1 ـ انگیزه سفر عقیل به شام ...
میقات حج - سال چهارم – شماره شانزدهم - تابستان 1375 انگیزه سفر عقیل به شام و پذیرفتن هدیه از معاویه محمدصادق نجمی در مقاله گذشته اشاره کردیم که یکی از محورهای مخالفان عقیل بن ابیطالب در تحقیر و توهین وی ، بزرگ نمایی سفر او به شام و ملاقاتش با معاویه
ميقات حج - سال چهارم – شماره شانزدهم - تابستان 1375
انگيزه سفر عقيل به شام و پذيرفتن
هديه از معاويه
محمدصادق نجمي
در مقاله گذشته اشاره كرديم كه يكي از محورهاي مخالفان عقيل بن ابيطالب در تحقير
و توهين وي ، بزرگ نمايي سفر او به شام و ملاقاتش با معاويه است كه اين سفر را
از نظر زمان ، به دوران حيات امير مؤمنان ( عليه السلام ) نسبت داده اند و در
كيفيت آن نيز عناوين و عباراتي مانند : دشمني با علي ، فرار از علي ، مفارقت و
جدايي از علي و . . . به كار برده اند تا هم شخصيت عقيل را درهم بشكنند و او را
فردي معرفي نمايند كه حاضر نبود از امير مؤمنان اطاعت و تبعيت كند و هم امير مؤمنان
( عليه السلام ) را شخصي معرفي كنند كه از نظر سياسي و جاذبه اخلاقي قادر نبود حتي
با برادرش عقيل كه بيست سال از وي بزرگتر بود مدارا و مماشات نمايد ! و تلويحاً از
معاويه قيافه اي بسازند كه داراي جاذبه اخلاقي و عاطفه انساني بود كه در
بحراني ترين شرايط و با وجود دشمني شديد و درگيري سخت بين او و امير مؤمنان ،
برادر علي ( عليه السلام ) به درباره معاويه پناه آورد و او هم با روي گشاده وي را
پذيرفت .
و در همان مقاله در اين زمينه از دو جهت بحث نموديم كه ؛ اولا طبق دلائل مسلّم ،
سفر عقيل به شام پس از شهادت امير مؤمنان انجام گرفته است .
وثانياً : گفتگوهاي عقيل و معاويه نشانگر اين است كه هدف وي از اين سفر
|
71 |
|
تحقير و نكوهش معاويه و بيان حقانيت و شخصيت امير مؤمنان در حدّ توان
و شرايط موجود آن زمان بوده است ؛ بويژه در دوراني كه معاويه خود را فردي
بي رقيب و بلامنازع ديده و نفسها را در سينه ها قطع نمود و
حديث سازي و تبليغ وسيعي را بنفع بني اميّه و نكوهش از امير مؤمنان
( عليه السلام ) به راه انداخت و مظلوميت آن بزرگوار بيشتر متجلي گرديد .
البته مورخان و نويسندگاني كه اين مسائل را از ديدگاه جوّ حاكم و متأثر از
سياستهاي بيادگار مانده از دوران امويها نقد نموده اند ، حتي افرادي كه خود
منصف بودند اما در اثر روح تقليد از گذشتگان نتوانسته اند يا نخواسته اند
انگيزه اصلي سفر عقيل را درك كنند و از ريشه يابي صحيح آن چشم
فروبسته اند . طبعاً به بيان عوامل و انگيزه هاي غير واقعي و فرعي متوسل
گرديده اند كه در اينجا به دو نمونه از اين نوع انگيزه ها اشاره نموده و
به پاسخ آن مي پردازيم :
1 ـ عزالدين جزري مي گويد : وانّما سار الي معاويه
لأنّه كان زوج خالته فاطمة بنت عتبة بن ربيعه ؛ عقيل
بدين جهت نزد معاويه رفت كه ( با او نسبت داشت ) و همسر خاله معاويه بود !
عقيل با يكي از دختران عتبه به نام فاطمه و ابوسفيان با يكي ديگر از دختران وي
به نام هند ازدواج كرده بود .
جزري آنگاه وجه ديگري مي آورد و مي گويد : عقيل
مقروض گرديد و براي اداي دينش نزد علي رفت ، چون از او مأيوس شد به سوي معاويه
شتافت . ( 1 )
2 ـ ابن حجر نيز مطلب اخير را انگيزه سفر عقيل عنوان نموده ، مي گويد : وكان قد فارق علياً و وفد الي معاوية في دين لحقه ( 2 )
و ظاهراً مرحوم مامقاني تحت تأثير همين مطالب قرار گرفته و مي نويسد : وممّا ورد في ذمّه ما نطق بمضيّه الي معاويه لأجل حطام الدّنيا و
تركه أخاه علياً . . . ( 3 )
توجيه غير وجيه
به عقيده ما بيان اين دو وجه در سفر عقيل ، همانند زمان سفر او ساختگي و نادرست و
چنين توجيهي غير وجيه است ؛ چون عملكرد عقيل و برخورد وي با معاويه كه در متون
تاريخي نقل شده ، بيانگر اين است كه نه خويشاوندي دور او با معاويه مي تواند
انگيزه چنين سفري باشد و نه احياناً وجود قرض و بدهكاري .
زيرا سخنان صريح او در پاسخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اسدالغابه ، چاپ بيروت ، ج4 ، ص64 و65
2 ـ اصابه ، ج2 ، ص494
3 ـ تنقيح المقال ، ج2 ، ص255
|
72 |
|
معاويه و تجليل و تكريم وي از امير مؤمنان ( عليه السلام ) و اصحاب آن حضرت ، كه
برخلاف ميل معاويه انجام مي گرفت ، نه تنها با مسائل مادي و عاطفي سازش ندارد
بلكه دقيقاً مخالف و مباين با چنين اغراض و اهدافي است . در مقاله گذشته ، بحثي از
اين نوع سخنان و پاسخها را ملاحظه فرموديد ، اينك دو نمونه ديگر كه در تبيين اين
معنا صراحت دارد كه مي آوريم :
1 ـ ذهبي در تاريخ الاسلام نقل مي كند : عقيل نزد معاويه رفت ، او يكصد هزار
درهم به عقيل داد و از وي خواست كه به منبر رود و در ميان مردم بي اعتنايي علي
و محبت معاويه را نسبت به او اعلان نمايد . ذهبي مي نويسد : عقيل هم اين پيشنهاد
را پذيرفت و به منبر رفت ، پس از حمد و ثناي خداوند ، چنين گفت : مردم ! من خواستم بر
علي بن ابيطالب از راه دينش نفوذ كنم اما او دينش را بر من ترجيح داد و خواستم بر
معاويه از راه دينش نفوذ كنم او مرا بر دينش ترجيح داد ( انّي
أردت عليّاً علي دينه فاختار دينه عليّ واردت معاويه علي دينه فاختارني علي
دينه ) ( 1 )
2 ـ در غارات ثقفي و ساير منابع ( 2 ) آمده است كه
عقيل پس از شهادت امير مؤمنان و صلح امام حسن و معاويه نزد معاويه رفت . روزي در
حالي كه سران و افراد سرشناس از ياران معاويه حاضر بودند وارد مجلس وي گرديد معاويه
پرسيد : يا ابايزيد ارزيابي تو از سپاهيان من و سپاهيان علي چگونه است ؟
عقيل پاسخ داد : اما سپاهيان علي ( عليه السلام ) شبهايشان همانند شبهاي سپاهيان
رسول خدا و روزهايشان مانند روزهاي سپاهيان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود فقط خود
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ميانشان نبود ؛ زيرا آنان مسلماناني بودند كه تمام
اوقاتشان ، با قرائت قرآن و خواندن نماز سپري مي گرديد و اما سپاهيان تو را
عده اي از همان افراد منافق تشكيل داده بودند كه مي خواستند با
رَم دادن شتر پيامبر در ليله عقبه ، آن حضرت را از بين ببرند ! عقيل ادامه داد :
معاويه ! آن كه در طرف راست تو نشسته كيست ؟
معاويه : اين عمرو عاص است .
اين همان است كه به هنگام تولد شش نفر مخاصمه داشتند تا سرانجام سلاّخ قريش بر
ديگران غلبه كرد !
عقيل : آن ديگري كيست ؟ ! معاويه : ضحاك بن قيس است .
عقيل : آري به جدّم سوگند پدرش بهترين خايه كوب گاو و گوسفند مكه بود .
عقيل : آن يكي كيست ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ الاسلام ، جلد معاويه ، ص85
2 ـ غارات ، ج1 ، ص64 و65 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج2 ، ص124 و125 ؛
بحار ، ج42 ، ص113
|
73 |
|
معاويه : ابوموسي اشعري است .
عقيل : فرزند همان زن دزدپيشه !
معاويه وقتي ديد عقيل ياران او را سخت رنجيده خاطر ساخت ، براي دلجويي از
آنان و تغيير در جوّ مجلس گفت :
عقيل ! درباره من چه مي گويي ؟ !
عقيل : از اين مرحله درگذر !
معاويه : بايد چيزي بگويي !
عقيل : حمامه را مي شناسي ؟
معاويه : حمامه كيست ؟
عقيل : آنچه بايد بگويم گفتم آنگاه مجلس را ترك گفت . معاويه نسب شناسي احضار
كرد و از وي درباره حمامه پرسيد او پس از گرفتن امان از معاويه گفت :
حمامه هفتين مادربزرگ ابوسفيان است كه در جاهليت از زنان بدكاره معروف و داراي
پرچم بود ، كه اين گروه از زنان طبق رسم آن روز ، بر بالاي خانه خويش نصب
مي كردند .
بطوري كه ملاحظه مي فرماييد ، اين مطالب و مشابه آنها با مسائل مادّي
تناقض صريح دارد ، زيرا انتقاد و نكوهش علني از معاويه در مقرّ حكومت و در ميان
پيروان بي اطلاع او و تعريف و تمجيد از امير مؤمنان ( عليه السلام ) در چنين
محيطي ، و علني ساختن زشت ترين و حساس ترين اوصاف نياكان معاويه و يارانش
در مجلس رسمي او ، نه تنها با انتظار و توقع مادّي سازگار نيست بلكه امكان مواجه شدن
با هر نوع عكس العمل منفي و مجازات شديد از سوي معاويه و ياران او را به همراه
دارد .
عقيل و قبول هديه از معاويه
در تكميل بحث از اصل سفر عقيل به شام ، مناسب است اين بحث و يا سؤال نيز مطرح شود
كه به هر حال از مجموع مطالبي كه در منابع تاريخي درباره سفر عقيل به شام و ملاقات
وي با معاويه نقل شده به اين مطلب نيز اشاره شده است كه در اين سفر معاويه مبلغ
يكصد هزار درهم در اختيار عقيل قرار داده و واو هم آن مبلغ را پذيرفته و به مدينه
بازگشته است . آيا اين عمل ؛ اعم از اين كه از اول مقصود عقيل بوده يا نه ، از نظر
اخلاقي صحيح است و آيا براي عقيل برادر امير مؤمنان و يكي از افراد سالخورده
بني هاشم برازنده و سزاوار است كه از فردي مانند معاويه وجهي به عنوان صله و
جايزه بپذيرد ؟ !
در پاسخ اين پرسش مي گوييم كه نه تنها عقيل بلكه ساير اعضاي خاندان پيامبر
( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و بني هاشم وحتي ائمه هدي ( عليهم السلام ) در طول تاريخ
آنچه را كه سلاطين
|
74 |
|
جور و خلفاي وقت در اختيار آنان قرار مي دادند مي پذيرفتند و در گرفتن
وجه از آنان ابا و امتناع نميورزيدند و اين وجوه را نه به عنوان صله و جايزه و يا
به عنوان صدقه بلكه به عنوان حقي كه خودشان را مالك و صاحب آن مي دانستند
دريافت مي كردند ؛ زيرا آنان علاوه بر اين كه در بيت المال سهيم و شريك
بودند ، خمس غنايم را نيز طبق دستور قرآن و به عنوان ذوي القربي سهم اختصاصي
خود مي دانستند كه مانند سهم عمومي از اين سهم اختصاصي نيز محروم شده بودند و
با ظلم از دست آنان گرفته شده بود و آنچه گاه گاهي به دست آنان مي رسيد ، نه
صله و جايزه محسوب مي شد و نه صدقه ؛ زيرا آنان مي گفتند :
الصّدقة علينا حرام بلكه جزئي از حق مشروع و سهم
قانوني خودشان بود كه با قبول و دريافت آن به همين اندازه از صرف شدن آن در غير محل
مشروع ، ممانعت به عمل آورده و در مصارف مشروع و نيازهاي صحيح مسلمانان به كار
مي گرفتند .
آري اگر عقيل هم از معاويه وجهي پذيرفته است ، نه صله و جايزه بلكه داراي چنين
شرايط و استنقاط بوده و بخشي از حق مغصوب و سهم فراموش شده او بوده است .
البته ائمه هدي ( عليهم السلام ) از گرفتن بيت المال از دست افرادي كه
از راه زور و ستم بر آن مسلط شده بودند ، در صورت امكان اعمال ولايت و قدرت نيز
مي نمودند تا از اين فرصت ولو در دايره محدود هم كه باشد ، در تقويت ضعفا و
تضعيف طاغوتيان بهره مند شوند .
براي اين حركت در تاريخ ، مثالهاي زيادي وجود دارد ؛ از جمله اين كه حسين بن علي
( عليه السلام ) به هنگام حركت از مكه به سوي عراق ، در تنعيم با قافله اي
مواجه گرديد كه به همراه آن عده اي شتردار از سوي استاندار يمن بحرين يسار
حمـدي بارهايي از حلّه هاي يمني و اجناس قيمتي به سوي شام و يزيد بن معاويه
حمل مي كردند ، آن حضرت اين اجناس را از شترداران تحويل گرفت و به تصرف خود
درآورد و به آنان فرمود :
هريك از شما مايل باشد همراه ما به عراق بيايد ، كرايه تا عراق را بدو
مي پردازيم و با او مصاحبت نيك خواهيم داشت و هر كس بخواهد از همين جا به وطن
خود برگردد ، كرايه تا اينجا را به او مي دهيم و او مختار است . ( 1 )
1 ـ انساب الأشراف ، ج3 ، ص164 ؛ طبري ، ج7 ، ص277 ؛ كامل ابن اثير ، ج3 ،
ص276 ؛ ارشاد مفيد ، ص219
|
75 |
|
3 ـ عدم حضور عقيل در جنگها
سومين محور كه از زندگي عقيل بن ابيطالب براي مخالفانش مورد بهره برداري
قرار گرفته و موجب گرديده است شخصيت معنوي و موقعيت والاي او حتي براي بعضي از
مؤلفان و نويسندگان خودي نيز مورد سؤال واقع شود ، عدم حضور او در جنگهاي دوران
خلافت امير مؤمنان ( عليه السلام ) است ؛ زيرا در هيچيك از سه جنگ جمل ، نهروان و
صفين از حضور عقيل سخن صريح به ميان نيامده است .
تحريف تاريخ
عدم حضور عقيل در جنگهاي دوران خلافت امير مؤمنان ( عليه السلام ) و شركت نداشتن
او در جنگ ؛ فرصت ديگري را به حديث سازان و دروغ بافان داده و از غيبت او
بهره برداري نموده و او را از كساني معرفي كرده اند كه در جنگ صفين همراه
معاويه بوده و در كنار او به سر مي برده است و اين دروغ به تدريج در
ارادتمندان خاندان ابوطالب هم موجب شك و ترديد و يا بصورت يك حقيقت متجلي گرديده
است و طبعاً بدگماني و اشكال و ايراد به ساحت عقيل بني هاشم را تقويت نموده
است .
ما قبل از بيان اصل موضوع و علت عدم حضور عقيل در جنگهاي دوران امير مؤمنان
( عليه السلام ) به چگونگي تحريف اين گوشه از تاريخ اشاره مي كنيم آنگاه اصل
موضوع را بررسي مي نماييم :
1 ـ ابوالفرج اصفهاني مي گويد : هرب عقيل الي معاويه و
شهد صفين معه غير انّه لم يقاتل ولم يترك نصح أخيه والتعصب له ( 1 )
عقيل از علي جدا شد و به سوي معاويه فرار و به همراه وي در
صفين شركت نمود ولي وارد جنگ نشد و طرفداري و حمايت از برادرش را حفظ كرد .
2 ـ عقدالفريد مي نويسد : وقال له معاوية
ليلة الهرير بصفين يا أبا يزيد أنت معنا ؟ ( 2 )
معاويه در ليلة الهرير در صفين به عقيل گفت تو به
همراه ما هستي ؟
3 ـ و در نقل ديگر چنين آمده است : انّ معاويه قال يوم صفين
لانبالي وابو يزيد معن ( 3 )
گذشته از اين كه ، در بحث قبلي ثابت نموديم كه رفتن عقيل به نزد معاويه پس از
شهادت امير مؤمنان بوده است ( 4 ) و لذا به كار بردن
كلمه فرار از آن حضرت و يا حضور در جنگ صفين ساختگي و مغاير با حقايق تاريخي است .
جاحظ نيز با نقل
1 ـ عمدة الطالب ، ص3
2 ـ عقدالفريد ، ج4 ، ص5 ؛ انساب الأشراف ، ج1 ، ص72 و73
3 ـ عمدة الطالب ، ص3
4 ـ ابن عبدالبر در شرح حال عبدالله بن عباس تصريح مي كند :
عقيل جزء كساني است كه در صفين به همراه امير مؤمنان بودند ليكن به دلايلي كه
خواهيم گفت ، اين موضوع را نادرست مي دانيم .
|
76 |
|
تاريخ صحيح بر تحريف در كلمات ليلة الهرير و يوم صفين مهر تأييد زده است . آنجا كه مي گويد :
قال له معاويه مرّة أنت معنا يا أبا يزيد ، قال ويوم بدر كنت
معكم
معاويه روزي به عقيل گفت : اينك شما در كنار ما هستيد . پاسخ
داد آري در جنگ بدر نيز در كنار شما بودم .
بطوري كه ملاحظه مي كنيد نقل كنندگان اين گفتگو كلمه ليلة الهرير
و يوم صفين را جايگزين كلمه مرّه نموده و با اين تغيير و تحريف عقيل را در
جنگ صفين در كنار معاويه قرار داده اند .
انگيزه اصلي
اين بود بيان تحريف در تاريخ از جهت حضور عقيل در صفين و به همراه معاويه و امّا
انگيزه اصلي عدم حضور وي در صحنه هاي جنگ دوران امير مؤمنان و مانع او از
ايفاي چنين وظيفه اي وجود عارضه جسماني و از دست دادن بينايي بود كه بر اساس
دلايل تاريخي اين عارضه در حال حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از جنگ موته يا
جنگ حنين در او بوجود آمده بود و چون از فعاليتهاي اجتماعي و حضور در جبهه محروم و
خانه نشين گرديد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي تأمين زندگي وي
و عائله اش از غلّه و محصول خيبر سالانه يكصد و چهل وسق كه بيش از دو
هزار كيلو مي باشد مستمري تعيين نمود .
در اين مورد ، كهن ترين مورّخان ، ابن سعد مي نويسد : ثمّ عرض له مرض بعد شهوده غزوة موته ( 1 )
لم نسمع له بذكر في الفتح ولا ما بعدها وقد أطعمه رسول
الله بخيبر كل سنة مأة وأربعين وسق ( 2 )
همين جمله را ذهبي در تاريخ الإسلام آورده است .
گرچه اين دو مورخ اسمي از اين عارضه نبرده اند ولي گفتار مورّخان ديگر
و مطالبي كه از زبان خود عقيل نقل گرديده اين عارضه را كه از دست دادن بينايي
او است مشخص مي سازد .
1 ـ ابن قتيبه ، يكي از مكفوفين و نابينايان معروف در صدر اسلام ، در كنار
ابوقحافه و ابوسفيان ، عقيل بن ابي طالب را مي شمارد . ( 3 )
و همين عارضه در دوران خلافت امير مؤمنان و تا آخر عمر عقيل ادامه داشت و اين
حالت در گفتار عقيل كه كيفيت ملاقاتش با امير مؤمنان ( عليه السلام ) و جريان حديدة
محماة را به معاويه نقل نموده ، منعكس گرديده است آنجا كه مي گويد :
1 ـ ما در گذشته گفته ايم كه عقيل در فتح مكه در جنگ حنين حضور
داشته و اين عارضه پس از حنين بوده است .
2 ـ طبقات ، ج4 ، ص43 ؛ تاريخ الاسلام ذهبي ، تاريخ معاويه ، ص84
3 ـ معارف ، ص254
|
77 |
|
فجئته يقودني أحد وُلدي ثم قال : ألا فدونك فاهديت حريصاً قد
غلبني الشجع أظنّها سرّة فوضعت يدي علي حديدة تلتهب ناراً فلما قبضتها نبذته
( 1 )
يكي از فرزندانم مرا نزد علي مي برد و من رفتم ،
وقتي به محضرش رسيدم ، فرمود : بيا نزديكتر من هم در اثر حرص و ولع و نياز شديد ، به
گمان اين كه كيسه پول است خم شدم ، به ناگاه دستم را بر قطعه آهن داغ شده اي
گذاشتم ، چون آن را گرفتم ، دور انداختم .
اين جملات صراحت دارد در اين كه وي در اين ملاقات چون از بينايي محروم بود
نيازمند كسي نبود كه دستش را بگيرد و هدايت كند و محروميت وي از بينايي موجب
گرديد دستش را به روي قطعه آهن داغ كه قبل از تماس فكر مي كرد كيسه طلا و نقره
است ، بگذارد .
و اين عارضه به هنگام ملاقات با معاويه نيز در وي بوده است . در عقدالفريد
آمده :
دخل عقيل علي معاويه و قد كف بصره فقال أنتم معشر بني هاشم
تصابون في أبصاركم فقال وأنتم معشر بني اميه تصابون في بصائركم ( 2 )
عقيل در خدمت امير مؤمنان ( عليه السلام )
اين بود انگيزه اصلي و عذر عقلي عقيل در عدم شركت وي در جنگهاي دوران امير
مؤمنان ( عليه السلام ) ولي نبايد اين نكته را فراموش كنيم كه عقيل گرچه به انگيزه
يك مانع عقلي و شرعي از حضور در صحنه جنگ محروم بود ولي تاريخ بيانگر اين حقيقت است
كه او در عين حال در آن برهه حساس و دوران خلافت امير مؤمنان وظيفه بزرگي را به
عهده گرفته بود و خدمت ارزنده اي را نسبت به امير مؤمنان ( عليه السلام )
انجام مي داد كه اهميت آن نه تنها كمتر از حضور در جبهه جنگ نبود بلكه محوّل
نمودن چنين وظيفه حساسي به افراد عادي و غير مورد اعتماد با موازين عقلي سازش نداشت
و آن وظيفه زير نظر داشتن فعاليتهاي مخالفان امير مؤمنان در حجاز و حوادث و
شايعات موجود در مكه و مدينه و انتقال سريع آنها به آن حضرت بود وبراي اين كار حساس
و مهم چه كسي مناسب تر از عقيل برادر و شخص مورد اعتماد امير مؤمنان
( عليه السلام ) .
دو نامه مهم : گرچه تحريفات فراوان در زندگي اجتماعي
عقيل بوجود آمده و حقايق زيادي از تاريخ حيات او از دسترس ما خارج شده است ولي
خوشبختانه دو سند
1 ـ
2 ـ العقد الفريد ، ج4 ، ص7
|
78 |
|
مهم از وي بجا مانده و دو نامه اي كه او خطاب به امير مؤمنان
( عليه السلام ) نگاشته از دست حوادث نجات پيدا كرده كه متن هر دو نامه مؤيد نظريه
ما و بيانگر اين است كه عقيل در دوران خلافت برادرش امير مؤمنان ( عليه السلام ) يك
وظيفه مهم را در مكه و مدينه ايفا مي نمود و با اين كه او مقيم مدينه بود ولي
براي ايفاي نقش خويش در مواقع حساس به مكه سفر مي كرد و ضمن انجام عمره و
زيارت خانه خدا ، آنچه را كه در اين شهر واقع مي شد سريعاً به امير مؤمنان
( عليه السلام ) منتقل مي نمود .
و اين مضمون و مفهوم دو فقره نامه اي است كه عقيل يكي از آنها را در اوائل
دوران خلافت امير مؤمنان ( عليه السلام ) و ديگري را در اواخر خلافت و چند ماه به
شهادت آن حضرت مانده ، نگاشته است :
نامه اول : متن نامه اول را كه ابن قتيبه نقل نموده
است اين است :
فلما كان في بعض الطريق أتاه كتاب أخيه عقيل بن ابيطالب
وفيه :
بسم الله الرحمن الرحيم ، امّا بعد يا أخي كلأك الله والله
جائرك من كل سوء وعاصمك من كل مكروه علي كلّ حال وانّي خرجت معتمراً فلقيت عايشة
معها طلحة والزّبير وذووهما وهم متوجهون الي البصرة قد أظهروا الخلاف ونكثوا البيعة
وركبوا عليك قتل عثمان وتبعهم علي ذلك كثير من الناس من طغاتهم وأوباشهم
( 1 )
علي ( عليه السلام ) در راه و در حال حركت بود كه نامه
برادرش عقيل به دستش رسيد و در آن نامه چنين نوشته بود : بسم الله الرحمن الرحيم ،
اما بعد ، برادر ! خداوند تو را حفظ كند وخداوند تو را هميشه و از هر ناگوار
و بدي پناه و حامي باشد . من براي زيارت خانه خدا از مدينه حركت كردم عايشه را
و طلحه و زبير و هواخواهانشان را ديدم كه متوجّه بصره بودند ، آنان مخالفت با
تو را علني ساخته و بيعتشان را شكسته اند و تو را با قتل عثمان متهم
ساخته اند و عده زيادي از افراد سركش و اوباش نيز در وارد كردن اين اتهام
از آنان پيروي نموده اند .
نامه دوم : نامه دوم عقيل نامه اي است كه او پس
از جنگ صفين و در سال آخر حيات امير مؤمنان ( عليه السلام ) به آن حضرت نگاشته و
امير مؤمنان ( عليه السلام ) به آن پاسخ داده ، متن اين نامه در منابع مورد
اعتماد ( 2 ) و پاسخ آن در نهج البلاغه به صورت يكي از
نامه هاي آن حضرت نقل شده است و چون ما متن كامل اين مكاتبه را در بخش اول اين
سلسله بحث آورده ايم ، در اينجا به نقل بخشي از آن بسنده مي كنيم . او چنين
نوشته است :
1 ـ تاريخ الخلفا ، ابن قتيبه ( الامامة والسياسة ) ، ص54 و55
2 ـ
|
79 |
|
انّي خرجت الي مكة معتمراً فلقيت عبدالله بن ابي سرح . . .
من براي زيارت خانه خدا به سوي مكه در حركت بودم كه عبدالله
بن ابي سرح را با چهل نفر از جوانان كه همه از فرزندان آزاد شدگان بودند ،
ملاقات و در قيافه آنان تصميم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست را مشاهده نمودم
. . .
چون وارد مكه شدم ، از طريق مردم اين شهر ، از جريان حمله
ضحاك بن قيس به حيره آگاه گشتم كه چگونه اهالي حيره را غارت و مال و منال آنان را
به يغما برده است . . . اينك عقيده و تصميم خود را بر من بنويس كه اگر خود را براي
مرگ آماده كرده اي ، من نيز فرزندان برادرت و فرزندان پدرت را به سوي تو حركت
دهم كه اگر تو زنده بماني ما هم زنده بمانيم و اگر بميري ما هم بهمراه تو بميريم .
كيفيت دريافت و سرعت انتقال اخبار
گرچه متن دو نامه ، دليل بر وجود مأموريت نسبت به عقيل و داشتن وظيفه زير نظر
داشتن فعاليت مخالفان امير مؤمنان ( عليه السلام ) مي باشد ، ولي كيفيت دريافت
و سرعت انتقال اين دو خبر مهم ، دو قرينه و شاهد ديگري است كه موضوع مورد
بحث را بيشتر تأييد مي كند .
1 ـ سرعت انتقال : نامه اوّل كه در آن خبر اجتماع
عايشه و هوادارانش و حركتشان به سوي بصره منعكس گرديده ، زماني به دست امير مؤمنان
( عليه السلام ) رسيده است كه آن حضرت در بين راه و در حال حركت بوده است .
2 ـ كيفيت دريافت : عقيل خبر هر دو حادثه را در سفري
كه به مكه داشته ، به دست آورده و به امير مؤمنان ( عليه السلام ) منتقل نموده است و
اين دو موضوع را نمي توان تصادفي و كاري بدون مقدمه و پيش بيني شده تلقّي
كرد ، بلكه اين سرعت انتقال و اين دريافت و به دست آورن اخبار حوادث ، مسأله اي
بوده حساب شده و با تمهيد مقدمه و به صورت اجراي وظيفه اي كه به عهده عقيل
محوّل شده بود .
و به عقيده ما به همين دليل بود كه وقتي عقيل از امير مؤمنان ( عليه السلام )
درخواست مي كند كه به وي اجازه بدهد تا به سوي كوفه حركت كند آن حضرت اجازه
خروج از مدينه را به او نمي دهد و چنين مي نويسد :
وامّا ما عرضت به عَلَيَّ مِنْ مسيرك اليّ ببنيك وبني أخيك فلا حاجة
لي في ذلك فأقم راشداً . . .
و اما در مورد پيشنهاد تو كه مي خواهي به
همراه فرزندانت
|
80 |
|
و فرزندان برادرت به سوي من حركت كني من نيازي به
اين اقدام شما ندارم ، به سلامت در مدينه بمان ! . . .
عقيل بن ابي طالب ابوالشهدا
يكي از افتخارات و امتيازاتي كه عقيل بن ابيطالب از آن برخوردار است اين است كه
تعداد دوازده نفر از شهداي قيام عاشورا از اولاد و احفاد اين ابوالشهد مي باشد
و اين افتخار بزرگ بجز او و برادرش امير مؤمنان ( عليه السلام ) نصيب هيچيك از
مسلمانان نگرديده است . و اينك معرفي اين شهدا :
شهدا از فرزندان عقيل
بلاذري مي گويد : فرزندان عقيل كه با حسين بن علي به شهادت رسيده اند ،
شش تن بودند ، آنگاه شعري را كه در رثاي آنها سروده شده شاهد مي آورد :
يا عين جودي بعبرة و عويل * * * واندبي ان ندبت آل الرسول
تسعة منهم لصلب عليّ * * * قد ابيدوا وستةٌ لعقيل ( 1 )
آنگاه مي گويد : محتمل است فرزندان عقيل كه در واقعه عاشورا كشته
شده اند ، پنج نفر باشند بطوري كه بعضيها در بيت اخير به جاي كلمه ستة خمسة
خوانده اند و اين پنج شهيد را چنين معرفي مي كند :
1 ـ مسلم 2 ـ جعفر اكبر 3 ـ عبدالله اكبر 4 ـ عبدالرّحمان 5 ـ محمد كه همه
فرزندان عقيل بن ابيطالب بودند . ( 2 )
ابوالفرج اصفهاني هم پنج نفر از شهيد از فرزندان عقيل را اينچنين معرفي
مي كند :
1 ـ مسلم بن عقيل .
2 ـ عبدالله اصغر بن عقيل كه مادر وي بطوري كه مدائني گفته كنيز بوده .
3 ـ عبدالله اكبر بن عقيل باز طبق نقل مدائني مادر وي كنيز بوده .
4 ـ علي بن عقيل .
5 ـ جعفر بن عقيل . ( 3 )
آنچه در شمارش اسمها و معرفي اين شهدا جلب توجه مي كند وجود اختلاف در ميان
اين نامها از نظر نقل كنندگان است كه ابوالفرج عبدالله اصغر و عبدالله اكبر را
به عنوان دو شخص و از مادري كنيز معرفي نموده ولي در معرفي بلاذري اين دو برادر
بعنوان شخص واحد عنوان گرديده است و همچنين در معرفي بلاذري محمد
و عبدالرحمان و در معرفي ابوالفرج به جاي
1 ـ اي چشم ياريم كن با اشك و ناله و گريه كن اگر گريه كردي بر
خاندان پيامبر .
كه نه تن از آنان از صلب علي كشته شدند و شش تن ديگر از اولاد عقيل .
2 ـ انساب الأشراف ، ج2 ، ص70
3 ـ مقاتل الطالبيين ، ص66 و67
|
81 |
|
آن علي بن عقيل عنوان شده است و ظاهراً همين اختلاف در اسمها و به دست آوردن
دقيق آنها موجب گرديده است كه به قول بلاذري احتمال بدهند اين شهدا تنها پنج نفر
بودند نه شش نفر ، و حتي احتمال داده اند كلمه ستة در مصرع آخر شعري كه در همين
زمينه سروده شده است خمسة باشد ؛ در صورتي كه مجموع اين اسماء و نسخه هاي موجود
از شعر ، حاكي از صحت اين واقعيت است كه شهدا از فرزندان عقيل در حادثه كربلا شش تن
بوده اند ، قد ابيدوا ستة لعقيل .
شهداي از احفاد و فرزندزادگان عقيل
شهدا از احفاد و فرزندان عقيل كه آنان نيز در حادثه عاشورا به شهادت
رسيده اند ، چنين معرفي شده اند : ابوالفرج اصفهاني مي گويد : ( 1 ) از جمله شهدا ، در حادثه كربلا ، از اولاد عقيل عبارتند
از :
1 ـ محمد بن مسلم بن عقيل ، كه مادرش كنيز و قاتلش فردي است به نام لقيط بن اناس
جهني .
2 ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل ، مادر وي رقيه دختر امير مؤمنان و قاتل وي طبق نقل
مدائني شخصي است به نام عمرو بن صبيح .
3 ـ محمد بن ابي سعيد بن عقيل ، ( يكي از فرزندان عقيل ابوسعيد ملقب به احول
بود كه فرزند او به نام محمد جزء شهدا در كربلا مي باشد . )
3 ـ جعفر بن محمد بن عقيل ، ابوالفرج از ابن حمزه نقل مي كند : يكي از
نواده هاي عقيل ، كه در كربلا به شهادت رسيده است ، جعفر بن محمد بن عقيل است كه
به همراه محمد بن ابي سعيد كشته شد . ( 2 )
4 و5 ـ محمد و ابراهيم فرزندان مسلم بن عقيل ، گذشته از چهار تن از احفاد عقيل بن
ابيطالب كه ابوالفرج اصفهاني از آنها ياد كرده و به نام معرفي نموده است .
بنا به نقل مرحوم شيخ صدوق ( رحمه الله ) در امالي در ضمن يك روايت مفصل ، در جريان
عاشورا ، دو تن از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به اسارت گرفته شده و
پس از يكسال كه در كوفه زنداني بودند ، با طرز فجيع به شهادت رسيده و به پدر و دو
برادر شهيد خود ملحق گرديدند . ( 3 )
طبق اين آماري كه ملاحظه فرموديد ، مجموع اولاد عقيل كه در حادثه عاشورا به فيض
شهادت نايل گشتند ، بالغ بر دوازده نفر است كه شش تن از فرزندان
1 ـ مقاتل الطالبيين ، ص67-65
2 ـ ولي او احتمال مي دهد كه شهادت وي در جنگ حره و پس از
جريان عاشورا واقع شده است .
3 ـ امالي صدوق ، مجلس 19
|
82 |
|
و شش تن ديگر از احفاد و فرزندزادگان اين ابوالشهد مي باشد .
سخن آخر اين كه : اين سه مقاله مسلسل ، نگاهي گذرا بود
به شخصيت معنوي عقيل بن ابيطالب و نوعي دفاع از مظلوميت وي و در آن پيرامون اين
مطالب به بحث پرداختيم : نگاهي به او در زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ،
نگاهي به او بعنوان يك محدث ، نظري به تاريخ صحيح اسلام و هجرت او ، نگاهي به تاريخ
صحيح سفر او به شام و انگيزه اين سفر ، و اين كه : او چرا از معاويه وجهي پذيرفت ؟ ،
نگاهي گذرا به نامه هاي او به امير مؤمنان و به سخنان او به هنگام تبعيد ابوذر
، نظري به مانع اصلي او از حضور در جنگها و به عهده گرفتن مهمترين خدمت نسبت به
امير مؤمنان ( عليه السلام ) صحنه جنگ و بالأخره نگاهي به دوازده تن شهيد از
اولاد عقيل در حادثه عاشورا و قبر شريف و گنبد و بارگاه او در بقيع و
مطالب ديگر .
و در پرتو اين نگاه ، نگاه ديگري داشتيم بر تحريفها و مطالب جعلي
و بي اساس كه بر ابعاد مختلف زندگي عقيل سايه افكنده و حقايق را در
هاله اي از اوهام قرار داده است و اين اوهام و تحريفات به كتب تاريخ و تراجم
راه يافته و به نويسندگان امروز سرايت كرده است .
ما معتقديم اين بحث دست رسي به منابع گسترده تر و فرصت بيشتري را
مي طلبد ولي كُلّ ما لا يدرك كلّه لا يُترك جُلُّه .