بخش 12
1 ـ حج در شعر فارسی
131 |
ميقات حج - سال پنجم - شماره بيستم - تابستان 1376
حج در آيينه ادب فارسي
132 |
حج در شعر فارسي
ادب پارسي گنجينه سترگ معارف و آموزه هاي ديني است . شاعران و اديبان نكته هاي بسياري از فرهنگ ديني برگرفته و در زبان فاخر شعر به گونه اي زيبا و دلپذير عرضه كرده انـد . در اين ميان تجلّـي حـجّ و ابعاد آن در ادب پارسـي ، از جايگاهـي بـس والا برخوردار است .
در شماره هاي پيشين جلوه هايي از اين حضور را در ادب پارسي ، در شعر شاعران پارسي گوي آورديم و اينك شاعراني ديگر و تجلّي حج و معارف آن در اشعار آنان :
26 ـ بهاء الدين احمد سلطان ولد : پسر مولانا جلال الدين رومي است او در شهر لارنده آسياي صغير متولّد شده و نزد پدرش علوم طريقت و عرفان را آموخته و نيز از شمس تبريزي ، صلاح الدين زركوب ، حسام الدّين چلپي رموز عرفان را آموخته و در ارشاد جاي پدرش را گرفته است . سلطان ولد در 623 متولّد شده و در 712 درگذشته است . او معتقد است كه وجود عارف خود كعبه است و توصيه مي كند كه در جوار شيخ ماندن بهتر است از به كعبه رفتن . به خصوص اگر در حج بويي از ريا باشد .
بگو به حاجي ما حَجَّت ارصواب و رواست * * * وليكن از بر شيخت سفر به كعبه خطاست
133 |
بدان كه آب چو نبود تيّممت نيكو است * * * چو آب دست دهد آن تيممم توهباست
مرادت از حج كردن چو ارتضاي حق است * * * يقين به خدمت شيخت بدن بهينه رضاست
از اين رسي به خدا و از آن به اجر و ثواب * * * ثواب اگر چه بلند است اين از آن بالاست
ثواب نيز گهي باشدت كه بهر خدا * * * كني حجي و طوافي كه آن بري زرياست . . .
يقين بدان كه نيرزد به حبّه اي آن حج * * * چو پر زرنج وبلا و تهي زگنج ولاست ( 1 )
وي حاجيان ظاهري را كه از فلسفه حج بي خبر و چه بسا از صاحب خانه غافل اند و فقط به گفته ناصر خسرو ، زحمت باديه را به سيم خريده اند به باد انتقاد مي گيرد كه :
دير بود مقام ما شاهد و باده كام ما * * * رو تو به مكّه حاجيا پرس ره مدينه را ( 2 )
27 ـ امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوي شاعر فارسي زبان كه در دهلي اقامت داشته و يكي از پيش كسوتان سبك هندي است و در 725 هـ . ق . درگذشته است . امير خسرو در رابطه با حج و كعبه و متعلّقات آن ، ضمن طرح حكاياتي آموزنده سخن گفته است . دهلوي ضمن تعريف و ستايش از اركان مسلماني در اهمّيت حج كه يكي از پنج ركن اساسي دين است گفته :
پنج اساس است كه ايماني است * * * هر يك از آن حصن مسلماني است . . .
چاره نباشد چو به پاكي تمام * * * زاد حلال و ره بيت الحرام
پيش كن آنگاه به صدق الّطريق * * * بندگي حضرت بيت العتيق
كور نه اي نور صفا را ببين * * * لنگ نه اي راه خدا را ببين . . .
زاشك ندامت گهر افشان به جيب * * * ترويه اي ده به نجيبان غيب
ليك صفاي تو چواز مي بود * * * زمزمت از راه صفا كي بود
كوي بتان و دل ظلمت پناه * * * بيت حرامت بس و سنگ سياه . . .
در همه سالت نبود اين هوس * * * جز به تراويح نخستين و بس . . .
آن كه دوگامي ره سالش بود * * * در ره يك ساله چه حالش بود ( 3 )
از دو بيت آخر امير خسرو چنين استنباط مي شود كه وي معتقد است و توصيه مي كند كه حج بايد در جواني انجام شود .
شاعر حاجي را معرفي مي كند كه در راه حج صرفه نعلين مي كند و در همان حال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان سلطان بهاء الدين محمّد بلخي پسر مولانا جلال الدّين بلخي رومي و صاحب مثنوي با مقدّمه استاد سعيد نفيسي خرداد 1338 ناشر كتابفروشي رودكي ، ص 106
2 ـ همان ، ص31
3 ـ خمسه امير خسرو دهلوي ، مقدّمه و تصحيح امير احمد اشرفي ، چاپ اوّل 1362 انتشارات شقايق ، تهران ، ص 60
134 |
برهمني از پوست سينه خود براي رفتن به زيارتِ بت ، نعلين مي سازد .
كعبه روي ديد به صدق و ثبات * * * برهمني را به ره سومنات
جان زدم شوق سماحت كنان * * * خاك ره سينه مساحت كنان
خستگي سينه به راه دراز * * * از سردل پوست همي كرد باز
گفت بدو عارف خوف و رجا * * * كاين سفر آخر زكجا تا كجا
برهمنش گفت كه ساليست بيش * * * كاين ره از اين گونه گرفتم به پيش
گفت نيوشنده كه چون پاي هست * * * سينه چرا داري از اينگونه پست ؟
گفت چو دل در ره بت باختم * * * پا به رهش نيز زدل ساختم
اي كه زبت كعبه به هندوبري * * * هم ز وي آموز پرستشگري
گير كه تيرش به نشان خطاست * * * هست به تير كژ خود تير راست . . . ( 1 )
يكي از بزرگترين رموز حج همدلي و همبستگي و اتّحاد بين آحاد ملّت مسلمان است . اين همدلي و فداكاري در راه خدمت به يكديگر را امير خسرو در داستاني نشان داده كه جمعي از حاجيان در راه حج از تشنگي جان مي سپارند در حالي كه آب را به يكديگر تعارف مي كنند :
كعبه روي چند به گرماي تيز * * * تشنه فتادند به دشت حجيز . . .
دود اجل خاست زهر بندشان * * * بيخودي از پاي درافكندشان . . .
ناگه از اطراف بيابان و دشت * * * ناقه سواري سوي ايشان گذشت . . .
پيش يكي رفت كه اين را بگير * * * چشمه حيوان خور و تشنه ممير
او طرفي كرد اشارت به يار * * * كوست زمن تشنه تر او را سپار . . .
بردگران برد چو آن آب سرد * * * آن همه را نيز نماند آبخورد . . . ( 2 )
شاعر در آينه سكندري از قول واعظي به فرزندش به نام ركن الدّين الحاجي نصيحت مي كند و مي گويد كه كعبه واقعي دل توست :
. . . خدايي كه او مكّه و شام كرد * * * تو را حاجي از بهر آن نام كرد
كه هر صبح و شامي كني بي گزاف * * * به پيراهن كعبه دل طواف
حرم نشكني در مقام وفا * * * گران سنگ باشي چو كوه صفا
چو تو پويه با نفس ابله زني * * * نه حاجي كه اعرابي رهزني
در كعبه زن تا امانت دهند * * * همان سوي ران تا همانت دهند ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ، ص61
2 ـ همان ، ص93
3 ـ همان ، ص425
135 |
28 ـ اوحدي مراغه اي از شعراي قرن هشتم هجري است كه در سال 738 هـ . ق . درگذشته و در مراغه مدفون است . او در تركيب بندي اشتياق زايدالوصف خود را به زيارت خانه خدا و مرقد حضرت رسول بيان كرده و گفته است : در اين راه تدارك آب و نان و مركب موجب نگراني است ، در اين راه بايد از خود و هستي خود دست شست ، نخوت و خودخواهي را از سربدر كرد :
هوس كعبه و آن منزل و آن جاست مرا * * * آرزوي حرم و مكّه و بطحاست مرا
در دل آهنگ حجازاست وزهي ياري بخت * * * گريك آهنگ دراين پرده شود راست مرا . . .
از خيال حجر الاسود و بوسيدن او * * * آب زمزم همه در عين سويداست مرا . . .
دلم از حلقه آن خانه مبادا محروم * * * كز جهان نيست جز اين مرتبه درخواست مرا
از هوا و هوس خويش جدا باش اي دل * * * خاك آن خانه و آن خانه خدا باش اي دل
عمر بگذشت زتقصير حذر بايد كرد * * * به در كعبه اسلام گذر بايد كرد . . .
گردِ ريگي كه از آن زير قدمها ريزد * * * سرمه وارش همه در ديده سربايد كرد
آب و نان و شتر و راحله تشويش دل است * * * خورد آن مرحله از خون جگر بايد كرد
روي چون در سفر كعبه كنند اهل سلوك * * * از خود و هستي خود جمله سفر بايد كرد
سر تراشيدن و احرام گفتن سهل است * * * از سر اين نخوت بيهوده بدر بايد كرد
136 |
شرح احرام و وقوف و صفت مي و طواف * * * با دل خويش به تقرير دگر بايد كرد
هر دلي را كه زتحقيق سخن بويي هست * * * بشناسد كه سخن را به جز اين رويي هست
يارب امسال بدان ركن و مقامم برسان * * * كام من ديدن كعبه است به كامم برسان
دولت وصل تو هر چند كه خاص است دمي * * * عام گردان و بدان دولت عامم برسان . . .
گربدان روضه گذارت بوداي باد صبا * * * عرضه كن عجز وزمين بوس وسلامم برسان ( 1 )
اوحدي معتقد است كه در حج و اعمال و مناسك آن رموز و فلسفه هايي عميق نهفته است كه ممكن است كسي قادر به درك دقيق آن ها نباشد او گفته است :
. . . اين حجّ و عمره و حرم و كعبه و مقام * * * وين حلق وسعي و وقفه و رمي وجمار چيست ؟
رومي رخان هفت زمين را چنان طواف * * * برگرد آن سرادق زنگي شعار چيست ( 2 )
در مثنوي « منطق العشّاق » از ده نامه كه بين عاشق و معشوق ردّ و بدل شده سخن به ميان آمده ، در آخرين نامه به مناسبت حكايتي در ارتباط با حج و كعبه آورده است :
شنيدم حاجي اي احرام بسته * * * چو در ريگ بيابان گشته خسته
به خود گفت ار چه پرتشويش راهست * * * جمال كعبه نيكو عذر خواه است . . . ( 3 )
در ادامه مي گويد همه اين سختيها را به جان ودل مي خرند تا به وصال حرم معبود برسند و چون به وصال رسيدند تمام سختي راه را از ياد مي برند .
اثر بسيار ارجمند اوحدي مثنوي جام جم است . او در اوايل اين مثنوي با تضرّع به مقدسات سوگند ياد مي كند ؛ از جمله به كعبه ، زمزم ، مقام ابراهيم ، صفا ، مروه و . . .
به دل كعبه و به ناف زمين * * * به كتاب و به جبرئيل امين
به حطيم و مقام و زمزم و ركن * * * به سكون مجاوران دو ركن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ديوان كامل اوحدي مراغه اي ، مقدمه ناصر هيري ، تصحيح امير احمد اشرفي ، چاپ اول 1362 انتشارات پيش رو ، صص 79-78
2 ـ همان ، ص39
3 ـ همان ، ص462
137 |
به صفا و به مروه و عرفات * * * به مه و مهر و فرش و كرسي و ذات . . . ( 1 )
اوحدي به كرامات كعبه توجه داده است او در همين مثنوي جام جم خود در اين باره گفته است :
. . . اندرين كعبه شد به صورت كم * * * حجري و اندران حجر زمزم
حجرش سازگار و سازنده * * * زمزم او حجر گدازنده . . .
خيز و اين كعبه را طوافي كن * * * به كراماتش اعترافي كن . . . ( 2 )
اوحدي به جريانات تاريخي و حوادثي در ارتباط با كعبه اشاره كرده است . از سخن او چنين بر مي آيد كه حضرت سليمان مي خواسته است كعبه را عمارت كند ولي چون خود به دست خويش مرغي را كشته بوده اين توفيق واجازه را به او نداده اند .
حق نداد از طهارت كعبه * * * به سليمان عمارت كعبه
بهر مرغي كه كشته بود به دست * * * يافت اين نيستي بدان همه هست ( 3 )
اوحدي عبادت را نشانه بندگي و اطاعت صِرف مي داند و معتقد است كه اگر كسي موفّق به انجام وظيفه خود شد نبايد به خود ببالد . او به حجّاج بيت الله هشدار مي دهد كه :
به راه باديه گر فخر مي كني رفتن * * * ميان خواجه چه فرق است و اشتران جهاز
29 ـ كمال الدّين ابوالعطاء محمود بن علي كرماني ( متوفاي 753 هـ . ق . ) از شاعران بزرگ قرن هشتم است . در كرمان متولد شده و در همان شهر تحصيل كرده و به « خواجوي كرماني » معروف است . خواجه از جمله مقلّدان نظامي است كه خمسه سروده و درخلال آنها از حجّ و كعبه و مكّه و زمزم و حجر الاسود و حرم و حاجي و حجّاج و . . . به مناسبت گاهي به صورت حكايت ، گاهي در مدح و به عنوان تشبيه و ديگر صور خيال سخن گفته . او نيز كعبه دل را بر كعبه گل ترجيح مي دهد . در مثنوي گل و نوروز در داستان راهب با شاهزاده نوروز آمده است :
به هر سويي كه گشتي ديده اش باز * * * دلش كردي به راه كعبه پرواز
دران موسم كه كوچ حاجيان بود * * * جرس نالنده و محمل روان بود
برآمد بانگ حجّاج از چپ و راست * * * غركوس رحيل از شهر برخاست
كه شاها بنده را شد روزگاري * * * كه جز انديشه حج نيست كاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ، ص474
2 ـ همان ، ص506
3 ـ همان ، ص523
138 |
اگر فرمان دهي پر باز گيرم * * * به اقصاي حرم پرواز گيرم
ز پاي ناودان سربرفرازم * * * بر آن در ، خويشتن را حلقه سازم
خورم از چشمه زمزم شرابي * * * فشانم بر حجر از ديده آبي
مگر در مروه بخشندم صفايي * * * دهندم در حريم كعبه جايي
ملك چون ديد كان نورسته شمشاد * * * هواي كعبه اش دادست بر باد
به او گفت وقتي به بغداد رسيدي نزد نصر عيّار برو . . .
وزان جا رخ به سوي كعبه آور * * * مراد دل بخواه از حيّ داور
روان كردش چو سوي كعبه حجّاج * * * و يا خورشيد يثرب را به معراج ( 1 )
خواجو به وجد مي آيد و در كمال نامه به مكّه وصال مي رسد و به طواف كعبه جلال مي پردازد و . . . مي گويد :
چون سر از نجد و جدّه بركردم * * * دست با كوه در كمر كردم
ساكن مكّه وصال شدم * * * طايف كعبه جلال شدم
حجرالاسود از دل شيدا * * * باز نشناختم در آن سودا
چشمم آب رخ از روان ديده * * * مروه دل صفا زجان ديده ( 2 )
وقتي حكايت جنيد و شبلي را نقل مي كند مي گويد :
اهل روش را قدمي ديگراست * * * كعبه جان را حرمي ديگر است . . .
كعبه قربت حرم خاص توست * * * فاتحه صبر زاخلاص توست . . .
خيمه زن از باديه گل به در * * * كعبه جان در حرم دل نگر . . .
حال ره كعبه زبتخانه جوي * * * وآتش شمع از دل پروانه جوي . . .
كعبه دل در حرم بيخودي است * * * پيك روان را قدم سرمديست
كعبه كه شد خانه صورتگري * * * بتكده باشد چو نكو بنگري . . .
وان كه در خانه كثرت ببست * * * در حرم كعبه وحدت نشست . . .
كفر بود كعبه زدين ساختن * * * كعبه زبتخانه چين ساختن . . . ( 3 )
30 ـ نورالدّين عبدالّرحمان جامي شاعر و عارف معروف و بزرگ قرن نهم ( متوفّاي 898 هـ . ق . ) ، هم در نظم و هم در نثر در ارتباط با حج سخن گفته و در قالب حكايات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خمسه خواجوي كرماني ، تصحيح سعيد نيازي كرماني چاپ اوّل مهرماه 1370 ، دانشگاه شهيد باهنر كرمان دانشكده ادبيّات و علوم انساني ص 600
2 ـ همان ، ص113
3 ـ همان ، صص89-25
139 |
و داستانهاي شيرين ، ارزش و اهمّيت حج واعمال و مناسك آن را نموده است .
جامي از جمله كساني است كه معتقدند حج بايد با توكّل باشد و زائر بيت الله از هيچ چيز و از هيچ كس جز خدا نبايد ترس و واهمه داشته باشد و به هيچ كس و هيچ چيز جز لطف پروردگار و ذات اقدس او دل نبندد . او در اين مورد داستان حاجي اي را كه با جنّي مهيب برخورد كرده آورده و گفته است :
رهروي روي به تنهايي كرد * * * بهر حج باديه پيمايي كرد
راحله پاي بيابان پيماي * * * قافله ديو و دد جانفرساي . . .
روزي از دور يكي شخص غريب * * * شد پديدار به ديدار مهيب
گفت : تو آدميي يا پري اي * * * كه عجب بر سر غارتگري اي . . .
گفت : ني آدمي ام ، من پري ام * * * ليك چون آدميان گوهري ام
تو كيي مؤمن واحد داني * * * يا نه در شرك فرس مي راني
گفت : من سوي يكي رو دارم * * * وز دو گويان جهان بيزارم
گفت اگر زانكه خداي تو يكي است * * * در دلت از يكي او نه شكيست
شرم بادت كه جز ازوي ترسي * * * پاي بگذاشته از پي ترسي
چون خدادان زخدا ترسد و بس * * * ترسد از وي همه چيز و همه كس ( 1 )
شعراي ديگر نيز داستان حجّ مجنون را نقل كرده اند ولي آنچه جامي در اين باره گفته ، از نكات آموزنده بيشتري برخوردار است ، جامي گفته است : مجنون در راه كلاغي را مي بيند كه دو سه بار بانگ لطيف مي زند ، مجنون آن را به فال نيك مي گيرد و مي گويد : اگر ليلي به او اجازه دهد يك حجّ پياده انجام خواهد داد . جامي در اين داستان خواسته است اهمّيت عشق به خدا را بيان كند و بگويد آن كه عشق حقيقي در دل او مستقر شده ترك همه تعلّقات مي كند و بجز معشوق به چيز ديگر نمي انديشد و در چنين حالي معشوق نيز به عاشق حقيقي خود به ديده عنايت خواهد نگريست و عاشق را به وصال خود خواهد رساند .
گر بار دهد به خاطر خوش * * * سوي خودم آن نگار مهوش
بر من باشد حجي پياده * * * يك حج چه بود كه صد زياده . . .
بر من باشد كه بندم احرام * * * زين در به طواف حجّ اسلام . . .
فرمان تو گر بود در اين كار * * * بندم سوي حج زمنزلت بار . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ، ص504
140 |
ليلي ز وي اين سخن چو بشنيد * * * بر خويش چو زلف خويش پيچيد .
گفت اي ره صدق منهج تو * * * تو حجّ منيّ و من حجِ تو . . .
مجنون كه وفا به عهد مي كرد * * * در رفتن كعبه جهد مي كرد . . .
چون كعبه روان ز بعدِ ميقات * * * لبّيك زنان شدي در اوقات
او بسته لب از نواي لبّيك * * * « ليلي » گفتي به جاي « لبّيك » ( 1 )
داستان حجّ هشام بن عبدالملك و حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) معروف است . هشام در طواف كعبه بود ، هر چند خواست حجرالأسود را لمس كند ، ازدحام جمعيّت مانع شد ، ناچار به گوشه اي رفت و نشست و مشغول نظاره طواف كنندگان گشت ، در همان حال حضرت زين العابدين (عليه السلام) براي طواف به سوي حجرالاسود حركت فرمود . همه مردم راه را باز كردند و حضرت بدون زحمت حجرالاسود را بوسيد . يكي از مردم شام كه در كنار هشام بود از وي پرسيد : اين چه كسي است كه اينقدر براي او احترام قائل شدند ؟ ! هشام گفت او را نمي شناسم ـ در حالي كه كاملا مي شناخت ـ فرزدق ، سخن مرد شامي و هشام را شنيد ، گفت من او را مي شناسم ! از من بپرس ، و شروع كرد به معرّفي آن حضرت كه :
هذَا الَّذي تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتهُ * * * وَاْلبَيْتُ يَعرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ
جامي بعدها اين قصيده را به فارسي برگردانده و به شعر فارسي سروده است :
پور عبدالملك به نام هشام * * * در حرم بود با اهالي شام
مي زد اندر طواف كعبه قدم * * * ليك از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست * * * بهر نظّاره گوشه اي بنشست
ناگهان نخبه نبيّ و ولي * * * زين عبّاد بن حسين علي . . .
زد قدم بهر استلام حجر * * * گشت خالي زخلق راه گذر . . .
در اين موقع فرزدق در پاسخ يكي از اهالي شام كه از هشام نام آن حضرت را پرسيده و هشام تجاهل كرده بود
گفت : من مي شناسمش نيكو * * * زو چه پرسي به سوي من كن رو
آن كس است اين كه مكّه و بطحا * * * زمزم و بوقبيس و خَيْف و منا
حرمُ حلّ و بيت و ركن و حطيم * * * ناودان و مقام ابراهيم
مروه ، سعيِ صفا ، حجر ، عرفات * * * طيبه كوفه كربلا و فرات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان صص 797-793
141 |
هر يك آمد به قدر او عارف * * * بر علوّ مقام او واقف
راستي و درستي راه نجات است و دروغ و نادرستي انسان را به ضلالت و گمراهي مي كشاند . جامي داستان حاجي اي را نقل مي كند كه گرفتار قطّاع الطّريق شد و به دليل راست گويي نه تنها از چنگ دزدان نجات يافت كه دزدان منحرف از رفتار او پند گرفتند و به راه راست هدايت شدند :
رهروي كعبه تمنّا مي داشت * * * ليكنش مادر از آن وا مي داشت
آن شخص تا وقتي مادرش زنده بود اين آرزو را در دل داشت ولي به خاطر مراقبت از مادرش به سفر حج نرفت . پس از مرگ مادر خانه اش را فروخت و پنجاه دينار فراهم آورد و عزم حج كرد . در راه راهزنان او را دستگير كردند و پرسيدند : چه داري ؟ مرد مسافر :
گفت در جيب پيِ توشه راه * * * نيست دينار زَرَم جز پنجاه
مرد راهزن از او خواست كه آنها را بياورد . مرد كيسه زر را به او داد . راهزن شمرد و چون بر صدق گفتار مرد واقف شد ، پنجاه دينار را بوسيد و به مرد برگرداند و راستيِ مردِ مسافر بيت الله ، در او تحوّلي به وجود آورد و مرد زائر را بر مركب خود نشاند و خودش نيز به مكّه رفت توبه كرد و تا پايان عمر با آن مرد زائر بود . ( 1 )
اركان مسلماني را پنج چيز دانسته اند كه ركن پنجم آن حجّ است ، جامي با توجّه به اصل مهمّ حج سخن گفته و در ضمن اعتقاد خود را درباره پاره اي رمز و رازهاي حج بيان كرده است :
. . . دين تو را تا شود اركان تمام * * * روي نه از خانه به ركن و مقام . . . .
بار به ميعاد تعبّد رسان * * * رخت به ميقات تجرّد رسان
رشته تدبير ز سوزن بكش * * * خلعت سوزن زده از تن بكش
باز كن از بخيه زده جامه خوي * * * بو كه تو را بخيه نيفتد به روي
گر نه ز مرگ است فراموشيت * * * به كه بود كار كفن پوشيت
لب بگشا يافتن كام را * * * نعره لبّيك زن احرام را . . .
رو به حرم كن كه در آن خوش حريم * * * هست سيه پوش نگاري مقيم
صحن حرم روضه خلد برين * * * رو به چنان صحن مربّع نشين . . .
سنگ سياهش كه از آن كوته است * * * دست تمنّات يمين الله است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان ص 534
142 |
چون تو از آن سنگ شوي بوسه چين * * * بوسه زن دست كه باشي ببين
بر سرگردون زني از فخر كوس * * * گر رسدت دولت اين دستبوس
از لب زمزم شنو اين زمزمه * * * كز نم ما زنده دلند اين همه
سوي قدمگاه خليل الله آي * * * پا چو نيابي به رهش ديده ساي
پاي مروّت به سر مروه نه * * * چهره صفوت به صفا جلوه ده
تا نشود در عرفاتت وقوف * * * كي شود از راه نجاتت وقوف
كبش مني را به منا ريز خون * * * نفس دني را به فنا كن زبون
سنگ به دست آر زرمي جمار * * * ديو هوا را كن از آن سنگسار
چون دل ازين شغل بپرداختي * * * كار حج و عمره به هم ساختي . . . ( 1 )
جامي بدين طريق مي گويد كه در حج بايد تعبّد محض مدّ نظر باشد و هيچ به فكر تدبير كار نبود و همه را به اميد خدا واگذاشت و لباس زيبا را از تن درآورد و خودنمايي و تظاهر را كنار گذاشت ، حاجي بايد حتّي به فكر مرگ نباشد تا چه رسد به اين كه هراسي از آن داشته باشد . زائر كه بر حجرالاسود بوسه مي زند در حقيقت بر دست راست خدا بوسه مي زند و اين دست بوسي مايه افتخار و مباهات است . جامي مي گويد اگر پاي رفتن به مقام ابراهيم را نداري بايد با ديده حركت كني و چشم خود را بر آن بسايي در مروه بايد مروّت را تجربه كني در صفا با صفا شده باشي فلسفه وقوف در عرفات واقف شدن بر معارف الهي است . فلسفه قرباني در منا قربان كردن و كشتن نفس پليد امّاره است و هدف از رمي جمرات راندن ديو هوا و هوس است از وجود خود . اگر حاجي در ضمن انجام اين اعمال و مناسك به اين نكات توجّه داشته باشد و چنان كند كار حج وعمره خود را به اتمام رسانده است .
31 ـ هلالي جغتايي : مقتول به سال935 كه از شعراي صاحب نام اواخر قرن نهم واوايل قرن دهم است درباره حج و كعبه ، زمزم ، طواف و . . . كم و بيش سخن گفته و اغلب در مخاطبه با معشوق از آنها سود جسته است .
رسيدن به وصال معشوق را به رسيدن به كعبه مانند كرده و گفته است :
شدم در جستجوي كعبه وصلت ندانستم * * * كه همچون من بود سرگشته بسيار اين بيابان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان صص 410 ـ408
143 |
كعبه ما كوي تواست از كوي خود ما را مران * * * قبله ماروي توست ازمامگردان روي خويش ( 1 )
كوي تو همچو كعبه محترم است * * * مرغ بامت كبوتر حرم است
گر رسيدن به كعبه نتوانم * * * باري از قبله رو نگردانم ( 2 )
* * *
توكّل به خدا در پهنه ادب فارسي و در آثار منظوم و منثور به وفور نمايان است و كمتر گوينده اي هست كه در آن باب سخن نگفته باشد . هلالي در اين باره گفته است :
شنيدم عارف صاحب تميزي * * * چو يوسف داشت فرزند عزيزي . . .
قضا را مرد عارف بعد يكچند * * * به سوي كعبه شد همراه فرزند . . .
وقتي اين پدر و پسر تصميم به اين سفر مي گيرند هواداران فرزند در فراهم آوردن اسباب سفر مي كوشند و يكي از طرفداران تحمّل دوري فرزند عارف را نداشت ، بدون توشه و فقط با توكّل بر خدا به راه افتاد وقتي آن عارف در منزلي توقّف كرد متوجّه جريان شد كه شخصي به خاطر علاقه به فرزند او بدون توشه به راه افتاده است او را فراخواند و به او محبّت فراوان كرد و وي را به منزل رساند . هلالي از اين داستان نتيجه گرفته است كه :
بلي هر كس توكّل همسفر يافت * * * به يك منزل وصال كعبه دريافت
و از خداوند خواست :
توكّل ده كزان خشنود گرديم * * * به گرد كعبه مقصود گرديم ( 3 )
اهميّت حج را در ديد هلالي از اين ابيات مي توان فهميد و دانست كه شاعر همانند بسياري از انديشمندان و معتقدان خداي خانه را مي خواهد نه فقط خانه را :
هلالي گر روي روزي به طوف كعبه كويش * * * قدم از سر كن آنجاو منه ديگر قدم بيرون
* * *
حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار * * * او خانه همي جويد و من صاحب خانه
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو * * * مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ديوان هلالي جغتايي ، با شاه و درويش و صفات العاشقين تصحيح سعيد نفيسي انتشارات كتابخانه سنايي صص 95 ـ 10
2 ـ همان ـ مثنوي شاه و درويش صص 259 ـ 217
3 ـ همان ص 312
144 |
به كوي دوست هلالي زراه كعبه مپرس * * * تو ساكن حرمي از سفر چه مي پرسي ( 1 )
32 ـ شيخ بهاء الدّين محمّد العاملي : مشهور به « شيخ بهايي » ( متوفاي 1031 ) از علماي بزرگ و شعراي ارزنده قرن دهم و يازدهم است . او از حج درسهايي گرفته و به ديگران منتقل كرده و از جمله گفته است : ريا ارزش عمل را از بين مي برد و حاجي به جاي قربان كردن احشام بايد نفس خويش را در قربانگاه قربان كند تا رستگار شود .
آهنگ حجاز مي نمودم من زار * * * كامد سحري به گوش دل اين گفتار
يارب به چه روي جانب كعبه رود * * * گبري كه كليسيا از او دارد عار
* * *
در خانه كعبه دل به دست آوردم * * * دل بردم و گبر و بت پرست آوردم
* * *
مستان كه گام در حرم كبريا نهند * * * يك جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگي كه سجدگاه نماز رياي ماست * * * ترسم كه درترازوي اعمال مانهند
* * *
حاجي به طواف كعبه اندر تك و پوست * * * ور سعي و طواف هر چه كردست نكوست
تقصير وي آنست كه آرد دگري * * * قربان سازدبه جاي خود در ره دوست ( 2 )
شيخ بهايي در جستجوي صاحب خانه است هر چند حاجيان ديگر طالب ديدار خانه هستند . اوخانه رابهانه اي براي ملاقات باصاحب خانه مي داند و در آرزوي ديدن پروردگار مي گويد :
روزي كه برفتند حريفان پي هر كار * * * زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمّار
من يار طلب كردم واو جلوه گه يار * * * حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان صص 188 ـ151
2 ـ كليّات اشعار شيخ بهايي ، شامل اشعار و آثار فارسي مقدّمه و شرح حال به قلم سعيد نفيسي ويرايش و تصحيح ، علي كتابي چاپ اوّل 1372 ، نشر چكامه صص 82 ـ75
145 |
هر در كه زنم صاحب آن خانه تويي تو * * * هر جا كه روم پرتو كاشانه تويي تو
در ميكده و ديرِ كه جانانه تويي تو * * * مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه ( 1 )
33 ـ شيخ محمّد علي حزين لاهيجي از شعراي قرن يازده و دوازده است او به تقليد از قصيده خاقاني به مطلع :
هر صبح سر ز گلشتن سودا برآورم * * * وز صور آه بر فلك آوا برآورم . . .
گفته است :
از چاك سينه چون جرس آوا برآورم * * * تا شهريان عقل به صحرا برآورم . . .
احرام كوي دوست به پاكان ميسّر است * * * غسلي به خون دل شفق آسا برآورم . . .
سوداي زلف خانه خدايي دلم شده است * * * از كعبه بهتر آنكه چليپا برآورم . . . ( 2 )
حزين لاهيجي نيز دل را كعبه واقعي و كعبه گل را بهانه اي مي داند .
شوق تو حزين از كشش كعبه گل نيست * * * دل كعبه عشق است نگهدار ادبش را
* * *
جبين را سجده فرساي در پير مغان كردم * * * به بام كعبه دل مي زنم ناقوس ترسا را ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان صص 77 ـ76
2 ـ ديوان حزين لاهيجي ، تصحيح بيژن ترقّي ، چاپ دوم انتشارات خيّام ، ص 127
3 ـ همان ص 216
146 |
* پي نوشتها :