدرت يافته و با آنچه كه عثمان بن حويرث
براي آن آمده بود مخالفت ورزيدند ؛ او نيز به مقصود خود نرسيد و سرانجام نزد ابن
جفينه مانده و سپس از دنيا رفت ؛ لذا بنو اسد بن جفينه به قتل او متهم شدند ( 1 ) ابن جفينه همان عمرو بن جفينه غساني بود . ( 2 )

عثمان بن حويرث اولين پيشوا در زمان جاهلي نيست كه شيفته پادشاهي و لقب پادشاه
دوستدار مردم بود . وي براي دستيابي به اين لقب به هر شيوه اي ولو از راه دوستي
با زورمندان بيگانه و توسل به آنان ، متمسّك مي شد ، تا از ايشان در تثبيت
پادشاهي بر قوم خويش كمك بگيرد .

در كسب اخبار و تاريخ ، از اسامي تعدادي چون او ياد شده كه بدنبال پادشاهي بوده ،
طمع چشم آنان را كور ساخته و به علّت كمبود شخصيت و ضعف نفس ، حتي به ساسانيان و روم
نيز متوسل مي شده اند تا به كمك آنان بر قوم خويش پادشاهي و سيطره يابند
و از سوي ايشان به لقب دوست مفتخر گشته و از دست آنان تاج بر سر گيرند . بديهي بود
در مقابل ، با اين عمل ، خود و قوم خويش را در خدمت رهبران بيگانه و كساني كه با قدرت
و برتري بر آنان منت نهاده و كمك كرده اند قرار مي دادند .

عثمان بن حويرث در راه دستيابي به پادشاهي مكه ، به استقبال مرگ شتافت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زبير بن بكار ، نسب قريش ص209 به بعد ؛ سهيلي ، الروض الأُنُف ، ج1 ،
ص146

2 ـ همان كتاب و نيز ابن حزم ، ص190


96


چنانكه ذكر شد ، براي اين امر ، به روم تقرّب جسته و به دين مسيح گرويد . ولذا مقام
وي نزد روميان بالا رفت . كسي چه مي داند ؟ شايد انگيزه حمايت روميها از او ،
بدين سبب بود كه وي را مأمور خود ساخته و براي تسلط و نفوذ بر اين شهر مقدس ، به او
كمك نمايند تا بتوانند بوسيله او بر حجاز ، يمن ، عربستان جنوبي و غربي و نهايتاً
جزيرة العرب سيطره و تسلّط يابند .

عثمان قوم خويش را جمع كرده و به آنان هشدار داد كه : اي مردم ، چنانكه
مي دانيد ، قيصر روم سرزمينهاي شما را امن كرده و تجارتي كه به آن اقدام
مي كنيد در سايه حمايت اوست . وي مرا بر شما پادشاه كرده و من يكي از شماها و
پسر عمويتان هستم . مي ترسم اگر از اين امر سرپيچي كنيد ، روميان مانع تجارت شما
در شام شوند . پس با امر او مخالفت نكرده و دوستي او را قطع ننماييد ( 1 ) وي پس از آن ، به تهديدي شديدتر پرداخت و بر تحقق
پادشاهي خود ، به هر وسيله اي مصمّم شد .

شايد لقب بطريق كه عثمان بن حويرث به آن شناخته مي شد ، از جانب روميان براي
كسب رضايت و خوشنودي ، او ـ با حرف يا عمل ـ داده شده باشد و عاقلانه به نظر
نمي رسد كه اين يك لقب ديني براي او باشد . روميان اين القاب را براي جذب ( قلوب ) و يا خريدن رؤسا و بزرگان قبايل به آنان اعطا مي كردند ! اين القاب ،
براي فخر و مباهات بوده نه نشانه رتبه و مقامي كه از آن برخوردار بوده و بدان منظور
از روميان دريافت كرده باشند .

در جزيرة العرب ، الفت ، محبت و وحدت اجتماعي بين مردم وجود نداشت . خودپرستي و روح
قبيله گرايي ، كه نوعي خودخواهي توسعه يافته بود ، به ظهور يك جامعه بزرگ و يكپارچه
كمك نمي كرد . هر رئيس و پيشواي بزرگي ، رياست را براي خود مي ديد و پذيرش
رياست ديگري را براي خود ، خواري و اهانت مي شمرد . همكاري و تعاون ، به علت
اوضاعِ بدِ مالي و وجود فقر كلي وجود نداشت . چنين جامعه اي را بناچار
مي بايست تفرقه فرا گيرد و حسد و نزاع بين مردم ، براي بدست آوردن روزي در يك
زندگي سخت ، پديد آيد . در قرآن كريم نيز به اين امر اشاره شده است .

اين آيات ، مؤمنان را به وضعي كه در آن بودند يادآور شده و آنان را به وحدت و عدم
بازگشتن به آن زندگي جاهلي ، تشويق كرده است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محمود العقاد ، العبقريات الاسلاميه ص130 ؛ سهيلي ، روض الأنف ، ج1 ،
ص146


97


واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرّقوا واذكروا نعمة الله
عليكم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمتِهِ اِخوانا .
( 1 )

وهو الذي أيّدك بنصره وبالمؤمنين وألّف بين قلوبهم ، لو
أنفقت ما في الأرض جميعا ما ألفت بين قلوبهم ، ولكن الله ألّف بينهم ، انه عزيز حكيم .
( 2 )

اسلام اين وحدت را كه جايگزين تفرقه و اختلاف شد ، نعمتي از نعمتماي خداوند بر
مؤمنين شمرده و از مسلمانان مي خواهد تا به اسلام چنگ زده و متفرق نگردند و
اين نعمت خداوند را بر خود كه به فضل او برادر شدند بياد آورند .

در مكه حكومتي مركزي به معنا و مفهوم شناخته شده امروزين آن ، وجود نداشت . در آن
سرزمين پادشاهي كه داراي تخت و تاج باشد يا يك رئيس بعنوان رئيس جمهور يا رئيس شهر
نبود . از مجلسي كه بر شهر حكومتي مشترك يا به تناوب داشته باشد و از حاكم شهر يا
حاكم نظامي خبري نبود و اخباريون نيز از وجود مدير ورئيسي كه در آن شهر امنيت را
برقرار سازد و يا زنداني كه افراد متخلف و خاطي نسبت به نظم و قوانين جامعه را
در آن محبوس نمايد و وظائف ديگري از اين قبيل را كه در حكومتهاي امروزين
مي بينيم انجام دهد ، گزارشي نداده اند .

در مجموع ، حقيقت امر اين بود كه مكه قريه اي تشكيل يافته از دره هايي
بود كه هر يك به عشيره اي اختصاص داشت و رؤساي آن ، خود به تنهاي به حلّ و عقد
امور و نهي و تأديب عشيره خود مي پرداختند . و در توان كسي نبود كه با حكم
آنان مخالفت ورزد . اين رؤسا از عاقلان قبيله و حكّام ناصح بودند .

در قرآن كريم پيرامون رؤساي مكه چنين آمده است :

وقالوا لو لا نزّل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم . ( 3 )

مراد از قريتين مكه و طائف مي باشد . در آيه بعدي ، به وجود مراتب و درجات
بعضي از مردم نسبت به عده اي ديگر ، اشاره مي شود . در اين آيات ، اوضاع
اجتماعي ساكنان مكه ، طائف و نقاط ديگر در آن زمان تشريح مي گردد .

پس رؤساي مكه همان بزرگان و پيشوايان آنان بودند كه از بالاترين مقام
و درجه در ميان مردم برخوردار بوده و بزرگان مكه يا بزرگان طائف همان
طبقه اريستوكرات يا اشراف بودند كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران : 103 ، و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد و
نعمت خداوند بر خود را بياد آوريد كه دشمن يكديگر بوديد و خداوند بين قلبهاي شما
ايجاد الفت و دوستي كرد و شما را با يكديگر برادر گردانيد .

2 ـ انفال : 63 ، و او كسي است كه تو و مؤمنين را با ياري خويش مؤيد و
منصور گردانيد و بين قلبهاي آنان الفت برقرار كرد ، اگر تو همه آنچه كه در زمين است
مي خواستي در بين آنان ايجاد دوستي نمايي هرگز موفق نمي شدي ولي خداوند
بين قلبهاي آنان محبت برقرار ساخت كه او با عزت و تدبير است .

3 ـ زخرف : 31 ، و گويند چرا قرآن بر آن دو بزرگ ؛ قريه مكه و طائف
نازل نشد اين گفته اشراف و رؤساي قبايل و بزرگان مكه است كه مي گفتند چرا قرآن
بر وليد و حبيب از طائف و عروة بن مسعود از مكه نازل نشد كه آنان بزرگان و اشراف آن
دو شهر بودند . مترجم


98


ميان مردم زعامت و رهبري داشته و به داشتن تكبّر ، جلال و جبروت و خودپسندي موصوف
و تنها خود را انسان مي پنداشتند كه بوسيله آن به زعامت موروثي يا مال ومكنت
دست يافته بودند . ( 1 )

حكومت در مكه آن عصر ، حكومتي غير متمركز و در حقيقت حكومت رؤسا و صاحبان
مقام و نفوذ و شخصيت بود كه همواره احكام و اوامر آنان اجرا و اطاعت مي شد . اين امر نه بخاطر وجود حكومت قوي مركزي بود كه بر مردم مكه سيطره داشت ، بلكه بخاطر
اين كه آن احكام و اوامر ، از سوي عناصر داراي وجهه و سن و رؤسا و اشراف صادر
مي گشت . احكام آنان در عرف و عادت مردم مكه و ساير ساكنين جزيرة العرب
مطاع بود و هيچگاه با عادت و عرف مخالفتي نمي شد ، حتي امروز نيز عرف به
منزله قانون مردم شبه جزيره است .

سرپيچي از احكام رؤسا و بزرگان ، به معناي سرپيچي از سيادت و سلطه قانون ، تمرد بر
سازمان و نظام اجتماعي ، تحقير حاكمان و اهانت به آنان و پيروانشان بود لذا هيچ كس
نمي توانست از اوامر رؤساي قوم و صاحبان حسب و شرف و سن و عقل سرپيچي
كند .

كتب حديث و سيره ، از مجلسي در مكه سخن گفته اند كه اشراف ، رؤسا و بزرگان آن
شهر ، براي مشورت و برنامه ريزي در امور صلح يا جنگ در آن انجمن جمع
مي شدند . اين مجلس به دار الندوه معروف وشباهتي به شيوه مجالس بزرگان در يمن
بنام المزود داشت . در دار الندوه بزرگان قوم و صاحبنظران و اصحاب حلّ و عقد ،
براي مشورت در امور و تصميم گيري گردهم جمع شده و به اعتبار اين كه پيشوايان و
رؤساي قوم هستند ، به اعلان حكم و نظر خويش پرداختند و مردم نيز جز اطاعت و امتثال
اوامر آنان وظيفه اي نداشتند . آنان در گزينش و انتخاب رؤسا يا شخصيتهاي اين
مجلس ، داراي حق رأي و نظر نبوده و اين رؤسا بنام مردم و از ايشان سخن
مي گفتند . اعضاي مجلس ياد شده در اين وضع همانند رئيس قبيله اي بودند كه
بنام افراد خود ، به صدور فرمان مي پرداختند . در حقيقت نظر آنان همان چيزي بود
كه عرف و عادت و رأي بزرگان و صاحبان حلّ و عقد قبيله ناميده مي شد .

بناي دار الندوه را به قُصَيّ نسبت مي دهند كه در حدود سال 440 ميلادي ـ بر
اساس آنچه مستشرقان تخمين زده اند ـ آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اصطلاح اريستوكرات يا اريستوكراسي ، اصطلاحي جديد مربوط به عهد
حاضر مي باشد كه معناي خاصي دارد اريستوكراسي نوع حكومتي است كه گردانندگان آن
طبقه اشراف هستند . هرچند كه اشراف آن حكومت را اداره مي كنند ولي براي اداره
كشور ، داراي مجلس ، قوانين و . . . هستند . در صورتيكه در شبه جزيره آن دوران ، طبقه
اشراف با اريستوكراتها و يا حكومت اشرافي آنان با اريستوكراسي كنوني تفاوت داشت . بهتر است كه آنان را همان نجبا و برگزيدگان يا مهتران قوم و اشراف ، مورد خطاب قرار
دهيم . مترجم


99


را ساخته است ؛ آنچه مسلّم است ، اين مجلس در دوران وي براي قريش بوجود آمد . رؤسا
و ريش سفيدان در آن مي نشستند و نيازمندان و ستمديدگان به آن پناه
مي جستند ، قريش نيز در جنگها و امور خود ، تصميمي جز در آن نمي گرفت ، هر
كس را كه مي خواست ازدواج كند در آنجا عقد زوجيت مي بستند ، جوانان را به
نشانه بلوغ سن و ازدواج ، زره پوشانيده و در آن براي فرماندهاني كه بزرگان مكه براي
دفاع از شهر برگزيده بودند ، پرچم بسته مي شد و او پرچم را بعنوان
نشانه اي در جنگ ، از آن مكان حمل مي كرد . ( 1 )

در اين مجلس ، قريش براي برخورد با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هنگام ترس از دعوت او ، به
مشورت نشسته و بر قتل او تصميم گرفتند ( 2 ) در همين
انجمن و خانه بود كه در سال هفتم هجري ، رؤساي قريش ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را
هنگام ورود به مكه براي حج ، به نظاره نشستند ( 3 ) و
بخاطر مقام و عزتي كه او در ميان قوم خود بدست آورده بود ، به شدت نسبت به او كينه و
حسادت ميورزيدند . ( 4 )

قصي سرپرستي اين خانه را براي فرزندش عبدالدار وصيت كرد و او رئيس آن شد و سپس
آن را براي فرزند خود به ارث گذاشت . دارالندوه ( پس از اسلام ) همچنان پاي برجا بود
تا اين كه عكرمة بن عامر بن هاشم ، آن خانه را از معاوية بن ابي سفيان خريد و آن را
به دار الاماره و محل سكونت خويش تبديل كرد . ( 5 ) و ( 6 )

و اما در مورد قانون آن قوم و دستور رؤساي آن ، خداوند در قرآن كريم چنين اشاره
مي فرمايد : إنّا وجدنا آباءنا علي أمّة وإنّا علي آثارهم
مقتدون
( 7 ) ايشان از آنچه به دست
مي آوردند ، محافظت مي كردند و نسبت به آنچه به آنان مي رسيد ، حريص
بودند ؛ براي آنان هيچ تغيير و دگرگوني ، اگر چه در آن حق و منطق مي ديدند ،
پذيرفتني نبود ، در قرآن كريم ، آيات ديگري است كه تمسك و توسل نخبگان و اشراف مكه را
به حقوق و وراثت عرفي و سيادت خويش متذكر مي شود . آنان با اين وسيله به حفظ
و صيانت از حقوق موروثي و زعامت خود در ميان مردم مي پرداختند . اشراف و
ملأ مكه كساني بودند كه هيچ چيز جديد و تغييري را نمي پذيرفتند . و سُنت آنان
به گذشته تعلق داشته و انقلاب و خروج از عرف و عادت را به هر طريقي ناپسند
مي داشتند .

كساني كه عرف و عادت را سبك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دارالندوه را مي توان قديمي ترين مجلس مشورتي در شبه
جزيره و حتي در جهان دانست . ازرقي آنجا را خانه و محل سكونت قصي بن كلاب نيز دانسته
است . ( ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص384 ) از آنجا كه قصي بن كلاب بزرگ مكه و حاكم مقتدر
اين شهر بوده است ، بر اساس سنتهاي پذيرفته شده آن عصر ، ريش سفيدان و بزرگان قوم
براي بررسي وقايع اتفاق افتاده و يا اتخاذ تصميمات مناسب در جهت حلّ و فصل مسائل و
اختلافات يا بررسي امور سياسي ، نظامي و اقتصادي به خانه حاكم كل رفته و با او به
مشورت مي نشستند . اگر گفته ازرقي كه منبع وي از قديمي ترين منابع تاريخي
مكه است را مورد توجه قرار دهيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه دارالندوه بخاطر اين
كه محل سكونت رئيس شهر بوده ، به عنوان مجلس مشاوره مورد استفاده قرار
مي گرفته است و نمي توان بطور قطع اظهار نمود كه در ابتدا براي
تشكيل مجلس مشورتي ساخته شده است بلكه بايد گفت چون رؤساي قوم مشورت خويش با رئيس
شهر را در خانه وي انجام مي داده اند ، آنجا به مرور ، به صورت يك انجمن
مشورتي يا دارالندوه در آمده و در دوره هاي بعد به اهميت آن بعنوان يك مجلس
افزوده شده است . در هر حال دارالندوه تا ظهور اسلام همچنان پاي برجا بود و در اين
دوران حكيم بن حزام بن خويلد برادر زاده حضرت خديجه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين خانه
را به هزار درهم خريد ( سهيلي ، روض الأنف ، ج1 ، ص55 ) خانه ياد شده در دوران پس از
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) موقعيت سياسي خويش را از دست داد و معاويه در دوران خلافت خويش آن
را مكاني براي اقامت خويش در مراسم حج قرار داد . بخشي از دارالندوه در توسعه
عبدالملك و فرزندش ، ضميمه مسجدالحرام شد و باقيمانده آن نيز در توسعه منصور عباسي
به آن پيوست . فاكهي از مالكيت اين خانه به وسيله الموفق عباسي نيز خبر مي دهد
كه وي آن را به حارث بن عيسي داده بود . بعدها دارالندوه را از اساس تخريب و سپس به
جاي آن مسجدي ساختند كه دوازده در ، از آن به داخل مسجدالحرام باز مي شد و مسقف
بود و سرانجام نيز ضميمه مسجدالحرام گشت ( ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص387 و 388 ) . مترجم

2 ـ ابن هشام ، سيرة النبي ، ج2 ، ص94 ] خبر دارالندوه [ ، بلاذري ، انساب
الاشراف ، ج1 ، ص52 ؛ ابن قيم جوزي ، زادالمعاد في هدي خير العباد ، ج2 ، ص52 ؛ افشهري در
تذكره خويش گويد : اكنون مقام حنفي است . ( شرح القاموس ، ج10 ، ص362 )

3 ـ ابن هشام ، همان كتاب ، ج3 ، ص424 ، ] عمرة القضاء [

Encyclopediaof Islam, v . 1, p . 918,ـ . Caussin de perceval Essa : , v . 1, p . 235

5 ـ بلاذري ، همان كتاب ، ج1 ، ص54

6 ـ در منابع تاريخي در ذكر پيمان حلف الفضول به نام خانه عبدالله
بن جدعان نيز برمي خوريم كه پيمان معروف ياد شده در اين خانه با حضور قبايل
ساكن در شبه جزيره بسته شد تا بر اساس آن اجازه ندهند كه هيچ ستمگري در مكه اقامت
كند . اين پيمان ابتدا بوسيله سه نفر از جرهم و قطور كه هر سه فضل ناميده
مي شدند بسته شده و سبب آن نيز ظلمي بوده كه از عاص بن وائل سهمي به يكي از
افراد قبيله بني زبيد وارد گشته بود . و وي كالاي او را گرفته و مبلغ آن را
نمي پرداخت و لذا مرد زبيدي بر فراز كوه ابوقبيس رفته و فرياد زد : اي قريش به
داد ستمديده اي دور از طايفه و كسان خويش برسيد كه در داخل مكه كالاي او را به
ستم مي برند ، همانا احترام كسي راست كه خود در بزرگواري تمام باشد و در جامه
فريبكار احترامي نيست با شنيدن اين دادخواهي ، بني هاشم ، بني عبدالمطلب ، بني زهرة بن
كلاب ، بني تيم بن مرّه و بني حارث بن مهر در خانه عبدالله بن جدعان تميمي اجتماع
كرده و پيماني بستند كه براي ياري هر ستمديده و گرفتن حق وي ، همداستان باشند ( فاكهي ، اخبار مكه ، ج5 ، ص190 ) اين پيمان در بيست سال قبل از بعثت از سوي قبايل قريش
تجديد شد . و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز در آن حضور داشتند ( ابن هشام ، سيرة النبي ، ج1 ،
ص134 ) . براي تجديد اين پيمان زبير بن عبدالمطلب طوايفي را در دارالندوه جمع كرد و
از آنجا به خانه عبدالله بن جدعان رفته و پيمان را تجديد كردند ( ابن هشام ، همان
كتاب ، ج1 ، ص133 ؛ ابن اثير ، الكامل في التاريخ ، ج2 ، ص25 ) البته نمي توان موقعيت
خانه عبدالله بن جدعان را از لحاظ سياسي و يا اجتماعي هم پاي دارالندوه دانست ولي
اين خانه نيز در حقيقت چنانكه گفته شد ، روزي به منزله يك انجمن مشورتي مورد استفاده
قرار گرفته و پيمان مهم حلف الفضول نه در دارالندوه ، كه در اين خانه بسته شده است . ولذا نمي توان گفت دارالندوه تنها انجمن مشورتي در دوران گذشته اين شهر بوده
است . مترجم

7 ـ زخرف : 22 به بعد ، و گفتند ما پدران را به عقايد و آييني يافتيم
و ما نيز در پي آنها بر هدايت هستيم .


100


شمرده و با سنت آباء و اجدادي مخالفت ميورزيدند ، مورد تعقيب قرار مي گرفتند
تا به هدايت بازگشته و به پيروي از سنتهاي گذشته به همان گونه كه بوده و به حفاظت
از عرف و عادت ناچار گردند . و با اين امر ، حقوق موروثي و مكانت اجتماعي و مصالح
اقتصادي رؤسا و بزرگان را پاسداري كنند . پس عرف در جامعه را طبقه حاكمه مقرر كرده و
به حفظ مصالح خود بر اساس عادتها مي پرداختند . آنان با اين قانون موروثي غير
مسجل حاكم بوده و مردم نيز بايد به اطاعت و انقياد آنان مي پرداختند .

واذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما ألفينا
عليه آباءنا ، أولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئاً ولا يهتدون .
( 1 )

بدين علت آنان هنگامي كه مي شنيدند محمد خود را رسول خدا مي خواند كه
براي بشارت و هشدار به سوي آنان و سايرين آمده و به دين خدا ، اسلام و اعتقاد
به نبوت و رسالت خود دعوت مي كند ، تعجب كرده و او را مورد استهزاء قرار
مي دادند . اين عده چگونه مي توانستند ظهور مردي را كه براي امر بزرگي چون
اين دعوت آمده و در حالي كه وي از طبقه اي ثروت فراواني به ارث نبرده و در اين
سرزمين سروري و بزرگي نداشته ، عاقلانه پندارند ! اگر رسالتي كه از سوي پروردگار
جهانيان براي آن رسولي فرستاده شده ، حقيقت باشد ، بنا به نظر و عقيده آنان ، ضروري
است كه اين امر به بزرگان مكه يا حداقل طائف سپرده مي شد ، نه به مردي مثل محمد
كه از ميان آنان ( رؤسا و اشراف ) نبود !

پس ( با اين اعتقاد ) نسبت شرف ، سن ، موقعيت و مكانت از شرايط نبوت محسوب
مي شد كه خداوند آن را جز به كساني كه از آن امتيازات و نيز از عقل وكمال
فراوان برخوردار باشند نخواهد سپرد و همه آن امتيازات و فضايل ، تنها در بزرگان
و سروران و صاحبان مال و جان به اندازه كافي وجود داشت . اين در حقيقت
نمونه اي از زندگي و منطق آنان بود كه با عقل و قدرت و علم مرتبط
مي شد .

آري محمد از خانداني بود كه تنها خدمت بيت الله و حجاج در ميان آنان به ارث
رسيده بود ، نه مال و ثروت ؛ زيرا او از بني هاشم بود و هاشم نيز مالي نداشت ، بلكه
براي بازماندگان خود مكانت و منزلت به ارث گذاشت .

بني هاشم ، ثروتي چون ثروت بني عبدشمس ، كه رقيب آنان در سلطه بر اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 170 ، و هنگامي كه به آنان گفته مي شد از آنچه خداوند
فرستاده پيروي كنيد مي گفتند ما از كيش پدران خود پيروي مي كنيم ، آيا
آنها بايد از پدرانشان كه بي عقل و نادان هستند و هرگز به حق و راستي هدايت
نشده اند پيروي كنند ؟


101


شهر كوچك بودند ، نداشتند و در حقيقت ثروت ، همان قدرت و سلطه بود ، از اين رو
دشمنان ايشان از يك خاندان و بالطبع از يك ريشه و نيز قوي تر و نافذتر بوده و
سلطه آنان در مكه و حجاز سابقه اي طولاني داشت .

بدين روي ، قدرت و استحكام اين خاندان و يارانشان و كساني كه پيرامون آنان بودند ،
بر قدرتي كه بني هاشم با وجود اشراف بر بيت الحرام و رؤسا و روحانيون آن زمان
داشتند ، قوي تر بود .

سفيران قريش ، براي مكه ثروت و تجارت فراهم مي كردند ، آنان از روم طلاها
و از ايران نقره ها به سوي اين شهر سرازير مي كردند . روميان نزد
اعراب به دينارهاي طلاي مضروب و ايرانيان به درهمهاي نقره مضروب خود مشهور بودند . مردم سرزمين شام و مصر به مردم طل و مردم عراق به مردم سكه يا نقره معروف
بودند .

هدف يك تاجر در زندگي خويش ، جمع دينارها ، كسب طلا وانباشتن آنها بود وطلا ، ثروت
وسرمايه در اين اجتماع با مقام و مكانت برابر بود .

تجّار مكه در تعيين نرخ و ارزش دينارها و درهم ها استاد بودند چون در ميان
سكّه ها ، سكّه هاي تقلّبي و ساختگي يا ناقص و معيوب يافت مي شد . تاجران مكه همانند ساير تجّار آن عصر ، هنگام عبور از اين شهر به آزمايش دينارها و
درهم هاي خود و بررسي وزن آنها مي پرداختند .

به علّت كمي پولهاي نقد در جهان ، قيمت آنها در معاملات ، بسيار بالا بود
و مالك دويست دينار در جزيرة العرب جزو بزرگان ثروتمند محسوب مي شد .

ارزش سرمايه قريش در كارواني كه رياست آن را ابوسفيان در دست داشت و باعث
انجام نبرد بدر شد ، به پنجاه هزار دينار مي رسيد و از كاروانهاي بزرگ مكه
محسوب مي گشت . اموال آن را بر 2500 شتر حمل كرده و تعدادي از راهنمايان
و محافظين كه بين يكصد تا سيصد مرد گفته شده ، آن را همراهي مي كردند كه
بن اين تعداد نيز افراد ديگري را كه هنگام نياز به مقاومت در مقابل راهزنان و
بردگان به آنان مي پيوستند بايد افزود . ( 1 )

اگر ما گفته اخباريان مبني بر اين كه اشراف مكه و ثروتمندان آن در اين كاروانهاي
بزرگ فصلي سهيم بودند را بپذيريم ، قدرت و توان مالي آنان را نسبت به ساير مردم مكه
و حجاز بلكه تمامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تلاش ابوسفيان براي نجات اين كاروان تجارتي ارزشمند و پرهيز او
از درگيري و نهايتاً تنها گذاشتن اشراف و رؤساي قوم در مقابل نيروهاي مسلمين ،
مي تواند بيانگر نقش و ارزش ثروت و تجارت در اين جامعه باشد ، بگونه اي كه
ديديم ابوسفيان به هم قطاران و رؤساي قوم خود پشت كرد و اعتبار خويش را در معرض خطر
گذاشت و حاضر نشد به خاطر اين مسائل وقتي براي نبرد با آييني جديد كه اساس اشرافيت
آنان را در هم مي ريخت ثروت و مال خود و اشراف مكه را به خطر اندازد ؛ زيرا او
بهتر از هر كس ديگري اهميت كاروان مذكور را درك مي كرد . هنگامي كه بعضي او را
مورد اعتراض قرار دادند به او گفتند شرف تو كجا رفت وي نيز پاسخ مي داد شرف من
بر پشت شتران من قرار دارد . اين حادثه مي تواند نقش مهم مسائل اقتصادي و پول و
ثروت در آن جامعه را به روشني به تصوير كشاند . مترجم


102


جزيرة العرب خواهيم شناخت . اين ثروت بطور عادلانه توزيع نشده بود ؛ مثلا
ابواجيحه بيشترين سهم را در كاروان مذكور داشت كه به حدود سي هزار دينار
مي رسيد و مردان ديگر از بني اميه نيز حدود ده هزار دينار سهم داشتند . اين
بدين معناست كه چهار پنجم صاحبان سرمايه در اين كاروان از بني اميه بودند . اما سهم
اشراف و ثروتمندان مكه و در رأس آنان خاندان هاي بزرگ ديگر ( غير از بني اميه ) در كاروان ، يك پنجم باقيمانده بود . ( 1 ) از اينجا
مي توان فهميد كه چگونه خاندان معين ، جداي از ديگران به ثروت اندوزي
پرداخته اند .

در مكه خاندان ثروتمند ديگري با خاندان ابواجيحه در مقام و ثروت پهلو مي زد
و آن بنو مخزوم بود كه از ثروتمندان مكه محسوب شده و ( از ميان آنان ) عبدالله بن
جدعان از بزرگان ثروتمند در عصر خود بود . بعضي از تجار مكه هزاران دينار در كارواني
كه به فرماندهي ابوسفيان در سال دوم هجرت ( به شام ) فرستاده بودند ، سهم داشتند و
بالطبع اين مقدار ، تمامي ثروت آنان نبود . گويند ابولهب به عاص بن هشام بن مغيره
چهار هزار درهم قرض داده بود ، وقتي وي نتوانست بدهي خود را به او و سايرين بپردازد ،
ابولهب او را اجير كرد تا با قريش به نبرد بدر برود و از اين مأموريت به او پاداشي
دهد ولي ابولهب پس از آن ، از اجراي عهد خود امتناع ورزيد . ( 2 )

مسائل مذكور ، اين انديشه و تصور را به ما مي دهد كه ثروت بعضي از تجار مكه
بسيار زياد بوده و بعضي از مستشرقان در اين امر به حدي مبالغه كرده اند كه حتي
بعضي از تجار قريش را در موقعيت اشراف و ملاء اين شهر قرار داده اند .

زنان مكه نيز در تجارت نقش داشتند . مادر ابوجهل ، تاجر عطر و مواد خوشبو بود ، هند
همسر ابوسفيان نيز از طريق كساني كه به سرزمينهاي شام مي رفتند ، تجارت
مي كرد ، خديجه تاجري معروف بود و افراد مورد اعتماد از تجار را به اين كار
مي گماشت كه داستان فرستادن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسط وي براي تجارت به سوي شام در
سيره ها معروف است .

وقتي ابوسفيان ، بدون اين كه اموال كاروان بدست مسلمانان بيفتد ، از شام برگشت ،
زنان تاجر قريش همگي پيرامون وي حلقه زده و به محاسبه سود خود و آنچه به هر يك از
آنان مي رسيد پرداختند . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Encyclopedio of Islam v . 3, p . 440 . ـ .

2 ـ طبري ، تاريخ طبري ، ج2 ، ص272

Encyclopedia of Islam, v . 3, p . 440 . ـ .


103


ثروتمندان مكه و بزرگان آنان ، در خانه هاي بسيار عالي كه با زينتها و زخارف
تزيين و با لوازم و اثاثيه مناسب مفروش شده بود ، زندگي مي كردند . آنان بر در
خانه هاي خود پوشش ها و پرده هاي منقوش آويزان كرده و يا ديوار
خانه ها را با اشكال و تصاوير و نقوش مي آراستند ، ( 1 ) و از ظروف طلا و نقره و اشياء نفيس كه از خارج
مي آمد استفاده مي كردند .

اما بيشتر مردم مكه خانه هايشان از گل يا تنه درختان يا مو و پوست شتران يا
مشابه آن بود . ( 2 ) اين خانه ها بسيار كوچك و ساده
بود كه نمي توانست آنان را از سرما و گرما حفظ كند . اين امر بخاطر آن بود كه
ايشان مالي در اختيار نداشتند . اين اوضاع باعث ايجاد دشمني و حسد در بين اين دو
طبقه در اجتماع مي گشت .

اغنياي مكه از مظاهرِ زندگي خوب ، در اين دوران بهر برده و تا حد امكان از رفاه
برخوردار بودند ، تابستانها به مناطقي چون طائف و اماكن كوهستاني ديگر مي رفتند
تا خود را از گرماي مكه رهايي بخشند . آنان در اين مناطق به شب نشيني نشسته لباسهاي
رنگين و گرانبها و پاك مي پوشيدند . ( 3 )

در تفريحات خود به بذل و بخشش پرداخته ، شراب و نبيذ مي نوشيدند و اسراف
فراوان مي كردند .

اما بيشتر مردم و ساكنين شهر كه خضراء قريش يا بندگان ( رعيت ) خوانده
مي شدند ( 4 ) چيزي در تملك نداشتند بلكه حتي
دسترسي به نان جو نيز براي آنان دشوار بود . ثروتمند مكه فردي قسي القلب
و سنگدل بود كه جز به خود نمي انديشيد . حق هيچ كس را نمي داد . بر
ضعيف مهر نميورزيد و به او رحم نمي كرد . اموال يتيم و ناتوانان و ضعفا را
غصب مي كرد ، وجدانش او را نمي آزرد و سينه اش را به درد
نمي آورد . پس بديهي بود كه در اين هنگام فقراي مكه و موالي ( بندگان ) و
آزادگاني كه داراي شعور و وجدان بودند ، از اين افراد قسي القلب و سنگدل و
متجاوز نفرت داشته باشند .

در مكه ، طبقه ديگري را مي يابيم كه ثروت افراد ياد شده را نداشتند ولي
بالنسبه ، از بيشتر شهروندان ، توانمندي و ثروت بيشتري داشته اند . همه آنان يا
بعضي مالك هزاران دينار يا درهم بودند ، در حقيقت به اين افراد در عرف آن عصر ، طبقه
متوسطه كوچك [ Petitte baurg coiso ] گفته
مي شد .

ربا خواران ثروتمند ، از جمله آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن اثير ، جامع الأصول من احاديث الرسول ، ج5 ، ص448 به بعد باب
هفتم در تصاوير ، نقوش ، پوششها ، و نكوهش صورت پردازان .

2 ـ اهل مدر و اهل وبر اصطلاحي است كه به اين دو دسته گفته
مي شد . مدر به معناي گل و به كساني كه ساكن خانه هاي گلين و در حقيقت شهر
نشين بودند گفته مي شد و وبر نيز به معناي پوست شتر بود و در اصطلاح به باديه
نشينان كه در چادرهاي پوستي زندگي مي كردند گفته مي شد . مترجم

3 ـ ازرقي ، اخبار مكه ص486

4 ـ ابن اثير ، جامع الاصول ، ج9 ، ص342


104


بودند كه به نيازمندان قرض داده و سود بسياري در قبال آن به ربا مي گرفتند . تجار كوچك و خرده پا نيز با مال خود و يا ديگران ، به صورت اشتراكي با خارج
معامله مي كردند و صاحبان حِرَف كه در توليد و مديريت حرفه و تخصّص خويش ، دستي
داشتند ، به تجارت با خارج مكه مي پرداختند . ( 1 ) همه فروشندگان يا مغازه داران ، تعدادي بنده و خدمتكار داشتند كه به ملكيت و
تصرف خود در آورده بودند . آنان اين افراد را از بازارهاي نخاسه مي خريدند تا
بعنوان ابزاري در آن عصر به خدمت خود در آورند .

مكه بخاطر فقر زمين و آب و هوا ، شهري نبود كه آنچه تاجران از محصولات زراعي يا
توليدات صنعتي براي تجارت نياز داشتند ، در آن توليد شود ، بنابراين تاجران آن ، واسطه
انتقال تجارت لوازم مورد نياز مردم از يمن و عربستان جنوبي به سرزمين شام و درياي
سرخ و عراق بودند و از سرزمين شام و عراق نيز ما يحتاج اهل مكه ، يمن ، عربستان جنوبي
و آفريقا را از طريق تجارت فراهم مي كردند .

بواسطه افزايش و ازدياد سودهاي اينگونه تجارتها ، كه بر سرمايه نيز
مي افزود ، تجار را به جديت و تلاش هميشگي در اين كار حريص مي ساخت . سودهايي كه در خريد و فروش اجناس از نقطه اي به نقطه ديگر به دست مي آمد ،
بسيار فراوان بود وبعضي مواقع به صد در صد نيز مي رسيد . از جمله مردم مكه از
كاروان تجارتي ابو سفيان در سال دوم هجري از يك دينار و يك درهم به همان مقدار سود
بردند . ( 2 )

در قرآن كريم دو مسافرت براي قريش در هر سال ذكر شده است ، مسافرتي در تابستان و
سفري در زمستان :

لإيلاف قريش ، ايلافهم رحلة الشّتاء و الصّيف فليعبدوا رَبّ
هذا البيت الذي أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف .
( 3 )

سفر زمستاني بهنگام ملايمت هوا و سردي آن ، به يمن انجام مي شد و در
تابستان و فصل گرما نيز به شام مسافرت مي كردند . در اين سفر تجارتي ، كاروان
بزرگي به حركت در مي آمد و هر يك از مردم مكه به اندازه توان مالي خود در آن
سهيم مي شدند . كاروان به شدت حفاظت شده و رهبري آن را فردي قوي وشخصيتي
توانمند ، كه مي توانست بر حراست ، خدمت و مديريت آن در سختيها و ناملايمات
به اندازه كافي قدرتمند باشد ، به عهده مي گرفت . موفقيت يا عدم موفقيت كاروان ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Ency of Islam, v . 3, p . 411 . ـ .

ا En, v . 3, p . 440ـ .

3 ـ سوره قريش ، براي آن كه قريش باهم انس و الفت گيرند ، الفتي كه در
سفرهاي زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شكرانه اين امر بايد به پرستش
خداي يگانه كعبه بپردازند كه به آنها هنگام گرسنگي روزي داده و از ترس و خطرات ايمن
ساخته است .


105


به سرپرست و رهبر آن بستگي داشت و بالطبع موفقيت يا شكست آن ، براي مردم مكه
تأثير فراواني به دنبال داشت .

اينجاست كه مي بينيم چگونه ابوسفيان براي نجات كاروان قريش ، كه از سرزمين
شام مي آمد ، مسير آن را منحرف ساخت و آن را از مسلماناني كه در مسير آن كمين
كرده و منتظر رسيدن آن بودند دور نمود . بديهي بود اگر آنان بر اين كاروان دست
مي يافتند ، خسارت و زيان فراواني به قريش مي رسيد .

تجار قريش تنها به دو سفر تجارتي ياد شده اكتفا نمي كردند بلكه در
كاروانهاي كوچك به امر تجارت تخصصي مي پرداختند . بعضي از آنان براي تجارت به
سوي عراق ، حيره و انبار و بعضي به حبشه و عده اي به يمن
مي رفتند .

اخباريون اسامي تعدادي از اين تجار و خاندانها را ، كه اين اماكن و سرزمينها را
ديده و در آن به تجارت پرداخته اند ، را به دست مي دهند . هر دو طرف در
ميان يكديگر خويشي داشته و يا پيمانها و عهدنامه هايي با بزرگاني كه
كاروان خويش را به آن سرزمينها مي آوردند ، بسته مي شد ، چنانكه ما اين امر
را در جزء هشتم اين كتاب با عنوان تاريخ العرب قبل الاسلام بيان كرديم .

بيشتر اين تجار ، از مسائل سرزميني كه براي تجارت به آن مي رفتند
آگاهي هايي داشتند . آنان لوازم نفيس تجارتي كه مورد نياز و پذيرش ثروتمندان و
اغنياي مكه و جاهاي ديگر بود را به اين ناحيه وارد مي كردند . ما در كتب
لغت ، اسامي لوازم و ابزارهايي كه ريشه آنان به زبان فارسي ، يوناني ، سرياني ،
هندي و حبشي برمي گردد را ملاحظه مي كنيم و اين امر بالطبع دليل روشني
براي اين اتصال و ارتباط مي باشد كه حتي بعضي از اين اسامي تا امروز نيز مورد
استعمال و استفاده هستند .

بعضي از ثروتمندان مكه تنها به تجارت اكتفا نمي كردند ، بلكه توجه خويش را
به زمين و زراعت نيز معطوف مي ساختند . آنان با رؤساي طائف در كاشت درختاني مثل
انگور و ميوه جات سهيم شده ، به رهن يا اجاره مزارع پرداخته و بدين وسيله بر
ثروت خود مي افزودند و حاصل اين زراعت را به شهر خود آورده و به كساني كه
نيازمند آن بودند ، به بهاي سنگيني مي فروختند . اين ثروتمندان ، زمستان را در
طائف ، در اوقات خوب به ييلاق گذرانيده و خود را از حرارت


106


مكه ، كه از صخره هاي سوزان آن بلند مي شد ، رهايي مي بخشيدند .

تجار مكه ، اعراب و كشاورزاني كه با آنان ارتباط داشتند را به استثمار
مي كشيدند ، به آنان با ربا و بهره فراوان پول قرض داده يا محصولات آنان را
هنگام ثمردهي مي خريدند و اندك اندك بهاي آن را مي پرداختند . لذا سود
فراوان و مطلوبي به دست آورده و نفوذ خويش را روز بروز بر آنان مي افزودند . ايشان به رؤساي قبايل با بذل و بخششها و دادن وامها نزديك مي شدند تا
حمايت و پشتيباني آنان را براي كاروانهاي تجارتي خود ، به هنگام عبور از زمينهاي
ايشان ، بدست آورند و بدين گونه بود كه كاروانهاي آنان با امنيت به سوي حيره ، انبار ،
تكريت ، و هيت در عراق و بسوي غزه ، بُصري و مناطق ديگر شام رفته و با ايران
و عشاشه ـ همپيمانان روم ـ به عقد پيمانهاي تجارتي مي پرداختند .

همينطور ، تاجر مكه فردي عالم وآگاه بود كه بازارهاي دوردست را براي خريد
و فروش مورد توجه و هدف قرار مي داد و از طرفي نيز به اوضاع اقتصادي در
خارج سرزمين خود آگاه بود و تخصّص كافي و آشنايي با نرخهاي جهان داشت .

وكسي چه مي داند ؟ شايد در ميان آنان كساني بودند كه زبانهاي بيگانه ؛ مثل
فارسي ، يوناني و سرياني را بخاطر سفر به آن سرزمينها و صحبت فراوان با ساكنان
و انجام معامله و پيمانهاي تجارتي با ايشان ، به نحوي مي دانستند . و چه
بسا با زبان همان مردم با آنان مكاتبه و مراسله مي كردند .

تاجر مكه حرمت شهر خود و وجود بيت الحرام در آن را بزرگ داشته ، خود را در پناه
اين حرم قرار داده ، از خداي بيت براي زندگي و تجارت خود به فضل او امنيت
مي طلبيد . هنگامي كه قصد سفر يا تجارت داشت ، قطعه اي از پوست درخت حرم را
به گردن خود يا افسار شتر خويش مي انداخت و با توسل و توجه به آن ، احساس
امنيت مي كرد . و وقتي برمي گشت و داخل حرم مي شد ، اين قطعه پوست را
از گردن خود يا شتر خويش باز مي كرد . ( 1 )

بدين گونه ثروتمندان مكه از قداست شهر خويش بيش از حدّ ، بهره و فائده
مي بردند .

بزرگان و صاحبان پول و مقام و حسب ، عقلاي قوم و زبان آنان بودند ؛ آنچه
مي گفتند پسنديده و با حكمت تلقّي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ازرقي ، همان كتاب ص489


107


شده و بي چون و چرا مورد پذيرش بود . اما عوام الناس ، چنانكه قرآن كريم بيان
مي كند ؛ يعني تابعان ، هيچ نظر و سخني نداشتند ؛ آنچه نسبت به آن مأموريت
مي يافتند به انجام رسانده و از بزرگان و رؤساي خود پيروي مي كردند . اين
امر به سبب كم عقلي و ناآگاهي طبيعي و مادرزادي آنان نبود بلكه به سبب جامعه
آن عصر بود كه اين مسائل در آن ريشه داشت ؛ يعني نظام و اجتماعي كه در آيات ذيل
رساترين توصيف از آن شده است :

و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا ، فاضلّونا
السبيلا ، ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً .
( 1 )

فيقول الضعفاء الذين استكبروا انّا كنّا لكم تبعاً فهل أنتم
مغنون عنا نصيباً من النار .
( 2 )

وقال الذين استضعفوا للذين استكبروا ، بل مكر الليل و
النهار ، اذ تأمروننا أن نكفر بالله و نجعل له انداداً .
( 3 )

عظمت و بزرگي نزد آنان در حسب ، نسب ، مال و مقام بود . آباء و اجداد هر كس سرمايه
او و ثروت باعث تفاخر و مباهات در جامعه بود كه به وسيله آن و ساير امتيازات
و فضائل خويش بر مردم و ساير ساكنان سرزمين خود فخر مي فروختند . آنان
هنگامي كه در مجلس مي نشستند نسبت به بزرگي و عظمت آباء و اجداد خويش مورد
احترام بوده و باعث افتخار ايشان بود . در آن مجالس ، در مكاني مي نشستند تا
بدان وسيله بتوانند نزد مردم به حسب و نسب خود مباهات كنند . اگر كسي بدون داشتن
شهرت و آوازه آباء و اجدادي ، بر آنان مقدم مي شد ، از او خشمگين شده و بر حسب
معمول ، وي را مورد اهانت قرار مي دادند . از اين روي ، دشمني هايي به سبب
تفاخر در آباء و اجداد ، حسب ها و نسب ها بين آنان پديد مي آمد . اين
تفاخر ، خصلتها و شاخصه هايي از خصائص جاهليت نفرين شده بود و اسلام آن را
به شدت نهي كرده و كساني را كه به آباء و اجداد خويش ، طبق سنتها ، مباهات
مي كردند ، را مورد نكوهش قرار مي داد . چنانكه در مواضع مختلفي از قرآن و
كتب حديث آمده است . ( 4 )

اين بزرگان و كبار صاحب مقام و منزلت و رأي ، راه رفتن خاصّي نيز داشتند . حالتي كه در حركت به خود مي گرفتند بخاطر اين بود كه نشان ويژه اي داشته
ومي خواستند آنان را از ساير بندگان خدا متمايز سازد تا در اين مسأله نيز برتر
بوده و شباهتي به آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب : 67 ، و گويند خدايا ! ما از بزرگان و رؤساي خود پيروي كرديم
و آنان ما را به گمراهي كشانيدند ، خدايا بر عذاب آنان بيفزا و مورد لعن و غضب شديد
خود قرارشان ده .

2 ـ مؤمن : 47 ، ضعفا و به استضعاف كشيده شدگان به مستكبران گويند ما
از شما پيروي كرديم آيا شما ما را از عذاب آتش نجات مي دهيد .

3 ـ سبا : 33 ، كساني كه مستضعف و بي پناه بودند ، به رؤساي متكبر ( در آخرت ) جواب مي دهند كه مكر و فريب روزگار ، ما را بر آن داشت كه بخداي يكتا
كافر شويم و بر او شريك قرار دهيم و چون عذاب قيامت را بچشم مشاهده كنند سخت اظهار
پشيماني نمايند و ما زنجيرهاي عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل كفر نهاده و
گوييم آيا اين رنج و شكنجه جز كيفر كردار زشت شماست .

4 ـ ابن اثير ، جامع الاصول ، ج11 ، ص247 به بعد .


108


نداشته باشند . هنگامي كه يكي از آنان راه مي رفت ، تكبر ورزيده و با افاده و
تفاخر و ناز و كبر گام برمي داشت .

در مورد اين متكبران و خودپسندها ، در قرآن كريم چنين آمده است :

و لا تصعّر خدك للناس و لا تمش في الارض مرحاً ، انّ الله لا
يحب كلّ مختال فخور .
( 1 )

ان الله لا يحب من كان مختالا فخوراً . ( 2 )

و همينگونه در مواضع ديگري در قرآن كريم ( 3 ) و نيز
در كتب حديث ، از اين صفات آنان نكوهش شده است . ( 4 )

يكي از شيوه هاي اين متكبران و خودپسندها و فخر فروشانِ به آباء و اجداد ،
اين بود كه يكديگر را در حسب و نسب مورد طعن و نكوهش قرار مي دادند . بزرگان
و اشراف اين سرزمين به گذشته خاندان وآباء و اجداد خويش تفاخر و مباهات
مي كردند و ارزش انسان در اين عصر به ميزان تفاخر او به حسب و نسب ، نه
عمل و فعل ، خود بستگي داشت لذا ناچار مي شد تا از كساني عيبجويي و با كسان
ديگري نيكويي كند . بديهي بود اين وضع ، به غيبت و نفاق و دشنام منجر شده و
مشكلات فراواني بوجود مي آورد ؛ يعني عده اي ، كسان ديگري را عيبجويي و با
القاب زشت مورد استهزاء و تمسخر قرار داده و با او دشمني مي كردند .

اين وضعيت جامعه كوچك جاهلي آن روز بود و شخص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين وضع را مشاهده
كرده بود . ( 5 ) در قرآن كريم و حديث اين خصلت و
اوضاع دوران جاهليت بشدّت مورد نهي و نكوهش قرار گرفته است .

بزرگان و اشراف مكه از موقعيت دنيوي خويش در سرزمين خود نه تنها به راه رفتن كه
حتي در سخن گفتن نيز خود را از ديگران متمايز مي كردند . آنان هنگامي كه سخن
مي گفتند با صداي بلندي كه نشانه بزرگي و مقام رفيع آنان بود و يا با صداي قوي
كه بر بزرگي مقام و منزلت وي از موقعيت ديگر سخن گويان و شنوندگان دلالت
مي كرد ، سخن مي گفتند . اين صداي بلند ، آنان را اقناع مي كرد و
خداوند نيز به اين امر در قرآن كريم اشاره دارد :

و اقصد في مشيك و اغضض من صوتك ان أنكر الأصوات لصوت
الحمير .
( 6 ) بيشتر عوام الناس فقير بوده و چيزي
نداشتند . آنان به حساب طبقه عالي و ثروتمند ، در مقابل خدماتي كه براي ايشان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لقمان : 18 ، و هرگز به تكبر و ناز از مردم روي برنگردان و در
زمين با ناز و غرور قدم برمدار كه خداوند هرگز مردم متكبر خودپسند را دوست
نمي دارد .

2 ـ نساء : 35 ، بدرستي كه خداوند هرگز مردم متكبر و خودپسند را دوست
نمي دارد .

3 ـ رجوع كنيد به فهرست قرآن و آياتي كه به اين موضوع مرتبط
است .

4 ـ ابن اثير ، جامع الاصول ؛ ج1 ، ص244 ] در باب كبر و عجب [

5 ـ پيشين ، ج12 ، ص341

6 ـ لقمان : 19 ، در رفتارت ميانه روي اختيار كن و سخن آرام گو ،
نه با فرياد بلند كه منكر بوده و زشت ترين صداها صداي الاغ است .


109


انجام داده و خواسته هاي ايشان را برآورده مي ساختند ، به زندگي خود
ادامه مي دادند . اين گروه نسبت به بزرگان قريش ، طبقه بزرگ وسيعي را تشكيل
مي دادند . در زمينهاي بزرگان و رؤسا ، تعداد زيادي از خدمتكاران و بندگان در
مقابل بدست آوردن روزي و بقاي خويش ، در خدمت بودند و بعضي از اربابان در نهايت
خشونت و سنگدلي و سختگيري با آنان برخورد مي كردند .

هنگامي كه ضعف و سن زياد ، اين بندگان را از خدمت ناتوان مي ساخت
و نمي توانستند مثل گذشته در خدمت مخدوم خود باشند ، اربابان رهايشان كرده
و بخود وا مي گذاشتند . لذا اين امر در طبقه ياد شده ، تأثير فراوان داشت و
آنان را ناچار مي ساخت تا براي رهايي از اين وضع و بهبودي وضع خود و بدست
آوردن حداقل روزي به الهه و خداي خويش متوسل گردند .

همچنين اين فقر انگيزه اي بود كه فقرا و طبقات متوسط را به سوي مسابقه
و شرط بندي و قمار مي كشانيد چنانكه امثال آنان در عصر حاضر نيز
چنين مي كنند . آنان به طمع كسب و سود و بهبودي وضعيت خويش به اين اقدام دست
زده يا بخاطر ترس از تنگي معيشت و مسائل ديگري كه از فقر و سختي زندگي آنان برخاسته
بود به زنده بگور كردن دختران دست مي زدند . در قرآن كريم و نيز در احاديث
به بعضي از اين عادات اشاره شده و اين امر بخاطر عواقب آن در اسلام تحريم گشته
است .

سرزميني مثل مكّه مقدّس ، تجارتگاه و مركز فرهنگي و حيات ديني بود كه با خارج و
سرزمينهاي مترقي ـ به نسبت آن زمان ـ ارتباط داشت و لذا بالضروره بين ساكنين آن ،
افرادي اهل فرهنگ و صاحبنظر در امور دين و باسوادان و نويسندگان و آگاهان به
اخبار جهان و فعاليتهاي علمي در خارج نيز وجود داشتند . اما آنچه در كتب اخبار
مي بينيم بيانگر كمي تعداد باسوادان و نويسندگان و وجود جهل در مكه و
ساير نقاط جزيرة العرب است كه بررسي اين سخن در اينجا خارج از بحث بوده و ما را از
پرداختن به مبحث اصلي باز مي دارد . متذكر مي شوم كه به تفصيل در بخش
فرهنگ ويژه جاهليت در تاريخ عرب قبل از اسلام از آن سخن گفته ام .

گزارشات اخباريون به آنچه كه در قرآن كريم از اصطلاح آن قوم به اساطير الاولين و
اخبار گذشتگان و اوضاع جهان در


110


آن زمان و تسلط بر خواندن و نوشتن و شناخت مي يابيم ، سازگاري ندارد ؛
زيرا اصطلاحات و الفاظ نمي تواند هيچگاه به زبان قوي ـ نه جمعي ـ از باسوادان
وارد شود كه آگاهي و شناخت به خواندن و نوشتن نداشته باشند .

چگونه ورود الفاظ و اصطلاحات و مصاديق علمي و فرهنگي در زبان عرب بويژه در
قرآن كريم كه بوسيله آن قومي را توسط رسولي براي ارشاد مورد خطاب قرار مي دهد ،
مي تواند عقلا امكان پذير باشد كه آن قوم با اصطلاحات مذكور آشنايي
نداشته باشند ؛ كلماتي چون قرطاس ، قراطيس ، كتاب ، مداد ، اقلام ، صحف ، يقرؤن
الكتاب ، اكتسب ، تملي ، قرأه ، تتلي ، تخطه ، كتب ، الحكمه ، يعلم ، العلم ،
تعلمون ، علم ، عالمون و العلماء . چگونه آنان به معاني اين كلمات و مصاديق آنها و
درك كامل آن معاني و مقصود آن اصطلاحات آگاه نبوده اند ؟

گزارشات اخباريون حتي با پندارهاي آنان در اين مورد نيز متناقض است و ما اين امر
را در جاي خود ؛ يعني در بخش تمدن عرب قبل از اسلام تشريح كرده ايم .

بين بردگان و بيگانگان ساكن در مدينه و مكه كساني يافت مي شدند كه خواندن و
نوشتن به زبان قوم خويش را بخوبي مي دانستند و كتابهاي ( آسماني ) خود را
مي خوانده اند . در مدينه ، مدارسي ( مدارس ) وجود داشته كه يهوديان احكام
دين خود را تدريس و كتاب آسماني خويش را در آن تفسير و داستانهاي كتب احبار و علماي
خويش در قصص و تفسير احكام ديانت يهود را در آن مي خوانده اند . حتي اين
مدارس تا هنگام اخراج جمعيِ آنان از حجاز در دوران خلافت عمر باقي بوده است .

آنان داستانها و قصص خود را در بين ساكنان شهر پخش مي كردند و به قصد
افزايش تعداد و تقويت مركزيت خود در اين شهر به تبليغ آيين يهود مي پرداختند ؛
زيرا قبلا توانسته بودند تعدادي از اعراب يمن را به دين يهود وارد كرده و در آنجا
يك مركز قوي براي يهود بوجود آورند و يا در ميان اقشار مسيحيان نجران ، حكومتي يهودي
تشكيل دهند .

چنانكه كتب حديث و اخبار گفته اند ، يهود به نزديكي ظهور فردي از خود ، كه
قدرت و پادشاهي را به آنان برگرداند و از دشمنان انتقام گيرد ، خبر مي دادند و
لذا


111


بدينوسيله اعراب را مي ترسانيدند و آنان اميدوار بودند كه آن روز نزديك
است .

( شايان گفتن است ) يهود در منطقه مدينه تا جنوب فلسطين از زمينداران
و ثروتمندان محسوب مي شدند . براي ساكنين مكه ضروري بود تا از حوادثي كه
در خارج جزيرة العرب بويژه در عراق و شام رخ مي داد ، آگاهي يابند و چگونه
مي توان گفت از آن نواحي اطلاعي نداشتند ، در حالي كه تجار كاروانهاي آنان را
براي تجارت به اين نواحي مي بردند و كشتيهاي هند و ايران به سواحل شرقي ( حجاز ) مي آوردند ؛ لذا از پيشرفتها و تازگيهايي كه در آن نقاط مي ديدند
آگاهي يافته و از برادران عرب خود در عراق و شام ، اخبار ايران و روم و پيشرفتهاي
بوجود آمده در جهان را مي شنيدند و نيز از مسافران كشتيهايي كه به سرزمين آنان
مي آمدند ، از اخبار آفريقا و هند و سواحل مقابل سواحل شرقي جزيرة العرب
اطلاعاتي حاصل مي كردند .

يادآوري قرآن كريم به قريش از پيروزي ايران بر روم ( در سوره روم ) دليلي بر رسيدن
خبر غلبه ايرانيان بر روم به قريش بوده است ، در غير اين صورت قرآن كريم قريش را با
آن خبر مخاطب نمي ساخت و آنان را بشارت نمي داد كه پيروزي ايران
زماني طولاني دوام نخواهد داشت و هر زمان طول بكشد سرانجام روميان بر دشمنان خويش
غلبه يافته و آنچه خسارت ديده اند را جبران مي كنند . بدين علت بزرگان
قريش در انديشه فرورفته و از اين حادثه بزرگ جهاني عبرت مي گرفتند .

قرآن كريم اعراب يا ساكنان بيابان را به خشونت و سنگدلي و فرصت طلبي توصيف
مي كند . در اين آيه آمده است :

و من الأعراب من يتخذ ما ينفق مغرماً و يتربص بكم الدوائر ،
عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم .
( 1 )

در آيات ديگري از نفاق آنان ياد مي كند :

الأعراب أشد كفراً و نفاقاً و أجدر ألاّ يعلموا حدود ما
أنزل الله علي رسوله و الله عليم حكيم .
( 2 ) و وممّن حولكم من الأعراب منافقون . ( 3 )

قرآن كريم همينطور آنان را به فرصت طلبي توصيف مي كند :

سيقول لك المخلفون من الأعراب ، شغلتنا أموالنا و أهلونا
فاستغفر لنا ، يقولون بالسنتهم ما ليس في قلوبهم . قل ، فمن يملك لكم من الله شيئاً ان
أراد بكم ضَرّاً أو أراد بكم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توبه : 98 ، و از اعراب كساني هستند كه منافقند و مخارجي را كه در
راه جهاد مي كنند بر خود ضرر و زياني مي پندارند و براي شما مسلمين مترصد
حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن كه عواقب حوادث بد براي آنها خواهد بود و خداوند
شنوا و به نيات پليد آنان آگاه است .

2 ـ توبه : 97 ، اعراب در كفر و نفاق از ديگران سخت تر و به جهل
و ناداني احكام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا و به مصالح هر حكمي كه
مي كند آگاهست .

3 ـ توبه : 101 ، و بعضي از اعراب اطراف مدينه منافق اند .


112


نفعاً بل كان الله بما تعملون خبيرا . بل ظننتم ان لن ينقلب
الرسول والمؤمنون الي أهليهم أبداً ، و زيّن ذلك في قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم
قوماً بورا .
( 1 )

اوضاع سخت و دشوار اعراب در بيابان و فقر آنان و نيز تقسيم شدن به قبايل و عشاير
و سختي راه بدست آوردن روزي در صحرا ، بالطبع باعث ايجاد اين عادات در آنان
مي شد . اين عادتها و خوي ها در بين آنان ، ذاتي و از هنگام خلقت نبوده
بلكه نتيجه شرايطي بود كه اعراب در آن به دنيا آمده و رشد كرده اند . دست تنگي و كمي زمينها ، همگي را در حال بيم و هراس نگه مي داشت و لذا
مترصد فرصت براي غلبه بر ديگران بودند تا غنيمتي بدست آورند ؛ يعني همان روزي مورد
نياز و يا هر چيز ديگري كه در دست ( مغلوبين ) بود .

آنان از شهر نشينان مي ترسيدند و به آنان اعتماد نمي كردند و طبعاً
بخاطر محروميت طبيعي از نعمتها و خيرات به ايشان حسد ميورزيدند . ساكنان شهرها
و قريه ها همواره عادت داشتند تا از اين نعمتها تنها براي خود بهره برده
و از آن استفاده كنند . آنان ( صحرا نشينان ) نيز سلاحي جز سلاح هجوم و يورش در مقابل
شهر نشينان نداشتند كه اگر شرايط مناسب بود دست به اين كار مي زدند و الا نسبت
به آنچه كه به دست مي آوردند ، راضي و قانع بودند و راهي جز اين نداشتند . خشونت
و ستمگري آنان امري ذاتي و خلقي آنان نبود بلكه حاصل طبيعت صحرا و موجد اين
تفاوت بين شهر نشين و بدوي بوده است . در غير اين صورت تفاوتي بين آنان نيز بوجود
نمي آمد .

مكه با جنگ يا فتحي كه بوسيله بيگانگان در آن رخ دهد ، جز نبرد و هجوم
حبشي ها كه همپيمان روميها بودند ، مواجه نشد . حبشي ها مي كوشيدند تا
با اين هجوم بر غرب جزيرة العرب يا بر تمامي آن مسلط گردند . اگر آنان به اين
امر موفق مي شدند معناي آن تسليم اين سرزمين مهم بود كه بر بزرگترين منطقه آبي
و حائز اهميت در تجارت دريايي براي كشتيهاي مسيحيان تسلط داشت . در نتيجه اين امر
ضربات قوي و مؤثري بر دشمنان عقيدتي و سياسي آنان ؛ يعني ايران ساساني كه داراي
پايگاهي نظامي در شرق اين دولت سياسي آن زمان بودند وارد مي آوردند .

سرنوشت اين نبرد ، عدم موفقيت و شكست بود ، نه بخاطر اينكه مردم مكه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فتح : 11 به بعد ، اعراب باديه نشين كه ( از حضور در جنگها و در
سفر فتح مكه ) تخلف ميورزند ، براي عذر و تعلل خواهند گفت كه ما را محافظت اهل بيت و
اموالمان از آمدن در ركاب تو بازداشت . اينك از خدا بر گناه ما آمرزش طلب . اين مردم
منافق چيزي كه هيچ به دل عقيده ندارند ، بر زبان مي آورند ، به آنها بگو اگر خدا
اراده كند كه ضرر يا نفعي به شما رساند ، آن كيست كه خلاف آن كار مي تواند كرد ،
بلكه خدا به هرچه مي كنيد آگاهست .


113


مقابل آن ايستادند و يا به واسطه لشكر جراري كه با سلاحهاي خود جسورانه به نبرد
ايستاده و آنها را شكست دادند بلكه به سبب ديگري كه اهل مكه در آن نقشي نداشتند ؛
يعني انتشار وباي وحشتناك و شومي بود كه بين حبشي ها افتاد و بيشتر آنان را
نابود ساخت و كساني راكه از آن نجات يافته بودند را ناچار به فرار كرد . اين امر در
سالي كه در مكه به عام الفيل مشهور است اتفاق افتاد . ( 1 )

نبرد زيان آور ياد شده هشداري براي مردم مكه بود تا همواره آماده و مهيا
باشند ، نه براي بيرون راندن حبشي ها از مكه و از هر مكان در جزيرة العرب بلكه
براي طرد هر بيگانه اي از آن و سرانجام براي گسترش رسالت جهاني كه فردي از اين
سرزمين ؛ يعني محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مبشّر آن رسالت بود .

اسكندر كبير نيز تلاش كرد تا بر عربستان غربي و نيز حجاز تسلط يابد ولي ناوگان
او براي تصرف سواحل جنوبي به موفقيت دست نيافت و لذا توجه خود را بسوي سواحل غربي
معطوف ساخت و اگر امكان اين امر را مي يافت و لشكريان او بر سرزمين هاي
دور از ساحل تسلط مي يافتند ، جزيرة العرب تاريخ ديگري مي يافت .

قيصر روم ( اگوستس ) نيز پس از وي كوشيد تا با جزيرة العرب ارتباط يافته و بر آن
مسلط شود ولي چنانكه ديديم ، موفق نگرديد ، پرتغاليها نيز از حبشي ها تقليد كرده
و دست به تلاش زدند ولي نتوانستند .

خلاصه آنچه كه ممكن است از مكه در ايام رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفته شود اين كه مكه در آن
زمان مركزيت مهمي در حجاز و قداست خاص و جايگاه و مقام بزرگي در جهان تجارت اين عصر
داشته و در آن مظاهر جاهليت ؛ از جمله تفاخر به نسب ، حسب ، مال ، مقام ، زورگويي قوي به
فقير و تسلط غني بر فقير حاكم بود .

در اينجا به اين مختصر در سلسله اوضع مكه و ساكنين آن اكتفا مي كنيم تا به
فصل جديدي پيرامون ميلاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مبعث كه در چهل سالگي زندگي ايشان رخ
داد وارد شويم .

اين كه چرا ضروري بود در بسياري از امور در مورد جاهليت شبه جزيره به تفصيل
بيشتر سخن گويم ، ولي به خلاصه پرداختم ، پاسخ اين است : همانطور كه در مقدمه ذكر
كردم ، اين كتاب و بخش هاي آن در حقيقت ادامه بخشهاي كتاب من تاريخ العرب قبل
الاسلام مي باشد و لذا در مورد آنچه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سال عام الفيل از آن جهت در تاريخ شبه جزيره معروف و مشهور
است كه ابرهه به قصد تخريب كعبه به اين سرزمين لشكر كشيد . نگارنده از هجوم
حبشي ها به مكه و شكست آنان در عام الفيل سخن مي گويد ولي علت آن
شكست را شيوع وبا در ميان سپاه حبشه ذكر كرده است . آنچه كه مسلم است در اين هجوم
سپاه حبشه و ابرهه بوسيله نيروهاي نظامي آسماني و مأمورين الهي ، از بين رفتند و اين
واقعه در قرآن كريم سوره فيل ذكر شده است و به نظر نمي رسد كه در
عام الفيل هجومي غير از آن هجوم به مكه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشيان بوسيله
انتشار وبا از بين رفته باشند . مترجم


114


اينجا خلاصه نوشتم ، به ارجاع به آن كتاب بسنده كردم و كساني كه نياز به گسترش و
بسط اين مطالب دارند ، مي توانند به آن كتاب مراجعه كنند .


| شناسه مطلب: 82926