* سفرنامه مکه دختر فرهاد
میرزا

میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا ( سال 1297 ـ 1298 ) به کوشش رسول جعفریان درآمد این اثر یکی از سفرنامه های مکه است که در دوره قاجاری نوشته شده . نویسنده آن دختر فرهاد میرزاست که خود صاحب سفرنامه ای است از

ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375

سفرنامه مكه دختر فرهاد ميرزا ( سال 1297 ـ 1298 )

به كوشش رسول جعفريان

درآمد

اين اثر يكي از سفرنامه هاي مكه است كه در دوره قاجاري نوشته شده . نويسنده
آن دختر فرهاد ميرزاست كه خود صاحب سفرنامه اي است از حج و آن مكرر به چاپ
رسيده است . عموي مؤلفِ اين سفرنامه ؛ حسام السلطنه هم سفرنامه اي نوشته كه با
نام سفرنامه مكه كه به صورت كتابي مستقل آن را به چاپ رسانده ايم . گفتني است ،
حسام السلطنه هم در همان سالي كه مؤلف اين اثر به حج رفته و سفرنامه نوشته ، عازم
شده و سفرنامه او هم مربوط به همين سالهاست . هر دو در سفرنامه خود از يكديگر ياد
كرده اند . حسام السلطنه در جايي از سفرنامه خود مي نويسد :

چون شنيدم صبيّه نوّاب مستطاب معتمدالدوله ، كه
عيال وزير لشكر است ، و دختران مرحوم فخرالدوله از راه جبل آمده بودند ، رقعه اي
به آنها نوشته ، فرستادم و احوالپرسي كردم .

و در جاي ديگر مي گويد :

عصري به ديدن صبيه نواب مستطاب معتمد الدوله رفته مراجعت به
منزل نمودم .
دختر فرهاد ميرزا هم در باره حسام
السلطنه مي نويسد :

سركار نواب مستطاب ، اشرف والا ، حسام السلطنه
به ملاحظه اين كه زياد مخالفت حضرات نكرده باشد ، شب را در مني توقف كرده ، يك سر به
عرفات رفتند .


58


و در مورد ديگر مي نويسد :

روز بيست و ششم ذي حجه را توقف كرديم . سركار
حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه و بعضي از حجاج ، همه در اين صحرا معطل
مانده ، هوا هم به شدت قلب است .

و نيز مي نويسد :

سركار حضرت والا ، حسام السلطنه ـ دام اقباله
العالي ـ هم اظهار كسالت و درد پا دارند . خداوند وجود مبارك ايشان
[ را ] حفظ بفرمايد .

زماني كه كاروان از مكه به مدينه مي رود ، حسام السلطنه سفر را همراه كاروان
شامي ها به سوي دمشق ادامه مي دهد اما دختر فرهاد ميرزا عازم جده و سپس
ايران مي شود . او از اين كه حسام السلطنه حاجيان ايراني را در آن حال رها
كرده و رفته است ، دلگير شده و مي نويسد :

سركار والا حسام السلطنه اول صبح سوار شده
حجاج را گذاشت ، پشت سر حمل شامي را گرفته تشريف بردند ! پيغام دادم كه مال نداريم . جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند ، شما را به خدا مي سپارم و تشريف
بردند .

درباره دختر فرهاد ميرزا تنها اين را مي دانيم كه همسر وزير لشكر بوده و در
اواخر سفر كه وزير لشكر سخت بيمار شده ، نگراني شديدي بر همسر او ، كه در راه بوده ،
عارض شده است .

اين سفرنامه هم مانند ديگر سفرنامه هاي دوره قاجار ، به بيان منازل راه و
مشكلات و گرفتاريهاي سفر پرداخته است . در آن دوره كمتر سفري صورت مي گرفت كه
همراه با مصيبت و گرفتاري ، بويژه حمله اعراب به كاروان حجاج ، نباشد . مؤلف به تفصيل
اين دشواريها را گزارش كرده است .

درباره دوره قاجار بايد به اين نكته توجه داشت كه نوعاً درباريان در آن دوره
مي كوشيدند تا به نحوي خود را با ادب ، فرهنگ و تاريخ آشنا كنند . اين امر به
طور محدود در ميان زنان طبقه بالاي اين خانواده هم مطرح بود .

نوشته حاضر شاهدي است بر فرهيختگي برخي از زنان درباريان . به علاوه فرق اين
سفرنامه با سفرنامه هاي ديگرِ اين دوره ، يكي هم همين است كه مسائل سفر از ديد
يك زن ، گرچه از طبقه اشراف ، منعكس شده است . پس از سفرنامه منظوم حج كه در دوره صفوي
توسط يك بانوي فرهيخته به دست ما رسيده و آن را چاپ كرده ايم ، اين دومين
سفرنامه حج


59


است كه از يك زن در دوره قاجار به دست ما رسيده است .

به دليل كثرت مشغله و كمي فرصت ، تحقيقي درباره شرح حال اين زن و حتي نام او كه
در اين متن نيامده ، انجام نشد . مسلم اين نقصي است كه بايد در جاي ديگر و فرصت بهتر
جبران شود .

اين متن بر پايه يك نسخه كه ما از آن مي شناختيم آماده شده است . نسخه مزبور
به شماره 1225 ( فهرست ، ج2 ، ص 172 ) در كتابخانه شماره 2 مجلس شوراي اسلامي نگهداري
مي شود .

رسول جعفريان

آغاز سفر

روزنامه سفر بيت الله الحرام است كه به ياري حضرت قادر متعال ، به شرط
سلامتِ مزاج مي نويسم .

روز سه شنبه ، بيست و چهارم شهر رمضان المبارك 1297 ،
چهار ساعت به غروب مانده ، به طالع نيكو مطالع قوس از دارالخلافه حركت كرده به
امامزاده حسن وارد شديم . مشايعت كنندگان ، پس از ورود ما به شهر ، مراجعت نموده
كالسكه و مالها را به شهر برگردانيده ، بعضي از همراهان در امامزاده حسن توقف كردند
كه بعد از حركت نمودن ما به شهر ، معاودت كنند .

چون علي الرسم در منزل اول قاطرچي لنگ مي كند ، شب چهارشنبه در امامزاده حسن
مانديم . روز چهار شنبه ، بيست و پنجم ، سركار نواب عليّه عاليه ، حاجيه عمه خانم ـ
دامت شوكتها ـ متعلقه مرحوم حاجي محمد باقرخان تشريف آورده ، قريب دو ساعت نشسته
مراجعت فرمودند . همشيره مكرمه حاجيه شاهزاده و بعضي از همراهان ايشان تا غروب مانده
مراجعت به شهر نمودند . عجب حالتي دست مي دهد در وداع ياران ! در حقيقت از در و
ديوار ناله برمي خيزد . چو خوش گفته شاعر : كز سنگ ناله
خيزد روز وداع ياران
. فرزندان ميرزا محمدتقي و ميرزا مصطفي و بعضي ديگر
مانده اند كه بعد از حركت كردن ما معاودت به شهر نمايند . پنج ساعت از شب بيست
و ششم گذشته ، به


60


حرم مشرف گشته بيرون آمديم ، بر تخت نشسته ، جناب حاجي آخوند دعا خوانده ، در پشت
سر اذان گفته ، روانه شديم . از همراهان ؛ دختر خاله ، صبيّه مرحوم محمد رحيم خان
قاجار ، متعلقه مرحوم فتحعلي خان ، و يك نفر كنيز سفيد و يك نفر كنيز سياه
است . روز پنجشنبه بيست و ششم ، وارد رباط كريم شديم . در ميان باغ ، در كنار نهر آب ، كه
درخت انگور و انگور بسيار خوب داشته ، منزل نموديم . از ضعيفه باغبان جويا شده كه اين
باغ از كيست و سپرده كيست ؟ گفت : تيول سركار انيس الدوله و سپرده به محمد
حسن خان ، برادر مشاراليه است . ليله جمعه از رباط كريم حركت كرده ، يوم جمعه ،
بيست و هفتم ، وارد خان آباد شديم . در بين راه ، ده خرابه بيطر ( 1 ) درآمده ، جويا شده ، گفتند خالصه است . عجب است كه حكام
توجه درستي در ملك خالصه ندارند ! به ايّ تقدير خان آباد ، محال زرند است و آبش
هم شور است .

در كنار فاليزِ ( 2 ) خربزه ، چادر را زده بوديم . ضعيفه فاليزچي ، خربزه آورده بود . با وجودي كه خوب نرسيده بود ، به مجرد اشاره كردن
چاقو ، از بس لطيف بود ، از هم متلاشي شد . در خان آباد ، هم چاپارخانه دارد هم
تلگراف خانه . از اينجا كاغذ نوشته به شهر فرستادم . تلگراف هم كرده شد . شنبه ،
بيست و هشتم ، از منزل خان آباد حركت نموده به كوشك كه از دهات زرند است و مال
محمد مرادخان زرندي است آمديم . در اينجا هم در كنار نهر چادر زديم . آب كوشك شيرين
است . شب يك شنبه ، بيست و نهم ، از كوشك سوار شده ، به منزل چنبلان ( 3 ) آمديم . راه قدري سخت بود ، به جهت آن كه پستي و بلند
زياد داشت . اين ده مال احمدخان ولد رضاقلي خان است . بسيار ده بزرگ معتبري است . قلعه اش ديوار بلند محكمي دارد كه در هيچ جا ديده نشد . شب دوشنبه ، سي شهر
رمضان المبارك ، سه ساعت از شب گذشته حركت نموده ، اول طلوع آفتاب وارد نوبران شديم . اينجا هم ده بزرگ معتبري است . جواب تلگراف از شهر رسيد . خداوند تعالي طول عمر به
حضرت اقدس شهرياري مرحمت فرمايد . عجب آسودگي به جهت مخلوق حاصل شد كه همه جا شخص از
همديگر با خبر است . هواي نوبران در اين فصل كه پانزدهم سنبله است ، بسيار خوب است . گويا از هواي شميران بهتر است . از قراري كه مذكور شده است ، قدري از نوبران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل
بدون نقطه2 ـ فاليز = پاليز= جاليز ، كشتزار خربزه و
هندوانه را گويند3 ـ در حاشيه : چمران


61


ملكي سيف السلطنه جان محمدخان است و بعضي مال رعيت است . شب سه شنبه ، غره
شوال المكرم 1297 ، دو ساعت از شب گذشته ، از نوبران سوار شديم . راه زياده از حد
قلبي بود . قدري كه آمديم پل خرابي بود . از تخت پياده شده قاطر جلو تخت پيچيد ، ولي
قاطر عقب تخت از نهر جستن كرد ، جاي تحسين بود . خواست خداوندي بود و الاّ در آن نيمه
شب ، تخت مي شكست و قاطر خورد [ خرد ] مي شد . هيچ چاره نبود مگر در صحرا ماندن . بعد از سوار
شدن بر تخت ، قدري راه آمديم . باد سردي برخاست ، به شدتي سرد شد ، مثل چله زمستان كه
همه همراهان هرچه بالاپوش داشتند پوشيدند ، باز سرد بود . هرگاه در زمستان ، در اين
راه ، اين باد حركت كند ، البته آدم را مي كشد .

از نوبران الي زرند ، هشت فرسنگ است . سه ساعت از شب گذشته سوار شده ، چهار ساعت
از دسته گذشته وارد زرند شديم و زرند چندان جمعيتي ندارد ، مال رعيّت است . تلگراف خانه در زرند هست . منزلي كه افتاده بوديم بيدستان و چمن بود ، خالي از
صفا نبود . با وجودي كه روز آفتاب بود ، هيچ گرم نبود .

شب چهارشنبه ، دوم شهر شوال ، چهار ساعت از شب گذشته سوار شديم . چهار ساعت از روز
گذشته وارد بيوران ( 1 ) شديم . در باغي منزل نموديم . چون
باغ چپ ( ! ) افتاده بود ، بنه آنجا نيفتاد . بيوران ده بزرگ و پرجمعيتي است .

سه از شب گذشته ، به قاعده شهر ، شيپور كشيدند . از باغ تا آنجايي كه بنه
ما افتاده بود ، بسيار مسافت داشت . از دو طرف قلعه و عمارت بود . قدري از بيوران مال
متعلقه جناب استاد غلامرضاي معروف به شيشه گر است . باقي مال اعتمادالسلطنه و
طايفه ايشان است . تلگرافي كه از دارالخلافه شده بود ، آدم ميرزا محمد لشكرنويس از
همدان آورد . از اين بابت خوشوقت شدم . همدان

شب پنج شنبه ، سوم شهر شوال ، چهار ساعت از شب گذشته
سوار شده روانه همدان شديم . چهار از روز گذشته وارد شديم . تخت چون آهسته حركت
مي كند ، بدين جهت شش فرسخ راه را در دوازده ساعت آمديم . روز پنج شنبه وارد
همدان و به اصرار ميرزا محمد داخل شهر شديم . خانه قاضي را خالي كرده بودند . حياط
بزرگ و خانه خوبِ آراسته ايست ، لكن مخروبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از بخشهاي وابسته
به ساوه


62


است . از آشنايان كوچ ميرحسين خان كه اكنون عيال حاجي ميرزاهادي است ما
را ديدن نمود . خانم حاجيه همشيره حسام الملك با دخترش و بعضي ديگر آمدند . احوال عمه شاهزاده را پرسيدم ، گفتند : در شورين است ، چون مجال توقف نبود ، فرصت نشد
خدمت سركار شاهزاده عمه شوريني والده حسام الملك رسيده و عمه نديده را ديده
باشم . شب جمعه ، چهارم شهر شوال المكرم 1297 ، شش
ساعت از شب گذشته ، از همدان حركت كرده ، وقت نماز صبح غلامهايي كه همراه بودند مرخص
نموده ، سه ساعت به غروب مانده وارد اسدآباد شديم . پس از ورود ، خان باباجان ولد
صاحب اختيار كه حاكم آنجا است ، خبر شد . تعارفات به جا آورده در باغي منزل
نموديم . شب شنبه ، پنجم شهر شوال ، شش ساعت از شب گذشته ،
سوار شده ، روانه كنگاور شديم . روز پنج شنبه ، پنج ساعت از روز گذشته وارد كنگاور
شديم . صاري اصلان گويا از شهر به پسرش كه حاكم آنجا است ، نوشته بود ، كمال انسانيت و
ادب بجا آورد . شب به جهت گردنه صحنه مانع از حركت كردن شدند . صبح يكشنبه وقت طلوع
آفتاب حركت كرده ، چهار ساعت به غروب مانده وارد صحنه شديم . آدمهاي
حشمت السلطنه آمده بودند كه تعارفات بجا بياوردند . چون خيال زيارت داشتم ،
تعارفات رسميه را قبول نكرده ، منزل در باغ نمودم . قافله زيادي در اينجا بودو همه
جنس بار داشته ، كه به دارالخلافه حمل مي شد . بيستون

شب دوشنبه ، هفتم شهر مزبور ، شش ساعت از شب گذشته از
صحنه سوار شده ، دو ساعت از دسته گذشته ، وارد بيستون شديم . عجب اشتهاري اين كوه
بيستون دارد كه گفته اند بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد . فرهاد چه كرده
است ، معلوم مي شود در قديم حجاري نبوده و او اين تخته سنگ را صيقل زده ، لهذا
اين همه شهرت كرده . يا اين كه به نظر الوار جلوه كرده است . بي سبب شهرت داده ؛ لذا
اگر حجاريهاي تخت جمشيد را ببينند كه سنگ را به قسمي صيقل زده اند كه مثل آينه
براق است ، چو مي گفتند ؟

آبادي از قبيل باغ و درخت هيچ ندارد . تازه يك قطعه كوچكي را درخت تبريزي
نشانيده اند . خداوند عمر كرامت


63


فرمايد ، پنج سال ديگر چيزي خواهد شد . عجب است كه حاكم اين بلد هيچ به خيال آبادي
باغ و باغچه كه هم منفعت دارد و هم سايه اي است به جهت مسلمانان نيفتاده است . با وجود كثرت آب ، از انداختن باغ مضايقه دارد . روزش چون سايه بان نبود ، بسيار
گرم بود . برخلاف منزل قبل كه از كثرت برودت بالاپوش زياد كرده بوديم .

عجب رعيّتهاي فقير كثيفي دارد . ديگها ديده مي شود كه اگر ذكر
بشود ، كسي روغن آن طرف را نخواهد خورد . زن و بچه هر چه در بيستون ديده شد ، همه مثل
ترشح و مركّب سياه بودند . معلوم مي شود زياد فقير هستند . هرگاه پادشاه عادل يك
دو سال به اينها تخفيف مرحمت فرمايد و از حاكم ، مملكت داري بخواهد ، بجاست . بايد ساعتي هزار بار شكر خداوندي را بجا آورد كه ما را از قبيل اين مخلوق قرار
نداده است ! سه شنبه ، هشتم شهر شوال المكرم ، شش ساعت
از شب گذشته ، از بيستون سوار شده در سر پل قراسو ، حشمت السلطنه جمعيت و آدم
فرستاد ، به اصرار وارد باغ مرحوم شاهزاده كه در خارج شهر است شديم . در اندرون نهايت
مهماني و مهمانداري بجا آوردند . روز سه شنبه ، به قاعده مستمر ، چاپار طهران
مي رفت . نوشته جات نوشته ، به پستخانه فرستادم . كرمانشاهان

شب چهارشنبه در كرمانشاهان توقف كرديم . روز چهارشنبه ، نهم ، خبر معزولي سپهسالار
در شهر شهرت كرده بود . خدمت حشمت الدوله فرستاده ، تحقيق نموده ، تلگراف دستخط
كه به جهت معزولي مشاراليه زده بودند فرستاد . عجب بي ثبات است دنيا و كار دنيا
و غرور دامنگير است ؛ فاعتبروا يا اولي الابصار ! بازهم عبرت نخواهند گرفت . صبح پنج شنبه ، دهم شهر شوال ، از كرمانشاهان حركت نموده روانه ماهي دشت شديم . يك فرسخ كه از شهر مسافت پيدا
گشته ، قلاب تخت شكست . خوب بود كه تخت كش تخت را گرفت تا غلامها ريخته
نگاهداشتند . قدري صدمه به بازوي چپ من وارد آمد ، به قدري كه كبود شده ورم كرد ،
بحمدالله بخير گذشت . لابداً سوار اسب شده ، سه فرسنگ متجاوز در هواي گرم سواره آمديم
تا آن كه به ماهي دشت رسيديم . بسيار بد منزلي است و مخلوق آنجا هم بسيار كثيف
مي باشند . محمدرضاخان لازمه ادب بجا آورد . شب جمعه ، يازدهم
شوال ،
بعد از


64


صبح از منزل سوار شده ، بعد از ظهر وارد هارون آباد شديم . در آنجا هم لازمه
خدمتگذاري را بجا آوردند . عمارت خوبي از دور پيدا بود . گفتند مال محمد
حسين خان است . رضا قليخان برادر زاده او مشاراليه را نزد اولياي دولت قاهره
مقصر قلمداد نموده ، خانه اش خراب كرده است . جاي تعجب است ، بدون اجازه اولياي
دولت قاهره خانه آباد را خراب كنند . هارون آباد هم خوب جايي نبوده است . به جهت
صدمه ديروز كسالت هم عارض گشته . پنج ساعت از شب شنبه گذشته از هارون آباد حركت
نموده روانه كِرِند شديم . قدري راه آمده ، غلام سركار حشمت السلطنه تلگراف
طهران را آورده شكر خداوندي به جهت خبر سلامتي بجا آورده ، صبح وارد كرند شديم . عجب
جاي خوبي است ، باغات خوب دارد . كمال انسانيت [ را ] سرهنگ پسر ملك نيازخان بجا آورد . عصري دختر حسن خان دايي
ديدن كرد . شب يكشنبه ، سيزدهم شهر شوال المكرم ، شش
ساعت از شب گذشته از كرند سوار گشته ، غلامهاي كرمانشاهي و محمدخان يوزباشي مرخص
كرده ، قدري راه كه آمديم دره اي پيش آمده كه به قدرت الهي درختهاي بلوط از لاي
سنگها بيرون آمده . راه هم بسيار سرازيري داشت . بحمدالله به سلامت وارد پاطاق شديم . علي مرادخان خودش در پل ذهاب است . برادرش كريمخان لازمه ادب بجا آورد . يك
ساعت از شب گذشته چاپار طهران رسيد . نوشته جات را رسانيد . از ديدن
نوشته جات تحميدات بجا آوردم . سر پل ذهابشب دوشنبه ، چهاردهم شوال ، بعد از نماز صبح روانه پل شديم . همه
راه تا زماني كه از كنار نهر مي گذشتيم ، همه جا درخت پيدا بود . بسيار باصفا ،
برخلاف منازل سابق . پنج از روز گذشته ، وارد پل ذهاب شديم . سه عراده توپ در سرپل
گذارده بودند و توپچي به قاعده ايستاده بود .

علي مرادخان كِرِندي ، خيلي به قاعده استقبال كرد . در باغي منزل كرديم . از
درختهاي تبريزي بسيار داشت . معلوم مي شد باغ تازه احداث است . هوا زياد گرم
بود . نانها هم بسيار خراب است كه ابداً نمي شود خورد . تا اين منزل همه جا يخ
همراه است . از آب گرم تاكنون نخورده ايم . تلگراف جناب وزير لشكر با تلگراف
حضرت والا كه به گماشته خود فرموده بودند ، هر دو رسيد . از اين بابت خوشوقت
شديم .


65


شب سه شنبه پانزدهم شوال ، به جهت ناامني راه و سوار
چلبي ، بعد از نماز صبح سوار شديم . علي مرادخان سرتيپ با غلام سواره و سرباز
پياده همراه بودند تا به قصر شيرين رسيديم . از قصر علامتي باقي است . عجب سنگها كار
كرده اند . مثل اين كه قالب يك دسته است ، همه به يك اندازه است .

بعد از ظهر ، وارد باغ فرمايشِ حضرت ظل الله [ ! ] شديم . در آن سال كه حضرت
اقدس شهرياري به عتبات مشرف مي شدند ، فرمايش باغ پل ذهاب و باغ قصر را
فرموده اند . باغ ذهاب درختهايش بهتر شده است . گويا باغبان بهتر توجه نموده . باغ
قصر هم بد نبود . درخت ليمو و نارنج و خرما و ميوه هاي ديگر همه جور داشت . تبريزيها خوب سبز شده بود و حال آن كه درخت تبريزي در صفحات شميران خوب
مي شود .

اين باغ از همه قبيل ميوه داشت ، بجز نارنج و ليمو و خرما كه وقت ثمر اينها نشده
است . خداوند عمر كرامت كند ، چند سال ديگر براي مترددين خوش خواهد گذشت ، خداوند ان
شاءالله تعالي وجود مبارك حضرت ظل الله را به سلامت بدارد و اين امنيت را از ما اهل
ايران نگيرد ، بحق محمد و آله ـ صلي الله عليه و آله ـ . خروج از
ايرانشب چهارشنبه ، شانزدهم شهر
شوال المكرم ،
قبل از اذان تمام قافله و زوار را خيلي بطور نظم ،
علي مراد خان ، سرتيپ كرندي ، سوار كرده ، خودش هم با جمعيت سوار و پياده ، سوار
شده ، همه جا همراه بود تا اول خاك دولت عليّه ايران ، از آنجا مرخص شد . آدم نايب
دولت عليّه ايران جلو آمده همراه بود تا وارد خانقين شديم . اول رفتم در كاروانسرا ،
چون مناسب نبود برگشتم ، در جلو باغي افتاده . نهر بزرگي جاري بود ، ولي به شدت گرم
بود . شب را در همانجا مانديم . به جهت اغتشاش قافله حركت نكرد . شب پنج شنبه ، هفدهم ،
قبل از اذان حركت كرده ، تذكره را در همان منزل داديم كه وقت حركت جلو را نگيرند . قبل از ظهر وارد قزل رباط شديم . در صحرا چادر زديم . به حدي گرم بود كه نفس قطع
مي شد . چون چهار طرف چادر به جهت حفاظ بسته بود ابداً نسيم نداشت ، ليكن
هندوانه خوبي داشت . با وجود گرمي هوا ، خوب سرد بود كه گوارا بود . اول شب آدم سرتيپ
و مأمور آنجا آمد كه قافله حركت نكند . شب سر راه را سوار چلبي گرفته است . خداوند
حفظ نمايد ، نمي دانم چه خواهد شد .

شب جمعه ، هيجدهم شوال ، وقت


66


اذان صبح از منزل قزل رباط حركت كرده روانه شهروان شديم . چهار ساعت از دسته
گذشته وارد شهروان شديم . . . . اين دهات آباد است . دكان ، بازار همه چيز دارد . در ميان
باغي ، در زير درخت نارنج كهني منزل نموديم كه ابداً نارنج نداشت . عربِ خوش خدمتي
مستأجر باغ بود . فارسي و تركي را خوب مي دانست . سه ساعت از شب شنبه ، نوزدهم
شهر شوال گذشته ، سوار شده روانه يعقوبيه شديم . در بين راه به جهت پلهاي خراب زياد
معطلي كشيديم . يك ضعيفه پا شكسته از پالكي افتاده تمام قافله بي مروّت همه
رفتند . لابداً تخت را در صحراي مخوف گفتم نگاه داشتند ، ضعيفه بيچاره را سوار نموده ،
دو ساعت از دسته گذشته وارد يعقوبيه شديم . از جسر گذشته ، به آن طرف در باغي منزل
كرديم . از شدت گرما بسيار سخت گذشت . چون در اين منزل كرايه كش زحمت كشيده بود
گفتم انعامي به او دادند .

كاظمينپنج ساعت از شب گذشته ، حركت نموده ، روانه
كاظمين ـ عليهماالسلام ـ شديم . قبل از ظهر وارد بغداد شديم . آدمهاي كارپرداز جلو
آمده به سلامت از جسر گذشتيم ، وارد كاظمين شديم . هنگامه خدام بود كه فرياد ايشان به
جهت منزل كردن در خانه آنها به عرش مي رسيد ! آخرالأمر در خانه ملاعباس
روضه خوان وارد گشته ، غروب به جهت غسل زيارت به حمام رفته ، شب را به جهت
زيارت ، به حرم مبارك مشرف شديم . زيارت خوانده مراجعت كرديم . روز دوشنبه ، طرف عصري
كارپرداز ديدن كرده ، نوشته حمله دار را ديده ، مهر كرده ، قدري توقف نموده ،
مراجعت نمود . تلگراف هم از طهران رسيده ، بدين سبب بسيار خوشوقت گشته . ليل چهارشنبه ،
بيست و سوم به جهت بعضي كارها در اينجا توقف نموديم . صبح چهارشنبه ، بيست و سوم شهر
شوال ، به حرم مشرف گشته ، از چنگ گداها خلاص گشته سوار شديم . در بين راه [ هوا ] بسيار گرم بود . وارد
شديم ، چادر را نزديك شط زده بودند . خالي از صفا نبود . متصل بود به كمي
قفّه اي ( 1 ) كه از روي آب مي گذشت . شب پنج
شنبه ، بيست و چهارم ، يك ساعت از شب گذشته ، قافله اي پيدا شدند . معلوم گشته كه
تجار يزدي مي باشند و مال التجاره هم قند است . در شب مزبور چون منزل فردا
دور بود ، دو ساعت از شب گذشته ، سوار شديم . دو ساعت از روز بالا آمده ، گنبد مبارك
طفلان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوعي قايق و زروق .


67


حضرت مسلم ( عليه السلام ) پيدا گشته ، چون راه چب [ ؟ ] است و قدري انديش ناك
است ، از تخت پياده شده سوار اسب شده رفتم به زيارت آن دو بزرگوار . بعد از ساعتي ،
چند عربي پيدا شده ، مدعي بر اين بود كه ما در اينجا متولّي مي باشيم . زيارت
نموده مراجعت كردم ، وارد مصيّب شديم . قبل از ظهر از جسْر گذشتيم . چون سواره بودم ،
وسط جسر يك عرب خدا خير نداده بي جهت سري از جسر بيرون آورد كه اسب رم كرد . حضرت متعال تفضل فرمود كه پياده همراه بود ، اسب را گرفت و الا در آب افتاده بود . قضاي بزرگي بحمدالله رفع گشت . نايبي كه از دولت در مصيّب است ، باغي را به جهت ما
خالي كرده بود كه مال درويش است و قبر خود درويش هم در ميان باغ است . دو باب اطاق ،
امسال اقبال الدوله آنجا ساخته است . در آن اطاقها منزل كرده ، نايب مصيب لازمه
انسانيت را بجا آورده ، بعد از ساعتي عيالش را فرستاد ، آمد ، قدري نشسته مراجعت كرد . نصف از شب گذشته حركت كرده ، سه ساعت از روز گذشته وارد كربلاي معلي شديم . خانه
مرحوم ضياءالسلطنه را خالي كرده بودند ، منزل كرديم . بعد از ورود نايب ، شيريني
فرستاده بود . خاله قزي عيال شيخ الرئيس كه شاهزاده ابوالحسن ميرزا باشد ، تشريف
آورد . غسل جمعه و زيارت را بجا آورده ، به حرم مبارك مشرف شده ، آستان مبارك حضرت
خامس آل عبا سيدالشهداء عليه و علي آبائه آلاف التحية و الثناء را بوسيده
تحميدات حضرت باري را بجا آورده كه سعادت مرحمت فرمود ، درك فيض عظيمي از برايم حاصل
گشته . پس از اذن مرخصي روانه بقعه مباركه حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس ( عليه السلام ) شديم . هوا به شدتي گرم كرد كه حدي ندارد . در روضه آن بزرگوار هم
مشرّف گشته به منزل مراجعت كرديم . خاله شاهزاده مهد عليا خانم ديدن آمده بودند . شب
سه شنبه ، بيست و ششم ، در كربلامانده صبح به حرم مشرف گشته . بعد از
ظهرازكربلاسوارگشته روانه سراي شور شديم . نجف اشرف

چهار ساعت از شب گذشته وارد كاروانسرا شديم . در برج كاروانسرا [ كه ] خيلي ارتفاع داشته ، منزل
نموديم . از جهت ارتفاع منزل ، شب بد نگذشت . نماز صبح را خوانده اول طلوع آفتاب سوار
شده روانه سمت نجف اشرف گشته از چهار فرسخي گنبد مبارك نمايان بود . شكر حضرت سبحان
را بجا آورده . بعد از ظهر


68


وارد نجف اشرف گشته از كثرت جمعيت خدمه و مرافعه زيارت نامه خوان كه اين
مي گفت من زيارت مي خوانم ، ديگري مي گفت من زيارت مي خوانم ، از
اين جهت امروز نشد به حرم مشرف شويم . شب غسل زيارت كرده به اتفاق خاله حاجيه
شاهزاده رفتيم تا در صحن مبارك رسيديم كه زيارتنامه خوانها بهم ريخته ، لابدي مراجعت
كرده ، در پشت بام روبروي گنبد مبارك زيارت خوانديم . صبح بعد از اذان برخاسته
روانه حرم شديم . نماز جماعت مي خواندند . مردم مشغول نماز بودند ، فرصت يافته به
آن آستان ملايك پاسبان مشرف گشته ، تحميدات الهي را بجاي آوردم ، مترنم به اين ابيات
گشتم : اين منم يا به خواب مي بينم

خداوند متعال به عصمت صديقه طاهره نصيب همه دوستان اين بزرگوار بفرمايد كه اين
صحن و سراي مبارك را زيارت كرده به اين آستان مشرف شوند . الحق خوب گفته : ايوان نجف
عجب صفايي دارد * * * حيدر ، بنگر چه بارگاهي دارداي كعبه
به خود مناز از روي شرف * * * جايت بنشين كه هر كه جايي داردپس از زيارت اذن مرخصي حاصل نموده به خانه مراجعت كرده ، عيال
كليددار كه نواده شاهزاده محمدولي ميرزا ( 1 ) است ديدن
نموده ، ناهار خورده ، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده به مسجد كوفه رفتيم . شاهزاده
عمه مرصع خانم هم همراه بود . متولي مسجد كوفه چه بسيار خوب زيارت مي خواند . در
دوازده مقام نماز كرده ، دعا خوانده و دعا گفته ، حضرت مسلم ( عليه السلام ) را زيارت كرديم . بعد
در اطاقهايي رفته فاتحه خوانده مراجعت كرديم . چون وقت تنگ بود به مسجد سهله ممكن
نشد برويم ، چون مذكور نموده بودند كه دروازه را خواهند بست . به هر جهت شب به حرم
مشرف گشته ، حاجي ابراهيم خان را ديدم در ايواني نشسته كه تاريك بود . پس زيارت در
زير ناودان طلا رفته زيارت خوانديم و نماز زيارت خوانده مراجعت به منزل نموديم .

به سوي كربلاي معليصبح سه شنبه بيست و نهم شهر شوال 1297 به حرم مشرف گشته ، مراجعت نموده ، ناهار خورده ، مجدداً به زيارت رفته به حرم
مشرف شده ، مراجعت نموده سوار شديم و روانه كربلاي معلي شديم . از جمعيت خدمه و
گدايان چه بگويم كه از حد تحرير بيرون است . تا وادي السلام از دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محمد ولي ميرزا پس فتحعلي شاه قاجار است كه سالها حاكم يزد بوده
و از وي سفرنامه حجي بر جاي مانده كه در كتاب به سوي ام القري آن را چاپ
كرده ايم .


69


جمعيت خلاصي نداشتم . از شدت ازدحام خلق روي تخت را نينداخته بودند . بيرون كه
آمدند ملتفت شدند و در صحراي وادي السلام مدتي معطل گشته ، طلب مقبره حاجيه باجي
كرده ، پيدا نشد . فاتحه خوانده سوار گشته ، وقت غروب كنار نهري كه مرحوم محمد
اسماعيل خان وكيل الملك از آب فرات جدا نموده و به نجف اشرف برده ، نماز
ظهر و عصر را گزارده سوار شديم . دو ساعت از شب گذشته ، در يك فرسخي كاروانسرا هوا
طوفاني گشته در اين صحراي مخوف ـ نعوذاً بالله ـ طوري گشته كه چشم چشم را
نمي ديد . اگر لطف الهي و توجه مولاي مؤمنان نبود ، جان به سلامت در نبرده
بوديم . با هزار مشقت به كاروانسرا رسيديم ، در حالتي كه به تحرير خارج است . قهوه چي و يك نفر كجاوه كش از ما مفقود گشته ، شمع هم در نزد قهوه چي
بود . با هزار زحمت از باد و طوفان پناه به ديواري برده و خود را به خداي مهربان
سپرديم . قهوه چي پيدا نشد . لابداً دو نفر عسكر كه همراه سوار بودند انعام
مخصوص دادند ، در آن بيابان فرستاده فرياد مي كردند و قهوه چي را به اسم
صدا مي كردند . نزديك صبح بود كه آنها را پيدا نموده آوردند . احدي گمان حيات
آنها را نداشت . خداوند نخواست كه مقتول عربهاي دزد بشوند . شب را هر طور بود به روز
آورده ، طلوع آفتاب سوار گشته به راه افتاديم . چهار ساعت به غروب مانده ، روز
چهارشنبه ، سلخ شهر شوال المكرم ، وارد كربلا شديم . در دم خيمه گاه پياده شده
وضو ساخته ، در آنجايي كه شبيه حجله حضرت قاسم ( عليه السلام ) ساخته اند ، نماز ظهر و عصر گزارده در نزد خيمه هاي حضرت چاهي كه
حضرت ( عليه السلام ) ، نيزه مبارك را فرو كرده آب بيرون آمده و
صحابه غسل كرده به جهاد رفته اند . عربي بار كرده كه برود از چاه آب بياورد . همين كه رفت از چاه پايين برود ، دختر خاله گفت : مبادا در چاه بيفتي ، از وسط چاه ،
شخص عرب در مقام حضرت گفت : عجب ! يعني من در چاه مي افتم ؛ تا از زبانش اين مطلب
جاري گشته ، بي اختيار در چاه افتاد ، به طوري كه خالي از خنده نبود . پس از اين كه از
چاه بيرون آمده ، به زبان فارسي و عربي گفت ، تا تو گفتي در چاه نيفتي ، افتادم و الاّ
نمي افتادم . بعد داخل خيمه گاه گشته ، زيارت نموده ، مراجعت به خانه
كرديم . روز پنج شنبه ، غره ذي قعده ، صبحي به حرم مشرف گشته ، در سر مقبره مرحوم
شاهزاده يك سوره الرحمن خوانده و فاتحه خوانده برخاسته ، به مقبره جان


70


بي بي ، والده نواب عليّه سركار شاهزاده خانم رفته ، قرآن را تا باز كردم ،
همان سوره الرحمن آمد ، خوانده يك سوره عمَّ هم به جهت مرحوم عمادالدوله و سوره
يُسبِّح لله به جهت مرحوم صارم الدوله خوانده برخاستم . در بي اعتباري دنيا از
آن حالت به اين حالت افتادن ، قدري افسوس خورده و گريه كرده از خداوند طلب مغفرت
نموده ، به حرم مطهر حضرت عباس ( عليه السلام ) مشرف گشته . چون حرم مبارك دور است ،
هوا هم گرم بود ، داخل حرم شده ، همين قدر كه بوسيدم ديگر حالت زيارت خواندن باقي
نبود . در مسجد زنانه توقف نموده ، دختر خاله عيال شيخ الرئيس كه سه سال بود به جهت
تحصيل در سامره بود و حال به عزم زيارت كعبه معظمه آمده است به كربلا ، در حرم پيدا
شد . قدري صحبت نموده از گرما آسوده گشته به حرم مشرف شديم ، زيارت نموده به منزل
مراجعت كرديم . ديدم عمه شاهزاده آقاسيد سعيد و تاج الملوك و خانم و عروس عمه آقا
سيد سعيد ديدن ما آمده ، در منزل نشسته بودند . ساعتي با هم صحبت داشته ، برخاستند . قدري كارهاي آدمهايي كه روانه طهران بودند ، درست نموده ، حساب آنها را پرداخته ،
نزديك به غروب حمام رفته ، به خدا پناه از اين حمام كه حمام معتبر كربلا است ، خداوند
اجر اخروي مرحمت فرمايد .

دو ساعت از شب جمعه دوم گذشته ، به حرم مطهر منور حضرت خامس آل عبا مشرف
گشته ، با وجودي كه خلوت شده بود ، به قدري جمعيت بود كه راه نبود و دست به ضريح
مبارك نمي رسيد . زيارت و نماز زيارت خوانده ، دعاي كميل را چون شب جمعه بود در
همانجا خوانده معاودت به منزل كرده ، صبح جمعه دويم بعضي ناتمامي كارها را صورت
داده ، همه اهل حاج بيرون رفته بودند . قريب ظهر وضو ساخته به حرم مشرف گشته آستان
مبارك را بوسيده ، نماز بجا آورده ، بعد به حرم مبارك حضرت عباس مشرف شده ، زيارت
خوانده ، آستانه را بوسيده ، مرخصي حاصل نموده ، با هزار مشقف از دست گدا و خادمها كه
به تحرير در نمي آيد بيرون آمده و از ازدحام خلق به سلامت در رفته سوار شده
روانه بيرون شديم . در صحرا ، جايي كه چادرهاي اهل حاج را زده بودند ، چادر زده بودند . داخل چادر شده با حالت خستگي ، چاپار در شرف حركت بود . مشغول تحرير شدم .

آغاز سفر حجشب شنبه ، سوم شهرذي قعدة الحرام ،


71


الي ساعت هفت نشسته تحرير مي كردم و مشغول خداحافظي در باطن بودم ؛

يا رب امان ده تا باز بينم * * * روي عزيزان چشم محبان

پس ازنوشتن كاغدها پاكت را به قاصد داده ، قدري خوابيده كه صداي دمام
بلند شد .

در حقيقت امروز روح از بدن خارج مي شود . برخاسته ، وضو ساخته ، فريضه صبح بجا
آورده ، گفتند : بسم الله ، سوار شويد . از كربلا يك دو نفر به مشايعت آمده بودند . حركت امروز اثرش بيشتر از حركت روز طهران بود . بسم الله گفته ، همه را به خداي واحد
سپرده از سنگر ! امير آخور سوار شديم . دو ساعت به غروب مانده پياده شده ، هواي گرم و
حركت غير قاعده . خداوند خودش تفضل بفرمايد كه اين سفر دور را به خوشي و سلامتي قطع
نماييم .

روز شنبه ، سوم شهر ذي قعدة الحرام منزل در
خان شور بود . شب را مانده ، وقت سحر دمّام زده ، بعد از نماز روز يكشنبه چهارم سوار
گشته راه افتاديم . در بين راه قلعه بود و چشمه آبي معروف به عين سعيد . همانجا
اميرحاج كه عبدالرحمان باشد ، بيرق كوبيده به جهت آب گيري ، از قرار مذكور الي روز
ديگر آب يافت نخواهد شد . در چادرها منزل كرده ، همه راه از صدمه حركت راه و گرماي
روز به خدا پناه مي برم كه ناخوش نشوم تا تقدير چه باشد . شب دوشنبه ، پنجم ذي قعدة الحرام ، نيمه شب سوار شده ، دو
ساعت به غروب مانده پياده شديم . در صحرايي كه بجز خاك چيزي ديده نمي شد . تا وقت سحر
در اين صحرا مانده ، دو ساعت به صبح مانده حركت نموده ، روز سه شنبه ششم شهر
ذي قعده نزديك به غروب به منزل رسيده ، شب را اندكي توقف كرده ، دو ساعت به اذان
مانده حركت نموده ، از كمي آب و گرمي هوا چه شرح دهم ! خداوند هيچ مسلماني را در اين
صحراي بي آب و علف اجلش را نرساند . روز چهارشنبه به جايي رسيدند كه چند چاهي
داشت ، لكن آبش شور بود . در اينجا نيز مذكور گشته كه تا سه منزل ديگر آب يافت نخواهد
شد ، ظرفها را آب گيري كرده ، روز پنج شنبه و جمعه و شب شنبه آب نبود . و به جهت اين
كه جمّالها نرسيده بودند ، همان اول شب دمام زده حركت نمودند . بعضي پياده ها
ملاحظه مي شد كه نزديك به قبض روح بودند . در همان منزل هم يك نفر از اهل
شميران ناخوش بود ، وفات نموده با هزار معركه يك مشك آب پيدا كرده ، مبلغ يك تومان و
دو هزار به بيع در آورده ، غسلش داده بدبخت را در همان


72


صحرا به يك طوري به منزله دفن رسانيده ، بعد سوار شده يك دو ساعتي راه رفته بودند
كه جمال هر حمله داري آب رسانيده . در اين شب يك هنگامه براي آب بود كه تحرير
راست نخواهد آمد . بحمدالله تعالي آب رسيد و مردم جاني گرفته ؛ تعجب است از اين شترها
كه نه آب و نه علف دارند ، روز هم اين همه راه مي روند . سه ساعت به غروب مانده ،
سر چاه آبي رسيدند كه به حساب خودشان آب شيرين بود . اصل صحرا در زير خاك هم سنگ است
كه ميخ آهني هم خواسته اند به جهت چادر در زير زمين بكوبند ميخ شكست . لابدي
بندهاي چادر را به سنگ بسته بودند . هرچه خاك پس مي كردي سنگ بود . در اين صحرا
به قول خودشان يك صد و هشتاد چاه است و از كارهاي ديو است . از قرار قاعده هم بايد
همين قسم باشد ، به جهت آن كه از قوه بشر نيست كه بتواند سنگ را حفر كند . از قراري
مذكور شد همه جا سنگ است . خلاصه آبگيري كرده اند ، آب اينجا شيرين بوده ، ليكن
رنگ آب به مثل زعفران شده بود از كثرت داخل شدن كثافت شتران . دو ساعت از شب گذشته
چاوش آواز كرده كه دو منزل ديگر آب يافت نخواهد شد . وقت سحري سوار گشته تخميناً روز
چهارده ساعت يا پانزده ساعت راه مي روند .

بسوي جَبَلروز دوم
ذي قعدة الحرام ،
از كربلا بيرون آمده ، روز جمعه شانزدهم هم وارد
جبل شديم . در اين چند روز به جز خاك زمين و آسمان چيز ديگر ديده نشد . يك روز قبل از
ورود جبل قلعه بود . قدري زرات ( 1 ) كِشته بودند . به جهت
نان نمودن . يك دو ساعت در آنجا توقف كرده ، يك فنجان چاي خورده ، مجدداً آبگير كردند ،
سوار شديم . يك ساعت به غروب مانده پياده شديم . چون اين منازل اسم معيني نداشت ،
تحرير نشد . جمعه شانزدهم ، پنج ساعت به غروب مانده وارد جبل شديم . شب شنبه هفدهم
توقف نموده روز شنبه هفدهم ، امير محمدخان كه پادشاه جبل است ، در ميان حاج آمد ، ديدن
كرد . بسيار با اوضاع است . اسبش را يراق طلاي . . . زده بود . قباي زري گجرات هم پوشيده
بود . تمام غلامهاي او از همه قسم آراسته با تفنگهاي بست نقره آمدند در چادر بيرون
نشستند . تعارفات به عمل آمده ، خودش ميان چادر نشسته بود . تمام عمله جات او
بيرون نشسته بودند . مثل رسم اهل عجم كه بايد خادم در نزد مخدوم ننشيند ، از اين قبيل
رسومات در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شايد : ذرت


73


ميان نيست . پنج عراده توپ دارد . شبي چند شتر در كارخانه اش به جهت
عمله جات او طبخ مي كنند . شب يكشنبه ، هيجدهم و شب دوشنبه نوزدهم ، دو ساعت
از آفتاب گذشته ، سوار شديم ، الي يك ساعت به غروب مانده راه آمديم . از كربلا الي جبل
ابداً كوهي به نظر نيامد ، بجز زمين و خاكهاي نرم چيزي ديده نشد . سه منزل از اين
منازل همه شن زار است و همه شن قرمز است كه معروف به خاك زرگري است كه طلا و
نقره را پاك مي كنند . جبل همه كوه بود . دور صحرا را همچو تصور مي شد كه
ديوار مدور كشيده اند . در بعضي جاها به قدر صد ذرع فاصله كوه به همديگر نزديك
بود . مجدداً كه از آنجا مي گذشتم همچو به نظر مي آمد كه دور صحرا را
ديوار از كوه كشيده اند . شب سه شنبه بيستم ، چهار ساعت به غروب مانده ، به دهي
رسيديم كه او را عربان مسته جده مي نامند . در پشت ديوار باغ منزل كرديم . باز چاوش
آواز كريهش را در آورد كه آب زياد برداريد كه چند روز ديگر آب يافت نخواهد شد . شب
چهارشنبه ، بيست و يكم از مسته جده شش ساعت از شب گذشته سوار شديم . چهار ساعت به
غروب مانده در صحرايي افتاديم كه او را غراليه ! مي گفتند . در دو فرسخي ، آبادي
به نظر مي آمد . اينجا خاك اميرمحمد است . دو روز ديگر از خاك امير محمد بيرون
مي روند و به خاك حربي ( 1 ) مي افتند . شب پنج
شنبه ، بيست و دوم ذي قعدة الحرام ، بعد از طلوع ماه ، سوار شده ، راه
افتاديم . خداوند مهربان به فضل خودش شامل احوال ما شود كه به سلامتي اين راه را قطع
نماييم و ان شاءالله به مقصد برسيم . از شب پنج شنبه ، بيست و دوم الي شب يكشنبه بيست
و پنجم ، در منازل آب نبود . روز يكشنبه در بين راه چاه آبي بود . آبگيري كردند از آبي
كه هم تلخ بود و هم شور ؛ بعد هم در منازل تا روز سه شنبه ، بيست و هفتم . د راين روز
بين راه ، چاه آبي ديده شد . و در اين صحرا درخت خار مغيلان زياد بود . همچو تصور
مي شد كه اين درختها را دستي كِشته اند . همه به ترتيب و به رديف روييده
شده بود . بعضي سبزهاي ديگر هم بود كه مي گفتند خرزهره است . هرگاه يك باران
بخورد ، جميع سبز خواهد شد . يك نفر حاجي گرگاني كه زن او همكجاوه آدم ما بود ، روز
يكشنبه از قافله مانده ، شب كه منزل آمدند معلوم شد كه در صحرا مانده است . آدمي به
جستجوي او فرستاده ، صبح سه شنبه او را آوردند . بعد از آمدن معلوم شد كه دو نفر عرب
سواره و يك نفر پياده به او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مقصود
آل حرب است .


74


گفتند : حاجي چرا عقب مانده اي ؟ اين بدبخت اجل برگشته حالي كرده بود كه شتر
راه نمي رود . در جواب گفتند : هرگاه پول بدهي ما بار تو را حمل خواهيم كرد . هر
طور بوده مشاراليه را پياده كرده بار او را بر شتر خودشان بار كرده ، به قدري آهسته
حركت نموده كه از نظر حاج ناپديد گشته ، او را پياده نموده ، به قدر شصت تومان وجه
نقد همراه داشته ، از او گرفته ، در حضور او به سه قسمت نموده ، آخر الامر در خيال قتل
او افتادند . حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته ، قدري از واحد يموت ( 1 ) او را كوبيده ، زير جامه او را بيرون آورده ، گفتند از
اين راه به هر جا كه مي خواهي برو . حاجي بيچاره آن شب در آن صحرا گريان و
نالان بسر برده ، روزش هم تا طرف ظهر به همين درد گرفتار بوده كه آدمهايي كه به
جستجوي او رفته بودند ، به او رسيده ، آن بيچاره را سوار كرده با حالت فلاكت او را به
حاج رسانيدند . روز سه شنبه ، بيست و هفتم ، در سر چاه
رسيده ، مجدداً آبگيري كرده ، سوار شديم . از قراري كه مذكور مي شود ،
ان شاءالله به ياري ائمه اطهار ( عليهم السلام ) ،
دو روز ديگر به احرامگاه خواهيم رسيد . روز چهارشنبه ، بيست وهشتم
شهر ذي قعدة الحرام ،
بعد از فريضه صبح حركت نموده ، يك ساعت به
غروب مانده به منزل رسيديم . آب اينجا گرچه شيرين است ، ولي خوب آبي نيست . روز پنج شنبه بيست و نهم ، پس از نماز صبح حركت نموده ، در
صحرايي كه خار مغيلان زياد داشت و به قدرت كامله الهي مثل اين كه باغبان به ترتيب
نشانيده باشد ، به نظر مي آمد . بعضي از صحرا مثل باغچه به نظر مي آمد . راه
مي رفتم . شب جمعه غرة ذي حجه مذكور ساخته اند كه فردا به وادي عقيق
خواهيم رسيد . شب شنبه دويم شهر ذي حجة الحرام 1297 نصف شب محرم شديم . هواي شب هم خوب بود . عمله جاتي كه همراه بودند ،
همه را داماد جناب حاجي آخوند ، آداب احرام را به ايشان آموخته در وادي عقيق محرم
شدند . سه روز محرم بوديم .

روز يكشنبه ، سوم شهر ذي حجه به وادي ليمو رسيديم . همان باغات آنجا نمايان
است . خانه مسكوني اهل آنجا پيدا نبود . به جهت اين كه راه امروز همه دره بود ، قدري
ليمو و نارنج گرفته ، ليموي ترش آنجا همان ليمويي است كه در شيراز آب مي گيرند . عرب باديه نشين چه مي داند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ چوبدستي كه سر آن
با آهن يا قير درگرفته باشد . معناي لغوي آن هم روشن است يعني يكي بزنند
مي ميرد !


75


ليموي آبي چه چيز است .

مكه معظمهدوشنبه ، چهارم ، را يك فرسنگ از وادي پايين تر افتاديم . روز دوشنبه مزبور ، چهار ساعت به غروب
مانده ، بحمدالله وارد مكه معظمه شديم . در دو فرسخي چاهي بود مشهور به چاه حضرت امام
حسن ( عليه السلام ) . از قرار مذكور در نيم فرسخي هم كوه نور
است . شب پنجم ذي حجه ، فرستاد از چاه زمزم يك مشك آب
آورده ، غسل طواف نموده به حرم مشرف شدم . بعد از طواف ، سعي صفا و مروه را بجا آورده ،
وقتي كه به منزل مراجعت كردم ، مناجات مي كردند . از شدت خستگي و گرما شام
نخوردم . يك شبانه روز مثل آدم مدهوش افتاده بودم . به هر جان كندن كه بود ، شب را به
حرم مشرف شدم . عيال حاجي ايشيك آقاسي باشي حضرت والا كه از شيراز آمده بود
پيدا شد . مذكور نمود كه امروز آمده ام . عصري هم عيال عبدالحسين خان سرتيپ
همشيره نواب حضرات شيرازيها آمدند . خانه اي كه به جهت ما كرايه كرده بودند جاي
نشيمن نوكر نداشت ، ديدن كرده ، تغيير جا داده ، آمديم خانه ديگر كه مال شريف قديم بود
كه اسمش شريف مهدي بود . پناه مي برم به خدا از اين بالاخانه كه پنجاه و شش پله
مي خورد و نفس آدم قطع مي شود . ميرزا يوسف مستوفي تبريز كه آشتياني است ،
او هم در همين خانه نشسته بود . به هر زحمت بود ، روز دو مرتبه صبح و شام به حرم مشرف
مي شديم . هر سه ( 1 ) دفعه ، سه طواف ، دو طواف بجا
مي آورديم . ( 2 ) به سوي عرفاتشب جمعه هشتم در ميان حضرات اهل تسنن شهرت يافته كه امشب عرفه
است . همه بحمدالله كوچيده رفتند به منا . شب جمعه حرم محترم خلوت ، امشب فرصتي غنيمت
كرده الي نزديك صبح بحمدالله تعالي مشغول طواف بوديم و به كام دل حجر را
مي بوسيديم . پنج مرتبه طواف كردم كه هر طوافي هفت شوط است كه هفت مرتبه باشد . بحمدالله خداوند اين نعمت را نصيب كرده ، صبح جمعه هشتم مجدداً غسل كرده ، به حرم
مشرف گشته ، در زير ميزاب رحمت محرم شده رفتيم به عرفات . سركار نواب مستطاب اشرف
والا حسام السلطنه به ملاحظه اين كه زياد مخالفت حضرات نكرده باشد ، شب را در
منا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ
كذا2 ـ در اصل : هر سه دفعه ، سه طواف دو طواف بجا
مي آورديم !


76


توقف كرده ، يك سر به عرفات رفتند . يك عمل مستحب كه توقف در منا است به جهت خاطر
حضرات از حجاج فوت شد . ظهر وقوف عرفات بجا آورده تا غروب مشغول دعا بوديم . شب را
سوار شده به مشعر آمديم . سنگ جمع نموده ، اهل تسنن به منا رفته بودند . صبح بعد از
طلوع آفتاب به صحراي منا آمده رفتيم رمي جمره را بجا آورده ، بعد قرباني كردند . ممكن
نشد كه به جهت طواف به مكه مشرف بشويم . مناشب يازدهم و
دوازدهم حضرات شب را حاج شامي و حاج مصري هر يك از طرفي آتش بازي خوبي كردند . در
كوه باروط ( 1 ) ريخته بودند ، بسيار خوب و قشنگ در
مي رفت . به قدر سه ساعت بل متجاوز مشغول آتش بازي بودند . فرداي يازدهم حضرات
به شهر آمدند . من هم به شهر آمده طواف حج و طواف نساء را بجا آورده ، مراجعت كردم . شب دوازدهم را هم مانديم ، بعد از ظهر دوازدهم در مسجد خيف رفته نماز نموده آمديم
رمي جمره را بجا آورده مراجعت به شهر كرديم . شب را با وجود هزار جور خستگي به
بيت الله رفته و طواف كرده از خداوند مسألت نموده كه حاجت مشروعه دنيا و آخرت
همه را ان شاءالله بر آورده نمايد . هواي منا بد بود . اكثري از اهل حاج ناخوش
شد . شب سيزدهم به تب و استخوان درد مبتلا شدم . هشت روز تب داشتم . با حالت خراب كه
ابداً حركت نكردم . بحمدالله تعالي خداوند رحم فرمود . صحت حاصل گشته هر طور بود به
حرم شب مشرف شدم . شنبه بيست و دوم اندكي بهتر شده ، به
زيارت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه كبري و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت
رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ مشرف شده ، شب را هم به هر قسم بود ، به حرم مشرف گشته
دو بار بيشتر نتوانستم طواف كنم . روز بيست و پنجم ذي حجه ، عصري به حرم مشرف
شده ، سوار شديم ، آمديم به جايي كه عمره مي برند و معروف به شيخ محمود است ، به
خيال اين كه صبح سوار مي شويم . بعد معلوم گشته كه اين عرب حربي شتر ندارد . به
سوي مدينهروز بيست و ششم
ذي حجه
را توقف كرديم . سركار حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه و
بعضي از حجاج همه در اين صحرا معطل مانده ، هوا هم به شدت قلب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كذا


77


است . خداوند خودش ترحم فرمايد كه به سلامتي به مدينه منوره مشرف شويم . يك ساعت
به غروب مانده از روز چهارشنبه ، بيست وهفتم ذي حجه ، از شيخ محمود حركت كرده
سوار شتر حربي شده ، روانه شديم . نعوذاً بالله از اين شترها كه هر سه ساعت به قدر
فرسخي راه مي روند . نزديك طلوع صبح به وادي فاطمه رسيديم . آب جاري داشت . از
قرار مذكور آب چشمه چنان گرم بود مثل اين كه گرم كرده باشند . سه ساعت به غروب مانده
از روز پنج شنبه بيست وهشتم شهر مذكور سوار شده در اين شب دراز قوس تا طلوع صبح راه
رفتيم . نه شام ممكن شد خورده شود نه آرام داشتيم . نماز فجر را خوانده سوار شديم . تا
سه از دسته گذشته به منزل رسيديم . هيجده ساعت اين شترهاي مردني راه مي رفتند . در ساعت نُه از اين ساعات رسيديم به منزل بئر طفله ، يك چند خانه بود . هندوانه هم
يافت مي شد . ليكن چندان خوب نبود . روز جمعه بيست و نهم ذي حجه ، سوار شده ،
راه افتاده ، وقت مغرب براي نماز پياده شده نماز خوانديم . پناه به خدا از جمّالها . يك دسته غلام سياه زبان نفهم مصيبتي به سر حجاج مي آوردند ، نمي گذارند
شتر قدم از قدم بردارد ، همه را داد مي زنند : شوي شوي . چهار ساعت از دسته گذشته
پياده شديم . وقت نماز صبح باران هم گرفت . با وجودي كه چند روز از قوس مي گذرد
از گرمي نمي شود ازخالق پوشيد . در كجاوه هم عرق مي كنيم . نعوذاً بالله از
تابستان به مردم چه مي گذرد ! روز شنبه غره شهر محرم الحرام 1298 در بئر هندي منزل كرديم . چند چاه آب بود و چند خانه از ني . شنبه غره
محرم الحرام وقت غروب سوار شده ، يك ساعت از شب گذشته ، حجاج را نگاه داشته كه راه گل
است نمي شود رفت . شتران را قطار كردند ، به هزار زحمت امشب تا نماز صبح راه
آمديم . بعد نماز خوانده سوار شديم . تا چهار ساعت به غروب به منزل رابغ كه كنار دريا
است رسيديم . بيست ساعت تمام در كجاوه بوديم ، گرسنه ، بي قوت و غذا . منزل رابغ
نخلستان كثيري دارد ، قلعه دارد ، عسكر منزل دارند و بيرقي زده بودند و چند عراده توپ
هم در اين قلعه بود . ليمو و نارنج هم دارد و ديگر از صدمه راه براي حجاج حالي باقي
نمانده است . سركار حضرت والا حسام السلطنه ـ دام اقباله العالي ـ هم اظهار
كسالت و درد پا دارند . خداوند وجود مبارك ايشان حفظ بفرمايد . شب يكشنبه دوم محرم سه
ساعت به دسته مانده ، از


78


منزل رابغ سوار شده ، فريضه صبح را در بين راه خوانده ، سوار شديم . عصري براي نماز
ظهر و عصر پياده شده ، دوباره سوار شديم الي ساعت هفت از شب گذشته ، متصل در راه
بوديم تا آن كه به منزل بئر عثمان رسيديم . چند چاه آبي در اين منزل بود . هيچ كس
خاطر ندارد كسي بيست و يك ساعت سوار باشد . از بي شتري و حركت آهسته شتر ، به
حدي بر حجاج بد مي گذرد كه از قوه تحرير و تقرير خارج است . همه خسته و مانده و
بي شام جميع مدهوش افتاده ، خاصه پياده ها . صبح از طلوع آفتاب باز بناي
حركت بود . خدمت سركار اشرف والا حسام السلطنه فرستادم كه مردم از دست در
رفتند . جواب فرمودند چاره نيست ، آن قدر زحمت كشيده ام كه خود را به حاج شامي
رسانده ام و هيچ خاصيت بودن حاج شامي معلوم نشد . بايّ تقدير رسيدن اين قافله و
بار كردن شامي يكي بود . به هر زحمتي كه بود باز سوار شده و اين سواري روز سه شنبه
چهارم شهر محرم الحرام است . امروز همه راه دره بود و از دو طرف درختهاي خار
مغيلان در دامنه بود . وقت نماز عصر ، پياده شده ، بعد از اداي واجب سوار شديم . سه
ساعت از شب گذشته ، شب چهارشنبه ، پنجم ، وارد شديم . حاجيِ شامي افتاده بود . شترها همه
در بين راه وامانده به يك فلاكتي كه نمي شود تقرير كرد . آن نيمه شب شامي طبخ
كرده وقت اذان صبح حركت نموده ، تمام حاج به زمين مانده . اين منزل را كه معروف به
ابوزجاح ( 1 ) است و به قولي بئر قچي و شيخ علي نيز
گويند و مي گويند اهل اين ده همه شيعه هستند ، نخلستان زيادي دارد و دو سه قنات
آب جاري هم دارد . سركار والا حسام السلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت ،
پشت سر حمل شامي را گرفته تشريف بردند ! پيغام دادم كه مال نداريم . جواب فرمود همه
به روز شما گرفتار هستند ، شما را به خدا مي سپارم و تشريف بردند . الي چهار
ساعت از دسته گذشته ، به همين قسم گرفتار اين جمّالهاي پدر سوخته بودند اين حجاج
بيچاره ، لابدي كم كم شترهاي وامانده آوردند ، سوار شده . از منزل امروز كه بئر
قچي است حركت كرده ، همه جا در ميان دره مي رفتيم . دو سه جا آبادي بود ، نخلستان
زيادي در دامنه كوه بود و آب جاري خوبي داشت . بسيار خوب و با صفا بود . پنج شنبه ، ششم ، چهار ساعت از شب گذشته ، وارد منزل بئر قچي
شده ، يعني آب از زمين بئر قچي بيرون مي آيد . ساعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كذا


79


هشت غذايي خورده خوابيديم . وقت طلوع صبح حاج شامي حركت كرده ، سركار والا حسام
السلطنه ـ دام اقباله العالي ـ با حاج شامي حركت كرده ، امير زاده ابوالنصر
ميرزا ( 1 ) با بار بنه در اينجا مانده . دو ساعت از روز
گذشته يك نفر از اهل حاج رفته بود در باغ به جهت خبر آوردن كه او را لخت
كرده اند . چند نفر تفنگچي به جهت اين كه مشاراليه را از چنگ درد نجات بدهند ،
از عقب او رفته معلوم شده ، هرگاه اينها نرفته بودند ، مشاراليه را مقتول
مي ساختند . تصور نماييد كه تا چه مقام دشمني با شيعه دارند كه به پاي قتل
بيچاره ها هم ايستاده اند ! چهار ساعت از روز پنج شنبه گذشته ، از منزل بئر
قچي سوار شده روانه راه شديم . با امروز سه منزل ديگر به مدينه منوره داريم . اين
منزل بين الحرمين است . خداوند رحمن به سلامتي و خوبي قسمت نمايد كه به آستان
مبارك مشرف گشته و آن آستان را زيارت نمايم . چهار ساعت از شب جمعه هفتم محرم گذشته ،
به منزل خيام رسيديم . اسم اين منزل از قرار تقرير عكّام است كه چندين مرتبه
آمده اند . هرگاه غلط و نامربوط نوشته شده باشد تقصير راوي است .

صبح جمعه هفتم محرم 1298 بعد از طلوع آفتاب حركت
كرده ، يك ساعت و نيم به غروب مانده ، براي نماز ظهر و عصر پياده شده ، صحرا اگر چه
همه جا خار است ، ليكن آن قدر صحراي با روح با شكوهي است كه حد وصف ندارد . بعضي
درختهاي بزرگ بي خار هم بود . جويا شده كه اينها چه درختي است . گفتند : درختي
است كه از او صمغ بيرون مي آيد و آن را روغن بلسان درست مي كنند . اصل
درخت بعضي بسيار بزرگ بود و برگهاي ريز سبزي داشت ، مثل برگ اوشن . نيم ساعت ديگر كه
قدري مسافت پيدا گشته ، چاهي بود و دور درخت نخل هم در صحرا بود . از قرار مذكور چهار
ساعت از شب گذشته به منزل مي رسيم . به هر جهت اين قدر اين شترهاي لاغر ضعيف و
اين سگهاي سياه جمّال آهسته آمدند كه بعد از اذان صبح به حاج شامي رسيديم كه در شرف
حركت بودند . بيست ساعت درست در كجاوه و شكدفها مردم بيچاره مقيم بودند . خداوند بر
پياده هاي بيچاره رحم كند كه قريب به هلاكت شده اند . تا چادر سر پا كنند ،
نماز صبح قضا شد . خدا انصافي به قونسول بدهد كه حجاج را گرفتار اين سياه هاي
زبان نفهم و اين شترهاي مردني مي كنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پسر
حسام السلطنه


80


منزل امروز كه شنبه هشتم شهر محرم است ، مي گويند بئر ماشي است و از قرار
مذكور شش فرسنگ به مدينه رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مانده است . خداوند متعال
ان شاءالله تعالي توفيق مرحمت بفرمايد كه فردا شب كه شب قتل است در مدينه باشيم . چهار ساعت از شب يكشنبه نهم محرم الحرام 1298 گذشته ، از بئر ماشي گذشته سوار شده
راه افتاده ، امشب كه شب تاسوعا است ، وقت فريضه صبح مسجد شجره رسيديم . در مسجد شجره
فريضه صبح را گزارده سوار شديم . قدري كه راه رفتيم مستقبلين آمده اسب سواري آورده
عسكر همه صف نظام بسته ، موزيكان مي زدند . عربها به قول خودشان ، هويسه
مي كردند ، كيل مي كشيدند . با وجودي كه امشب شب عاشورا است ، هيچ شايسته
اين ساز نبود ، جاي آن داشت كه سركار نواب مستطاب اشرف والا حسام السلطنه ـ مد
ظله العالي ـ بفرمايند كه اين حركات [ را ] كه شايسته اين شب نبود ، ترك كنند . مدينه منورهقدري كه گذشتيم ، گنبد حرم مبارك كه گنبد سبز است ، با
گلدسته هاي حرم نمايان شد . بعد از حمد الهي كه خداوند اين نعمت عظمي را نصيب
اين بنده روسياه كرده ، سجده شكر بجا آوردم . چهار ساعت از روز يكشنبه ، نهم محرم
گذشته ، وارد شهر مدينه منوره شديم . نزديك حرم مبارك خانه مكبِّر كه خطيب است منزل
نموده ، در بالاخانه كه رو به باغ بود و كوه احد هم مقابل بود ، سكني گرفته ، عجب صفا
و هواي خوبي دارد مدينه ! در حقيقت مثل بهشت است . اين كوهها به حدي باشكوه است كه
هوش از سر آدم بيرون مي برد . الآن كه آخر قوس است ، همه چيز بهم مي رسد . از قبيل باقلاي تازه و بادنجان و سبزيهاي خوب كه مثل زمرد سبز است . پس از ورود در
منزل ناهار خورده ، غسل كرده ، به حرم مبارك مشرف شديم . آستان مبارك را بوسيده ، زيارت
خوانده ، به حرم بقيع مشرف شده زيارت نموده مراجعت كرديم . اول شب از باب الرحمه
به حرم مبارك مشرف شديم . بعد از خواندن زيارت تا چهار ساعت از شب گذشته در حرم
مبارك بوديم . تمام گلدسته ها را چراغان كرده بودند . از كوچه بسيار با شكوه به
نظر مي آمد . آن گلدسته هايي كه چراغان كرده بودند ، سه طبقه است ، هشت مناره
دارد كه هر طبقه البته به قدر دويست چراغ مي سوزد . در حرم مبارك هم چراغ زياد
بود . از خانه ها


81


هم آواز كيل كشيدن كه عربها دارند و آواز ساز بلند بود . در حرم مبارك بعداز نماز
عشا روبروي مسجد زنانه مقابل منزل خواجه هاي حرم ، جمعي نشسته ذكر
مي گفتند . يك دسته هم روبروي حرم مبارك مشغول ذكر بودند و به لحن خوش لااله
الاالله مي گفتند . در حقيقت خالي از تماشا نيست . به قدري اين اسم مبارك را ادا
مي كنند كه از نفس مي افتند و غش كرده به زمين مي افتند و از عرقهاي
آنها ، حضرات هم جنسها به جهت تبرك بر سر و صورت خود مي مالند . محمل حضرت
رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و محمل ديگر در حرم مبارك مقابل ضريح مبارك بود . صبح دوشنبه كه
روز قتل است ، بعد از مشرف شدن به حرم مبارك و خواندن زيارت و زيارت عاشورا ، سوار
گاري شده به [ مرقد ] حمزه
مشرف شديم . آن جايي كه جاي دندان مبارك است ، زيارت كرديم ، از آنجا رفتم بالا ساير
شهدا را زيارت كرده تا نزديك كوه كه مسجد كوچكي است و محرابي هم دارد . داخل شده ، دو
ركعت نماز خوانديم . در اين كوه درختي از لاي سنگها در آمده است . گفتند اينجا بر
حضرت ختمي مرتبت نازل گشته است . قدري بالا رفتيم تا آن كه به شكاف كوه رسيديم . آنجا
هم زيارت نموده مراجعت كرديم . شب سه شنبه ، يازدهم شهر
محرم الحرام 1298
از در باب الرحمه به حرم مبارك مشرف شده زيارت حضرت
نبوي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و صديقه طاهره ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را خوانده نزد ستون
توبه آمده نماز خوانده دعاي ستون را هم خوانده مراجعت كردم . صبح سه شنبه ، يازدهم از
باب جبرائيل به حرم مشرف شديم . بعد از زيارت به بيت الاحزان آمده ، روضه
خوانديم . پس از استماع ذكر مصيبت در مقبره مرحوم شيخ احمد احسائي كه پشت بقعه مبارك
چهار امام است ، فاتحه خوانده ، بعضي جاي ديگر هم فاتحه خوانده ، زيارت حضرت فاطمه بنت
اسد را در دو جا بجاآوردم ، اول در بقعه اي كه پشت بقيع است و شيخ ابوسعيد هم
در آنجا مدفون است ، زيارت نموده ، ثانيا در حرم مبارك حضرت امام حسن ( عليه السلام ) زيارت حضرت فاطمه بنت اسد ـ عليهاالسلام ـ را بجا آورده مراجعت به خانه كرده ، پس از
صرف ناهار به زيارت حضرت عبدالله ( عليه السلام ) پدر حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مشرف شدم . زيارت نموده مراجعت كردم . شب چهارشنبه ، دوازدهم شهر محرم ، بعد از نماز
عشا ، حضرات به حرم مبارك مشرف شده ، بعد از زيارت


82


حضرت خاتم انبيا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و صديقه طاهره ـ عليهاالسلام ـ به
خانه مراجعت كرديم . صبح چهارشنبه از باب جبرائيل به حرم مبارك مشرف شده ، از آنجا به
بقيع رفته زيارت ائمه بقيع را نموده مراجعت به منزل كردم . شب پنج شنبه را بعد از
نماز به حرم مشرف شده ، زيارت كرده ، مراجعت به منزل كردم . صبح پنج شنبه ، سيزدهم محرم
از باب جبرائيل به حرم مبارك مشرف گشته ، پس از زيارت ، به بقيع رفته ائمه بقيع ( عليه السلام ) را زيارت كرده ، وقت مراجعت در ميان كوچه ، حجاج را ديدم كه تازه
وارد مي شدند ، به خانه آمده شب جمعه چهاردهم ، بعد از نماز از در باب السلام به
حرم مشرف گشته زيارت حضرت ختمي مآب ـ صلي الله عليه وآله ـ
وحضرت صديقه طاهره ـ عليهاالسلام ـ را بجا آورده نماز
نزديك ستون ابولبابه كرده ، دعا خوانده مراجعت كرديم . صبح جمعه حاجي شاهزاده خاله كه
همراه حجاج جَبَل آمده بود ، ديدن آمده ، عصري به زيارت ائمه بقيع ( عليهم السلام ) رفته سركار حضرت والا حسام السلطنه
ـ مد ظله العالي ـ در بقيع بودند . از آنجا به زيارت حضرت
رسول ـ صلي الله عليه وآله ـ مشرف گشته يك ساعت از شب شنبه گذشته ، همراه حجاج شامي
از راه شام تشريف فرماي گشته ، بنا به خواهش آقا حسن وكيل الدوله كه آمده بود
در منزل عمله جات و به جهت من پيغام فرستاده بود كه شما خدمت حضرت والا عرض
كنيد كه مرا مرخص بفرمايد كه در خدمت شما باشم ، عريضه خدمت ايشان عرض كرده ، جواب
فرمودند كه وكيل الدوله مرا تنها نخواهد گذاشت . همه اين حجاج از مكه معظمه پس
از توكل به خدا و به اميدواري حضرت والا آمده بودند . همه را گذاشته و تشريف بردند و
همه را مأيوس از خود كردند . هيچ شايسته نبود كه در غياب ايشان مردم بدحرفي
بكنند . صبح شنبه پانزدهم ، به قاعده مستمر ، به زيارت حضرت
رسول ـ صلي الله عليه وآله ـ و صديقه طاهره ـ عليهاالسلام ـ مشرف شده ، پس از
زيارت مراجعت به منزل كرده ، شب يك شنبه و شب دوشنبه و شب سه شنبه هيجدهم را هم هر
روز و هر شب بحمدالله تعالي به حرم مبارك مشرف گشته محمل حضرت پيغمبر ـ صلي الله
عليه وآله ـ و محمل عايشه را كه بردند ، شب را بر حسب قاعده سابق نمي گذارند
حجاج عجم تا ساعت چهار در حرم نزديك ضريح مبارك بروند . خيلي عجب است كه اين اشخاص
از هيچ نجاست احتياط ندارند ،


83


بزهاي ايشان در كوچه ها ويلو مي باشند و شب را هم به خانه صاحب
مي رود بدون اين كه كسي سرقت كرده باشد . حركت به سمت جدهروز سه شنبه قرار شد كه شريف ، حجاج دريايي را حركت بدهد . بارها را بار كرده بعد موقوف شد . صبح چهارشنبه ، هفدهم محرم الحرام پنج ساعت از
دسته گذشته از مدينه منوره حركت كرده با هزار زحمت از كوچه و بازار گذشتيم . گذر به
گذر جلو گرفته كه خاوه ( 1 ) بدهيد . به هر جهت از شهر
بيرون آمده در خارج شهر به جهت جمع شدن حجاج توقف كرديم . شب چهارشنبه هيجدهم كه اول
چله بزرگ زمستان است در بيرون شهر مدينه توقف شده است . در حقيقت هوا مثل هواي بهار
است و بسيار با روح است . صحرا و كوه مدينه مثل بهشت است . خداوند ان شاءالله
بحق همين بزرگواران كه در اين زمين مدفون شده اند ، روزي و قسمت بفرمايد كه
يكبار ديگر به عتبه بوسي اين بزرگواران مشرف شويم . همه سختيهاي راه و جمالهاي
سياه به واسطه يك مرتبه عتبه بوسي بر طرف شده . صبح چهارشنبه از بيرون دروازه
سوار گشته ، هوا قدري بهم خورد . قدري گذشت ، بناي بارندگي شد . حضرات شريف كه اهل حاج ،
شتر از آنها كرايه كرده اند بخاطر ايشان رسيد كه از سركار حسام السلطنه
چيزي بند نشديم و نصف كرايه را نداده اند و فسخ كرده از راه شام تشريف برده ،
حال جلو اين شاهزاده را مي گيريم ، در باران نگاه مي داريم ، يك صد توماني
بيرون مي آوريم . آمدند جلو را گرفته گفتند : چرا جلو را مي گيريد ؟ در جواب
گفتند خاوه مي خواهند . آدمهاي ما گفتند كه ما تمام كرايه را پرداخته ، خلعت هم
داده ايم . كرايه كشها جواب گفتند كه پول به محمد كائني ( 2 ) داده ايد به ما كه نداده ايد . ديدم اوضاع بدي
است ، به آدمهاي خود گفتم برگرديد به مدينه پيش والي مدينه و در حكومت حرف را تمام
كنيد ، گور پدر اين هم كرده ، همراه حجاج جبل مي روم . اين وجه را به والي مدينه
مي دهم كه از شريف بگيرد . همين كه ديدند اين زمين زميني نيست كه بشود از اين
قبيل نقشها به آب ريخت به التماس پيش آمده ، حضرات حجاج شيرازيها و نصيرالملك و
سايرين تمام رفتند ، همين شترهاي شريف كه كرايه به ما داده بودند ، ماند . بعد از راه
افتادن باران شدت كرده ، همين كه آمديم برويم ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوعي ماليات

2 ـ شايد : كاتبي ؟


84


رودخانه اي در پيش بود كه شتر نمي توانست بگذرد . راه را چپ كرده . يك
نفر هم همراه است كه كامل افندي است ، خودش مي گويد كه نوكر ايران نيستم ،
قونسول از من خواهش نموده كه همراه حجاج باشم . مرد زرنگ زبان فهمي است . قدري
از راه را چپ كرده ، باز به رودخانه كه از سيل جاري شده ، گير افتاد . لابدي به
رودخانه زده ، شتر را آب مي پيچاند . به هزار زحمت از آب گذشته ، تا يكساعت و نيم
به غروب مانده ، رعد و برق بود و هوا هم مه گرفته بود ، بعد آفتاب شد . نماز ظهر و عصر
كرده سوار شديم . بحمدالله تعالي در اين صحرا و كوه با جمعيت قليل كه همان خودمان و
عمله جات خودمان بود ، به سلامتي منزل رسيديم . وقتي كه به منزل قبة الرود
رسيديم ، هشت ساعت از شب گذشته بود . پس از ورود و زدن چادر ، عيال عبدالحسين خان
سرتيپ به معذرت آمد كه ما نمي دانستيم . جواب گفتم كه بحمدالله تعالي به خير
گذشته ، ليكن هر گاه من مي دانستم مثل شخص نصيرالملك به اين شدت بي كفايتي
خواهد كرد ، عسكر را بگذارد برود و يك قافله را بي آن كه چهار تفنگچي همراه داشته
باشند ، حركت بدهد مروري داده مي شد ، خبر آمده ان شاءالله تعالي مآل را بخير
بگرداند . پنج ساعت از روز پنج شنبه بيستم محرم الحرام گذشته از منزل
قبة الرود حركت كرده ، اگر چه هوا ابر است ، ليكن بارندگي ندارد و بعضي جاها
زمين مثل زمرد سبز است . نه ساعت از شب جمعه ، بيست و يكم گذشته ، به منزل بيرايه
رسيديم . جزئي آبادي داشته و چاه آبي و گوسفند و بزي هم مشاهده مي شد . شانزده
ساعت ، شش فرسنگ راه آمديم ، از بس كه اين شترهاي حربي بد است و راه نمي رود . روز جمعه ، بيست و يكم ، شش ساعت از دسته گذشته سوار شديم . منزل امروز تمام دره و كوه
است . بعضي جاها قسمي است كه كجاوه ها و شكدف به كوه مي خورد . شتر هم راه
نمي رود . تصور نماييد قطار مورچه است كه راه مي رود . زكام سخت شديدي عارض
شده و سينه هم درد دارد . به يك حالت خرابي در كجاوه افتاده ام كه از وصف بيرون
است . بار زيادي از ينبع به مدينه مي رفت و بعضي حجاج دريايي هم كه از عدم مال ،
در مكه معظمه مانده بودند ، امروز از راه ينبع مي آمدند كه به مدينه مشرف
بشوند . از مكه به جده رفتند و از راه ينبع مي آمدند .

شب شنبه ، بيست و دوم شش ساعت از شب گذشته به منزل
بئر خلع وارد


85


گشته ؛ روز شنبه ، پنج ساعت به غروب مانده ، از منزل بئر خلع حركت كرده ، شب هنوز به
منزل نرسيده كه از چهار طرف صداي دزدا دزد درگرفت . بعد معلوم گشته كه در بين راه ،
خورجين پسر حاج عبدالهادي استرابادي كه در بغداد تجارت دارد ، از زير پايش بريده با
بقچه رختش را بردند . سنگها براي كاسه مشعل مي پراندند كه مشعل جلو خاموش بشود ،
بيايند ميان حجاج . اين حركات بسيار شبيه است به مثال حسين كُرد كه در كتابها نقل
مي كنند . امشب بحمدالله تعالي زود به منزل رسيديم . اسم اين منزل
رب الحسان است . آبادي آنجا منحصر است به چند چاه آب و چند باب خانه و يك دو
باب دكان ، تا اين كه حجاج بيچاره رفتند جزئي استراحت نمايند كه آواز حرامي حرامي
بلند شد . حسن خان نامي از اهل شيراز لنگه بارش را بردند ، شيرازي گري به
خرج داده در نيمه شب سر دزد دويد كه واحد يموت را به مغزش كوبيده با سر شكسته
برگشت . از قراري كه معلوم گشته ، جوالي كه قدري در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش
را بردند . چيزي كه برايش باقي مانده بود سر شكسته . چون شب زود به منزل رسيده بوديم ،
يك ساعت از طلوع آفتاب گذشته ، از منزل بئر الشيخ حركت كرده به راه افتاديم . صحراي
امروز همه جلگه است و صحرايي بي آب و علف است . اين دو منزل كه بئرالحسان و
بئرالشيخ باشد ، آب خوبي ندارد ، هم بد مزه است ، هم شور مزه ، مثل اين است كه زرنيخ
داشته باشد . راهي كه به مكه مشرف مي شوند ، تمام منازل آب داشت و آب خوبي هم
بود . هيچ معنا نداشت كه شخص عاقلي راه آبدار خوب را از دست داده و عسكر را بگذارد و
عقلش را به دست جمال بدهد . عرض اين است كه بر گذشته افسوس خوردن ثمري ندارد . اميدوار به درگاه حضرت متعال چنان است كه اين چند روز هم به سلامت بگذرد .

چهار ساعت از شب دوشنبه ، بيست و چهارم محرم گذشته ،
به منزل مستوره رسيديم . يك دسته قافله هندي ، در دو سه ساعت قبل از حجاج عجم جدا
گشته تا اين كه وارد شديم . فرياد از طرف هنديها بلند شد . معلوم شد معلوم گشته كه
جعبه اي كه در او نوشته و سند و هفتصد ريال فرانسه بوده برده اند . امشب
هوا سرد است به قدري كه آدم ميل به پوشش و آتش مي كند . بعضي اشخاص از قبيل
شريف و برادرش و كامل افندي و يك دو نفر ديگر از وقتي كه سر كار حسام السلطنه
تشريف برده اند ، در چادر نوكرها هستند . شب را تا صبح مشغول


86


خوردن چاي و كشيدن قليان مي باشند . آدمها هم كشيك مي باشند . صبح قرار
گذاشتند كه دو ساعت به غروب مانده حركت كنند كه نماز صبح را منزل برسند به ملاحظه
اين كه اگر شب از روي بار چيزي عيب كند ، جمال از عهده برخواهد آمد و حال آن كه از
روي بار جوال پسر حاجي عبدالهادي را بردند ، كسي چيزي نداد . آب منزل مستوره علاوه بر
شوري تلخ است كه شام شب تلخ شده است ، لابدي گفتم ناهار را بخورند . نماز ظهر و عصر
را كرده ، سوار شوند . چهار ساعت به غروب مانده ، روز دوشنبه ، بيست
و چهارم محرم الحرام ،
از منزل مستوره سوار گشته روانه منزل رابغ شديم . امروز
هم صحرا جلگه است و همه حركت از مدينه الي حال ، رو به قبله است . روزها با وجودي كه
هوا ابر است ، چند روزي است كه از جدي مي گذرد . روي كجاوه پايين است . با يك
دانه پيراهن ، عرق متصل جاري است . وقت نماز مغرب حجاج پايين آمده نماز خوانده ، سوار
گشته هشت ساعت از شب سه شنبه ، بيست و پنجم ، به نخلستان رابغ رسيديم . به جهت آبي كه
در جلو بود ، حجاج معطل شدند . جمالهاي سياه زبان نفهم ، شترهاي ما را باز كرده ، به
قدر دو ساعت و نيم در صحرا گرداندند . هر طرف رفتند ، راه را پيدا نكردند . با هزار
زحمت از آب گذشته ، تا راه را پيدا كردند تا چادر زدند ، نماز صبح شد . نماز كرده ، چاي
خورده ، روز سه شنبه ، بيست و پنجم شهر محرم ، در منزل رابغ مانديم . شب چهارشنبه ، بيست
و ششم را هم مانده ، وقت طلوع آفتاب ، روز چهارشنبه ، بيست و ششم ، از منزل مزبور سوار
شديم . دو ساعت به غروب مانده به جهت اداي فريضه پياده گشته ، بعد از اداي نماز پياده
شديم . دو ساعت از شب گذشته ، جمالها جلو گرفته كه مي خواهيم بار بيندازيم . خواستند مانع شوند . بازي درآوردند كه راه گم شده است . خلاصه هيچ كس كه به قدر
ذره اي عقل و شعور داشته باشد ، خودش [ را ] به دست اين جمالهاي سياه ديوانه نخواهد داد . در راه جبل به
هيچ وجه اين حركات بي معنا نيست كه مردم كتابچه در مذمت راه جبل مي نويسند و
مخلوق را مي ترسانند . در بين راه خورجين به زير پاي خودش كه در شكدف نشسته بود
بريدند . بيچاره ديده بود شكدف كج مي شود ، خيال كرده بود اين كه جمال
مي خواهد درست كند . وقتي خبر گشته كه لنگه جوال را برده بودند . خيلي عجب است
كه دولت تمكين دارد كه اين


87


همه خواري بر سر حجاج بياورند . هرگاه بخواهند اظهار مطلب هم بكنند ، داوري در
ميان نيست . در حقيقت گروهي از حجاج در دست اين غلامهاي سياه اسير و گرفتار
مي باشند . هرگاه در راه جبل حجاج صدمه داشته باشند ، اقلا آدمي هم هست كه بشود
سؤال و جوابي كرد . بأيّ تقدير بعد از گذشتن ده ساعت از ليل پنج شنبه ، بيست و هفتم ،
وارد منزل قطيمه گشته ، روز را توقف كرده ، سه ساعت به غروب مانده ، از روز پنج شنبه ،
بيست و هفتم ، از منزل حركت كرده ساعت شش از شب ، جمالهاي از خدا بي خبر حجاج را
در بين راه نگاه داشته كه راه را گم كرده ايم . قدري بازي درآورده راه افتاده ،
باز قدري كه رفتند اجماعي كرده ، هاي و هوي درگرفت . يكي گفت : درياست ، ديگري صدا
برآورد باتلاق است پس از مدتي معطلي حاصل گشته ، معلوم شد قدري آب باران است . يك
مشعل كش ، مشعل را نرسانده بود . خورجين از زير پاي فروش ( 1 ) خودمان پاره شد ، اسباب خورجين را برده بودند . يك فرسخ
به منزل خيط مانده بود كه حجاج را نگاه داشته كه راه گم شده ، بايد در همين جا
توقف كرد . همه اهل حاج جمع گشته ، خواستند اين چهار نفر غلام سياه را از اين خيال
منصرف كنند ، ممكن نشد . لابدي فرود آمدند . آب هم به قدري كه وضوي نماز صبح بسازند ،
يافت نمي شد . به هزار زحمت صورت نمازي به جاي آورده ، بعد رفتند در يك فرسخي ،
يك آب گل آلود بسيار كثيفي كه همه جور جانوري در ميان او بود آوردند . عجب
مصيبتي به سر حجاج مي آورند . در حقيقت از حيّز تحرير خارج است .

روز جمعه ، بيست و هشتم ، در صحراي بدون اسم بسر برده ، چهار ساعت به غروب مانده از
روز مزبور حركت كرده راه افتاديم ، تا امشب چه شود . حجاج فلك زده را به جده برسانند
يا آن كه در صحرا بازي ديگر جور كنند . يك ساعت از غروب گذشته ، به جهت نماز مغرب
پياده گشتيم . بعد از اداي فريضه سوار گشته ، ساعت شش صداي فريادي برآمد كه شتر را با
صندوق برده اند . تعاقب كرده ، فرصت بردن نكرده شتر را در بيابان گذاشته
گريخته اند و صندوق ، مال حاجي ميرزا محمد داماد حاج محمد صادق اصفهاني كه تاجر
معروفي است بود . شب الي صبح مثل حركت كردن مورچه اين شترها حركت كردند . به جهت نماز
صبح پياده شديم ، در صحرايي كه بسيار با صفا بود ، از همه قسم گل و گياه داشت و از
قبيل خطمي فرنگي و گل زرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ظاهراً


88


زياد داشت . همه صحرا پس از طلوع كردن آفتاب مثل زمرد سبز بود . با وجودي كه زمين
همه شن است ، به قدرت كامله الهي از آمدن دو باران اين همه نباتات روييده شده است . از قرار مذكور چهار سال است كه در اين مملكت باران نيامده بحمدالله امسال قدم حجاج
خوب بوده كه بارانهاي نافع مرحمت شده . چهار فرسنگ به شهر مانده ، قونسول استقبال
كرد . اصرار زيادي نموده كه به قونسولخانه بروم . چون عيال نداشت از اين جهت نرفتم . كمال ادب بجا آورد . در جدّهشش ساعت از روز شنبه ، بيست و
نهم محرم الحرام سال 1298 گذشته ، وارد شهر جده شديم . در بالاخانه اي منزل
كرديم كه تمام دريا نمايان است . امشب واپور روي دريا ايستاده است كه هيچ حركت
نمي كند . شب يكشنبه ، غره شهر صفرالمظفر 1298 هلال
را در پشت بام ديده تحميدات الهي بجا آمده كه بحمدالله تاكنون به سلامت
مي باشيم . اميد به درگاه حضرت سبحان است كه از اين درياي عظيم ، جاني به سلامت
بيرون ببريم . خداوند عالِم است كه غره ربيع الاول كجا خواهيم بود . اَللّهمّ اجْعَلْ عَواقِبَ أُمورنا خيراً بحقِّ محمد
وآله .

صبح يكشنبه ، غره شهر صفر ، حاجي عبدالله ديرباج كشتي
را آورده سؤال كرده اند ، گفت اين واپورها خوب نيست ، به جهت اين خوب نيست كه
حجاج بايد چند روزي در اينجا توقف كنند تا آن كه كشتي خوب برسد . عصرها با دوربيني
تماشاي دريا مي كنم . تقديرات الهي است ، من كجا جده كجا ، تماشاي دريا كجا ! در
حقيقت انسان از عاقبت امورش بي خبر است كه چو مي شود . امروز كه روز سه
شنبه است ، هنوز اثري از كشتي نشده است . همان هفت واپور است كه سابق در دريا ايستاده
بوده . خانه هاي جده هم مثل خانه هاي مكه معظمه است . اين منزلي كه حاليه
سكني داريم ، از زمين الي بالاي بام هشتاد پله مي خورد و اين اتاق كه
نشسته ايم شصت و چهار پله مي خورد . دو روز است متصل باد مي آيد . مادامي كه باد است ، هوا سرد است كه آدم ميل به پوشيدن كليجه ( 1 ) مي كند . همين كه هوا از باد مي ايستد ، گرم
مي شود . از روزي كه وارد خاك عربستان شده ايم ، كه اوايل ميزان بود ،
تاكنون كه قريب به نصف شدن چله بزرگ زمستان است ، همين حالت در همه وقت و همه جا
ديده شده است . تا هوا نسيم دارد ، قدري خوب است ، گرم نيست ؛ هر وقت از نسيم افتاد ،
مثل جهنم است . حال با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوعي جامه كه
كوتاهتر از قباست و از پنبه بافته شده و بيشتر اختصاص به زنها دارد . در باره آن نكـ : دهخدا ، ذيل مورد


89


وجودي كه متصل دو روز است نسيم مي آيد ، آبها در كوزه به شدت گرم است . خداوند ان شاءالله سبب سازد كه واپور به زودي برسد . هرگاه آدم مآل كار را بداند ، به
قدري كه در جده معطل شده ايم ، در مدينه منوره توقف مي كرديم كه در حقيقت
بهشت است و روح آدم تازه مي شود . سر و جانم به فدايت يا
رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! خداوند را به حق همان بزرگوار قسم
مي دهم كه يك بار ديگر قسمت نمايد به آن آستان مبارك مشرف شوم .

وقت حركت از مكه معظمه به مدينه طيبه ، از راه فرع رفتيم . و اسم منازل از قراري
است كه مذكور مي شود . وادي فاطمه ، عسفان ، قطيمه ، رابغ ،
بئر رضوان ، ابوعاع ، ريان ، قصير ، بئر ماشي ، مدينه طيبه .
مراجعت از راه سلطاني
بود ، بدلخواه جمالهاي پدر سوخته و شريف غير انسان . برتري كه راه سلطاني داشت اين
بود كه پست و بلندي است و الا از حيث آب و صفا راه فرع هيچ نسبتي به اين راه
نداشت . منازل مراجعت از مدينه الي جده از راه سلطاني : قبة الرود ، عار ، بئر حساني ، بئرالشيخ ، مستوره ، رابغ ، قطيمه ،
خيط ، جده .
شهر جده شهر بزرگي است ؛ از مدينه طيّبه بزرگتر است . هفت عراده توپ
رو به دريا كنار دريا گذارده اند . در مدينه طيبه همه چيز از مأكولات بود ، ليكن
در اينجا بعضي چيزها از قبيل سبزي آلات و نارنج نيست . پرتقال و ليمو جزئي در
بازار هست . خيار سبز هم دانه دانه بهم مي رسد . اگرچه از افسوس خوردن ثمري حاصل
نيست ، ليكن توقف اينجا ، هرگاه در مدينه حاصل مي شد ، خوب نعمتي بود . چقدر بد
مي گذرد كه در يك منزلي مكه معظمه توقف داشته باشيم و ممكن نباشد مشرَّف
شويم . امشب شب جمعه ششم شهر صفر است ، عيد مولود حضرت
ظل اللّهي است . پارسال در چنين شبي كجا بوديم امسال در كجا هستيم ! بحمدالله
سلامتي هست و به زيارت بيت الله مشرف گشته ام و خدمت حضرت ختمي
مرتبت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ائمه هدي ( عليهم السلام ) مشرف
گشته ايم . جهت دلتنگي اين است كه در يك منزلي مكه معظمه توقف داريم و سعادت
ياري نداد كه دو دفعه مشرف شويم . همراهان همتي ندارند و الا ممكن است كه مشرف شويم . در هر صورت ، حاليه در بالاخانه جده گرفتارم . فردا كه ششم شهر صفر است همه آشنايان و
احباء در دارالخلافه در يك جا


90


جمع هستند . خبر ما برسانيد به مرغان چمنكه همآواز شما
در قفس افتادهروز جمعه ششم كه روز مولود است ،
قونسول ( 1 ) به جهت مبارك باد عيد آمده و مبارك باد
گفته ، به قاعده اي كه جناب سپهسالار در طهران شب هفتم را مهماني مي كرد ،
او هم امشب كه شب هفتم است ، مهماني دارد . از من هم وعده خواسته است كه خانه روبروي
خانه من است ، تشريف بياوريد . شب در آنجا تماشاي آتش بازي نماييد . عذر خواستم ،
لكن از قرار مذكور مثل دارالخلافه ، آتش بازي و مهماني فراهم آورده ؛ از
نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و بعضي ديگر كه حاضر بوده اند ، وعده خواسته ،
از قرار تقرير ، نصيرالملك ، چون به جهت كرايه مال با قونسول ميانه نداشت ، در مهماني
حاضر نشده ، لكن سايرين همه حضور به هم رسانده ، با كمال وجد و سرور ، شب را به
سرآورده ، اميد كه خداوند وجود مبارك اعلي حضرت اقدس شهرياري را در ظل حمايت
خود محفوظ بدارد و طول عمر به ايشان كرامت فرمايد كه ابدالدهر در كل ممالك محروسه
اين جشن را داشته باشند .

همه روزه منتظر واپور هستيم . واپور حاجي موسي را به جهت آن كه حجاج وازده بودند
شكست خورده ، اوّل نفري سي ريال و چهل ريال گفتگو مي كردند ، حال به پانزده
ريال و دوازده ريال رسيده . چون توقف حجاج در جده به طول انجاميده ، ملاحظه سيزده صفر
نكرده در روز پنج شنبه دوازده شهر صفر هشتصد و سي نفر از اهل حاج همراه واپور حاجي
موسي حركت كرده اند . خداوند ـ ان شاءالله ـ حافظ همه باشد . ما كه حال در جده
مقيم مي باشيم ، تا چه تقدير شده باشد و از خدمت ام البشر كه مرخصي حاصل
شود . از پريشاني خيال تاكنون كه دوازده شهر صفر است ، خدمت جده مشرف نشده بودم . حال
تحقيق نموده ، مذكور شد كه به منزل نزديك است ، لابدي پياده راهي شديم . در ميان كوچه
كه مي گذشتيم ، جلوخوان و دالان بسيار عالي به نظر آمد كه صندليها و نيمكت
بسيار در آن گذارده بود و يك نفر خواجه درب در ايستاده بود . پيش رفته تماشا نموده
خواستيم بگذريم . خواجه به زبان عربي حالي كرد كه كسي در اينجاست . هرگاه بخواهيد ،
بالاخانه را تماشا كنيد ، ممكن است . عيال عبدالحسين خانِ سرتيپ ، كه همشيره
سهام الدوله است ، همراه بوده رفتيم بالاخانه . اصل بالاخانه تو در تو بود . نيمكتها گذاشته بودند . خانم خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل : قنصول


91


كه صاحب خانه باشد ، مهماني رفته بود . دو نفر دختر كوچك و چند نفر كنيز حبشي
بسيار خوش سيما در آنجا بودند . خواجه به زبان عربي گفت : همه جا را خوب تماشا
كنيد . بسيار خوب عمارتي بود . حمام قشنگ از مرمر داشت . به قاعده خودمان قبه هم ساخته
بودند . شيشه نصب كرده بود . يك شير آب سرد از بيرون و يك شير آب گرم هم از بيرون . تون حمام هم بسيار به قاعده بود . جويا شدم از خواجه : أيْنَ مَوْلاك ؟ جواب داد : في
السّوق . يعني در بازار است . از آنجا بيرون آمدم تا جده مسافت زيادي بود . هوا هم گرم . هر چه بود رسيديم . قبر امّ البشر ؛ حضرت حوا ـ عليهاالسلام ـ به
تركيب يك ناودان از دو طرف را بالا آورده اند . پايين پا يك پنجره آهن است ،
بوسيده و فاتحه خوانده ، استدعاي مرخصي كردم . ميان در و ميان بقعه هشت است . تفصيل آن
از قراري است كه حضرت والا معتمدالدوله ـ روحي فداه ـ در كتاب روزنامه سفر مكه
معظمه ( 1 ) مرقوم فرموده اند . و اين بقعه محل ناف
مبارك است . دو بقعه هم در ميان همان شبيه قبر حضرت حوا است كه ديوار كشيده و
ساخته اند . از قراري كه حضرت والا در كتاب روزنامه متعرض شده اند ، يكي
قبر عثمان پاشا ، و ديگري از خويشان عثمان پاشا است . عجب حركت قبيح غير قاعده
كرده اند كه در روبروي جسد حضرت ، مرده دفن كرده اند . پس از زيارت مرخصي
حاصل كرده ، مراجعت كرديم .

به محض ورود به منزل خبر دادند كه واپور آمده است و ان شاءالله به بوشهر خواهد
رفت . امروز دو واپور رفته و دو واپور آمده است . حال كه يوم جمعه است و سيزدهم صفر
است ، چهارده روز است كه در جده توقف داريم . بجز غم و غصه كاري نداريم . چند شبانه
روز است به شدتي هوا گرم است كه با وجود يك پيراهن در بالاخانه بلند كه شصت هفتاد
پله مي خورد ، عرق متصل جاري است . جاي شكر بحمدالله باقي است كه قبل از ورود به
جده ، باران خوب نافع آمده است و الا از بي آبي كه به قول خودشان چهار سال
باران نيامده بود ، چه مي شد و به چه قسم ممكن بود كه اين قدر توقف كرد ! امروز
حاجيان عقب مانده كه روز حركت ما از مدينه ، روز ورود آنها بود ، بعضي از راه ينبع و
بعضي از رابغ فراراً آمده اند . هزار ريال به جهت خاوه ( 2 ) به حمله دار داده اند . حمله دار پولها
را برداشته فرار نموده . در رابغ جلو حاج را گرفته ، مطالبه خاوه كرده اند . اين
حجاج

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ
مقصود كتاب هداية السبيل فرهاد ميرزاست . 2 ـ نوعي
ماليات


92


بيچاره كه پول به حمله دار داده بودند ، جميع را نگاه داشته اند ، بعضي
فرار كرده اند . از قرار تقرير ، حجاجي كه از راه ينبع آمده اند شريف را در
ينبع ديده اند . كانه بازيهايي كه روز حركت از مدينه به سر ما مي خواستند
در بياورند به سر حجاج بيچاره در آورده اند . ان شاءالله بلا به سر شريف
اينها بخورد ، يقين است كه رسول ـ صلي الله عليه وآله ـ از اين اولادها بيزار است . خيلي عجيب است از اين طايفه كه لااله الاالله مي گويند و از نجاست به هيچ
وجه احتياط ندارند ، در همان جايي كه بول مي كنند ، فوراً وضو بجا مي آورند
و با پاي برهنه در همان مكان راه مي روند . چيزهاي غريب از آنها مشاهده
مي شود . مُبال ( 1 ) را به قسمي ساخته اند كه
حكماً ترشح به آدم بخورد . با وجودي كه به اين شدتها بي احتياطي دارند ، با اين پاهاي
كثيف در حرم رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ داخل مي شوند و عجمِ بيچاره را
از حرم مي رانند . امروز كه يكشنبه پانزده شهر صفر است ، هنوز معلوم نشده است كه
كي از جده حركت خواهيم كرد . با هزار زحمت ، نصيرالملك يك جهازي ديده است ، به تحرير
قونسول مردم را منع مي كنند و جار مي زنند كه دو روز ديگر ، جهازي بهتر
خواهد آمد و نفري دوازده ريال هم خواهد گرفت . مردم احمق ديگر تصور اين را ندارند كه
به قدر سه ريال به جهت توقف خرج دارند . همان ملاحظه ارزاني را دارند . حاجي نبي
نامي كه از اهل شيراز است ، و از قرار مذكور حاكم مشهد مرغاب است ، بعد از اين حجاج
به مدينه طيّبه مشرف شده ، روز پنج شنبه دوازده وارد جده شده است به قدر سيصد نفر
حاجي كه عقب مانده و پول خاوه را شريف خواسته بود طوري نموده از رابغ آمده است . همه
حجاج از اين سيصد نفر به جهت ضمانت مشاراليه مطيع او شده اند . به تحريك قونسول
او هم نمي گذارد كه اين حجاج حركت كنند . به ملاحظه اين كه بعد كشتي ارزانتر
خواهد آمد . و هر روزه جارچي جار مي زند كه حجاج حركت نكنند يوم آتي كشتي ارزان
خواهد گير آمد و نفري دوازده ريال بدهيد . نصيرالملك هم صاحب اين جهاز كه الآن جهاز
انگليس است ، ديده است كه به بوشهر برود . معلوم است كسر شأن اوست كه حاجي
نبي خان حرفش بهتر از او باشد ، به همين قسم مانده است . لابدي آدمي نزد حاجي
نبي خان فرستادم كه اين چه شيطنت است كه پيش گرفته اي ؟ جواب گفته كه شرط
مي كنم كه اين جاهز كه بعد برود ، زودتر از اين جهاز به منزل برسد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آبريزگاه .


93


اگر سركار مي فرماييد من هم با اين جهاز مي آيم اما قريب هفتصد تومان
ضرر من است كه در بين راه به حجاج داده ام و بارهاي من هم در مكه مانده است . در اين صورت چو تكليف است كه من بكنم ؟ حال كه به اين قسم سرگردان مانده ايم ،
خداوند خودش فرجي برساند . تاكنون به هيچ وجه اسباب حركت كردن واپور فراهم نيامده . از جانب نصيرالملك هم حركتي نمي شود . بديهي است در ملك خود هر كسي
مي تواند كاري به قدر قوه صورت بدهد . ليكن هرگاه در خارج كاري پيش برود خوب
است . مجدداً لابدي آدمي فرستاده ام حاجي نبي خان را حاضر كرده ، گفتم : تو
وعده دادي كه روز دوشنبه كه امروز است ، جهاز خواهد آمد . حال همينجا در منزل
عمله جات توقف داشته باشيد هر وقت جهاز آمده به خانه ات برگرد . همين كه
ساعتي حاجي نبي خان را نگاه داشتند ، در ميان مردم شهرتي پيدا شده كه حاجي
نبي خان را گرفتند . بعد از ساعتي واپور آمد . حاجي مزبور و عمله جات به
اتفاق رفتند واپور تازه را ديدند . بسيار بدجهازي بود . كُتريهاي ( 1 ) زبري داشت . حاجي نبي خان خجل گشته فوراً پول بداد
به آدمها كه اگر من بروم چتي [ ! ] بگيرم كسي به من نمي دهد ، شما بفرستيد بگيرند . فرستادند گرفتند . باز طرف عصري ، جارچي به فرياد آمده كه بياييد در جهاز عدن . وكيل
جهاز ديد كه مردم آنجا نمي روند ، لابدي واپور روانه كرد . با وجود اين كه واپور
رفت ، باز كار لنگ است . امروز و فردا مي كنند . آدمي نزد نصيرالملك فرستادم ، اين
چه اوضاعي است ؟ گفتي حاجي نبي خان شيطنت مي كند ، فرستادم او را آوردند . اين
جهاز هم كه رفت ، يك نفر هم پيش قونسول فرستادم كه صريح بگو من نوكر دولت ايران
نيستم تا آن كه من تكليف خودم را دانسته باشم . بيست روز است كه در جده معطل هستم . عوض اين كه خودت واپور خوب معين نمايي ، كارشكني مي كني . هرگاه به جهت كرايه با
نصيرالملك گفت و شنيد داريد ، به سايرين چه دخلي دارد . فوراً خودش آمد به عذر خواهي . عصر هم نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و فضل عليخان و جمعي از تجار و حجاج
آمدند در چادر بيرون .

دو سه ساعت نشسته قرار دادند فردا كه چهارشنبه است ، اسباب بكشند . پس فردا به
سلامتي ان شاءالله در واپور برويم . اگر اين پيغامهاي سخت نبود ، الي آخر ماه صفر در
جده مانده بوديم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گويا به معناي
اتاقها يا سالنهاي داخل كشتي كه مسافران در آن مي نشينند . مؤلف بعد از اين
كطريها ضبط كرده است .


94


حركت از جده به بوشهرروز
چهارشنبه ، هيجدهم صفر المظفر 1298
بحمدالله اسباب به كشتي بردند . صبح پنج
شنبه قونسول بكاره مخصوص حاضر كرده ، بسم الله الرحمن الرحيم گفته ، در بكاره نشسته ،
عيال سرتيپ هم همراه در بكّاره نشسته بود . در جده اين جهاز هم تا حال حاج نبرده
بود . يكماه است كه كار مي كند . اما كاپيتان بيست سال است كه در دريا خدمت
كرده . از قراري كه مذكور داشته اند ، خودش آدم خوشرويي است . اسم كاپيتان كپيتان
لپ لت است و اسم جهاز ، جهاز ظفر است . مال شخص انگريزي است . صبح پنج شنبه نوزدهم صفر
كه وارد جهاز شديم . كطريهاي موافق قاعده ؛ اصل ميزخانه كه ناهارخوري كاپيتان است ، با
كطريهاي دور كه خانه نصيرالملك با سه صبيه اش و زن عبدالحسين خان سرتيپ و
همشيره نواب عروس شاهزاده حاجي دلشاد خانم كه عيال محمد حسن خان پسر امين نيكي ! باشد با دختر حاجي محمد صادق تاجر اصفهاني در اين كطريها نشسته اند . چهارده
نفر مرد در روي عرشه نشسته اند . احدي دم در كطري نمي آيد . مُبال ( 1 ) هم به قاعده در دالان كطري است . نوكر در دمِ در خبر
مي كند ، ناهار و شام و چاي را مي دهند اندرون . همه چيز در كمال قاعده
است . شب جمعه واپور حركت نكرده ، صبح جمعه را هم ماند كه عصري حركت كند . عصر هم
قونسول آمد رفت عرشه ، سلام رساند . طبيب آمد حجاج را ديد ، شب شد . كاپيتان گفت شب است
ديگر حركت موقوف است . دريا در انقلاب است و كوه هم در مقابل است . شب جمعه بيستم كه
شب اربعين است ، روضه خوان آمد ، ذكر مصيبتي كرده ، شب شنبه بيست و يكم هم در دريا
نشسته حركت نكرديم . صبح شنبه به ياري ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ
حركت كرده ، تا بناي حركت را گذاشت ، احوالها منقلب گشته به يك قسمي افتاده بودم ، مثل
آدم مدهوش بودم . تا غروب دو بار تهوع كرده ، چشم باز كرده ، شب يكشنبه را هم
بي قوت و غذا افتاده بودم . تمام زنهاي كطري از خانم و كنيز تمام افتاده به
حالت خراب . روز يكشنبه بدتر از روز اول شديم . عيال حاجي اسدالله بيك ! ايشيك آقاسي
باشي حضرت اشرف ارفع والا معتمدالدوله ـ روحي فداه ـ با وجودي كه حالت خودش خراب
بود ، به هر قسم بود از منزل خودش آمده مشغول پرستاري شد . آدمهاي خودم همه
افتاده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آبريزگاه


95


تا غروب بي قوت افتاده كه يك فنجان چاي هم ممكن نشد بخورم . آمدند كه مرا حركت
بدهند از روي نيمكت روي تخت ضعف كردم . هواي كطري حبس و جمعيت زنها كه به همه حالت
تهوع دست داده ، مشرف به موت بوديم . خداوند پدر و مادر عيال ايشيك آقاسي را رحمت
كند . رفت در منزل خود ، حاجي عبدالله را خواست كه فكر منزل ديگر كه در عرشه است
بكند . كاپيتان را حالي كردند . چون آدم درستي بود همين قدر فهميد كه كي
مي خواهد بيايد ، فوراً اتاقش را خالي كرده . كوچ ايشيك آقاسي باشي مرا به
كول گرفته تا به منزل رسانيد . ابداً شعور اين را نداشتم كه بفهمم ، همين كه در كطري
در ميان نيمكت افتاده ام قدري باد خوردم ، حال آمده فهميدم كه تغيير منزل
كرده اند . شب را بي حال افتاده بودم .

شب دوشنبه و روز دوشنبه باد سخت مي آمد كه آب دريا كوه كوه بلند
مي شد . شب سه شنبه تا صبح خواب نكردم به همان حالت كه افتاده بوديم ، افتاديم . كاپيتان هم در بالاي آن عرشه باز جاي ديگري داشت . هر ربع ساعت شروع به آواز
مي كرد ، تا صبح بيدار بود . كشتي به شدت تلاطم داشت و صداي غريب از او ظاهر
مي شد . در همين شب سه جهاز ديگر هم گذشت . هنوز به باب اسكندر نرسيديم .

روز سه شنبه بيست و چهار شهر صفر هوا ابر است و باد هم به شدت مي آيد . ليكن
آن تلاطم و انقلاب روز پيش را ندارد . خداوند خودش رحم كند كه به سلامت به منزل
برسيم ، حاليةً كه باد معركه مي كند . از قراري كه مي گويند ، عصري از باب
اسكندر خواهيم گذشت . اهل اين كطريِ پايين تمام مدهوش افتاده اند و حالتي
ندارند . پنج ساعت و نيم به غروب مانده از باب اسكندر گذشتيم . در ميان دريا كوهي است
و قلعه بزرگي ساخته اند . با دوربين خوب قلعه و جاي عسكر نمايان بود . موافق
قاعده از بالاي قلعه تا كنار آب جاده بود . بيرق بزرگي زده بودند كه شب در بالاي آن
چراغ روشن كنند كه وقتي كشتي در شب عبور مي كند بفهمند كه به كوه نخورد . از
روي آب درست به نظر نمي آيد كه وسعتش چه قدر است . بحمدالله از باب اسكندر به
سلامت گذشتيم ، ليكن باد به شدت مي آيد .

شب چهارشنبه بيست و پنجم شهر صفرالمظفر كه شب چهارشنبه آخر صفر است ، به شدت باد
مي آيد و آب دريا متلاطم است . سه ساعت از شب گذشته گفتند جهازي از دور
مي آيد . چراغش كم كم نزديك


96


شد . بهر قسمي بود بلند شده از پشت آينه تماشا مي كردم . آمد آمد ، چنان نزديك
شد به قدر بيست ذرع ، مثل يك شهر بزرگ چراغاني ؛ البته هزار چراغ روشن بود . گويا
نمي دانست كه اين واپور هم در دريا است كه به اين شدت نزديك آمده بود . اهل اين
كشتي دستپاچه شده ؛ كاپيتان شاقوت زد ، بالا مي دويد ، پايين مي آمد كه به
يك مرتبه يا الله يا الله اهل كشتي بلند گشته مرگ را معاينه به چشم خود ديدند . همين
كه صدا بلند شد ، چرخ اين كشتي را عقب چرخ دادند . آن كشتي هم به همان قسم كه پيش
آمده بود ، همان قسم عقب رفت . ربع ساعت نكشيده از نظر ناپديد شد . روح از بدن همه ، از
نفهميدگي اهل اين كشتي و اضطراب مردم بي معني بيرون رفت . عجب مردمان
بي شعوري دارد ايران ، بقدر ذره اي ادراك ندارند ، بخصوص مردمان فارس كه
مستعد يك آواز هستند كه هنگامه بر سر پا كنند . بعد از گذشتن كشتي شب را الي صبح از
كثرت باد و حركت كشتي خواب نكرديم . بشدت هرچه تمام تر باد مي آمد . صبح
چهارشنبه بيست و پنج صفر به اصطلاح چهارشنبه سوري است . باد قدري آرام است . جناب
سلالة السلطان آقا ميرزا عبدالوهاب كه پيشنماز اصفهان است در كشتي است . سيد خوبي
است . دعاي چهارشنبه سوري و غرق نشدن در دريا را فرستاده خوانديم . خداوند ان شاء
الله تعالي به حرمت همه اولياي حق كه به سلامت همگي را به منزل برساند ، توكلت علي
الله . جهان را صاحبي باشد خدا نامكزو شوريده دلها كرد
آرامهرچه مقدّرست مي شود ، از قراري كه مذكور است
چهارشنبه آتيه ان شاء الله به توفيق الهي به منزل خواهيم رسيد . شب پنج شنبه بيست و
ششم و شب جمعه بيست و هفتم ، به شدت هرچه تمام تر باد مي آيد . از اول
شب تا صبح كاپيتان بيدار است . خواب به چشم اينها وجود ندارد . در مملكت ايران ، يك شب
كسي بيخوابي بكشد ، هزار جور آه و ناله مي كند ، مثل مرده هر جا باشد
مي افتد ، ليكن اينها نه به جايي مي افتند ، نه طوري كه رفع كسالت بشود ،
متصل در حركت و راه رفتن مي باشد . در اين كطري كه منزل داريم ، چرخ سكان كشتي
پشت او است . شب و روز چشم اينها به قطب است و چرخ را حركت مي دهد از روي قطب و
دقيقه نمي تواند مژه بهم بزند . بزرگ است خداوندي كه اين همه هوش داده است بنده
را كه چنين اسبابي در درياي عظيم فراهم


97


مي آورد . روز جمعه بيست و هفتم شهر صفر وعده داده كه از مسقط
بگذرد . به نظر نمي آيد . به جهت اين كه واپور كثيري در اين چند روز گذشته ، و ما
مانده ايم . جهت را از ديلماج كشتي سؤال مي كنم ، مي گويد : اينها جهاز
به تابوت حاجي بار نمي كنند ، به جهت اين كه حاجي ها كثيف هستند و كشتي را
ضايع مي كنند . بعد از بيرون رفتن حجاج مشغول شست و شوي كشتي هستند . خداوندِ
مسبب الاسباب ، خودش بخوبي همگي را به ساحل نجات برساند . شب هم آخر ماه و تاريك شب
است . شعر خواجه عليه الرحمه مناسب حال اهل كشتي است . شب تاريك و بيم موج و گردابي
چنين حايل * * * كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

بجز اين كه خداوند ، عالِم است كه الآن در كدام نقطه دريا هستيم ، احدي
نمي داند كه كجا هستيم و چه شب و روزي در گذر است . سر در كنار جانان خفته خبر
نداردكين شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبه ايّ تقدير ، ساعتي هزار مرتبه مرگ را به چشم ملاحظه
مي كنيم از خدا بي خبرها ، بيست روز بدون سبب در جده ، ما را معطل كرده ،
حال چهار چهار چله است و شبهاي تاريك و انقلاب دريا است كشتي نشسته اند كه
حاجي ابوالقاسم و يا فلان آقاي ديگر مي خواهد مداخل كند . عصر جمعه شده ، مسقط
پيدا نشده . شب شنبه ، بيست و هشتم ، كه شب قتل است ، باد باز شدت كرد . از سر شب تا صبح
از واهمه ، خواب به چشم نمي آيد . دو چشم بازنهاده نشسته ام همه شبچه فرقدين نگه مي كنم ثريا راو از حضرت باري مسألت مي كنم كه به زودي همه را به سلامت
به وطن مألوف برساند و ما را غذاي ماهيان دريا نسازد . در اين چند روز سه نفر خوراك
ماهيان شده اند . يك نفر نايب توپخانه مباركه ، يك نفر هم يزدي و ديگري اصفهاني
بود . صبح شنبه ، بيست و هشتم ، دو ساعت از دسته گذشته ، اعلام كردند مي خواهيم
لنگر بيندازيم . چرخ را پاك كرده ، روغن بزنيم . كوه و جزيره بن خلقان نمايان است . از
قراري كه مذكور شده است ، اهل انگليس از خاك اين كوه مس مي گيرند . كوه ديگر هم
كه قدري مسافت با اين كوه داشت ، ميان دريا نمايان بود . جزيره كورمور مي گفتند . اگر نامربوط نوشته شده باشد ، گوينده غلط ذكر كرده است . امروز دوشنبه است . مي گويند كه فردا طرف عصري به مسقط مي رسيم . آن


98


هم خداوند بهتر مي داند . حال كه سر در كف دست گرفته نشسته ايم شب را
تا به نصف شب ، همه اش مشغول روضه خواني و سينه زني هستند . چهار ساعت
به غروب مانده ، شخص . . . ناخوش بود ، به رحمت ايزدي پيوست . از كطري پيدا بود كه پس از
غسل و كفن و نماز او را به دريا انداختند . از جهت آب هم به مردم سخت است . از كثرت
طمع ، جمعيت را زياد كرده آب كفايت نمي دهد . از دو ساعت به غروب مانده هوا قدري
آرام گرفته . آب دريا موج نمي زند ، كشتي به آرامي در حركت است . اول مغرب بناي
آمدن باد شده است . شب آبستن است تا چه زايد سحر . تا صبح چه شود و خواست خداوند چه
باشد . روز يكشنبه بيست و نهم شهر صفر المظفر ، پنج ساعت و
نيم به غروب مانده ، كوه بزرگي نمايان گشته ، گفتند كوه موسيره است ، يك فرسنگ از جهاز
دور است . آن طرف خشكي است ، عجب وجدي براي مردم دست داده از ديدن كوه ، حظي دارند كه
كوه پيداست . خوب است هر روز اسباب هراج مي كنند و خودشان را مشغول دارند . جماعت شيرازي هرگز وجود خودشان را كسل نگاه نمي دارند . شب دوشنبه سلخ شهر صفر ،
يك نفر شيرازي مرحوم گشته ، همان شبانه ، هاي و هوي درگرفت و او را به دريا انداختند . باد هم مي آيد . صداهاي عجيب و غريب هم از چرخ ها بلند مي شود . شب هم
بلند است . هشت ساعت از شب گذشته ، گفتند به كوه رأس الحد مي رسيم . پنج ساعت از
دسته گذشته ، روز دوشنبه سلخ ، به كوه شور رسيديم . چهار و نيم به غروب مانده كوه مسقط
نمايان گشته ، دو كشتي بادي كوچك هم از بغل مي گذشت . كوه نزديك بود ، ليكن عمق
دريا زياد است كه اگر از نزديك و كناره كوه هم بگذرد ، ضرري نمي رساند . از قراري كه
مذكور شده است ، عمق دريا سيصد نعل است . با وجود اين كه كاپيتان ، از قبله به جهت
زيادي آب و تلاطم دريا نگذشت ، بسيار آدم معقولي است ، چون مي داند در اين كطري
نشسته ام ، شب با سكان چي به طور نجوي حرف مي زند كه مبادا بيدار
بشوم . هرچه حركات خلاف و بي ادبان است از اهل مملكت خودمان است . شب سه شنبه كه
غره ربيع الاول است ، بحمدالله تعالي از بركت ائمه اطهار
ـ عليهم السلام ـ دريا آرام است .

بندر عباسدو ساعت از روز سه شنبه غره


99


ربيع الاول 1298 گذشته . بندرعباس كه يكي از بندرات فارس است ، نمايان شد و
به قدر دويست نفر حاجي كه بعضي از اهل كرمان و بعضي از اهل محالات فارس
مي باشند ، اسبابهاي خودشان را جمع كرده بردند . يك هنگامه و قال و قيلي در جهاز
افتاد ، مثل اين كه تكيه دولت به هم مي خورد ، بلكه هزار مرتبه بالاتر . سه شنبه
چهار ساعت به غروب مانده بندرعباس نمايان شد . لنگر انداختند و حاجي ها رفتند . بعضي از حجاج هم به جهت خريد رفتند . ميل نصيرالملك اين بود كه شب را بماند . كاپيتان
راضي نشده ، عبدالرسول خان آدم نصيرالملك كه در بندرعباس است آمده بود پيش
مشاراليه . حاجي ابوالقاسم بوشهري در بكاره نشست رفت به بندر عباس . پس از رفتن
مشاراليه ، معلوم شد كه مشاراليه به خيال اين كه به واسطه زيادتي كه به حجاج كرده ،
مبادا در بوشهر به صدا بيايند ، پيغام داده كه من چندي در اينجا توقف مي كنم . در باطن خيالش اين بود كه چندي كه گذشت ، حجاج متفرق خواهند شد و كسي متعرض من
نخواهد گشت . تصور حجاج بيچاره كنند كه در چند جا اين بيچاره ها را
مي چاپند . نزديك به غروب كاپيتان ، شاقوتِ راه افتادن جهاز را زد . اشخاصي كه
بايد دوباره از بندر مراجعت كنند ، به جهت خريد رفته بودند نيامده بودند ، با وجودي
كه كاپيتان جار زده بود من غروب مي روم ، كسي به جهت خريد نرود . چون حرف به گوش
اهل فارس فرو نمي رود و گوش به اين مطلب ندادند . وقت مغرب ، جهاز حركت كرد . از
قراري كه مذكور شده ، چند نفري ماندند . بعضي به دستپاچگي خود را بالا انداختند . دو
نفر هم با هم دعوا كردند . يكي خودش را به كشتي آويخته بود به دريا بيندازد ؛ آدمهاي
ما ديدند ، هاي و هوي كرده بالا كشيدند . بحمدالله تعالي الآن را هوا آرام است . نصيرالملك هم كارهايش قدري ناتمامي داشت . پيغام كرد جهاز را نگاه دارند . كاپيتان
صريح جواب داد از تو معتبرتر هم در اين جهاز هست ، چرا هرگز به من امر و نهي
نمي كند . روزي هزار روپيه خرج من است بالاخره . اين جهاز كه لنگر انداخته بود
با دوربين در كطري پيدا بود . بسيار قشنگ بود . گفتند جهاز يكنلي ( 1 ) است ، يكي از بوشهر آمده و به بمبئي مي رود ؛ ديگري
هم از بمبئي آمده به بوشهر مي رود . رفت در بندر لنگه كارش صورت بدهد . از آنجا
به بوشهر برود . جهازي كه به بوشهر مي رفت ، خيلي نزديك بود و بسيار هم قشنگ
بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ
كذا


100


گفتند اين جهاز از آن بزرگتر است ، خداوند تبارك و تعالي چنان هوش به اينها مرحمت
فرموده كه دريا را مثل راه خشك تصور مي كنند . همه قسم تصرفات به عمل
مي آورند . چنان چه اين همه اسباب در دريا فراهم كرده اند . سكانچي مثل
دهنه اسب سر جهاز را اين طرف و آن طرف مي گرداند ، مثل جلوي اسب را كسي
بگرداند . بلكه اين در نزد ايشان اسهل تر ( 1 ) است ،
به جهت اين كه هر گاه اسب سركشي را كسي بخواهد جلوي او را برگرداند ، مشكل است و
ليكن سكانچي با كمال سهولت سر جهاز را بر مي گرداند . دو ساعت از شب چهارشنبه
دويم ربيع الاول گذشته ، بناي آمدن باد است . خداوند ـ ان شاءالله ـ اين دو روز هم بر
ما ترحم خواهد فرمود . عجب طايفه اي هستند اين اعراب كه از يهودي بدتر هستند . اهل كشتي همه فرنگي و خارج مذهب مي باشند . از اول شب تا نصف شب همه مشغول
سينه زني و روضه خواني مي باشند ، هيچ نمي گويند چه مي كنيد ،
اما مدينه طيّبه در شب قتل در همه خانه ها آواز دف و دايره و هلهله بلند
بود . ( 2 ) كسي از ترس جرئت نكرد كه اسم امام حسين ( عليه السلام ) در ميان بياورد . لعنت خداي بر اين طايفه كه از كافر حربي بدترند . داخل كشتي شده ، چند روز ديدم مؤذن اسم مبارك حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را
ذكر نمي كند . پيغام كردم كه حالا چرا اسم مبارك حضرت مولاي متقيان را ذكر
نمي كند . معلوم شده بود كه فراموش كرده ! حال همه روزه در اذان ذكر اسم مبارك
مي شود . سر و جانم به فداي اسم مباركت يا اميرالمؤمنين . وقت سحري بحمدالله
تعالي باد آرام گرفت و آب دريا در نهايت آرامي است .

روز چهارشنبه دوم ربيع الاول ، آب دريا بسيار روشن است . مثل آينه صاف است . بر عكس درياي پيش كه سياه بود . شب پنج شنبه ، سيم ربيع المولود ، حجاجي كه به
بوشهر پياده مي شوند ، عالَمي دارند . آنهايي كه خيال رفتن عتبات دارند ، وجد
ديگري دارند . خداوند مسبب الاسباب احدي را از درگاه خود مأيوس نگرداند . روز پنج
شنبه ، شش ساعت از دسته گذشته ، به سلامت در لنگرگاه بوشهر لنگر انداخته كه حجاجي كه
پياده مي شوند ، پياده شوند . اگر چه هوا ابر است ، ليكن از بركت ائمه اطهار باد
و باران نيست . حاجي محمد باقرخان ، حاكم بوشهر تا از دور علامت دولت عليّه ايران را
ديد ، سواره بكاره دودي گشته ، آمد . لنگرگاه بوشهر ، مثل لنگرگاه جده نيست ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سهل تر صحيح
است . 2 ـ مقصود شب عاشورا است كه رسم بسياري از سنيان
برپايي جشن است ، همان رسم ناپسندي كه امويان برقرار كردند و اكنون ـ و با تأسف ـ
اهل سنت آن را منسوب به احاديثي كرده به صورت يك سنت نگاه داشته اند .


101


آنجا هم نزديك است هم آب كمتر دارد . دو ساعت به غروب مانده به توفيق الهي ، از
واپور پياده شده ، به بكاره دودي سوار شديم . در حقيقت ، اين بكاره بسيار آراسته و
قشنگ است . كطري بسيار خوب دارد كه شش در به بزرگي درهاي كالسكه بزرگ از شيشه دارد و
از هر طرفي باز بوده ، اتاق فرش كرده ، دور تا دور نيمكت گذارده ، دستك انداخته بسيار
قشنگ . اينجا كه نشستم ملاحظه جهاز بزرگ را مي كردم . عجب جهازي بود . اهل بوشهر
مي گفتند تا حال جهاز به اين بزرگي به اين لنگرگاه نيامده ، بيست پله مي خورد
كه از جهاز بالا بروي و پايين بيايي و تمام مس بود و آهن . از زير كه نگاه
مي كردي ، چيز غريبي در دريا ايستاده بود . بكاره دودي خيلي امتياز داشت . يك
ساعت و نيم به غروب مانده از بكاره بيرون آمده ، داخل چهار برج كه عمارت حكومتي است
شديم . حاجي محمدباقرخان ، كمال انسانيت را بجا آورد . بحمدالله تعالي از خبر سلامتي
حضرت اشرف والا ـ روحي فداه ـ و سركار نواب عليّه عاليه ـ دامت شوكتهاـ چشم و دلم
روشن شده و تلگراف سلامتي رسيد . شب جمعه را به انتظار تلگراف طهران روز كردم . روز
جمعه هم تا غروب جواب نيامد . حالت خرابي داشتم كه به شرح نمي توان درآورد . بحمدالله تعالي وقت مغرب جواب تلگراف طهران رسيد . شكر الهي را بجا آوردم . غروب حمام
رفته شب در عمارت بالاخانه رو به دريا منزل كردم . روز شنبه ، پنجم ربيع الاول هم
بحمدالله تلگراف از شيراز رسيد . توقف در جده بيست روز كشيد . نمي دانم توقف در
بوشهر تا كي تقدير شده باشد . بحمدالله تعالي همه روز از شيراز و طهران تلگراف
مي رسد . چون اميرآخور حضرت والا از شيراز بايد بيايد ، تا امروز كه سه شنبه است
نيامده . خيال كردم كه تخت و مال از همينجا گرفته ، سوار شويم . چون به جهت طهران
تلگراف كرده بودم ، جواب نرسيد ، از اين جهت موقوف كردم . امشب به قاعده معمول شب عيد
است و نهم ربيع المولود . تنها در بالا خانه رو به دريا نشسته ام . صبح
چهارشنبه ، تلگراف ميرآخور از يك منزلي رسيد كه عصر وارد مي شويم . عصري وارد
شد . روز پنج شنبه و جمعه به جهت خستگي مالها كه از گردنه و كتلها آمده بودند ،
مانديم .

به سوي شيرازصبح شنبه ، دوازدهم ربيع الاول ، هوا
ابر بود ، هر چه گفتند امروز بمانيم ، قبول


102


نكرده ، بارها را بار كردند . همين كه كجاوه ها و تخت را بار كردند ، باران
شديدي باريدن گرفت كه از ناودانها آب جاري گشته چون ممكن نبود كه سوار شويم ، لابدي
موقوف كرديم . قرار شد ، عصري حركت كرده ، در يك فرسخي منزل نماييم . سه ساعت به غروب
مانده ، با آن كه باران مي آيد ، سوار شديم . پس از سوار شدن ، شدت كرده همه جا
باران آمد تا اين كه به منزل رسيديم . شب را مهتاب شد و بسيار هواي خوبي بود . چند
عمارت ديگر هم در نزديكي بود كه مال تجار فرنگي بود . شب را در عمارت ملك مانده ، صبح
يكشنبه ، سيزدهم حركت كرده ، يك فرسخ كه مسافت شد ، راه سخت و باطلاق شده ، يك مرتبه
قاطر تخت كش در باطلاق فرو رفت ، آدمها و شاطران ريخته تخت را باز كردند . با هزار
زحمت ، قاطران را از گل بيرون كشيدند تا گوش قاطر گِلي بود . مي گفتند اگر تخت
بسته نبود قاطر فرو رفته بود . دو ساعت به غروب مانده با هزار زحمتِ باطلاق ، به
كاروانسراي احمدي پياده شديم . در بالاخانه كاروانسرا منزل كرديم . شب هم شب چهاردهم ! مهتاب شبي است . صبح دوشنبه چهاردهم از كاروانسراي احمدي سوار شده در صحرايي كه بسيار
با صفا است و از همه قسم گل و لاله روييده و زمين مثل زمرد سبز است ، عبور
مي نماييم . راه گل است اما نه به شدت ديروز . بهار اينجاها همين فصل است . در
حقيقت بسيار خوب صحرايي است ، ليكن از براي اشخاصي خوب است كه سواره باشد و تفرج كند
نه كسي كه در تخت نشسته است . وقت ناهار پياده شده ، ناهار خورديم . تمام صحرا پر بود
از همه رنگ گل و گياه . سه ساعت به غروب مانده وارد كاروانسراي برازجان شديم . در
برازجان تلگرافخانه نيست . محمدخان حاكم برازجان ، نبود ، رفته بود به دهات ديگر . كاروانسرا را مشيرالملك ساخته است . بد كاروانسرايي نيست . بهتر از كاروانسراي احمدي
است . گويا مستحفظ درستي نداشته باشد . اتاقها به واسطه بارندگي همين دو سه روز زياد
چكه كرده است . الحق باران خوبي متصلا در اين چند روز آمده است كه زمين را به اين
قسم سبز و خرم كرده است . بار زيادي به بوشهر مي رفت . اكثري تنباكو و پنبه بوده
است . صبح سه شنبه از كاروانسراي برازجان حركت نموده صحرا مثل زمرد سبز است . از طرف
دست راست هم كوه و دره نزديك بود . تمام كوه سبز بود . در اين صحرا گل شقايق هم باز
شده بود . راه هم باطلاق


103


نبود . درخت كنار هم در راه بود . به جهت ناهار پياده شده ، چادر آفتاب كرده جاي
بسيار خوبي زده بودند كه تمام گل بود . از قراري كه مي گويند دو ماه ديگر در
همينجا به شدتي گرم خواهد شد كه هر گاه خاك زمين به پاي آدم برخورد ،
مي سوزاند . بحمدالله امسال بارندگي به قاعده شده است . ان شاءالله سلامتي و
وسعت به همه كرامت بفرمايد .

پس از صرف ناهار سوار شده ، به قدر يك فرسنگ كه آمديم ، به دالكي رسيديدم ، از محل
دشستان است . كاروانسرا داشت ، گويا جاي خوبي نبود ، در صحرا چادر زدند . بحمدالله
تعالي بعد از شش ماه در صحرايي چادر زديم كه آب جاري دارد . در بين راه هم تفنگچي
گذاشته اند ، به جهت حفظ قافله . اين راه هميشه مخوف بود . ليكن بحمدالله تعالي ،
اكنون در كمال امنيت است كه قافله در صحرا مي افتد و خوفي هم ندارد . ان
شاءالله تعالي خداوند اين امنيّت را از مردم نگيرد . شب در چادر بوديم . صبح چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول ، از دالكي سوار شده ،
روانه شديم . قريب يك فرسنگ كه گذشتيم به اوّل كتل مي بود رسيديم . از تخت پايين
آمده سوار اسب شدم . قدري كه راه آمديم تخت هم از كتل در نمي شد . لابدي تخت را
باز كرده به دوش كشيدند ، بسيار گردنه سختي بود . خداوند حافظ است كه از اين كوهها
آدم به سلامت مي گذرد . در كوه در كنار رودخانه به جهت صرف ناهار پياده شديم . عجب جاي باشكوهي است . كوه مثل زمرد سبز است و از همه قسم گل و لاله روييده است . هرگز كوه شميرانات با وجودي كه ييلاق است در بهار سبز نيست و اينجا با وجودي كه
سنگستان است ، از يك رو باران اين قسم سبز و خرّم مي شود . بعد از ناهار سوار
شده دو دفعه به گردنه افتاديم . حاجي محمد صادق اصفهاني ، به قول خودش راه را ساخته
است . اما قسمي ساخته است كه چاروادار و بار از آنجا عبور نمي كند . با سنگهاي
قلبه ساخته است كه سر بالا و سرازير شدن سخت است . از قراري كه مي گفتند عوض
دعاي خير ناسزا در حق او مي گفتند . و از راه ديگر عبور مي كنند . از اوّل
اين راه پياده شده به هزار معركه تا بالاي گردنه پياده آمديم ، كجاوه هم گير كرده
بود . لابد ، بار كردند ، بسيار زحمت داشت ، سه ساعت به غروب مانده به منزل كنار . . . رسيديم . چون هوا ابر بود به ملاحظه باران آدم ها در چادر منزل كردند . ما در
ميان مسجد شب منزل كرديم ، كاروانسرا دارد


104


لكن خراب است . نصف شب باران باريدن گرفت ، نوكرهاي بيچاره را خوب درست كرد . صبح
پنج شنبه 17 [ ربيع ] باز
هوا ابر است ، به ملاحظه كتل كجي كه مي گويند از راه ديروز سخت تر است ،
مبادا باران بگيرد ، مانديم ، شايد هوا باز شد و حركت كنيم ، هرچه انتظار باز شدن هوا
را كشيديم ، به هيچ وجه اثر باز شدن ندارد . لابد سوار شديم . محض سوار شدن باران گرفت
تا آن كه پاي كتل كجي رسيديم ، از تخت بيرون آمده سوار شديم . قدري آمديم به پاي
گردنه رسيديم ، عجب گردنه سختي است . سر بالايي بسيار شد و همه سنگ ، ديشب باران آمده
حال هم مشغول باريدن است . زمين هم گل است . توكلت علي الله گفته ، جلودار هم
نمي تواند جلوداري كند . پياده ها پاها را برهنه كرده اند يك طوري كه
نوشتني نيست ، تا آن كه كسي خودش معاينه نبيند ، نمي داند چه هست . بحمد الله
تعالي هر طور بود گذشتيم ، هرگاه گل نبود پياده مي شديم ، چون گل بود پا ليز
مي خورد ، نمي شد چادر را جمع كرد . لابدي سواره از گردنه بالا آمديم . اندكي رفت كه راه بهتر بشود كه باران شدت كرد . چتر بالاي سر گرفتيم ، مثل ناودان از
چتر سرازير بود . به همين حالت به سلامت بحمدالله تعالي به كمارج رسيديم . آتش درست
كرده ، چادر و چاقشور ( 1 ) را خشك كرده ، تخت هم در پايين
گردنه مانده بود . از اينجا پياده رفته است به دوش گرفته وقت مغرب رسيدند . باز هم
هوا ابر است . باران هم آهسته مي آيد . با وجود شدت باران و مه هوا و كوه ، صحرا
صفايي داشت مثل بهشت . روح آدم تازه مي شد ؛ زمستان اين صفحات همين بارندگي است . از گردنه ها خلاص شديم . حال سقف اتاق چكه مي كند خداوند خودش حافظ است . ان شاءالله حفظ خواهد فرمود و به سلامت به منزل خواهد رسانيد . در پاي گردنه جايي به
جهت قراول كه كشيك قافله را مي كشيد ساخته اند . بحمدالله تعالي از اقبال
بلند پادشاه و عدالت حضرت والا معتمدالدوله راه به طوري امن است كه قافله بار خودش
را در صحرا مي اندازد و خودش مي رود ميان كاروانسرا . در حقيقت همان
رعيتها دزد بوده اند كه حال قوّه حركت ندارند . صبح آفتاب بوده از كمارج سوار
شده پاي كتل سنگي پياده شديم . از گردنه گذشتيم ، براي ناهار پياده شده ، صحراي اينجا
تمام بابونه است و بابونه كازروني كه معروف است مال همين صحرا است . در بين راه
شاطري از شيراز آمده پاكت سركار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ چاقچور ، نوعي
جوراب كه از نك انگشتان تا كمر را مي پوشاند .


105


عليّه عاليه ـ دامت شوكتهاـ را آورده ، در ميان پاكت ايشان پاكت طهران هم بوده ،
تحميدات خداوندي را به جا آورده كه چنين روزي مجدداً نعمت فرموده . يك ساعت به غروب
مانده وارد كازرون شديم . شب شنبه ، نوزده شهر
ربيع الاول
در كازرون مانديم . صبح شنبه از كازرون حركت كرده ؛ اين
صحراها مثل صحراها و كوههاي روز پيش سبز و باصفاست ، ولي به آن خوبي نيست . قدري كه
آمديم به اول كتل دختر رسيديم . از اول كتل دختر تا به آخر كتل تخميناً نيم فرسخ
بود . همه را پياده آمديم تا پايان كتل كه آفتاب گردان ( 1 ) ناهار خوري را زده بودند ، ناهار خورديم ، سوار شديم . تمام صحراها درخت بلوط است ، زمينها هم سبز است ، مثل باغات فصل پاييز شميران و از دو
طرف كوه است و بالاي كوه همين درخت بلوط بوده ليكن سبز نبوده . از ميان زمين سبز كه
عبور مي كرديم ، مثل اين كه خيابان بسته باشند . قريب دو فرسنگ آمديم رسيديم به
كتل پيرزن . از تخت پياده شده سوار شدم ، تخت را پياده ها بر دوش گرفته
مي آوردند . هوا هم ابر است ، لكن بحمدالله باران نمي آيد . بر پدر كتل دختر
و پيرزن هر دو لعنت . عجب راه قلبي است . بيچاره آن قافله كه متصل از اين راه به
بوشهر مي رود و مراجعت مي كند . نيم ساعت از شب يكشنبه ، بيستم شهر ربيع
الاول سال 1298 گذشته ، به سراي ميان كتل رسيديم . اينجا سرد است و كوهها هم پر از
برف است . روز يكشنبه از كاروانسرا حركت كرده ، اين كاروانسرا را مرحوم حاج قوام
الملك ساخته ، ميان كتل پيرزن است . تخت را پياده ها به دوش گرفته و ما همه راه
را سواره بوديم . از سربالايي خلاص شده به سرازيري افتاديم . آب هم جاري است . لابدي
پياده شديم و از سرازيري گذشتيم . بعد سوار شده مجدداً به گردنه افتاديم . پناه
مي بريم به خدا از اين گردنه . پس از تمام شدن گردنه دوباره سوار تخت شدم .

در دشت ارچن براي نماز پياده شديم . جايي بود كه مي گفتند كه قدمگاه حضرت
سليمان است . بحمدالله تعالي بعد از شش ماه امروز چشم ما به برف افتاده است و
بحمدالله تعالي تا اينجا از بركت ائمه اطهار ( عليهم السلام ) به سلامت
مي باشيم . هزار مرتبه شكر مي كنم خداوند را . دشت ارچن هميشه محل شير بوده
است . حالا بحمدالله تعالي از كثرت امنيت شير هم فرار كرده است ، به قول به رعايا . باري ناهار خورده سوار شديم . از تخت بيرون نيامديم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سايبان


106


اما همه كتل به زحمت آمديم . از كاروانسراي ميان كتل هم سوار شده به زحمت
آمديم . شب دوشنبه بيست و يكم شهر ربيع الاول 1298 وارد خان زنيان شديم . از شهر دو سه نفر آمده بودند . نواب عليّه عاليه ـ دامت شوكتها
ـ اظهار مرحمتي فرموده ، بار خانه مركبات و شيريني التفات فرمود . شب خان زنيان بسيار
سرد بود كه صبح آب يخ كرده بود . روز دوشنبه از اينجا حركت كرديم براي ناهار بالاي
چناررادار پياده شديم . بعد از ناهار سوار شده ، دم كاروانسراي چناررادار
شاهزاده هاي شيراز و آدم و جمعيت با كالسكه آمده بود . با سركار بدرالدوله و
شمع ايران خانم و شاه سلطان خانم در يك كالسكه بوديم . با جمعيت استقبالچيها
وارد باغ عفيف آباد شديم . نزديك غروب نواب عليّه عاليه ، سركار
شاهزاده خانم ـ دامت شوكتها ـ تشريف آوردند . شب هم باراني بود . صبح سه شنبه ،
بيست و دوم ، به سلامت وارد شيراز شديم . باران هم به شدت جاري بود ، به مردم از جهت
بارندگي بد گذشت و در ارك كريمخاني وارد شديم . سركار عليّه ، جمعيت اهل فارس و
شاهزادگان را مهمان كرده بودند . همه را ديديم . بعد حضرت اشرف والا تشريف آوردند . بحمدالله تعالي خداوند متعال در اين سال از مرحمت كامله خود ، به دو زيارت بزرگ ، اين
بنده شرمنده را مستفيض فرمود . پس از زيارت بيت الله الحرام و حضرت ختمي مآب ـ
صلي الله عليه وآله ـ به زيارت حضرت اشرف والا ـ روحي فداه ـ و زيارت حضرت
عليه عاليه ـ دامت شوكتهاـ مشرف شدم . الحمد ثم الحمد . پس از ورود ، طرف عصري حمام
رفته خلعت مرحمتي را پوشيدم . روز سه شنبه بيست و دوم و چهارشنبه مهماني بوده و آمد
و رفت هم زياد بود . چاپار هم به طهران مي رفت . روز جمعه ، بيست و پنجم رفتم به
حافظيه . پناه مي برم به خدا از رفتن به حافظيه . چه حالت از برايم دست داد ! حياط خارجي به جهت خانم شاهزاده جوان ناكام ساخته اند . يك دست عمارت است . حوض
آب و باغچه با صفاي خوبي داشت . آبي را هم وقف كرده اند به جهت مخارج آنجا . شب
مراجعت كرديم . زمان توقف در شيراز از روز ورود تا زمان حركت دو ماه و يازده روز طول
كشيد . در اين مدت بسيار سخت گذشت ، خاصه چند روز بعد از عيد نوروز كه خبر ناخوش جناب
وزير لشكر رسيد . در ماه جمادي الاولي هر چه بگويم بد گذشت .


107


بحمدالله خداوند تفضل فرموده در روز شنبه غره جمادي الثانيه ، جواب تلگراف ميرزا
سيد رضي حكيم باشي رسيد كه بحمدالله تعالي تب قطع شده است . قدري آسودگي حاصل
شده است . در اين مدت يكماه و چندي ، نه شب خواب و نه روز آرام داشتم . مملكت فارس شهر
زنداني بوده از براي من كه به وصف بيرون است . چگونه شكر اين نعمت عظيم را
مي توان بجا آورد كه بحمدالله با دل خوش حركت كرديم .

روز سه شنبه چهارم شهر جمادي الثانيه 1298 در كمال سلامت و عافيت از شيراز حركت
كرديم . در بين راه بر پرخارپشت آن كوه كه معروف است به كوه بمود از قراري كه
مي گويند شكارگاه خوبي است ، به جهت ناهار پياده شده بعد از ناهار سوار شده
قريب غروب وارد زرقون شديم . بعضي بارهاي عقب مانده بود . يك روز توقف كرده ، روز پنج
شنبه ، ششم ، از زرقون سوار شده راه قدري خوب نبود كه كالسكه به سختي مي گذشت . دو فرسخ از زرقون گذشته به پل خان رسيديم . از پل گذشته ، جهت ناهار پياده شديم . پس
از صرف ناهار سوار شديم . چهار ساعت به غروب مانده وارد تخت جمشيد در پايين تخت كنار
نهر آب افتاده بودند . از تخت جمشيد تا شيراز ده فرسخ است .

صبح جمعه ، هفتم ، سوار شده رفتم بالاي تخت به تماشاي آثارهاي قديم كه باقي مانده
است . از ستونهايي كه در زير تخت بوده است ، علي الحساب باقي است . قادر است خداوندي
كه به انسان اين همه هوش داده است . در حقيقت از جمله چيزهايي كه ديدني است يكي اين
آثار تخت جمشيد است كه تاكنون باقي مانده است و اين صورتهايي كه به سنگها نقش
كرده اند باقي است ، از جمله جايي است كه او را آئينه خانه مي گويند . سنگها را چنان صيقل داده اند مثل آينه ، بعد از دو هزار سال برق مي زند . در ميان درگاه ، خدا عالم است كه در بوده يا نبوده ، حالا مثل در است . از دو طرف
صورتي نقش كرده اند ، به قاعده بايد صورت جمشيد باشد . دو نفر پشت سرش ايستاده ،
يكي چتر دستش است كه بالاي سرش گرفته است و يكي ديگر هم چيز ديگري در دست گرفته ،
معلوم نشد چه چيز است . نقشهاي غريب به سنگها است . بالاي كوه كه آتشكده است ، در هفده
سال قبل كه آمديم ، همان بالاي كوه ، صورتها نمايان بود . امسال خاكِ كوه را ، حضرت
اشرف والا ـ روحي فداه ـ داده است برداشته اند و خيمه در زير پيدا شده است و


108


صورتها كه در اطراف است نمايان شده است . بيشتر از صورتهايي كه به سنگها نقش است ،
همه را تراشيده اند . كسي نمي داند كار كيست اما صورت اين آتشكده كه در
زير خاك بوده و در دو سال قبل خاكش را برداشته اند ، خوب پيداست . علامتهاي غريب
دارد . از نقش و نگار در و ديوارهاي شكسته آثاري پديد است . سناديد عجم را حيف از اين
بناي قريب كه در مملكت ايران بوده است و خراب شده است . پس از تماشا از همانجا سوار
شده ، راه افتاديم . در بين راه براي ناهار پياده شده ، بعد از ناهار سوار شده ، چهار
ساعت به غروب مانده ، روز جمعه ، هفتم جمادي الثانيه ، وارد سيوند شديم . هواي اين منزل
بهتر از آن دو منزل است . زمينها سبز است ، پر از شقايق . بسيار با صفا است . از تخت
جمشيد تا سيوند پنج فرسخ است . صبح شنبه ، هشتم جمادي الثانيه ، از سيوند سوار شده
روانه منزل كمين شديم . جميع راه از كوه و صحرا پر از درخت چاتلان قوش بود كه
بعضي ها بنه مي گويند . بسيار چيده ، شب پلو پختند و ترشي انداختيم . چهار
ساعت به غروب مانده ، به منزل رسيديم ، با وجودي كه در ناهارگاه به قدر دو ساعت نشسته
بوديم . از سيوند تا كمين پنج فرسنگ است . هواي سيوند از كمين سردتر است . همه جا منزل
دارد و كنار جوي آب است . صبح يكشنبه ، نهم جمادي الثانيه ، از منزل كمين سوار شده ،
راه امروز با صفاتر از روزهاي پيش بوده . اغلب جاهاي صحرا پر از گل شقايق و گلهاي
ديگر بود . جايي كه به جهت ناهار پياد شديم ، مجموع صحرا ، گل الوان و زيبقهاي قشنگ
بود . صحرا پر از مشك تراشه و مرزه كوهي بود . بعد از صرف ناهار سوار شده راه
افتاديم . به جهت رودخانه اي كه جلوي راه بود ، راه را چپ كرده ، به قاعده بايد
در مشهد مرغاب بيفتند . به جهت همين مطلب ، در قادرآباد منزل كردند كه پهلوي مشهد
مرغاب است . در سر راه مشهد مرغاب ، جايي است كه مشهد مادر سليمان مي نامند . بعضي مي گويند كه مرقد كيخسرو است و بعضي مي گويند مرقد مادر جمشيد است . چون بعضي جمشيد را سليمان مي دانند ، دور نيست كه مشهد مادر سليمان همان مشهد
مادر جمشيد باشد و از جمشيد است كه بناهاي عظيم باقي است .

از اول منزل تا آخر منزل امروز ، چهار فرسنگ بود . از كمين تا اين منزل
نزديك تر از سيوند تا كمين است . بحمدالله تعالي هوا خوب است ، گرما چندان صدمه


109


نمي زند . خداوند ان شاءالله تعالي همه منازل را به خوشي بگذراند كه به
سلامتي همه اهل وطن را ملاقات كرده باشم .

صبح دوشنبه ، دهم ، از منزل قادرآباد حركت كرده روانه شديم . منزل امروز سه فرسخ و
نيم بود . صحرا مجموع از گل و گياه معطر بود . ناهار را در منزلي كه عباس آباد
مي گويند صرف نموده ، روز چندان گرم نبود ، لكن شب سرد بود . صبح سه شنبه ،
يازدهم ، هم از منزل عباس آباد سوار شده ، روانه شديم . منزل امروز هفت فرسنگ
بود . در بين راه در باغي به جهت صرف ناهار پياده شديم . هوا هم خوب بود . اين منازل
سرحد است . يك ساعت به غروب مانده وارد منزل مشكين شديم . صحرا بسيار سبز و خرم است . شب هوا سرد بود .

صبح چهارشنبه ، دوازده جمادي الثانيه ، از منزل مشكين سوار شده ، راه افتاديم . راه
امروز همه دره و كنار كوه بود . اغلب كوهها پر از برف است ، ليكن بسيار با صفا و خوش
هوا بود . از همه طرف آبها جاري بود . يك طرف برف بود . طرف ديگرپر از گل و
لاله هاي الوان بود . از لاله قرمزش گفتم قدري چيدند . ميان دره نزديك برف ، به
جهت ناهار پياده شديم . بسيار ييلاق خوبي است . سه ساعت به غروب مانده ، به منزل
رسيديم . اين منزل را سرچشمه و ميان كل كتل ( گل ) مي گويند . كوهها پر از
برف است . روبروي چادر ، چشمه آب صافي بود . شب به شاطرها گفتند ، رفتند در كوهها كون
كوه ( 1 ) را آتش زدند ، خالي از صفا نبود .

اقليدصبح پنج شنبه سيزده جمادي
الثانيه ،
از منزل سوار شده ، راه امروز هم از كنار كوه بود ، اما برف نزديك
نبود و آن صفاي روز پيش را نداشت . از بالاي كوه ، صحراي اقليد مثل زمرد سبز نمايان
بود . قبل از ظهر وارد اقليد شديم . در ميان باغ چادر زده ، منزل كرديم . بلبل زياد
داشت و بسيار خوب مي خواندند . هواي اقليد هم بسيار خوش هوا است . چون چند منزل
آمده بوديم ، روز جمعه ، چهاردهم اطراق كردند به جهت نعل بندي مالها . اقليد بسيار ده
آبادي است . دوازده محله دارد . هشت حمام دارد ، همه چيز به قاعده دارد . قصبه خوبي
است . روز شنبه ، پانزدهم ، حركت كرده ، روانه آباده شديم . قبل از ظهر وارد آباده شديم . از اقليد تا آباده پنج فرسنگ است . هواي آباده به خوبي
اقليد نيست . آبادي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل چنين
است .


110


اقليد بيشتر از آباده است . امروز در بين راه متصل باد سخت مي آمد . صبح يكشنبه ، شانزدهم جمادي الثانيه روانه شولكستان شديم . منزل
شولكستان بسيار بد منزلي است . در هيجده سال قبل كه از اين راه به شيراز
مي رفتيم ، به همين حالت بود . در اين مدت ، هيچ آبادتر نشده است . آبش هم خوب
نيست . صبح دوشنبه ، هفدهم شهر مزبور ، از منزل شولكستان حركت كرده ، چون منزل نه فرسخ
است و دور است ، پياده و سواره از همه جهت صدمه مي خوردند . در بين راه در كنار
نهر آب منزل كردند . آبادي قدري دور بود . معروف به چشمه ريزه و كوه بلوان است . آذوقه از قبيل كاه و جوي مال ، از منزل پيش برداشته اند . ماشاءالله جمعيت اردو
بسيار زياد است . تقريباً سيصد زن متجاوز در اردو است . اشخاصي كه از راه اصفهان
مي خواستند بروند ، از شولكستان مرخص شده رفتند . صبح سه شنبه ، هيجدهم ، از منزل
حركت كرده روانه شديم . هواي امروز گرم است . قبل از ظهر به منزل رُمشن رسيديم . اين
ده از محال اصفهان است و از دهات مرحوم امين الدوله قديم است كه وقف حضرت
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) كرده . ده آباد معتبري است .

صبح چهارشنبه ، از منزل رمشن حركت نموده روانه شديم . راه امروز همه كوير بوده برخلاف روزهاي قبل كه تمام پر از گلهاي الوان بود . در بين
راه ، دو آب انبار ساخته اند كه در حقيقت هر كس اين بناي خير را گذاشته ، ثواب
عظيمي كرده است كه در صحراي كوير آب انبار ساخته است ، به جهت مترددين سخت نباشد در
هواي گرم . كنار آب انبار به جهت ناهار پياده شده ، بعد از ناهار سوار شديم . امروز به جهت برخاستن نسيم ، هوا قدري خوب است . در بين راه ، دو جا آبادي بوده ،
مي گفتند آب اين دهات از زمين مي جوشد و جاري است . بجز اهل همان دهات ، هر
كس بخورد ناخوش مي شود . چهار ساعت به غروب مانده وارد حسن آباد شديم . آب
اين ده شور است . جوي اينجا وقت درو كردنش شده است . در منزل رمشن ، آلوچه ها خوب
درشت شده بود ، ليكن اينجا آلوچه ندارد . زمين هم خاكي است كه جانورهاي زياد دارد . به
هر طوري كه بود شب را روز كرديم .

ورزنه اصفهانصبح پنج شنبه ، بيستم
جمادي الثانيه ،


111


كه روز تولد سيدة النساء ـ عليهاالسلام ـ است ، از منزل حسن آباد سوار شديم . راه امروز هم ، همه كوير ( 1 ) است . در بين راه ، يكجا
آبادي بود . درخت پسته زيادي داشت . شش ساعت از دسته گذشته ، از پل زاينده رود اصفهان
گذشتيم . سيفي كاري اينجاها دو ماه ديگر به دست خواهد آمد . اغلب جايها خراب بود ، جاي
ديگر را ساخته بودند . گفتند آنجا را آب مي گرفته است . از اينجا تا شهر اصفهان ،
مي گويند پانزده فرسنگ است . جايي كه چادر زده اند ، صحراي خشك بي آبي
است . رودخانه دور افتاده است . اين ده را ورزنه مي نامند و در اينجا به جهت
شوري زمين ، كبوتر خانه هاي متعددي ساخته اند به جهت جمع كردن كوت از براي
حاصل . روز اينجا بسيار گرم بوده ، ليكن شب به جهت آمدن باد ، هواي جوهري پيدا كرده . مي خواستند يك شب ديگر در اين راه توقف كنند ، چون آب دور بود و زمين هم سبزي
نداشت ، موقوف كرده ، صبح جمعه ، بيست و يكم ، حركت نموده ، روانه شديم . زمين و صحراي
ورزنه به انتها رسيده ، نزديك است كه از كويري خارج شود . بعضي جاها گياه قليلي
نمايان است . در بين راه آب انباري ساخته اند . پهلوي آب انبار به جهت
ناهار پياده شديم . آب انبار خوب آب سردي داشت .

چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل امامزاده قاسم شديم . در ميان باغ چادر زده
بودند . خالي از صفا نبود . جوي آب خوبي از كنار چادر مي گذشت . در اين چند روز
هيچ آب صاف ديده نشده ، به جهت اين كه اردو كنار نهر مي افتاد كه [ جز ] امروز كه نهر آب از دست
اردو محفوظ است . ( 2 ) در بين راه امروز چند جا آبادي
بود .

كوهپايهصبح شنبه ، بيست و دوم
جمادي الثانيه ،
از منزل امامزاده قاسم سوار شده ، روانه شديم . منزل امروز در
بين راه دهات متعدد بود . دو سه ده كنار راه بود . بعضي در دامنه بود . صحراي بسيار
خوب و هواي خوب داشت . هوا ابر بود . به جهت ناهار پهلوي باغي در سر قنات پياده شديم . آب شيرين گوارايي داشت . آب ديروز صاف بود ليكن قدري شورمزه بود . وقت خوردن ناهار
رعد برخاست و تگرگ شديدي آمد . بعد هوا باراني شده ، عجب هوايي شده ، مثل بهشت . اغلب
دهات متصل به يكديگر بود . باغاتش بيشتر از خانه رعيتي بود . اكثر جاها خراب بود . اين
دهات كوهپايه اصفهان است . چهار ساعت به غروب مانده وارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل : كبير2 ـ چنين در اصل


112


منزل ني شديم . چون مالها بعضي وامانده شدند .

روز يكشنبه ، بيست و سيم ، توقف كرديم در منزل ني . عباي كوهپايه اصفهان كه معروف است از اينجاست . كوه برف دارد و هوا هم سرد است . اينجا ييلاق است .

اردستانصبح دوشنبه ، بيست و
چهارم ،
از منزل ني حركت كرده روانه شديم . امروز هم دهات و باغات زيادي در
طرف يمين و يسار راه در بين راه بود . هوا هم گرم بود . پنج ساعت به غروب مانده وارد
اردستان شديم . اين فقره كه مي گويند اردستان باج به شغال مي دهند حقيقت
دارد . از قراري كه تحقيق كرده ، معلوم شده ، اگر كسي يك تير تفنگ براي شغال بيندازد
همه آن باغ را شغال ويران مي كند . اردستان از دهات قديمه است . آبادي فراوان
دارد ، قصبه خوبي است . الآن سپرده به ميرزاي فرهنگ است . از دهات معتبر اصفهان است . قناتي دارد . مي گويند قريب دوازده سنگ آب دارد و معروف است به قنات اروند شاه . امروز با وجودي كه به قدر دو سنگ آب از كنار چادرها مي گذشت ، از بس هوا گرم
بود ، از شدت گرما دارد سبز نشد . ( 1 ) ساعتي استراحت
كرده ، حال كه اول جوزا است ، به اين شدت گرم است ، يكماه ديگر چه خواهد شد ؟ خوب است
كه جزئي نسيمي دارد .

صبح سه شنبه ، بيست و پنجم شهر جمادي الثانيه سال 1298 ، از اردستان حركت كرده ، راه امروز آبادي و دهات نزديك جاده ( 2 ) نبود . از دور ، از طرف يمين راه ، در دامنه پيدا بود . با
وجود بودن دهات ، صحرا خشك و كوير است و به شدت هم گرم است . كنار جوي آبي به جهت
ناهار پياده شده ، آب اين جوي شور بود . بعد از صرف ناهار سوار شده ، روانه شديم ، پنج
ساعت به غروب مانده وارد منزل مغ شديم . هوا ابري بود و به شدت هم گرم بود . شب اندكي
هوا خوب شد كه با يك كتان خوابيديم .

نطنزصبح چهارشنبه ، بيست و ششم
جمادي الثانيه ،
از منزل مغا سوار شديم . به قدر دو فرسنگ كه رفتيم ، از خاك
اصفهان بيرون رفته ، وارد خاك نطنز شديم . راه امروز هم كوير است . در بين راه آبادي
به نظر نيامده كه يك دو جا ، از دور به نظر مي آمد . داخل خاك نطنز كه شديم ، اول
يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ
چنين در اصل . 2 ـ در اصل : جَعْده ، كه همان جاده با تلفظ
محلي است


113


دهي بود كه معروف به بادآباد است . مخروبه اش زيادتر از آبادي بود . دهات
نظنز ، به تيول حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه ـ مدظله العالي ـ است . هوا به
شدت گرم بود . اول غروب باد برخاست . خاك غريبي شد . زياد بد گذشت . رفته رفته هوا
چندان بد نشد . يك چند قطره باران هم آمد .

صبح پنج شنبه ، بيست و هفتم ، جمادي الثانيه ، از منزل
مهدي آباد سوار شده ، روانه شديم . امروز هم كوير است . يك دو جايي آبادي بود . در
بين راه آب انباري هم به جهت مترددين ساخته بودند . قبل از ظهر وارد منزل ديزآباد
شديم . هوا هم گرم است . ساعتي گذشت ، گرد و خاك شد تا غروب متصل باد مي آمد . وقت
غروب اندكي آرام گرفت . فين كاشانصبح
جمعه ، بيست و هشتم
از منزل سوار شده روانه فين كاشان شديم . هوا به شدت گرم
بود . چند جايي از دور ، دهات به نظر مي آمد . يك جا زياد سبز وخرم بود ؛ در صحراي
خشك و كويري خيلي غريب است . آن صفحات عربستان با آن گرمي هوا ، يك باران كه
مي باريد ، زمينها پر از گل و گياه مي شد و اين صحرا چنان خشك است كه دود
بلند مي شود ، اگرچه صحراي شميران هم باشد كه هوا خوش است . شش ساعت از دسته
گذشته ، وارد فين كاشان شديم . چهار از دسته گذشته وارد شهر كاشان شده بوديم . شش ساعت
از دسته گذشته به فين رسيديم . دو ساعت درست به جهت بدي كوچه ها معطل شديم . اما
فين اصل حوضخانه بزرگ كه مرتبه هاي بالا را تخته بندي كرده اند ، از
بناهاي شاه صفي است . بسيار خوب هم هست . كوره آب از كف حوضخانه مي جوشد . هزاره ها سنگ مرمر است . سقف چهار طرف به باغ نگاه مي كند . بالاي حوضخانه
را تخته بندي سه مرتبه كرده اند . آن بالا جاي با صفاي بسيار خوبي است . در
طرف ديگر باغ هم باز حوضخانه ديگري است كه مرحوم خاقان خلد آشيان ساخته است و
تصويرهاي شاهزادگان و خود خاقان جنت مكان را در آنجا نقش كرده اند . جلو تالار
ديگر حوضي ساخته اند كه معروف به چل چشمه است . كف حوض كاشي است . چشمه
چشمه آب مي جوشد . در جبين باغ هم خلوتها است . همه صفاي فين به آن آب است . آنچه
معروف است مي گويند اين آب ، آب حيات دارد . اين آب به اين زيادي كه تخميناً از
دو


114


سنگ آب بيشتر است ، از زير كوه بيرون مي آيد ، نه قنات است و نه رودخانه ،
زحمتي هم ندارد . مي گويند ، هيچ زياد و كم نمي شود . به جهت بعضي امراض ،
مردم داخل اين آب مي شوند و مي گويند مفيد است . روز
شنبه ، بيست و نهم ،
در فين توقف كرديم . يكشنبه ، سلخ هم حركت نكرديم . روز
دوشنبه ، غره رجب المرجب 1298 از فين حركت كرده روانه شديم . راه فين قدري سنگلاخ است
كه به سختي كالسكه مي گذرد . دهات از دور و نزديك در اطراف هست . نصرآباد كاشان
كه خربزه معروف كاشان مال نصرآباد است ، در سر راه است . از كنار جاده كه عبور
مي شود ، كاروانسرا همانجا است . ده بزرگي است . سه فرسخ از شهر كاشان دور است . در بين راه در جاي ديگري به جهت ناهار پايين آمديم كه تنباكوكاري كرده بودند . بعد
از صرف ناهار سوار شديم . حضرت اشرف ارفع والا به جهت فاتحه فيض به كاشان تشريف برده
بودند . قدري طول كشيد . وقتي به منزل سن سن رسيديم ، سه ساعت به غروب مانده بود . هوا
گرم بود ولي شب چندان عيب نداشت .

صبح سه شنبه ، دويم رجب المرجب سال 1298 از
منزل سن سن سوار شده روانه شديم . راه امروز همه كوير بود . يك دو جا آبادي مختصري
بود . به قدر دو فرسخ بيشتر ، تمام راه دره ماهور بود كه هيچ جلگه نبود . به جهت ناهار
جايي است كه حوض آبي شبيه استخر ساخته اند و چند درخت دورش بود ، پياده شديم . زوار قم هم از قم مراجعت كرده بود ، همان كنار افتاده بودند . ناهار خورده سوار شديم . از سن سن تا لنگرود مي گويند هشت فرسنگ است . اما هشت فرسنگ به نظر
نمي آيد . در كنار چادر جوي آبي بود . باغات زياد به نظر مي آمد . از لنگرود
تا قم دو فرسنگ است . قدري از پاسنگان بالاتر است . از كاشان تا قم شانزده فرسنگ
است . قـم

صبح چهارشنبه ، سيم شهر رجب المرجب 1298 از لنگرود
حركت كرده روانه قم شديم . به جهت ناهار وارد قم شديم . در ميان باغ چادر زده بودند . هوا بد نبود . امسال در قم از قضاياي اتفاقيه ، يخ نگرفته بودند ، برف از كوه
مي آوردند . عصر چهارشنبه به حرم مشرف گشته ، بعد از زيارت ، سر مقبره مرحوم قوام
الدوله رفته ، آنجا نشسته مشغول تلاوت قرآن و گريه بودم كه


115


همسفري هاي مكه معظمه از حسن اتفاق همچو اتفاق افتاد كه از راه جبل حال به
حضرت معصومه ـ س ـ رسيده اند . خانم متعلقه نواب امير اسماعيل
ميرزا با يك دو نفر ديگر تشريف آوردند آنجا قدري نشسته ؛ درحقيقت نعمت غير مترقبه
بود . بعد از ساعتي برخاسته ، سر مقبره مرحومه عموقرني ! متعلقه سركار اشرف والا
احتشام السلطنه ، صبيه حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه رفتم . آنجا هم قدري نشسته
افسوس بيوفايي دنيا را خورده طلب مغفرت كرده ، برخاسته سر مقبره مرحوم مستوفي
الممالك پدر جناب جلالتمآب آقاي مستوفي الممالك ـ مدظله العالي ـ رفته ، فاتحه
خوانده و طلب مغفرت كرده ، مراجعت كرده ، شب برخلاف منزل سابق هوا سرد بود . صبح پنج شنبه ، چهارم شهر رجب المرجب ، مجدداً به حرم مشرف شده ،
سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته ، مراجعت كردم . عصر هم به حرم مشرف گشته ، تلگراف
احوال پرسي به طهران كرده بودم ، جواب رسيده معلوم شد كه دوباره به جناب وزير لشكر
كسالت پيدا شده است . پناه به خدا ، بجز ملتجي شدن به ائمه
اطهار ( عليه السلام ) راه نجاتي ندارم . نمي دانم چو گذشت . طرف عصري
بحمدالله تلگراف رسيد كه قدري بهترم . خداوند ـ ان شاءالله ـ خودش از اين گرداب
غم به زودي نجات بدهد . مأيوس و نااميد ـ ان شاءالله ـ از در خانه اش مرا
بر نگرداند . خيال داشتند روز يكشنبه از قم حركت بفرمايند . چون خبر ناخوش جناب وزير
لشكر دوباره رسيد ، صبح شنبه ششم رجب المرجب ، به حرم مشرف گشته ، مرخصي حاصل كرده از
قم بيرون آمديم . قبل از ناهار به پل دلاك رسيده منزل آب شور ميان چادر معلوم است چو
خواهد شد با حال پريشان . خداوند خودش اين پريشاني را بخوبي به اصلاح بياورد .

صبح يكشنبه ، هفتم ، از پل حركت كرده روانه حوض سلطان شديم . خداوند ـ ان شاءالله ـ
تعالي مآل را به خير گرداند و فرج بعد از شدتي برساند ، بحق محمد و آله . پنج ساعت از
دسته گذشته وارد حوض سلطان شديم . تا عصر هوا نسيمي داشت . پنج ساعت از شب گذشته ، به
شدت باد خاست كه چادرها همه كنده شد . به هر قسم بود شب را صبح كرده ، صبح دوشنبه از
حوض سلطان حركت كرده در بين راه نواب اميرزاده سلطان حسين ميرزا به استقبال آمده
بود . احوال پرسي كرده ايستادند تا حضرت اشرف ارفع افخم والا از عقب


116


رسيدند . قبل از ظهر وارد منزل كنار كوه شديم . چه حالي بعد از ده ماه سفر در خود
ملاحظه مي كنم . خداوند ـ ان شاءالله ـ به خير بگرداند و اين حالت پريشان را
بحقّ محمد و آله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به خير و خوبي مبدل بگرداند .

از قضاياي اتفاقيه در اين راه اسبابهاي ما هيچ عيب نكرده بود . مكرر در اين منزل
كه بار ما همه بقچه و اسباب بود ، در رودخانه كنار كوه در آب افتاد و همه اسباب ضايع
شد . با اين حالتِ خراب كه دارم اطلاع داده كه چنين حادثه واقع شد . گفتم تقدير همچو
شده بود حكايتي ندارد .

خلاصه شب سه شنبه نهم رجب در كنار كوه بوديم و باد شديدي هم مي آمد . صبح سه
شنبه از كنار كوه حركت كرده در كهريزك نور چشمان به استقبال آمدند ، پناه
مي برم به خدا ، به چه حالتي وارد شهر مي شدم ، نمي فهميدم كه در زمين
يا در هوا ! ديگر وارد شهر شدن را زبانم ياراي تقرير ندارد و قلم از تحرير عاجز است
كه بگويم ، به چه قسم وارد حياط شدم . خداوند را به چه زبان تشكر كنم كه به اين قسم
وارد شدم . كاش در صحراي بي آب و علف و درياهاي پر خطر بودم و به اين حالت داخل
خانه نمي شدم . چه حالتي ، من به مردن راضيم ، پيشم نمي آيد اجل بخت ببين كز
اجل هم ناز مي بايد كشيد مردن حق است ، آدم يكبار مي ميرد ، من ساعتي هزار
بار مي ميرم . تمت النسخه الشريفه في شهر ربيع الثاني 1299 حسب الفرمان لازم الاذعان حضرت عليّه عاليه ـ دامت شوكتها ـ شاهزاده خانم
صبيه رشيده حضرت اشرف ارفع امجد افخم والا معتمدالدوله ـ روحنا فداه ـ متعلقه جناب
جلالتمآب اجلّ اكرم نصيرالدوله ( مد ظله العالي ) سمت تحرير پذيرفت .

چون اين نسخه شريفه از تقريرات حضرت عليّه عاليه ـ دامت شوكتها ـ است و از دستخط
نقل گشته ، انصاف اين است كه مخلع به خلعت مرحمتي گشته بين الاقران مفتخر گردد . يا علي مددي


| شناسه مطلب: 82980