بخش 12

خاطرات 1 ـ مدینه از دیدگاه جهانگردان اروپایی


147


ميقات حج - سال پنجم - شماره نوزدهم - بهار 1376

خاطرات


148


جهانگردان اروپايي در مدينه

جعفر الخياط

ترجمه : محمدرضا فرهنگ

راه آهن حجاز

در قرن اخير همواره نام مدينه همراه با نام راه آهن آن كه اين شهر را به دمشق ارتباط مي داد ، در خاطره ها زنده مي شود . در سالهاي نخستين قرن بيستم امپراتوري عثماني و در دوران خلافت سلطان عبد الحميد اقدام به اجراي اين نقشه كه ظاهري ديني ولي اهداف سياسي مهمي در وراي آن بود ، نمود . اين طرح از ارزش مهمي برخوردار بود و توانست تأثير بسزايي در تاريخ حجاز و ديگر كشورهاي عربي همجوار ، از راه مرتبط نمودن سرزمينهاي مقدس به ديگر كشورها و وارد نمودن تمدن جديد و زندگي نوين به داخل حجاز داشته باشد . و بهترين كسي كه توانست تاريخچه اين راه آهن و تأثيرات جانبي آن را توصيف كند ، جورج آنطوينوس در كتاب خود به نام « بيداري اعراب » ( 1 ) است . جورج از پدري عرب فلسطيني و مادري انگليسي زاده شد و روابط بسيار نزديكي با انگليسيها برقرار كرد و در عين حال توانست روحيه عربي و شرقي خود را حفظ نمايد و توانست بخوبي واقعيات قيام عربها را در قرن بيستم در كتاب خود به تصوير بكشد . او سخن خود را نخست درباره « سياست سلطان عبدالحميد در جهان اسلام » آغاز مي كند و مي گويد : اين خليفه قصد داشت كليّه سرزمينهاي اسلامي را در پشت سر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

. kroywentnemevoM lauoitaN barA ehT fo yrotS ehT ,gnisekawA barA ehT _ egroeG ,suicotnA _ . 9391


149


خود يكپارچه نمايد و بدين وسيله در مقابل جهانيان اعمال قدرت كند . او در راه اين هدف خود به گروهي از مردمان اعتماد نمود كه يكي از آنان « عزت پاشا عابد » از اهالي سوريه بود . به گفته آنطونيوس عزت پاشا از مردمان گمنامي بود كه با تهوّر و دسيسه توانست به جايگاه والايي نزد سلطان برسد . او 13 سال ( از آغاز عظمت تا سقوط در سال 1908 م . ) نزديكترين شخص نزد سلطان و منشي او و با نفوذترين كارمند عالي رتبه دربار خلافت به شمار مي رفت و كسي جز شخص خليفه را در طمع ورزي و مال اندوزي و جاه طلبي ياراي برابري با او را نداشت و با اين كه در آن دوران استانبول جايگاه گروه بسياري از مردمان زيرك و سياست پيشه بود ليكن زيركي و شيطنت عزت پاشا جايي براي عرض اندام ديگران باقي نگذاشت . او علاوه بر زيركي و هوش داراي تلاش و جنب و جوش خارق العاده اي بود ولي در عين حال مي توان در وراي برخي از كارهاي او ساده انديشي و خامي را يافت ، ليكن بارزترين صفت زيركانه او همانا قدرت او بر كاوش در پنهان ترين زواياي نفوس مردمان و آگاهي يافتن از حقيقت طبايع مردم اطراف خود بود ؛ تشخيصي كه هرگز خطا نمي كرد ، و همين خصيصه ذاتي او رمز پيروزي و قدرتش بود و او توانست نكات ضعف و قدرت روحي ـ با توجه و آگاهي از فاصله اندك اين دو وضعيت ـ سلطان را تشخيص دهد ، و از آشفتگي هاي دروني او و حالات روحي گوناگونش آگاه گردد و همين آگاهيهاي او بود كه حقيقت سلطان را در برابر او عريان نمود و لذا همواره به رغم خضوع ظاهري او به سلطان او را حقير مي شمرد و سعي مي نمود كه عواطف و احساسات او را بازيچه خود قرار دهد . و علت اهميت ما به موقعيت عزت پاشا و سياستهاي او از دو جهت است :

1 ـ او كانال ارتباطي سلطان عبدالحميد با جهان عرب بود 2 ـ نقش او در اجراي طرح راه آهن حجاز .

و بنابر مدارك موجود ، به نظر مي رسد اصل طرح راه آهن حجاز زاييده فكر عزت پاشا بوده است ، گو اين كه نكات مبهمي در اين باره وجود دارد ، ليكن در هر حال عزت پاشا حلقه اساسي در جريان اجراي اين طرح كه هدف آن كشيدن خط راه آهن از دمشق به سوي مدينه و مكه بود ، به شمار مي رفت ، هدف ظاهري اين طرح آسان نمودن مسافرت حجاج به اين دو شهر بود ليكن در وراي آن عوامل سياسي و نظامي نيز نهفته بود . براي انجام


150


اين طرح شورايي به سرپرستي عزت پاشا تشكيل شد و طي پيامي كه سلطان عبدالحميد براي مسلمانان جهان فرستاد ، اهداف خود را از كشيدن اين خط بيان نمود و از مسلمانان تقاضاي كمك مالي براي ساختمان آن نمود ، پيامش مورد پذيرش عمومي قرار گرفت و از سوي ديگر ماليات جديدي نيز بدين منظور برقرار شد و تمامي مردمان سرزمين خلافت وادار به استفاده از تمبرهاي مخصوصي شدند كه عايدات آن براي ساختمان راه آهن صرف مي شد و عاقبت در سال 1900 ميلادي ساختمان خط آهن توسط مهندسين آلماني آغاز گرديد و در پايان سال 1908 ميلادي به مدينه رسيد و بدين ترتيب فاصله 900 مايل ريل گذاري شد و كمكهاي مردم مسلمان 31 هزينه اين طرح را كه 3 ميليون ليره استرلينگ بود پوشايند . اين طرح يكي از شاهكارهاي سياست بازي دستگاه خلافت بود و از ديگر طرحهاي مكارانه آن موفق تر انجام پذيرفت و توانست جوش و خروش و وحدت و همبستگي مذهبي والايي در پس دستگاه خلافت ايجاد كند ، و علاوه بر اين با كمترين هزينه و تحميلي بر خزانه راه تازه اي را براي نقل و انتقال سربازان عثماني به جزيرة العرب بگشايد ، اين راه جايگزين راه دريايي پرهزينه و با خطرات فراوان كه از درياي مديترانه آغاز و با عبور از كانال سوئز و درياي سرخ به جده ختم مي شد گرديد ، ليكن با آغاز به كار اين راه ، سلطان داراي يك راه آهن مجهز و در محدوده داخلي سرزمينهاي خود گرديد و اميداور بود اين راه را تا مكه و شايد تا سرزمين ناآرام و پرتلاطم يمن نيز ادامه دهد ، ليكن نتيجه و پي آمد بسيار مهمي كه از راه اين خط عايد گرديد همانا تسهيل و سرعت تردد مردم و افكار و عقايد سياسي در سرزمينهاي عربي بود ، پي آمدي كه سلطان هرگز آن را در مخيّله خود مرور ننموده بود ؛ زيرا پيشتر قافله هاي سريع السير و تندرو مسافت ميان دمشق و مدينه را در 40 روز طي مي كردند و همين فاصله را از راه دريا در 10 تا 15 روز ـ آنهم به شرط آماده بودن كشتي و وضعيت مساعد دريا ـ به پايان مي بردند ، ليكن با كشيده شدن راه آهن اين مسافت را مسافران در 5 روز مي گذراندند . و اين سرعت انتقال آثار جنبي بسيار مهمي در برداشت و تنها هنگامي كه زمينه انفجار و انقلاب آماده گرديد نقش اين سرعت در به وجود آمدن آن آشكار شد . اين خط آهن در سال 1908 ميلادي رسماً افتتاح گرديد و همزمان با افتتاح آن شريف


151


( پادشاه بعد از اين ) حسين بن علي از سوي حزب اتحاد و ترقي به رغم مخالفت خليفه به مقام امارت و شرافت كبراي مكه برگزيده شد . او در اين سال در سن 53 سالگي بود .

6 ـ مدينه در هنگام انقلاب عربي 9 شعبان

نام مدينه بگونه افزوني در منابع اروپايي كه درباره خيزش اعراب در سال 1916 ميلادي يا 9 شعبان گفتگو مي كند آمده ، خيزشي كه از مكه بر عليه عثمانيان آغاز شد و نخستين گلوله آن را بر عليه تركان عثماني شريف حسين بن علي شريف مكه رها نمود و علت اصلي و اساسي آمدن نام مدينه در اين منابع وجود پايانه راه آهن در مدينه بود و عثمانيان با استفاده از اين خط نيروهاي فراواني را در مدينه جمع آوري نموده و به سركوب شورشيان مي پرداختند ، از اين رو شهر مدينه و اين نيروها همواره مقصد نيروهاي شورشگر بود تا آن كه عاقبت شورش از مدينه به دمشق رسيد . و آنگونه كه مشهور است اين خيزش عربي سبب شهرت و نام آوري گروهي از افسران و مأموران اطلاعاتي انگليسي گرديد كه كمكهاي فراواني به نيروهاي انقلابي نمودند ، از اين گروه مي توان نام افرادي ، همچون ماكماهون ، لورنس ستورز ، ويلسن ، يونغ ، هوغارث و جز اينها را يادآوري كرد ، ليكن آن كه از ميان اين گروه شهره آفاق گرديد فردي است به نام ت . اي . لورنس كه به نام لورنس عرب يا لورنس سرزمين اعراب شهرت جهاني يافت . تمامي اين افسران و مأموران انگليسي در خاطرات خود و محققين ديگري كه درباره زندگاني اين افراد نوشتارهايي تهيه كرده اند ، همگي از مدينه يادي كرده اند . در اين ميان مشهورترين نوشته از آن خود لورنس است به نام ( ستونهاي هفتگانه حكمت ) كه در آن مقدار زيادي از خاطرات و اسناد و مدارك متعلق به اين خيزش را آورده است ، و او پيشتر كتابي به نام « شورش در صحرا » نيز تأليف نمود كه در آن بخشي از مدارك و اسناد و خاطرات خود از قيام اعراب را آورد .

لورنس در فصل پنجم از كتاب « ستونهاي هفتگانه حكمت » صفحه 49 اين گونه مي گويد : « ما از سال 1915 ميلادي زمينه شورش و قيام اعراب بر عليه عثمانيان را فراهم مي كرديم ، ليكن جنگ جهاني اول آشفتگي در وضع حجاز به وجود آورد ؛ زيرا مسافرت حجاج به دو شهر مقدس مكه و مدينه قطع گرديد و درآمد اين دو شهر از اين راه نيز از ميان رفت و سبب


152


ركود كامل داد و ستد و تجارت گرديد ، و آنچه كه بيشتر سبب وحشت و هراس شريف مكه را فراهم مي آورد آن بود كه با آغاز جنگ او ديگر امكان داد و ستد به وسيله كشتيهاي هندي كه براي مردم حجاز و حجاج آذوقه و مايحتاج مي آوردند را از دست مي داد ؛ زيرا اينك او از رعاياي كشوري به شمار مي رفت كه با دولت انگليس در حال نبرد است . بنابر اين شريف خود را بطور كامل وابسته به دربار عثماني يافت و از آنجا كه روابط او با دربار چندان حسنه نبود ، بر اين حقيقت واقف گرديد كه دربار عثماني به راحتي مي تواند از راه قطع كامل قافله هاي تجارتي او را گرسنگي داده و خفه كند و بدين صورت بود كه شريف حسين هرگز خود را اين گونه درمانده و وابسته به دربار خلافت نيافته بود ، از سوي ديگر خليفه نياز مبرمي به ياري و پشتيباني شريف مكه براي مبارزه و جهاد با جهان مسيحيت داشت ؛ زيرا خليفه نمي توانست مبارزه خود را براي مسلمانان به عنوان جهاد توجيه كند مگر آن كه مكه مكرمه از او حمايت كند پس اگر مي توانست اين تأييد را از مكه كسب نمايد ، شايد تمامي مشرق را در دريايي از خون غوطه ور مي نمود ، ليكن شريف حسين مرد زيرك و دانا و دينداري بود و در اعتقادات مذهبي خود راسخ گام ، و از اين رو معتقد بود كه جهاد جنگي است فراتر از جنگهاي عادي كه ميان حاكمان انجام مي گيرد ، بنابر اين نمي توانست جنگي را كه ناشي از پيمان ميان خليفه و دولت آلمان مسيحي است جهاد مقدس بنامد ، از اين رو از خواسته عثمانيان سرپيچي نمود و از سوي ديگر پيامهايي براي سران مخالف پيمان محور فرستاد و از آنان تقاضا نمود كه با تحريم خود ملت او را كه هرگز منافعي در اين جنگ ندارند گرسنه رها نكنند . در برابر اين اقدام ، عثمانيان محاصره جزئي حجاز را با در دست گرفتن راه آهن حجاز آغاز كردند ، ليكن انگليسيها به رساندن مواد خوراكي به سواحل حجاز همچنان ادامه دادند . از سوي ديگر شريف حسين در پاسخ گويي به محاصره عثمانيان ژانويه 1915 ميلادي گروهي از افسران عرب به نامهاي ياسين الهاشمي ( فرمانده افسران عراقي ) و علي رضا الركابي ( فرمانده افسران سوري ) و عبدالغني العريسي ( نماينده غير نظاميان سوري ) را براي برنامه ريزي جهت شورش نظامي بر عليه عثمانيان در سوريه به دمشق فرستاد و در اين فاصله ، مردم عراق و سوريه طي نامه هاي فراوان شريف حسين را با عناوين پدر اعراب ، رهبر مسلمانان و


153


امير بزرگ خطاب كرده و از او خواستند ملتهاي عرب را از شرّ طلعت پاشا و جمال پاشا نجات دهد .

شريف حسين كه سياستمداري آگاه و مسلمان و اصلاح طلب و متجدد بود ، به خواسته آنان پاسخ داده و فرزند سوم خود يعني فيصل بن الحسين را براي بررسي اوضاع و گفتگو با گروه افسران اعزامي و ارائه گزارش به شريف مكه ، به دمشق گسيل داشت . علاوه بر اين علي بن الحسين فرزند بزرگ خود را براي گفتگو با مردم مدينه و سران عشاير و قبايل اطراف آن ، به منظور جمع آوري نيرو براي پاسخ گويي به خواسته مردم عراق و شام در زمان مناسب گسيل داشت و بالاخره فرزند دوم خود ؛ يعني عبدالله را كه گفتگوگر ماهري بود ، مأمور تماس و استمزاج سياست انگلستان نمود و از او خواست تا موضوع قيام و شورش احتمالي اعراب بر عليه عثمانيان و كمكهايي را كه انگليس مي تواند در اختيار آنان قرار دهد ، با آنان در ميان گذارد .

در دسامبر 1915 ميلادي فيصل به پدر خود گزارش از اوضاع سوريه ارائه داد ، اين گزارش از سويي اميدوار كننده بود و از سويي مأيوس كننده . او به پدرش اطلاع داد كه اوضاع جنگ به نفع اعراب نيست و دولت عثماني همچنان با قدرت در حال جنگ است و در برابر سه لشكر دمشق و دو لشكر حلب تنها يك لشكر ترك وجود دارد و تمامي افراد لشكرهاي پنج گانه كه عرب هستند ، آمادگي براي قيام و در دست گرفتن شام را دارند ، ليكن از سويي ديگر ، مردم هنوز آمادگي تأييد اين حركت تندروانه را ندارند ، علاوه بر اين كه افسران عرب در شام بر اين اعتقاد بودند كه عاقبت پيروزي از آن آلمان است ، از اين رو خواستار تأخير اعلان شورش بودند و در اين ميان گرفتاريهايي پديد آمد كه باعث تأخير در نقشه شورش گرديد ؛ زيرا از يك سو ارتش متّفقين بر خلاف نقشه قبلي به جاي تهاجم به منطقه اسكندران به داردنيل حمله بردند و تلفات بسيار سنگيني بر نيروهاي عثماني و آلماني وارد كردند . همچنين بسياري از لشكرهاي عربي براي جنگ به جبهه هاي دور دستي فرستاده شدند و بدين ترتيب از اختيار فيصل و يارانش خارج شدند . از سوي ديگر گروه گروه قومي گرايان عرب دستگير و بر چوبه هاي دار آويزان مي شدند و كاري از دست فيصل و يارانش نمي آمد و بتدريج قدرت جمال پاشا در شام فزوني گرفت و حاكم مطلق آن ديار شد . با توجه به اين


154


شرايط ، فيصل طي نامه اي از پدرش خواست تا فراهم آمدن شرايط جديد و مساعد ، نقشه هاي پيشين خود را به تأخير اندازد . اما وضع فيصل در دمشق بسيار ناراحت كننده بود ؛ زيرا او به عنوان يك مسلمان و يك سرباز و فرمانده و فرزند شريف مكه و عضو ستاد جنگ ملزم بود همواره وقت خود را به همراه جمال پاشا در ستاد فرماندهي او بگذارند و تظاهر به دوستي و مساعدت او نموده و حقيرترين اهانتهاي جمال را نسبت به اعراب بشنود ، بلكه گاهي اوقات جمال پاشا فيصل را به همراه خود به ميدان اعدام مي برد و به او لحظات اعدام دوستان مخفي اش را نشان مي داد و هيچ يك از طرفين ؛ يعني فيصل كه با يك يك اعدام شدگان آشنايي و همكاري داشت و اعدام شدگان كه از نقشه محرمانه طرح شورش اعراب اطلاع داشتند ، قدرت حرف زدن را نداشتند ، و تنها يك بار فيصل تحمّل خود را از دست داد و نسبت به اين اعدامها اعتراض نمود كه احتمال عواقب وخيمي را براي او داشت ليكن برخي از دوستان ترك او ، از مخمصه نجاتش دادند ، نامه نگاريهاي فيصل با پدرش در آن شرايط سخت ادامه داشت و او با اين كه اين نامه نگاريها در آن شرايط بسيار خطرناك بود ، همواره آن را ادامه داد و قطع نكرد و او نامه هاي خود را توسط افراد خانواده شريف و فرزندان و نوادگان اين خانواده كه همواره از شك و شبهه مأموران عثماني بدور بودند مي فرستاد و آنان نامه را در غلاف شمشير خود و يا در قسمتهايي از كفش و يا كيف و يا در ميان كتابهاي خود قرار داده و با راه آهن حجاز به مدينه و سپس به مكه مي رفتند و در تمامي اين نامه ها فيصل عاجزانه از پدرش مي خواست نقشه هاي خود را تا وقت مناسب به تأخير اندازد . ليكن هرگز پدرش به خواسته هاي فرزند وقعي نمي نهاد و به عزم راسخ خود خللي وارد نمي كرد ؛ زيرا حزب اتحاد و ترقي حاكم در عثماني را گروهي از مردمان ملحد و بي دين و خائن و مخالف روح اسلام و زمان مي دانست و با اين كه او در سن 65 سالگي بود ليكن بر اعلان جنگ و نجات ملت عرب از چنگال آنان عزمي اكيد داشت و قدرت خود را ناشي از عدالت قضيه خود مي دانست ؛ از اين رو طي نامه اي به فيصل ، از او خواست به مدينه آمده و از ارتشي كه برادرش در آنجا جمع كرده و عازم نبرد با ارتش خليفه هستند ديدن كند و فيصل هنگامي كه براي گرفتن اجازه مرخصي به بهانه آوردن سربازان حجازي به دمشق نزد


155


جمال پاشا رفت با قضيه عجيبي روبرو شد ، جمال پاشا گفت : تو تنها به مدينه نمي روي بلكه به همراه انور پاشا فرمانده كل نيروهاي عثماني براي سان ديدن از سربازان عرب در مدينه خواهي بود و بدين ترتيب نقشه هاي فيصل كه قصد داشت هنگام ورود ، پرچم استقلال را برافراشته و اعلان شورش نمايد ، شكست خورد و اينك در فكر اين بود كه چگونه دو ميهمان خود را ؛ يعني انور و جمال را از كشتن نگاه دارد . در هر حال همگي به مدينه رسيدند و از ارتش سان ديدند و در ميانه نمايش نظامي سربازان در برابر آنها انور پاشا از فيصل سؤال كرد : آيا همه اين سربازان براي جهاد پيشقدم شده اند ؟ و او پاسخ مثبت داد و دوباره از او سؤال كرد آيا تمام اين سربازان تا پاي جان با دشمن جنگيده و از كيان خلافت دفاع مي كنند ؟ فيصل باز جواب مثبت داد . و هنگامي كه نمايش ارتش به پايان رسيد و فرمانده گروهانها براي احترام به حضور فرمانده كل رسيدند ، همكاران فيصل او را در گوشه اي يافته و در گوش او نجوا كنان اجازه ترور اين دو را خواستند ، ليكن فيصل در درون خود با جدال عجيبي رو برو بود از يك سو اين دو جنايتكار را كه بهترين فرزندان عرب را به دار آويخته بودند در چنگال خود مي ديد و آرزوي استقلال و شورش بر عليه عثماني را معلق بر اعدام اين دو مي يافت و از سوي ديگر شرافت خانوادگي و عرف ميهمان نوازي عربي به او اجازه چنين خيانتي حتي به دشمنانش را نمي داد ، از اين رو به رغم اصرار و خواهشهاي مكرر دوستانش اجازه ترور به آنها نداد و سپس به همراه آن دو تن به داخل مدينه آمد و سپس با قطار به سلامت آنان را به دمشق باز گردانيد . در بازگشت از مدينه جمال پاشا كه از وضعيت ارتش و فرماندهان آن ترديدي در دلش به وجود آمده بود ، دستور تشديد حصار بر عليه حجاز را داده و نيروهاي اضافي را روانه مدينه نمود و خود فيصل را به عنوان گروگان محترم نزد خود نگهداشت ، ليكن تلگرافهاي متعددي از تشنّج اوضاع در حجاز به دمشق مي رسيد و همگي ضرورت حضور فيصل در حجاز را مي داد تا بتواند آتش را خاموش كند ؛ از اين رو جمال پاشا با كراهت ، با بازگشت فيصل به مدينه موافقت نمود ليكن تمامي همراهان او را گروگان در دمشق نگه داشت . و هنگامي كه فيصل به مدينه بازگشت شهر را مملو از سربازان ترك لشكر 12 به فرماندهي يكي از جلادترين نظاميان ترك يافت ؛ و او فخري پاشا بود كه


156


كشتارهاي و تصفيه هاي وي ، ارامنه مناطق جنوب آناتولي را نابود ساخت . فيصل تنها راه نجات را در انجام حمله اي غافلگيرانه ديد بگونه اي كه براي دشمن فرصت انجام هر گونه دفاعي ميسور نباشد . شرايط مساعد 4 روز بعد به وجود آمد و آن هنگامي بود كه همراهان گروگان گرفته شده فيصل در دمشق خود را از چنگ جمال پاشا نجات داده و از دمشق گريخته و به شيخ نوري شعلان بزرگ عشاير روله در بادية الشام پناهنده شدند و بدين گونه فيصل بيرق انقلاب عربي را در روز نهم شعبان بر عليه خلافت عثماني برافراشت و با اين برافراشته شدن ، آرزوهاي عبدالحميد براي ايجاد دولت اسلامي بزرگ و عظيم كه به خاطر آن كشتارهاي فراواني نموده بود ، و به تبع آن آرزوهاي قيصر آلمان براي همكاري با مسلمانان و سلطه بر شرق به باد رفت و بدين گونه اعلان شورش و انقلاب در مدينه حد فاصل ميان دو جريان تاريخي مهم گرديد .

نخستين نقشه فيصل حمله به سربازان ترك در مدينه و پاكسازي شهر از آنان بود ؛ زيرا شهر به مركز تجمع نيروهاي عظيم آنان تبديل شده بود ، ليكن حمله آنان نافرجام ماند و به گفته لورنس نخستين تهاجم شورشيان با شكست روبرو شد ؛ زيرا عربها تسليحات بسيار نامناسب و كمبود ذخيره و سلاح داشتند و در مقابل ، اردوگاه تركان به نيروي بسيار مجهز و قوي ، كه به همراه فخري پاشا به مدينه آمده بودند ، مجهز بود . پس از نخستين شكست ، فرزندان شريف راه فرار در پيش گرفته و خود به همراه سربازان عرب به بيرون باروي مدينه گريختند و هنگام فرار با باراني از گلوله هاي سربازان ترك مواجه شده و تلفاتي دادند كه تأثير بسيار بدي در روحيه آنان گذاشت ؛ بگونه اي كه كوششهاي فيصل و علي المذحجي براي باز گرداندن عقيل و عُتيبه ، كه به پناهگاه امني رفته بودند ، مؤثر واقع نشد . و اوضاع زماني وخيمتر شد كه برخي از منسوبين شريف ، تقاضاي آتش بس و تسليم شدن به تركان را ـ به شرط وعده سلامتي و امان ـ نمودند و فخري پاشا نيز با زيركي و خباثت با آنان رفتار نمود ؛ بدين گونه كه نخست دستور خاموشي توپخانه و توقف گلوله باران را داد و پس از آن به محاصره محله باب العوالي پرداخت و ناگهان هجوم سنگيني را به آنجا ترتيب داد و به سربازان خود فرمان قتل عام داد و تمامي محلات آن منطقه قتل عام شدند و سپس همه خانه ها به آتش كشيده شد كه در


157


اين ميان گروهي از مردمان زنده زنده در آتش سوختند و بدين ترتيب مرده و زنده يكسان به آتش كشيده شدند .

لورنس مي گويد : اين رفتار خشن و اين كشتار بي رحمانه در العوالي ، سرتاسر جزيرة العرب را لرزاند و براي عربها بسيار گران بود كه بار ديگر به تُركان خضوع كنند . آنچه در العوالي رخ داده بود ، روحيه انتقام و آتش خشم را در آنان شعلهور نموده بود ، لذا تمام سربازان فراري در دشتهاي اطراف شهر بتدريج در دامنه كوههاي مدينه و در مناطق جاده سلطانيِ عاد ، الراحه ، بئرعباس تجمع نموده و به استراحت پرداختند و انتظار نتيجه گرفتن از تماسهاي علي و فيصل براي تأمين آذوقه و سلاح و حمله مجدد به تركان را مي كشيدند و پس از به نتيجه رسيدن گفتگوهاي آنان با طرفهاي انگليسي و تأمين مايحتاج و سلاح ، بتدريج حلقه محاصره مدينه را تنگ تر نمودند ، و قسمتي از اين محاصره به عهده امير عبدالله بود .

لورنس مي گويد : امير عبدالله براي انجام محاصره از مكه حركت نمود و پس از دو هفته در شمال شرق مدينه در منطقه حناكيه خيمه گاه لشكر خود را برپا نمود و اين موقعيت را براي اين منظور انتخاب كرده بود كه با نيروهاي اندك خود ، كه عبارت بودند از 4000 سرباز و 3 مسلسل و 10 توپ صحرايي آسيب ديده كه آنها را از تركان مكه و طائف غنيمت گرفته بود ، بتواند مانع رسيدن نيرو و اسلحه از راه قصيم و كويت به نيروهاي ترك مدينه شود . در اين ميان رخداد جالبي به كمك امير عبدالله آمد . اين واقعه را لورنس اين گونه تعريف مي كند و مي گويد : شخصي در مدينه زندگي مي كرد به نام اشرف كه از تركان عثماني و از اهالي شهر ازمير بود . اشرف در جريان يك قيام بر عليه دولت در دوران سلطان عبدالحميد دستگير شد و به مدت 5 سال به مدينه تبعيد گرديد . وي در دوران تبعيد خود توانست در يكي از روزها از زندان گريخته و به حاكم منطقه العوالي كه از دشمنان عثمانيان بود پناه آورد و پس از چندي در روز روشن در حالي كه سوار بر اسب عربي اصيلي بود وارد شهر مدينه گرديد و به پادگان شهر رفت و فرزند حاكم شهر را كه آموزگار سربازان ترك بود به اسارت گرفت و به همراه خود به كوه اُحُد برد ، حاكم شهر براي نجات فرزند خود بدون امان نامه به او وعده آزادي داد ، آنگاه يكي از دختران مدينه را به ازدواجش درآورد و تعدادي شتر و چادر براي او خريد و 500 لير


158


طلا نيز به او داد و بدين ترتيب او از مدينه بيرون رفت و مدتها در ميان عشاير عرب به گشت و گذار مي پرداخت تا آن كه انقلاب جوانان ترك در استانبول رخ داد و او عازم آنجا شد و از اطرافيان انورپاشا و سركرده آنان گرديد و هنگامي كه جنگ جهاني اول رخ داد او با پول فراوان و محموله هاي سلاح و نامه هايي براي رؤساي قبايل عرب به مدينه گسيل شد تا بتواند راه سربازان محاصره شده ترك در يمن را باز نگه دارد ، اشرف در نخستين مرحله مأموريت خود از منطقه وادي العيص در نزديكي خيبر كه امير عبدالله در آن اطراق نموده بود عبور نمود و گرفتار مأمورين او شد و شريف فوزان او را نزد امير عبدالله آورد و پس از بازرسي مبلغ بيست هزار لير استرلينگ و هداياي گرانقيمت و چندين بار شتر اسلحه و تفنگ و نامه ها و اسناد و مدارك زيادي از او به دست آمد .

از نوشته لورنس اين گونه به دست مي آيد كه او صلاح دانست فخري پاشا به همراه سربازانش ، كه بالغ بر بيست و پنج هزار نفر بودند ، در مدينه به حالت محاصره باقي بمانند تا مبادا از اين نيروي عظيم در جاي ديگري استفاده شود و اين عقيده دقيقاً هماني بود كه سرهنگ بريمون فرانسوي ( هماهنگ كننده روابط فرانسويان با اعراب شورشي در حجاز ) خواستار انجام آن بود ؛ زيرا او معتقد بود كه بايد عربها را به محاصره مدينه و سربازان ترك مشغول داشت تا عازم دمشق نشوند و بدين ترتيب نتوانند حكومت عربي را در شام برپا دارند ؛ زيرا برپايي آن مخالف سياست فرانسه بود كه قصد طمعورزي در شام و سيطره بر آن را داشت ؛ نقشه اي كه بعدها انجام پذيرفت و معلوم گرديد كه انگلستان و فرانسه ، طبقه معاهده سايكس ـ بيكو منطقه را تحت نفوذ خود تقسيم كرده اند . از طرف ديگر تركان نيز وضعيت خود را درك نموده و از فخري پاشا خواستند سعي نمايد از شهر خارج شود .

لورنس مي گويد : يك روز ماكروري به همراه متن تلگرافي كه از سوي فرماندهي كل نيروهاي عثماني صادر شده بود نزد من آمد ، متن تلگرام دستوري بود كه جمال پاشا به نيابت از انور پاشا ( فرمانده كلّ ) ، به فخري پاشا براي خارج شدن از مدينه و تمركز در منطقه معان و كندن سنگر به منظور دفاع از خط راه آهن صادر شده بود . با رسيدن اين خبر به فرماندهي ارتش انگليس در مصر ، كلاتيون فرمانده آن با شتاب و اضطراب از من خواست تا به هر وسيله ممكن از تجمع اين نيروي عظيم در


159


جبهه بئرالسبع جلوگيري كنم و يا آن را هنگام بيرون آمدن نابود گردانم .

لورنس مي گويد : شرايط بگونه اي پيش آمد كه نه امير عبدالله و عربها قدرت حمله به مدينه را داشتند و نه فخري پاشا توان خارج شدن از محاصره . از سوي ديگر محاسبات نشان مي داد باقي ماندن اين نيرو باز هم به نفع همه اطراف بود ، زيرا نابودي آن مشكل و اسارت آنان سبب هزينه سنگيني جهت خوراك و مسكن آنها براي دولت انگليس فراهم مي آورد ، از اين رو فخري پاشا در مدينه ماند و عربها تنها به تهاجم و حمله به قطارها را ادامه دادند و بتدريج دايره تهاجم و حملات آنان به اردن رسيد و عملا 80 مايل از خط راه آهن را در ميان دو منطقه معان و المدوّره در اختيار گرفتند و بدين ترتيب مسأله دفاع از مدينه به پايان رسيد ، و ارتش ترك تا پايان جنگ جهاني اول و شكست عثماني در اين شهر باقي ماند ، لورنس مي گويد ديدگاه عثمانيان و اصرار آنها بر نگهداري اين همه نيرو در مدينه و تلاش در نگهداري شهر مقدس مدينه دليلي جز نشان دادن تسلط خلافت عثماني بر سرزمينهاي مقدس اسلامي و شرعيت خلافت نداشت و عثمانيان در واقع تاوان عواطف ديني خود را دادند . اما فخري پاشا به همراه سربازان خود در مدينه تا سال 1919 باقي ماند و تنها در تاريخ ژانويه 1919 ميلادي و در حالي كه فخري پاشا به مرض سختي گرفتار بود و گرسنگي سربازان را از پاي درمي آورد ، آنان وادار به تسليم به عربها شدند و خود و فرمانده بيمارشان را تسليم عربها كردند و اين روحيه سختِ اين فرمانده پير بود كه آنان را به اين عاقيت دردناك گرفتار نمود و سبب شكست سخت براي خود و كشورش را فراهم كرد .

7 ـ مدينه در سال 1925

سالهاي 1925 و 1924 را مي توان يكي از حساسترين سالهاي تاريخ معاصر حجاز بشمار آورد ، در اين دو سال وهابيان به سركردگي آل سعود به حجاز حمله نموده و پس از شكست خانواده هاشمي ، آنان را بيرون رانده و خود حاكمان نوين حجاز گرديدند ، در اين سالها نويسنده انگليسي ( ايلدون ريتر ) كه تظاهر به اسلام نموده و خود را حاج احمد از اهالي شام مي ناميد به حجاز آمد ، او به حج رفت و ديداري از مدينه داشت و خاطرات جالبي از سفر خود را در كتابش به نام « شهرهاي مقدس جزيرة العرب » ( 1 ) به يادگار گذاشت . او در پيشگفتار كتابش مي گويد : در آوريل سال 1925

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

. ) 0391-8291 ,nodnoL ( aibarA fo setic yloH eht-nodlE ,settuR -


160


ميلادي به عزم سفر به جزيرة العرب و انجام مراسم حج مسلمانان به قاهره آمدم . در اين هنگام جنگ در اوج خود در جزيرة العرب برقرار بود ؛ زيرا در ماه صفر سال 1343 هـ ( 1924م . ) نيروهاي سلطان عبدالعزيز بن سعود توانسته بودند شهر طائف را ، كه در دشتي ميان كوههاي سربه فلك كشيده كرا واقع شده بود ، فتح كند و پس از آن كه وهابيان اين شهر را متصرف شدند ، به غارت و چپاول اموال پرداخته و گروهي از مردم بي گناه و بي دفاع را قتل عام كردند آنگاه با لباس احرام به مكه هجوم برده و آن را بدون خونريزي فتح كردند ، در اين هنگام شريف حسين به نفع فرزند خود شريف علي از مقام سلطنت حجاز كناره گرفته بود ، پس از تهاجم وهابيان ، شريف علي به سوي جده عقب نشيني نمود ليكن وهابيان او را تعقيب نموده و شهر را محاصره كردند ، شهر جده و بندر ينبع كه هنوز در دست حكومت هاشميان بود در اين موقع به محاصره وهابيان و نيروهاي ابن سعود درآمد ، و بدين ترتيب تمامي بنادر عربستان در محاصره قرار گرفته و از حركت باز ايستاد ؛ زيرا جدّه و ينبع را وهابيان محاصره كرده بودند ، در حالي كه دو بندر اللث و قنفذه كه توسط وهابيان اشغال شده بود ، از سوي پادشاه هاشمي به محاصره درآمده بود .

ريتر مي گويد : در عين وجود اين جنگ و جدالها ، من تصميم به سفر گرفته و تلاش كردم اعتنايي به اين وقايع نكنم و خود را از يكي از راههاي ممكن به حجاز برسانم ، ريتر پس از حركت از قاهره از راه كانال سوئز به مصوع و سپس القحم و البرك و آنگاه به قنفذه آمد و پس از اداي مناسك حج و زيارت آثار تاريخي مكه از راه رابغ خود را به مدينه رسانيد . ريتر گفته است كه او در مكه توانست به حضور ملك عبدالعزيز بن سعود برسد و اين در حالي بود كه هنوز جدّه در محاصره قرار داشت و به دست نيروهاي او سقوط نكرده بود ، اين ملاقات توسط روزنامه نگاري سوري كه به نوشتن در روزنامه « امّ القري » اشتغال داشت ، در الحميديه انجام پذيرفت و پس از اين ديدار او چندين بار به ديدار پادشاه در كاخ الأبطح رسيد .

ريتر مي گويد : نتوانستم حقيقت انگليسي بودن خود را مخفي نمايم و برخي از مردم در مكه مرا شناختند ليكن توانستم براي آنان ثابت كنم كه انگليسي مسلمان هستم . وي با همين عنوان با پادشاه ملاقات نمود و با او درباره موضوعهاي


161


متفاوتي گفتگو كرد ؛ از آن جمله درباره تصرف بخشهايي از اردن در منطقه معان و عقبه توسط نيروهاي پادشاه و همدلي پادشاه با انقلابيون سوري بر عليه نيروهاي فرانسه و حلّ و فصل برخي اختلافات مرزي ميان عربستان و عراق . ريتر مي گويد : در مجلس پادشاه با دكتر عبدالله الدملوجي كه مشاور امور خارجي پادشاه بود ديداري داشته است و از اطلاعات و آگاهيهاي او تمجيد مي كند . ريتر سه فصل از كتاب خود را به شهر مدينه اختصاص داده است ؛ نخستين فصل با عنوان « قبر پيامبر » ، دومين فصل با عنوان « ديدگاههاي جغرافيايي و تاريخي درباره مدينه » و سومين فصل « حرم مدينه » است . و چون عمده مطالب اين فصول تفاوت چنداني با آنچه پيشتر گذشت ندارد ، از اين رو تنها به برخي خصوصيات و ويژگيهاي حرم و تغييراتي كه در اين سالها انجام شده خواهيم پرداخت ؛ به ويژه با اشغال مدينه توسط وهابيان ، وضعيت جديدي در شهر بوجود آمده بود .

درباره حرم پيامبر مي گويد : باب السلام در منتهي اليه بازار شرقي واقع است و دومين در مهم حرم است ، اما محراب پيامبر در مسجد از سنگهاي مرمرين به رنگهاي سفيد و سياه و سبز و قرمز ، با نقشه هاي متفاوت پوشيده شده است و هنگامي كه زيارت دهنده او قصد خواندن زيارت قبر پيامبر  (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را داشت به آهستگي در گوش او گفت من زيارتي را براي تو مي خوانم كه معمولا دوستداران پيامبر آن را مي خوانند و اين اشاره اي بود كه وهابيان او را از خواندن اين زيارت نامه منع كرده اند و در حقيقت او اقدام به كار خطرناكي كرده بود ؛ زيرا احتمال اهانت و خطر جاني از سوي وهابيان مي رفت ! ريتر مي گويد : وهابيان پيروان ابن تيميه هستند كه طلب شفاعت و زيارت قبر و نماز خواندن در كنار قبر بزرگان را حرام و بدعت مي دانند . آنگاه ريتر به قصه مشهوري كه سمهودي آن را در تاريخ مدينه نقل كرده و مربوط به سلطان نورالدين است مي آورد .

درباره وضعيت جغرافيايي مدينه مي گويد : مدينه در دشتي كه در ميانه جزيرة العرب قرار دارد و از اين لحاظ با مكه كه از شهرهاي نوار و دشت ساحلي بشمار مي رود و در ميان رشته كوههايي كه شبيه به نشست گاه اسب است و گذرگاه آن به سمت جنوب شرقي است تفاوت دارد .

زمين مدينه كه از كوه عير آغاز مي گردد تا فاصله نيم مايل از باروي مدينه


162


دشت پستي است مملو از سنگهاي آتشفشاني و دشت وسيع شرق مدينه پوشيده از قطعه سنگهاي تركيبي سياه است ، اين دشت تا فاصله يك مايلي دروازه شرقي مدينه كه به باب الجمعه يا باب البقيع شهرت دارد ادامه مي يابد و به نام دشت الحرّه معروف است . قطر و ضخامت سنگهاي دشت الحرّه نزديك 10 قدم است ، و از سطح خاكي اطراف خود با ارتفاع ناهمگون و نامنظمي قرار دارد ؛ بگونه اي كه به چشم بيننده آن ، ديواري سياه مي آيد . و اين داستان در زبان مردم مدينه است كه وقتي پيامبر  (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با يهوديان به جنگ پرداخت ، آنان ثروت و جواهرات خود را در الحرّه پنهان نمودند و بعدها تلاش مسلمانان براي يافتن آنها به جايي نرسيد . فاصله ميان شهر مدينه و دشت سنگلاخي الحرّه را باغهاي سرسبز و پردرخت خرما فرا گرفته است و در سايه اين نخلها گندم ، جو ، ذرت ، گوجه فرنگي و انواع صيفي كاري و سبزي كاشته مي شود . جنوب شهر مدينه از فاصله الحرّه تا كوه عير را نيز باغهاي نخل و درخت سدر تا عمق 6 تا 7 ميلي فرا گرفته است و در ميان اين نخلستانها و باغها ، دهات كوچك با خانه هاي محقري قرار دارد ، ليكن ريتر مي گويد در سالهايي كه او به ديدن آنها رفته ، خانه ها را خرابه و مزارع را متروكه يافته است و علت آن را محاصره وهابيان در سالهاي جنگ مي داند ، در شمال شرق اُحُد و در پس بخش غربي اين كوه ، دهكده سرسبز ( = واحه ) عيون قرار دارد . شهر مدينه شهري است بيضوي شكل كه طول آن از سمت شرق به غرب امتداد دارد و باروي مستحكمي با چندين دژ آن را حفاظت مي كند . اين بارو داراي 9 دروازه است كه عبارتند از : 1 ـ باب الجمعه يا باب البقيع ، كه در برابر مشرق است ، 2 ـ باب المجيدي 3 ـ الباب المصري 4 ـ الباب الشامي ، كه در برابر شمال هستند ، 5 ـ الباب الصغير 6 ـ باب العينيه 7 ـ الباب المصري كه در برابر مغرب هستند ، 8 ـ باب الشونه 9 ـ باب الحمام ، كه در برابر جنوب مي باشد . بنابه گفته تاريخ نگاران ، محمد بن اسحاق حاكم مدينه در سال 236 هـ ( 850 م . ) نخستين كسي بود كه گرداگرد شهر ديواري كشيد و اين ديوار مجدداً در سال 540 هـ به دستور سلطان موصل تجديد بنا گرديد ، و هنگامي كه سلطان محمود نورالدين براي بررسي وضعيت مسيحيان كه قصد جسارت به قبر پيامبر را داشتند به مدينه آمد دستور ساختمان ديوار ديگري در خارج ديوار نخستين را داد و اين دو بارو بار ديگر مرمت


163


شدند و آخرين پادشاهي كه به ترميم باروي داخلي شهر همت گمارد سلطان عبدالعزيز عثماني در سال 1867 م . بود . در دو سمت شمال و مغرب بيرون باروي شهر ، تعدادي ساختمان بزرگ قرار دارد كه گمان مي رود در روزگاري كاخهاي زيبايي بوده اند و بيشتر آنان از آنِ تركان بوده است كه در دوران سلطان عبدالحميد در مدينه سكونت داشته اند و ترديدي نيست كه بودن باغها و نخلستانهاي سرسبز در مدينه و راه آهني كه هر گونه لوازم آسايش را از دمشق به مدينه مي آورده فرصت بسيار مناسبي براي راحت طلبي و گذران ايام عمر و فراغت و دوري از گرفتاريهاي دنياي مدرن را براي گروهي از متمكنين بويژه ترك فراهم مي آورده است . در واقع با افتتاح راه آهن مدينه در سال 1908 م . دوران شكوفايي و رشد اقتصادي مدينه آغاز گرديد و سبب شد گروهي از ثروتمندان و متمكنان به منظور اقامت دائمي به مدينه روي آورند .

ليكن با به قدرت رسيدن تركان جوان ، آسايش و امنيت از مدينه و راههاي آن سلب شد ؛ زيرا اين تركان جوان و خام ارزش و اعتبار در دست داشتن دو شهر مقدس حجاز را درك نمي كردند ، از اين رو براي آباداني و عمران و دور نمودن دست اندازيها و چپاول اعراب بيابانگرد و راهزن به شهر و قافله هايي كه به سوي شهر مي آمد ، از پرداخت پول مضايقه نمودند و بسياري از مردم به خاطر ترس و بيم از تكرار حملات ابن رشيد يا وهابيان كه در آغاز قرن 19 چندين بار به شهر حمله نموده و به غارت مي پرداختند شهر را ترك نمودند و اين وضعيت تا هنگام اعلان شورش عربي در سال 1916م . از سوي شريف حسين ادامه داشت ، ليكن با اعلان شورش وضعيت به مراتب وخيمتر از پيش گرديد ، تا جايي كه شهر به مدت 15 ماه از سوي وهابيان در محاصره قرار داشت . از اين رو ملاحظه مي كنيم كه جمعيت شهر كه پيشتر 80-70 هزار نفر بود اينك به كمتر از 6 هزار نفر مي رسد .

ريتر سپس به توصيف خيابانها و كوچه هاي خالي و خانه هاي متروك شهر مي پردازد و سپس به توصيف ايستگاه راه آهن مدينه كه در منتهي اليه بخش غربي شهر در نزديكي دروازه العنبريه قرار دارد مي پردازد .

ريتر مي گويد : بسياري از طلاب علوم ديني كه در مدينه به تحصيل اشتغال داشته اند ، اينك به همراه اساتيد و شيوخ خود فرار را بر قرار ترجيح داده و به نقاط دور


164


دستي گريخته اند و تنها تعداد اندكي از آنان در دوران محاصره شهر توسط وهابيان ، باقي مانده اند كه اينك نزد ابن تركي در حرم به تحصيل اشتغال دارند ، اين ابن تركي را به اصطلاح مي توان از علماي وهابي نجد بشمار آورد ، گو اين كه در تعصب به گرد برخي ديگر از وهابيان نمي رسد ؛ زيرا او كمي معتدل بوده و برخي از عقايد ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را قبول ندارد ، از ديگر علماي مدينه مي توان از شيخ احمد طنطاوي مصري ياد كرد . او از هنگام اشغال مدينه توسط وهابيان ، از تدريس در حرم مدينه امتناع ورزيده و خانه نشين گرديده است و گروهي از طلاب براي تحصيل علم به خانه او مراجعه مي كنند .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83013