* همگام با راهیان کوی دوست

میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 همگام با راهیان کوی دوست ناهید فلاحتی کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یارکجاست ؟ گوهر شناس آفرینش درّ گرانی را به امانت نزدم سپرده و وظیفه محافظت و بهره جویی از آن را به م

ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375

همگام با راهيان كوي
دوست

ناهيد فلاحتي

كعبه خود سنگ نشاني است كه ره گم نشود حاجي احرام دگر بند ببين
ياركجاست ؟

گوهر شناس آفرينش درّ گراني را به امانت نزدم سپرده و وظيفه محافظت و بهره جويي از آن را به من محول كرده بود ، در حالي كه در يك ميدان وسيع بازي و سرگرمي واقع شده بودم ( وما الحيوة الدنيا الاّ لعبٌ
ولهو
) ، هيچ شناخت و اطلاعي از ارزش آن نداشتم يا شايد هم شناخت داشتم ولي سرگرمي هاي فراوان اين ميدان و بازيگوشي خودم
غافلم كرده بود . به هر صورت به عوض حفاظت و قدرشناسي و بهرهوري از آن ، مثل موجود لا
شعوري كه فرقي مابين خرده شيشه با جواهر قائل نيست ، آن گوهر را در خار و خاشاك و
آلودگيهاي فراوان رها كردم ، حتي گاه گم كردم و با راهنمايي همان گوهرشناس آن را
يافتم ، به تدريج كه قدري به ارزش آن درّ واقف شدم . و بصيرت گوهرشناسي يافتم ، گوهرم
را خاك آلوده و بي جلا يافتم و ناراحت و پشيمان از حماقتها و قدر ناشناسيهاي خودم
به دنبال چاره گشتم . چه كنم كه بار ديگر گوهرم زيبا شود ، آخر ممكن است وقت امانت
داري ام ( با فرارسيدن مرگ ) به پايان رسد و صاحب گوهر دنبالش بيايد ، اينطوري كه
نمي شود به صاحبش برگرداند ، بايد مثل اوّلش تميز شود .

خلاصه دنبال چاره بودم ، ديدم


283


راهي ندارم مگر اين كه به سراغ گوهر شناس بروم و از خودش بخواهم كه آن را برايم
جلا دهد يا اين كه به خودم بياموزد كه چگونه جلايش دهم و اين بار به او قول دهم كه
ديگر مراقب باشم ونگذارم خراب شود ! .

آري ، قصّه حج من اين است ، مي خواهم بروم براي جلا دادن ، پاك كردن گرد و
خاكها و كدورتها ، زنگها و رنگها و . . . احساس مي كنم عمري به بطالت
گذرانده ام و كاري نكرده ام جز جمع آوري يك مشت تخلفات و اعمالي كه اگر
صورت مثالي آن را نشانم دهند وحشت مي كنم و بدون پاكسازي و بيرون ريختن آنها
از لاي پرونده وصفحه دلم ، تصوّر ايجاد بناي انساني وساختن چهره انسان ، كه لقب خليفة
الله گرفته واثري از روح خدا دارد ، برايم متصوّر نيست . احساس مي كنم كه خودم
را گول مي زنم نمي توانم ، كريهي و حيوانيت صورت قبلي را ناديده بگيرم
وحالا صورت انساني بسازم . دلم مي خواهد حركتي ، نيازي ، نظري و خلاصه يك چيزي آن
را ريشه كن و باطل كند و دوباره به من امكان دهد كه از نو بسازم و اين را در
حج ديدم .

حج يك امكان است ، يك ميقات است ، يك ميعادگاه بارعام حق تعالي است . وقت ملاقات
داده و اصلا خودش دعوت كرده ، مي خواهد به حرفمان گوش دهد ، ارتباط مستقيم و
نزديك پيدا كند .

حج يك سفر است ، سفر از خيلي چيزها و حذر از آنها و جاگذاشتن خيلي از اسباب و
اثاثيه هاي بي مورد ، جاگير و حتي مضرّ و نيز برداشتن يك توشه بدرد بخور ولازم
براي رسيدن به مقصدي بزرگ وآشنا و گاه فراموش شده .

حج سفري است از ارزشهاي پست و دون ، به مراتب و ارزشهايي بالاتر .

حج سفرِ دل است ، معراج روح است ، ملاقات قطره است با دريا ، اتصال پرتو نوراني است
به منبع نور .

و خلاصه حج زندگي ساز است و زندگي شكل دهنده انسان ، و انسان گوهر است .

امّا تمام حج قبل از حج است . مگر ممكن است بدون اين كه بفهمي آن گوهرت آلوده شده
و پاك وزيبايش را بخواهي و بدون اين كه دنبال چاره بگردي و راه تطهيرش را بخواهي و
بدون اين كه تمنّاي جلا دادنش را داشته باشي ، آن گوهرشناس برايت جلا بدهد ؟ بعلاوه
اگر هم جلا داد نتيجه و فايده اي ندارد ، چون نفهميده اي كه چه چيزهايي آن
را خراب


284


وكِدِر كرده بود كه از آنها حذر كني ( تقوا و ورع ) و نفهميدي كه چطور بايد حفظش
كني و آمادگي مراقبت و نگهداري اش را پيدا نكردي ( خودسازي ) . پس اگر جلا
داده اش را هم به دستت بدهند فرقي نمي كند . دوباره فوري مثل اولش
مي شود ، بله بايد تلاش كنيم ، آن طوركه تشنه آب براي نوشيدن لَه لَه
مي زند و كعبه را بيابيم و طواف كنيم ( خداي كعبه را ) آنطوري كه كبوتران واله و
عشق باز ، ريسمان محبت يار بگردن افكنده و آن ريسمان او را به طواف يار
مي چرخاند ( اشاره به خطبه اي از نهج البلاغه ) و ذات اقدسش را چنان پر
قدرت متصل شويم كه لحظه اي رهايي و گم گشتگي و حيراني نصيبمان نشود .

همواره در زندگي انسان لحظات و ايّامي وجود دارد كه هم به سبب موقعيت زماني و هم
از جهت وضعيت روحي خودِ فرد ، تكرار نشدني و برگشت ناپذير است و چه بسا كه
گرانبهاترين قسمت عمر او را تشكيل مي دهد . پس خوشا به حال آنكس كه قدر
مي شناسد و از اين اوقات كمال استفاده را مي برد و واي بر او كه چشم بر
هم مي گذارد و نديده ونفهميده مي گذرد .

. . . و حج از آن هنگامه ها و ايّام است كه بايد فرصت را غنيمت شمرد و هر چه
بيشتر از آن خوشه چيني كرد ، بايد براي تمام عمر از آن نيرو و برنامه گرفت ،
بايد با آن زندگي را ساخت وخدا مي داند كه هربنده اش چگونه بر روضه حج
وارد مي شود و چگونه از آن عبور مي كند آنچه مسلم است اين كه چشمه جوشان
است ولي بهره هر كس بقدر پيمانه اوست .

روز شنبه 13 مرداد ماه سال 63 ( مصادف با 6 ذيقعده 1404 ) ساعت 3 و 20 دقيقه بعد
از ظهر ، بعد از ساعتها انتظار ، كه شايد به اندازه روزها برايم طولاني شده بود ، از
فرودگاه تهران به طرف جده حركت كرديم ، در طي 3 ساعت پرواز ، هر كس در خودش غوغايي
داشت . در آن لحظات خدا مي داند در دلها چه چيز بود ! خسته از انتظار ، مُشتاقِ
رسيدن و زيارت ، و با حالت ناباوري و هيجاني كه مانع از آرام داشتن و خوابيدن
مي شد بالأخره ساعت 6 و ربع بعد از ظهر به وقت تهران و 5 و 45 دقيقه به وقت
جده بود كه در فرودگاه جده پياده شديم .

در جده حدود پنج ساعت بوديم كه به نماز و شام واستراحت صرف شد ، ساعت حدود يك
نيمه شب بود كه با ماشين به قصد مدينه حركت كرديم ، نماز صبح را در منطقه بدر
خوانديم و حدود ساعت 10 صبح بود كه با خستگي فراوان كه به علت بدي


285


راه عارض شده بود ، به منزلي كه پيشتر در مدينه آماده شده بود رسيديم و ساعت 6 بعد از ظهر راهي حرم مطهر حضرت رسول شديم . در آن لحظه كه به طرف مسجد النبي قدم
برمي داشتم همواره اين كلمات در گوشم طنين افكن بود كه :

حواست هست پا جاي پاي چه كساني مي گذاري ، چه راحت راه مي روي ! هيچ
مي داني كه اين كوچه و خيابان گواه حركت ها و رفت و آمدهايي بوده و
گفتگوهايي را به ياد دارد ؟ ! گوشه هايي از تاريخ پيامبر و ائمه ـ عليهم صلوات
الله ـ برايم تازه مي شد وسعي مي كردم بتوانم آنها را حس كنم .

نزديك حرم كه رسيديم ، با كنجكاوي به هر طرف نگاه مي كردم . گلدسته هاي
بلند و زيباي حرم نمايان است ، وقتي چشمها به گنبد رسول الله مي افتد مثل اين
كه بند دل آدم پاره مي شود ! شوق و ذوقي كه داشتم با ناباوري عجيبي آميخته شده
بود . خدايا ! سپاس تو را كه به من لياقت و سعادت اين را دادي كه به حضور رسولت برسم . اينجا خانه محمّد بوده ، خانه فاطمه بوده ، علي و حسنين اينجا زندگي كرده اند ،
مدينه شهر ائمه است ، شهر وفادار به پيامبر است . وقتي به شهر مي نگري به ياد
مي آوري استقبال انصار از رسول خدا ـ ص ـ را . به قول يكي از
دوستان ، آدمي در مدينه احساس امنيّت مي كند ، از غضب و بد اخلاقي و آزار عربها
كه پيشتر شنيده بودم ، در مدينه نديدم . گوئي اينها با عربهاي مكه فرق مي كنند ،
هرچه باشد مدينه پناه دهنده و پذيراي رسول الله بوده ، در حاليكه در مكه جز رنج و
شكنجه به آن حضرت نرسيد در همين فكرها بودم كه وارد حرم شديم . مسجد النبي عجب عظمت
و شكوهي دارد ! به دنبال ضريح مطهر مي گشتيم ، وقتي فهميدم كه عصرها اجازه
نمي دهند به آن قسمت برويم ، خيلي ناراحت شدم ، به هر حال گوشه اي از مسجد
نشستيم و زيارت خوانديم و بعد هم نماز مغرب را به جماعت بجا آورديم . ديدن و حضور در
نماز جماعت مسجدالنبي برايم بسيار جالب بود . شكوه و عظمت خاصي دارد . امام جماعت
مسجدالنبي لهجه فصيح وبليغ ولحن زيبايي دارد . از طرفي بزرگي مسجد ، فراواني جمعيت كه
سطح خيابانهاي اطراف مسجد را هم مي پوشاند و انواع و اقسام آدمها كه در جمعيت
ديده مي شوند هر بيننده و ناظري را جلب مي كند ، هر روز هم كه
مي گذرد بر تعداد افزوده مي شود ؛ به نحوي كه اين روزهاي آخر ديگر مغازه


286


دارهاي نزديك حرم موقع نماز توي مغازه شان متصل به جمعيت بودند !

چقدر خوب مي شد اگر همه مسلمانها به خصوص شيعه ها تقيّدشان به نماز
اينگونه بود ، البته جاي تأسف دارد كه اين ظاهر جالب ، فاقد معنا است و دشمنان از
همين وسائل هم براي پيشبرد مقاصدشان استفاده كرده اند ، غير از نمازشان چيز
ديگري كه برايم جالب بود ، حفظ اصالتشان است از نظر لباس .

خلاصه همه اينها بر تصوّر زمان صدر اسلام و مدينه پيغمبر كمك مي كند ، حيف
كه قيافه شهر ، سادگي اش را حفظ نكرده و ظاهر نسبتاً پيشرفته اي داشت ،
ساختمانهاي چند طبقه ، شركتهاي بزرگ و خلاصه فرمهاي ساختماني غربي و از اين
قبيل .

بگذريم ، سخن به اينجا رسيد كه نماز جماعت را خوانديم و بعدش دسته جمعي به سوي
قبرستان بقيع راه افتاديم ، مسيرمان از كوچه بني هاشم بود كوچه پيچ در پيچ و
باريك و قديمي است كه از جلو حرم ، روبروي در جبرئيل شروع مي شود و روبروي بقيع
ختم مي شود . عده اي از بني هاشم در آن كوچه زندگي
مي كرده اند آثاري از خانه امام حسن و امام زين العابدين هم در آنجا
بوده ولي ما نديديم ، اين كوچه بر خلاف بيشتر جاهاي مدينه ، آن ظاهر قديمي و تنگ و
خاكي اش را حفظ كرده و خانه هاي كاهگلي قديمي ساز دارد . آدمي آنگاه كه از
كوچه مي گذرد ، در نظرش مي آيد كه فاطمه زهراء ـ س ـ دست حسنين را در دست
دارد و به بيت الاحزان مي روند . آخر بيت الاحزان هم پشت بقيع است و خانه
زهراء ـ س ـ هم در كنار مسجد پيغمبر ( الآن داخل مسجد واقع شده ) و اينطور كه
مي گويند مسير دختر پيامبر از اين كوچه بوده است . چگونه مي شود بقيع
ظاهري بس ساده دارد ، چرا ؟ ! چگونه مي شود ظاهر بي نور و ساكت خرابه بقيع
را ديد و اشك نريخت ؟ ! بقيع تنها زميني است كه يكجا پيكر مطهر چهار امام ( امام حسن ،
امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق ـ عليهم السلام ـ ) را در خود دارد ،
آنهم كنار هم ، با ظاهري اين چنين ، دريغ از يك سنگ قبر ! برروي قبر چيزي
نمي بيني جز 4 يا 5 سنگ كوچك كه طرف سر قبر بر خاك كاشته اند . خدايا ! اين
چه زميني است كه توانسته است اين همه عظمت را در خود جاي دهد ! به امام
حسن ـ ع ـ فكر مي كني ، دلت مملوّ از نفرت و كينه نسبت به دشمنان اهل بيت
مي شود و يادت مي آيد كه چطور بعد از سالها تعدّي


287


به حقوق خاندان عصمت و خانه نشين كردن علي بن ابيطالب وبعد از ايستادگي در مقابل
عدل علي ـ ع ـ لبه تيز حمله شان رو در روي فرزندش امام حسن قرار گرفت ، با
تحميل صلح مظلوميتي براي آن حضرت ايجاد كردند كه به شهادت تاريخ حتّي بين شيعه هم
امام حسن ناشناخته و مظلوم است اينك فضاي قبرستان بر اين ظلم گواهي مي دهد . حسّ مي كنم آسمان مدينه رنگ ديگري دارد . زمين مدينه زمين ديگر و هوايش هواي
ديگر است . مدينه شهر محبّان و دوستداران خدا و شهر رسول الله است . شهري كه ائمه ـ
عليهم السلام ـ آنجا زيسته اند . شايسته ترين انسانها را در خود
پرورده است . مدينه مقامي بس والا دارد و هيچ سرزميني ـ جز مكه ـ به قدر مدينه
عزّت پيدا نكرده است . مدينه خاطرات تلخ و شيرين بسيار دارد . اي آسمان مدينه ، چه كسي
شاهد صادق تر از تو ؟ از شبهاي مدينه و از روزهايش بگو ؛ از نزول ملائك و فرشته
وحي . توكه ناله ها و درد دلها و آه و سوزهاي علي شنيده اي و مناجاتهاي او
را به ياد داري . تو خانه نشيني علي را ديدي و شاهد بودي كه مدينه در سوگ زهرا
نشسته ، عزا دار رحلت ائمه گشته و مرگ رسول الله را ديده است . مدينه ! تو چقدر طاقت
داري ! اين همه غم و اندوه را ديده اي و هنوز پابرجايي ؟ ! در پشت ديوار بقيع ،
پشت در بسته و ديوار قبرستان بقيع ، بر روي زمين نشستن و دعاي كميل خواندن چه زيبا و
لذتبخش است ، به خصوص كه ما فردايش عازم مكّه بوديم . جمعيت عظيمي جمع شده بودند ،
خيابانهاي اطراف بقيع از جمعيت موج مي زد . شُرطه ها ( پليس ) با
بي سيمهايشان از دور مراقب بودند . تعدادي از آنان نيز داخل قبرستان ايستاده
بودند و از روي ديوار نگاه مي كردند .

فرياد شعارهاي شركت كنندگان در دعاي كميل به آسمان برخاست . آدمي باشنيدن شعار
الموت لامريكا ، والموت لاسرائيل هيجان زده مي شد ، مغازه دارهاي اطراف وغير
ايرانيهاي عرب و غير عرب با تعجب نگاه مي كردند . شعارهاي الله اكبر ، لا اله
الاّ الله ، محمّد حبيب الله ، محمد رسول الله ، محمد امين الله كه داده مي شد
بي اختيار مو به بدن آدم راست مي گشت . روز يكشنبه 21 / 5 بعد از ظهر دسته
جمعي براي ديدن اماكن ومساجد اطراف مدينه حركت كرديم ، ابتدا به دامنه كوه اُحُد
آمديم ، قبرستان شهداي اُحُد ، قبرستان ساده اي است كه قسمت جلوي آن پنجره
قهوه اي رنگي دارد شبيه پنجره طلا و پنجره نقره


288


امام رضا ـ ع ـ كه تعدادي دخيل بر آن بسته شده ! اينجا هم كسي را نمي گذارند
داخل شود ، بايد از پشت پنجره زيارت خواند . قبر حمزه سيد الشهداء ، عموي پيامبر در
اينجا مدفون است كه با سنگهاي سياه رنگ كوتاهي ، اطرافش را حدود 20 سانتي متر بالا
آورده اند . اين قبرستان در شمال شرقي مدينه ، پايين كوه احد است . منطقه
احد اينك به صورت شهركي در آمده و آباد شده است . در نزديكي قبرستان اُحد ، مسجد
مباهله قرار دارد . اين مسجد گنبد كوچك و بلند و سبز رنگي دارد و مسجد آبادي به نظر
مي آيد اما متأسفانه درش بسته بود و كسي نمي توانست وارد شود . بعد از
قبرستان احد به قصد مساجد سبعه حركت كرديم . ابتدا به مسجد قبلتين رفتيم گنبد سفيد
كوچكي دارد و در قسمت بلندتري نسبت به سطح زمين قرار گرفته است . ( 15-10 پله بالا
مي رود ) آنجا هم دو ركعت نماز گزارديم . اين مسجد همان است كه پيغمبر در آن
مشغول خواندن نماز ظهر بودند ، در ركعت دوم نماز جبرئيل نازل شد و پيغمبر را از بيت
المقدس به طرف كعبه تغيير داد و بقيه نماز را به سوي كعبه بجا آورد .

بعد از مسجد قبلتين به سوي محلّي كه شش مسجد در آن واقع است رفتيم ؛ مسجدزهرا
ـ س ـ ، اميرالمؤمنين علي ـ ع ـ ، سلمان ، فتح ( احزاب ) ، عمر وابوبكر . آنجا مثل قبرستان اُحد در دامنه و پاي كوه است در شمال غربي
مدينه كه آن را كوه سلغ نامند . ساختمان سفيد اتاق مانند كه خيلي ساده است و در
كوچكي دارد مسجد فاطمه ـ س ـ است . پشت و بالاتر از آن ، در دامنه كوه ،
مسجد حضرت علي ـ ع ـ است كه پله مي خورد و بالا مي رود . سردرش طاقي دارد
و بزرگتر از مسجد فاطمه است . محرابي هم در آن هست ، در طرف چپ اين دو مسجد ، هم سطح
زمين ، ابتدا مسجد عمر و عقب تر از آن مسجد ابوبكر است كه اين دو مسجد آخر
داراي كولر و چراغ و امكانات است اما نمازگزار هر دو كم است . بعد از اين دو ، مسجد
فتح و سلمان است كه در كنار هم واقع شده اند . ابتدا مسجد سلمان روي سطح زمين
وپهلويش ، در دامنه كوه ، مسجد فتح يا احزاب است كه از نظر بلندي و ظاهر ، شبيه مسجد
حضرت علي ـ ع ـ است وروبروي آن هم قرار گرفته . اين منطقه مربوط به جنگ احزاب يا
خندق است كه به پيشنهاد سلمان فارسي ، بين قشون دشمن و شهر را خندق كندند . مساجد
حضرت علي ، سلمان ، ابوبكر ، عمر و حضرت زهرا محل نماز آنها بوده . مسجد


289


حضرت علي يادگار محل نماز آن حضرت ، هنگام نگهباني و مراقبت از شهر مدينه است . مسجد فتح جايي است كه به دعاي پيغمبر و به دست حضرت علي ـ ع ـ فتح
و پيروزي در جنگ احزاب نصيب مسلمانان شد ، اينجا چون پاي كوه است و اين
مساجد هم اتاقهاي ساده است ، تقريباً توانسته حالت طبيعي اش را حفظ كند ( البته
اين اتاقها را بعد ساخته اند ) ، از اين نظر خيلي جالب بود كه مي توانست
صحنه هاي جنگ خندق را در ذهنم به تصوير بكشد كه براي اختصار از شرح آن خودداري
مي كنم .

نزديك غروب بود كه از آنجا راه افتاديم و به سوي مسجد قبا آمديم ، اين مسجد در
جنوب مدينه واقع شده وعظمت خاصي دارد ، مسجد بزرگ و با شكوهي است بر سردرش آيه أفمن أسّس بنيانه علي تقوي من الله ورضوان خيرٌ ام من اسّس بنيانه
علي شفا جُرف . . .

را نوشته اند . شأن نزول اين آيه مربوط به ساختن مسجد ضرار است كه منافقين
براي از بين بردن عظمت قبا و پيشبرد اهداف شوم خود ، در مقابل مسجد قبا ساختند . نزول
اين آيه كه بنيان مسجد قبا را بر تقوا و بنيان مسجد ضرار را به سستي در كنار سيل
مي داند ، منجر به اين شد كه وقتي آنها آمدند پيش پيغمبر و خواستند كه آن حضرت
در آنجا نماز بخواند تا تأييد مسجد شود ، پيغمبر دستور خراب كردن مسجد را دادند ؛ به
طوري كه امروز ديگر اثري از آن نيست . مسجد قبا اولين مسجدي است كه بدست پيغمبر
بنيانگذاري شد هنگامي كه پيغمبر به دعوت اهل يثرب وبراي نجات مسلمين از رنج و شكنجه
قريش در مكه بسوي مدينه هجرت مي كردند در محله قبا كه نزديك مدينه بود ( الان
جزو شهر مدينه است ) توقف كردند و به درخواست اهل قبا كلنگ مسجد قبا را زدند و ياران
پيغمبر بخصوص حمزه سيد الشهدا زحمت زيادي در ساختن آن كشيدند ، اين مسجد قبل از مسجد
النبي پايگاه بزرگي براي اسلام بحساب مي آمد و حضرت محمّد ـ ص ـ در آنجا مكرّر
نماز گزارده اند . حتي بعد از ساختن مسجدالنبي ، گاهي با پاي پياده به قبا
مي رفتند و در آنجا نماز مي خواندند . وقت وداع وخدا حافظي از مدينه نزديك
و نزديكتر مي شود . شبي كه فردايش عازم مكه هستيم پشت ديوار بقيع عقده دلي باز
كرديم و به طرف حرم پيغمبر راه افتاديم ، درهاي حرم بسته است و گروههاي كوچكي از
مردم پشت ديوار مسجد نشسته ، دعا مي خوانند و با خدا


290


مناجات مي كنند ، ماهم سلامي داديم و برگشتيم . فردا صبح زود در حالي كه
دلمان مملو از حسرت و اندوه وداع بود و در عين حال دلهره وشوق از انجام عمره و ديدن
خانه خدا را داشت ، عازم حرم شديم و ـ اگر خدا قبول كند ـ با حال خوشي زيارت كرده ،
در دل گفتيم :

خدايا ! از رسولت گرامي تر در زمين سراغ نداريم اگر چه خطاكار و عاصي هستيم
اما باز جزو امّت محمّديم ، أللهم ارزقنا شفاعته .

خدايا ! اينجا مسكن ومأواي دختر رسولت ، عزيزترين زن عالم ، زهراي مرضيه است ، به
حرمتش چنان توفيقي بما عنايت كن كه روز جزا رو سياه و خجلت زده اش نباشيم ،
پروردگارا ! اينجا شهر طاهرين است ، نمي خواهم بدون طهارت نفس از اينجا
بروم . يا اكرم الاكرمين ويا ارحم الراحمين ، اغفر لي وارحمني
وتُب عليّ انّك أنت التواب الرّحيم
. خدايا ! حاجتمندان زيادند . گرفتاريها
فراوان است . به هنگام آمدنم به اين ديار مقدس مادران شهدا و آنهايي كه دلسوخته
بودند و عزيزي در جبهه داشتند و پيروزي در جنگ را مي خواستند ،
سفارش كردند كه دعا كنيم ؛ خدايا ! به مقرّبان درگاهت ، كه در اين ديار خفته اند ،
خواسته و آرزوي اين دلسوختگان را برآورده ساز ، يا مجيب دعوة المضطرين ساعتها به سرعت مي گذشت و هركس
به نوعي خودش را براي رفتن به مكه آماده مي كرد ، دلهره و نگراني را از چشم
بيشتر زائرها مي توانستي بخواني . پيوسته از همديگر مي پرسيدند بايد چكار
كنيم اعمال ومناسك عمره را مرور مي كردند . اكنون پيش از آن كه لباس احرام
بپوشيم بايد خودمان را تطهير كنيم و وجودمان را همانند لباس احرام تميز و زيبا و
بي رنگ سازيم . بعد از غسل ، همه لباس احرام به تن دارند ، منظره بسيار جالبي
است . چهره ها نوراني و زيبا است . حالتِ آمادگي براي حج و مقصد و آهنگ به سوي
حرم امنِ خدا در چهره ها ديده مي شود .

مسجد شجره

براي كساني كه از مدينه عازم مكه هستند ميقات مسجد شجره است و همه بايد محرم
شوند اما چون در مسجد جا و امكانات براي خانمها نيست كه لباس احرام بپوشند ، بيشتر
در مدينه احرامشان را مي پوشند و در مسجد شجره نيّتِ احرام مي كنند . اما
مردها در خود مسجد مُحرم مي شوند . خلاصه وقت حركت شد و ما در حالي كه از هر
لحظه اي براي مرور مسائل و


291


مناسك عمره استفاده مي كرديم سوار ماشينها شديم و به جانب مسجد شجره راه
افتاديم . آنجا ميقات بيشتر امامان ما بوده و از اين جهت قدر و منزلت
دارد .

پس از گزاردن نماز مغرب و عشاء و دو ركعت نماز براي قرب به خدا و آمادگي احرام ،
چادرهامان را با چادرِ احرام عوض كرديم ، در اين هنگام به ياد آوردم فرمايش امام
سجاد ـ ع ـ را كه فرمود : هنگام در آوردن لباسهاي رنگي و دوخته بايد نيّت كني كه هر
چه ريا و نفاق وآلودگي است بيرون بريزي و يكرنگ شوي . سفيد كه ياد آور كفن است نيّت
احرام كني . بايد لباس معصيت و گناه و آلودگي را كنار بگذاري و جامه طاعت بپوشي و با
خدا پيمان بندگي ببندي و ديگر هيچگاه قراردادِ خلاف رضاي خدا را امضا نكني .

حاجي آنگاه كه محرم مي شود بايد مراقبت شديد از نفس كند ؛ از حركاتش ،
كلماتش ، نگاهش ، دستش ، وخلاصه تمام اعضا و جوارحش . شايد يكي از فلسفه هاي احرام
همين تقويت حالت مراقبت در انسان باشد . دوري از 24 چيز به هنگام احرام و در حين
انجام اعمال تمرين و آمادگي است براي دوري كردن از محرّمات ؛ يعني وقتي انسان در
مدّت احرام از حلال خدا چشم بپوشد ، بعد از آن خيلي آسانتر و راحت تر از محرمات
پرهيز مي كند .

آنگاه كه لباس احرام پوشيدي و نيت كردي ، زمان گفتن لبيك است ؛

لبيك اللهم لبيك ، لبيك لا شريك لك لبيك . . . در اين
حال نيز به ياد امام سجّاد ـ ع ـ مي افتي كه هنگام گفتن لبيك ، رنگ از رخسارشان
پريد و حالش تغيير يافت و در پاسخ از علت اين حالت فرمود : از آن مي ترسم كه
جوابم لا لبّيك ولا سعديك دهند .

تنت مي لرزد ؛ خدايا ! با بار گناهان گذشته و آلودگيهايمان نمي توانيم
انتظار پذيرفتن لبّيكمان را داشته باشيم اما آمديم اينجا كه پاك شويم ، غسل كرديم به
نيّت ريختن معاصي و گناهانمان ، احرام بستيم از محرمات تو و مي خواهيم داخل در
حريم امن تو شويم چقدر خوب مي شد اين حالت براي انسان دوام مي يافت .

سر انجام حدود ساعت 9 شب بود كه از مسجد شجره به سوي مكه راه افتاديم و ما چون
با سواري بوديم ، بعد از 6 ساعت راهپيمايي خيلي زودتر از اتوبوسها به مكه رسيديم ؛ به
طوريكه ساعت 3 نيمه شب وارد مسجد الحرام شديم ، همه جا برايمان جالب بود و ديدن
داشت . اما آنچه كه بيشتر


292


مشغولمان كرده شوق ديدن كعبه و انجام اعمال است .

من كجا و كعبه كجا ؟ !

در حاليكه مشغول خواندن دعاهاي مستحبّي بوديم به سوي كعبه جلو مي رفتيم ،
فكر ميكردم بايد زياد راه بروم تا كعبه را ببينم اما سرم را كه بالا كردم ناگهان
خانه خدا را ديدم . باورم نمي شد . چه عظمتي داشت ! حالت عجيبي در انسان پيدا
مي شود . گريه شوق امانش نمي دهد و از شوق و هيجان روي پايش بند نيست . خدايا ! من كجا و خانه ات كعبه كجا ؟ اينجا محلِّ قدوم مبارك انبيا و اوصيا و
اولياي تو است . اينجا مَطاف ابراهيم خليل است ، همينجا محمّد خاتم رسولان طواف كرده
است و . . .

طواف ، ابراز عشق به معشوق

همچنان متأثر از عظمت كعبه بوديم و دو ـ سه دور بدونِ نيّت گرد خانه گشتيم . و چشم را به تماشاي زيباييها و شكوه بيت الله ومسجد الحرام مشغول داشتيم
تا اينكه وقتي آمادگي لازم را يافتيم نيت نموده ، طواف را آغاز كرديم . وقتي بدن آدمي
به دور كعبه سنگي مي گردد ، بايد قلبش حول عرش پروردگار در طواف باشد و بر گرد
كعبه عشق بگردد . در واقع رازِ طواف بر گرد يك چيز عشق است و تبلور آن را در گردشِ
پروانه بر گرد شمع و سوختن و فدا شدنش مي توان ديد . طواف ، ابراز عشق و تمايل
به معشوق و محبوب است .

به شدت مُنقلب بودم ، سعي مي كردم طوافِ دل را پيرامون عرش خدا احساس كنم . تلاش مي كردم حضور قلب داشته باشم و از دور چهارم بود كه حال ديگري بر من دست
داد ، ديگر خودم نبودم و از شدت گريه به خود مي لرزيدم و . . . طواف كه تمام شد
دلها آرامش و رضا پيدا كرد .

از مطاف خارج شديم و پشت مقام ابراهيم آمديم تا نماز طواف را بجا آوريم اما چون
نزديك اذان صبح بود و زائران دور تا دور خانه خدا صف بسته بودند و منتظر نماز
بودند ، امكان گزاردن نماز طواف بين مردها نبود بنابراين همراه بقيه همراهان به طرف
قسمتي از شبستان مسجدالحرام كه مخصوص نماز خانمها بود رفتيم و در صف جماعت قرار
گرفتيم . تا حال هر چه نماز جماعت ديديم ، صفهاي صاف و پشت سرهم بود اما اينجا صفها
به صورت دايره است . به هر حال بعد از اذان ، نماز صبح را به جماعت خوانديم وبه طرف
مقام ابراهيم رفتيم .


293


مقام ابراهيم محلّي است در جهت شرقي و به فاصله 12 متري خانه خدا ، اتاقكي طلايي
است كه شيشه دارد و داخلش پيداست . در آنجا محل دو پاي حضرت ابراهيم به صورت گود در
روي سنگي فرو رفته كه حضرت ابراهيم روي آن مي ايستاده و كعبه را بنا
مي كرده است .

پس از نماز جماعت ، نماز طواف را خوانديم و براي سعي صفا و مروه ، راهي كوه صفا كه
در كنار مسجدالحرام است شديم . ميان كوه صفا و مروه را سنگ كرده اند
و دامنه كوهها به حالت شيب دار سنگ كاري شده و مقداري از قسمتهاي
اصلي كوه هم به حالت طبيعي مانده است . در كوه صفا ( كه بلندتر از كوه مروه است ) نيّت
سعي بين صفا و مروه مي كنيم . به فرموده امام سجاد ـ ع ـ بين خوف و رجاء در رفت
و آمديم ، خوف از خشيت خدا و از عقاب پروردگار به جهت اعمال و افعالمان واميد به
رحمت وغفران پروردگار كه او كريم است و با فضلش معامله مي كند و جالب است كه
محتواي دعاهاي وارد شده در هنگام سعي هم همين نكته را دارد . جايي كه حضرت آدم از
خوف خدا و در فراق رحمت پروردگار مي نالد و جبرئيل بر او نازل مي شود و
آدم به همراه همسرش حوا در اين مكان مشمول رحمت حق مي شود ؛ جايي كه جبرئيل
براي آدم روضه امام حسين مي خواند ، برايش مي گويد كه حسين ـ ع
ـ چگونه مكه را به قصد كربلا ترك مي كند و سعي بين صفا و مروه را به سعي ميان
خيمه و قتلگاه بَدَل مي سازد .

حاجي در اينجا بايد در تلاش براي كسب معرفت حق و به دست آوردن رضاي او باشد و
شيطان را از خود براند و مَظاهر او را از زندگي اش محو كند . اينجا مكاني است
كه متكبّران سعي مي كنند تا متواضع شوند .

بالأخره با هفت بار رفتن و بازگشتن سعي هم به انجام رسيد و اينك زمان تقصير ،
آخرين اعمال از اعمال عمره است و بايد مقداري از ناخن يا موي سر ( البته بهتر است هر
دو را ) كوتاه كنيم . و با تقصير از احرام خارج مي شويم .

هنگام تقصير نيّتمان اين است كه زشتيها وپليديها و بديها را از خود دور
مي كنيم و از گناهان بيرون مي آييم و با تمام شدن اعمالمان ، مانند روز
تولّد پاك و بي پيرايه مي شويم ، حالتي كه در هنگام تقصير به انسان دست
مي دهد ، حالت خوشحالي و احساس رضايت ، اميدواري و آرامش قلبي است ؛ الّلهم تقبّل منّا . . . .


294


كعبه خانه شگفتي است و حالتي كه انسان در طواف دارد شگفت تر !

شكل و نماي كعبه به گونه اي است كه تصوّر اين كه طواف ، طوافِ قلب انسان حول
عرش پروردگار است و او هماهنگ با ملائك طواف كننده است ممكن و آسان مي شود . به
خصوص در اعمال عمره ما كه به هنگام خلوت انجام شد .

حاجي آنگاه كه دور خانه طواف مي كند ، بايد حضور قلبش را حفظ كند و متذكر
اين مطلب باشد كه در حالِ طواف بر گِردِ عرشِ پروردگار است و قلبش پيرامون ذات مقدس
الهي مي چرخد . آنجا بايد پيوسته سعي كني يادت نرود كه طوافِ تو گرداگرد صاحب
خانه است نه خود خانه و اينجاست كه مي فهمي ، براي درك معنويتها ، ظواهر مادّي
در روح تأثير دارند و شرايط بايد فراهم باشد ، دركِ معنا هم بيشتر از هماهنگي ظاهر
با باطن حاصل مي شود و اين خصلتي است در روح بشر ؛ آري بعضي مناظر است كه با
محتواي روح انسان هماهنگ مي شود و آن وقت است كه روح را اوج مي دهد . در
ظاهرِ خانه خداهم همان چيز را ديدم . روپوش سياه و زيباي خانه خدا عظمت و شكوهي به
آن بخشيده و روح را به طرف معنويت سوق مي دهد و اين معناي جالبي است !

بگذريم ، از وضعيت كعبه مي گفتم كه آن به شكل مكعبي است با ابعاد حدود 15 متر ، اما كاملا منظم نيست . ارتفاعش تا 16 متر مي رسد . در شمال خانه خدا حجر
اسماعيل است كه ديواري هلالي شكل از ركن شمال شرقي تا شمال غربي كه به ركن شامي يا
عراقي معروف است كشيده شده و ارتفاعي حدود 5/1 متر دارد اين ديوار با سنگ مرمر
ساخته شده و هنگام طواف ، حِجر داخل در مَطاف قرار مي گيرد . حجر به معناي دامان
است . قبر حضرت اسماعيل ، هاجر و تعدادي از انبيا در داخل است و حجر يكي از مكانهايي
است كه در آن حاجتها روا و دعاها مستجاب است و از همين رو است كه هميشه پر از جمعيت
و ازدحام است .

در طرف حجر ، بر سقف خانه ناوداني است طلايي و حدود نيم متر جلو آمده كه اسمش را
زياد شنيده اي . ركن جنوب غربي خانه ، معروف به ركن يماني است شبيه حجرالاسود
سنگي است كه پيغمبر آن را هم استلام مي كردند . و از اين رو است كه مردم آن را
مي بوسند و استلام مي كنند . حجرالاسود كه سنگي بهشتي است در رُكن جنوب
شرقي كعبه نزديك درِ خانه واقع است . دورش را با نقره


295


پوشانده اند . اين سنگ يك بار به دست حضرت ابراهيم و بار دوّم به دست رسول
خدا ـ ص ـ و سوّمين مرتبه به وسيله امام سجاد ـ ع ـ در تجديد بناي كعبه نصب گرديده
است . شلوغترين جاي در مطاف ، مُحاذات حجرالاسود است چرا كه طواف بايد از مقابل آن
آغاز شود و به آن ختم گردد . و نيز به جهت ازدحامي است كه براي استلام به وجود
مي آيد . در خانه خدا چند جا است كه دعا در آن مستجاب مي شود :

يكي مستجار است كه شكافت و فاطمه بنت اسد وارد كعبه گرديد و علي ـ ع ـ از او
متولد شد .

مكان ديگر كه دعا در آن مستجاب مي شود ، مُلْتَزَم است و آن بين حجرالاسود و
در كعبه است .

حطيم مكان سوّم است كه از محلهاي استجابت دعا است .

چاه زمزم در كنار خانه كعبه ، جنوب مقام ابراهيم است و اين همان آبي است كه هنگام
سعي هاجر براي يافتن آب ، كه از صفا به مروه و از مروه به صفا به دنبال آب
مي دويد ، از زير پاي اسماعيل جوشيد . حاجيان آب زمزم را به عنوان تبرّك به سر و
صورتشان مي زنند و مقداري از آن را به قصد شفا مي خورند .

مسجد الحرام از طبقه دوم منظره اي زيبا دارد . طواف كنندگان در اطراف كعبه
پروانهوار مي چرخند . ايام تشريق نزديك است و جمعيت فوق العاده ! اين همه جمعيت
براي چيست ؟ آيا اينان گِرد خانه سنگي مي چرخند ؟ ! چه كسي اين را مي پذيرد ؟
كدام بُتكده اي اين همه جمعيت را به خود ديده است ؟ ! مسأله بالاتر از آن است كه
تصوّر شود !

اعمال حج تمتّع

ساعتها و روزها به سرعت مي گذشت و هر چه به ايام حج نزديكتر مي شديم
هيجانمان شدت مي يافت كه خدايا ! مي توانيم حجّ خوبي بجا آوريم ؟ خودت
ياريمان كن .

روز هشتم ذيحجه كه روز ترْويه ناميده مي شود ، بيشتر حاجيان احرام
مي بندند و از مكّه به طرف منا كوچ مي كنند و شب نهم يعني شب عرفه را در
منا مي گذرانند و روز عرفه به سوي عرفات حركت مي كنند . ايرانيها معمولا
مستقيم از مكه به عرفات مي روند .

احرام حجّ تمتع بايد در مكه باشد و مستحب است در كنار خانه خدا ، داخل حجر
اسماعيل و يا كنار مقام ابراهيم باشد . با چند


296


تن از خانمهاي همسفر نيمه شبِ هشتم غسلِ احرام كرده ، به طرف مسجدالحرام حركت
كرديم و آن شب را تا صبح به نماز و دعا گذرانديم و سپس احرام بستيم .

داخل حجر اسماعيل بودم ، لباس احرام را از پيش پوشيده بودم و مي خواستم نيّت
كنم . لحظه آماده شدن و حركت به ميهماني خدا است ، پس بايد لباسهاي مناسب آن ميهماني
را به تن كرد ، آري بايد جامه هاي سفيد و بي پيرايه را پوشيد و داخل در
ضيافت خدا شد ، ضيافتي كه خودش دعوتمان كرده است .

وارد حجر مي شوي ، در گوشه اي از آن دو ركعت نماز مي گزاري . اين
نماز ، نمازِ احرام است و اينجا محل برآورده شدن حاجت . و حال خوشي پيدا مي كني
گريه امانت نمي دهد . خودت را بقدر ذرّه خاشاك مي بيني . بار يك عمر عصيان
بر دوشت سنگيني مي كند . پشيمان و شرمنده اي مي خواهي به درگاهش توبه
كني . ناله مي زني و اشك مي ريزي تا نگاهت كند .

خدايا ! مولا تويي و بنده عاجز و گريز پا من ، اينك به آستانه ات آمده ، عذر
مي طلبم . حال رو به كعبه داري و دل شكسته ات نزد او است . حج مقبول طلب
مي كني و پيمان مي بندي ، بايد لبيك بگويي ولي باز هم مي ترسي كه
قبولت نكرده باشد !

ساعت حدود 7 صبح است . مكه منظره جالبي پيدا كرده ، زائران خانه دسته دسته با
ماشينهاي روباز به جانب منا در حركتند .

عرفات

اسم اين بيابان عرفات است ؛ محل شناخت . اينجا بايد معرفت يابيم و عرفان كسب كنيم . اينجا عرفات است ، خودت را بشناس تا خدا را بشناسي و حج خود را از اين وادي شروع كن . حج گزاري بدون معرفت هيچ است . عرفات محل مناجات و راز و نيازهاي اولياي خدا
است . شنهاي عرفات ، اشك و آه بزرگاني را به يادگار دارد . اينجا زميني است كه هر عزيز
و هر بزرگي ، پيشاني ذلّت و بندگي بر آن گذاشته و نداي العفو سر داده است .

در اينجا هيچ چيز بين بنده و مولايش فاصله نيست . بنده دور از همه ظواهر فريبنده
و سرگرم كننده دنيا است و از مال دنيا تنها يك دست لباس احرام ، كه همان كفن او است ،
به تن دارد و از اسم و رسم و منصب و مسند جدا شده ، فقط خودش است و عملش ، در پيشگاه
مولايش !

صداي لبيك اللّهم لبيك . . .


297


فضاي شهر را پر كرده گويي كه تمام شهر در حال كوچ كردن است ! و عصر آن روز مقداري
وسائل لازم و قرآن و كتاب دعا در كيف دستي گذاشته ، همراه خود برداشتيم و سوار ماشين
شديم . . .

صحراي عرفات در 24 كيلومتري شمال مكه است . وقوف در آن ، از ظهر تا غروب آفتاب روز
عرفه ( نهم ذيحجه ) واجب است امّا ما هشتم ذيحجّه راهي عرفات شديم تا شب عرفه را كه
شب مناجات و راز و نياز است در زمين عرفات باشيم . نمي دانم چگونه توصيف كنم آن
صحنه سراسر معنويت را ؟ تصوّر كن هنگام غروب آفتاب را لحظه اي كه آسمان به
تدريج روبه سياهي مي رود و سرخي خورشيد در افق گسترده است و دريايي از
انسانهاي سفيد پوش ناله و ضجّه سرداده اند و با خداي خويش راز مي گويند ،
چه حالي پيدا مي كني ! تمام وجودت ذات احديّت را تقديس مي كند و از عظمت
خدا به شگفت مي آيي ؛ خدايا ! اين چه نيرو و جاذبه اي است كه اين همه انسان
را به اين ديار كشانده است ! سفيد و سياه ، زشت و زيبا ثروتمند وفقير ، همه و همه يك
شكل و يك دست احرام به تن دارند و زير يك آسمان وسط يك بيابان خشك و لم يزرع فرود
آمده اند و همه شان يك چيز مي گويند و يك چيز مي خواهند ؛
اينجاست كه عينيّت توحيد را مي بيني .

بيابان عرفات خاطره ها دارد و عاشقهاي بسيار ديده است . عرفات ،
حسين ـ ع ـ را ديده است كه روز عرفه در دامنه جبل الرّحمه مي نشيند
و با محبوبش حرف مي زند . دعاي مفصل عرفه مناجات اوست با پروردگارش . امام حسين
وقتي از مكه به طرف كربلا حركت مي كند و به استقبال شهادت مي رود ، از
عرفات مي گذرد . اگر در عرفات گناهانت پاك نشود و اي به حالت !

طبق فرمايش حديث : عظيم ترين مردم از حيث گناه ، كسي است كه از عرفات برگردد
در حالي كه گمانش اين باشد كه بخشيده نشده ومأيوس ازرحمت خدا باشد .

مشعر

اذان مغرب و عشا را خوانده ايم و بايد به جانب مشعر حركت كنيم و لحظه كوچ
بزرگ است . مَشعَر يا مزدلفه وادي طويلي است بين سرزمين منا و بيابان عرفات . اينجا
بايد وقوف داشته باشيم و سنگ جمع كنيم براي رمي جمرات . براي اين كه بتوانيم شيطان
را رمي كنيم . به فرموده امام سجاد ـ ع ـ در مشعر بايد


298


قلبت به خوف خدا مشعر شود در اينجا بايد سنگ جمع كني و سنگها بايد تقريباً به
اندازه فندق و گرد و نيز بكر و دست نخورده باشند . اين سنگها سلاحي است كه بايد با
آنها شيطان را رمي كني . پس يادت نرود كه درون خودت را نيز بكاوي .

امام سجاد ـ ع ـ فرمود :

هنگام جمع آوري سنگ بايد نيّتت اين باشد كه هر گناه و ناداني را از خود دورسازي
و هر علم و عملي را بر خود ثابت كني .

حدود 70 تا 100 سنگ جمع كرديم و شبانه به طرف منا حركت كرديم . مردها بايد شب را
در مشعر بمانند اما زنها وقوف اضطراري مي كنند و شبانه از مشعر بيرون
مي آيند و از خلوتي شب براي رمي جمره عقبه استفاده مي كنند . از مشعر به
طرف جمرات آمديم و چه حالت شوق و شعفي به آدم دست مي دهد ! با اين كه ما
همه مان خسته وخواب آلود بوديم سرحال شديم و آمادگي پيدا كرديم براي رزم با
دشمن ، زدن هفت سنگ به ديوار يا ستوني به نام جمره ، نشانه و علامت است . اينجا است كه
بايد به خويشتن رجوع كنيم و شيطان درونمان را بشناسيم و وابستگي هايمان را كه
مانع راه خدا مي شود ، رمي كنيم و از خود برانيم .

منـا

نيمه شب با بدني خسته به خيمه ها رسيديم . فردا روز قرباني كردن است . چند
نفر از مردها پذيرفته اند كه به نيابت از ما نيز قرباني كنند . بعد از ظهر به
قربانگاه رفته اند وهنوز بازنگشته اند . فرمايش امام سجاد
ـ ع ـ است كه : به هنگام قرباني تصميم بگير كه گلوي طمع را ببري .

به انتظار نشسته ايم تا خبر قرباني كردن را بياورند و بگويند كه
مي توانيد تقصير كنيد . هر كس به چيزي مشغول است و من نيز در فكرم اسماعيلم
چيست كه بايد قرباني شود ؟ چه دارم كه از جانم برايم عزيزتر است تا در راه خدا
قرباني اش كنم مسأله قرباني اوج توحيد ابراهيم و تسليم اسماعيل است ، و اينك تو
بايد توحيدت را همانند ابراهيم ـ ع ـ ثابت كني و اخلاص و تسليمت را
همچون اسماعيل نشان دهي .

سرانجام بعد از ساعتي خبر آوردند كه به نيت من ذبح انجام گرفته ، حال
مي توانم تقصير كنم و از احرام خارج شوم حاجيان وقتي خبر ذبح را
مي شنيدند ، حلق و تقصير نموده ، ديده بوسي مي كردند . آري روز عيد است و
همه خوشحالند . شور و شعف خاصي در چهره ها به چشم مي خورد .


299


دلها از شادي موج مي زند . شايد نشان از آن دارد كه خداوند اعمالمان را قبول
كرده است .

شب آن روز كه شب يازدهم ذيحجّه بود ، قرار شد . براي انجام طواف و سعي به مكه
رويم . آنان كه مدينه اوّل هستند ، چون بعد از دوازدهم ديگر فرصت زيادي ندارند و بايد
به ايران برگردند و از جهتي از سيزدهم ازدحام جمعيت به اوج مي رسد و
نمي شود اعمال را درست و راحت انجام داد ، بيشتر شب يازدهم ، بعد از نيمه شب به
مكه مي روند و فردايش تا قبل از غروب آفتاب دوباره برمي گردند و خودشان
را به سرزمين منا مي رسانند تا وقوف شب يازدهم و دوازدهم را درك كنند . ساعت
حدود يك نيمه شب بود كه به مكه آمديم ، مستقيم رفتيم حرم و اعمال را انجام داديم ؛
طواف حج تمتع و طواف نساء ، به اضافه نمازهايش و سعي بين صفا و مروه كه بين دو طواف
بايد انجام مي شد . بعد از چند ساعت استراحت در هتل ، عصر بار ديگر آماده حركت
به طرف منا شديم . بعد از ساعتي راه پيمودن ، سرزمين منا و بعد هم جمرات نمايان شد ،
حالا بايد در سه نوبت ؛ جمره اولي ، وسطي و عقبي را مي زديم . جمعيت هم خيلي زياد
بود بهر حال با توكل به خدا جلو رفتيم و اولي و دومي را نسبتاً راحت زديم اما به
شيطان بزرگ كه رسيديم ، وضعيت فرق مي كرد آنجا مشكل تر بود چون اين جمره را فقط
از يك سو مي شود زد . ازدحام بقدري بود كه اگر داخل جمعيت مي رفتي سالم بر
نمي گشتي بهمين خاطر مردها فرياد مي زدند . جلو نرويد ، آسيب
مي بينيد ، برگرديد نايب بگيريد و . . . اما راضي نمي شديم . فكر
مي كرديم چه كنيم كه يك نفر پيشنهاد داد برويد از بالا بزنيد خوشحال شديم و
بعد از كلّي راه رفتن آنهم با پاي بدون كفش ـ چون كفشم داخل جمعيت مانده بود ـ موفق
شديم از قسمت بالاي جمره ، اين بخش از عبادات را نيز انجام دهيم .

اين سه مكان ، همان محلّي است كه شيطان در مقابل ابراهيم ـ ع ـ ظاهر شد و سعي در
وسوسه كردن او داشت و ابراهيم با پرتاب سنگ او را از خود راند و امروز حاجيان با
تأسّي و اقتدا به آن حضرت به طرد شيطان مي پردازند .

در هر حال ، رمي جمرات روز يازدهم تمام شد روحاني بزرگوار از ما خواست كه صبر
كنيم و بعد از اذان مغرب ، يعني شب دوازدهم جمرات روز دوازدهم را هم بزنيم تا فردا
به مشكل برنخوريم . لذا مجدّداً هر سه جمره را به ترتيب از اولي به


300


عقبي به هريك هفت سنگ زديم و به خيمه باز گشتيم .

به جهت پياده روي زياد ، از خستگي روي پا بند نبوديم ، اما بسيار خوشحال
بوديم كه اعمالمان را انجام داده ايم صبح روز دوازدهم را هم تا ظهر
مي بايست در منا وقوف كنيم . لذا تا ظهر هم وقتمان را به خواندن دعاي ندبه و
دعاهاي ديگري كه مناسبت داشت گذرانديم .

اين سرزمين منا محل رسيدن به اميدها و آرزوهاست . هر كس اينجا آرزويي دارد
وخواسته هايي طلب مي كند بايد هم جوابش را بگيرد و با دست پر برگردد ، پس
اي كريم از تو مي خواهيم آنچه را كه خير و صلاح ما در آن است ـ چه آنها كه
مي دانيم و چه آنها كه نمي دانيم . و دفع آنچه را كه شرّ و بد عاقبتي ما
را سبب مي شود ـ مقرّر بدار !

طواف وداع

از سويي لحظات طواف وداع فرامي رسد و از سوي ديگر مريضي مختصري كه داشتم
شدّت مي يابد و از تب مي سوزم ، شايد رحمت است از جانب پروردگار ، ناراحت
نيستم ، به هر نحو كه بود . براي وداع رفتم به حرم ، انسان در اين لحظه چه حالي پيدا
مي كند ! هر چه ميزان علاقه انسان به چيزي بيشتر باشد ، فراغت و ترك آن سخت تر
است . دلم از غصّه پر شده ، به جهت كسالت و مريضي سخت ، فقط توانستم به مسجدالحرام
رفته بنشينم و با حسرت به كعبه نگاه كنم !

سرانجام غروب روز شنبه 17/6/63 13 ذيحجه به طرف جدّه حركت كرديم و فرداي آن به
طرف تهران پرواز كرديم . و باز تويي و اين دنيا ، اين گوي و اين ميدان ، درگيري با
شيطان بار ديگر آغاز مي شود مراقب باش مبادا نورانيت حجّت را از دست بدهي ، به
ياد داشته باش كه امام صادق ـ ع ـ فرمود :

نور حج همواره برگزارنده حج در تابش است ، تا زماني كه گناه نگرده باشد .


| شناسه مطلب: 82989