* به سوی شهر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )
میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 به سوی شهر پیامبر ـ ص ـ احمد احمدی بیرجندی گوشه ای از خاطرات فراموش ناشدنی سفر مکه و مدینه در سال گذشته . ( ذیحجّه 1395 هـ . ق . ) ماه فرو مانَد از جمال محمد * * * سرو نباشد به اعتدال محمد قدرِ فلک ر
ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375
به سوي شهر پيامبر ـ ص
ـ
احمد احمدي بيرجندي
گوشه اي از خاطرات فراموش ناشدني سفر مكه و مدينه در سال گذشته . ( ذيحجّه 1395 هـ . ق . )
ماه فرو مانَد از جمال محمد * * * سرو نباشد
به اعتدال محمد
قدرِ فلك را كمال و منزلتي نيست * * * در نظر
قدرِ با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسي به قيامت * * * ليله اسري
شبِ وصال محمد
عرصه گيتي مجال همت او نيست * * * روز قيامت
نگر مجال محمد
سعدي اگر عاشقي كني و جواني * * * عشق محمد
بس است و آل محمد
سعدي
بعد از ظهر روز سه شنبه ، چهارم آذرماه 1354 ، از جده بار سفر بربستيم و با
دلي مالامال از شوق و شادي ، به سوي شهر پيامبر بزرگوار اسلام ( مدينة النبي ) به
راه افتاديم . مي بايست فاصله 425 كيلومتر ، برابر با 71 فرسنگ بين جده و مدينه ،
را طي كنيم .
مدينه منوره نزديك بود ؛ و نيز به نيمه شب چيزي باقي نمانده . همسفران بين
خواب و بيداري در دو اتوبوس آرميده بودند .
لحظه به لحظه ، نور چراغهاي اتومبيلهاي مختلف كه از جهت مقابل با سرعت در
|
22 |
|
جاده وسيع آسفالته راه مي پيمودند ، در سقف و بدنه اتوبوس ما مي تابيد ؛
اتوبوسهاي برگ سفيدي كه مخصوص حاج آماده شده بود . ماشينها با سرعت سرسام آوري
از كنار ما مي گذشتند .
من و دو سه نفر از همسفران بين راه ـ به جاي ميوه ، هندوانه و پرتقال و موز و . . .
ـ چون از چاي غليظ عربي ، استفاده كرده بوديم ، خواب را از چشمانمان ربوده
بود !
شوق ديدار مدينه ، شهر مقدس پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ديار مقدسي كه
پاك ترين بندگان خدا را در آغوش خود فشرده است ، آن چنان دل و جان را از
وجد و سرور لبريز كرده بود كه نه خستگي و نه فرسودگي ده دوازده ساعت اتوبوس نشستن و
از جا نجنبيدن محسوس بود و نه بي خوابي در مدينة الحاج كه غرش هواپيماها
و جتهاي غول پيكر ، آن به آن ، بر زمين مي نشستند يا از زمين
برمي خاستند و هر يك از شكم خود بيش از دويست يا سيصد نفر زن و مرد از
ملّيتهاي مختلف را با لباسهاي رنگارنگ و چهره هاي سياه يا سفيد ، در صفهاي منظم
بر زمين فرودگاه مي نهاد و چون عقابي تيزپرواز از زمين برمي خاست ! نه
تنها اين صداهاي مهيب خواب را از حاجي مي گرفت بلكه در داخل جمجمه اش
طنيني دوارانگيز توليد مي كرد ! با اين همه بي خوابي و انتظار در مسجد
امام صادق (عليه السلام) در تهران و فرودگاه پايتختِ وطن و اعصاب شلاق خورده ؛
حالي خوش و شوقي زايدالوصف در خودمان احساس مي كرديم !
به كجا مي رفتيم ؟ به يثرب ، به مدينة النبي ، همان جايي كه پيغمبر
بزرگوار اسلام نخستين بار قانون اخوّت و برادري را در آنجا اجرا كرده بود و روح
تازه اي در آن شهر دميده و فضايي محبت آميز فراهم كرده بود .
شهري كه هنوز بوي دل نواز محمدي را در فضاي آن مي توان استشمام كرد و
گامهاي موقّر منجي بزرگ را جاي جاي در كوچه هاي خاك آلود آن احساس
نمود . در اين شهر تاريخي كه هسته مركزي گسترش اسلام در آن پايه ريزي شد و از
آنجا بود كه اسلام سايه هدايت و رحمت بر سر كشورهاي ديگر ، كشورهاي پرتوان و قدرتِ
آن زمان ـ ايران و روم ـ گسترد و تخت و تاجهاي صاحب قدرتان را سرنگون ساخت و رعب و
وحشت در دلهايي كه لانه شيطان و آشيانه اهريمن بود درافكند .
در كوچه و پس كوچه هاي مدينه هنوز با چشم بصيرت مي توان اثري از
قدمهاي مباركِ پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و علي (عليه السلام) شهسوار اسلام ،
ابر مرد يگانه روزگار ، و گامهاي متين فاطمه زهرا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دخت
گراميِ پيغمبر اسلام و دو جوان بهشتي حسن و
|
23 |
|
حسين ـ عليهماالسلام ـ و اثر مكتب بزرگِ امام جعفر صادق
(عليه السلام) و حلقه درسِ شاگردانِ آن حضرت كه پروانهوار بدور آن مشعل معارف
جعفري مي چرخيدند و ناله هاي شبانه حضرت سجاد (عليه السلام) و افاضات
معنوي حضرت باقر (عليه السلام) ، درياي زخّار علوم قرآني را در زلال فضا و جوّ
سيال مدينه ، با چشم دل و گوش جان ديد و شنيد و دهها خاطره شادي آور و يا
غم انگيزِ ديگر . . .
همين شهر است كه با آغوش باز محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ـ بعد از آن همه آزارهاي
جان گدازِ خويشانِ بيگانه صفت در مكه ـ به سوي خود فرا خواند و مقدم
مباركش را به جان پذيرا شد و مهاجران به تبعيت از پيشواي عاليقدر خود ،
دسته دسته از شهر و ديار خويش دست شستند و به آغوش گرم اين شهر پناه آوردند و
با انصار و برادران مسلمان خود عقد اخوّت و برادري بستند . آري در فضاي اين شهر مقدس
بوي عطر گلابِ محمدي به مشام جان مي رسد .
اتوبوس طومار راه را در دلِ شبِ تاريك درمي نورديد و به مدينه
نزديك تر مي شد . تاريكي بيابانِ بي فرياد كه از هر سو دامن به فضايي
وهم آلود مي كشيد و دراز ناي شبِ تاريك و شعشعه نورانيت حرمِ پاكِ پيامبر
(صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه امواج تاريخ را پس مي زد و به ملكوت اعلي پر مي كشيد
و همچون برج نوري از زمين به آسمان كشيده مي شد ، تصور ظلمت بت پرستي و
طلوع نور محمدي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در آن سرزمين اسرارآميز پيش نظر نمودار
مي كرد .
گنبد مطهر حرم رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه از سنگ يشم سبزرنگي ساخته شده است و
به همين جهت به آن قبّة الخضراء مي گويند ، با گلدسته هاي سپيد ـ غرق
در نور ـ در فرود جاده با جبهه اي روشن كم كم پيدا شد .
محدثي زمزمه آغاز كرد :
بلغ العلي بكماله * * * كشف الدجي بجماله
حسنت جميع خصاله * * * صلُّوا عليه وآله
ديگران نيز با زمزمه هاي شوق آميز و صادقانه او دلها را آماده
كردند .
اتوبوس همچنان با سرعت به پيش مي رفت .
در كناره جاده گاهي گله هاي شتر ، پراكنده ، با چند عرب بدوي ، ديده
مي شدند . آثار شهر و باغستانها نمودار بود .
نور قوي و روحانيّت بي نظيرِ مسجدالنبي كه همچون نگيني در ميان شهر قرار
گرفته ،
|
24 |
|
چشمها را خيره مي كرد .
همه از خواب پريدند ـ غوغا و ولوله اي برپا شد ! ـ صداي رساي : اللّهمّ صلِّ علي محمّد وآل محمّد پي درپي به گوش
مي رسيد .
هيجان شديد راهِ نَفس را گرفته و اشكهاي شوق پي درپي بر گونه ها و
رخسارهاي گَرد گرفته فرو مي غلتيد . اشكي ، همراه با شادي و علاقه مندي و
نيز همراه با شوق زيارتِ مرقد پاك بهترين خلق جهان .
اينجا كجاست ؟ و ما در كجاييم ؟ در مدينه ، شهر هجرت ، شهر نشو و نماي اسلام ، شهر
پيغمبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؛ شهري كه پيغمبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دوست داشت آن را
مدينه بنامد . زيرا كلمه يثرب نام قديم مدينه يادآورِ خاطره خوبي نبود .
گفته اند : يثرب مشتق از ثرب به معناي فساد است و نيز از ماده تثريب كه آن نيز
به معناي سرزنش است . در نظر پيغمبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يثرب ناخوشايند بود .
بدين جهت پس از هجرت نام اين شهر به مدينه تغيير كرد و اين نامي بود كه رسول
خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي اين شهر برگزيد و مسلمانان آن را به مدينة النبي
تبديل كردند و پيغمبر نيز چنين خواست .
گرچه براي اين شهر مقدس ، هيجده نام ديگر مانند : ارض الهجره ،
قبّة الاسلام ، الحبيبه ذكر كرده اند ولي مدينة النبي و به اختصار ،
مدينه گويي لطف ديگر دارد .
از بخت بد و ناشايستگي خود ، باور نمي داشتم كه به اين فيض بزرگ نائل
شده ام . باز دل را تسلّي مي دادم و با خود مي گفتم :
چه شود كه گاهي بدهند راهي * * * به حضورِ شاهي چو منِ گدا را
آري منم كه از شهر فرزند پيامبر ( مشهدالرضا ) كوچ كرده و به عَتَبه بوسي
حرمِ مطهر رسول خدا ( جد آن بزرگ امام بر حق ) نائل آمده ام .
حالتي روحاني بر همه دلها حاكم بود . بعضي جز گريه شوق و اشكِ ريزان ، ترجماني
براي بيان احساسات خود نمي يافتند . من هم يكي از آن جمع بودم .
در اين لحظات پرارزش ، تاريخ اسلام و سيره پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، همچون
تابلويي در برابر چشم دلم در حركت بود ، مي آمد و مي گذشت ؛ تولّد پيامبر
(صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، رفتن به صحرا در دامانِ حليمه سعديه ، بازگشت به شهر ، نوجواني ،
جواني ، محمد امين نوه پاكِ عبدالمطلب كه ضرب المثلِ امانت و راستي بود ، رفتن
به سفرِ شام با عمويش ابوطالب ، برخورد با بُحيراي
|
25 |
|
راهب و پيشگوييهاي آن مرد ديرنشين ، بازگشت پيروزمندانه از سفرهاي تجارتي ،
كناره گيري از خلق ، رفتن به غارِ حرا ، بويژه در ماه رمضان ، حالت توجه خاص و
انجذاب در برابر عظمت خالق ، آشنايي با خديجه كبري آن بانوي فداكار و مجلّل ،
دلباختگي و علاقه خديجه نسبت به محمد امين ، ازدواج و بعثت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
، پيش بيني و دلگرمي ورقة بن نوفل و خبر دادن از حقيقت دعوت محمد و
پيش بيني آزار قريش برحسب آنچه در عهد عتيق و عهد جديد آمده است . اسلام آوردن
خديجه ـ س ـ و علي (عليه السلام) در سنين نوجواني ، طعنه هاي ابولهب و
ابوسفيان و عتبه و برخي ديگر از ثروتمندان قريش و رفتن از زادگاه خود . جريان شعب
ابوطالب ، هجرت به حبشه ، رفتن به طائف و آن آزارها و سنگ زدنها ، علني كردن دعوت
با همه سخت گيريها ، زياد شدن تعداد مسلمانان ، آمادگي براي هجرت به
ارض الهجره همين شهر عزيز ، فداكاري علي (عليه السلام) در شبِ هجرت ، رسيدن به
مدينه و انتظار پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در محل مسجد قبا و پيوستن حضرت علي
(عليه السلام) به آنها ، وارد شدن به شهر مدينه ، استقبال كم نظير مردم اين
شهر از پيغمبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، راه افتادن آن حضرت سوار بر شتر در
كوچه هاي مدينه و فرود آمدن در خانه ابوايوب انصاري ، آن صحابي عالي قدر ،
و دهها نكته ديگر كه تاريخ آنها را براي ما با كمال امانت و صداقت ثبت دفتر روزگار
كرده است .
همه اين مطالب فهرستوار از نظرم گذشت . تسلسل مسائل تاريخي اسلام و تكامل تدريجي
دعوت اسلامي در مدت 23 سال و پيشرفت اسلام كه دين حق و حقيقت است ، توأم با منطق
استوار مبتني بر وحي و مرتبط با تأييدات الهي و مجهز به جهاز ايمان و مسلّح به سلاح
عقل ، قرآن ، عدل ، شمشير و . . .
با آن كه ساعت نزديك به يك بعد از نيمه شب بود ، صداي صلوات توأم با هيجان ، همهمه
و صداي اتومبيل ها و آمبولانسهاي بهداري ، اورژانس ، بيش از همه آمبولانس كشور
ليبي با آمد و شد پي درپي خود و صداي مخصوص ، باز بودنِ مغازه ها به
انتظار حاجي هايي كه به بهانه خريد از مغازه اي به مغازه ديگر وارد
مي شدند و براي گرفتن ضبط صوت و نوار و بلندگو براي زيارت بقيع شتابزده
مي نمودند و بازگشت مردان و زنان مؤمن از حرم مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ،
با آن كه ساعت ده شب درها بسته و مقفل مي شود ، همه و همه حكايت از هيجان عمومي
و شوق زيارت آن مرقد پاك و مطاف فرشتگان آسماني و بوسه گاه هفتصد ميليون
مسلمان جهان مي كرد كه شبهاي اول ورود بود ساعت به دو نزديك مي شد كه به
|
26 |
|
مسافرخانه ، محل كاروان حاتمي ، روبروي باب عبدالمجيد ، داخل در كوچه اي كه
دوسه بار مي پيچيد ، رسيديم و هر دو ـ سه نفر ، برحسب قرار قبلي ، در يكي از
اتاقها ، جا گرفتيم . هر يك تختخوابي را صاحب شدند . هوا بالنسبه گرم بود اما نه به
گرميِ مكه .
همان شب ، با همه خستگي ، بعضي و من از آن جمله ، اصرار داشتند كه به حرم مطهر
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مشرّف شوند ، بي خبر از اين كه درهاي مسجدالنبي را
شبها ، ساعت ده ، مي بندند .
سرانجام ، قرار بر اين شد كه بامداد ، پس از غسل و آمادگي دسته جمعي به حرم
مطهر مشرف شويم .
در محيطي به نسبت آرام آرميديم . شبي فراموش ناشدني بود ، با آن كه يك ساعت
خواب پس از خستگي ، بسيار لذت بخش و ترميم كننده قواست ، با شگفتي بسيار خواب به
چشمانم نمي آمد ، شايد در مجموع يكي دو ساعت خوابيدم و همين كافي بود .
ساعت پنج صبح نماز جماعت گزارده شد و قرار بر اين بود كه تمام نمازها ، در مدت
اقامت ، به جماعت گزارده شود . براي برخي از دوستان ، نماز جماعت تازگي داشت ، گرچه به
تدريج خو گرفتند و قبل از اقامه نماز ، سجاده ها را پهن مي كردند و
كم كم به اين نكته مهم كه گفته اند : يدالله مع
الجماعه و نيز به اين نكته توجه شد كه چرا صاحبِ شريعتِ مطهّر اين همه براي
نماز جماعت اهميت و فضيلت قائل شده و چقدر اجتماع ما در نمازگاه و گزاردن نماز به
جماعت براي افراد كاروان از زن و مرد موجب انس و آشنايي و همدردي عملي در امور جاري
زندگي و باعث مشاوره در كارها و اطلاع از حال و احوال يكديگر و دوستي و محبت شده
بود و . . . به طوري كه اگر يكي از اعضاي كاروان مريض مي شد بي درنگ همه
باخبر مي شديم و دسته جمعي از حالش جويا مي شديم و اين
احوال پرسي تا چه حد در روحيه همسفر ما اثر نيكو بر جاي مي گذارد . پس از
هر جماعت ، وعظ و موعظه و دعا و پرسش و پاسخ و رفع اشكالاتِ مذهبي درباره مطالب ديني
و مناسك ـ كه سخت مورد نياز بود ـ مطرح مي شد . نكته مهمي كه همگي در عمل تجربه
كرديم ، مسأله مهم مساوات و مواسات بود كه در صف جماعت و نشستن و برخاستن ، هيچكس هيچ
نوع امتيازي براي خود نمي خواست و نمي توانست قائل باشد ؛ با آن كه از
لحاظ دانش و آگاهي و نيز از جهت مشاغل ظاهري دنيوي ، بين افراد كاروان تفاوتهايي
وجود داشت . هر كس هر كجا مي رسيد مي نشست ـ صدر و ذيل و تقدّم و تأخّري
به هيچ وجه در زندگيِ چهل روزه ما باهم وجود نداشت و نمي توانست
|
27 |
|
هم وجود داشته باشد . در نتيجه منازعات و گله گزاريهاي معمول بين مردم ،
هيچگاه در اين مدت پيش نيامد . اين سفر مقدس براي همه ما كلاس بود ؛ كلاسي كه درسِ
فضيلت و اخلاق و انسانيت مي آموخت . افسوس كه خوش درخشيد ولي دولت مستعجل
بود .
بامدادان پس از صرف صبحانه و اندكي معطلي ، براي اين كه همسفران همه آماده شوند ،
پشت سر پرچمدار كه به نوبت عوض مي شود ، به راه افتاديم .
دو كوچه خاكي و باريك بيشتر تا مسجدالنبي فاصله نبود .
به زودي متوجه شديم كه خانه ما بسيار نزديك به حرم است و اين خود توفيقي بزرگ
بود و رييس كاروان آن را امتيازي بزرگ به حساب مي آورد و حق هم داشت .
هواي مدينه ، اگرچه آذرماه بود ، ولي در حد اعتدال و مايل به سردي بود .
مدينه در مشرق جده و شمال مكه قرار دارد . مدينه از شهرهاي قديميِ حجاز است و
گويا پس از خراب شدن بيت المقدس به دست بخت النصر ، پادشاه بابل ، در قرن
ششم قبل از ميلاد و رفتن بسياري از يهوديها بدانجا ، رونق گرفته و به صورت شهر
درآمده است .
در مدينه ، بر خلاف مكه ، باغها و نخلستانها و چمنزارها و مراتع زيادي ديده
مي شود . به همين جهت هواي آن از مكه سردتر است و در چمنزارهاي اطراف
گله هاي گوسفند ديده مي شود كه به چرا مشغولند و در مدينه است كه قصابي
گوشت گوسفندي مي توان ديد . و در آنجاست كه مي توان با جرأت از گوشت
گوسفند استفاده كرد و يقين داشت كه گوسفندهاي مدينه برخلاف مكه كه گوسفندها بيشتر
كاغذ و مقوا مي خورند ، علف چريده اند !
ورود افراد غير مسلمان به اين دو شهر مقدس ممنوع است ، گرچه كالاهاي آنها به
فراواني در اين دو شهر پيدا مي شود . عيسوي و يهودي درين شهر اگر در حكم كيميا
نباشد به يقين ناياب است ! شايد به همين منظور است كه پايتخت سياسي كشور حجاز را
رياض قرار داده اند كه اگر براي بعضي منظورها غربيها وارد حجاز شوند در جده و
رياض بمانند . شهر مقدس مدينه مانند مكه حرم است و در حريم آن نمي توان شكار
كرد . حدّ حرم اين شهر مقدس دو كوه است كه در مشرق و مغرب قرار دارند . فرودگاهش را
در چهارده كيلومتري شهر قرار داده اند كه اگر خلبان يا كاركنان هواپيما غير
مسلمان باشند از حد حريم حرم قدم فراتر نگذارند .
* * *
|
28 |
|
با حالت خضوع و احترام هرچه تمامتر در برابر باب جبرئيل كه در طرف مشرق حرم مطهر
قرار دارد ايستاديم اذن دخول و دعا خوانده شد پاها را برهنه كرديم با گامهاي كوتاه
در ميان انبوه جمعيت وارد مسجدالنبي شديم ، چه عظمت و وسعتي دارد اين مسجد عظيم و
كم نظير ! مساحت آن اكنون 16326 متر مربع است .
اگرچه مدينه نزديك به چهل مسجد دارد ولي از همه مجلل تر و باشكوه تر
همين مسجدالنبي است كه در آغوشِ شهر قرار گرفته .
يكبار شبي كه ، در ساعت يك بعد از نيمه شب ، در حال احرام به مكه و سپس به
مسجدالنبي داخل شديم و بار ديگر آن روز صبح ـ كه سخن از آن مي رود ـ به داخل
مسجدالنبي راه يافتيم ـ حالتي به من دست داد كه يُدرك ولا يُوصَف بود . همچون
قطره اي ضعيف در برابر عظمتي بي نظير آن چنان از خود بيخود شدم كه چيزي
نمانده بود زير دست و پاها بيفتم و جان به جان آفرين تسليم كنم ـ دست
غيبي و تأييد الهي ياري كرد كه هستي خود را ـ وگرچه به كوچكترين حد احساس
مي كردم ـ همچنان هست بماند .
اين مسجد عظيم در سال اول هجري قمري به دست مبارك پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و
نظارت شخص شخيص ايشان و كمك مهاجران و انصار و ياري ابرمرد روزگار حضرت علي
(عليه السلام) با سنگ و گل بنا نهاده شد و كم كم در دوره هاي بعد وسعت
پيدا كرد و طبق دلخواه خلفاي تجمل پرست اموي و عباسي زينتها يافت و در آن طلا
و نقره به كار رفت . اين مسجد در ابتداي بنا از شمال به جنوب 35 متر و از مغرب به
مشرق 30 متر عرض داشت و داراي ده ستون ساده از تنه درخت خرما بود و سقف آن از شاخ و
برگ درختان پوشيده شده بود . در سال هفتم هجرت اين مسجد به دستور پيامبر عاليقدر
(صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به صورت مربع درآمد و آن قسمت اصلي مسجد هنوز هم مشخص است .
در قديم حجره مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و فاطمه زهرا ـ س ـ دخت گراميِ آن
حضرت ، در كنار مسجد و خارج از آن بوده و به مسجد راه داشته است ولي در زمان وليد بن
عبدالملك اموي آن دو حجره را كه امام حسن و امام حسين ـ عليهماالسلام ـ دو فرزند
عزيزِ پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در آن ساكن بوده اند برحسب دستور خليفه به
مسجد وصل كردند و آن را از صورتِ خانه خارج كردند .
مرقد مطهر حضرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در خانه مسكونيِ آن حضرت ، در جنوب شرقي
|
29 |
|
مسجد وصل به مسجد قديم بوده و اكنون به حجره مطهّر معروف است . طول حجره مطهر 16
متر و عرض آن 15 متر مي باشد . گنبد خضرا بالاي مرقد مطهر بر چهار ستون در چهار
طرف حجره مقدسه قرار دارد .
برخي از ستونهاي مسجدالنبي و حجره مطهر نامهاي به خصوصي دارند كه هر اسمي بازگو
كننده خاطره و حادثه تاريخي است و در حال حاضر ما را مجال بحث آن نيست ؛ مانند ستون
حنّانه ( كه از دوري پيغمبر ناله ها كرده است ) و ستون ابي لبابه كه خود
ماجراي ديگري دارد .
در قسمت شمال حجره مطهر ، محوطه كوچكي است كه حدود يك پله از سطح مسجدالنبي
بالاتر است و به نام جايگاه اصحاب صفّه مشهور است . اين سكو مانند ، محل زندگي
عده اي از فداكاران و جان بازانِ راه حق بوه است ؛ آنهايي كه مصداق زاهد
الليل و اسدالنهار بوده اند كه شبها را به عبادت پروردگار به روز رسانده و
روزها را با شمشير زدن در صف اول لشكر اسلام ، از حريم حق و حقيقت دفاع
مي كرده اند و نهال نوپاي اسلام را با خونهاي پاك خود آبياري
كرده اند ، اينها همان فداكاراني بوده اند كه وظيفه شان در
شبانه روز ده سير نان و خرما بود و ديگر هيچ . اما سرمايه شان عفت و تقوا ،
ايمان و فضيلت ، شجاعت و رأفت و اعتقاد خلل ناپذير بود . همينها بودند كه در صف
اول لشكر اسلام همچون كوه پابرجا مي ايستادند و دستها را به يكديگر استوار
پيوند مي دادند و صداي اَحد اَحد آنها در دلهاي تيره كفار رعب و وحشت
مي ريخت . شمشير مي زدند ، مي كشتند و كشته مي شدند . اينها
سربازان فداكاري به معناي درست كلمه بودند . اينها كارگران و بناكنندگان نخستينِ كاخ
رفيع و باشكوه اسلام بودند . شبها در همين محل بيتوته مي كردند و چشم بر حكم و
گوش بر فرمان پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي داشتند .
وقتي در برابر حجره مطهر و خانه فاطمه زهرا ـ عليها سلام ـ مي ايستيم و
جايگاه اصحاب صفه را مي نگريم آرزو مي كنيم كاش آن خانه هاي به ظاهر
مختصر را با همان سنگ و گل ساده و پاك به همان صورت اوليه نگاه مي داشتند تا
بهتر مي توانستيم تاريخ اسلام را از ابتداي ظهور در اين مهبط وحي و
خانه اي كه هر ذره گلش بر تاج قيصران طعنه مي زد ، به چشم ظاهر مشاهده
كنيم . اما آنها كه طرفدار تجمل بودند و خود نيز دين را فداي تجملات كردند گويا خوش
نداشتند كه آن سادگي و صفاي ظاهري بر جاي بماند اگرچه در معنا و در
|
30 |
|
برابر چشم دل مي توان آن كيفيت را مجسم كرد ، همچون حقيقتِ دين مبين اسلام
كه تا ابديت روشني و پاكي و راستي خود را حفظ مي كند و گرچه آن را با شاخ و
برگهاي عنادآميز يا جاهلانه مدتي يا مقداري از انظار دور نگه بدارند . سادگيِ اسلام
در ابتدا با سادگي ظاهر هماهنگ بود . خانه هايي گِلين ، ظرفهايي سفالين و
رختخوابي از برگ و ريشه هاي گياهي با شن هايي بر كف به جاي فرش ـ اما در
معنا رفيع تر از هر كاخي كه تصور شود . مهبط وحي و جايگاه نزول آيات قرآني و
منزل عفت و پاكي ، تقوا و ايمان با همه صداقتها و بي پيرايگيهايش .
مرقد مطهر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
ضريح مطهر از فولاد ساخته شده و داراي چهار در است ، شرطه هاي زرد پوش با
شلاق ها و چهره هايي رعب انگيز در اطراف ضريح بي رحمانه بر سر
مردمي كه به قيمتِ يك بوسه حاضرند جان خود را از دست بدهند ، مي كوبند و
ظالمانه مي كوبند ولي مگر با شلاق خوردن ، از بوسيدنِ ضريحِ مطهرِ بزرگمرد جهان
مي توان دست برداشت ! اگرچه من با ضعف مزاج و عدم توانايي جسمي چنين كاري
نتوانستم كرد ولي حسرت اين بوسيدن ها همچنان در دلم ماند كه از دور
مي نگريستم و آن هلهله و شوق و شعف اشك از چشمانم سرازير مي كرد .
بالاي سر مرقد مطهر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عمامه اي است از زمرد يكپارچه
كه گويند : ميلياردها تومان ارزش دارد .
در حجره مطهر از جنوب به شمال ابتدا قبر منور رسول گرامي و سپس قبري متعلق به
ابابكر بن ابي قحافه و قبر ديگري از عمر بن خطاب و در قسمت شمالي به محاذات
مرقد منور رسول گرامي خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قبر منور فاطمه زهرا ـ سلام الله
عليها ـ قرار دارد . قبر ابوبكر و عمر هر كدام از قبر منور رسول خدا عقب تر و
آن ديگري از آن ديگر باز هم عقب تر است و صورت پلكاني دارد .
درهاي مسجدالنبي
مسجدالنبي ده در دارد به نامهاي : باب جبرئيل ، باب النسا ، باب عبدالعزيز ،
باب عثمان ، باب عبدالمجيد ، باب عمر بن خطاب ، باب سعود ، باب الرحمه ، باب ابوبكر
و باب السلام .
|
31 |
|
محل اقامت ما در موقعيتي بود كه وقتي از كوچه خارج مي شديم روبروي باب
عبدالمجيد قرار مي گرفتيم . معمولا به طرف چپ ، به سوي شارع ابوذر
مي پيچيديم و سپس از باب جبرئيل داخل مي شديم و پس از انجام مراسم زيارت
و دعا و نماز ، از باب عبدالمجيد خارج مي شديم و هرگاه تا حدّي خلوت
مي شد ، از همان باب ورودي به سوي شارع ابوذر و در طرف راست به سوي قبرستان
بقيع پيش مي رفتيم .
قبرستان بقيع
در آن سال از رفتن به قبرستان بقيع جلوگيري به عمل نمي آمد . جز زنها كه پشت
ديوار مي ماندند تا مردها از زيارت فارغ شوند و به آنها بپيوندند .
بقيع در لغت به معناي زمين وسيعي است كه در آن درختهاي فراوان يا ريشه هاي
درخت باشد .
اين قبرستان در طرف مشرق مدينه واقع است و از مقدس ترين قبرستانهايي است كه
جهان شاهد عظمتِ آن بوده و هست ؛ زيرا اين سرزمينِ مقدس كه جز ويرانه اي
انباشته به خاك نيست و بدون سايبان و بدون چراغ است ، اجساد طاهره اهل بيت پيامبر
خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در آغوش خاكهاي خود گرفته است . كدام سنگين دل است كه
به اين قبرستان ويران پاي بگذارد و باران اشك بر رخسارش سرازير نشود ؟
در يك محوطه بي در و پيكر ، به مساحت 32 متر مربع نزديك به هم چهار نفر از
پيشوايان بزرگوار ما آرميده اند ؛ حضرت امام حسن ، حضرت امام زين العابدين ،
حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق (عليهم السلام) رئيس مكتب و مذهب
جعفري ، آثار ظلم فرقه وهابي كه گنبد و بارگاه ائمه (عليهم السلام) را درهم
كوبيده و آن را به تلّ خاكي بدل كرده اند در اين قبرستان مشهود است .
در اين قبرستان ، جز صداي ضجه و شيون و گريه هاي جان گداز شيعيان و
مسلمانان به گوش نمي رسد . در هر كشور و در هر مذهب و آيين كه در جهان تصور
شود ، براي بزرگان خود در حيات و مماتشان عظمتي قائلند و بناي يادبود مي سازند
و ياد آنها را گرامي مي دارند ، جز اين فرقه كه عواطف بشري و انساني را زير پاي
نهاده و جگرگوشه هاي پيغمبرشان را و دخت گرامي و بزرگوارش را كه به روايتي در
همين قبرستان مدفون است غريبوار و بدون اثر
|
32 |
|
و آثار در اين قبرستان نگه داشته اند و حاضر نيستند به منطق انساني لااقل
گوش فرا دارند . غير از قبور ائمه (عليهم السلام) قبر عباس عموي پيغمبر و قبر
ابراهيم فرزند 16 ماهه رسول خدا ، قبر فاطمه بنت اسد مادر علي (عليه السلام) ،
قبرهاي همسران پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) غير از قبر خديجه ، كه در قبرستان ابوطالب و
بني هاشم مدفون مي باشد ، همه در همين سرزمين پاك مدفونند .
قبور حضرت زينب و رقيه و ام كلثوم ، دختران پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نيز
قبر منوّر امّ البنين مادرِ حضرت ابوالفضل (عليه السلام) و نيز قبر صفيه عمه
رسول خدا و قبر حليمه سعديه دايه حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و بسياري از اصحاب و
ياران و خويشان پيغمبر بزرگوار اسلام در همين قبرستان به ظاهر مخروبه مدفون
مي باشند . بيشتر زائران اين قبرستان مقدس با همه خاك و خار و شني كه در كف
راهها ريخته شده است با پاي برهنه و با خضوع كامل وارد مي شوند و زيارت
مي كنند .
چند روز اول اقامت در مدينه منوره برنامه بدين قرار بود كه صبحها به حرمِ مطهر
رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي رفتيم و پس از زيارت و نماز به قبرستان بقيع مشرف
مي شديم و با اشك و آهي ، دلِ غمديده را تسكين مي داديم و پس از مختصر گشت
و گذاري در بازار مدينه به خانه برمي گشتيم ،
شبها نيز عموماً به شنيدن مواعظ و ذكر مصائب اهل بيت
(عليهم السلام) و در شبهاي آخر اقامت ، بيشتر به شنيدن مناسك حج كه
برنامه بعدي ما بود مي گذشت و حضرات وعاظ با آوردن ميزي كه سياهپوش
مي شد ، در عمل مناسك را تشريح و توصيف مي كردند تا اشتباهي در اعمال پيش
نيايد .
چند روز آخر اقامت در مدينه ـ كه در مجموع از دوازده روز تجاوز نكرد ـ به ديدن
و زيارت قبرستان اُحد و مساجد معروفِ مدينه رفتيم .
قبرستان اُحد در شمال شرقي مدينه به فاصله پنج كيلومتر واقع است . اين قبرستان
مدفن شهيدان جنگ اُحد است . در اين جنگ كه در سال سوم هجرت پيامبر اتفاق افتاد ، حمزه
سيدالشهدا و عده اي از مسلمانان پاك عقيدت به درجه رفيع شهادت رسيدند و در
همين محل به خاك سپرده شدند .
اين قبرستان هم مانند قبرستان بقيع ، تلّ خاكي است كه آن را وهابي ها بدين
صورت درآورده اند . آنجا كه قبر مطهر حمزة بن عبدالمطلب قرار دارد و زائران
زيارت نامه مي خوانند ، با اندكي برجستگي و علامت مختصري كه با چند سنگ
پهلوي هم مشخص مي شود ، پشت
|
33 |
|
پنجره آهني است كه گويا پيشتر درِ قبرستان بقيع بوده و بعد به اينجا منتقل شده
است .
روز بعد ، به قصد ديدن مساجد معروفِ مدينه ؛ مانند مسجد قبا و ذوقبلتين از خانه
خارج شديم .
مسجد قبا ، در چهار كيلومتري جنوب غربي مدينه واقع است . اين همان مسجد بزرگي است
كه سنگ بناي اول آن به دست مبارك پيغمبر بزرگوار (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نهاده شد و در
همين جا بود كه مسلمانان مدينه به استقبال آن حضرت آمدند و آن حضرت تا آمدن حضرت
علي (عليه السلام) و دخت گراميش و فاطمه بنت اسد ، چند روز در آنجا توقف فرمود و
در آن مسجد نماز گزارد . بعدها نيز به علت علاقه زياد ؛ پيغمبر اكرم براي نماز خواندن
به اين مسجد كه ( اساس آن بر تقوا ) ( 1 ) نهاده شده است
از مدينه به اين محل نزول اجلال مي فرمود و نماز مي گزارد .
مسجد ذوقبلتين ؛ در اين مسجد دو قبله ( دو محراب )
برابر هم ، شمالي و جنوبي وجود دارد . چون پيغمبر در اين مسجد يك نماز را به دوقبله ؛
يكي بيت المقدس و ديگري كعبه معظمه ـ خوانده است بدين جهت آن را مسجد
دوقبله مي گويند . برگشتن قبله از طرف بيت المقدس كه قبله يهوديان بود به
طرف كعبه معظمه در ظهر روز دوشنبه نيمه ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد و با آن كه
دو ركعت نماز ظهر را وجود مقدسِ پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گزارده بودند بدين
صورت وحي نازل شد كه :
فولِّ وجهك شَطْرَ المسجد الحرام و حيثُ ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره . . . ( 2 )
. . . پس روي خود را به جانب مسجدالحرام بگردان و
شما مسلمانان هم هر جا باشيد ، رويهاي خود را سوي آن كنيد . . .
بدين سبب پيشواي عاليقدر اسلام دو ركعت بعدي نماز ظهر را به طرف كعبه به اتمام
رسانيد . آنهايي كه به دنبال آن بزرگوار نماز مي گزاردند نيز پيروي از آن حضرت
كردند و در نتيجه مردان بجاي زنان رفتند و زنان بجاي مردان ايستادند و نماز همچنان
ادامه يافت .
به اين ترتيب به امر خداوند يگانه ، مسلمانان داراي قبله مستقلي شدند و از سرزنش
و شماتت يهوديان آزاد گشتند .
در اُحد هم ، كه پيشتر از آن سخن گفتيم ، چند مسجد كوچك است كه بعضي در دامنه كوه
و تپه ساخته شده و بسيار ساده و قديمي به نظر مي رسد ؛ به نامهاي مسجد سلمان ،
مسجد زهرا ـ س ـ ، مسجد علي (عليه السلام) ، مسجد فتح و مسجد اُحد .
روز دوشنبه دهم آذرماه از مسجد امام علي (عليه السلام) و مسجد غمام يا غمامه
ديدن
1 ـ اشاره است به آيه شريفه لا تَقُم فيه ابداً لمسجدٌ اُسّس علي
التّقوي من اوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه توبه : 108
2 ـ بقره : 144
|
34 |
|
كرديم . اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در هر يك از اين مسجدها دو ركعت نماز
تحيت خوانديم . فضيلت و ثواب آن بسيار است و همه اين عمل را انجام مي دهند .
غمام به معناي ابر است و چنان كه شنيديم پيغمبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روزي كه بسيار
گرم بوده ، در اين محل نماز مي گزارده اند ، ابري بالاي سر آن حضرت
سايه افكن شده و بعدها آن مسجد را بيادبود آن روز گرم ساخته اند و بدين
مناسبت آن را مسجد غمام نام نهاده اند والله العالم .
چيزي كه قابل تأسف است و همه جا ، بخصوص در مساجد مدينه و حتي مسجدالنبي ، احساس
مي شود و موجب ناراحتي هر بيننده را فراهم مي كند ، رعايت نكردن نظافت
است . به ويژه كه در برابر ميدان ، روبروي باب المجيديه ، تابلوي بزرگي نصب شده و
بر آن اين عبارت با خط درشت و برجسته نگاشته شده است : النّظافة وَحُسن الخُلق من مراتب الإيمان . با اين حال
كوچه هاي مدينه به علت خاك آلود بودن و آشغال و قاذورات و كاغذ و مقواهاي
باطله كه هر جا ريخته شده بود ، عبور و مرور را بر عابران مشكل مي كرد . البته
ازدحام جمعيت هم در آن مواقع مزيد بر علت بود .
از ديگر جاهايي كه زائر را سخت متأثر مي كند ، قبر حضرت عبدالله پدر گرامي
رسول خدا است كه پرسان پرسان آن را پيدا كرديم . اين قبر در كوچه و
پس كوچه هاي تنگ و باريك مدينه منوره است . مدتي ايستاديم و حالت تأثر همه
را فرا گرفته بود ، دسته دسته مسلمانان مي آمدند و از اين محل كه به سرايي
مخروبه متصل بود ديدن مي كردند و اشكي مي افشاندند .
به سوي كعبه معظّمه
وأذّن في الناس بالحج يأتوك رجالا وعلي كلّ ضامر يأتين
من كلّ فجّ عميق ليشهدوا منافع لهم ( 1 )
اي ابراهيم ، مردم را به اداي حجّ خانه خدا اعلام كن تا
اينكه پياده يا سواره ، بر هر شتر لاغر و مركب سبكرو ، و از هر راه دور و دراز به سوي
تو آيند و بهره و سودهاي دنيوي و اخروي كه براي آنان در حجّ قرار داده شده است ،
دريابند .
اين نداي ملكوتي است كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) را به اعلام
انجام دادن حج امر مي كند ؛ از آن زمان كه حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام)
پايه هاي خانه خدا را برافراشت و مردم را به عبادت خدا و پذيرش دعوت حق براي
گزاردن حج فراخواند ، چهل قرن
1 ـ سوره حج : 27 .
|
35 |
|
مي گذرد . اين دعوت عام را ديگر بار ، نزديك بيست قرن بعد ، فرزند بزرگوار
حضرت ابراهيم (عليه السلام) يعني حضرت محمد بن عبدالله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، اعلام فرمود
و مقررات و مناسك اين وظيفه مهم اسلامي و آداب اين كنگره بزرگ جهاني را به مسلمانان
پاك عقيدت آن زمان و به مسلماناني كه در گستره زمانهاي نامعلوم در واپسين روزگاران
كه دامن به قيام قيامت مي كشاند ، آموخت تا قدر اين اجتماع بزرگ را بدانند و
براي حل مشكلات خود در گرد اين بيت عتيق فراهم آيند ، پيمانها را استوار كنند ، از
حال و كار يكديگر آگاه شوند با وحدت نظر ، وحدت عقيده ، وحدت قبله ، وحدت كتاب و كلمه ،
در زير لواي كلمه توحيد ، در طريق اجراي عدالت با يكديگر رايزني كنند و از سودهاي
مادي و معنوي اين سفر روحاني و جسماني و اين مانور نظامي و مذهبي كه سلامت روح و
جسم را به دنبال دارد به نيكوترين صورت بهره مند شوند .
پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين فريضه بزرگ را به ـ امر خداوند ـ براي تمام كساني كه
استطاعت مادي و معنوي دارند فرض قرار داد تا در عمر ، دست كم يكبار اين دعوت آسماني
را به گوش جان بشنوند و از هر ديار و سرزميني كه در آن زندگي مي كنند ، چه شرق
و چه غرب ، از هر كجا و هر جا ، به سوي خانه خدا بشتابند ؛ ولله علي النّاس حجّ البيت مَن استطاع إليه سبيل ( 1 ) .
در روزهاي آخرين اقامت مدينه ، كه حجّاج بار سفر بر مي بستند و كارواني از
پي كاروان ديگر عازم مكه معظمه بودند ، اين آيه و آيات ديگر مربوط به اداي حج در
كوچه هاي مدينه با نواهاي نافذ و تكان دهنده به گوش مي رسيد ، گويي در و
ديوار ما را به انجام دادن اين فريضه بزرگ و بازگشت به مكه دعوت مي كرد .
باري ، مدت اقامت ما در مدينه منوره به پايان رسيده بود .
ماه حج نزديك شده و موقع آن رسيده است كه خود را براي رفتن به مكه آماده سازيم و
بار سفر بربنديم .
* * *
شب و روز جمعه 14 آذرماه 1354 هـ . ش . را در مدينه مانديم تا بيشترين بهره
را از اقامت در اين شهر عزيز و فضاي قدسي برده باشيم .
شب شنبه 15 آذر ، واپسين روزهاي ذيقعده 1394 هـ . هيجان عجيبي در كاروان ما
ديده مي شد ؛ حالتي بين خوف و رجا بر همه دلها حاكم بود . سرپرست كاروان كه خود
چند روز
1 ـ آل عمران : 97 .
|
36 |
|
قبل براي تهيه محل اقامت ما به مكه رفته بود ، ديگر بار برگشته ، شب هنگام اعلام
كرد كه فردا صبح زود همه آماده حركت باشند .
جامه دانها را همان شب از ما گرفتند تا در كاميونهاي مخصوص به مكه حمل شود .
سرپرستي كاروان حج اگر سودي مادي و معنوي در بردارد ولي بحق بايد اعتراف كرد كه
مسؤوليتي سنگين و كاري بس شاق و طاقت فرساست .
سليقه هاي مختلف و ذائقه هاي گوناگون را از همه جهت ارضا كردن ، حذاقت
و مهارتي خاص مي بايد كه هر كس مرد ميدان عمل نيست .
الحق سرپرست كاروان ما با چند نوبت مسافرت به حجاز و دانستن زبان عربي و آشنايي
به ريزه كاريهاي آن و تجربه چند ساله ، فردي ممتاز و شايسته و اهل خبرت و بصيرت
شده بود . امتحان كردن و معلومات خواستن از سرپرست كاروان بجاي عمل ، نه كافي است و
نه قابل اعتماد .
به قول سعدي :
به عمل كار برآيد ، به
سخنداني نيست .
* * *
بامداد پگاه ، پس از زيارت حرم مطهر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اداي دوگانه به درگاه يگانه
و زيارت و دعاي وداع و اشك و آهي دلپذير و صفابخش و زيارت قبور بقيع و توديع با
قبور مقدس ائمه بقيع (عليهم السلام) با قلبي شكسته و اشكي ريزان ، به محل حركت
كاروان بازگشتيم .
عجب آن كه در تاريكي بامداد ، در پرتو چراغهاي برق مغازه ها ، چنان ازدحامي
است از زن و مرد نمازگزار كه جاي قدم نهادن در كوچه ها نيست . عجب
علاقه اي دارند حضرات حجاج ، به ويژه اهل تسنن از زن و مرد ، كه نمازها را حتماً
به جماعت و در مسجد بگزارند ، در تمام كوچه ها و حتي پس كوچه ها و حتي پس
كوچه هاي مسجدالنبي . و عجب فعاليتي مي كنند كسبه اطراف حرم در فروش
كالاهايشان كه پيداست در آن ايام با چشمهاي بادكرده وقرمز شده ، از شدت
بي خوابي و نداشتن استراحت كافي ، گويي مي خواهند از خرمن كار و كوشش خود
بيشترين محصول را بردارند و در باقي سال به جبران مافات ، استراحت كافي كنند . بر اثر
خستگي و حرصي كه در فروش كالاها و مصرف آنها دارند ، اعصابشان متشنج و آماده جدال با
|
37 |
|
مشتري است ، به ويژه اگر مشتري جعفري باشد كه به زعم آنها موجودي است عجيب !
به دست آوردن اتوبوس روباز براي سرپرست كاروان ، كار ساده اي نبود .
شيعه ها يا به تعبير حجازيها جعفري ها در اقليت اند . بناچار دوندگي
و آشنايابي در آنجا هم لازمه اين كار بود ؛ زيرا هجوم جمعيت و آمادگي همه افراد
كاروان ، براي حركت به سوي كعبه معظمه ، كار دست يابي به اتوبوسهاي آنچناني را
بسيار سخت كرده بود . سرانجام با راهنمايي صاحب خانه ما در مدينه ، كه مردي صاحب دفتر
و علي الظاهر متنفّذ بود ، دو اتوبوس فراهم گرديد . اما اين انتظار بمانند بسياري
ديگر از انتظارها ، كه در اين سفر كم نيست ، دامنه اش از بامداد به نزديك ظهر
رسيد . تشنگي و خستگي بر همه غلبه كرده بود اما براي آنهايي كه توجه به اين سفر
معنوي و روحاني دارند اين انتظارها نيز ، كه خواه ناخواه پيش مي آيد ، خالي از
لذّتي نيست بلكه حداقل مجال تأملي به مسافر درون گرا مي دهد كه در اين سفر
باسالكان راه حق ، چند منزلي ، هم سفر شود . از گرفتاريهاي مادي روزانه اندكي برهد و
به آيات خداوند در آفاق بنگرد و بداند كه براي انسان شدنِ آدميزاد چه
برنامه هايي از جانب حق به وسيله پيغمبر گراميش آورده شده كه يكي از آنها سفر
حج و تأمل در آفاق هستي و نگريستن به شيوه زندگي مردمان در پهنه اين جهان پر هيجان
پهناور است ، با همه اختلاف طبايع و اختلاف رنگها ، شكلها ، زندگي ها و پراكندگي
در گوشه و كنار دنيا ، هدف يكي است و آن تعالي و ترقي وسير الي الله و هجرت به سوي
حق و رسيدن به كمال است كه غايت زندگي مي باشد و اين كمال طلبي با معرفت
خدا و پرستش ذات پاكش و طاعتش و عبادتش ، كه تمرين و رياضت است در اين راه ، و
پسنديدن و انجام دادن آنچه جانان پسنديده و امر كرده و فرمانبرداري كامل . پس در اين
راه درد و درمان و وصل و هجران و انتظارها و چشم براه دوختن ها همه و همه
شيرين و گواراست . درين راه به عشق اين وصل كه تنها واصلان و شايستگان را حاصل
مي شود . اما من افسوس كه با همه اميدي كه داشتم و دارم در خود چنين
قابليت هايي حس نمي كردم و زبان حالم پيوسته گفته سعدي بود در اين حكايت
كه :
درويشي را ديدم سر بر آستان كعبه همي ماليد و مي گفت : يا غفور يا رحيم تو
داني كه از ظلوم جهول چه آيد ؛
عذر تقصير خدمت آوردم * * * كه ندارم به طاعت استظهار
عاصيان از گناه توبه كنند * * * عارفان از عبادت استغفار
|
38 |
|
عابدان جزاي طاعت خواهند و بازرگانان بهاي بضاعت .
من بنده اميد آورده ام نه طاعت و به دريوزه آمدم نه به تجارت ، إصنع بي ما
أنت أهله
بر در كعبه سائلي ديدم * * * كه همي گفت ومي گرستي خوش
من نگويم كه طاعتم بپذير * * * قلم عفو بر گناهم كش ( 1 )
اگر چه در اين ايام با وسائلي كه براي حاجيان آماده شده است ، جاي شكايت نيست بل
جاي شكر است و سپاس ، با وجود اين اگر كمترين نا ملائمي روي مي نمود ، با روي
باز پذيرا مي شديم و نه با پا ، كه با سر به استقبال آن مي رفتيم . و من
آنجا كه پاي امتحاني در ميان بود با نداشتن طاقت جسمي چنان شوق مي دوانيدم كه
ياران هم سفر دچار تعجب و من خود دچار حيرت مي شدم . از آن جمله زيارت غارِ حر
بود كه خاك آن عزيز مكان را توتياي ديدگان خود خواستم كرد و اشكي از سر شوق فرو
ريختم و زبان حالم در كشش دشوار راه اين بود ؛
هواي كعبه جان مي داندم به نشاط * * * كه خارهاي مغيلان حرير
مي آيد
به هر حال ، در ساعت 11 صبح صداي الرحيل بلند شد و هر دو نفر در يك صندلي پهلوي
هم نشستيم و زنها در اتوبوسي ديگر به سرپرستي سرپرست كاروان نشستند كه دوران مُحرِم
شدن نزديك بود و جداشدن از مخدرات لازم !
اين نكته را نيز بيفزايم كه سرپرست كاروان ما ، افزون بر محاسن ديگري كه داشت ،
نقش روحاني كاروان رادر موارد بسياري ايفا مي كرد كه هم اهل مصيبت خواني بود و
هم مرد ميدان خوش بزمي ولطيفه گويي ؛ در اين جا نيز حساب خود را جدا كرد و پهلوي
راننده عرب زبان قرارگرفت كه هم ترجمان خواهشهاي مسافران باشد و هم در مسجد شجره
آداب مُحرم شدن را به زنها بياموزد . بقيه افراد كاروان را به روحانيهاي ديگر كاروان
سپرد كه از اين لحاظ هم در نعمت بوديم و بدين سان سوي مكه براه افتاديم . . .
* * *
در دو فرسنگي مدينه محلي است كه ميقات رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حجّه الوداع بوده است .
بدين جهت حجاج بيت الله ، بويژه آنها كه بدين نكته واقف و آگاهند آرزو دارند كه وقتي
از مدينه به طرف مكه حركت مي كنند در مسجد شجره كه ميقات رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده
است ، محرم شوند .
1 ـ گلستان ، باب دوم ، حكايت دوم .
|
39 |
|
ما نيز حوالي ظهر به مسجد شجره رسيديم و اين توفيق رفيق شد كه پس از اداي نماز
واجب لباسهاي عادي را ـ كه نماينده تعينات ظاهري است و به هر حال در اين حرم مقدس و
حريم پاك بايد بدور افكنده شود ـ از تن بيرون آورديم و به لباس احرام كه دو قطعه
پارچه سفيد ( لنگ وردا ) است ، محرم شديم . اين مكان مقدس و با فضيلت موقع خاصي دارد .
كاروانها يكي پس از ديگري مي رسند ، همه مي خواهند غسل كنند و يا وضو
بگيرند ، لباس عوض كنند ، جايي براي نماز گزاردن پيدا كنند ، در نتيجه ازدحام جمعيت و
نوعي شتابزدگي و وحشت ديده مي شود و اين حالت بويژه براي مسافراني كه نخستين
بار بدين جا قدم نهاده اند ، اجتناب ناپذير است . از شما چه پنهان من هم دچار
اين هول و هراس و شتابزدگي شده بودم . چند روز بعد ، وقتي به مكه رسيديم و از اعمال
عمره و حج فراغت حاصل شد ، به سرپرست كاروان گفتم : چه شود كه باهم به مسجد شجره
برويم و ديگر بار از آن مكان مقدس ديدن كنيم ؟ !
سرپرست كاروان تصور كرد نباي شوخي و آزاري است ! تعجب كرد و گفت : براي چه
منظور ؟
گفتم : در ازدحام جمعيت و حالت رعب و وحشتي كه در خود احساس مي كردم كفشه يم
را در مسجد شجره فراموش كرده ام و اكنون پاي افزار ندارم !
گفت : از اين بابت غمي نيست ! زيرا سال آينده كه به خواست خدا ، از آنجا بگذرم ،
كفشها را خواهم آورد ! مگر آن كه خداي ناكرده يكي از ابليس سيرتانِ آدمي صورت ، آن را
بردارد ! البته در اين امر هيچ تعجبي نيست ؛ زيرا در سرزمين حجاز دست طمع كسي به مال
مردم دراز نيست [ ! ] چه ،
حدود اسلامي را اجرا مي كنند و در اجراي حدود تعارفي در كار نيست ! انگشتان دست
سارق را ، پس از اثبات سرقت قطع مي كنند ، بگذريم . اين ماجرا مرا به ياد جلال آل
احمد انداخت كه در كتاب خسي در ميقات مي نويسد :
. . . از كوه پايين مي آمدم گله به گله از ميان بساط حجاج مي گذشتم كه
هر كدام در حفاظ خرسنگي تمام روز را از آفتاب محفوظ مانده بودند و حالا آفتابي
مي شدند . در نور ماه و در گرد نوري كه از دره برمي آمد ، سر راهم يكجا بر
سرسنگي ، يك ساعت مچي ديدم . برجا مانده ، بي اختيار دولا شدم و برش داشتم ، و دو
قدمي رفتم . بعد يادم افتاد كه كجا هستم و كه هستم ! برگشتم و ساعت را سر جايش گذاشتم
( 1 ) . در روايت آمده است كه ( 2 ) حضرت
1 ـ جلال آل احمد ، خسي در ميقات ، ص142
2 ـ بحار الانوار ، ج47 ، ص16 .
|
40 |
|
صادق (عليه السلام) به هنگام مُحرم شدن ، دچار حالت وحشت و اضطراب
مي گرديد و رنگ مباركش تغيير مي كرد و عقده راه گلويش را مي گرفت ،
به طوري كه ياران و همراهان متوجه مي شدند و مي پرسيدند : شمابا اين جلالت
قدر و عظمت مقام چرا چنين حالتي پيدا مي كنيد ؟ در جوابشان مي فرمود :
مي ترسم وقتي پس از تغيير لباس و محرم شدن لبيك بگويم ، در پاسخم ندا آيد : لا
لبيك و من شرمنده شوم !
تصور اين معاني و مطالب و از سوي ديگر آلودگي و دست تهي بودن از طاعت و دامني تر
از نا فرماني و عصيان ، هر بنده منصفي را وا مي دارد كه دچار دگرگوني حال شود و
خود و زندگي اش را به فراموشي بسپارد و اگر جز اين باشد ، نشانه دلبستگي بسيار
آن فرداست به دنيا و متعلّقات آن . ما نيز چگونه بر خود نلرزيم و دچار هول و هراس
نشويم ؟
جايي كه عقاب پر بريزد * * * از پشه لاغري چه خيزد ؟ !
به مسجد شجره ، كه ميقات است ، مسجد ذو الحليفه نيز مي گويند در باب وجه
تسميه آن گفته اند : چون در آن مكان تنها يك درخت بوده ، به شجره معروف شده است .
در حوالي جنوب خراسان هم مواضع زيادي داريم كه به نام يكّه درخت شهرت يافته و بعدها
به همان نام مشهور شده است و شجره نيز چنين جايي بوده است .
درباره نام دوم آن ( ذو الحليفه ) نيز نوشته اند كه در آنجا آب بوده و گياهي
در داخل آب مي روييده و حلفاء نام داشته است .
به هر حال اكنون مسجد بزرگي در آنجاست كه ظاهراً چندان كهنگي ندارد و شبستان و
صحني دارد كه بي يقين در مكان مسجد شجره اصلي است كه پيامبر عاليقدر اسلام اصل
آن را بنا كرده و در آنجا نماز گزارده و محرم شده است و اكنون آن را تو سعه داده
اند . علاقه خاص ما و همه به اين امر كه در مسجد شجره محرم شوند ، جز اين نيست كه
اقدام مبارك پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دنبال كنيم و در آن فضاي قدسي و سرزمين پاك ، در
عالم تصور ، پيامبر عظيم الشأن اسلام را در ذهن مجسم كنيم كه در همين موضع از شتر
فرود آمد و به لباس احرام ملبّس گرديد و لبيك گويان به راه افتاد . ما نيز
مي خواستيم از اين محيط پاك و فضاي با صفا كه گامهاي حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر آنجا
قرار گرفته ، طلب خير و بركت و قبولي طاعات از پيشگاه كبريايي حق كنيم و به افتخاري
بزرگ مفتخر شويم .
بعد از اداي نماز ، كفن سپيد احرام پوشيديم . با رنگي كه از بي رنگي ، حكايت
مي كند .
|
41 |
|
رنگ سپيد ، رنگ صلح ، رنگ فطرت نخستين و رنگ توحيد و خدا پرستي است . حاجيها همه
لباس سپيد مي پوشند . رنگهاي ديگر و امتيازات و تعيّنات ظاهري را بيك سو
مي اندازند . پزشك و مهندس ، زارع و كاسب ، گله دار و سرمايه دار و
كارخانه دار همه و همه در يك صف و با يك رنگ ، رو به سوي كعبه مقصود
مي آورند . اين هم نموداري است از صحراي محشر و عالم حشر ونشر .
* * *
همچنانكه تكبيرة الاحرام سرآغاز نماز است و نماز بدان منعقد مي شود ،
محرم نيز پس از آن كه لباس احرام را پوشيد و نيت محرم شدن را نمود ، بي درنگ
بايد با الفاظ صحيح و بويژه با توجه كامل قلب ، اين سرود آسماني و آهنگ روح نواز را
تكرار كند ، بايد با تمام وجود حاضر براي گفتن اين كلمات مقدس گردد :
لبيك الّلهم لبّيك ، لبّيك لا شريك لك لبيك . . .
آري با زبان دل مي گويد :
اي خداوند بزرگ به سوي اجراي امر تو روي آوردم و دعوتت را براي اداي فريضه حج
اجابت كردم ، اينك آماده ام . اي خداوند بزرگ براي تو شريكي نيست . ستايش و نعمت
و پادشاهي حقيقي از آن تو است وبس . هان آماده ام ، آماده .
مگر لطف وعنايت خداوند بزرگ كاري بكند و ما را به سوي حقيقت راهبر شود ، او ست كه
بايد با كرم عميم ولطف شامل خود به ما پاسخ مثبت دهد و قلم عفو بر گناهان ما در
كشد . در اين حالت بي اختيار اشكها فرو مي ريزد و حالت هيجان بر انسان دست
مي دهد .
* * *
همچنان لبيك گويان به مركبها بر مي آييم و راه مكه را پيش مي گيريم .
در بلنديها و پستي ها ، در حالت سوار شدن ها و پياده شدن ها پس از
بيداريها و پس از هر نماز واجب و در موقع برخورد به هم سفران كه هر كدام فلسفه خاصي
دارد و يادآور حالت احرام است ، اين كلمات روح نواز به طور جمعي تكرار مي شود و
تا پيدا شدن خانه هاي شهر مكه ( تلبيه ) ادامه پيدا مي كند .
* * *
نزديك غروب آفتاب به بدر رسيديم . اين مكان خاطره انگيز را خاطره هاي تاريخي
|
42 |
|
پر ارزشي است ؛ يادآور روز بدر در سال دوم از هجرت است كه در آن جا يا در كنار
آن ، چاهي كه بدر بن قريش كنده بود ، جنگ واقع شد . در اين جا هم اكنون قصبه بدر
وجود دارد و نيز مسجد عريش كه محل ديدباني پيغمبر مكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هنگام فرماندهي در
غزوه بدر بود و به يادبود آن روز تاريخي ساخته شده و بر بلندي است . بدر اكنون دهكده
بالنسبه بزرگي است كه در آن چند صدخانه سنگي بنا شده است . بدر موقعيت خاصي داشته ؛
زيرا راههاي سوريه ( شام ) و مكه و مدينه در اين محل به يكديگر متصل مي شده است .
سرزمين بدر ، محصور در ميان كوهها ، دشتي است بيضي شكل ، كه در قسمت شمال غربي اردوگاه
مسلمانان قرار داشته و در قسمت جنوب شرقي در كنار راه مكه ابوسفيان و دشمنان اسلام
موضع گرفته بوده اند و چون برابر دستور اسلام ، پس از جنگ مي بايست كشته
شدگان در همان محل مدفون شوند قبرستان شهداي بدر ؛ هم اكنون در محلي است كه از دور
ديده مي شود و محل لشكر اسلام بوده است . زيارت شهداي بدر خوانده شد و ياد
كرديم از آن سربازان رشيدي كه تعداد آنها را سيصد نفر ثبت كرده اند ولي تعداد
كشته هاي دشمنان ، بالغ بر هزار نفر بوده ويكصد اسب سوار نيز
داشته اند .
تاريخ مي نويسد : در روز بدر مسلمانان فاقد همه وسائل بودند و حتي وسيله
نقليه كافي در اختيار نداشتند ؛ زيرا هر دو نفر يا سه نفر داراي يك شتر بودند . ولي
قدرت اخلاقي و روحيه قوي مذهبي آنها فوق تصور بوده است . در همين نقطه بود كه صف
آرايي و طرح نقشه جنگي مسلمانان ، شب قبل از وقوع جنگ انجام شده بود و پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
با چوبي كه در دست داشت صف مسلمانان را منظم فرمود و وظيفه هر يك از فرماندهان را
تعيين كرد و رموز جنگي را به سربازان اسلام آموخت ، در همين مكان جنگ هول انگيز بدر
اتفاق افتاد صداي أحد أحد سربازان اسلام و نداي ياخيل الله در ميان همين كوههاي
تيره رنگ طنين انداز بود . در همين محل بود كه قبل از جنگ ، پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باخداي خويش
راز ونياز مي كرد . در همين جا و در همان شب بود كه دست به دعا برداشت و
گفت :
اي خداي توانا ! اين جمعيت را حفظ كن ! زيرا اگر اينها نابود شوند ديگر كسي وجود
نخواهد داشت كه تو را پرستش كند .
شور و وجد مسلمانان مشتاق در آن شب و روز حد ومرزي نداشت . براستي لشكريان جانباز
اسلام از مرگ نمي هراسيدند . اينان مطمئن بودند كه مكّيها براي حمايت كاروانشان
از
|
43 |
|
همه وسائل استفاده خواهند كرد و صفوفي از كلّيه قواي داوطلب و متحدينشان كه
دشمنان سرسخت اسلام مي باشند فراهم خواهند ساخت . بنابراين ، طبيعتاً دور شدن از
مدينه و به طرف مكه رفتن در نظر بسياري از آنها مانند اين بود كه : به كام مرگ رانده
مي شوند اما بنا به گواهي تاريخ ؛ عشق و شور مسلمانها به حدّي بوده است كه تصور
آن دشوار است . از جمله نوشته اند :
وقتي كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عمير را كه داوطلب خردسالي بود و آماده جنگ بدر شده بود
نپذيرفت ، اين كودك به طوري نعره كشيد كه پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مجبور شد به او اجازه شركت در
جنگ را بدهد و خوشوقتي و شعف اين كودك حدي نداشت و برادر بزرگش سعد بن ابيوقاص به
او كمك كرد تا بتواند ساز وبرگ پدر را بردارد ( 1 ) . در
اين سرزمين ها و فضاهاي پاك است كه تاريخ اسلام و سرّ پيشرفت آن ديگر بار در
ذهن مجسم مي شود و آدمي را غرق در شور و هيجان مي سازد . درود فراوان نثار
روح پاك پيامبر بزرگوار اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و سرباز دلاورش حضرت علي (عليه السلام) وشهداي عاليقدر
اسلام باد كه براي نجات بشريت از كفر ، جانبازيها كردند و ناهمواريها به جان خريدند
تا اسلام نيرو گرفت . باري سرزمين بدر ياد آور چنين خاطراتي است براي مسافران آن
سرزمينهاي پاك كه هنوز هم از خون شهيدان گلگونه است ؛ شهيدان چهارده قرن قبل . در بدر
استراحت كوتاه و زيارتي كرديم اما با افسوس بسيار وقت آن نداشتيم تا كه در اين مكان
مقدس تاريخي مدتي بمانيم و تأملي كنيم و رخسار بر جاي پاي آن آزاد مرداني بگذاريم
كه در جنگ بدر با رشادت شركت كردند و پيروز شدند و اعمال و رفتار آنها براي تاريخ و
مردم جهان سرمشق آزادگي و مروت شد .
نتوانستيم از نزديك قبور پاك شهداي بدر را بوسه زنيم كه پيشاهنگان دين پاك و
مقدس اسلام و راهگشاي ديگران بودند .
هنوز تا غروب اندكي مانده بود كه از بدر رهسپار مكه شديم .
بعد از صرف صبحانه در مدينه ، تا اين لحظه كه نزديك غروب بود مجالي براي خوردن
غذاي حاضري به دست نيامد . غذاي آن روز و شب كه از بامدادي تا بامداد ديگر به سفر
وعمل مي گذشت ، در كيسه پلاستيكي زرد رنگي جاداشت كه به دست هر يك از حاجيها ،
در مدينه ، داده بودند . و بايد با آن ساخت كه راهي ديگر جز آن نبود و چه جاي شكوه و
شكايت كه مطلب اصلي وظايف ديگري بود ؟ !
1 ـ دكتر محمد حميدالله ، رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ميدان جنگ ، ترجمه سيد
غلامرضا سعيدي ، ص48
|
44 |
|
هوا تاريك گشته و آسمان عربستان ستاره باران شده بود . در جاده مدينه به مكه نيز
وسائل نقليه با سرعت سرسام آوري در حركت بودند .
در سفره كيسه مانندمان يك سيب زميني پخته ، يك سيب ، يك پرتقال و مقداري نان و
پنير بود . كم كم دستها به كيسه يا بهتر بگويم به سفره رفت تا سد جوعي شود . نماز
مغرب و عشا را در منزلي ديگر ، كه شايد رابوع يا اديمه و يا دف و يا جاي ديگري بود و
چون شب بود درست ندانستم ، خوانديم و به راه افتاديم . هوا سردتر مي شد . براي
بعضي لباس احرام كافي نبود ؛ از جمله من ، بنده ضعيف ، كه پتو را گشودم و بر دوشم
انداختم و ديدم بعدها ديگران هم همين كار را كرده بودند . . . نزديك نصف شب ، چراغهاي
مكه از دور پيدا شد . عظمت مسجدالحرام واقعاً خيره كننده است . آسمان پر ستاره به
زمين نزديك شده بود . ديده اي خدا بين و خداجو مي بايد كه آثار قدرت او را
بشناسد و به عظمت اين پايگاه توحيد كه به امر خدا و به دست حضرت ابراهيم (عليه السلام)
پايه ريزي شده است ، بفهمد ؛
هر زماني صد بصر مي بايدت * * * هر بصر را صد نظر
مي بايدت
تا به هر چشمي نگاهي مي كني * * * صد تماشاي الهي مي كني
* * *
چشمها از پرتو افشاني دور نماي شهر مكه ، زادگاه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پايگاه
توحيد و خداپرستي ، نخستين آموزشگاه پرستش حق ، به ويژه نورانيت خاص مسجد الحرام ، با
آن همه مناره هاي سپيد غرق در نور و مأذنه ها و هيمنه و شكوه بي مانند
آن ؛ خيره شده . بر دلها تپشي بي سابقه ، لطيف ، شوق آميز ، ناشكيبا ،
خوف آور و پراميد حاكم گرديده است . معبودا ! اين چه حالتي است ؟ براستي قلم از
توصيف چنين حالتي ناتوان است .
گويي تمام وجودت چشم مي شود ، چشم دل ، دلي پر راز و نياز ، نيازي از ژرفاي
وجود ، نيازي از عمق ضمير . نيازي از خاستگاه فطرت بشري ؛ فطرتي كه هميشه نقطه اتكايي
مي جويد ؛ منبع نور و قدرتي لايزال مي خواهد كه پيش پاي فطرتش نهاده شود و
پاهاي لرزانش را به سوي آن منبع قدرت توان بخشد ؛ و او را به سوي خد به سوي
بي نهايت بزرگي ، به سوي عظمت بي پايان كه همه چيز از آن اوست و در اختيار
اوست رهبري كند . در اين حالت گويي جاذبه عظيمي او را ؛ يعني انسان را همچون كاهي سبك
وزن ، بل بيوزن ، در فضاي قدسي كعبه ، به سوي خود مي كشد . در اين هنگامه عظيم ،
بيش از همه انسان به
|
45 |
|
ناتواني خويش مي انديشد ، به طغيانها و عصيانهايي كه از سر ناداني ، به كمك
جهالت ها ، كورباطني ها ، كژرويها و اوهام ، مرتكب شده است و در اين هجرت به
سوي كعبه ، به سوي قبله ، به سوي بازگشت و از خود و خويش كنده شدن ، اميد دارد كه از
آن آلودگيها خود را وارهاند . اميدوار است براي تهذيب وجود و پالايش تن و روان از آن
ناپاكيها و آلودگيها كه خود مي داند و الله ، پاك شود و به پاكي و طهارت جسم و
روح روي آورد . آدمي هنگامي كه خود را در آن مطاف عظيم و پرشكوه احساس مي كند
چه اندازه خود را زبون و ناچيز مي بيند و اگر سهمي اندك از خودآگاهي داشته
باشد ؛ نيك در مي يابد كه چه بيراهه رفته است و اكنون به راهي پاي نهاده است كه
هر قدم او را به هدف ، هدف غايي يعني معرفت حق و وصول به سرمنزل واقعي كمال ؛ نزديكتر
مي سازد و راه را به روشني از بيراهه باز مي شناسد و با گوش جان ، گويي
اين زمزمه را مي شنود كه :
بازآ ! بازآ هر آنچه هستي بازآي . . .
هر گامي كه به كعبه نزديكتر مي شود شيفته تر و هراسان تر و
اميدوارتر مي گردد . خوف و رجاء حاكم بر وجود است . البته به قدر معرفتش . چه ،
سهم هر كس را به قدر معرفتش مي دهند .
آن كسي كه سهمي بيشتر از معرفت حق دارد در همه ذرات وجود آفتاب معرفت حق را به
چشم دل مي بيند و نبض حيات را براي او و به خاطر او در تپشي عجيب احساس
مي كند . يك لحظه از زمان و يك نقطه از مكان را از حضور او تهي احساس
نمي كند ، كه : في كل شيء له آيةٌ . . . .
يك ساعت از نيمه شب گذشته بود . به كنار دروازه مكه رسيده بوديم . همه هم سفران
مُحرم بودند . دوستان وهمسفران عزيز را عقيده بر اين بود كه همان لحظه ورود ، پس از
آمادگي لازم ، به سوي مسجد الحرام ، براي آغاز اعمال حج و انجام دادن وظايف و فرائض
خود برويم . عمره تمتع ، طواف ، نماز ، سعي بين صفا و مروه و تقصير ( كم كردن موي يا
ناخن ) و خارج شدن از لباس احرام و آمادگي براي حج تمتّع .
با همه خستگي راه و بي خوابي اين پيشنهاد را به جان و دل پذيرا شديم .
در برابر كعبه . . . ايستاديم . چه مي بينيم ؟
دريايي مواج از جمعيت ، در آن ساعت از شب ، همه سپيد پوش گرداگرد خانه توحيد
|
46 |
|
پروانهوار در طواف اند . دسته هاي گوناگون با پرچمها و علامتهاي خاص
خود ، براي اين كه از هم جدا نيفتند و كسي در آن درياي جميعت گم نشود ، در رفت و
آمدند . شب و روز در مسجد الحرام تفاوتي ندارد . همه وقت ، همه جا ، در دل شب يا در
گرماي نيمروز ، جمعيت موج مي زند . همه جا غرق در نور است . نوري ظاهر كه با چشم
مي بيني ، و نوري در باطن كه در دالان تاريك تاريخ كه با مشعل توحيد در دست
حضرت ابراهيم (عليه السلام) جلا و نورانيتي خاص دارد و از آن اعصار دور تا كنون
نور را در برابر ظلمت مي بيني ؛ ابراهيم (عليه السلام) و نمرود را ، محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را و
ابوجهل و ابو سفيان و . . . را . ذرات نور و ذرات فضا و كعبه همه بازگو كننده نور
يكتاپرستي و توحيد است .
به كعبه مي انديشي ، كعبه چيست ؟ خانه اي از سنگ وگل ، مكعب ساده و خالي .
در اطراف صحني وسيع پر از مردم ، مردم مسلمان ، از مليت هاي مختلف ، با رنگها و
شكلها و قد و قامتهاي گوناگون ، اما همه مسلمان . همه توحيد گوي ، شيفته عبادت و پرستش
حق ، روي نياز بر آستان نهاده و چشم نياز به سوي كعبه گشوده . با دلهايي پر تپش از
غير گسسته و به دوست پيوسته ، همه به كعبه چشم دوخته اند . در طواف هم متمايل به
كعبه اند . به سوي همين خانه مكعب خالي ، با سنگهاي سياه و خشن ، با روپوشي سياه
رنگ به رنگ برخي از بندگان خدا ، از آفريقا يا جاهاي ديگر ، كه مبادا از رنگ پوست خود
احساس حقارتي كنند ، كعبه همرنگ آنهاست . در اسلام رنگ مطرح نيست . سياه و سپيد برابر
است . دلي سپيد همچون برف بايد و روحي متعالي و آگاه و ديگر هيچ .
كعبه عظمتي شگفت انگيز دارد ، شكوهي بي مانند . شكوهي از نوع شكوه مردان حق ،
مردان پولادين حقيقت پرست . شكوهي آميخته به قدس و پاكي ، با حالتي ملكوتي ، با
هاله اي از پرستش خداي يگانه ، با تاريخي روشن از زمان آدم (عليه السلام) يا بهتر
بگوييم از زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) تا كنون .
فضاي عجيبي دارد كعبه ، با هيچ جاي عالم قابل قياس نيست .
پرستشگاههاي جهان همه چنين اند ؛ اما كعبه را حال و هوايي ديگر است .
ناله ها ، ضجّه ها ، تهليل ها ، تكبيرها ، دعاها ، گريه ها ،
وردها ، رازها ، رمزها ، همه و همه در هم آميخته است .
ناله ها و دعاهايي كه در تمام مدت شبانه روز قطع نمي شود ، با نور
درهم مي آميزد ،
|
47 |
|
كلمات پاكيزه و نور و آه و ناله ها به سوي او صعود مي كنند . كه جاي
آنها در جهان فرودين نيست . پاكي و پاكيزگي به سوي او در حركت است . بايد پاك شد و از
چاه طبيعت بدر آمد تا با آن قافله همراه گرديد . صعود كرد و بالا رفت و به پايگاه
قرب نزديك شد .
در اين فضاي ملكوتي همه نام او و ياد او بر زبانها و دلها جاري است .
او ست فرمانرواي دلها .
اين اجتماع عظيم فقط براي اطاعت امر خد شكل گرفته ، نه براي هيچ انگيزه ديگر ، همه
مطيع امرند و سر طاعت و بندگي بر آستان ملكوتيش نهاده اند كه رشحه اي از
آن بحر كرم بدانان رسد .
عده اي نشسته اند ، قرآن يا دعا مي خوانند . دسته اي نماز
مي گزارند . گروهي نشسته اند ، تنها به كعبه مي نگرند چون
شنيده اند كه :
النظر الي الكعبة ، البيت الحرام ، عبادة .
نگريستن به كعبه عبادت است .
گويي مي خواهند با اين نگريستن دل را صفا و جلا دهند .
دل عبرت بين با ديده دل و از روزن دل مي نگرد ، مي انديشد ، انديشه كردن
نيز خود عبادت است ، چه عبادتي بزرگ ، كه به دل آگاهي دهد ، عمق دهد و آن را از
آلودگيها وارهاند و به معبود حقيقي پيوندش زند . به كمال گرايد ، به نقطه اوج كه غايت
كوششها و كششهاست ، پرگشايد ، نزديك شود و وارهد از پليدي ها و سبكسريها . باشد
كه رهتوشه اي از اين سفر روحاني با خود باز پس آورد و به انسان شدن روي آورد ؛
انساني وال خدابين و خداترس و كمال انديش و سرانجام عاشق حق عاشقي سر و جان در راه
در راه دوست باخته .
اما وصف اين خانه ساده سنگي را از علي (عليه السلام) ، والاترين شاگرد
مكتب پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بشنويم كه مي فرمايد :
ألا ترون أن الله ، سبحانه ، اختبر الاوّلين من لدن آدم صلوات الله عليه
الي الاخرين من هذا العالم بأحجار لاتضرُّ ولا تسمع ، فجعلها بيته الحرام ( الذي جعله الله للناس قياماً . . . )
آيا نمي بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را
از زمان آدم ـ كه درود و رحمت خدا بر او باد ـ تا بازپسين نفر از اين جهان آزمايش
فرموده به سنگهايي كه ( كعبه مقدسه از
|
48 |
|
آنها بناشده ) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه
مي بيند و نه مي شنود ؛ پس آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد ؛
خانه اي كه آن را براي مردم بر پا گردانيد . پس آن را در دشوارترين جاهاي زمين ـ از
جهت سنگستان بودن ـ قرار داد ، و كمترين جاهاي بلند دنيا از جهت كلوخ و خاك داشتن و
تنگ ترين دره ها كه در جانبي از زمين واقع گشته است ؛ ( خانه را قرار داد )
بين كوههاي ناهموار و ريگهاي نرم و چشمه هاي كم آب و دههاي از هم دور كه نه
شترآنجا فربه مي شود و نه اسب و نه گاو و نه گوسفند ( چون آب و هوا و گياه
مناسب ندارد ) پس آدم (عليه السلام) و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه
شوند و بيت الحرام محلي براي سود دادن سفرها و مقصدي براي انداختن بارهاشان گرديد
( بعلاوه سود اخروي كه بر اثر بجا آوردن فريضه حج مي برند سود دنيوي هم در
بردارد ) ميوه هاي دلها به آن خانه فرود مي آيد ( اهل دل آنجا گرد آمده و
از يكديگر سود معنوي به دست مي آورند ) از بيابانهاي بي آب و گياه دور از
آبادي و از بلنديهاي دره هاي تيز و سراشيب ، و از جزيره هاي درياها كه ( بر
اثر احاطه دريا به آنها از قطعات ديگر زمين ) جدا شده است ( از راههاي دور و دراز كوچ
كرده باسختي بسيار به آنجا مي رسند ) تا اين كه دوشهاي خود را باخضوع و فروتني
هرچه تمامتر ( در سعي و طواف ) مي جنبانند ؛ در اطراف ( خانه ) تهليل ( لا اله الا
الله ) مي گويند و بر پاهاشان هروله مي كنند در حالي كه براي رضاي خدا
ژوليده مو و غبار آلوده روي هستند ؛ جامه هاشان را پشت سر
انداخته اند . . .
خداوند آنان را بدين عمل امتحان و آزمايش
مي كند ؛ آزمايشي بزرگ و سخت و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن
به بهشت گردانيده است . . .
سپس مي فرمايد :
ولو أراد ، سبحانه ، أن يضع بيته الحرام ومشاعره العظام بين جنّات
وأنهار وسهل وقرار جمّ الاشجار ، داني الثمار ، ملتف البني ، متصل القري ، بين برّة
سمراء وروضة خضراء وأرياف محدقة وعراص مفدقة و رياض ناضرة وطرق عامرة لكان قد صغر
قدر الجزاء علي حسب ضعف البلاء . . .
اگر خداوند سبحان مي خواست خانه محترم و
عبادتگاههاي بزرگ خويش را بين باغها و جويها و زمينهاي نرم و هموار با درختهاي
بسيار و با ميوه هاي در دسترس و ساختمانهاي بهم پيوسته و روستاهاي
نزديك بهم و بين گندمهاي سرخ گونه و مرغزارهاي سبز و خرم و زمينهاي
پرگياه بستان دار و كشتزارهاي تازه و شاداب و راههاي آباد قرار
دهد ، مقدار پاداش را به تناسب كمي وسادگي آزمايش اندك مي گردانيد ( 1 )
1 ـ نهج البلاغه ، ترجمه وشرح فيض الاسلام ، خطبه قاصعه ، صفحه 766
|
49 |
|
پس بناي كار بر آزمايش بوده است ، آزمايشي دشوار و مصالحي كه بندگان را شايسته
است در فلسفه وضع اين بيت عتيق و مناسك و مراسم پر رمز و راز آن نيك بينديشند تا
ثمرات نيكو از اين سفر روحاني برگيرند كه ثمره ها بسيار است و درسهايي بس
آموزنده در اين مكتب . حج زيباترين و استوارترين جلوه همبستگي بشري و اسلامي را در
پيش چشم مجسم مي دارد . سفري كه تنها براي خداوند و به امر خداوند انسان انجام
مي دهد و چه لذت بخش است وقتي خود را تسليم امر پروردگار مي سازد و
مي فهمد تنها عاملي كه او را بدينجا كشانده است عشق بوده ؛ آنهم عشق متعالي ،
خدايي ، وارسته از تمام تعلقات و تعيّنات مادي و دلبستگي هاي ظاهري .
نكته اي كه در اين جا از كلمات درر بار حضرت علي (عليه السلام) ، مظهر عدالت انساني ،
به ذهن مي رسد ؛ اين است كه پيشوايان بزرگوار ما با دلي روشن و قلبي آگاه آنچه
در آينده واقع خواهد شد يا به اذهان خواهد رسيد ، چه نيك و بجا پيش بيني
مي كرده اند و به اصطلاح پاسخ سؤال مقدر را پيشاپيش ، در سخنان حكمت آموز
خود ؛ مي آورده اند .
دوستي آگاه نقل مي كرد كه در سفر عمره ، جواني از ديار فرنگ به مكه آمده بود
و از جمله نكاتي كه به عنوان ايراد و اشكال بر زبان مي آورد اين بود كه
مي گفت : چرا كعبه در چنين سنگستاني بي آب و علف پايه گذاري
شده است ؟ !
و چراهاي ديگر كه برخي ناشي از ندانستن فلسفه اعمال و سمبله ي خاص مناسك بود كه
هر يك باز گو كننده حوادثي بس عظيم و آموزنده است ؛ وبعضي ديگر نكته و
نكته هايي بود كه به استناد همين خطبه شريفه قاصعه جوابش گفتم و قانع شد .
من خود در حين اقامت در مكه يا مدينه ، وقتي به رفتار برخي از همسفران عزيز توجه
مي كردم و در حال خود نيز تأملي مي نمودم با خود مي گفتم :
از آن زمانها كه حجاج بر شتران لاغر شكيبا و پويندگان كند سير ، از اقصي نقاط
جهان به سوي كعبه مي آمدند ، گرماها و سرماها ، طوفانها و كولاكها ، تابشهاي
بي امان خورشيد كه تن و جان آنها را به التهاب و تب و تاب مي انداخت و
ريگهاي روان بيابانهاي قفر پر رمل كه بيم نابودي ، هر آن قافله را تهديد مي كرد
و مرحله به مرحله ـ كه از چهار يا پنج فرسنگ راه تجاوز نمي كرد ـ بار
مي افكندند و ديگربار رواحل را با بارهاي سنگين كه به اضطرار مي كشيدند
گرانبار مي نمودند و هرگاه از دور چشمان خسته شان به درختي و يا نخيلي يا
چشمه آبي و
|
50 |
|
واحه اي مي افتاد ، نور شادي و اميد در ديدگانشان مي درخشيد و گاه
سفرشان يك سال ـ كمي بيشتر يا كمتر ـ به درازا مي كشيد ؛ زماني دچار حراميان و
راه زنان مي شدند ، گاهي به امراض جان اوبار دچار مي گرديدند ، واين همه را
به شوق ديدار كعبه ، به جان تحمل مي كردند و خارهاي مغيلان را در زير پاي تصميم
و ايمان خود چون پرنيان مي پنداشتند ؛ كجا رفتند ؟ آنها چه حالي داشتند ؟ چه
توجهي ، چه شوقي و چه كششي آنها را بدان زادگاه توحيد و خداپرستي مي كشاند ؟ جز
ايمان و اعتقاد راستين ؟ انصاف دهيد .
اما امروز ، من مسافر بيت الله و ديگر حاجيان در اين روزگار با راحت ترين
وسائل ممكن ، در سه ساعت از تهران ـ وحتي از شهر خود ـ به جده پرواز مي كنم و
از جده به مدينه در يكي دو ساعت ، آسوده مي روم و در آسايشگاههاي راحتي كه از
پيش برايم آماده شده است مي آرامم . سفره غذا را ديگران مي گسترند ، غذاي
مطبوع را آشپز فراهم كرده است . وقتي با همسفران در كنار سفره مي نشينيم و
چلومرغ و شيرين پلو و اگر حاجي هوس كرد ، چلوكباب و جوجه كباب هم براي ما آماده
مي كنند و ما تنها زحمت خوردن را به خود مي دهيم ! بعد از غذاي چرب و نرم
موز و پرتقال و سيب و آب ميوه و انواع نوشيدنيهاي خنك ديگر به دستمان
مي دهند ، سپس در رختخوابي تميز و راحت مي آساييم از حمام گرم وسرد ـ به
دلخواه ـ استفاده مي كنيم و كمترين غباري را كه بر تن و سرمان احياناً نشسته
است ، هر ساعت مي شوييم و خستگي را از تن دور مي سازيم ، همه جا تحت مراقبت
كاروان دارانيم همه جا تحت نظر بهترين پزشكان متخصص و داروهاي شفابخشيم ؛ و
هيچگونه بيماري در خود احساس نمي كنيم . راحت مي رويم و آسوده
برمي گرديم . باخود مي گويم : انصاف را ، اجر من و ارزش عمل من با آن كسان
كه باديه پيموده و جان در خطرها نهاده و رنج راه تحمل كرده اند ؛ برابر است ؟ با
اين همه آيا سزاوار است باز هم زبان به شكوه و شكايت بگشايم ؟ !
و شكر اين همه نعمت نگويم و از معنا و مفهوم اين سفر مقدس بي خبر
بمانم ؟ !
با اين امكانات و موجبات راحت ، آيا سخن مولي الموالي حضرت علي بن
ابيطالب (عليه السلام) كه مي فرمود : . . . لكان صغر قدر
الجزاء علي حسب ضعف البلاء . . . درباره من صادق نيست ؟ چه بگويم ؟ ! در اين جا جز عنايت
حق ولطف بي پايان خداوند جليل ، چيز ديگر نمي تواند دستگيرمان باشد . جز
شكر و سپاس الطاف بي پايانش گفتن و سر بر آستان ملكوتيش نهادن ، راهي ديگر هست ؟
لا والله ، كاش اين همه امكانات و وسايل آسايش
|
51 |
|
ما را ديگر بار به طغيان و عصيان نكشاند و از شكر منعم ذو الجلال باز ندارد و به
چاره غرورمان نيفكند .
واما مسجد الحرام و صحن عظيمي كه از چهار جانب با شبستانهاي عظيم و رواقهاي رفيع
و گلدسته هاي با شكوه كه چشم هر بيننده را به خود مي كشد و او را به
حيرتي بي مانند فرو مي برد . چگونه است ؟ اجازه دهيد در اين مقام با زبان
ارقام و اعداد سخن بگويم . چاره چيست ؟ گاهي زبان ارقام روشن و گوياتر است :
مسجد الحرام اكنون بيش از 160 هزار متر مربع مساحت دارد و سيصد هزار جمعيت را
مي تواند ، در آن واحد ، در هنگام گزاردن نمازهاي پنجگانه ، در خود جاي دهد .
هنگامي كه صداي الله اكبر از مأذنه ها به گوش مي رسد ، بيش از پانصد هزار
نفر در داخل و خارج مسجدالحرام ، به نماز مي ايستند . همه رو به يك نقطه ؛ كعبه
معظمه . اينجاست كه شكوه نماز را با تمام وجود مي توان احساس كرد . اينجاست كه
عظمت دين اسلام و عظمت دعوت آن كودك يتيم را مي توان درك نمود كه با صدايي رسا
فرياد برآورد :
قولوا لا اله الا
الله تفلحوا .
واسلام را ، در آغاز ، در همين شهر ، بطور پنهاني بر اهل و عشيره و بعدها بر
نزديكان و دلباختگان عرضه كرد و تعداد مسلمانان ، در آن هنگام ، از انگشتان دست تجاوز
نمي كرد .
اكنون پنج نوبت صداي اذان ، صداي الله أكبر نداي روشن أشهد أن محمداً رسول الله
فضا را مي شكافد و بر بال امواج برق مي نشيند و به گوش هفتصد ميليون مردم
مسلمان جهان مي رسد . و دلها را متوجه مبدأ هستي و خالق كائنات مي نمايد .
همه عقد نماز مي بندند وروي به سوي همين خانه ساده از سنگ و گل ساخته شده ،
مي آورند .
اين خانه ساده كه اين همه جذابيت و اين همه روحانيت دارد همراه اين نداها تا
دامنه قيامت بر پاي خواهد بود . چه اين خانه را خداوند بزرگ پاسدار است . همين خانه
است كه از مراحل وحشتناك گذشته و بعد از چهار هزار سال همچنان رونق و صفاي خود را
حفظ كرده است . همين خانه است كه حمله پيل سواران ابرهه و تعصب قحطانيان و دوران
جاهليت و بت پرستي اعراب و منجنيق هاي كينه توزانه يزيد و آتش گيرانه هاي
ابن زبير و حجّاج و دشمني يهوديان و نفاق عيسويان متعصب و دشمنان سرسخت را همه و
همه پشت سر نهاده است و همچنان سرافراشته و سربلند مانده است و هزاران مسجد و معبد
ديگر از اين خانه
|
52 |
|
همچون جويبارهاي زلال جدا شده و در گوشه و كنار جهان به صورت عبادتگاه مسلمانان
باقي مانده است ، در قلب شهرهاي اروپا و آمريكا و شرق و غرب عالم همچنان اين معابد
خدا پرستي معمور و آبادان مانده و خواهد ماند و از مأذنه هاي آنها نداي الله
اكبر و أشهد أن محمداً رسول الله شنيده خواهد شد .
عجباً كه از كاخهاي نمرود و بهشت شدّاد و فرعون و حدائق سبعه معلّقه و كاخ سبز
معاويه و قصرها و دار العماره يزيد پليد اثري بر جاي نيست . چه ، خانه حقيقت و خانه
توحيد خراب شدني نيست . و خانه ظالم هميشه ويران است .
مسجد الحرام ، اين مسجد عظيم 24 در دارد ؛ پنج در از طرف مشرق ، هشت در از سوي
شمال ، چهار در در مغرب و هفت در به سوي جنوب .
هفت گلدسته بزرگ كه ارتفاع آنها از سطح مسجد الحرام نود متر است ، در چهار گوشه و
اطراف ساخته شده است .
نوشته اند : اين مسجد عظيم در زمان پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ديوار نداشته و
خانه هاي مردم تا نزديك محل مطاف پيش آمده بوده است . مأذنه اي در زمان
پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وجود نداشته . صداي روحنواز بلال حبشي مؤذن محبوب رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد
از فتح مكه ، از پشت بام كعبه به گوش مشتاقان مي رسيده است .
در هر نقطه اي از نقاط مسجد الحرام جايگاه گامهاي مبارك رسول گرامي را با
چشم دل مي توان ديد كه چه سان وارد كعبه شد و با شتر طواف فرمود و سپس آن محيط
مقدس و يادگار توحيد را از لوث وجود بتها پاك كرد و آن را با آب زمزم شستشو داد كه
ديگر در آن فضاي قدسي نامي از بت و بت پرستي بر جاي نماند .
اكنون چند سالي است كه افتخار شستشوي خانه كعبه نصيب كشور شيعه نشين ما ايران
مي گردد كه آن را هر سال در ذيحجه با گلاب و عطر كاشان شستشو مي دهند .
اين كه گفتم : نشانه هاي قدرت لايزال خداوند در هر گوشه و كنار خانه كعبه
نمودار است ؛ نكته اي است كه قرآن كريم بدان ناطق است بدين صورت :
فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم ( 1 ) در اين خانه مقدس و مطاف عالم اسلام ، نشانه هاي روشن است ؛ از آن جمله جايگاه عبادت حضرت ابراهيم ـ ع
ـ است . و اين همان جايگاه مقدسي است كه در سمت راست و يا چپ و يا عقب آن نماز طواف ،
پس از انجام عمل طواف ، گزارده مي شود . و باز قرآن به منطوق اين امر ناطق است ،
1 ـ آل عمران : 97
|
53 |
|
در جاي ديگر ، بدين سان : واتخذوا من مقام
ابراهيم مصلّي ؛ ( 1 ) ( مقام
ابراهيم را جايگاه نماز گزاردن گيريد . )
حجرالاسود كه آغاز طواف از محاذي آن آغاز مي شود ، مكان مقدسي است كه صفوف
طواف كنندگان در آنجا سخت فشرده تر مي شود و صداي الله اكبر و بلند كردن
دست به علامت استلام ، براي آنها كه نمي توانند به فيض بزرگ تقبيل حجر نائل
آيند ، دلها را به تب و تاب مي اندازد .
حجرالاسود سنگ كبود رنگ بيضي شكلي است كه بر بدنه كعبه به بلندي يك متر و نيم از
سطح مسجد نصب شده . اين سنگ مقدس را حضرت ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) براي اين كه
مبدأ طواف روشن باشد و اختلاف در هيچ چيز ـ در اعمال و مناسك حج ـ پيش نيايد در
اينجا نهاده است . مي گفتند كه : اين سنگ از آب سبكتر است شايد به علت خلل و
فرجي كه در آن است . اين سنگ سياه را داستانهايي است بس دلكش و مفصل . بعضي آن را
آسماني ، برخي بهشتي و گروهي نيز آن را آورده شده از كوه مي دانند .
در فضيلت اين سنگ ، تنها اين حديث را نقل مي كنم و خواننده عزيز را به كتب
مشروح تر حوالت مي دهم كه جوينده يابنده است :
از حضرت رسول مكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده است كه فرمود :
الحجر الاسود يمين الله في أرضه يصافح بها عباده المؤمنين ؛ ( حجر الاسود دست راست خدا برزمين است كه به واسطه آن خداوند با
بندگان مؤمن مصافحه مي كند . )
گروهي راستين حق بااستلام و تقبيل اين سنگ مقدس كه يادگار چهار هزار سال قبل ـ
در سر آغاز نشردين حنيف و يكتاپرستي ـ بوسيله حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) است ؛ پيمان
ايمان و عهد و ميثاق خداپرستي و ستايش پروردگار عالم را به اين عمل تجديد و تحكيم
مي كند . و اين سنگ بر اين پيمان واسطه و گواه است و بي سبب نيست كه طواف
كننده و استلام كننده حجر باانكسار و خضوع هر چه تمامتر به درگاه حق مي نالد و
از سر صدق مي گويد :
ألّلهمّ أمانتي أدّيتها و ميثاقي تعادته لتشهد لي بالمؤافاة
وبدين طريق سنگ مقدس را بر اداي امانت و پيمان
خود گواه مي گيرد .
در چهار گوشه كعبه چهار ركن است : ركن اسود يا ركن عراقي از جهت مجاورت با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره : 125
|
54 |
|
حجرالاسود و رو به سوي كشور عراق بودن .
ركن شامي ، سمت حجر اسماعيل ، به جهت روبرويي با كشور شام در جهت شمال .
ركن غربي ، در سمت ديگر حجر اسماعيل ، برابر با كشور مصر در مغرب .
ركن يماني ، در زوايه جنوبي ، مقابل كشور يمن .
طواف كنندگان ، از ركن مياني كه به سوي ركن اسود يا حجرالاسود نزديك مي شوند
هيجان شگفت آوري دارند كه هر بيننده را بي تاب مي كند ؛ از اينجا به
بعد است كه ازدحام فوق العاده براي نزديك شدن به حجرالاسود پيش مي آيد و
بايد دست از جان شست يا نيروي بسيار زيادي داشت كه در بين آن چنان صفي و ازدحامي ،
در زير باران درنه هاي شرطه ها كه پي در پي فرو مي بارد ! خود را به حجر
رسانيد اين است كه بسياري بيشتر به ذكر الله اكبر و بلند كردن دست و متوجه شدن به
آن و اظهار پيمان و تعاهد ميثاق ؛ به استلام بسنده مي كنند و مي گذرند كه
جاي توقف نيست ، مگر در واقع خاص ، غير از زمان حج و عمره تمتّع .
فاصله بين در خانه كعبه و حجر الاسود را ملتزم يا حطيم مي گويند . ديوار پشت
در خانه كعبه ، بين ركن يماني و غربي را ، مستجار مي نامند ؛ كه در آنجا
مي توان لحظه اي لذيذ و شيرين را سر بر ديوار كعبه ايستاد و اشك باريد و
از اشك ريختن لذتي برد و حالتي پيدا كرد كه دل سخت شده قسي ؛ سخت بدين اشكها
وناله هاي از دل برخاسته ، نيازمند است . چه لذتي دارد آن احوال و آن حال و
هوايي كه در آن ، خودت مي داني چه مي گويي و خدايت كه سميع و بصير است به
حال تو . بنده گنهكار را مي داند كه چه مي گويد و نيك در مي يابد و
مي شنود ؛ به هر زباني ، به هر لهجه اي كه سخن گويي و راز و نياز كني .
بگذرم كه اين حديث را سررشته دراز است . در پي اين ديوار ؛ يعني مستجار ـ كه گويي
پناهگاه گنهكاران است ـ حالتها ديدم از سپيد و سياه مردم ؛ از سوداني و افغاني كه
عجيب است .
در سمت شمال كعبه ديواري از سنگ مرمر به شكل نيم دايره ساخته شده است كه دو سر
قوس اين ديوار تا ديوار كعبه دو متر فاصله دارد ، همين جا را حجر اسماعيل يعني پناه
يا دامن اسماعيل (عليه السلام) مي گويند ؛ و حجاج مي توانند از اين دو راهرو به
حجر اسماعيل وارد شوند . در اين محل مقدس ازدحام زيادي است ؛ همه مي خواهند پس
از طواف به حجر وارد شوند و زير ناودان طلا نمازگزارند ، دعا و راز ونياز كنند . نماز
در اين محل فضيلت ها دارد . حضرت اسماعيل (عليه السلام) و مادر مكرمه اش هاجر و به
قولي هفتاد پيغمبر از پيامبران الهي در
|
55 |
|
همين مكان مقدس مدفونند .
بعضي را عقيده بر اين است كه حضرت هاجر در داخل خانه كعبه دفن شده است . والله
العالم . مگر درهمين مكان مقدس نبود كه حضرت حمزه سيدالشهدا
عموي گرامي پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حضرت رسول مكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ـ پس از اطلاع از
آزار و اذيت قريش به وجود مقدسش ـ در همين نقطه در حال عبادت و راز و نياز با خالق
خويش يافت و سخت شادمان شد . مگر در همين حجر اسماعيل نبود كه حضرت حمزه پس از مختصر
گفتگويي به برادر زاده گراميش ايمان آورد و آن حضرت را با بازوان نيرومند خود در
آغوش مهر و حمايت فشرد و به اسلام توان تازه اي بخشيد .
باري اين جايگاه مقدس از خاطره انگيزترين نقاط مكه معظمه و بخصوص مسجدالحرام است
و كدام سنگ و گلي است كه در خود خاطره هايي از اين دست حفظ نكرده باشد . اين
سنگهاي تيره همه با خاطره هايي روشن از تاريخ اسلام در آميخته است و با ما سخن
مي گويند .
خواننده عزيز ! هر چه مي كوشم سخن كوتاه كنم ـ و اين رشته سخنها را بگسلم ـ
كه اگر سودي ندهد ، ملالي نيفزايد . گويي ممكن نيست . و اما چاره چيست ؟ مي انديشم
كه شايد خواننده عزيز و مشتاق را ، اين نوشته ها ، به زيارت كعبه بر انگيزد و
خواننده از حج بازگشته و اين عوالم را گذرانده ، لا اقل ، اين سخنان در هم و آشفته ،
تجديد خاطره اي باشد مغتنم ـ سخن از سخن مي زايد و سيل يادها و
خاطره ها بي اختيار برصحنه روشن و نيم روشن ذهن مي آيد و از نوك
خامه بر صفحه كاغذ نقش مي بندد .
اگر اين يادها سودي ندهد و يا خداي ناخواسته ملالي پديد آورد ، آن را گناه و قصور
من خواهيد دانست نه موضوع كه سخت ارزشمند و متعالي است . بهرحال پوزشم را كريمانه
خواهيد پذيرفت .
خدايا ! دلهاي ما را به نور معرفتت روشن كن ؛ چنان كه بيت خود را از پس چهل قرن ،
بل بيشتر ، از دست حوادث روزگار و تصاريف ايام نگهداشته اي ، دينت را نيز برپاي
دار و نيرومندبدار ، قلبهاي مسلمانان را نيز در پرتو نور قرآنت گرم و پذيرنده محبت و
نزديك به يگديكر قرارده ! تا اين سنت ديرين و اين كنگره بزرگ اسلامي ، هر سال پر
رونق تر ، شاداب تر و سرشارتر شود و پرتوي از آن بر دلهاي به ظاهر دور از
آن ، و در معنا نزديك بدان بتابد و
|
56 |
|
منافع مادي و معنوي آن همگان را شامل شود . چه ، رسول بزرگوارت (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وعده فرموده
است كه : لايزال الدين قائماً ما قامت الكعبة .
وچنين بوده و چنين خواهد بود . ان شاء الله . ( 1 )
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در نوشتن اين خاطرات آنجا كه سخن از ابعاد و ارقام رفته از كتاب
احكام حج و اسرار آن تأليف جناب سرهنگ حسن بيگلري بهره برده ام .