بخش 11

حج در آیینه ادب فارسی 1 ـ حج در پهنه نثر فارسی


125


ميقات حج - سال پنجم - شماره نوزدهم - بهار 1376

حج در آيينه ادب فارسي


126


حج در پهنه نثر فارسي

خليل الله يزداني

21 ـ عطار ، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفي ، از عارفان بزرگ ايران است كه در قرن هفتم ، سال 627 درگذشته . وي خود به زيارت كعبه و انجام حج توفيق يافته است .

عطّار در عين حال كه خود عارف بزرگي است ولي با اعمال بعضي از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالي و بدون اين كه خداوند تكليف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مي روند و خود و ديگران را به زحمت مي اندازند مخالفت كرده و گفته است :

كسي كو سوي حج كردن هوا كرد * * * اگر حج كرد بي امرت ، خطا كرد ( 1 )

اين عارف بزرگ از جمله شعرايي است كه درباره حج و كعبه سخن بسيار گفته ، هم در قالب حكايت و داستان و هم به صورت ابياتي جداگانه در موارد مختلف ؛ از باب نمونه در مصيبت نامه ، در تعريف حج گفته است :

حج چيست ، از پا و سر بيرون شدن * * * كعبه دل جستن و در خون شدن

كعبه چيست ، اندر جوار افتادن است * * * تو به تو در ناف عالم زادن است ( 2 )

عطّار در منطق الطّير در ستايش پيامبر اكرم به امنيّت كعبه اشاره كرده است .

كعبه زو تشريف بيت الله يافت * * * گشت ايمن هر كه در وي راه يافت ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدّين محمّد عطّار نيشابوري ، فروزانفر محمد حسن ، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا .

2 ـ مصيبت نامه شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ، به اهتمام و تصحيح دكتر نوراني وصال ، چاپ دوم 1356 انتشارات كتابفروشي زوار تهران ، صص 45-43

3 ـ منطق الطير ، ص 18


127


او ارادت زايد الوصفي به امام هشتم شيعيان ، حضرت رضا (عليه السلام) داشته و در مظهرالعجايب گفته است :

در ره كعبه كني بر خود حرج * * * يك طوافش بهتر از هفتاد حج

اين سخن باشد زقول مصطفي * * * طوف او هفتاد حج دارد بها ( 1 )

* * *

به قول مصطفي حج شد طوافش * * * چرا كردي تو اي ملعون خلافش

زكعبه بس مراتب دان بلندش * * * بگويم ليك نتواني فكندش

درون كعبه ما نقد شاه است * * * كه او محبوب و مطلوب اله است ( 2 )

عطّار به مناسبتهاي گوناگون از حج و كعبه سخن گفته ، در مقام فقر ، كه عارف خود را از خلق بي نياز و تنها به خدا نيازمند مي داند ، مي گويد كه فقر از كعبه و زمزم برتر است :

حديث فقر را محرم نباشد * * * وگر باشد مگر زآدم نباشد

هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد * * * مر او را كعبه و زمزم نباشد ( 3 )

* * *

دلي در راه او در كفر و اسلام * * * ميان كعبه و خمّار دارم

* * *

مرا كعبه خرابات است امروز * * * حريفم قاضي و ساقي امام است

* * *

چو گبر نفس بيند در نهادم * * * ز كعبه سوي اغيارم فرستد ( 4 )

زهد فروشي و خود نمايي از نظر همه صاحبنظران مردود است ، اين چنين حجّي كه بر پايه تظاهر استوار باشد بت پرستي است نه خداپرستي ، عطّار در اين زمينه مي گويد :

برو مفروش زهد و خود نمايي * * * كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات

كسي را كي فتد بر روي اين رنگ * * * كه در كعبه كند بت را مراعات ( 5 )

عطّار اهل درد است و حجّ بي درد را نمي پسندد او در قصيده اي گفته :

لبّيك عشق زن تو در اين راه خوفناك * * * و احرام دردگير در اين كعبه رجا . . .

او مثنوي اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احديّت و پيامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مظهر العجايب و مُظهر الاسرار ، فريدالدّين محمّد بن ابراهيم عطّار نيشابوري ، تصحيح احمد خوش نويس ( عماد ) فروردين 1345 انتشارات سنايي ، ص 97

2 ـ همان ، ص 255

3 ـ ديوان قصايد و ترجيعات وغزليّات شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري با تصحيح و مقدّمه سعيدنفيسي چاپ ششم 1373

4 ـ همان به ترتيب صفحات 200 ، 139 ، 145

5 ـ 155 همان ، ص104


128


يك دمي اي ساربان عاشقان * * * در چرا آور زماني اشتران . . .

تا در آنجا جمع گردد قافله * * * سوي حج رانيم ما بي مشغله

كعبه مقصود را حاصل كنيم * * * در تجلّي خويش را واصل كنيم . . .

باز سرگردان اين صحرا شويم * * * در درون كعبه ناپروا شويم . . .

بر قطار اشتران عاشق شوي * * * در درون كعبه صادق شوي . . .

در محبّت تا كه غيري باشدت * * * در درون كعبه ديري باشدت . . .

تا مگر در كعبه جانان روي * * * در مقام ايمني خوش بغنوي

كعبه جانها مكاني ديگر است * * * اين زمان آنجا زماني ديگر است . . .

كعبه عشّاق را درياب زود * * * جمله ذرّاتشان اين راه بود . . .

كعبه عشّاق يزدان است آن * * * ره نداند برد جسم الله به جان ( 1 )

حج عبادتي است صددرصد براي خدا كه « وَلِلّهِ عَلي النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ . . . » . عطّار در الهي نامه از قول ابراهيم ادهم ، در اين زمينه داستاني چنين آورده :

چنين گفته است ابراهيم ادهم * * * كه مي رفتم به حج دلشاد و خرّم

چو چشم من به ذات العرق افتاد * * * مرقّع پوش ديدم مرده هفتاد

از يكي كه هنوز رمقي در بدن داشت پرسيدم كه جريان چه بوده است ؟ گفت : ما هفتاد تن بوديم كه قصد كعبه داشتيم و مصمّم بوديم كه در راه جز به فكر و ياد الله نباشيم ، در ذات عرق به خضر برخورديم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نيك گرفتيم و . . .

به جان ما چو اين خاطر درآمد * * * زپس در هاتفي آخر درآمد

كه هان اي كژ روان بي خور و خواب * * * همه هم مدّعي هم جمله كذّاب

شما را نيست عهد و قول مقبول * * * كه غير ما شما را كرد مشغول . . .

كنون اين جمله را خون ريخت بر خاك * * * نمي دارد زخون عاشقان باك . . .

چه وزن آرد در اين ره خون مردان * * * كه اينجا آسيا از خونست گردان

گروهي در ره او ديده بازند * * * گروهي جان محنت ديده بازند

چو تو نه ديده در بازي و نه جان * * * كه باشي تو ؟ نه اين باشي و نه آن ( 2 )

و در رابطه با همين خلوص نيّت در حج حكايت ديگري در الهي نامه آورده است كه :

يكي ديوانه گريان و دلسوز * * * شبي در پيش كعبه بود تا روز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اشتر نامه ، از شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ـ به كوشش دكتر مهدي محقّق 1339 ، انتشارات زوار ص44

2 ـ الهي نامه ـ فريد الدّين عطّار نيشابوري ، تصحيح و مقدّمه از هلموت ريتر ، 1359 ، انتشارات توس ـ تهران صص326-324


129


خوشي مي گفت اگر نگشايي ام در * * * بدين در همچو حلقه مي زنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد * * * دلم زين سوز دايم خسته گردد

يكي هاتف زبان بگشاد آنگاه * * * كه پر بت بود اين خانه دو سه راه

شكسته گشت آن بتها درونش * * * شكسته گير يك بت از برونش

اگر مي بشكني سر از برون تو * * * بتي باشي كه گردي سرنگون تو

در اين راه از چنين سر كم نيايد * * * كه دريا بيش يك شبنم نيايد

بزرگي چون شنيد آواز هاتف * * * بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد * * * بسي جان از چنين غم خون توان كرد

چو با او هيچ نتوانيم كوشيد * * * نمي بايد به صد زاري خروشيد ( 1 )

اتّكا به اعمال و بزرگداشت آنها در نظر عطّار كاري عبث و بيهوده است .

عطّار در همين زمينه داستاني نقل مي كند كه وقتي كسي صادقانه چهل حجّ پياده خود را به يك نان فروخت و آن نان را هم به سگي داد ، پيري او را مورد ملامت قرار داد كه تو كاري نكردي و براي حجّ خودت ارزش زيادي قائل شدي تو چهل حجّ را به ناني فروختي جدّت آدم بهشت رابه گندمي بفروخت :

توكل كرده كار او فتاده * * * به جاي آورد چل حجّ پياده

مگر در حجّ آخر با خبر بود * * * گذر كردش به خاطر اين خطر زود

كه چل حجّ پياده كرده ام من * * * به انصافي بسي خون خورده ام من

چو ديد آن عُجب در خود مرد بر خاست * * * منادي كرد در مكّه چپ و راست

كه چل حجّ پياده اين ستمكار * * * به ناني مي فروشد كو خريدار

فروخت آخر به ناني و به سگ داد * * * يكي پير از پَسَش در رفت چون باد

زدش محكم قفايي و بدو گفت * * * كه اي خر اين زمان چون خر فروخفت

تو گر چل حج به ناني مي فروشي * * * قوي مي آيدت چندين چه جوشي

كه آدم هشت جنّت جمله پر نور * * * به دو گندم بداد ، از پيش من دور

نگه كن اي زنامردي مرايي * * * كه تا مردان كجا و تو كجايي . . . ( 2 )

مكّه و مسجد الحرام و كعبه ، خانه امن الهي هستند امّا گاهي افراد شيّادي پيدا مي شوند كه حتّي در جوار كعبه به دزدي و كلاهبرداري دست مي زنند . عطار در اسرارنامه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص 115

2 ـ اسرار نامه ، شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ، با تصحيح دكتر سيد صادق گوهرين ، چاپ دوم 1361 كتابفروشي زوّار صص 84-83


130


داستاني در اين زمينه آورده و از آن نتيجه اي عرفاني گرفته است .

مردي كه دستارش را ربوده اند با خود مي انديشد كه وقتي در بيرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند بريد ، او با خود در اين گفتگو است كه ناگاه جرقّه اي در خاطرش زده مي شود و متوجّه مي گردد كه در چنان مكاني به فكر دستار و سر بودن خطا است . انسان بايد در اين مكان از پوست پيشين بدر آيد زيرا تا وقتي يك سر موي به فكر خود باشد ايمن نخواهد بود .

زبان بگشاد آن مجنون به گفتار * * * كه اينك ايمني آمد پديدار

چو دستارم ز سر بردند بر در * * * ميانه خانه خود كي مانَدَم سر . . .

ولي جايي كه صد سر گوي راه است * * * چه جاي امن و دستار و كلاه است

هزاران سر برين در ذرّه اي نيست * * * هزاران بحر اينجا قطره اي نيست . . .

تو تا بيرون نيايي از سر و پوست * * * نيابي ايمني بر درگه دوست

زتو تا هست باقي يك سر موي * * * يقين مي دان كه نبود ايمني روي . . . ( 1 )

عطّار طي داستاني گفته است كه كسي از مجنون پرسيد قبله كدام سوي است ؟ مجنون پاسخ داد قبله در جان آدمي است ، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مي ناميد سنگي بيش نيست :

آن يكي پرسيد از مجنون مگر * * * كز كدامين سوي قبله است اي پسر

گفت اگر هستي كلوخي بي خبر * * * اينكت كعبه است در سنگي نگر . . .

گر چه كعبه قبله خلق جهانست * * * ليك دايم قبله جاي كعبه جانست

در حرم گاهي كه قرب جان بود * * * صد هزاران كعبه سرگردان بود . ( 2 )

فريدالدّين از قول سالكي ، كعبه و به خصوص حجر الاسود را مخاطب قرار داده و گفته است :

هست يك سنگ تو رحمان را يمين * * * وان دگر سنگت سليمان را نگين

سنگ در پاسخ مي گويد :

گر يمين الله در عالم مراست * * * حصن كعبه خانه خاص خداست . . .

چون ميان كعبه بادي بيش نيست * * * سنگ را از كعبه ره در پيش نيست

چون كلوخ كعبه را شد بسته راه * * * چون برد ره سوي او سنگ سياه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص 128

2 ـ مصيبت نامه ، صص 199-198


131


در سياهي ساكنم زين ره مدام * * * مانده ام در جامه ماتم مدام

هر زمان از من بتي ديگر كنند * * * خويشتن را و مرا كافر كنند

و بدين ترتيب هشدار مي دهد كه كعبه حقيقي از سنگ و گل نيست كه از جان و دل است ، و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتي ندارند . و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداي كعبه درخواستي داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مي شود .

عطّار شيوه انجام حجّ صحيح و كيفيّت عزم حج را بيان كرده و گفته است :

كاملي گفته است از پيران راه * * * هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان و مانش را وداع * * * فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد خوشي خشنود كرد * * * گر زياني كرده باشي سود كرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام * * * تا شوي تو مُحرم بيت الحرام

چون رسيدي كعبه ديدي چيست كار * * * آن كه نه روزت بود نه شب قرار

جز طوافت كار نبود بر دوام * * * كار سرگردانيت باشد مدام

تا بداني تو كه در پايان كار * * * نيست كس الاّ كه سرگردان كار

عاقبت چون غرق خون افتادنست * * * همچو گردون سرنگون افتادنست

آن چه مي جويي نمي آيد به دست * * * وز طلب يك لحظه مي نتوان نشست ( 1 )

عطّار نكات آموزنده عرفاني را در ارتباط با حج و سفر كعبه در قالب داستانهاي شيرين و پر جاذبه بيان كرده است ، از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبري كه برفها را مي روبيد و بر روي زمين براي پرندگان گرسنه ارزن مي پاشيد و . . .

ذوالنّون در اين داستان عطّار ، به خدا مي نالد كه خانه را ارزان مي فروشي و از گبري چهل ساله او به يك مشت ارزن صرف نظر مي كني ، از غيب ندايي مي شنود كه : كار خداوند علّت نمي خواهد . ( 2 )

حاجيان چون به مكّه مي رسند و چشم به جمال كعبه مي گشايند خواهشهاي قلبي خود را در نظر مي آورند و بر آوردن آن را از خداوند مي خواهند ، عطّار داستاني نقل كرده كه پدر مجنون ، مجنون را به مكّه مي برد و در جوار كعبه به او مي گويد كه از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند . . . مجنون به درگاه خداوند مي نالد كه خدايا ! عشق من را به ليلي دو صد چندان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص 151

2 ـ همان صص 119-118


132


كن كه هست .

برد مجنون را سوي كعبه پدر * * * تا دعا گويد شفايابد مگر . . .

دست برداشت آن زمان مجنون مست * * * گفت يارب عشق ليلي زآنچه هست

مي تواني گردو صد چندان كني * * * هر زمانم بيش سرگردان كني . . . ( 1 )

يكي از اعمال حج حلق است ، عطّار ضمن بيان حكايتي جذّاب ، فلسفه حلق را اينگونه باز نموده است . از كسي كه مشغول تراشيدن موي سر است مي پرسند چرا موي مي تراشي ، در پاسخ مي گويد سنّت است ، عطّار از قول سؤال كننده مي گويد :

حلق سر گر سنّتي آمد نه خرد * * * پس فريضه ريش مي بايد سترد

زآنكه اندر ريش چندان باد هست * * * كان بلاي صد دل آزاد هست ( 2 )

حج از عبادات ارزشمند اسلامي است كه نمي توان قيمتي براي آن تعيين كرد امّا گاهي آهي از سر سوز و درد ، ارزش چندين حجّ مقبول مي يابد . عطّار در اين زمينه داستان شورانگيزي دارد . او در مصيبت نامه مي گويد :

شد جواني را حج اسلام فوت * * * از دلش آهي برون آمد به صوت

بود سفيان حاضر آنجا غمزده * * * آن جوان را گفت اي ماتم زده

چهار حج دارم برين درگاه من * * * مي فروشم آن بدين يك آه من

آن جوان گفتا خريدم و او فروخت * * * آن نكو بخريد و اين نيكو فروخت

ديد آن شب اي عجب سفيان به خواب * * * كامدي از حق تعاليش اين خطاب

كز تجارت سود بسيار آمدت * * * گر به كاري آمد اين بار آمدت

شد همه حجها قبول از سود تو * * * تو زحق خشنود و حق خشنود تو

كعبه اكنون خاك جان پاك توست * * * گر حجست امروز بر فتراك تو است ( 3 )

حاجيان آگاه در وراي كعبه خداي كعبه را مي بينند و هدف اصلي خداي كعبه است نه كعبه ، عطّار اين سخن را در داستاني كه براي حج هندو نقل كرده آورده است .

هندويي بوده است چون شوريده اي * * * در مقام عشق صاحب ديده اي

چون به راه حج برون شد قافله * * * ديد قومي در ميان مشغله

گفت اي آشفتگان دلرباي * * * در چه كاريد و كجا داريد راي

آن يكي گفتش كه اين مردان راه * * * عزم حج دارند هم زين جايگاه . . .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص 131

2 ـ همان ، ص 142

3 ـ همان ، ص 308


133


شورشي در جان هندوي اوفتاد * * * ز آرزوي كعبه در روي اوفتاد

گفت ننشينم به روز و شب به پاي * * * تا نيارم عاشق آسا حج به جاي

همچنان مي رفت مست و بي قرار * * * تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار

چون بديد او خانه گفتا كو خداي * * * زانكه او را مي نبينم هيچ جاي

حاجيان گفتندش اي آشفته كار * * * او كجا در خانه باشد شرم دار

مرد هندو گفت :

من چه خواهم كرد بي اوخانه را * * * خانه گور آمد كنون ديوانه را ( 1 )

گر تو را يك بار بيتي گفته يار * * * گفت يا عبدي مرا هفتاد بار . . . ( 2 )

درگاه خداوندي جاي راز و نياز است عاشقان الهي كه به دستور خداوند لبّيك گفته و حج مي گزارند اينگونه با خداي خود راز و نياز مي كنند كه عطّار گفته :

آن يكي اعرابيي از عشق مست * * * حلقه كعبه در آورده به دست

زار مي گفت اي خداي ذوالعلُو * * * كردم آنِ خويش من ، آنِ تو كو ؟

گر به حج فرمودي ام حج كرده شد * * * آنچه فرمودي به جاي آورده شد

ور مرا در عرفه بايد ايستاد * * * ايستادم دادم از احرام داد

سعي آوردم به قربان آمدم * * * رمي را حالي به فرمان آمدم

ور طواف و عمره گويي شد تمام * * * خود دگر از من چه آيد والسّلام . . .

ره نمايم باش و ديوانم بشوي * * * وز دو عالم تخته جانم بشوي . . .

مانده ام از دست خود در صد زحير * * * دست من اي دستگير من تو گير ( 3 )

عطّار به امدادهاي غيبي كه براي حجّاج مي رسيده اشاراتي كرده ؛ از جمله در اشتر نامه داستان مرد كري را نقل كرده كه از قافله عقب مانده بوده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات يافته . ( 4 )

22 ـ مولانا جلال الدّين محمّد بلخي ( متوفّاي 672 ) عارف بزرگ كه متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان مي داند از ديد عرفاني خود به حج چنين مي نگرد و مي گويد :

اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد * * * معشوقه همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار * * * در باديه سرگشته شما در چه هواييد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص197

2 ـ همان ، ص 199

3 ـ همان ، ص 214

4 ـ نك : اشترنامه صص 50-48


134


گر صورت بي صورت معشوق ببينيد * * * هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد * * * يك بار ازين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد * * * از خواجه آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته گل كو ؟ اگر آن باغ بديديت * * * يك گوهر جان كو ؟ اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد * * * افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد ( 1 )

حج براي خداست و در طواف بايد خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نيّت هميشه و همه جا لازمه حجّ واقعي است :

لِخَليِليِ دَوَرانيِ لِحَبيِبيِ سَيَراني * * * چوجهت نيست خداراچه روم سوي به وادي ؟

نه كه بر كعبه اعظم دورانست و طوافي * * * دورانيّ و طوافي لَكَ يا اَهْلَ وِدادي ( 2 )

در همين رابطه گفته است :

بهر بردن بدو ، از هيبت مردن بمدو * * * بهر كعبه بدو اي جان نه زخوف بدوي

* * *

دهان بربند ومحرم شوبه كعبه خامشان مي رو * * * پياپي اندراين مستي نه اشترجوي ونه جُمجم ( 3 )

عشق در نزد عرفا از اهميّت ويژه اي برخوردار است و چنانچه عشق ، امير الحاج باشد حاجي را از تمام خطرات محفوظ نگاه مي دارد و سختيهاي راه را بر او آسان مي كند :

رهست از عقرب اعشي به سوي عقرب گردون * * * ولي مكّه كسي بيند كه نبود بسته حيره

امير حاج عشق آمد ، رسول كعبه دولت * * * رهاند مرتو را در ره زهر شرّير و شرّيره ( 4 )

مولانا در حالت وجد است كه مي گويد :

من قبله جانهايم من كعبه دلهايم * * * من مسجد آن عرشم ني مسجد آدينه

* * *

متّقيان به باديه رفته عشا و غاديه * * * كعبه روان شده به تو تا كندت زيارتي . . .

جمله به جستجوي تو معتكفان كوي تو * * * روي به كعبه كرم مشتغل عبادتي ( 5 )

از آن زمان كه شمس تبريزي مراد مولانا شد زندگي مولانا را دگرگون كرد و باعث آن گشت كه مولانا دست از درس و بحث و وعظ بكشد و شيفته وار در خدمت شمس قرار گيرد و غزليّات پرشور خود را بسرايد و در اغلب ابيات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را كعبه خود بداند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كلّيّات شمس يا ديوان كبير مولانا جلال الدين محمّد مشهور به مولوي با تصحيح و حواشي بديع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امير كبير ، ج 2 ، ص 65

2 ـ همان ، ج7 ، ص61

3 ـ همان ، ج3 ، ص208

4 ـ همان ، ج7 ، ص111

5 ـ همان ، ج 5 ، ص 216


135


مولانا براي زائران بيت الله استمداد مي كند و مي خواهد كه حاجيان در راه مانده را به كعبه وصال برساند و بتها را از كعبه بيرون راند .

حاجيان مانده اند در ره حج * * * داروي اشتران گرگين كن

تا به كعبه وصال تو برسند * * * چاره آب و زاد و خورجين كن ( 1 )

مولانا همچون ديگر عرفا دل را كعبه حقيقي مي داند و مي گويد زيارت كعبه دل كن زيرا كعبه گِل ظاهري است از كعبه دل .

دوش خوابي ديده ام خودعاشقان راخواب كو ؟ * * * كاندرون كعبه مي جستم كه آن محراب كو ؟

كعبه جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسي * * * در شب تاريك گويي شمع يا مهتاب كو ؟

* * *

طواف كعبه دل كن اگر دلي داري * * * دلست كعبه معني توگِل چه پنداري

طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود * * * كه تا به واسطه آن دلي به دست آري

هزار بار پياده طواف كعبه كني * * * قبول حق نشود گر دلي بيازاري

عمارت دل بيچاره دو صد پاره * * * زحجّ و عمره به آيد به حضرت باري ( 2 )

و باز در همين زمينه طواف كعبه حقيقي دل مي گويد : تمام افلاك برگرد كعبه در طواف اند .

چرخ فلك با همه كار و كيا * * * گرد خدا گردد چون آسيا

گرد چنين كعبه كن اي جان طواف * * * گرد چنين مائده گرد اي گدا

قبله و كعبه حقيقي همانگونه كه گفتيم در نزد عرفا دل است و اين كعبه ظاهر سنگي بيش نيست .

كعبه چو از سنگ پرستان پر است * * * روي به ما آر كه قبله خداست

آن كه از اين قبله گدايي كند * * * در نظرش سنجر و سلطان گداست ( 3 )

مولوي نيز همانند خاقاني آسمان را به طواف كعبه واداشته و آن را به همين جهت از آفات درامان شمرده است :

پوشيده اي چو حاج تو احرام نيلگون * * * چون حاج گرد كعبه طوافي همي كني

حق گفت : ايمن است هر آنكو به حج رسيد * * * اي چرخ حق گزار ز آفات ايمني

جمله بهانه هاست كه عشق است هرچه هست * * * خانه خداست عشق وتو در خانه ساكني ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غزليات شمس ، ج 4 ، ص 289

2 ـ غزليات شمس ، ج 6 ، ص298

3 ـ غزليات شمس ج 1 ، ص292

4 ـ غزليات شمس ، ج 6 ، ص230


136


از شورانگيزترين و پر معناترين اعمال و مناسك حجّ قرباني است كه به قربانگاه بردن اسماعيل را به ياد مي آورد و رسيدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبوديّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهي است . مولوي از قرباني چنين برداشتي دارد :

چون كه با تكبيرها مقرون شدند * * * همچو قربان از جهان بيرون شدند

معني تكبير اين است اي امام * * * كاي خدا پيش تو ما قربان شديم

وقت ذبح الله و اكبر مي كني * * * همچنين در ذبح نفس كشتني

تن چو اسماعيل و جان همچون خليل * * * كرد جان تكبير بر جسم نبيل ( 1 )

مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهاي شيرين و شيوا نشان داده است ، از جمله داستان حجّ بايزيد بسطامي را در دفتر دوم مثنوي آورده است كه وقتي بايزيد عزم حج داشت شيخي به او گفت من كعبه ام بر گرد من طواف كن :

بايزيد در راه پيري را ديد :

پيش او بنشست و مي پرسيد حال * * * يافتش درويش و هم صاحب عيال

گفت عزم تو كجاست اي بايزيد ؟ * * * رخت غربت را كجا خواهي كشيد ؟

گفت قصد كعبه دارم از پگه * * * گفت هين با خود چه داري زاد ره ؟

گفت دارم از درم نقره دويست * * * نك ببسته سخت بر گوشه رديست

گفت طوفي كن به گردم هفت بار * * * وين نكوتر از طواف حج شمار

وان درمها پيش من نه اي جواد * * * دان كه حج كردي و حاصل شد مراد

عمره كردي عمر باقي يافتي * * * صاف گشتي پر صفا بشتافتي . . .

كعبه هر چندي كه خانه برّ اوست * * * خلقت من نيز خانه سرّ اوست . . .

بايزيد آن نكته ها را هوش داشت * * * همچو زرّين حلقه اي در گوش داشت

آمد از وي بايزيد اندر مزيد * * * منتهي در منتها آخر رسيد ( 2 )

* * *

مولوي از حوادث جالب توجّه در ارتباط با كرامات زاهدان و عابدان در راه حج ياد كرده از جمله داستان عابدي است كه در باديه غرق عبادت بود و آب براي وضوي او از آسمان مي رسيد و قافله حاج به چشم خود شاهد كرامت او بودند .

زاهدي بد در ميان باديه * * * در عبادت غرق چون عبّاديه . . .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي جلال الدّين محمّد بلخي ، به اهتمام دكتر محمّد استعلامي ، دفتر سوم ، چاپ اوّل 1363 كتابفروشي زوّار . ص103

2 ـ همان دفتر دوم ، صص 103-102


137


زائران وقتي او را در وسط بيابان به آن حالت ديدند متحير شدند زيرا او را بسيار شادمان و راضي ديدند . وقتي زاهد از نماز فارغ شد زائران ديدند كه در آن بيابان خشك ، آب از دست و سر و روي او مي چكد و جامه اش خيس است . پرسيدند كه در اين بيابان خشك آب از كجا است كه دست و لباس تو خيس است .

پس بپرسيدش كه آبت از كجاست * * * دست را برداشت كز سوي سماست

گفت هر گاهي كه خواهي مي رسد * * * بي زچاه و بي زحمل مِنْ مَسَدْ

زائران از آن زاهد مي خواهند كه براي آنها هم آب فراهم كند . زاهد :

چشم را بگشود سوي آسمان * * * كه « اجابت كن دعاي حاجيان » . . .

در ميان اين مناجات ابرخوش * * * زود پيدا شد چو پيل آبكش

همچو آب از مشك باريدن گرفت * * * درگو و درغارها مسكن گرفت

ابر مي باريد چون مشك اشكها * * * حاجيان جمله گشاده مشكها . . . ( 1 )

مولانا در دفتر چهارم مثنوي خطاب به حسام الدين چلپي مي گويد :

با تو ما چون رز به تابستان خوشيم * * * حكم داري هين بكش تا مي كشيم

خوش بكش اين كاروان را تا به حج * * * اي امير صبر مفتاح الفرج

سپس ادامه مي دهد كه حجّ خانه كار مهمّي نيست انسان مصمّم به خانه اي معلوم در مكاني مشخّص مي رود خانه را مي بيند و زيارت مي كند امّا مهم آن است كه صاحب خانه را بتوان ديد و بر گرد او طواف كرد :

حج زيارت كردن خانه بود * * * حجّ ربّ البيت مردانه بود

مولوي مي گويد آنان كه به دل حج مي كنند مشكلي براي آنها نيست ، مشكل براي كساني است كه از راه هاي دور و دراز و بيابانهاي خشك و صحاري سوزان بايد سفر كنند . آنان كه به دل سفر كنند مشكلات سفر جسم را ندارند و اين مشكلات براي آنها حل شده است ، زيرا :

نيست بر اين كاروان اين ره دراز * * * كي مفازه زفت آيد با مفاز ؟

دل به كعبه مي رود در هر زمان * * * جسم طبع دل بگيرد زامتنان

اين دراز و كوتهي مرجسم راست * * * چه دراز و كوته آنها خداست ( 2 )

مولانا پس از ملاقات با شمس شيفته او شد و پيوسته شمس در روح و جان مولانا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان دفتر دوم ، ص 171

2 ـ همان دفتر چهارم ، ص 33-8


138


حضور داشت مولانا در چندين غزل شورانگيز شمس را كعبه جان خود دانسته است . در غزلي با رديف « طواف » گفته است :

كعبه جانها تويي گرد تو آرم طواف * * * جغد نيم بر خراب ، هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جز اين ، كار ندارم جز اين * * * چون فلكم روز و شب پيشه وكارم طواف . . .

چون كه برآرم سجود باز دهم از وجود * * * كعبه شفيعم شود چون كه گزارم طواف

حاجي عاقل طواف چند كند ؟ هفت هفت * * * حاجي ديوانه ام ، من نشمارم طواف . . .

همچو فلك مي كند بر سر خاكم سجود * * * همچو قدح مي كند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد * * * طرفه كه برگرد من كرد شكارم طواف ( 1 )

مولانا در غزل ديگري خانه كعبه را توصيف كرده و از جمله گفته است :

اين خانه كه پيوسته در او بانگ چغانه است * * * از خواجه بپرسيدكه اين خانه چه خانه است

اين صورت بت چيست ؟ اگر خانه كعبه است * * * وين نور خدا چيست ؟ اگر دير و مغانه است

مولانا مي گويد در اين خانه گنجي عظيم نهفته است ، خاك و خاشاك اين خانه همه مشك و عنبر است و هر كس كه وارد اين خانه شود به مقام والايي دست مي يابد و همگان را تشويق و ترغيب به انجام حج و زيارت بيت الله مي كند .

اين خواجه چرخ است كه چون زهرهوماه است * * * وين خانه عشق است كه بي حدّ و كرانه است

در غزلي ضمن خوش آمد گويي به زائران بيت الله انجام بعضي اعمال را به آنها يادآوري كرده :

اي خان و مان بمانده و از شهر خود جدا * * * شاد آمديت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شبها قرار ني * * * در عشق حجّ و كعبه و ديدار مصطفي

ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق * * * در خانه خدا شده « قَدْ كانَ آمِنا » . . .

در آسمان زغلغل لبّيك حاجيان * * * تا عرش نعره ها و غريو است از صدا

جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد * * * اي مروه را بديده و بررفته بر صفا

مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است * * * مهمان عزيز باشد خاصه به پيش ما

مولوي حجّاج را مهمان خدا دانسته كه هر چند تن آنها بازگشته ولي دل و جان آنها هنوز به حلقه كعبه چنگ زنده است .

باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقيم * * * جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غزليات شمس ، ج3 ، ص129


139


او مراسم حج را نيز تعليم داده و گفته است : آن كه از شام مي آيد در ذات جحفه احرام مي بندد و آن كه از بصره در ذات عرق ، سعي صفا و مروه مي كند و هفت بار طواف كعبه و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مي خواند . به عرفات مي رود و از آنجا به موقف و سپس به منا مي رود و رمي جمره مي كند .

شاعر عزّت كعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهيم دانسته و گفته است :

كعبه را كه هر دمي عزّي فزود * * * آن ز اخلاصات ابراهيم بود ( 1 )

چنين به نظر مي رسد كه بعضي از رفتن به حج ابا مي كرده و به بهانه هاي واهي از اين عمل واجب سرباز مي زده اند . مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است :

تن توست همچو اشتر كه برد به كعبه دل * * * زخري به حج نرفتي نه از آن كه خر نداري

تو به كعبه گر نرفتي بكشاندت سعادت * * * مگريز اي فضولي كه زحق عبر نداري

و در جاي ديگر وجود كعبه و در نتيجه عمل حج را مايه بقاي اسلام دانسته است و ضمن تشبيه ممدوح خود به كعبه گفته است :

تو استظهار آن داري كه روي از ما بگرداني * * * ولي چون كعبه بر پرّد كجا ماند مسلماني

و همو در عظمت و ارزش كعبه گفته است :

آن نيستي اي خواجه كه كعبه به تو آيد * * * گويد بر ما آي اگر حاجي مايي

اين كعبه نه جا دارد ني گنجد در جا * * * مي گويد « العزةُ والحسن ردايي » ( 2 )

كعبه شب هنگام در نظر مولوي از ارزش معنوي خاصّي برخوردار است زيرا ديگر از غوغاي روز خبري نيست ، فراغتي دست مي دهد تا انسان بيشتر به صاحب خانه بينديشد و خالق جهان را بيشتر و بهتر بشناسد از اين رو است كه گفته :

مخسب شب كه شبي صد هزار جان ارزد * * * كه شب ببخشد آن بدر ، بدره بي حد . . .

به ديبه سيه اين كعبه را لباسي ساخت * * * كه اوست پشت مطيعان و اوستشان مسند

درون كعبه شب يك نماز صد باشد * * * زبهر خواب ندارد كسي چنين معبد ( 3 )

23 ـ فخر الدين ابراهيم همداني متخلّص به عراقي متوفي 680 از عارفان و غزلسرايان قرن هفتم هجري است . او به عللي ناچار به ترك هند شده و به عزم مكه و زيارت كعبه و انجام عمل حج حركت كرد ، هر جا كه وارد مي شد مورد اعزاز و اكرام قرار مي گرفت و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنوي دفتر چهارم ، ص 61

2 ـ غزليات ، ج 6 ، ص 8

3 ـ همان 2 ، ص 231


140


همان سفر قصايد زيبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف كعبه و ستايش پيامبر اكرم ـص ـ سروده است . از جمله قصيده اي به مطلع :

اي جلالت فرش عزّت جاودان انداخته * * * گوي در ميدان وحدت كامران انداخته . . .

در بيست و نه بيت و قصيده ديگري با مطلع مشابه و همان رديف در بيست و هشت بيت :

اي جلالت فرش عزّت جاودان انداخته * * * عسك رويت تابشي در كن فكان انداخته

عراقي زيارت كعبه را به زيارت بهشت برين مانند كرده ، وقتي چشم او به جمال كعبه روشن شده اين قصيده را در توصيف كعبه سروده است :

حبّذا صفّه بهشت مثال * * * برترين آسمانش صفّ نعال

مجلس نور و جلوه گاه سرور * * * روضه انس و بارگاه وصال

بيت معمور او مقرّ شرف * * * سقف مرفوع او سپهر جلال

غرفش خوشتر از رياض بهشت * * * شرفش خوشتر از شكوه كمال . . .

نفحات رياض جان بخشش * * * مرده را زنده كرده اندر حال . . .

نام آن خانه مي نيارم گفت * * * از پي عقل والعقول عقال

خود تو از پيش چشم خود بر خيز * * * تا ببيني عيان به ديده حال

خويشتن را درون آن خانه * * * بر سرير سعادت و اقبال . . . ( 1 )

در قصيده ديگري به وصف و ستايش كعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستايش كعبه متذكّر شده است كه هيچ تر دامن و آلوده اي حقّ ورود به كعبه را ندارد .

حبّذا صفّه سراي كمال * * * خوشتر از روي دلبران به جمال . . .

در درون رياض اونرود * * * هيچ تر دامني جز آب زلال . . .

تا سرير درش شنود فلك * * * بر درش چرخ مي زند همه سال . . . ( 2 )

عراقي در لمعات ، لمعه دهم مي گويد وقتي از خود بيخود و شيفته باري تعالي شدي كعبه و كنشت براي تو يكسان است .

نيست را كعبه و كنشت يكي است * * * سايه را دوزخ و بهشت يكي است ( 3 )

او در غزليّات خود نيز به كعبه و حج و مناسك آن نظر دارد . از جمله در غزلي گفته است : مقّدم بر زيارت كعبه اعمال خير ديگري است كه زائر بايد انجام دهد و آنان كه از اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان عراقي ـ با تصحيح و مقدمه ، سعيد نفيسي ، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايي ، صص 85-84

2 ـ همان ، ص84-83

3 ـ همان ، ص334


141


اعمال مفيد به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند در كعبه پذيرفته نمي شوند :

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند * * * كه برون در چه كردي كه درون كعبه آيي

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم * * * چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي ( 1 )

همين مضمون را در غزل ديگري در صفحه 296 ديوان خود تكرار كرده و گفته است :

چو زباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه * * * چوبه ترك خودبگفتم چه وصال وچه جدايي

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم * * * چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايي

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند * * * كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي

عراقي معتقد است كه اصل ديدار صاحب خانه است نه خانه :

اي دل چو در خانه خمّار گشادند * * * مي نوش ، كه از مي گره كار گشادند

در خود منگر نرگس مخمور بتان بين * * * در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند . . .

در گوش دلم گفت صبادوش عراقي * * * در بند در خود كه دريار گشادند ( 2 )

و در جاي ديگر رفتن به كعبه دل را بر كعبه گل مرجّح مي داند .

در كوي خرابات كسي را كه نياز است * * * هشياري و مستيش همه عين نماز است

آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز * * * آنچ از تو پذيرند در آن كوي نياز است . . .

خواهي كه درون حرم عشق خرامي * * * در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است ( 3 )

عراقي در غزليات زيباي عرفاني خود از عشق به خداي كعبه سخن گفته و پيوسته مست عشق الهي است او مي گويد زيارت كعبه اگر توأم با خلوص نيّت كامل نباشد فايده اي ندارد .

درون كعبه عبادت چه سود چون دل من * * * ميان ميكده مولاي عزّي ولات است . . . ( 4 )

از مجموع گفته هاي عراقي در ارتباط با حج و كعبه و . . . مي توان نتيجه گرفت كه عراقي بيشتر توجّه به كعبه درون و عشق به خداي كعبه دارد تا كعبه ظاهر ، او خدمت به خلق و انجام اعمال خير را مقدّم بر زيارت خانه كعبه ظاهر مي داند و كساني را مجاز رفتن به كعبه مي داند كه در بيرون كعبه عمل صالح داشته باشند .

24 ـ افصح المتكلّمين سعدي شيرازي متوفّي ( 691 يا 694 ) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ايران ، معلّم اخلاق و جامعه شناس است كه سالها در سفرگذرانده و سير آفاق و انفس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ص 161

2 ـ همان ، ص 66

3 ـ همان ، ص 33

4 ـ همان ، ص31


142


كرده و تجربه ها آموخته است .

سعدي در آثار خود به مناسبتهاي تربيتي به حجّ توجّه كرده و در قالب داستانهاي جالب توجّه نظريات خود را در ارتباط با حج و زيارت كعبه بيان كرده است . در بعضي از اين اظهارات تا حدودي ديد عرفاني سعدي نمايان است .

خواجه شمس الدّين صاحبديوان از سعدي مي پرسد حاجي بهتر است يا غير حاجي ؟ مي گويد . . . يا للعجب پياده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزين مي شود يعني به از آن مي شود كه بود . و پياده حاج ، باديه مي پيمايد و بدتر از آن مي شود كه بود .

از من بگوي حاجي مردم گزاي را * * * كو پوسين خلق به آزار مي درد

حاجي تو نيستي شتر است از براي آنك * * * بيچاره خار مي خورد و بار مي برد ( 1 )

اگر از ديد جامعه شناسي ادبي به سخن سعدي بنگريم و سخنان او را در ارتباط با حج از اين بعد بررسي كنيم فاجعه بزرگي را لمس مي كنيم كه متأسفّانه در هميشه تاريخ وجود داشته و دارد . فلسفه عميق حج از ميان رفته و تنها تغيير نام به « حاجي » و ديگر مزاياي مادي و سياحتي مدّ نظر است .

بسياري به دروغ خود را حاجي معرّفي مي كنند و مي خواهند از اين راه مورد توجّه و احترام قرار گيرند و حج و زيارت خانه خدا را دامي براي فريب مردم و سودجويي خود قرار دهند ، سعدي در اين زمينه حكايتي نقل كرده كه : « شيّادي گيسوان بافت كه من علويم و با قافله حجاز به شهر درآمد كه از حج همي آييم . . . يكي از ندماي حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت من او را عيد اضحي دربصره ديدم حاجي چگونه باشد . . . ( 2 )

با وجود اين حجّ درويشان در نظر سعدي حال و هواي ديگري دارد . او درويشي را مي بيند كه سر بر آستان كعبه مي مالد و پيوسته مي گويد : يا غفور و يا رحيم . تو داني كه از ظلوم جهول چه آيد . ما وقع را در اين دو بيت بيان كرده است :

بر در كعبه سايلي ديدم * * * كه همي گفت و مي گرستي خوش

مي نگويم كه طاعتم بپذير * * * قلم عفو بر گناهم كش ( 3 )

سعدي خود به بيان ماجراي سفر حج خويش مي پردازد و از ناامني راهها سخن مي گويد كه : « شبي در بيابان مكّه از بي خوابي پاي رفتنم نماند ، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار . . . گفت اي برادر حرم در پيش است و حرامي در پس ، اگر رفتي بردي و اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گلستان سعدي به تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي ، چاپ اوّل 1368 ، انتشارات خوارزمي ص 159

2 ـ همان ص 81

3 ـ همان ص 87


143


خفتي مردي . ( 1 )

او وقتي مي خواهد در باب تربيت ، اثر همنشيني را بيان كند ، چه زيبا عظمت كعبه را در اين دو بيت بيان مي كند :

جامه كعبه را كه مي بوسند * * * او نه از كرم پيله نا مي شد

با عزيزي نشست روزي چند * * * لاجرم همچنو گرامي شد ( 2 )

احسان به همنوع يكي از صفات پسنديده انساني است ، سعدي براي نشان دادن اهميّت و ارزش احسان آن را نه تنها با حجّ بيت الله برابر كه برتر دانسته است .

شنيدم كه پيري به راه حجاز * * * به هر خطوه كردي دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداي * * * كه خار مغيلان نكندي زپاي . . .

ناگهان از عالم غيب آوازي مي شنود كه :

به احساني آسوده كردن دلي * * * به ازالف ركعت به هر منزلي ( 3 )

اين معلّم اخلاق در فلسفه حج گفته : حاجي بايد به گونه اي باشد كه به پاكي طفل نوزاد ، وقتي قرباني مي كند ، نفس حيواني و امّاره خود را قربان كرده باشد . آنگاه كه سنگ بر شيطان مي زند آلودگيهاي دروني و تمايلات شيطاني خويش را نيز از خودبراند و خويشتن را از عيوب پاك گرداند ، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره كرم پيامبر اكرم نشسته ، كرم و مروّتي خداگونه و پيامبر وار داشته باشد :

حاجي آن زمان كه لبيّك گويان به سوي كعبه مي رود به دعوت خداي خود پاسخ مي دهد ، با خدا سخن مي گويد سعدي اين اهميّت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبيك حاجيان سوگند مي دهد .

خدايابه ذات خداونديت * * * به اوصاف بي مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام * * * به مدفون يثرب عليه السّلام . . . ( 4 )

راه رسيدن به كعبه حقيقي راه خاصي است ، سعدي به مناسبت رفتار زاهدي متظاهر كه در حضور پادشاه غذاي كمتري مي خورد و در نماز بيش از حد معمول خود مشغول مي شود مي گويد :

ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي * * * كاين ره كه تو مي روي به تركستان است ( 5 )

و سرانجام سخن را با اين بيت سعدي كه رضايت خود را در رضايت پروردگار مي داند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص91

2 ـ همان ص 158

3 ـ همان صص 85-84

4 ـ همان ص 197

5 ـ گلستان ص 88


144


و رضايت را به كعبه مانند كرده است پايان مي دهيم :

سعدي ره كعبه رضا گير * * * اي مرد خدا ره خدا گير

25 ـ افضل الدّين محّمد بن حسين مرقّي كاشاني ، معروف به بابا افضل از حكيمان و اديبان قرن هفتم است كه در سال 707 درگذشته است .

از باباافضل شعر چنداني جز چند رباعي و تعداد اندكي غزل نديدم ، او در چند رباعي با توجّه به ريشه بت پرستي اشاراتي به ذات اقدس پروردگار كرده و از نظر اهميت و ارزش كعبه را ستوده و همچون ديگر عرفا كعبه واقعي را دل شمرده است .

از جمله :

بت گفت به بت پرست كاي عابد ما * * * داني ز چه روي گشته اي ساجد ما

بر ما به جمال خود تجلّي كرده است * * * آنكس كه زتوست ناظر و شاهد ما ( 1 )

* * *

در كاركش اين عقل به ره آمده را * * * تا راست كند كار بهم بر شده را

از نقش خيال بر دلت بتكده ايست * * * بشكن بت و كعبه ساز اين بتكده را ( 2 )

بابا افضل كعبه واقعي را كه بيشتر لايق زيارت است كعبه دل مي داند و مي گويد :

در راه خدادو كعبه آمد منزل * * * يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتواني زيارت دلها كن * * * بهتر زهزار كعبه باشد يك دل ( 3 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رباعيات بابا افضل كاشاني ، چاپ سعيد نفيسي ، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابي ص 89

2 ـ همان ص 90

3 ـ همان ص 149



| شناسه مطلب: 83012