بخش 9

فرهنگ آثار تاریخی مکّه ( 2 )

ميقات حج - سال چهارم - شماره پانزدهم - بهار 1375

فرهنگ آثار تاريخي
مكّه
( 2 )

عاتق بن غيث بلادي / سيدحسن اسلامي

َبِيــر

عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجي ( منسوب به عرج
الطائف ) مي گويد :

و ما أنس مِ الأشياء لا أَنْسَ موقفاً * * * لنا ولها بالسَّفح دون
ثبير

ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا * * * سوابقُ دمع لا تجفُّ
غَزِير :

أأنت الَّذي خبّرتُ أنّك باكِر * * * غداةَ غَد أورائح بِهَجِيرِ

هرگز نه ديدارمان را در دامنه كوه ثبير فراموش
خواهم كرد

و نه اين گفتار فرو افتاده اش كه بارش
اشگها بر آن پيشي گرفته بود :

آيا درست شنيده ام كه تو بامداد يا شامگاه
فردا با شتري از اينجا خواهي رفت ؟

حارث بن خالد مخزومي نيز مي گويد :

الي طرف الجمار و ما يليها * * * إلي ذات القَتادة من ثَبِير

به سوي جمار و دنباله آن و به سوي ذات القتاده
ثبير

عمده كوههاي بزرگ مكه ، اَثبِره ( جمع ثبير ) ناميده مي شد ؛ از
جمله ثبير غين است كه بلندترين اين ثبيرهاست و عموم
مكيان امروزه آن را جبل الرخم نامند ؛ زيرا همواره بر


92


قله آن پرندگان سپيد است . اين كوه را ثبير الأثبره ( بزرگ اثبره ) نيز
گفته اند و در دوران جاهليت سمير و بعدها صَفَر نام داشت و به قلّه آن ذات
القتاده مي گفتند .

بخش جنوبي اين كوه برابر كوه نور ( حِرا ) است و بخش شمالي آن بر منا
مُشرف است و صفحه شمال شرقي آن ثَقَبَه نام دارد .

عربهاي دوران جاهليت ، تا گاهِ پرتو افكنيِ خورشيد بر قله اين كوه ، از
مزدلفه روان نمي شدند . از اين رو مي گفتند : ثبير پرتو افكند تا روان
شويم .

اَثْبِره

جمع ثبير است و به تعدادي از كوههاي مكه ؛ مانند ثبير غين ، كه توضيح
آن گذشت و گسترده تر از ديگر كوههاي مكه اطلاق مي شود .

اين كوه از شرق بر ابطح سايه مي افكند و از شمال بر منا مُشرف
است و از سمت جنوب روبروي كوه حر است . عموم مكيان امروزه آن را جبل الرخم
مي نامند .

ثبير الزِّنج

كوه مسفله از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر ، شراسف ،
ناقه و جز آنها .

ثبير الخضراء

كوهي است كه از شرق به خنادم پيوسته و از سمت جنوب غربي مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه سُدَير و از سمت غرب به كوه سبع
بنات متصل است و درست از قسمت جنوبي آن كوه ثور ديده مي شود .

ثبير النصع

همان كوه مزدلفه و جز آن است .

فضل بن عباس لَهَبي ـ منسوب به ابولهب عموي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ( 1 ) مي گويد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ معجم البلدان ؛ اثبره و نيز نكـ : معجم معالم مكه التاريخيه
و الأثريه .


93


هيهات منك قعيقعان و بَلْدح * * * فجنوب اثبرة فبطن عِساب

فالهاوتان فكبكب فجتاوب * * * فالبعوص فالأقراع من اشقاب

چه بسيار قعيقعان ، بلدح ، جنوب اثبره ، بطن عساب ،
هاوتان ، كبكب ، جتاوب ، بعوص ، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند !

البته بطن كساب درست است نه بطن عساب ؛ زيرا كساب كوهي است در كناره
وادي ملكان كه هنوز بدين نام شناخته مي شود و همان كوهي است كه عمر بن ابي
ربيعه درباره اش گفته است :

حي المنازل قد عمرنا خرابا * * * بين الجرير و بين ركنه كساباً

منزلگاههاي ميان جرير و ركن كساب ويران شده است

ليكن كسي را نديده ام كه جايي به نام عساب بشناسد .

ثبير احدب

اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوههاي ثَقَبَه و طارقي ، در
شمال مزدلفه ، واقع شده است . ولي حدودش به آن پيوسته نيست . وادي اُفاعيه ، كه از ميان
ثبير غينا و حِرا مي گذرد و دهانه وادي ابراهيم را تشكيل مي دهد ، از آن
چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مي زد ؛ زيرا از كوههاي سر به فلك
كشيده سرچشمه مي گرفت . لذا وقتي العدل ساخته شد ، آب افاعيه را به صفراء اليوم
كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به فخ و از آنجا به بلدح
مي رود .

ثبير النصع كوهي بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است
و كوه مزدلفه نيز ناميده مي شود و ميان آن و مأزمين مرغزاري به نام رقع المرار
فاصله مي اندازد .

ثبير الزِّنج

ازرقي درباره علت اين نامگذاري مي گويد كه زنگيان مكه از آن
هيزم برمي گرفتند و در كنارش به بازي مي پرداختند . امروزه اين كوه به
مسفله معروف است . البته نامهاي ديگري دارد ، چون كوه عُمَر ـ كه به بخش مشرف بر
شُبَيكه گفته مي شود و ريع الحفاير آن را


94


مي پوشاند ـ و كوه ناقه ـ كه از طرف جنوب شرقي مجاور كوه عمر
است ـ ناقه به سنگ ريزه اي گفته مي شود كه شبيه شتر است . كوه شراسف مجاور
آن است و در جنوب غربي كوهي است به نام نوبه و چه بسا ارتباطي با نام زنگيان داشته
باشد . و كوهي كه در غرب آن واقع است حفائر ناميده مي شود . حفائر در زمان ازرقي
ممادر نام داشت ؛ يعني محل استخراج گل مدر كه براي ساختمان سازي به كار مي رفت . امروزه اين جا از مناطق مسكوني مكه است .

همانطور كه گذشت ثبير الخضراء ، نيز كوهي است داراي قلّه كه از سمت
جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مي پيوندد . و
از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مي شود .

ثبير اعرج ، همان كوه حِر است كه توضيح آن خواهد آمد .

ثبير ثور ؛ توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد .

گفتني است كه امروزه نام ثبير ناشناخته است و حتي بسياري از كوههاي
مكه نيز نام ندارند .

ثـــور

به معناي گاو نر است و در ماده اطحل از آن سخن گفته ايم ( 1 ) . اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله
ديده مي شود . پيشتر نيز گفتيم كه يكي از ثبيرهاي مكه به شمار مي رود . ابوطالب عموي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين باره گفته است :

أعوذ بربّ الناس من كلّ طاعن * * * علينا بشرٍّ ، أو مُخلِّق باطل

و من كاشِح يسعي لنا بِمَعيبَة * * * ومن مفتر في الدِّينِ مالَمْ
يحاولِ

وثَور ومن أرسي ثَبِيراً مكانه * * * وعَيْر وراق في حِراء ونازلِ

به پروردگار مردم و آفريننده ثور ، عير و بالا
رونده به سوي حرا و مقيم در آن و آن كه ثبير را در جايش استوار كرد ، از هر نكوهشگر
عيبجو و دروغ پرداز و افترازننده اي ، پيش از آن كه اقدام كند ، پناه
مي برم .

اين شعر نشان مي دهد كه ثور در مكه معروف بوده است و از زماني
كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آستانه هجرت به آن پناه برد ، براي مسلمانان
به كوهي مقدس بدل شد و آنان به ياد حضرتش به زيارت آن مي رفتند و گاه براي
تبرك داخل آن مي شدند . موقعيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رك : معالم مكه التاريخيه و الاثريه ، ص 26


95


جغرافيايي آن پيشتر بيان شد .

اطحــل

بر وزن افعل از طُحْله به معناي خاكستري رنگ است .

پيشينيان آن را نام كوهي كه امروزه به ثور معروف است ،
دانسته اند . ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور ، به كوه
اطحل نسبت داده شده و گفته شده است ؛ ثور اطحل . فقيه و محدث سفيان بن سعد ثوري نيز
بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه .

بعيث شاعر مي گويد :

وجئنا بأسلاب الملوك وأحرزتْ * * * أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة
والأكُلِ

وجئنا بعمرو بعدما حل سربها * * * محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ

ما با اموال غارت شده پادشاهان آمديم و
نيزه هايمان در ضربت زدن گوي سبقت را از ديگر نيزه ها ربود و عمرو را پس
از آن كه در پس اطحل يا عكل خوار شده بود ، با خود آورديم .

امروزه در فرهنگ و تاريخ اسلامي ، اين كوه به ثور معروف است و در آن
غاري است كه پيامبر اكرم و همراهش در آستانه هجرت به مدينه داخل آن پناه
گرفتند .

تاكنون مردم موقعيت نادرستي از اين كوه تصوّر كرده و آن را سينه به
سينه منتقل كرده اند ؛ مثلاً مي بينيم كه در كتابهاي درسي چنين آمده : اين
كوه در پايين مكه قرار دارد . ليكن اين تصور نادرست است ؛ زيرا اين كوه درست در جنوب
مكه واقع شده است ؛ يعني در جنوب مسجدالحرام . اما از آنجا كه راه رسيدن به ثور از
مسفله و سپس از ريع كُدَيّ ، كه در پايين مكه قرار دارند بوده است ، زائران آن را
پايين مكه مي پنداشتند .

امروزه با گشودن راهي كوهستاني به نام ريع بَخش مي توان
مستقيماً از اجياد بدانجا رفت .

مردم به زيارت اين غار مقدس مي روند و در اين مورد
خرافه اي نيز ساخته اند بدين شرح كه هر كسي نتواند از غار خارج شود
حرامزاده است .

نمي دانم سازنده اين ياوه كيست . ليكن تاكنون ديده نشده است كه
فرد تنومندي وارد و خارج شود . همچنانكه ديده نشده كه لاغر اندامي نتواند از آن خارج
شود . در هر صورت


96


اسلام اجازه چنين خرافه سازي را نمي دهد .

آوازه غار ثور در مكه از بيان موقعيت جغرافيايي بي نيازش
مي كند . و هر كس از هر سمتي وارد مكه شود ، مي تواند آن را چون گاو نري در
مقابل جنوب آشكارا ببيند . چه بسا اين جلوه ، با نامگذاري آن ارتباطي داشته باشد .

جَـــزْل

عمر بن أبي ربيعه مي گويد :

ولقد قلت ليلة الجَزْل لِما * * * اخضلت ريطتي عَليَّ السماء

ليت شِعري وهل يردّنّ ليت * * * هل لهذا عند الرَّباب جزاء ( 1 ) ؟

آن شب در جزل هنگامي كه باران پيراهنم را به تنم
خيس كرده بود ، گفتم اي كاش مي دانستم ! ـ آيا اين ايكاش گفتن كاري را به سامان
مي رساند ـ اين انتظار نزد رباب پاداشي دارد ؟

سباعي در تاريخ مكه مي گويد : جِزّل ( با كسر جيم مكسور و زاي
مشدد ) منسوب به گروهي از سپاهيان است كه در آنجا بازي مي كردند . ليكن شعر عمر
گوياي آن است كه اين مكان پيش از آن كه اين سپاهيان مكه را بشناسند ، معروف بوده
است . اوصاف اين كوه بر كوه معروف به خليفه كه از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در
سمت راست اجياد كبير قرار دارد ، منطبق است . بالاي اين كوه قلعه اي است كه شريف
سرور ، يكي از واليان مكه در دوران عثماني ، آن را بنا كرده است .

در سال 1406 ق . با ايجاد تونلي زير اين كوه ، ميان مسفله مكه و حي
الجياد كبير ارتباط برقرار شده است .

جِعْرانه

واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كرده اند ، ليكن امروزه مكيان
آن را با ضم جيم جُعْرانه تلفّظ مي كنند .

شاعري گفته است :

فياليت بالجعرانة ، اليومِ ، دارها * * * وداري
مابين الشآم فكبكب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عمر بن ابي ربيعه ، ص 17


97


فكنت أراها في الملبين ساعةً * * * ببطنِ مِنيً
ترمي جمار المُحَصَّب
( 1 )

ايكاش امروز ، خانه اش و خانه ام در
جعرانه ميان شآم و كبكب قرار داشت . تا آن كه هر روز او را در ميان لبيك گويان
مي ديدم كه در منا با سنگريزه هاي محصب به رمي جمره مشغول است .

مقصود و آرزوي شاعر آن است كه كاش خانه اش در شمال كبكب بود ؛
زيرا جعرانه آنجاست . شايد درست تر آن بود كه بجاي مابين الشآم فكبكب
مي گفت : مابين الستار فكبكب ؛ چرا كه كوه ستار در نزديكي جعرانه ، در جنوب واقع
شده است و همان كوهي است كه بر دو كوه راه نجد از طريق شمال مشرف است .

امروزه جعرانه ، روستاي كوچكي است در كناره وادي سرف و در آن مسجدي
است كه مكيان از آنجا عمره مي بندند و مركز بخش است . راههاي شوسه آنجا را به
مكه وصل مي كند و داراي اندك زراعتي است .

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از غزوه طائف ، از آنجا عمره بست و شبانه خارج
شد و همان شب باز گشت .

جمــع

ضد تفرقه است . ابن هرمه در شعري مي گويد :

سلا القلب اِلاّ من تَذَكَّر ليلة * * * بجَمْع
وأُخري أسعفت بِالْمحَصَّب

و مجلس أبكار كأنَّ عيونها * * * عيونُ المها
أنضين قُدَّام ربرب
( 2 )

قلبم همه چيز را فراموش كرد و آرام گرفت ، جز
خاطره شبي در جمع را . و آن ديگري كه در محصب زخم خورد و مجلس دوشيزگاني كه چشمانشان
چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشي بود .

شاعر ديگري سروده است :

تمنَّي أن يري ليلي بِجَمْع * * * ليسكن قلبه ممّا
يعاني

فلمّا ان رآها خولته * * * بعاداً فَتَّ في عَضُد
الأماني

إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت * * * عَليَّ فَأيّ
ذنب للزّمان

آرزو داشت ليلا را در جمع ببيند و بدين گونه
قلبش از رنجهايي كه مي كشيد آسوده شود . ليكن هنگامي كه اوراديدليلا ازخود
دورش كرد و آرزوهايش را به باد داد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ معجم البلدان . جعرانه .

2 ـ معجم البلدان ، جمع .


98


حال كه زمان فرصتي بدو داد ومحبوبه خسّت
به خرج داد ، روزگار راچه گناهي است ؟

ابوطالب عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز مي گويد :

وليلة جَمْع والمنازل من مِنيً * * * وهل فوقها من
حرمة و منازلِ

وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه * * * سراعاً كما
يخرجن من وقع وابل

آيا برتر از شب جمع و منازل منا و جمعيتي كه به
مجرد صدور اجازه ، چون باراني پرشتاب ، خارج مي شوند ، حريم و منزلي وجود دارد ؟

جمع همان مزدلفه است كه به دليل تجمّع حجاج در آن ، هنگام خروج از
عرفه ، جمع ناميده شده و مشعرالحرام در آن است و آن كه مدعي است جمع همان قزح است
دچار پندار نادرستي شده است .

حجاج نمازهاي مغرب وعشارادرآنجا
باهم جمع مي كنند ومي خوانند . سپس ـ طبق فتواي بيشترمذاهب ـ شب
راهمانجابيتوته مي كنند وپس ازخواندن نمازصبح راهي منا
مي شوند .

عربها تنها با اجازه اجازه دهنده اي ، از جمع خارج مي شوند . نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختيار عدوان قرار گرفت ؛ ابو سياره
يكي از فرزندان سعد بن وابش بن زيد بن عدوان بود .

شاعري گفته است :

نحن دفعنا عن أبي سيارة * * * وعن مواليه بني
فزارة

حتي أجاز سالما حماره * * * مستقبل القبلةَ يدعو
جاره
( 1 )

با اجازه ابوسياره و دوستانش ، از بني فزاره حركت
كرديم و او كه بر اُلاغي سالم سوار بود و به سوي قبله مي رفت همسايگانش را فرا
مي خواند .

ابو سياره در حالي كه بر ماچه الاغي سوار بود ، فرمان حركت را صادر
مي كرد .

فزاره از غَطفان هستند و نمي دانم چگونه از موالي ابوسياره به
شمار آمده اند ! و كسي را كه اين نكته را روشن كرده باشد نديده ام .

ابو سياره بامداد در حالي كه بر الاغي سوار بود پيشاپيش حجاج از جمع
راه مي افتاد و خطبه زير را براي آنان مي خواند :

پروردگارا ! ميان همسرانمان صلح و صفا و ميان شبانان ما مودّت و
مهرباني ايجاد كن و ثروت را ميان بخشندگان ما قرار ده .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 32


99


به پيمانهاي خود وفادار باشيد . همسايگان خود را گرامي بداريد و از
ميهمانان خود پذيرايي كنيد .

آنگاه مي گفت : ثبير پرتو افكند تا ما روان شويم .

در هر صورت امروزه مردم جمع را نمي شناسند ، بلكه با مزدلفه آشنا
هستند و آن را مزدلفه و گاه مستلفه مي گويند .

حَثَمَه ( بيشه كوچك )

همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بني عدي بن كعب بود . عمر در اين باره مي گفت :

آن كسي كه مرا از حَثَمَه خارج كرد ، بر
بازگرداندن من بدانجا تواناست . و مقصودش شهادت بود .

از نظر جغرافيايي ، حَثَمَه بيشه اي كوهستاني و قابل تجزيه است . اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آباداني و شهرسازي آن را
پوشاند . امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است .

خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره ـ يا حارث بن خالد بن عاص بن
هشام بن مغيره ـ مي گويد :

لَساءٌ بين الحُجُون الي الحَثــ * * * ـمة في
ليال مقمرات و شرق

ساكنات البطاح أشهي إلي القلب * * * من الساكناتِ
دور دمَشقِ

يتضمّخن بالعنبر والمسك * * * ضماخاً كأنَّه ريحُ
مَرْقِ

زناني كه ميان حُجُون و حَثَمَه در شبهاي مهتابي
و روشن مي زيند ، آن ساكنان بطاح از ساكنان خانه هاي دمشق ، دلپسندتر و
خواستني ترند . زنان دمشقي هنگامي كه به خود مشك و عنبر مي زنند ، بويي چون
بوي پشم نم خورده مي دهند .

ابوالفرج اصفهاني ( 1 ) درباره داستان اين
شعر چنين مي نويسد :

شنيده ام كه حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ البته خالد
بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره نيز گفته اند ـ هنگامي كه نزد عبدالملك بن
مروان به دمشق رفته بود با حُميده دختر نعمان بن بشير ازدواج كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الاغاني ، دارالشعب ، ص 3347


100


حُمَيْده درباره شويش چنين گفت :

نَكحت الْمَدِينيَّ إذ جائَني * * * فيالك من نكحة
غاوية

كهول دمشَق وشبانها * * * أحب إلينا من
الجالية

صنان لهم كصنان التيو * * * سِ أعيا علي المسك
والغالية

با مردي از اهل مدينه ، هنگامي كه به سراغم آمد ،
ازدواج كردم ، اما افسوس چه ازدواج گمراهانه اي ! جوانان و كامل مردان دمشق از
مهاجران و بيگانگان ، نزد ما محبوبترند . اين مهاجران ، بويي چون بوي تن بز دارند كه
مُشك وعطر از پوشاندن آن عاجز است .

حارث در پاسخش گفت :

قاطنات الحجون أشهي إلي قلــ * * * ــبي من ساكنات
دور دمشق

يتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمســ * * * ــكِ
صناناً كأنه ريحُ مَرقِ

ساكنان حجون نزد من از ساكنان خانه هاي
دمشق دلنشين ترند . زنان دمشقي هنگامي كه به خود مشك و عنبر مي زنند بويي
چون بوي پشم نم خورده مي دهند !

جايي ديدم كه كسي با تكلف اين شعر را به گونه ديگري تفسير كرده ، و
مرق را نوعي عطر دانسته است . حال آن كه عربها مرق و بوي بد آن را در پيراهن ، نيك
مي شناخته اند ؛ بويژه آن كه مقام ، مقامِ بدگويي و هجو است .

گفتني است كه اين دو ، اهل حجاز بوده اند كه يكي پيش از ديگري به
دمشق آمده و مقيم آن شده و دومي را بيگانه و غريب به شمار آورده است .

حُجُون

باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول ـ با تبديل نون به لام ،
كه هر دو قريب المخرج هستند ـ تلفظ مي كنند .

قبيله جرهم ، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق
روي آوردند . از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگي درگرفت ، كه به رانده شدن آنان به
يمن از سوي خزاعه انجاميد . در اين ميان شتري متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمي ـ
پيشواي جرهميان ـ گم شد و او در پي آن رفت تا آن كه به وادي مكه رسيد و ديد كه شترش
را كشته اند و در حال پختن


101


آنند . مضاض با ديدن اين صحنه ، قصيده بلندي سرود كه قسمتي از آن چنين
است :

كأن لم يكن بين الحُجُون إلي الصَّفا * * * أنيس ،
ولم يسمر بمكة سامر

ولم يتربَّع واسطاً فَجُنُو به * * * الي المنحني
من ذي الأراكة حاضر

بلي ! نحن كنا أهلها فأزالنا * * * صروف الليالي
والجدود العواثر

وبدَّلنا رَبِّي بها دار غُرْبَة * * * بها الذيب
يعوي والعدو المحاصر

فإن تمل الدنيا علينا بِكَلِّها * * * وتصبح حال
بعدنا و تشاجر

فكُنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابت * * * نطوف بهذا
البيت والخيرُ ظاهرُ

گويي ميان حُجون تا صفا و در مكه هرگز كسي
نزيسته است و در واسط به سوي جنوب تا منحني از ذو الاراكه كسي نبوده
است !

نه . چنين نيست . ما ساكنان آنجا بوديم ، ليكن
حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدايمان درجايي غريب مسكن دادكه گرگان زوزه
مي كشند و دشمن در كمين است .

آري . اگر اينك دنيا يكسره پشت به ما كرده و ما
را باري گران پنداشته است ، بداند كه روزگاري ما متوليان خانه خدا بوديم و به گرد آن
طواف مي كرديم . ونيكي آشكاراست .

مضاض اشعار ديگري دارد كه نشانگر اشتياق او به مكه است . خزاعه به مدت
پانصد سال متولي كعبه بودند تا آن كه دچار فساد شدند و قصي بن كلاب آنان را راند و
قريش سرپرستي كعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد كردند و هنگامي كه گذاشتن بتها
در خانه خدا و تغيير ديانت بجاي مانده حضرت ابراهيم آغاز شد ، خداوند متعال حضرت
محمد - ص - را با دين حق برانگيخت و مكه را دگرگون كرد و با گرامي داشتن آن محل ،
آنجا را قبله جهانيان قرار داد .

قصيده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پيامبر است و از نظر
استحكام و زيبايي در اوج كمال است و گوياي آن است كه شعر عربي ، پيش از بعثت پرمايه
بوده و عمر طولاني دارد . اما ادعاي مستشرقان مبني بر آن كه شعر عربي با فاصله كمي
پيش از بعثت آغاز شده است ؛ يكي ديگر از گزافه گوييهاي فراوان آنان است .

آنان در عمر هر شعر كهنسالي ؛ مانند شعر مضاض ، شك مي كنند و اگر
مبنا را بر شك و ترديد بگذاريم ، ناگزير بايد عمده ميراث خود را دور بريزيم .


102


اين استطرادي بود كه به مناسبت قصيده مضاض بن عمر ، بدان
پرداختيم .

ابو طالب ، عمومي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي گويد :

جزي الله رهطاً بالحُجون تتابعوا * * * علي ملأ
يَهْدي الحزمّ و يرشد

قعوداً لدي خَطْم الحُجُون كَأَنَّهم * * * مقاولة
بل هم أعزّ وأمجد

خداوند به آن گروه هدايت يافته و دور انديش كه
پياپي ، به حجون مي آيند . پاداش دهاد !

آنان كه بر دماغه حجون چون پادشاهان حمير
نشسته اند ؛ چه بسا از آنان گرامي تر و بزرگوارتر شد .

كَثير بن كَثير سهمي مي گويد :

كم بذاك الحُجُون من حيّ صدق * * * من كهول أعفّة
و شباب

فارقوا و قد علمت يقيناً * * * مالمن ذاق ميتةً
مِنْ إيّاب
( 1 )

چه بسيار جوانان و كامل مردان عفيف كه در حجون
بودند و درگذشتند !

ما به يقين مي دانيم آن كسي كه جام مرگ
نوشيد ، ديگر باز نمي گردد .

ابو ذؤيب هذلي مي گويد :

أَلِكني إليها و خير الرُّسُــ * * * ــلِ أعلمهم
بنواحي الْخَبَر

بآيةِ ما وقفت والركا * * * بِ بين الحجون و بين
السرر
( 2 )

مرا به نزد آنان بفرست ، بهترين پيك كسي است كه
از همه جنبه هاي قضيه با خبر باشد . با نشانه اي آن هنگام كه سواران ميان
حجون و سرر درنگ مي كنند .

نصيب مي گويد :

لا أنساك ما أرسي ثبير مكانَه * * * ومادام جاراً
للحُجُونِ المُحَصَّب
( 3 )

تا وقتي كه كوه ثبير بر جاي خود استوار و محصب
همسايه حجون است ، فراموشت نمي كنم .

اشعار فوق ، سروده شاعراني است كه از حجون گذشته اند . اما حجون
كجاست ؟ امروزه راه كوهستاني حجون معروف است و عامه مردم ـ همانطور كه اشاره شد ـ آن
را حجول تلفّظ مي كنند . ليكن اين كوهراه در زمان شاعران مذكور در فوق ، حجون
ناميده نمي شد . بلكه كداء نام داشت ، كه حسان بن ثابت خطاب به مشركان قريش
درباره آن مي گويد :

عدمتم خَيْلنا إن لم تروها * * * تثير النقع
موعدها كداء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه ، ج 2 ، ص 273

2 ـ معجم ما استعجِم . الحُجون .

3 ـ معجم ما استعجِم . الحُجون .


103


زهي خسران بر شما باد ! اگر اسبهاي ما را كه در
كداء آبها را مي پراكندند ، نديده باشيد .

جغرافي دانان پيشين ـ احتمالاً به سبب دوري از مكه ـ در تعيين
محدوده حجون تعمق نكرده اند و هر يك از آنان كه حجون را ديده ، چون زائري
بيگانه آن را نگريسته است . حال مشاهدات چنين كسي اگر راهنما و بلدي از همان محل با
او نباشد چه ارزشي دارد ؟

هنگامي كه استاد رشدي ملحّس به تصحيح انتقادي كتاب اخبار مكه ارزقي
همت كرد ، پنداشت دو حجون وجود دارد ؛ يكي جاهلي و ديگري متعلق به دوران اسلامي . ليكن
اين تصور نادرست است و ما نصوصي داريم ـ كه نص ازرقي مهمترين آنهاست ـ دال بر آن كه
حجون نام كوهي است كه از ريع الحجون امروزي ، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقي
آن كوه اذاخر است كه به ثنية اذاخر و به خُرمانيه ( حائط خرمان ) منتهي مي شود و
از همان ثنيه بود كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در روز فتح مكه وارد آن شهر شد .

بنابراين كوه حجون همان كوهي است كه گورستان قديمي اهالي مكه بر
دامنه جنوب غربي آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه نيز در آن قرار دارد .


104


حِــرا

يكي از معروف ترين كوهها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه
است .

اين كوه در شرق مكه به سوي شمال واقع شده است و غاري كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آن به عبادت مي پرداخت و نخستين بار در آن بر او وحي نازل شد و آيات
الهي مبني بر فرمان حق تعالي كه : اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق ،
خلق الإنسان من علق ، اقرأ و ربّك الأكرم ، الَّذي عَلَّم بالقلم
( 1 ) به دو ريد در اين كوه قرار دارد .

نبوّتي كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در
پوشاند و ـ جز شقاوت پيشگان ـ همه از آن بهره مند شدند ، از همين كوه آغاز
شد .

اين كوه ، تاريخي طولاني دارد و از نظر لغوي و تاريخي ، پيشينيان
درباره اش بسيار گفته اند ( بنگريد به معجم معالم الحجاز ) . بيشتر متأخران ،
از آن در اشعار خود ياد كرده اند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار
مي رود . از جمله شاعران كهن كه درباره اش شعر گفته اند ، عوف بن احوص
است كه مي گويد :

فإنّي والَّذي حجت قريش * * * محارمه و ما جمعت
حِراء

سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او پرداخت و
سوگند به آنچه حِرا در خود جاي داده است . من . . .

در كتاب معجم معالم الحجاز در اين باب چنين نوشته ايم :

حرا ، كوه سربرافراشته ، نوك تيز و لغزنده اي است در مقابل ثبير
الأثبره ، از شمال . ميان آن دو وادي افاعيه قرار دارد كه از مكه آغاز مي شود و
به سوي شرق مي رود و از يمانيه مي گذرد .

غاري كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آن به عبادت مي پرداخت و نخستين
آيات قرآن ( آيات آغازين سوره علق ) بر او نازل شد ، در همين كوه است .

اين كوه نخست ثبير اعرج ناميده مي شد و اينك كوه نور ناميده
مي شود . وادي جليل از آن به سمت غرب آغاز مي شود . امروزه ساختمانهاي مكه
تا دامنه هاي غربي آن رسيده است .

حرا 200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبي آن آثار قنات
زعفران ـ كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره علق ، آيات 4 ـ 1 . امروزه اين كوه به جبل النّور معروف
است .


105


زبيده همسر هارون الرشيد آن را ايجاد كرد و آب آن به مكه
مي رسيد و بعدها قطع شد ـ ديده مي شود .

ياقوت حموي در اين باره مي نويسد : حِرا ( با كسر حاء ـ تحفيف و
مد همزه ) كوهي است از كوههاي مكه در سه ميلي آن . برخي اين واژه را مؤنث
مي دانند و آن را غير منصرف به شمار آورده اند ؛ جرير در اين مورد مي گويد :

ألَسْنا أكرم الثقلين رحلاً ( 1 ) * * * وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً

آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم ؟ و آيا آتش
ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشي نيست ؟

جرير در اين بيت ، حر را جر نداده و با فتحه آورده است ؛ زيرا از آن ،
شهري را كه حرا در آن واقع شده ، خواسته است .

برخي از واژه شناسان مي گويند : مردم اين واژه را به سه صورت
تلفّظ مي كنند : گروهي حاء را با فتحه تلفظ مي كنند حال آن كه با كسره
درست است ، گروهي الف آن را با قصر و كوتاه تلفظ مي كنند حال آن كه الف آن
ممدوده است و گروهي آن را با اماله تلفّظ مي كنند كه غلط است ؛ زيرا راء قبل از
الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلي است و اماله آن صحيح نيست .

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قبل از آغاز وحي به حِرا مي آمد و در غاري از
آن كوه به عبادت مي پرداخت تا آن كه جبرئيل ( عليه السلام ) بر او نازل
شد .

عَرَّام بن اصبغ مي گويد :

از جمله كوههاي مكه ، ثبير است كه كوه بلندي است
در مقابل حرا . حرا از ثبير بلندتر است و بالاي آن نوك تيز و لغزان است . منقول است
كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همراه با برخي اصحاب خود ، برقله آن صعود كردند . ناگاه كوه به
حركت در آمد . پيامبر خطاب به آن فرمود : اي حِرا ، آرام باش كه بر تو جز پيامبر يا
صديق يا شهيدي نيست .

بر اين دو كوه ـ چون ديگر كوههاي مكه ـ گياهي نمي رويد ، جز
اندكي ضهياء در اين كوهها آب نيز وجود ندارد . كوههاي عرفات كه در كنار آن واقع است
و كوههاي طائف كه به آن متصل مي باشد ، آب فراوان دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در معجم البلدان به جاي رَحْلاً ، طرّاً آمده است .


106


بكري مي گويد :

حراء ( با كسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال ) كوهي
است در مكه .

اصمعي گويد : برخي آن را مذكر و منصرف و برخي مؤنث و غير منصرف
مي دانند . عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته ، مي گويد :

فإنّي والَّذي حجت قريش * * * محارمه و ما جمعت
حِراءُ

سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او
مي روند و سوگند به آنچه حرا در خود جاي داده است ، من . . .

فرّاء به اين شعر جرير استناده كرده و مي گويد :

ألَسْنا اكرم الثقلين رَحْلاً * * * وأعظمهم ببطن
حِراءَ ناراً

آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم ؟ و آيا آتش
ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشي نيست ؟

ابن انباري درباره مجرور نشدن حرا مي گويد : آن را نام اطراف كوه
قرار داده اند ، گويي كه نام شهري است .

ابو حاتم مي گويد : بودن حرا ، از صورت ديگر آن معروف تر
است . و گفته پيشين را با اندكي تفاوت به عنوان شاهد مثال ذكر مي كند .

رؤبه مي گويد : برخي قسمتهاي حرا منحني است . اما اصمعي معتقد است
كه هيچ قسمتي از آن انحنا ندارد .

سخن عرّام كه حرا از ثبير بلندتر است ، نادرست است و با مشاهده ، اين
نكته روشن مي شود . همچنين قله حرا اندكي انحنا دارد .

حَزْوَرَه

ازرقي ( 1 ) مي گويد : حزوره بازاري
در مكه ، بر درگاه خانه امّ هاني ( دختر ابوطالب ) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها
داخل در مسجدالحرام شد . حزوره در اصل مناره اي بود به سوي حَثَمَه ، حزاور ،
جباجب و اسواق .

برخي مكيان مي گويند حزوره در محل آب انباري كه به دستور خيزران
در حياط خانه ارقم ايجاد شد ، قرار داشت . برخي ديگر مي گويند در محاذات
ردم در وادي قرار داشت . ليكن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه ، ج 6 ، ص 294


107


درست تر آن آن است كه در كنار حناطين ( گندم فروشان ) بوده است . سفيان از ابن شهاب نقل مي كند كه گفت : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي كه در حزوره
بود فرمود : به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستي و اگر نه آن بود كه
اهالي تو مرا بيرون راندند ، از نزدت بيرون نمي رفتم .

سفيان مي گويد : داخل حزوره در مسجدالحرام شدم .

جرهمي در مورد حزوره مي گويد :

بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ * * * علي ما بهم
يشرونها بالحزاور

قومي بخيل و سختگير كه در حزاور به خريد و فروش
مشغول بودند ، آن را آغاز كردند .

ابوعبيد بكري مي گويد :

حزوره جايي است چسبيده به خانه خدا كه عبدالرحمان بن عثمان بن
عبيدالله ـ برادر زاده طلحة بن عبيدالله ـ كه همراه ابن زبير كشته شده بود ، در آن
مدفون است و هنگامي كه مسجدالحرام را گسترش دادند ، قبرش نيز داخل مسجد قرار
گرفت .

زبير بن ابوبكر نيز اين مطلب را ذكر كرده است .

غنوي مي گويد :

يوم ابن جُدعان بجنب الحزورة * * * كأنَّه قيصر أو
ذو الدسكرة

آن روز ابن جدعان در كنار حزوره چون قيصري يا
دارنده كاخي جلوه مي كرد .

زهري مي گويد : ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبدالله بن عدي بن
حمراء زهري برايم نقل كرد كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي كه در حزوره در بازار مكه
بود ، فرمود : به خدا قسم تو بهترين سرزمين خدا و محبوبترين آنها نزد من هستي و اگر
مرا از تو بيرون نمي كردند ، از نزدت بيرون نمي رفتم .

لذا مي بينيم كه شافعي به استناد گفته پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي گويد : مكه مطلقاً برترين شهرهاست .

بدين ترتيب روشن مي شود كه حزوره داخل ركن شمال غربي مسجدالحرام
قبل از گسترش دوره عثمان است ؛ يعني اينك در طرف صحن چسبيده به آن ركن است .


108


خَطُم

خَطُم كه امروزه عربها آن را خشم مي نامند ؛ به معناي راهي ميان
بر از كوه به زمين است . در مكه دو خطم وجود دارد ؛ يكي خطم الحجون است و ديگري خطمي
است كه در شمال عرفه واقع شده است .

خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت
راست ابطح است . حارث بن خالد در اين باره مي گويد :

أقوي من آل فطيمة الحزم * * * فالعَيْرتان فأوحش
الخَطُم
( 1 )

حزم ، عيرتان و خطُم دشوار ، از آل فطيمه
نيرومندترند .

حي الجعفريه در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمي مكيان
تا شعب اذاخر يماني امتداد دارد .

دومين خطم ، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو
قرار دارد و قسمتي از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوي شرق و شمال به كوههاي
شُعُر ( جمع شعراء ) و كوه طارقي متصل است و دشتهاي مغمس از آن به سوي شرق و شمال
شرقي امتداد يافته است .

ابوخراش هذلي به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است :

غداة دعا بني جشع و وليّ * * * يؤم الخَطُمَ
لايدعو مُجِيباً
( 2 )

فرداي روزي كه بني جشع ، فرا خواندند و متوجه خطم
گشتند ليكن پاسخي نشنيدند .

به نظرم بني جشم درست است نه بني جشع . بني جشم قبيله معروفي بوده
است .

خُــمّ

خم ، چاهي در مكه بود كه گفته مي شود به كلاب بن مرّه ـ پدر قصي
ـ

تعلّق داشت . همچنين گويند اين چاه و چاه رُمّ را عبدالشمس بن عبد مناف حفر

كرد و گفت :

حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً * * * حتي تري
المَجْدلنا قد تَمّا
( 3 )

چاههاي خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما
كامل شده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ معجم معالم الحجاز ، الخطم .

2 ـ معجم البلدان ، الخطم .

3 ـ معجم البلدان ، الخمّ .


109


گفته اند كه خم چاهي است نزديك ميثب كه مردم در دوران جاهليت و
اسلام براي تفريح بدانجا مي رفته اند . ( 1 )

امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلي مسجدالحرام واقع شده است . شاخه اي خُم و ديگري خُميم ناميده مي شوند كه از كوه سدير سرچشمه
مي گيرند و پس از يكي شدن ، سرچشمه بطحاء قريش را تشكيل مي دهند كه به
عُرنَه مي رود .

در خم آب باران جمع مي شود و مكيان پس از بارش باران ، براي گردش
به آنجا مي روند . تا مدتي پيش ، جايي كه دو شاخه آب خم جمع مي شوند ، چاهي
بود كه احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است . بر سر اين چاه
مي توان ميثب را در مغرب خورشيد ديد .

يكي از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و
شاخه اي كه به آن مي ريزد ، خم نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزي را به
نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مي دهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم ؛
زيرا همانند آن نامهاي قديمي خود را همچنان حفظ كرده اند .

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه ، ص 214


| شناسه مطلب: 82956