بخش 3

1 ـ اسرار سعی و عرفات


9


ميقات حج - سال پنجم - شماره بيستم - تابستان 1376

اسرار و معارف حج


10


اسرار سعي و عرفات

سيدمحمدباقر حجّتي

« حج » و اعمال و آموزه هاي آن ، آكنده است از رمزها و رازها ؛ بخشي از اين رازها و رمزها را احاديث معصومان (عليهم السلام) برنموده اند و برخي را بيان و بنان عالمان با بهره گيري از هدايتهاي آن بزرگواران عرضه كرده اند . تأمّل در ابعاد مختلف حجّ تنبّه آفرين است و در نگريستن بسيار در آن نشانگر آن كه زيبايي ها و والايي هاي معارف آن ناپيداكرانه . نويسنده بزرگوار و محقّق ارجمند ، در مقالات پيشين از حقايق و اشارات برخي از اعمال حجّ سخن گفته بود و در اين مقاله به تبيين و توضيح اسرار و حقايق سعي صفا و مروه و عرفات پرداخته است .

مي دانيم سعي ميان صفا و مروه از اركان حج و كاري است ضروري كه بدون آن حاجي نمي تواند از احرام خارج شود و به اصطلاح نسبت به پاره اي از امور ، مُحِلّ گردد . اين سعي خاطره بس سترگ و شگرفي را در اذهان تجديد مي كند كه هاجر براي جستجوي مايه حيات خود و فرزندش ، تلاشي مستمر را دنبال كرد . و هرچند اين تلاش عملا به هدفي كه در مد نظر بود نايل نيامد ؛ اما خداوند به هيچوجه تلاشها و كوششهاي مشروع و مطلوب آدمي را بي پاداش نمي گذارد ؛ لذا با امداد غيبي اين تلاش و كوشش به آب زمزم و جريان آن انجاميد ، و اين تلاش به


11


صورت رمزي درآمد كه مي بايد حاجيان هرساله با سعي ميان صفا و مروه خاطره آن را عملا تجديد كنند ، و بدانند كه سعي و كوشش آنان بايد با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتيجه مطلوبي بارور گردد .

حاجي بايد هفت بار ميان صفا و مروه سعي به عمل آورد ، نه بدود و نه آهسته ، و راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان « مشي = راه رفتن عادي » و « عَدْو = دويدن » باشد ، نقطه شروع اين كار ، صفا است ؛ و عمل مذكور به منزله التجاء و پناهندگي به خدا در كنار خانه او است تا بدين وسيله مغفرت الهي را به سوي خود جلب كند ، و از او درخواست عفو نمايد ، چنانكه قبلاً نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزله رفت و آمد به خانه فرد بزرگي است كه چند بار تكرار مي شود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتي كند ؛ و از مهر و لطف خويش سهمي عايد او سازد ؛ اما نمي داند آن بزرگ ، نياز او را برمي آورد و يا دست ردّ به سينه او مي زند . چنانكه اشاره شد سعي ميان صفا و مروه يادآور يكي از رويدادهاي تاريخي عبرت آموزي است ؛ چون هاجر همسر ابراهيم براي جستجوي آب براي فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد مي كرد تا بالاخره منبع آب را زير پاي اسماعيل يافت ، و نياز خود و فرزند خويش را فراهم ديد ، و همين آب منشأ آباداني اين سرزمين و عامل خير و بركت آن شد .

سعيي كه هاجر ميان صفا و مروه مبذول داشت هدف او يافتن آب براي خود و فرزند خويش بود كه مايه حيات هر موجود زنده اي است . حيات اسماعيل و هاجر ـ عليهماالسلام ـ به علت تشنگي شديد در معرض خطر بود ، و اگر زيرپاي اسماعيل آب به جريان نمي افتاد و از آن بهره نمي گرفتند مرگ آندو حتمي مي نمود .

اين سعي با چنان هدفي حياتي كه در گذشته صورت گرفت ، و بايد چنين سعيي مبذول مي گرديد ، ( سعيي كه مي تواند به صورت الگو و سرمشقي براي همه جوامع انساني باشد ) شايد اشارتي است به اين حقيقت كه بايد مسلمين براي ادامه حيات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حياتي بكوشند ، و همه تلاش خويش را توأم با تحركي استوار و جنبشي كه سراپاي وجودشان را دربر مي گيرد و همه اندامهاي بدنشان ـ آنگاه كه مي بايد به « هروله » روي آورند ـ براي چنان جنبشي بدون استثنا به كار افتند ، و جان و روحشان و قلب و دلشان ، و زبان و دهانشان پويا در سوي هدف


12


حياتي يعني به هم رساندن ايمان و اعتقاد توحيدي زلال و دست يافتن به اين مايه صافي و پاكيزه از شوائب شرك ، براي تداوم حيات و زندگاني بالنده اسلامي باشد .

حيات مسلمين بدون سعي و كوشش و تلاش نمي تواند ـ به گونه اي كه مسلمين بتوانند آبرو و عزت و قدرتي در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان ديرينه اسلام تنگ كنند ـ ادامه و استمرار يابد ، حتي مي بينيم حاجي نه تنها بايد سعي خود را ميان دو كوه صفا و مروه در پيش گيرد ؛ بلكه بايد بر فرازيدن بر كوه و دشواري صعود بر آنها را بر خويشتن هموار سازد و بداند كه سعي و كوشش با بالا رفتن بر روي كوههاي صفا و مروه شايد اشارتي باشد كه بايد سعي و تلاشها به سوي صعود و تعالي ـ هرچند كه دشوار ـ مي آيد منتهي گردد . و حتي ترك هروله ـ كه تحريك و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است ـ از كمال سعي مي كاهد ، و بايد سعي كامل و ثواب آفريني كه پاداش كامل را به ارمغان مي آورد در جايي كه بايد به « هروله » تن درداد اين كار هرچند پر زحمت را حاجي برخود هموار سازد و اگر آن را ترك گويد به جا است آنرا در حين سعي اعاده كند .

مرحوم فيض كاشاني مي گويد :

« وقتي حاجي از طواف برگرد كعبه و توابع آن [ يعني نماز طواف و مستحبات ديگر ] بياسود ، به زمزم درآيد ، و اگر براي او نوشيدن آب زمزم مقدور باشد پيش از آن كه به سوي « صفا » [ براي سعي ] روي آورد از آب آن بنوشد ، و به هنگام نوشيدن بگويد :

« أللّهُمَّ اجعله علماً نافعاً وَرِزقاً واسعاً ، و شفاءً من كلّ داء و سُقْم إنّكَ قادرٌ يا ربّ الْعالمين » :

بار خدايا ! اين آب و مايه حيات را منشأ علمي سودمند ، و روزي گسترده و شفاء از هر درد و بيماري برايم قرار ده ؛ چرا كه تو ، اي خداوند گار و مدبّر عالم ، بر هرچيزي توانا هستي .

آنگاه از باب صفا به سوي كوه صفا روان شود و بر فراز آن بايستد تا بتواند به كعبه بنگرد ، و ركني را كه حجرالاسود در آن جاي دارد در مقابل خويش بيند ، و به حمد و ثناي الهي و ياد نعمتهاي او و اين كه به او احسان فرموده ـ تا هر قدر كه مي تواند ـ از جان و دل زبان بگشايد ، آنگاه بگويد :

« لا إلهَ إلاّ الله وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ ، لَهُ الملك ولَهُ الحَمْدُ ، يُحيي وَيُميتُ وهُوَ علي كُلِّ شَيء قَدير » :

جز خداي يگانه هيچ معبودي دگر


13


[ سزاي پرستش ] نيست ، فقط او به تنهايي سزاي آن است كه به او پناه جست ، او را انباز و شريك و همتايي نيست ، ملك و زمامداري همه امور و حمد و ستايش واقعي از آن او است ، او است كه حيات مي بخشد و مرگ مي آفريند ، و همو بر هر چيزي توانا است .

[ آنگاه مرحوم فيض كاشاني ، آداب و ادعيه ديگري يك به يك بر شمرده و گزارش مي كند و سپس مي گويد ] :

« سعي ميان صفا و مروه را [ پس از آداب و ادعيه ياد شده ] آغاز مي كند . . . از صفا به مروه مي رود و هفت بار [ كه مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشكيل مي دهد ] سعي خود را برگزار مي سازد كه وقوف او بر صفا چهار بار ، و بر مروه نيز چهار بار مي باشد ؛ لكن سعي او ميان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت ، در هفت بار صورت مي پذيرد ، و اين هفت بار سعي از صفا آغاز مي گردد و در مروه پايان مي گيرد .

« اگر كسي هروله در سعي را ـ حتي در بخشي از مسير مخصوص به خود ـ رعايت نكرده باشد چهره خويش را برنگرداند ، بلكه به پشت عقب گرد كند تا به جايي برسد كه در آنجا هروله نكرده بود ، آنگاه هروله را از همانجا تا موضعي كه به جااست به هروله بپردازد اين كار را انجام دهد » .

اين آداب ظريف بايد حاجي و حجاج و مسلمين را درسي باشد كه در بحران تراكم جمعيت و شدائدي كه از پي خود دارد كمترين ضعف و فتوري به خود راه ندهد ؛ بلكه علي رغم گذر بر دشواريها باز هم بكوشد و استقامت و پايداري خود را تداوم بخشد ، و در تمام صحنه هاي زندگاني با تمام وجود كوشا باشد كه « وَأنْ لَيسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سعي وأنَّ سعيُهُ سَوفَ يُري » : ( آنچه عايد انسان مي گردد فقط محصول سعي و كوشش او است ، و فرآورده هاي كوشش او به زودي در روز قيامت براي او و ديگران مشهود خواهد بود ) .

بايد حاجي ميان اين دو قله ترس و اميد و دو گردنه خوف و رجاء ، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهباني كند ، و ركودي در او به يكسو پديد نيايد ، و بر قله اين خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خويش سرنگون سازد و بت ترس را از بلنداي قلبش به زير آورد ، و در اين رهگذر خداي را بيابد كه نه درباره وجودش ترس همه جانبه را براي او پديد مي آورد و نه اميدي بي مرز و كران ، بلكه او را برآن مي دارد كه در نوسان ميان دو سوي خوف و رجاء با كوششي آميخته به شادابي و نگراني


14


مطبوعي ، مساعي خود را به كار گيرد .

صفا و مروه ياد گارهاي تلخ و شيريني در دل دارد .

مشركين ـ قبل از اسلام ـ بر فراز صفا ، بت « اساف » و بر قله مروه ، بت « نائله » را نصب كرده بودند .

قرآن كريم در باره سعي صفا و مروه مي فرمايد :

« انّ الصّفا والمروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما ، و من تطوّع خيراً فانّ الله شاكر عليم » : ( 1 )

صفا و مروه از شعائر الهي است ؛ بنا بر اين اگر توفيق حج بيت الله يا عمره نصيب انسان گردد جرم و گناهي بر او نيست كه به آندو طواف كند ( يعني ميان صفا و مروه سعي كند ) . اگر كسي حج يا عمره يا هر كار نيكي را تطوّعاً و بدون الزام شرعي [ پس از انجام مناسك حج و عمره واجب و اداء ساير تكاليف ديگر ] انجام دهد ، بايد بداند كه خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشي براي وي در مد نظر است ، خداي كه به همه اعمال شما دانا و آگاه است .

هر چند از ظاهر آيه عدم و جوب سعي استنباط مي شود ( چرا كه از ظاهر آن چنين استفاده مي شود كه سعي ميان صفا و مروه بلا مانع است و هم اين كه ضرورتي ندارد ! ) .

در مورد اين آيه رواياتي از فريقين در كتب احاديث آمده كه اين توهم را بر طرف مي سازد ، از آن جمله :

ـ از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود : « مسلمين در آغاز بر اين پندار بوده اند كه سعي ميان صفا و مروه ، ساخته و پرداخته افكار جاهلي و از مناسكي است كه اقوام جاهلي عرب آنرا مقرر كرده اند ! خداوند متعال براي زدودن اين تصور از اذهان مسلمين اعلام مي دارد كه هيچ مانعي براي اجراء اين فريضه [ كه ياد گار حج ابراهيمي است ] وجود ندارد ؛ و سعي ميان صفا و مروه از شعائر الهي است » .

ـ و نيز گويند : چون بر روي كوه صفا ، بتي به نام « اساف » ، و بر روي كوه مروه ، بتي به نام « نائله » نصب كرده بودند و قبل از اسلام ، اقوام جاهلي هنگام سعي ميان آندو ، آنها را مسح مي كردند و بر روي آنها دست مي كشيدند ، مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روي كوه صفا و مروه از سعي ميان آندو احساس دشواري مي نمودند . در پي چنين جرياني بود كه آيه « انّ الصّفا والمروة . . . » نازل شد .

در اين جا خالي از وجه نيست كه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 158


15


كشف الاسرار ، سخني در تأييد روايت ياد شده بياوريم كه مي گويد :

« و اصل قصه آن است كه در زمان جاهليت مردي و زني در كعبه شدند به فاحشه اي . و نام مرد « اساف بن يَعْلي » ، و نام زن « نائله بنت الديك » . هر دو را مسخ كردند ؛ پس عرب ، ايشان را بيرون آوردند ، و عبرت را يكي بر صفا نهادند ، و ديگري را بر مروه تا خلق از اطراف مي آمدند و ايشان را مي ديدند ، روزگار بر ايشان دراز شد ، و پسينيان با ايشان أُلف گرفتند ، چشمها و دلها از ايشان پر شد . شيطان به ايشان درآمد و گفت : پدران شما ايشان را مي پرستيدند ، و ايشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت . پس چون الله ( تعالي ) رسول خود را به پيغام بنواخت و اسلام در ميان خلق پيدا شد قومي از مسلمانان ـ كه در جاهليت ديده بودند كه آن دو بت را مي پرستيدند ـ تحرّج كردند از سعي كردن ميان صفا و مروه . ترسيدند كه در چيزي اُفتند از آن كه در جاهليت در آن بودند . الله ( تعالي ) اين آيت فرستاد كه سعي كنيد ، و آن حرج ـ كه ايشان مي ديدند ـ از ايشان بنهاد » .

در همان كتاب آمده است : « قوله تعالي : « انّ الصّفا والمروة من شعائرالله . . . » الآية : صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت . و مروه اشارت است به « مروّت » [ مروءت ] عارفان در راه خدمت . مي گويد : اين صفوت و معرفت در نهاد بشريت و بجز ظلمت از نشانهاي توانايي و دانايي و نيك خدايي الله است ، « واليه الإشارة بقوله ( تعالي ) يخرجهم من الظّلمات الي النّور » . پس نه عجب اگر شير صافي از ميان خون برون آرد ، عجب آن است كه اين درّ يتيم در آن بحر ظلمت بدارد ، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد . ( 1 )

وقوف در عرصاتِ « عرفات » :

پس از آن كه حجاج روز هشتم ذي الحجه كه به « يوم الترويه » نامبردار است براي احرام حج تمتع آماده مي گردند تا در جايگاههاي مشخص مُحرم شوند ـ كه البته بهتر است در خود مكه اين احرام انجام گيرد و از آن بهتر اين است در مقام ابراهيم يا حجرِاسماعيل و يا در مسجد الحرام اين احرام صورت گيرد در حالي كه به نداي الهي لبيك مي گويند به صحراي عرفات روي آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمايند . و دست كم مي بايد از ظهر روز عرفه يعني روز نهم ذي الحجه تا غروب آفتاب ( مغرب ) ، اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : مجمع البيان ، ج1 ، ص240 ؛ تفسير القرآن العظيم ، ابن كَثيرُ ، ج1 ، ص199 ؛ تنوير المقباس من تفسير ابن عباس ، هامش دو الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور ، ج1 ، ص70 ؛ مناهل العرفان ، زرقاني ، ج1 ، ص103


16


وقوف و درنگ ادامه يابد .

وقوفِ در عرفات از مهمترين مناسك حج به شمار است . در اين نقطه ، ازدحام و سر و صدا و زبانهاي مختلف تجمع و پيروانِ مكاتبِ گوناگونِ آيين اسلام و فرقه هاي مختلف ، انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا و ائمه ، و پيروي هر امتي از پيامبر خود ، و چشم داشتِ آنها به شفاعت آنان ، و تحير و سرگرداني آنها آن هم در يك نقطه و يك سرزمين مي اندازد كه آيا مورد حمايت آنان قرار مي گيرند و يا از آنها حمايت و مراقبتي به عمل نمي آيد . آري اين گردهمايي شگرف ، خاطره عرصاتِ قيامت را ـ كه نصوص ديني آنرا ترسيم مي كند ـ در ذهن انسان با تابلويي زنده و گويا تجديد مي نمايد . مي دانيم صحراي عرفات به درازاي دوازده كيلومتر در پهناي شش كيلومتر و نيم و با فاصله بيست و يك يا بيست و پنج كيلومتر از مكه ـ بر سر راه طائف ـ قرار دارد .

به راستي اين وقوف و درنگ آنهم در چنين بيابان ـ از نيمروز تا شامگاه ـ به چه منظوري تشريع شده است ؟ البته نمي توان مزاياي چنين درنگ و وقوف را ـ كه پويايي و تحرك سازنده اي را به ارمغان مي آورد ـ به اين سادگي برشمرد . در بياباني كه فاقد وسائل كافي براي آرامش و آسايش است بايد همه حجاج از مليتهاي مختلف و طبقات متفاوت ، مدتي را ناگزير در آن درنگ كنند ، و همگان در يك سطح از نظر ظاهر و باطن ، حوائج خويش را به پيشگاه حضرت باري تعالي عرضه دارند . آيا وقوفي بدينسان نمي تواند عالي ترين نمونه همبستگي و تجمع و به ويژه مساوات و برابري را به ما ارائه كند . آيا اين سنت سترگ ، برجسته ترين و گوياترين نمونه و شعار مبارزه با اختلاف طبقاتي نيست .

ـ گذشته هاي بسيار دور ، از رهگذر چنين وقوفي ، در قلوب حاجيان اشعه اي را به هم مي رساند ، اشعه اي اميد بخش كه به آنان نويد مي دهد سرانجام به منظور و هدفِ نهايي خود در زندگانيِ مادي و معنوي نائل خواهند آمد ، زيرا روزگاري پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهي و انساني آنها فراخواند ، و از همين پايگاه بود كه آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدير خم رسالت و مسؤوليتِ الهي و انسانيِ خود را به كمال ، نزديك احساس مي فرمود ؛ و نويدِ كمالِ دين از عرفات آغاز شد و در غدير خم


17


جلوه گر گرديد ؛ و سرانجام اين وقوف به نزول آيه « اِكمال » در غديرِ خم انجاميد ، و در بياباني سوزان و توان گير يعني منطقه غدير خم ، سروش الهي قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودي مي ساخت از اين كه خلافت و امامت و رهبري كسي را پس از خود به مردم خاطر نشان گرديد كه بايد او را به حكم آيه مباهله شخص پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات ، فرجامش معرفت مقام ارجمند اميرالمؤمنين علي  (عليه السلام) بود كه در غدير خم صريحاً به مردم اعلام شد كه : اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً » ( 1 ) : هم اكنون دين و آيين شما را با اعلام خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي  (عليه السلام) ، به كمال خود نائل ساختم ، و نعمتم را بر شما بي كم و كاست ارزاني داشتم ، و اسلام را ـ به عنوان دين و آيين و رهنمود دهنده راه و رسم صحيح زندگاني ـ براي شما پسند نموده ، و با شناساندن كسي كه راهم را ادامه مي دهد ، راضي و دلخوش ، قريباً شما را ترك مي گويم .

ـ وقوف در عرفات را نبايد ركودي در ادامه مراسم حج پنداشت ؛ اين وقوف گويا بدين منظور كه مبدأ دو وقوف ديگر است لازم به نظر مي رسد تا حاجيان درخود بينديشند ، بينديشند و فكر خود را در اوضاع گذشته خويش به كار اندازند ، گذشته اي كه سرشار از تجارب و نتايج و بازدهي هاي مرغوب و يا نامرغوب بوده ، پيشينه احوال خود را از نظر بگذرانند ، و محصول مساعي و تحركهاي پيشين خود را از نظر بازدهي ارزيابي كنند كه به چه ارمغاني براي انسانيت آنان بارور گرديد ؛ آيا در مبادله كالاي عمر خويش ، متاعي را براي كمال خويش دريافت كردند كه در اين مبادله و سوداگراي زيان ديدند و يا نفعي عايد خود ساختند ؟ و از اين رهگذر بتوانند آينده اي بهتر را براي زندگاني خود برنامه ريزي كنند ، و شناختي بهينه تر از گذشته در باره خويشتن به هم رسانند ، در همين پايگاه همواره به ياد خدا باشند تا خدا در آينده آنها را از ياد نبرد . اگر در گذشته چون به ياد خدا نبوده اند و مآلا خويشتن را به دست فراموشي سپردند هم اكنون به مدد ياد كردن خدا خويشتن را باز شناسند . بنابراين چنين وقوفي سرشار از پويايي در تفكر و انديشه است كه اگر درست انجام گيرد به تحركي بس شگرف در زندگاني بارور مي گردد كه به خود سازي و بازسازي بناء شخصيت انساني او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده : 3


18


مي انجامد ؛ و تحركي كارساز را در آينده براي حاجي مي آفريند ، و نقشه پردازي شيطان را ـ كه در گذشته فرصت عمر او را در كوششهاي ويرانگر سوق مي داد آنرا ـ با تفكر و درنگهاي انديشمندانه خويش از اين پس خنثي مي سازد . بنا بر اين چنين وقوفي را بايد تحركي در خور و جنبش و تلاشي در معماري و مهندسي و نقشه كشي براي بازسازي و يا تأسيس بناء شخصيت تلقي كرد تا ساماني دگر در وجود او پديد آمده و آتيه عمرخود را در مسيري راهبري كند كه از والايي مقام و منزلتش در پيشگاه خدا و مردم سر برآورد .

از طريق چنين وقوفي است كه انسانها مي توانند گامهاي بلند و سريع در سوي خدا بردارند ، خداي مهربان را شناسايي كنند ، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتي به هم رسانند .

راغب اصفهاني و ديگران مي گويند : عرفات نام جايگاه و منطقه اي است ؛ و از آنرو « عرفات » ناميده شد چون ميان آدم و حواء در اين منطقه ـ پس از هبوط آدم بر « سرنديب » و فرود حواء در « جده » و به دور افتادن آنها از يكديگر ، و دگر گونه شدن چهره آنها ـ شناختي حاصل شد . و دور افتادگان از يكديگر در اينجا همدگر را شناختند ، دور افتادگاني كه در صدد يافتن يكديگر راه دور و درازي درمي نورديد ، و در جستجوي همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن كه بر پهنه عرفات به هم رسيدند و به شناخت يكديگر توفيق يافتند . اگر چنان توجيهي در نامگذاري « عرفات » مقرون به صحت باشد اين سرزمين و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانه اي است كه مسلمانان به دور افتاده از يكديگر مي توانند در اين كانون تجمع ، به تعارف و شناخت يكديگر توفيق يابند ، و با تعارف ، به تألف و انس و همبستگي با يكديگر نائل آيند ، نه تنها آدم و حواء در اين منطقه در شناخت يكديگر به هدف خود رسيدند و نياهاي نخستين انسانها همديگر را در آنجا باز يافتند ، نژاد و نسل آنها بايد با وقوف در اين منطقه به معرفت حال يكديگر دست يابند ، و تشتت و بيگانگي و پراكندگي خود را ـ با توجه به اين كه از سرزمينهاي به دور از يكديگر بدينجا مي آيند ـ با آمدن و وقوف در اين جايگاه در اختيار همبستگي و پيوستگي و خويشاوندي ديني و انساني بسپرند ، و غربت خود را از اين رهگذر به قربت و قرابت باز آورند .

دوست و دشمن را نيز با درنگهاي آميخته به تفكر شناسايي كنند ، هيچ كسي


19


انسان را بيش از خدا دوست نمي دارد و هيچ دوستي بهتر از خدا در عالم وجود ندارد . بنابراين بايد در اين جايگاه رهيده از انگيزه هاي دنيوي كه جايگاهي در خور تفكر و تدبر است ـ براي برآورده شدن نياز خويش از پي غير خدا بپويد ؛ بلكه خداي مهربان را جستجوگر باشد . امام زين العابدين در عرفات مردي تهيدست را مي ديد كه درخواست خود را با مردم در ميان مي گذارد ؛ به او فرمود واي بر تو ! در چنين روز غير خدا سراغ مي گيري ، در چنين روزي اين اميد وجود دارد انسانهايي كه هنوز چشم به دنيا نگشوده اند و هنوز به دنيا نيامده اند از لطف و مرحمت الهي برخوردار باشند . ( 1 )

غروب روز عرفه رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به بلال حبشي فرمود : مردم را آرام كن تا سخني را با آنها در ميان گذارم . پس از سكوت و آرامش مردم ، فرمود :

« خداوند متعال » بر شما منت نهاده و نعمت بزرگي را در چنين روز به شما ارزاني داشته است ، درستكاران و نيكان شما را از آمرزش خود بهره مند ساخته ، و در باره كساني كه گرفتار نادرستي در عمل هستند و به بدي و گناه دچار آمدند درست كاران و نيكان را شفيع و واسطه قرار داده و به آنها اين مقام را عطاء فرموده كه از خداوند متعال بخشودگي و آمرزش آنان را درخواست نمايند . پس برآييد و سرازير گرديد كه همه شما درنگ مداران عرفات ، مشمول آمرزش او هستيد » . ( 2 )

بايد خداي مهرباني را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت كه نيكان را از آمرزش خود سرشار مي سازد و شر و بدي بدان را ناديده گرفته و از كردار و گفتار ناخوش آيند و زشت درمي گذرد . اگر چنين عرفات و شناختي درخور به هم رسانيم در عرفات از غير خدا مدد نمي جوييم ؛ چرا كه سرزمين شناخت است ، و شناخت را بايد زمينه محبت و يا احياناً نفرت و دشمني دانست :

در همين سرزمين بود كه حضرت ابراهيم خليل و دوست هميشه جاويد در ذكر خدا شيطان و وسوسه هاي او را به خوبي بازيافت ، و با معارف و آگاهيهايي كه درباره ترفندهاي شيطان كسب كرده بود ، در منا با سنگ ، او را نشان مي رفت و او را بدينسان از پيرامون خويش طرد مي كرد تا مبادا مانعي در ايفا وظيفه الهي او پديد آورد .

به راستي صحراي عرفات ، سرزمين عرفان و معرفت است :

* آدم و حواء همديگر را در اين نقطه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالأنوار ، ج19 ، ص299

2 ـ الكافي ( اصول ) ، ج4 ، ص168


20


شناختند و گم گشته خودرا در آنجا يافتند .

* حضرت آدم در همين جا گناه و ترك اولاي خود را شناخت ، و بدان زبان به اعتراف گشود .

* و بدينسان گويند حضرت ابراهيم مناسك خود را ـ پس از اعتراف به گناه در اين جايگاه ـ برگزار كرد .

* يا آن كه در اين مكان جبرائيل ، مناسك حج را به ابراهيم شناساند .

* مردم نيز با تجمعي در لحظات معين همديگر را مي توانند در آنجا شناسايي كنند .

* ابراهيم (عليه السلام) شيطان و وساوس او را در همين جا شناسايي كرد .

* خداي مهربان را بايد در اين پايگاه سراغ گرفت و او را در چنين جايگاهي پديدار يافت .

چنانكه در دعاء عرفه امام حسين  (عليه السلام) ، اشارتي گويا به همين حقيقت است . حضرت ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) كه از مدينه به سوي نقطه اي ناشناخته آواره گشته بود ، همراه با ياران وفادار و فداكارش در اين پايگاه مقدس ، درنگي بس شگرف داشته ؛ و از آنجا سرانجام ، راه عرفات ، به كربلا منتهي گشت ، و واقعه اي از پس اين درنگ در كربلا روي داد كه به قرآن و اسلام جان تازه اي بخشيد . حضرت سيدالشهداء  (عليه السلام) با دعائي كه در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مي كردند چهره عرصه وجود و هستي را ترسيم مي فرمودند ، و سيماي جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دل انگيز و راه گشا را به تصوير كشيدند كه بايسته است همه واقفان سرزمين عرفات چنان دعائي را از جان و دل بر زبان آورده ، و عظمت و قدرت حضرت باري ( تعالي ) را با جمال و جلال و شكوه و همه اوصافش بازيابند تا شوق ديدار حق در آنان پديد آيد ؛ و با توجه به مضامين اين دعاء است كه خداي متعال را با معاينه دل از رهگذر اين دعاء مي توان به خوبي رؤيت كرد ، آنهم در بيابان عرفات ، در فضائي باز و رهيده از هرگونه عوامل سرگرم كننده دنيوي كه در چنين جو و محيطي آفريدگار جهان هستي را به وسيله خود او مي توان شناخت . در بخشي از دعاء عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) با بياني بسيار جالب و دل انگيز « برهان صديقين » را به طرزي بسيار گويا و رسا به ما ارائه مي فرمايد .

نگارنده سالها پيش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدي از شهود حق يعني


21


مرحوم آية الله شهيد بهشتي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ مقالتي نگاشتم كه بندهايي كوتاه از دعاء عرفه ـ با شرح مرحوم سيد خلف حويزي ـ را در اين مقاله مورد استناد و اقتباس قرار دادم ؛ اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آية الله بهشتي ـ طاب ثراه ـ به طبع رسيده ، و اكثر شيفتگان اين شهيد مظلوم را به يادنامه مذكور دسترسي نيست ، خلاصه بخشي كوتاه از اين مقاله را ـ كه با دعاء عرفه پيوند دارد ـ در اينجا مي آورم :

در بخشي از دعاء شريف عرفه آمده است :

« إلهي تردّدي في الآثار يوجب بعد المزار ، فأجمعني عليك بخدمة توصلني إليك . كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقرٌ إليكَ . أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك . متي غيبت حتّي تحتاج إلي دليل يدل عليك . و متي بعدت حتّي تكون الآثار هي الّتي توصل إليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا ، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّك نصيباً » .

در توضيح اين بخش از دعا آن حضرت مي توان چنين ، قلم را بر صحيفه رقم زد كه به خداوند متعال عرض مي كند :

بارخدايا ! اگر توجه خود را در بررسي آثار قدرت و دست آوردهاي صنع تو معطوف سازم ؛ و يك به يك ، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسايي كنم همين امر موجب مي شود كه راه براي وصول به تو و ديدار تو دور و دراز گردد .

[ سيد الشهدا (عليه السلام) عرض مي كند : خدايا ! اي محبوب و مطلوب من ! اگر خويشتن را براي شناخت تو در آثار و دست آوردهاي متكثر و آيات متنوع تو سرگرم سازم ، و در لابلاي شاخه هاي به هرسو كشيده آثار صنع تو به اين سو و آن سو كشانده شوم موجب مي گردد از مؤثر ، يعني تويي كه اينهمه آثار را پديد آورده اي به گونه اي ناخوش آيند ، دور و بيگانه گردم ؛ و اين كار چنان است كه واقعيت شهود را رها سازم و براي جستجو و يافتن آن به سراغ نشان واثرش به تكاپو برآيم ، و يا چنان است كه از يقين روي گردانم و به دنبال خبر و گزارش از يقين ، تلاش خود را به كار گيرم ؛ و در نتيجه در پايگاهي از خيال محض به سر برم كه به هيچوجه مرا به دليلي قاطع رهنمون نيست ، و در ميان فضائي از گمانها و احتمالات سرگردان شده كه راه را فراسوي من در رسيدن به محبوبم


22


مسدود سازد ؛ زيرا وقتي دست آوردهاي جالب و شگفت انگيز آفريدگار در دسترس احساس و تفكر كسي قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد ، و برآن ، بالا و پايين رود تا فقط در باره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين آفريده ها نيروي تفكر خود را محدود كرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راكد و ايستا سازد ؛ بلكه بايد بپويد ، و از اين نردبان فكر و استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسايي كند ، و دل به محبت كسي ببندد كه آنها را آفريده و لباس زيباي هستي را بر اندامشان پوشانده است ؛ و به گونه اي اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق ـ عليرغم كثرات و اختلاف صور و نگاره هاي آثارش كشف و شهود نمايد ]

حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)  آنگاه عرض مي كند : فأجمعني عليك بخدمة توصلي إليك : « مرا در حضور خويش به خدمتي فرمان ده كه راه وصول به ترا بر من هموار سازد » .

سپس عرض مي كند : « كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر إليك » : چگونه مي توان به چيزي ، يعني به آثاري ـ كه در وجود خود به تو نيازمند است ـ بر وجود تو استدلال كرد ؟ وجود تو خود دليل بر هستي تو است : « يا من دلّ علي ذاته بذاته » : آفتاب آمد دليل آفتاب » .

از اين سخن به اين نتيجه مي رسيم كه وجود حضرت باري ( تعالي ) پديدارترين وجود در عالم هستي است ؛ چرا كه آن حضرت به خدا عرض مي كند : « أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّي يكون هو المظهر لك » : « آيا غير تو ( يعني آثارت ) داراي آنچنان ظهوري است كه در تو چنان ظهوري نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد ؟ » .

[ هرچند مي بايد از قانون استدلال به آثار ، درگشودن راه به سوي مؤثر بهره جست ؛ امّا اگر صرفا خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم ، راهي بسيط و سطحي و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفتيم ، و مآلا از برهان صديقين بهره اي عايد ما نخواهد شد ، بهره اي كه ژرف بنيان را از آن نصيبي هست ] لذا سيدالشهداء ـ كه جان عالم را به رؤيت و شهود كشيده ـ به خدا عرض مي كند : « متي غبت حتّي تحتاج إلي دليل يدلّ عليك » : « كي و در چه زماني تو پنهان بودي تا به دليلي نياز پيدا كني كه ما را بر تو رهنمون گردد ؟ » [ هدف حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در اين سخن


23


آن است كه ظهور وجود حق به گونه اي است كه به هيچگونه دليلي ـ كه اورا اثبات كند ـ نيازي ندارد ؛ زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته شده ذهني براي رسيدن و بازيافتن مجهول تصوري و يا تصديقي است ؛ و نتيجه آن معلوم شدن يك امر نا شناخته و مجهول مي باشد . اما اگر چيزي كه از لحاظ كمال ظهور و آشكار بودن در منتهاي درجه باشد ـ كه هيچ چيزي پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتي روشن تر از اين قضيه باشد كه في المثل بگوييم : « آسمان بالاي سرما ، و زمين زير پاي ما است » قطعاً در چنين جايگاهي در اثبات سخن خود به دليلي نياز نداريم ، و استدلالي ما هذياني بيش نخواهد بود .

علي هذا براي وصول به معرفت حق ـ كه هيچ چيزي آشكارتر و روشن از آن نيست ـ نيازي نداريم كه از رهگذر استدلال به آثار وي او را شناسايي كنيم .

آري اگر انسان به مرحله اي از عرفان نائل گردد ، و چشم بصيرت او در سوي واحد « ديّان » نشان رود ، در چنين پايگاهي متكلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته ، و ارزش و اعتبار خود را از دست مي نهد ؛ به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاي درخشاني از اين دست سخن كه ازكان و معدن عصمت و طهارت ـ معدني كه سرشار از حكمت و نصل الخطاب است ـ روشن گردد . لذا حضرت سيدالشهدا  (عليه السلام) همانگونه كه خداوند متعال فرموده است : « ونحن أقرب إليه من حبل الوريد » به خدا عرض مي كند : « تو كي و در چه برهه اي از زمان از ما دور بودي كه آثار ترا ـ مانند نابينايي ـ عصاي خود قرار داده تا به مدد عصاكشي آثار صنع تو به تو دست يابيم « ومتي بعدت حتّي تكون الآثار هي الّتي توصل إليك » . بنا براين سزا است كه حضرت سيدالشهداء عرض كند : « عميت عين لا تراك عليها رقيبا » : ( آن ديدگاني كه ترا مراقب خود نمي بيند كور باد ) ؛ « وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا » : ( خسران و زيان معامله و سوداگري ، بنده اي را است كه تو از حب خويش نصيبي براي او مقرر نفرمودي ) ، آري اين دل است كه بينايي را از دست مي نهد ، هرچند كه چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است : « ولهم أعين لا يبصرون بها أولئك كالأنعام » ؛ اينان را ديدگاني است كه با رؤيت و ديدن ، در درون و جانشان بسان « شرّالدوابّ » انعكاس و انعطافي در رؤيت


24


حق پديد نمي آيد : « إنّ شرّ الدّوابّ الصّمّ البُكم الّذين لا يعقلون » : ديدگان آنها كور نيست ؛ بلكه كور دلاني بيش نيستند ؛ زيرا : « فانّها لا تعمي الأبصار ولكن تعمي القلوب الّتي في الصّدور » . آيا انساني كه حق را علي رغم اين كه هيچ چيز از آن آشكارتر نيست شهود نمي كند احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست ؟ و اين دلها است بر اثر تركتازي در هوس نمي تواند انجام وظيفه كند ، و از كار مي افتد ؛ و انسان كه با خدا در عالم « ذرّ » بيعت و صفقتي ، و معامله و مبادله اي را منعقد ساخته بايد در مقام وفاداري و محبت و اداء وظيفه ، پايمردي كند ؛ ولي آن كه از محبت خدا محروم است بايد اورا در زمره كساني برشمرد كه در تجارت و بيعت و دادو ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشكستگي و زياني غير قابل جبران است .

اين بود گزارش بسيار كوتاهي از بندي از دعاء عرفه كه بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آنرا زمزمه كنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند ، و كام جانشان شيرين گردد .

در پايان اين بخش به جا است حديثي را ياد كنيم كه كمال دين نويدش ، در غدير خم چهره نمود ؛ چرا كه رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در روز عرفه ـ در حاليكه بر « ناقه قصواء » سوار بود خطابه اي ايراد فرمود كه جابر بن عبدالله انصاري مي گويد شنيدم مي فرمود :

« يا ايّها النّاس إنّي قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا : كتاب الله وعترتي : أهل بيتي » : ( 1 )

اي مردم ! تحقيقا من ميان شما [ ميراثي ] به جاي نهادم ؛ مادام كه خود را بدان پاي و ملتزم مي سازيد هرگز به گمراهي دچار نياييد [ اين ميراث عبارت از دو امر گرانبها است ، و آندو عبارت اند از ] كتاب الله و عترت من كه همان اهل بيت من هستند .

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنن ترمذي ، ج5 ، ص621 ، ح3782



| شناسه مطلب: 83018