* سفری به دیار معبود
میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 سفری به دیار معبود ثریا قدک پور در این نوشتار برآنم که تنها گوشه ای از خاطراتم را به رشته تحریر درمی آورم . قلمم یارای بیان شکوه و جلال خانه او را ندارد . از این رو تنها به بیان بخشهایی از آنچه در این
ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375
سفري به ديار معبود
ثريا قدك پور
در اين نوشتار برآنم كه تنها گوشه اي از خاطراتم را به رشته تحرير
درمي آورم .
قلمم ياراي بيان شكوه و جلال خانه او را ندارد . از اين رو تنها به بيان بخشهايي
از آنچه در اين سفر گذشت ، مي پردازم و تلاشم بر آن است كه خاطراتم را به
سادگي زندگاني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و به صداقت قلبهاي ساده بنگارم . از آنجا
كه قادر نيستم تمامي نكات و مطالب جالب را بيـاورم ، تنها به بيان لحظاتي از روزهـاي
شيرين ذيحجـه بسنده مي كنم :
ساعت 5/9 صبح روز سه شنبه پنجم خرداد ماه يكهزار و سيصد و هفتاد و يك ،
برابر با 23 ذيقعده ، وارد سالن شماره سه فرودگاه مهرآباد شديم . لحظاتِ انتظار براي
سوار شدن را به تماشاي تصاوير جالبي از مراسم حج ، كه همراه با آهنگ غم انگيزي
از ويدئو پخش مي شد ، گذرانديم و اين امر باعث سرازير شدن بدون اراده اشكهايم
شد .
ساعت 3 بعد از ظهر به وقت عربستان وارد جده شديم ، پس از مراحل بازرسي و تشريفات
جلوي درمانگاه ايرانيان مستقر در جده تجمع كرديم ، گويا قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر
راهي مكه شويم ، ليكن اطلاع دادند كه بايد تا هنگام حلّ مشكل تردّد پزشكان و
پرستاران درمانگاه ، كه 48 ساعت به طول مي انجامد ، در جده بمانم . اين مدت را به
اتفاق يكي از خواهران
|
205 |
|
پزشك سپري كرديم .
وقتي از سالن فرودگاه جده بگذريم به محوطه اي باز و بسيار بزرگ
مي رسيم كه با چادر پوشيده شده است ، پوششي كه تمام سقف سالن فرودگاه جده را
پوشانده و داراي منفذهايي براي تهويه هوا است و اطراف آن كاملا باز است . رنگ اين
چادر سفيد است و حالت زيبايي به محوطه فرودگاه داده . در آن محيط هنگامي كه به سالن
مملوّ از جمعيت مي نگريستم ، عشق به خدا و عظمت او را در مسافران راهش
مي ديدم و اين امر شايد ساعتها مرا از خود بي خود نمود و به تفكّري بس
عميق واداشت ؛ همگان در لباس متحدالشكل ، زير يك سقف گرد آمده بودند ، برخي نماز
مي خواندند ، گروهي به سخنان روحي كاروان گوش فرا مي دادند . براستي آدمي
از ديدن موج جمعيّتي كه صبح وارد جده شده و عصر از جده به طرف مدينه يا مكه خارج
مي شوند ، شگفت زده مي شود !
آمار بيماران مراجعه كننده به درمانگاه جده ، بسيار زياد بود ، كه خوشبختانه بيشتر
آنها مشكل عمده اي نداشتند و بطور سرپايي معالجه و مرخص مي شدند ، در مدت
48 ساعت توقف ما ، تنها مورد جدّي ، خانمي بود كه با درد سينه مراجعه نمود . پس از
گرفتن نوار قلب متوجه شديم كه بيمار انفاركتوس قلبي كرده است . او را به بيمارستان
جده اعزام كرديم و چهارشنبه 24 ذيقعده برابر 6 خرداد نيز يك مورد بيمار صرعي
داشتيم .
مطلب قابل توجه اين كه تعداد زيادي از مراجعين ما خارجي و بيشتر از كشورهاي
آفريقايي ؛ مثل غنا ، نيجريه و غيره بودند . از شهروندان عربستان سعودي نيز مراجعه
كننده داشتيم . ساعت هفت بعد از ظهر روز هفتم خردادماه برابر 25 ذيقعده به طرف مسجد
جحفه حركت كرديم تا در آنجا محرم شويم . گفتني است حاجياني كه قصد ورود به مكه معظمه
و بيت الله الحرام را دارند ، بايد محرم شوند و بدون احرام مجاز به ورود
نيستند . مكانهايي را كه حجاج در آن محرم مي شوند ميقات گويند .
ميقات ها به تناسب مسير ورود حجاج به بيت الله الحرام ، متفاوت هستند . در مجموع شش ميقات در شش نقطه از مسيرهاي ورودي مكه قرار دارد .
ساعت ده و سي دقيقه شب به جحفه رسيديم . مسجدي است تنها در بيابانهاي تاريك و
خوفناك مكه ، به ياد اوّلين روز آفرينش افتادم و به تنهايي آدم پس از هبوط . با ديدن
مسجد احساس
|
206 |
|
عجيبي به من دست داد ؛ احساسي توصيف ناپذير . وارد مسجد شديم . سالن وسيعي پيش
رويمان بود با حمامها و سكوهاي متعدد كه سرتاسر آن را با كاشي سفيد يكدست پوشانده
بودند . تن به غسل سپرديم و لباس احرام را زيور خود ساختيم . در حين انجام اين فرايض
به ياد فلسفه كفن و دفن افتادم ، با اين تفاوت كه در حال حاضر ، خود عامل عمل خويش
بوديم و در مرگ ، مفعول فعل ديگران قرار مي گرفتيم . اما در هر دو صورت ، اين
اعمال بيانگر لزوم طهارت و پاكي براي حضور در محضر باريتعالي بود . مگر نه اين است
كه : والله يحبّ المطهرين . ( 1 )
پس از پوشيدن لباس احرام ، نداي زيبا و ملكوتي لبيك را بر زبان داشتيم كه وارد
مسجد شديم . نماز گزارديم و نيت عمره تمتع كرديم . و من در تمام اين مدت ، مشغول راز و
نياز با خالق يگانه بودم و تلاشي مستمر در ايجاد رابطه اي قلبي
و روحي با او داشتم ، اويي كه چون با اخلاص بخواني اش ، شنواي
استغاثه تو خواهد بود و استجابگر دعايت .
همه زائران را سوار اتوبوسهاي مخصوص نقل و انتقال زوّار كردند تا به سوي كعبه
مقصود رهسپار كنند . در طول راه آواي لبيك حتي لحظه اي خاموش نشد . صداي ترنم
زيباي لبّيك اللّهمّ لبّيك ، لبّيك لا شريك لك لبّيك ، اِنّ
الحمدَ والنعمة لك والملك ، لا شريك لك لبّيك .
ساعت از نيمه شب گذشته بود و ما همچنان لبيك گويان و دعا و ثناخوان به سوي
مكه در حركت بوديم . صداي لبيك و ندبه و زاري زائران ، تن را به لرزه
مي انداخت .
خواهري كه راهنمايي ما را به عهده داشت ، با صداي گرم و سوزناك و گيراي خود ، دعا
مي خواند و با اين عمل ، روح وجان ما را هر چه بيشتر به خداي يكتا نزديك
مي ساخت . در آن حال به هيچ چيز جز خدا نمي انديشيدم ؛ به قدرت و جلال و
عظمتش و تنها كاري كه از دستم برمي آمد ، گريستن بود و بس . از تصور نزديك شدن
به مقدس ترين خانه ، سراسر وجودم را هيجاني توصيف ناپذير فرا گرفته
بود .
* * *
دو ساعت از نيمه شب گذشته بود كه به مكّه رسيديم . چيزي نمانده بود كه قلبم از
حركت بازايستد ، به مجرّد پياده شدن از اتوبوس و قبل از ورود به مسجدالحرام ، در
مقابل مسجد بر زمين زانو زدم و اشك ريزان به راز و نياز پرداختم .
1 ـ توبه : 108
|
207 |
|
گلدسته هاي مسجدالحرام در دل شب چون الماس مي درخشيدند . وارد مسجد كه
شديم ، خواهر راهنما اعمال و حركات لازم را توضيح داد و راهنمايي هاي بايسته را
ارائه فرمود . ابتدا نماز گزارديم و سپس دعاي اذن دخول خوانديم و طواف به جا آورديم .
در هر شوط ( دور ) دعايي خوانده مي شد و ما با تكرار آن به عبادت و پرستش خالق
يكتا مي پرداختيم .
مسجدالحرام داراي چندين درب ورودي است كه زائران بيشتر از باب السلام وارد
مي شوند . و ما نيز از باب السلام رفتيم كه راهروي طويلي در پيش رويمان بود .
اينجا محلّ انجام فريضه سعي بين صفا و مروه است . از آنجا كه بگذري صحن وسيعي است و
حاجيان در آنجا نماز مي خوانند .
سپس به حياط بزرگ و باشكوهي مي رسي كه كعبه در وسط آن قرار دارد . تمام
سنگفرش است از مرمر سفيد و يكدست و كعبه پوشيده از پرده اي است سياه .
عظمت و شكوه بي نظير و خيره كننده اي دارد . درب
خانه طلايي رنگونزديك حجرالأسود است .
طواف
طواف بدينگونه انجام مي گيرد كه طواف كننده در مقابل حجرالأسود نيت
مي كند و در محدوده بين خانه و مقام ابراهيم هفت بار به دور خانه
مي گردد . و بايد در حين انجام طواف مواظب باشد كه شانه چپش موازي كعبه باشد و
از مسير اصلي خارج نشود و به قول زائران برنگردد و ما هفت شوط را به دقت انجام
داديم و آنگاه پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف بجا آورديم . آماده سعي بين صفا و
مروه بوديم كه اذان صبح فرا رسيد . تمام سالنها و محوطه اطراف خانه مقدس ، پوشيده از
جمعيت نمازگزاران شد . حدود پانصد هزار مسلمان به دور كعبه گرد آمدند تا به يگانگي
خالق خود اعتراف كنند و تنها او را بستايند .
بعد از اداي نماز صبح ، هفت مرتبه سعي بين صفا و مروه را طي كرديم . همان كاري كه
هاجر براي يافتن آب كرد ، آنگاه كه او و اسماعيل را برهنه پاي و تشنه لب
در بيابان رها كرده بودند . و اين نبود جز آزمايش خداوندي .
قسمتي از مسير بين صفا و مروه را بايد با دويدن طي كرد . در اخبار آمده است كه
اين ، همان مسيري است كه هاجر بر اثر ديدن سراب ، براي دسترسي به آب مي دويده
است .
حركت را از كوه صفا با نيت عمره
|
208 |
|
تمتع آغاز و به كوه مروه ختم كرديم و در پايان هر دور تكبير سر مي داديم و
ذكر مي گفتيم .
نكته و مسائل بسياري برايم مجهول و ذهن كنجكاوم خواهان يافتن و فهميدن آنها بود . از جمله چگونگي و زمان ساخت خانه ، كه يكي از همراهان در پاسخ گفت :
در روايت آمده كه محل هبوط آدم و حوا اينجا بوده است و خداوند به آنها دستور داد
خانه اي براي خود بسازند و آن دو چنين كردند تا اين كه به دست حضرت ابراهيم و
با همياري يگانه فرزندش اسماعيل بازسازي شد . گفته شده كه حضرت ابراهيم از سارا صاحب
فرزند نشد پس خداوند به او فرمان داد كه با كنيز خود هاجر ازدواج كند تا شجره خود
را دوام بخشد . هاجر پس از شنيدن اين فرمان با تعجب گفت : ما هر دو پيريم ، چگونه
مي شود ؟ ! اما آنان به خواست و اراده خداوند صاحب پسري شدند به نام اسماعيل كه
ابراهيم به امر خداوند باري تعالي ، هاجر و خردينه فرزندش را در بيابان تنها و
بي توشه رها مي كند . فرزند ، تشنه گام مي گردد و مادر مهربان در
جستجوي يافتن آبي براي فرزند به تكاپو مي پردازد . هفت بار مسير بين صفا و
مروه را طي مي كند اما به آب نمي رسد . وقتي به جانب فرزند
بازمي گردد ، او را در كنار آب مي يابد ؛ آبي كه بر اثر سائيدن پاي كودك ،
از دل زمين سر بيرون آورده بود . همان كه بعدها چشمه زمزم نام گرفت .
* * *
پس از انجام مناسك ، ساعت هفت صبح به بيمارستان بازگشتم . احتياج شديد به استراحت
داشتم . شب قبل مشغول انجام مراسم حج بودم و شب پيش از آن شبكار و آلان با يك دنيا
خستگي . پس از استراحت داخل بخش رفته بيماران را تحويل گرفتم . بستري شدگان بيشتر از
كساني بودند كه قبل از اعزام نيز كسالت داشتند . يكي دو نفر هم در حين انجام مناسك
حج دچار سكته مغزي شده بودند و با وضع وخيمي كه داشتند ، باز با ناله و زاري تقاضا
مي كردند كه تا پايان مراسم حج ، آنان را به ايران بازنگردانيم !
در بيمارستان گاهي اتفاق و ماجراي جالبي رخ مي داد كه بعضي از آنها جالب و
شنيدني است ؛ طبق آمار حدود هشت مورد زايمان در مكه داشتيم كه بيشتر نوزادان پسر
بودند و نام اسماعيل بر آنان نهاده مي شد . موارد بسياري ختنه در بيمارستان
صورت مي گرفت ، كه بيشتر آفريقايي يا
|
209 |
|
عرب بودند . مورد بسيار جالب توجه ، ختنه مرد اطريشيِ 36 ساله اي بود كه به
عربستان سفر كرده و با ديدن موج انسانهاي شيفته و عاشق كه با اخلاص و ارادت قلبي به
عبادت و ستايش پروردگار يگانه مي پرداختند ، تحولي در او صورت مي گيرد و
ناگهان عزم مسلمان شدن مي كند . به بيمارستان ايرانيان مي آيد ، ختنه
مي شود و با گفتن شهادتين ( 1 ) ، اسلام را
برمي گزيند و مسلمان مي شود .
روزها با شتاب سپري مي شدند و من ضمن انجام وظيفه در بيمارستان ، در ساعات
فراغت به زيارت حرم مي رفتم ، اما گويي عشق به زيارت سيري ناپذير است . بيشتر
مواقع ، شب به زيارت مي رفتم ؛ زيرا روزهاي مكه بسيار گرم و طاقت فرساست و
از سويي شبهاي مسجدالحرام ، با چراغهاي نوراني اش درخششي خاص و زيبايي خيره
كننده اي دارد .
با جمع كه بودم ، خود را در ايجاد رابطه با خدا ناتوان مي ديدم ، اما در
تنهايي ، احساس مي كردم به پروردگار خويش نزديكتر مي شوم ؛ آنچنان كه :
أقربُ اليه مِنْ حَبْلِ الوريد .
پنجم ذيحجه سال 1412 هـ . ق . مصادف با 17 خرداد 1371
هـ . ش . ساعت چهار صبح به ديدن كوه نور رفتيم ؛ كوهي كه غار حِرا ، خاستگاه
اسلام را در دل خود جاي داده است . اطراف كوه را خانه هاي كوچك گِلي احاطه كرده
بود كه حكايت از قدمت ، قداست و سادگي محله داشت . اتوبوس در كوچه اي كه با شيب
تندي به كوه ختم مي شد توقف كرد . پياده ، پا در راه گذاشتيم . به دامنه كوه
رسيده بوديم كه نگاهي به بالاي سر خود انداختم ، عظمت و جلال كوه ميخكوبم كرد . با
خود گفتم : بالا رفتن كار دشواري است ، آيا ممكن است از عهده برآيم ؟ از خداوند ياري
خواستم و به پيامبرش توسّل جستم و با عجز گفتم : اي رسول خدا ، من عاشق ديدار جايگاه
مقدس تو هستم ياريم كن تا به ديدارت نائل شوم .
درطول مسير ، دوران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در
ذهنم مجسّم كردم ؛ آنگاه كه حجاز در جاهليت و بربريت به سر مي برد و تعصّب خشك
و غير منطقي بر توده ها حاكم بود و مردي بزرگ ظهور كرد و درخشيد ؛ مردي كه
اركان جهان را برهم ريخت و با تمام بزرگي و عظمت روحش در فراز اين كوه و درون همين
غار ، پايه هاي حكومت الهي خود را استوار ساخت . تصوّر عظمت روح او و ارتباطش با
خدا ، قلبم را به لرزه مي انداخت و همان احساسي را كه به هنگام ديدن خانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ أشهد أن لا اِله اِلاّ الله و أشهد أنّ محمداً رسول الله .
|
210 |
|
كعبه گريبانگيرم شده بود ، در من ايجاد مي كرد . به ياد حضرت خديجه ، اولين زن
مسلمان و عزيزترين همسر رسول خدا افتادم . همو كه براي رساندن آذوقه به رسول خدا ، در
مدت چلّه نشيني اش در غار حرا ، روزي دوبار اين مسير صعب و پر سنگلاخ را
طي مي كرد و اين مقدور نبود مگر براي انسانهاي خداجوي و عاشق .
در مسير به گردنه هاي باريكي برمي خورديم كه عبور از آنها مشكل بود ،
اما به هر نحوي كه بود به قلّه كوه رسيديم ، براي داخل شدن به غار ، لازم بود كمي از
قله به طرف پايين سرازير شويم . آنجا غاري است با دهانه اي بسيار كوچك كه مانند
شكاف در ميان دو سنگ بزرگ است . براي ورود به داخل غار بايد تا كمر خم مي شديم .
پيش از اين تصوّر مي كردم حِرا داراي دهانه اي بزرگ با راهروهايي وسيع و
تاريك است ، اما اينك برخلاف تصوّرم مي ديدم كه بسيار كوچك و در بين دو قطعه
سنگ است .
هوا كم كم روشن مي شد و ما تصميم به بازگشت گرفتيم . در كنار دهانه غار
به اتفاق يكي از دوستان ، عكسي به رسم يادبود گرفتيم . از كوه پايين آمديم . هنوز
عده اي در حال بالا آمدن از كوه بودند . ساعت هفت و نيم صبح به بيمارستان
رسيديم . صبحانه خورديم و به فعاليت هاي روزانه پرداختيم .
عرفــه
صبح سه شنبه ، هفتم ذيحجه برابر با نوزدهم خرداد ، خبر دادند كه سر ساعت دو
بعد از ظهر عازم عرفه خواهيم شد . بعد از خوردن ناهار محرم شديم . مراسم دعا و نيت ،
توسط روحانيان گروه بجا آورده شد . همگي در حاليكه لباس سفيد به تن داشتيم ، در سالني
جمع شديم . عده اي از همكاران كه براي دومين يا سومين بار به زيارت خانه خدا
مشرف شده بودند ، براي مراقبت از بيماران بستري و رسيدگي به امور بيماران احتمالي كه
از عرفه اعزام مي شدند ، در بيمارستان ماندند . در ضمن خداحافظي آنان ، متوجه غم
و اندوهشان شدم . سوار اتوبوسهاي بي سقف شديم و لبيك گويان به طرف عرفه
حركت كرديم . طبق معمول وظيفه خواندن ذكر و دعا به عهده همان خواهري نهاده شد كه
صدايش مناسب بود و ما گفته هاي او را تكرار مي كرديم .
ساعت سه بعد از ظهر بود كه به سرزمين موعود رسيديم . چادرهاي زيادي را
|
211 |
|
در آن سرزمين برپا كرده بودند . ما به چادر اكيپ پزشكي بيمارستان كه از پيش داير
كرده بودند رفتيم . سرزمين عرفات ، پوشيده از شنهاي نرم و سوزان است . اينجا همان
سرزميني است كه توبه آدم و حوّا از جانب خدا پذيرفته شد .
در عرفات كوهي است با نام جبل الرحمه كه طبق روايات ، حضرت آدم و حوا ، پس از ندبه
و زاريهاي بسيار و طلب استغفار در آن ، مورد لطف و شفقت خداوند باري تعالي قرار
گرفتند و بخشش خداوندي بر آنها نازل شد . همچنين نقل كرده اند كه امام حسين
( عليه السلام ) در همين مكان دعاي عرفه را قرائت فرمود .
چادرهاي اكيپ پزشكي
در محوطه وسيعي ، تعدادي چادر برپا كرده بودند كه هر چادر ، حكم بخش مستقل و
جداگانه اي را داشت ؛ مثلا يك چادر مختص بخش داخلي و قلب و چادري مخصوص بخش
جراحي بود ؛ به همين ترتيب بود داروخانه ، آزمايشگاه ، درمانگاه و . . . دو چادر بزرگ نيز
به عنوان خوابگاه خواهران و برادران در نظر گرفته شده بود . پرسنل بيمارستان در
مقابل هر سه ساعت كار ، شش ساعت استراحت داشتند .
هوا بسيار گرم بود ، اما جالب اين كه به محض غروب خورشيد ، به طور محسوسي از شدت
گرما كاسته مي شد . با تاريك شدن هوا ، ستارگانِ بي شماري ، آسمان زيباي
عرفه را پوشاندند . گويي آسمان به زمين نزديك شده است . صداي دعا و گريه در تمام
سرزمين عرفه انعكاس يافته بود . آن شب ، شبِ دلنشيني بود . تا صبح به دعا و ذكر نشستيم
و در زير آسمان عرفه با خدا به راز و نياز پرداختيم . در نتيجه كنار هم قرار گرفتن
چادرها ، محوطه كوچكي ايجاد شده بود كه آن شب هر يك از دوستان سجاده نماز خود را در
گوشه اي از آن پهن كرده بودند و با در دست داشتن مفاتيح الجنان و كتابهاي
دعاي ديگر به دعا مشغول بودند . پس از خواندن نماز صبح ، هريك بر روي جانماز خود دراز
كشيده به خواب رفتيم .
روز نهم ذيحجه نيت وقوف كرديم و از صبح تا بعد از ظهر در عرفه مانديم . بيماراني
كه آن روز به ما مراجعه مي كردند ، عبارت بودند از بيماران قلبي و يا افرادي كه
دچار تنگي نفس شده بودند . تعدادي گرمازده نيز در ميان آنها به چشم مي خورد .
ساعت 9 شب راهي مشعر شديم . ازدحام جمعيت باوركردني نبود . ترافيك سنگين
|
212 |
|
حركت را بسيار كند و ناممكن مي كرد ، بطوري كه حركت اتوبوسها از گامهاي
انسان هم كندتر بود . در ميان جمعيت بيكران مشعر ، مي تواني هر نژاد و طبقه و
رنگي را ببيني . آنجا ديگر ، فقير و غني ، سفيد و سياه ، عرب و عجم ، آفريقايي و آسيايي
باهم تفاوتي نداشتند ، همه در يك صف و با يك هيئت به زيارت قبله خود آمده بودند .
قبل از اذان صبح بايد به مشعر رسيده ، وقوف مي كرديم و با توجه به ترافيك
ايجاد شده ، اين امر غير ممكن به نظر مي رسيد . پس تصميم گرفتيم راه را پياده طي
كنيم . همگي از اتوبوس پياده شديم و با گامهاي مشتاق و با عشق به لقاي معبود ، پياده
طيّ طريق كرديم . مسافتي طولاني را در دل سياه شب و در حالي كه زمزمه دعا و مناجات
در بيابانهاي عربستان طنين انداز شده بود ، در حالي كه قمقمه اي آب در دست
و ساكي بر دوش داشتيم به سوي مشعر رفتيم . خداوند يار شد و قبل از اذان صبح به مقصد
رسيديم . نماز خوانديم و تعدادي سنگ را براي رمي جمره جمع كرديم و تا طلوع آفتاب
وقوف كرديم . بعد از طلوع خورشيد ، حركت را آغاز نموديم . سرتاسر صحراي مشعر موجي از
انسانهاي سفيدپوش از كشورهاي مالزي ، اندونزي ، تركيه و . . . بود . گروهي از
آفريقايي ها و عربها كودكان خود را بر دوش نهاده بودند تا از آسيب هاي
احتمالي در امان نگهدارند . پيرمردها و پيرزنها نفس زنان راه مي رفتند تا
خود را به سرزمين منا برسانند .
منـا
ساعت 10 صبح به منا رسيديم . بعد از استراحتي مختصر ، با لباس احرام راهي
بيمارستان صحرايي شدم . تا پنج و نيم يك نفس كار كردم . بالأخره دوستان همكاري كه
براي رمي جمره رفته بودند ، بازگشتند . در همان ابتداي كار ، موج گرمازده ها ،
تنگي نفس ها و بيماران ديگر به بيمارستان سرازير شد . در همين روز بود كه دو تن
از افراد گرمازده جان به جان آفرين تسليم كردند .
ساعت شش بعد از ظهر ، براي انجام رمي جمره حركت كردم . پس از خستگي يك شب
راهپيمايي و كار مداوم در بيمارستان ، حالا بايد مسافتي طولاني را براي رمي جمره طي
كنم . احساس مي كردم اين فقط خواست خداوند است كه پاهايم همچنان توانايي حركت
دارند . مسافت طولاني يك خيابان را طي كردم تا به محوّطه سرپوشيده اي رسيدم كه
شكل يك
|
213 |
|
تالار را داشت . در وسط آن سنگ بزرگي قرار داشت كه شيطان اول مي گفتند . كمي
آنسوتر تكّه سنگ ديگري و حدود 500 متر آنطرفتر ، سنگ سوم بود كه آنها را نيز به
ترتيب شيطان دوم و شيطان سوم مي گفتند . البته بايد در نوبت اول فقط شيطان سوم
را سنگسار كرد و در روزهاي دوم و سوم ، هر سه شيطان را همزمان باهم .
هفت سنگ اول را به جمره عقبه زدم و بازگشتم . قرباني را ذبح و به پيشگاه خداوندي
تقديم كردم . وقتي به چادر مراجعه نمودم ديگر ناي ايستادن نداشتم بخت با من يار بود
كه آن شب نوبت استراحتم بود . به خاطر خستگي بسيار ، خواب به چشمانم راه
نمي يافت . با خود گفتم ، افتخار تشرف به آستان پروردگار ، فقط يكبار نصيبت شده ،
آيا حيف نيست از اين فرصت استفاده لازم را نبري و وقت خود را به خواب و استراحت
بگذراني ؟ به قول حافظ :
وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتواني
حاصل از حيات اي جان
اين و مست ناداني
روز يازدهم ذيحجه نيز بايد مراسم رمي جمره را انجام
دهيم و اينبار هر سه جايگاه شيطاني را رمي كنيم ، با اين آرزو كه قدرت نابود كردن
شياطين نفساني خود را نيز دارا شويم .
مطلبي كه بسيار موجب ناراحتي است ، تجمع زياد زباله و آشغال و زوايد و فضولات
حيوانات قرباني است كه تمام سطح زمين را پوشانيده . با خود مي انديشيدم كه
مسؤولان حكومت سعودي يا نمي خواهند و يا نمي توانند اين مشكل را حل كنند .
با توجه به ميزان درآمدي كه همه ساله در موسم حج عايدشان مي شود ، آنان به
راحتي مي توانند امكانات بهداشتي و رفاهي بيشتري را در اختيار زائران خانه خدا
قرار دهند . تنها با قرار دادن سطل هاي مخصوص زباله ، آنهم با فاصله كم و نظافت
دائميِ محل ، مي شد مشكل تراكم آشغال و كثافات را حل كرد . فكر مي كردم كه
اگر يك خبرنگار مغرض خارجي اين صحنه را ببيند ، چه جنجالي در مطبوعات برعليه
مسلمانان ، كه شعار اوليه شان همان النّظافة من الايمان
است برپا خواهد كرد !
موضوع ديگر ، مسأله ترافيك و ازدحام جمعيت در آن منطقه و مشكل نقل و انتقال
بيماران است . با ايجاد چند پل هوايي يا تونل زيرزميني مخصوص و تردّد
آمبولانس هاي اورژانس ، اين معضل نيز به سادگي قابل حل و فصل است .
سه روز اقامت در منا تمام شد و
|
214 |
|
پياده به مكه بازگشتيم . ظهر به مكه رسيديم و شب براي انجام طواف واجب به
مسجدالحرام رفتيم . خيلي شلوغ بود . طواف حج تمتع را انجام داديم . از چهار ستون بدنم
عرق مي چكيد . بعد از حج تمتع ، دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم به جاي
آوردم ، پس از آن هفت بار سعي بين صفا و مروه و در نهايت طواف نساء ، كه بر همه كساني
كه به زيارت خانه خدا مي آيند ، واجب است . چراكه اگر اين طواف صورت نگيرد زن و
همسر باهم محرم نخواهند شد . پس از طواف نساء ، باز دو ركعت نماز پشت مقام ابراهيم
خوانديم و تا صبح در مسجدالحرام به دعا و نيايش پرداختيم . هنگامه وداع نزديك بود
وداع با مكه و كعبه و هر آنچه در آنها بود . اما وداع با خدا ؟ هرگز . خدا همه جا با
ماست آن شب تا صبح با خدا حرف زدم ، گويي خدا در كنارم و در درونم بود . با او
مي گفتم : خدايا ! هيچ ميزباني به ميهمان خود نمي گويد ديگر به ديدار من
نيا . تو نيز مرا از درگاه خودت مران . به من توفيق ديدار دوباره خودت را عنايت كن .
ايمان مرا استوار گردان و راه درست زيستن را به من بياموز .
مدينة النبي
دوازدهم ذيحجه برابر با بيست و چهارم خرداد ، روز بازگشت بود . قرار بود ساعت 8 شب
به سوي مدينه حركت كنيم اما به دليل مشكل تردد و مسائل مربوط به پاسپورت حركت ما به
تعويق افتاد و سرانجام ساعت دو بعد از ظهر روز سيزدهم ذيحجه ، به جانب مدينه حركت
كرديم . هنگام خروج از مكه اشك از ديدگانم جاري شده بود . ساعت 6 بعد از ظهر به 180
كيلومتري مكه رسيديم ، توقف كوتاهي براي استراحت و خواندن نماز و بعد حركتي دوباره
تا مدينه . ساعت ده و نيم شب به مدينه رسيديم . اولين چيزي كه به چشمم خورد ، گنبد
مرقد پيامبر بود . گويند اگر براي اولين بار مرقد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را زيارت
كني هر حاجتي بخواهي برآورده مي شود . خدايا ! حاجتهاي من زياد است . كدام يك را
از تو طلب كنم ؟ ! خدايا ! من برآورده شدن تمام آرزوهايم را از تو مي خواهم .
يكراست به بيمارستان رفتم . در طبقه اوّل بيمارستان ، درمانگاه و اورژانس خواهران
و برادران و داروخانه قرار داشت . بخش سي سي يو و اتاق عمل در طبقه دوم
جاي داشتند و بخشهاي داخلي و زنان در طبقه سوم و بالأخره خوابگاه خواهران در طبقه
چهارم .
آن شب نيت كرده ، در مدينه مانديم .
|
215 |
|
صبح ساعت 6 به اتفاق مسؤولين و ساير همكاران به قبرستان بقيع رفتيم . قبرستاني كه
مدفن بزرگان دين و اصحاب رسول خدا بود . برخلاف تصورم ، آنجا را قبرستاني مخروبه
يافتم . زيارتنامه خوانديم و اشگها ريختيم . از معروفترين كساني كه در بقيع به خاك
سپرده شده اند ؛ عبارتند از امام حسن مجتبي ، امام باقر ، امام صادق و امام سجاد
( عليهم السلام ) و نيز ، فاطمه بنت اسد ، ام البنين ، ام كلثوم ،
دختران پيامبر ، چند تن از همسران آن حضرت و . . . به زنان اجازه ورود به بقيع را
نمي دادند و ما از پشت نرده ها به زيارت و قرائت فاتحه مي پرداختيم .
از آنجا به زيارت مرقد رسول خدا رفتيم .
مدينه شهر پيامبر است . شهر امامان شيعه و زادگاه عترت رسول الله . در واقع حرم
رسول ، خانه و مسجد آن بزرگوار بوده است . اگر با چشم دل مي نگريستي ،
مي توانستي جاي پاي رسول خدا و اصحابش را در كوچه ها و گذرگاههاي آن
ببيني . سلام فرستادن بر پيامبر ، توفيق بزرگي بود كه نصيب من و همراهانم شده بود .
خيلي ها در آرزوي چنين لحظه اي بودند . آرزوي درود فرستادن بر آخرين
فرستاده خداوند تبارك و تعالي .
شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم * * * توفيق يار شد كه سوي اين در آمديم
ما دل شكسته ايم و ليكن اميدوار * * * با دستهاي خالي و چشم تر
آمديم ( 1 )
از جانب شرقي حرم وارد شديم ، به درب جبرئيل رسيديم . اذن دخول خوانديم و وارد
شديم . حرم ، خانه پيامبر بوده است و درب تمام خانه هايي كه در اطراف مسجد قرار
داشتند ، به مسجد باز مي شده . به دستور خداوند ، درب تمام خانه ها مسدود
مي گردد . مگر در خانه رسول و خانه حضرت علي و فاطمه زهرا ـ سلام الله عليهم ـ
. محدوده خانه پيامبر در ميان دو رديف ستون قرار دارد . ستونهايي كه با رنگي متفاوت ،
از ساير ستونها ممتاز شده اند . بر طبق روايات ، خانه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در
قسمت جنوب شرقي مسجد ساخته شده و در مجاورت آن ، خانه ها و حجره هاي كوچك
كه هر يك مسكن و مأواي يكي از نزديكان و صحابه پيامبر بوده و خانه فاطمه اطهر ـ س ـ
در مجاورت بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرار داشته است .
جايگاه ابدي و مرقد حضرت فاطمه ـ س ـ بر هيچكس روشن نيست . در روايات
آمده است كه آن حضرت قبل از مرگ وصيت فرمود كه شب هنگام به
1 ـ نشريه زائر ، 1371
|
216 |
|
خاكش بسپارند . پس بر طبق وصيت ايشان ، امام علي ( عليه السلام ) به همراه
فرزندانش حسين و تني چند از صحابه نزديك خود ، شبانه ايشان را دفن مي كنند و از
اينرو هيچكس از آرامگاه واقعي او باخبر نيست .
وقتي از باب جبرئيل وارد حرم شديم ، بطور محسوسي ضربانهاي شديد قلبم را حس
مي كردم . تمام ملتمسين دعا در نظرم مجسم شدند . در مقابل ستون توبه و حرم مطهر ،
نماز خواندم . در همين حين به ياد صحبت هاي كودك يتيمي افتادم كه در پرورشگاه
بسر مي برد و هنگام عزيمتم به مكّه سفارش كرده بود : وقتي به آنجا رسيدي ، برايم
دعا كن تا از پرورشگاه بيرون روم . در مقابل حرم پيامبر دست به دعا برداشتم و با
تمام وجودم از خدا و رسولش خواستم كه : اي پيامبر خدا ، تو يار و ياور محرومان و
يتيمان بودي ، از تو مي خواهم كه دعاي اين كودك يتيم را مورد قبول قرار دهي . از
تو مي خواهم زندگي ساير كودكان پرورشگاه را مورد توجه قرار دهي .
خدايا ، اين كودكان فراموش شده و محروم را درياب . خدايا در دل سرپرستان و مربّيان
آنها ، محبت و عشق قرار بده تا با آنان مانند فرزندان خود رفتار كنند . خدايا ! به من
قدرتي عنايت كن تا در راه رضاي تو ، قدم بردارم و بتوانم به اين كودكان بي پناه
كمك كنم .
به علت ازدحام و شلوغي بيش از حد جمعيت ، زيارت كردن براي زنان در ساعات پر رفت و
آمد ، ممنوع بود و بنا به همين علت ، معمولا يا ساعت يك و نيم بعد از ظهر به زيارت
برده مي شديم و يا صبح زود ، قبل از طلوع آفتاب .
روزهاي آخر سفر را مي گذرانديم . در بيمارستان همه چيز طبق روال عادي
مي گذشت . تقريباً 9 مورد زايمان در شهر مدينه داشتيم و حدود 12-10 مورد ختنه
انجام گرفت يك مورد بسيار جالب توجه ، بستن لوله هاي يك آقا بود كه البته باعث
تعجب هم شده بود .
هرچه به زمان بازگشت نزديكتر مي شديم ، دلم به خاطر دور شدن از اماكن مقدس ،
مي گرفت . با اين كه از فرزندانم دور بودم و تا قبل از اين سفر ، هرگز بدون آنها
به مسافرت نرفته بودم ، اما عشق به لقاي خداوند و زيارت حرم رسول ، دوري از آنها را
برايم آسان كرده بود و چندان بي تابي در خود احساس نمي كردم . مگر عشقي
والاتر و عميق تر از عشق به خدا و رسول وجود دارد ؟ و مگر محبّت و علاقه به
فرزند نشأت گرفته از عشق پروردگار عالميان نيست ؟
|
217 |
|
هنگام اقامت در مدينه ، به نقاط ديدني اين شهر نيز رفتيم . 28 خرداد برابر با 16
ذيحجه ، قبل از اذان صبح ، به اتفاق تعدادي از همكاران و با راهنمايي راهنمايمان
ابتدا به مسجد قُبا رفتيم ؛ نخستين مسجد بعد از اسلام . نماز صبح را آنجا خوانديم سپس
با سخنان راهنما كه توضيحات لازم را در مورد تارخچه مسجد مي داد ، گوش داديم .
مسجد بسيار زيبا و ديدني اي بود . گويند پيامبر در آستانه ورود به مدينه ، هنگام
هجرت ، در قُبا فرود آمد و چند روزي در آنجا بيتوته كرد . در همان چند روز اقامت .
اقدام به بناي مسجدي به نام مسجد قب نمود كه امروزه نيز ار همان قداست برخوردار
است . سپس از مسجد ذوقبلتين ديدار نموده و بدنبال آن به طرف ديگر مساجد سبعه رفتيم .
اين مساجد در واقع محراب نماز و عبادتگاه 6 تن از ياران و صحابه رسول اكرم
( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده كه در جنگ خندق ـ كه به جنگ احزاب نيز معروف است شركت
داشته اند . در اين جنگ ، طبق پيشنهاد سلمان فارسي دفاع از شهر مدينه و مسلمانان
در خارج از شهر صورت مي گيرد ؟ و مسلمانان براي جلوگيري از حملات مشركين ـ كه
براي از بين بردن مسلمانان با يكديگر دست اتحاد داده بودند خندقي در اطراف شهر حفر
مي كنند . چند تن از مسلمانان در اطراف خندق كمينگاه و محراب نمازي براي خود
مي سازند كه در دوره هاي بعدي ، اين محرابها و كمينگاهها تبديل به مسجد
مي شوند . در حال حاضر 6 مسجد در اين منطقه موجود است .
امروز ، ششم تيرماه 1371 هـ . ش . برابر با 25 ذيحجه 1412
هـ . ق . است . با اين كه بسياري از زائران به كشورهايشان
بازگشته اند ، اما ازدحام جمعيت همچنان باقي است . طبق معمول به زيارت
مي رويم . به مسجدالنبي و قبرستان بقيع . يكبار ديگر نيز به ديدار مسجد شجره
رفتيم . همان مسجدي كه در ابتداي گزارش خود ، از آن به تفصيل ياد كردم . بعد از خواندن
نماز در مسجد ، به زيارت چاههايي رفتيم كه طبق گفته راويان ، به دست حضرت
علي ( عليه السلام ) حفر شده است . چهار چاه كه در مجاورت يكديگر قرار داشتند .
مقداري آب به عنوان تبرك برداشتم و به اتفاق ساير دوستان ، به مدينه بازگشتم . اينبار
در مدينه به ديدن مسجد ردالشمس رفتيم . مسجدي كوچك در كنار نخلستاني بزرگ .
روز عزيمت فرا رسيد . قبل از حركت ، براي آخرين بار به زيارت مرقد
|
218 |
|
حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفتيم . نمي خواستم باور كنم كه اين آخرين
ديدار با آستان مبارك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است . ساعت 8 صبح به طرف جده راه
افتاديم . در تمام طول مسير فكر مي كردم در رؤيا هستم ؛ رؤيايي شيرين و زودگذر .
دوست نداشتم خود را در دنياي واقعيت ها ببينم . به مكه ، به مدينه ، به حرم رسول ،
به قبرستان بقيع و به تمام اماكن مقدس آن وابسته شده بودم ، و كندن و جدا شدن از
آنها برايم طاقت فرستا و دشوار بود . در جده ، در زير همان چادرهايي كه هنگام
آمدن پذيراي ما بودند ، استراحت كرديم . زمان به سرعت مي گذشت . در فرودگاه تعداد
بيشماري از زائران بودند كه خود را آماده عزيمت به كشورشان مي كردند .
بلندگوهاي فرودگاه نيز دم به دم ، حاجيان را جهت سوار شدن به هواپيما ، راهنمايي
مي كردند .
جدايي از همسفران و بازگشت به وطن بسيار دشوار بود . من مسافرتهاي زيادي به خارج
از كشور داشتم . اما اين بار برخلاف دفعات قبل ، قلبم از شوق ديدار وطن و فرزندانم
نمي تپيد . اين دفعه تپش قلبم به واسطه دوري از كعبه مقصود و حرم مطهر آخرين
فرستاده خدا بود . سوار هواپيما كه شديم ، قطرات اشك ازچشمانم جاري شد .
به ميهن و اقامتگاهم شيراز بازگشتم . در فرودگاه همسر و فرزندانم به اتفاق ساير
بستگان و نزديكان ، به استقبالم آمده بودند . در جمع بستگانم با شور و هيجان
زايدالوصف به خانه رسيدم ، پارچه سبز بزرگي را بر سردرِ خانه مان ديدم كه به
مناسبت استقبال قطعه شعر زيبايي بر آن نوشته شده بود . همسرم گفت : در نبود تو ،
پسرمان حسين ، ذوق شعري پيدا كرده و در فراق تو اين شعر را سروده است :
خوش آمدي ز سفر نور چشمم اي مادر * * * ستاره سحرم ، نوربخشم اي مادر
زيارت حرمين ، مادرم قبولت باد * * * چه در مقام خليل و چه در صفا
مادر
ترا ستايم و رويت ببوسم از سر شوق * * * زاشك چشم بشويم غبارت اي
مادر
سپاس و حمد خداوند گويم از اخلاص * * * كه آمدي به سلامت به سوي ما
مادر