بخش 8

2 ـ استیلای وهابیّه مکّه مشرّفه را


79


ميقات حج - سال پنجم - شماره بيستم - تابستان 1376

استيلاي وهابيّه مكّه مشرّفه را

سيد علي قاضي عسكر

محمد بن عبد الوهاب نجدي ( 1115 ـ م 1206 هـ . ق . ) مسلكي جديد را شكل داد كه پس از مرگ وي به « وهابيّت » نامبردار گرديد . عقايد و افكار ناصواب ارائه شده در اين مسلك ، از همان آغاز پيدايش ، عكس العمل هاي تندي را به دنبال داشت ، به گونه اي كه پدر و برادر وي و گروه هاي بسياري از مردم شهرهاي مختلف آن روز عربستان و منطقه شامات ، به مخالفت جدّي با او برخاستند و حتي مردم زادگاهش « عيينه » ، نيز وي را از شهر بيرون كردند .

محمد بن عبد الوهاب ، در سال 1160 در يك ائتلاف و پيوند سياسي با محمد بن مسعود ( جدّآل سعود ) پشتوانه اي براي دفاع از عقايد باطل خود يافت و با حمله به شهرهاي ديگر حجاز و نيز يمن و عراق و شامات ، مردم اين شهرها را وادار به بيعت و پذيرش عقايد خود مي كرد و جان و مال مردم در صورت عدم پذيرش ، از تعرض مصون نمي ماند و با آنان همچون كافران برخورد مي شد . پس از مرگ وي نيز پيروان اين مسلك با حمله به كربلا تعداد زيادي را كشتند و ويراني هاي فراواني به بار آوردند و حتّي خزاين حرم را به غارت بردند و از آن زمان تاكنون نيز پيروان متحجّر اين مسلك نادرست ، جنايات بي شماري را انجام و با ترويج عقايد باطل خويش ، انسان هاي غافل و ناآگاه را در دام خود اسير كرده اند . سپاه صحابه در پاكستان و طالبان در افغانستان و . . . مولود اين مسلك اند .

بي پايه بودن عقايد وهابيّت براي عالمان و فرهيختگان جهان اسلام بسيار روشن


80


و مبرهن است و جالب آن كه اولين كسي كه نقد وهابيّت را نگاشت « سليمان بن عبد الوهاب » برادر وي بود كه كتابي با عنوان « الصواعق الالهيّه في الردّ علي الوهابيّه » تأليف عقايد برادرش را باطل اعلام كرد .

ايوب صبري پاشا ـ نويسنده كتاب « مرآة مكّه » نيز ، كه خود سنّي مذهب است ، كتابي به نام « تاريخوهابيان » تأليف نمودهو درآن به بررسي عقايد و افكار و جنايات آنان پرداخته است .

مقاله حاضر برگرفته از كتاب مرآة مكّه وي مي باشد كه مؤلف ماجراي سلطه وهابيان بر مكّه در سال 1222 را شرح داده و با آوردن كلماتي نظير « حشرات وهابيّه » « اشقياي وهابي » و . . . نفرتوناراحتي خودراازطرفداران اين مسلك به نگارش درآورده است . وي مي نويسد :

ستمهايي كه اين ها ـ فرقه وهابي ـ به اهالي كرام و حجاج ذوي الابتهاج كردند به تعداد و شمار نمي آيد .

در بخشي ديگر مي نويسد :

. . . سعود ، عذر و اعتساف خود را از حدّ گذراند . حتي اكثر أعاظم علماي اهل سنّت من غير جُرْم مقتول و چندين نفر از اشراف و اعيان بدون جهت مصلوب و اعدام شدند ! متن كتاب به زبان تركي استانبولي نگاشته شده و در سال 1301 هـ . ق . در چاپخانه « سنده » قسطنطنيه ـ استانبول تركيه ـ به چاپ رسيده است .

ترجمه اين كتاب به دستور وزير انطباعات ناصر الدين شاه ، به عبد الرسول منشي مترجم دربار پيشنهاد و وي در سال 1307 هـ . ق . در دارالترجمه معروف به همايوني آن را با نثري زيبا به فارسي ترجمه كرده است . آقاي محمد قزويني مشهور به آشوري دهم نيز آن را با خطي خوش در سال 1308 هـ . ق . به تحرير درآورده است .

از اين ترجمه دو نسخه مخطوط ، يكي در كتابخانه ملّي ايران و ديگري در كتابخانه ملك وابسته به آستان قدس رضوي موجود است . هر دو نسخه به خط نستعليق و با تذهيب زيبا زينت شده است .

در تنطيم مقاله ، نسخه كتابخانه ملّي را اصل قرار داده و برخي قسمت ها كه در نسخه مربوط به كتابخانه ملك تفاوت هايي با نسخه اصلي مشاهده شده در داخل [ ] آورده ام .

لازم به ذكر است ايوب صبري پاشا مجموعه مطالبي را كه در اين بخش از كتاب مرآة مكّه آورده ، دقيقاً از ديگر نوشته خود ؛ يعني « تاريخ وهابيّان » نقل نموده است ؛ از اين رو اسامي اشخاص را نيز با متن « تاريخ وهابيان » كه به زبان تركي استانبولي به چاپ رسيده ، تطبيق داده ام .

اميد آن كه مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گيرد .


81


استيلاي اشقياي وهابيّه مكّه مكرّمه را

از جمله كساني كه به اهالي حجاز و مخصوصاً به ساكنين كرام و مجاورين عظام مكّه مكرّمه اهانت نموده اند ، يكي هم اشقياي وهابي بوده و مظالمي كه اين ها [ اين طايفه ظالمه ] به اهالي كرام و حجاج [ عظام ] ذوي الإبتهاج ( 1 ) كردند به تعداد و شمار نمي آيد .

سعود نا مسعود كه سركرده وهابيان بود ، دفعات بسيار اهالي مكه و شريف غالب را ، كه مقام أمارت داشت ، [ به دفعات ] تهديد نمود و اگر چه كراراً لشكر فرستاده و اطراف امّ القري را احاطه كرد و ليكن تا سال 1218 هـ . ق . نتوانست آن شهر محترم را [ و معظم را ضبط و ] تسخير كند . عاقبت به واسطه [ التجاي ] شريف عبدالمعين ضبط [ تصرّف ] نمود ؛ زيرا كه شريف غالب در سال 1217 هـ . ق . از تهديد [ تهديدات ] وهابيان به طوري كه بايد خوف كرده ، براي اين كه والي جدّه و امير الحاج [ و امراي حجاج ] مصر و شام رادعوت كند ، به آنها خبر فرستاد كه طايفه خوارج در خيال آن هستند كه مكه مكرمه را تصرّف كنند ، اگر جزئي معاونت به من نماييد ممكن است كه سعودِ رئيس خوارج را به دست بياورم .

پس از آن كه مشارٌاليهما مدتي ساكت شدند ، عاقبت الامر ، جواب رد و يأس به مشارٌاليه فرستادند شريف غالب هم برادر خود شريف عبدالمعين را در مقام امارت ، قائم مقام خود نصب و تعيين نموده و خانه خود را كه در دامنه « جبل جياد » داشت سوزانده با همه اهل و عيال خود به جدّه هجرت كرد و شريف عبدالمعين نيز « شيخ محمد طاهر » و « سيد محمد ابوبكر » و « مير غني » و « سيد محمد عكاس » و « عبدالحفيظ عجمي » را كه از علماي مكه بودند ، نزد سعود ابن عبدالعزيز فرستاده ، استيمان ( 2 ) نمود ، 1218 هـ . ق .

سعود نا مسعود التماس [ رجا و نياز ] عبدالمعين را قبول [ كرده ] مبعوثين مشار اليهم و حشرات وهابيّه كه در موقع سيل جمع شده بودند را برداشته و به مكّه معظمه عزيمت و قائم مقامي شريف عبدالمعين را تصديق نموده ، با وجود اين حال امر كرد كه قباب ( 3 ) و قبور را هدم و خراب كنند . چون معتَقَد وهابيان اين بود كه اهالي حرمين به قباب و قبور عبادت و پرستش مي كنند اگر اينها هدم و خراب كرده شده و ديوارهاي آنها برداشته شود ، اهالي از دايره شرك و كفر بيرون آمده و به خداي متعال عبوديت مي نمايند . حتي به زعمِ فاسد امام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صاحبان شادماني .

2 ـ امان خواستن .

3 ـ قباب جمع قبّه و به معني گنبد است .


82


وهابيان ، كه پسر عبدالوهاب بود ، كساني كه بعد از سال پانصدم هجرت وفات كرده اند به حالت شرك و الحاد بوده اند و باز زعم و گمان مي كرد كه احكام جليله دين اسلام مِنْ قِبَل الرّحمان ، به آن خائن بي دين الهام شده [ است ] . كساني كه پس از ظهور ديانت فاسده وهابيان [ نيز ] وفات كرده اند نبايد در نزد كساني دفن شوند كه از سال پانصد هجرت به اين طرف رحلت نموده اند و معتقد اين بود [ وباز اعتقاد داشتند ] كه ضرر ندارد در نزديك قبور مشركين جنازه آنها دفن شود . سعود [ نامسعود ] براي اين كه شريف غالب را به دست بياوردبه آن وسيله جدّه را نيز ضميمه ممالك مغصوبه خود كند به طرف جده هم عزيمت نمود وليكن اهالي جدّه با عساكر دولت عثماني اتحاد [ تبعيت ] و همراهي نموده سعود را به مغلوبيت بسيار بزرگي دچار كردند . مشارٌاليه ناچار بقية السيوف ( 1 ) حشرات [ خود ] را با خود برداشته و به مكه معظمه معاودت ( 2 ) و در دايره امارت [ منزل گزيده ] و اجراي حكومت مي نمود . اگر چه شريف عبدالمعين براي اين كه سكنه مكة الله را از مظالم فوق الطاقه [ طاقت فرساي ] وهابيان محافظت كند خواست كه در ظاهر با رؤساي اشقياي وهابيان به مدارا و خوشي سلوك نمايد ولي از آن جا كه اشقياي مشار اليهم به كبر و عناد و ظلم و اعتساف ( 3 ) خود مي افزودند و مشارٌاليه يقين نمود كه حسن امتزاج ( 4 ) با اينها ممكن نخواهد شد ، لهذا شخصي [ را نزد برادر خود ] به برادر خود شريف غالب فرستاد كه سعود در دايره امارت و حشرات وهابيه نيز در چادرهايي هستند كه در ساحه ( 5 ) معلاّ مركوز ( 6 ) [ مقيم اند ] شده اند وخود نيز درقلعه جياد بوده ، اگربا مقداري از عساكر بيايي ممكن است كه سعود را به دست آوريم .

شريف غالب براي اين كه سعود را دستگير كند با شريف پاشا والي جدّه مقداري از عساكر را برداشته ، بدون اين كه كسي ملتفت شود وهابيان مكه را حمله نمود و جهات اربعه حشراتي را ، كه از وهابيان در ساحه معلاّ در چادر [ ها ] نشسته بودند ، احاطه كرده محاصره نمود ولي سعود خود را به تقريبي خلاص كرده و فرار نمود و وهابيان محصوره به شرط ترك اسلحه امان طلبيدند . لاجرم اسلحه آنها گرفته شده و رهايي جستند . چون مكّه مكرمه از اَيادي اَعادي ( 7 ) مسترد آمد ، پس از مدّت كمي حصار طايف را نيز تصرّف كرده و فرقه باغيه عثمان مضايقي هم مجبور به فرار شدند . حصار طايف نه به سطوت ( 8 ) عسكريه شريف غالب ، بل به واسطه انقياد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ افراد باقيمانده نبرد .

2 ـ بازگشتن .

3 ـ ستم كردن .

4 ـ نيك معاشرت كردن و زندگي مسالمت آميز .

5 ـ ميدان و زميني كه سقف نداشته باشد .

6 ـ مستقرّ ـ جاي گرفته .

7 ـ دست نشاندگان دشمنان .

8 ـ ابّهت .


83


و مطاوعت ( 1 ) اعراب بني ثقيف مسترد گرديد ؛ زيرا وهابياني كه در مكّه مكرمه مظهر عفو و امان شده بودند به اماكن خود نرفته و به رأي و تصويب سعود طرق و معابر را قطع مي نمودند .

بناءً عليه ، شريف غالب به قبايل بني ثقيف كه در جوار طايف بودند ، شخصي را فرستاده و آنان را سپارش كرد كه به طايف هجوم كرده و آن طايفه را از حصار بيرون كنند و اموال اشياء آنان را در ميان قبايل تاراج و قسمت نمايند .

بدويان [ بني ] ثقيف كه از مدّت زيادي اين قسم تاراج را آرزو مي كردند ، با بسياري از قبايل اعراب اتفاق كرده قريتين « سلامه » و « مثني » را كه در قرب طايف است ، محاصره و غارت كرده ، طوايف مضايقي را كه به آنها هجوم و دفاع مي كردند برگردانيده ، حصار طايف را ضبط و به شريف غالب خبر فرستادند .

عثمان مضايقي از مغلوبيتي كه در طايف دچار شد به كوههاي يمن فرار كرد ولي در آن جا بعضي حشرات فراهم آورده از طرف « حسينيه » و « عبد الوهاب » ابولفظ نيز كه از امراي طايفه سعود بود از طرف « سعيديه » و « سايره » ، بلدة الله را محاصره نموده و مدّت سه ماه تمام مكة الله را محصور ساخت اگر چه در اثناي محاصره ، شريف غالب مكرّراً به ميدان رزم آمده وبا وهابيان محاربت ( 2 ) كرد ولي در هر دفعه مغلوب شده مراجعت نمود ، اهالي را هم قدرت تحمّل بلاي محاصره نمانده ، از فقدان ذخيره به درجه به ستوه آمده بودند كه چيزي نمانده بود همديگر را بخورند !

در اين محاصره ، قحط و غلا ( 3 ) آنقدرها شدّت پيدا كرد كه يك وقيه ( 4 ) نان پنج ريال فروخته مي شد و قيمت يكصد و چهل درهم روغن دو ريال شد . با اين همه ديدن روي فروشندگان روغن و نان منوط به طالع و اقبال بود .

در اواسط ايام محاصره ، سگ و گربه و كبوتر و بعدها به خوردن نباتات و برگ درختان مي گذراندند . چون اين ها نيز تمام شد به شرط اين كه احدي را ظلم و تعدّي نكنند ، سعود را موافقت كردند كه داخل بلدة الله شود .

اگر چه به ملاحظه اين كه به اين مصالحه مجبوراً راضي شد ، شريف غالب معذور بود ولي از اين كه قبل المحاصره بدويان منقاد ، ( 5 ) و عساكر كافي احضار ننموده و موارد مكّه را محافظت نكرد ، « شريف غالب » خاطي بود ، حتّي اهالي به واسطه « سيد مير غني » و « شيخ محمد عطاس » به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تسليم پذيري و فرمانبري .

2 ـ جنگيدن و جنگ كردن .

3 ـ قحطي و گراني .

4 ـ يك دوازدهم رطل و رطل نيز برابر 12 اوقيه و چيزي حدود 84 مثقال است .

5 ـ مطيع و فرمانبردار .


84


« شريف غالب » سفارش كرده و گفتند كه مردم استدعا دارند و مي گويند كه اگر رجالِ قبايل منقاده اطراف را دعوت كرده و ما را مستخلص خواهد ساخت ، تعجيل فرمايد . اگر اين امر امكان پذير نيست به مصالحه راضي شود وليكن اگر مقداري از بدويان را جلب و احضار كند ، سعي مي كنيم كه تا موسم حج ، وهابيان را مقابله نماييم ، در وقت حج نيز به موافقت [ معاونت ] قوافل مصر و شام از محاصره وهابيان مستخلص ( 1 ) مي كرديم .

شريف غالب هم در جواب گفت من خود مي دانم كه چون قبل المحاصره ، بدويان را احضار ننمودم ، اهالي محصور ماندند ، اكنون امداد خواستن از خارج ، خارج از حيّز ( 2 ) امكان است . اگر موافقت به مصالحه كنم شك و شبهه ندارم كه نظر نفرت اهالي را به طرف خود متوجه خواهم ساخت .

از اين طرز جواب مشارٌاليه معلوم است كه به خطاي خود مقرّ و معترف بوده است چون « شريف غالب » خطاي خود را معترف بود ، نمي خواست مصالحه كند ، باز آن دو مبعوث كه از طرف اهالي رفته بودند به مشار اليه گفتند كه اگر باز [ به ] جدّ بزرگوار خود اقتدا و تبعيت كرده ، راضي به مصالحه شويد سنّت سنيّه ( 3 ) پيغمبر را عمل فرموده ايد ؛ زيرا كه حضرت رسول اكرم [ ص ] « عثمان بن عفان » را براي عقد مصالحه از حديبيه به مكّه مكرّمه فرستادند ، « شريف غالب » اين را نيز به سكوت گذرانده ، مدت مصالحه را به تعويق انداخت و از اين رو اهالي را از خود متنفر ساخت .

آخر الامر اهالي در درجه فوق الغايه ، ( 4 ) به تنگ آمده و از طرفداران غدّار « شريف غالب » اعتساف زياد ديده ، به حكم ضرورت « عثمان مضايقي » را عرض دخالت كردند و يك يك فرار مي نمودند . عاقبت به اجبار « عبدالرحمان ابن التيامي » كه از علماي زنادقه بود ، به طور مزبور به مصالحه موافقت نمود .

اين كه شريف غالب ، استدعاي علماي اهل سنت را رد كرده و رأي و خيال عبدالرحمان ابن التيامي را قبول نمود ، براي اين بود كه هم از تعدّيات سعود برهد و هم اهالي عوام و فرقه عسكري را بر خود دل گرم و رام كند . واقعاً از اين رو به واسطه حمايت عبدالرحمان ابن التيامي از غضب ملحدانه سعود وارسته ، و مظهر عفو و امان گرديد و در اين طرف و آن طرف مي گفت : كه من مصالحه را كرهاً قبول كردم والاّ در خيال داشتم كه الي موسم حجّ مصالحه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آزاد شده .

2 ـ محلّ و مكان .

3 ـ سنّت نيكوي پيامبر .

4 ـ بيش از حدّ .


85


نكنم و به اين مقالات ، عوام الناس و فرقه [ فرق ] عسكري را بر خود رام نمود ، اينك به اقتضاي اين مصالحه ، سعود ابن عبدالعزيز داخل شهر مكه مكرّمه شده ، بيت معظّم را يك كسوه ساده پوشانيده و به اعراب باديه حجاز كسب الفت واُنس كرده و شريف غالب را از موقع نفوذ و اعتبار انداخته ، در داخل بلدة الله ، تفرد و قوّت ( 1 ) و شوكت خود را افزوده و مانند فرعون و نمرود ، تعَنُّد و تمرُّد ( 2 ) نموده ، و به ابداع برخي از مظالم و تعدّيات شروع نمود . امّا شريف غالب براي اين كه از مركز سلطنت امداد فرستاده نشده بود ، آزرده خاطر شده و مي گفت : كه سبب ضبط وهابيان اقليم مسعود حجاز را ، و علّت اين كه اهالي حرمين به قيد اسارت اين اشقيا گرفتار شدند ، اهمال وزراي دولت است .

وبه خيال اين كه اهالي را از دولت عثماني متنفر سازد و هيئت دولت را به حميّت ( 3 ) در آورد ، به سعود بن عبدالعزيز تلقين نمود كه ابواب حج را به قوافل مصر و شام سدّ كرده و [ طرق و ] موارد را بر آنها ببندد .

از اين تلقينات متواليه شريف غالب ، سُعود غدر و اعتساف خود را از حدّ گذراند . حتّي اكثر اعاظم علماي اهل سنّت من غير جُرم [ به غير جرم ] مقتول ، وچندين نفر از اشراف و اعيان بدون جهت مصلوب و اعدام شدند .

كساني كه در اسلاميّت ثبات مي نمودند تهديد كرده مي شدند . مناديان در بازارها و منارها ندا مي كردند :

« ادخلوا في دين سعود [ مسعود ] وتظلّلوا بِظِلِّهِ الممدود . »

مردم را به دين [ مذهب ] باطل محمد بن عبدالوهاب دعوت مي كردند . مكه مكرمه سهل است ، در بيابانها نيز كسي ديده نمي شد كه مقتدر بشود دين و مذهب خود را حراست كند .

شريف غالب اين حالات را ديده و جزم نمود كه ديانت اسلاميّه از خطّه حجاز هجرت خواهد كرد .

براي اين كه « سعود » را تهديد كند به مشار اليه گفت : كه اگر تو بعد از موسم حج در مكّه بماني در مقابل عساكري كه از اسلامبول خواهد آمد ، مقاومت نكرده ، به هر حال دستگيرمقتول مي شوي . براي اين كه اين مخاطره را از خود دفع نمايي ، بايد بعد از حج از مكّه بيرون روي .

اين نصايح او ، عوض اين كه تخفيف تعدّيات او را كند موجب تزايد كبر و نخوت او گرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يگانه شدن .

2 ـ گردنكشي كردن و سرپيچي نمودن .

3 ـ غيرت و مروّت .


86


غريبه

در اثنايي كه سعود بن عبدالعزيز چهار اطراف خود را به شراره ظلم و تعديات مي سوزاند ، يكي از سادات عظام را خواسته و از او پرسيد كه آيا حضرت محمّد [ ص ] در قبر خود زنده است و يا اين كه مانند اعتقاد ما مثل ساير مردم مرده است ؟ ! مشارٌ اليه در جواب او گفت : « هو حيّ في قبره » ، غرض و مقصود ملعون مشار اليه از اين سؤال اين بود كه او را پس از الزام بكُشد و چون گمان مي كرد كه تدارك جوابي كه وهابيان را اقناع كند غير ممكن است و در قتل او رأي و موافقت اهالي عوام را حاصل كند ، دوباره او را گفت كه بايد به زنده بودن حضرت رسول [ ص ] در قبر خود دليل شافي ذكر نمايي كه مقبول و مسلّم همه ماها باشد . اگر دليل [ كافي ] و موجّه نياوري ، آن دليل را از براي ردّ و عدم قبول دين حق اعتذار شمرده و تو را خواهم كشت !

مشارٌاليه در جواب گفت : نمي خواهم از خارج دليل آورده و تو را ساكت كنم ، بفرماييد با هم به دار الهجره حضرت رسالت مآب برويم و در مواجهه قبر او من عرض سلام كنم ، اگر جواب سلامم را رد كرده و تو را بالفعل مجبور به تصديق فرمود ، پس حضرت رسول در قبر مبارك خود حيّ معنوي است و زنده بودن ثابت مي شود و اگر سلامم رد نشود من دروغگو خواهم بود ، آن وقت هر قسم مي تواني مرا مجازات كني .

سعود به ناچاري مشار اليه را آزاد ساخت .

اگر چه از اين جواب مُسكت ، لهيب غضب ( 1 ) سعود اشتعال نمود ولي چون اطّلاعات علميه كافي نداشت كه مخاطب خود را الزام كند ، در آن مجلس سكوت كرد . پس از چند روزي براي قتل مشار اليه يك نفر وهابي را مأمور و معيّن كرد و به او گفت : بايد به ايّ حال او را بكشي و هر ساعتي كه ايفاي مأموريت خود نمودي مرا مستحضر سازي . وهابيِ مشار اليه به اقتضاي حكمت نتوانست عزيز مزبور را مضرّتي ( 2 ) رساند . اين كيفيت ، بين الاهالي شايع شده به عزيز مزبور خبر دادند ، مشاراليه هم فهميد كه ديگر در مكّه اقامت نتواند كرد ، بالضروره اختيار هجرت نمود . سعود كه خبر خروج عزيز را از مكّه شنيد از عقب او يك نفر جلاّد بدوي فرستاد . اگر چه بدوي به خيال اين كه عامل عمل خيري خواهم شد سريعاً به مشار اليه رسيد ، ولي ديد كه عزيز مشاراليه ، در همان دقيقه به اجل موعود خويش ارتحال كرده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شعله خشم .

2 ـ زيان و ضرر .


87


بدوي شتر متوفّي را به درختي بسته حسب القاعده به تجهيز و تكفين او مسارعت و براي تدارك آب به يكي از دره هاي نزديك عزيمت كرد ، بعد از پنج و شش دقيقه آمده و تنها شتر را در آن محلّ ديد ، متحيّراً مراجعت نموده و كيفيّت را به سعود نقل نمود ، سعود گفت :

بلي ، بلي ، من علي طريق الرؤيا ديدم كه مشار اليه به ذكر و تسبيح به آسمان بلند شد ، حتّي هنگامي كه چند ملك منوّر الوجوه ( 1 ) جنازه مشار اليه را به ذكر و تسبيح به آسمان مي بردند ، مي گفتند كه اين جنازه فلان شخص است ، به واسطه اين كه به پيغمبر آخر الزمان حسن اتّباع و اعتقاد داشت . جنازه او به آسمان بلند شد . بدوي چون اين را شنيد گفت : خيلي غريب است كه مرا به قتل اين چنين شخص جليل القدري فرستادي با اين كه الطاف مبذوله الهيّه را در حق او به رأي العين ديده ، باز اعتقاد خود را درست و تصحيح نمي كني ! بدوي اگر چه دشنام و ناسزاي بسيار گفت ، ولي سعود به حرف هاي بدوي گوش نداده ، عثمان مضايقي را والي مكّه نصب كرده و خود به طرف درعيّه ( 2 ) رفت .

سعود به شراب ظفر ، بي خود و مست شده ، مدّتي در درعيّه وقت خود را گذراند و چنان كه در جزوه هاي ( 3 ) « مرآة مدينه » ذكر شده است ، پس از آن كه مدينه منوّره را نيز تصرّف نمود ، براي اين كه حشرات وهابياني را كه مي خواستند حج كنند و علماي زنادقه را كه مي توانستند در مسجد الحرام نشر مذهب اباحه كنند به همراه بياورد ، رفتن خود را به مكه مكرمه به نيت حج اعلان نمود و حشراتي را كه بر سر او گرد آمدند ، برداشته و راه خود گرفت .

علماي زنادقه قبل از سعود عزيمت [ به مقصود ] نموده بودند . اين جُهّال در وصول مكه رساله اي را كه پسر عبدالوهاب در مذهب وهابي نوشته بود ، در حرم مسجد الحرام عيناً درس مي گفتند و مدت ده روز مسائل [ ديانت ] باطله رفض و الحاد ( 4 ) را به حوصله ( 5 ) رجال قبايل باديه نشين به تعبيراتي كه مي توانستند جاي مي دادند . پس از آن سعود بن عبدالعزيز وارد شده ، عمارت شريف غالب را كه در طرف « معلاّ » ( 6 ) واقع بود ، مسكن خود قرار داده ، محض اين كه علامت التفات مخصوصي شود ، پارچه اي از لباسي را كه « مشلخ » گفته مي شود به شريف غالب اِلباس نموده ، « شريف » مزبور نيز به سعود عرض بيعت نموده و اظهار آثار محبت نمود ، پس از يك روز شريف غالب همراه سعود بن عبدالعزيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوراني چهره .

2 ـ زادگاه محمّد بن عبدالوهاب .

3 ـ مؤلّف كتاب ديگري به نام « مرآة المدينه » دارد كه در آن جريان حمله وهابيان به مدينه را شرح داده است .

4 ـ رفض به معناي دور افكندن و رد كردن و الحاد نيز به معني كفر است .

5 ـ به معني چينه دان مرغ است و در اينجا ظاهراً كنايه از ذهن و حافظه باشد .

6 ـ همان جا كه هم اكنون قبرستان ابوطالب واقع شده است .


88


به مسجد الحرام رفته ، كعبه معظمه را طواف ، قضات اربعه و خدّام مسجد الحرام را كه در نزد قبايل يك نوع حرمت داشتند ، به هر يك ، يك « مشلخ » و بيست و پنج قروش انعام و احسان تقسيم كردند 22 ذيقعده سنه 1222 . ( 1 )

در اين اثنا قافله شام ورود كرد ، سعود « مسعود بن المضايقي » نام را ، نزد قافله شام فرستاد و اعلان كرد كه قافله را به مكه مكرّمه راه نخواهد داد . مسعود قافله را در موقع « قيب » نام كه نزديك مكه است استقبال نموده ، به آنها گفت : كه شما احكام شروط منعقده را مخالفت كرديد ، به موجب حكمي كه سعود بن عبدالعزيز نزد شما به توسّط صالح بن صالح فرستاد لازم بود كه شما همراه خود عسكر نياوريد و حال آن كه عساكر زياد همراه خود داريد ، چون بر خلاف اراده سعود حركت كرديد ، به جهت آن از دخول در مكّه ممنوعيد .

« يوسف پاشاي » امير الحاج ، محض اين كه كيفيت را به سعود بفهماند و براي ايفاي حج اجازت و رخصت حاصل كند ، تنها به مكه رفته ، و ما وقع را به سعود كما هو ، بيان نمود . سعود در جواب مشاراليه گفت : يوسف پاشا ! اگر خوف از خدا مانع نمي شد ، همه شما را به قتل مي رساندم ، [ و عمله صرّه همايون را نيز به قتل مي رساندم ] . صرّه همايون را نيز كه براي اهالي حرمين و اعراب باديه نشين آورده اي بايد تسليم كرده و معاودت كني شما را امسال از حج و طواف منع كردم يوسف پاشاي مزبور صرّه همايون را تسليم كرده و به ناچاري بازگشت .

چون خبر وحشت اثر ممنوعيت خروج حجاج شام به عرفات ، به گوش اسلاميان رسيد . اهالي ، مستغرق ( 2 ) درياي آلام شده به گمان اين كه اهالي مكّه نيز از خروج به عرفات ممنوع هستند ، اهالي زار زار آغاز به گريه وزاري نمودند . فرداي آن روز عزيمت اهل مكه به جبل الرحمه اذن داده شده ولي به واسطه مناديان غدغن و اعلان كرده شد كه با محفه ( 3 ) و تخت روان و شندف ( 4 ) نروند ، قضات و ساير اشخاص به مراكب و شتران سوار شده به عرفات عزيمت كردند و در اثناي وقفه به حكم « سعود » ، به جاي قاضي مكّه ، يكي از علماي زنادقه خطبه خوانده و به مكه مراجعت كردند . ( 5 )

سعود در معاودت از عرفات ، « خطيب زاده محمد افندي » ، قاضي مكّه را عزل و به جاي او عبدالرحمان التيامي را كه از علماي زنادقه بود ، قاضي نصب نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ وهابيان ، از صحيفه 152 الي 153

2 ـ غوطهور شده .

3 ـ تختي شبيه هودج .

4 ـ دُهُل و طبل .

5 ـ تاريخ وهابيان ، صحيفه 157 الي 158


89


محمد افندي مشار اليه و « سعدابك » ملاّي مدينه ، و « عطايي افندي » نقيب مكه مكرمه را احضار و در روي يك قاليچه نشانده ، عرض بيعت و مصافحه را تكليف نمود و چون مشار اليهم موافق اصول ديانت وهابي ، « لا اله إلاّ الله وحده لا شريك له » گفته و پس از مصافحه و بيعت به جاي خود نشسته ، « سعود » محظوظ شده و گفت :

من شما و حجاج قافله شام را به صالح بن صالح سپردم . صالح مرد امين و آدم خوب من است ، شتر محفه ، و شتر بار به سيصد قروش و شتر سواري را براي رفتن به شام يكصدپنجاه قروش نرخ دادم عزيمت شما به شام به اين نرح ارزان براي شما نعمت بزرگي است . در ظلّ عطوفت من مستريحاً برويد . حجاج سائره نيز به اين منوال آمد و رفت خواهند كرد . اين هم يك نوع عدالت من است در حق شما .

به « سلطان سليم خان » پادشاه آل عثمان نامه مخصوص نوشتم و در آن نامه او را ممنوع ساختم كه بر بالاي قبور قبه ها بنا و انشا نكنند و به ذبح قرابين اصحاب قبور را توسل ننمايند و آن نامه را به شماخواهم دادكه به سلطان معظم له بدهيد .

اگر چه استيلاي وهابيان سه چهار سال دوام كرد ، وليكن در سال 1227 محمد علي پاشاي [ مرحوم ] والي مصر ، بشخصه به جدّه عزيمت كرده و از آن جا به مكه رفته دو فرقه عسكريه ، كه يكي را از جدّه و ديگري را از مصر فرستاده بود متّحد شده ، وهابيان را از مكه اخراج كردند .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83023