اسرار و معارف
حجّ
1 ـ عرفان
حج
9 میقات حج - سال ششم - شماره بیست و دوم - زمستان 1376 اسرار و معارف حج 10 عرفان حجّ ( 2 ) زیارت عام و زیارت خاص از دیدگاه عرفان ، حج واجب زیارت عام یا اعم و حج عمره زیارت خاص یا اخص نامیده شده است . حج واجب از آن جهت به زیارت
9 |
ميقات حج - سال ششم - شماره بيست و دوم - زمستان 1376
اسرار و معارف حج
10 |
عرفان حجّ ( 2 )
زيارت عام و زيارت خاص
از ديدگاه عرفان ، حج واجب زيارت عام يا اعم و حج عمره زيارت خاص يا اخص ناميده شده است . حج واجب از آن جهت به زيارت عام نامبردار گشته كه به جهت عمومي بودنش ، به منزله قيامت است ؛ همانطور كه در قيامت ، همه در محضر حضرت حق حضور مي يابند و با خداي خود ملاقات مي كنند و در واقع همانگونه كه قيامت روز زيارتِ اعم است ، حج نيز به لحاظ شباهتش به قيامت ، روز زيارت عام نام گرفته است . از اين رو ، عظمتي كه حجّ واجب دارد و شكوه و هيبتي كه ايام حج از آن برخوردار است ، هيچ عبادتي به پاي آن نمي رسد . بايد گفت كه حج ، رستاخيز در دنيا و يا رستاخيز دنيايي اسلام است . اما حجّ عمره ، به عموميت حج واجب نيست ؛ زيرا هر زماني ، گروهي به زيارت خانه خدا مشرّف مي شوند لذا آن را زيارت اصغر يا اخص ناميده اند .
هريك از اين دو نوع حج ، خصوصيتي داشته و از حيثيت خاصي بر ديگري فضيلت دارند . خصوصيت و فضيلت حجّ واجب و برتري آن بر عمره ، در بسياريِ اعمال و مناسك آن است . عمره نيز از آن جهت كه به زمان خاصي مقيّد نبوده ، و هر زماني مي شود به جا آورد ، بر حجّ واجب فضيلت و برتري دارد . بنابراين هريك از اينها ، با اين كه از جهتي بر ديگري برتري دارند ولي در مجموع با هم برابر مي شوند .
11 |
محي الدين عربي مي گويد : با توجه به آنچه گفته شد ، هيچ يك از اينها بر ديگري فضيلت ندارند ؛ زيرا اگر يكي از جهتي فاضل است از جهت ديگر مفضول است ، پس در نهايت با هم برابرند و اين تنها چيزي است كه در دستگاه الهي بدين شكل موجود است ؛ زيرا همه ماسوي الله قابل مفاضله ( قبول كننده زيادت و نقصان ) هستند ، جز مسأله حج . حتّي در اسماء خدا نيز مفاضله هست كه بعضي از آنها اسم هاي اعظم و بعضي ديگر غير اعظم اند . ( 1 )
قلب عارف حجّ اسماء الله
پيشتر در مقاله اي ـ كه در شماره 19 آمد ـ گفتيم : خداوند دو خانه دارد : خانه بيروني ؛ « كعبه » و خانه دروني « قلب مؤمن » و همانگونه كه به خانه بروني خويش عنايت دارد به خانه دروني خود نيز عنايت مي كند .
« وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرءِ وَقَلْبِهِ » . ( 2 )
« و بدانيد كه خدا بين انسان و دلش در آمد و شد است . »
و نيز در روايتي آمده است :
« قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ » . ( 3 )
« قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است » .
در عرفان دو نكته ظريف در اين خصوص بيان شده است :
نخستين نكته : رابطه « عرش » و « قلب » آدمي مانند رابطه « الله » و « رحمان » است . الله هيچگاه منكِر نداشته و ليكن رحمان را كساني منكِر شده اند . قرآن كريم نيز از قول منكران مي فرمايد : « قالُوا وَمَا الرَّحْمن . . . » ؛ ( 4 ) « منكران گفتند رحمان كيست ؟ و ما رحمان نمي شناسيم » .
پس چه بسا كساني باشند همانگونه كه منكر رحمان هستند ، منكر مستواي رحماني ـ كه همان قلب مؤمن است ـ نيز باشند و در اين ميان تنها نائل شدگان به رحمت الهي ـ مرحومان ـ هستند كه هيچگاه منكر « رحمان » نبوده و به تبع آنها ، منكر « قلب » ـ كه محلّ رحمان است ـ نيز نيستند . اما محرومان از رحمت ايمان ، منكر رحمان هستند .
نكته دوم : همانگونه كه بيت ظاهري ( كعبه ) محل طواف ملائكه و اسماءالله است ، بيت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الزور الأعم يكون في زمان خاص للزمان الخاص الّذي يكون للحج و الزور الأخص لِلَّذي هو العمرة لا يختص بزمان دون زمان . فحكمها ( الي العمرة ) أنقذ في الزمان من الحجّ الأكبر . و حكم الحج الأكبر انقذ في استيفاء المناسك من الحجّ الأصغر ، ليكون كلّ واحد منهما فاضلاً مفضولاً ، ليتفرد الحق بالكمال الَّذي يقبل المفاضله ـ و ما سوي الله ليس كذلك حتّي الأسماء الإلهية و هم الأعلون ـ يقبلون المفاضلة ـ فالزيارة الخاصة مطلقة الزمان علي قدر مخصوص . ( فتوحات مكية ، باب 72 ، فصل 24 ) .
2 ـ انفال : 24
3 ـ بحارالأنوار ، ج55 ، ص39 ، روايت 61 ، باب 4
4 ـ فرقان : 60
12 |
باطني ( قلب مؤمن ) نيز محل طواف ملائكه و اسماءالله مي باشد . و از سويي ، چون الله در قلب مؤمن است ، اسماءالله نيز به دنبال مسماي خود است كه همان الله باشد و ضرورتاً به دور خانه الله ( قلب ) طواف مي كنند .
محي الدين عربي در ارائه اين مبحث چنين آورده است : « پس بفهم تو را به چيزي آگاه ساختم كه اگر آن را به عمل رساني ، به قدري از علم الهي براي تو آشكار مي شود كه جز خدا كسي به مقدار آن واقف نخواهد شد . و عارف به قدر آگاهي اش از آنچه از علوم ذوقي الهي بدو گفتم ، عزيز خواهد بود . ( 1 )
خانه ناس
خداوند سبحان در قرآن كريم در خصوص حجّ مي فرمايد :
« و للهِِ عَلَي النّاسِ ، حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً » . ( 2 )
« و براي خدا است كه بر همه مردم زيارت خانه اش را واجب كند ، البته آن دسته از مردم كه استطاعت و قدرت رفتن به سوي خانه خدا را دارند » .
با توجه به كلمه « ناس » كه به معناي مردم است گفته شده : حج بر همه مردمِ مستطيع ؛ اعم از مرد و زن ، صغير و كبير ، بنده و آزاد ، مسلمان و غيرمسلمان واجب و فرض است ليكن آنچه مقبول مي افتد حج انسان مسلمان است ؛ يعني بر همگان واجب است ولي قبولش در درگاه الهي منوط به ايمان و اسلام مي باشد .
حضرت امام ( رحمه الله ) دراين باره مي فرمايد :
« اين خانه ناس است . شخصي يا اشخاصي يا گروهي يا طوايف خاصي اين طور نيست كه اولي باشند به خانه خدا از ديگر ناس ، همه مردم ، آنهايي كه در سراسر دنيا هستند ، در مشارق ارض و مغارب ارض ، مكلّف هستند كه مسلِم بشوند و در اين خانه ، كه قرار داده شده است از براي ناس ، مجتمع بشوند و زيارت كنند » . ( 3 )
مطلبي كه در اينجا مطرح است اين كه : آيا دعوت الهي از مردم ، دعوت از ذات است ، يا صفت ؟ اگر دعوت از ذات باشد همه انسانها را شامل مي شود ؛ زيرا « ناس » ذاتي هر انساني است و اگر مراد دعوت از صفت باشد در اين صورت دعوت فقط شامل انسان مُسلم مي گردد . با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فالله بين قلب عبده المؤمن و البيت بيت اسمه تعالي و العرش مستوي الرحمن . . . . فبين القلب و العرش في المنزلة ، ما بين اسم الله و اسم الرحمن . « ايّاما تدعوا فله الأسماء الحسني » و ما انكره الاّ المحرومون . . . فافهم ! فقد نبهتك لأمور : اِن سلكت عليها جلت لك في العلم الإلهي ما لا يقدر قدره الاّ الله . فان العارف بقدر ما ذكرناه من العلم بالله الذوقي ، اليوم عزيز . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 20 ) .
2 ـ آل عمران : 97
3 ـ حج در كلام و پيام امام خميني ( رحمه الله ) ، ص15
13 |
توجه به اين كه اسلام نيز دو معنا دارد ؛ « معناي عام » و « معناي خاص » مي توان گفت كه : اگر مراد از اسلام معناي عام آن باشد كه به معناي « تسليم و مطيع بودن » است باز همه انسانها را شامل مي شود ؛ زيرا هر انساني در ذات و فطرت خود تسليم اراده الهي است . چون اراده الهي بر همه انسانها تعلّق گرفته و همه را از عدم به عرصه وجود آورده و همه امر ( كُنْ ) الهي را پذيرفته اند .
بنابراين از اين جهت همه مسلمان بوده و دعوت الهي شامل همگان شده و هر كسي خانه خدا را زيارت كند به يقين مقبول خواهد بود .
اما اگر مراد از اسلام صفت اسلامي به معناي خاص باشد ؛ يعني كساني باشند كه به دين اسلام گرويده اند و فقط از آنها پذيرفته شود ، در اين صورت حج غير مسلمان مقبول نمي افتد ، در حالي كه مكلّف به آن مي باشد .
مطلب ديگر اين كه اگر در آيه شريفه لفظ « حج » ـ به فتح [ حَج ] ـ خوانده شود ، معناي مصدري و اگر به كسر [ حِج ] خوانده شود معناي اسمي مي دهد .
در صورت اوّل حاجي به خانه خدا رفتن را قصد مي كند و اعمال مربوط به آن را به جا مي آورد ولي در صورت دوّم قصد خانه خدا را مي كند . در اولي حاجي در مقام خادم البيت است اما در دومي حاجي در مقام خودِ بيت است ، در اين صورت معناي آيه چنين مي شود كه :
« للهِِ عَلَي النّاسِ اَنْ يَجْعَلُوا قُلُوبَهُم كَالْبَيْتِ » .
« براي خداست كه مردم دلهاي خود را مانند خانه خدا قرار دهند . »
در صورت اولي حاجي مي خواهد آثار حق را در دلش ببيند ولي در دومي مي خواهد خود خدا را در دلش ببيند ؛ زيرا كه دل خانه اوست و آدمي مي خواهد صاحب خانه را در خانه اش ببيند و فرق بين اين و آن بسيار است . ( 1 )
لباس احرام
يكي از دستوراتِ فقهي حج ، احرام است . حاجي وقتي مُحرم مي شود بايد به احكام مخصوص اِحرام عمل كند . يكي از آن احكام بر تن داشتن لباس احرام است . لباس احرام خصوصياتي دارد ؛ از جمله آن خصوصيات ، يكپارچه و ساده بودن و دوخته نبودن آن است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ و لله علي النّاس حِجّ البيت . . . و قُرِئَ بكسر الحاء ـ و هو الاسم ـ و بفتحها و هو المصدر ـ فمن فتح وجب عليه أن يقصد البيت ليفعل ما أمره الله به أن يفعله عندالوصول اليه و من قراء بالكسر و اراد الاسم ، فمعناه أن يراعي قصد البيت . . . . فيقوم في الكسر مقام البيت و يقوم في الفتح مقام خادم البيت . ( فتوحات ، باب 72 فصل 28 و 26 ) .
14 |
لباس احرام از دو لباس تشكيل شده كه آن را « اِزار » و « رداء » مي نامند .
يكي از اسرارِ عرفاني ، دوخته نبودن لباس احرام است كه لباس دوخته نشانه تركيب است ولي سادگي و دوخته نبودن ، نشانه نفي تركيب مي باشد .
تركيب علامت نوعي انفصال و جدايي در چيزي يا بين چيزهايي است كه در اثر تركيب به هم وصل شده است .
حاجي با پوشيدن لباس احرام ، هر نوع تركيب را ، كه نشانه انفصال از حق است ، دور ساخته و خود را متّصل به حق مي پندارد .
سرّ ديگر پوشيدن اِزار و رداء ، متلبّس شدن به لباس حضرت معبود است . در روايتي آمده است كه خدا مي فرمايد :
« اَلْكِبْرِياءُ رِدائي وَالْعَظَمَةُ اِزاري » . احرام الهي به كبريا و عظمت است كه هيچ گونه تركيب در آن راه ندارد ؛ زيرا صفات الهي عين ذات اوست و تركيب از ذات بسيط او به دور است . از اين رو حاجي كه مي خواهد به اخلاق الهي متخلق شود ؛ ( تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ الله ) سعي مي كند به لباس خدايي مُحرِم شود .
البته لباس احرام الهي لباس معنوي و لباس احرام بنده خدا لباس حسّي و مادي است كه پوشيدن آن مقدمه اي براي رسيدن به مقامات معنوي احرام مي باشد . در واقع حاجي با احرام خويش به صفتي از صفات الهي متصف مي شود . ( 1 )
فلسفه احرام
احرام ، حرام كردن يا وارد منطقه و محدوده اي شدن است كه در آن منطقه و محدوده بعضي از چيزها بر آدمي حرام مي گردد .
انسان با گفتن تكبيرة الاحرامِ نماز ، بسياري از چيزها را بر خود حرام مي كند ؛ مانند خوردن ، آشاميدن ، حركت كردن ، خنديدن ، حرف زدن و . . . .
در حج نيز آنگاه كه حاجي مُحرِم مي شود ، چنين حالتي پيدا مي كند و بعضي از چيزهايي كه پيشتر براي او حلال بود ، در حال احرام برايش حرام مي گردد .
عارفان اين حرمت را دليل عزّت حاجي دانسته و مي گويند : حاجي با احرامش بايد در خود احساس استغنا كرده ، خود را غني از خيلي مسائل بداند . حرام كردن بعضي از امور برخود ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اِعلم أنَّ الإزار و الرداء لمّا لم يكونا مخيطين ، لم يكونا مركبين و لهذا وصف الحق نفسه بهما لعدم التركيب . اِذ كلّ مركّب في حكم الانفصال و هذا سبب وجوب قول القائل . بأنّ صفات المعاني الإلهيّة ليت بأعيان زائدة علي الذات . . . يقول تعالي في حديث قدسي : الكبرياء ردائي و العظمة ازاري ، فهذا احرام الهي ، فانّه ذكر ثوبين ليسا لمخيطين . . . . فالمُحرِم قد تلبس بصفة هي للحق معنوية و في الخلق حسّية . هما في الحق كبرياء و عظمة و في الخلق راد و ازار . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 126 و 127 ) .
15 |
دليل بر عدم وابستگي انسان مُحرِم است ؛ به عبارت ديگر ، معنويت حج در هنگام احرام ، حاجي را متصف به صفات الهي مي كند ؛ يعني تشرّف به محضر حضرت ربوبي ، مربوب ( بنده ) را به صفت ربّ متصف مي كند كه يكي از صفات حضرت پروردگار غني بودن است ؛ « عَبْدي اَطِعْني حَتّي اَجْعَلَكَ مِثْلي » ؛ « بنده من ، مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود بگردانم » .
بندگي حاجي ، او را به مقام استغفار خوانده و از توجه به ماسوي الله غني ساخته است . اقبال لاهوري در اين زمينه كلام شيرين و بلندي دارد :
خدمت و محنت ، شعار اشتر است * * * صبر و استقلال ، كار اشتر است
گامِ او در راه كم غوغاستي * * * كاروان را زورق صحراستي
مست زير بار محمل مي رود * * * پاي كوبان سوي منزل مي رود
تو هم از بار فرائض سر متاب * * * برخوري از عِنْدَهُ حُسن المآب
در اطاعت كوش ، اي غفلت شعار * * * مي شود از جبر پيدا اختيار
ناكس از فرمان پذيري كس شود * * * آتش ار باشد زطغيان خَسْ شود
هركه تسخير مه و پروين كند * * * خويش را زنجيريِ آيين كند
قطره ها درياست از آيين وصل * * * ذرّه ها صحراست از آيين وصل
شكوه سنج سختيِ آيين مشو * * * از حدود مصطفي بيرون مشو
نكته بسيار لطيف ديگر عرفا در خصوص احرام ، اين است كه : ما به جاي اين كه بگوييم حاجي بعضي از اشيا را به خود حرام مي كند ، بهتر است بگوييم : حاجي خود را به بعضي از اشياء حرام مي كند تا آن اشياء به حاجي نرسند .
چونكه بيرون شد زباغ آن يوسف گل پيرهن * * * گل به دامنگيريش دست زليخا مي شود
چون حاجي براي خداست و همه اشيا براي حاجي است و اين مضمون روايتي است كه خدا به بنده اش مي فرمايد :
« يابْنَ آدَم ، خَلَقْتُ الأَشْياءَ مِنْ اَجْلِكَ وَخَلَقْتُكَ مِنْ اَجْلي » .
« اي فرزند آدم ، همه چيز را به خاطر تو آفريدم و تو را به خاطر خودم خلق كردم » .
16 |
البته مضمون اين روايت و مطالب عرفا از آيات قرآن كريم اخذ شده است كه مي فرمايد :
{ وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما في السَّمواتِ وَما فِي الاْرْضِ } . ( 1 )
« و هرآنچه در آسمانها و زمين است را به تسخير شما درآورد » .
{ هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الأرْضِ جَميعاً } . ( 2 )
« او همان خدايي است كه هرچه در زمين است را براي شما آفريد » .
{ وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون } . ( 3 )
« و جن و انس را جز براي عبادت خويش نيافريدم » .
اين آيات شريفه مي فرمايد همه چيز را براي شما و شما را جهت پرستش خودم آفريدم . البته بعضي ها « ليعبدون » را به « ليعرفون » معنا كرده و گفته اند منظور از خلقت ، معرفت بوده است و حديث قدسي معروف را نيز شاهد صدق گفتار خويش قرار داده اند كه مي فرمايد :
« كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِياً فأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ و خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَي اُعْرَفَ » .
« من گنج نهاني بودم ، دوست داشتم كه شناخته شوم ، بدين جهت مخلوقات را آفريدم تا كه شناخته شوم . »
كنت كنزاً گفت مخفيا شنو * * * گوهر خود گم مكن اظهار شو
بهر اَطهار است اين خلق جهان * * * تا نماند گنج حكمتها نهان ( 4 )
بنابراين مُحرِم شدن و حرام كردن بعضي از چيزها به خود يا خود را به بعضي از آنها ، بيانگر عظمت و عزت انسان مُحرِم است . ( 5 )
كعبه و معرفت نفس
يكي از اسرار عرفاني سفر به سوي خانه خدا ، خودشناسيِ حاصل از اين سفر است . با اين كه خداوند بر همه هستي احاطه قيّوميّه دارد و به قول قرآن كريم هر طرف كه رو كني با خدا روبرو خواهي بود ؛ ( فَأيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله ) . ( 6 )
بس كه از هر طرفي راه به تو بسيار است * * * به تو بر گردد اگر راهروي برگردد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جاثيه : 13
2 ـ بقره : 29
3 ـ الذاريات : 56
4 ـ دفتر چهارم ، ابيات ، 3029 و 3028
5 ـ لما أمَرَ الله تعالي الإنسان أن يدخل في الإحرام فيصير حراماً بعد ما كان حلالاً و صفه بصفة العزة أن يصل اليه من الأشياء التي كانت يصل اليه قبل أن يتّصف بهذه المَنَعة اذا الأشياء تطلب الإنسان : لأنّها خلقت من أجله فهي تطلبه بالتسخير الذي خلقها الله عليه . . . . فهذه عزة اضافية لأنّه حَجَر ثُمَّ أباح فجعل الحق . بخلقه عزة و تحجيراً في عبادات . من صوم و حجّ و صلاة ـ أنْ يصل اليه بعض ما خلق من أجله فاعتزَّ وَاِمتنع عن بعض الاشياء و لم يمتنع ان يناله بعضها . . . . فما حرمت عليه ( الانسان ) الاشياء علي الحقيقة و انما هو الحرام علي الاشياء لأنّه ما خلق الاّ لِرَبّه و الاشياء خلقت له فهي تطلبه كما انّه يطلب ربه . فقد بينت لك مرتبتك . . . فأبان سبحان لك عن مرتبتك لتعرف موطن ذلّتك عن موطن عزّتك و أنت ما اعتززت و لا صرت حراماً علي الأشياء منك بل هو جعلك حراماً علي الأشياء أن ينالك فامرك أن تحرم فدخلت في الأحرام فصرت حراماً . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 169 تا 171 ) .
6 ـ بقره : 115
17 |
ولي باتوجه به حس گرايي شديد اكثرِ انسانها ، خداوند آنها را به سوي مثل و مانندِ خودشان كه همان بيت الله الحرام باشد دعوت مي كند . مثليّت خانه خدا با آدمي چند جهت است : الف : از جهت خِلقت ، كه هر دو مخلوق خدا هستند . ب : از جهت جسمانيت و قابل حسّ و مشاهده بودن .
بنابراين وقتي انسان به سوي خانه خدا مي رود ، در واقع به سوي خودش مي رود ؛ زيرا از همان خانه يكي در وجود خود آدمي است . خانه بيروني آيينه خانه دروني ( دل ) و خانه دروني آيينه خانه بيرون ( كعبه ) مي شود و در هنگام وصال مسالك مي يابد كه آنچه به دنبالش بوده در خودش هست . در اين زمان است كه به خودش واقف گشته و خودش را مي شناسد وقتي خود را شناخت خداي خود را نيز مي شناسد كه : « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ » .
خانه خدا دليل معرفت انسان مي شود . معرفت به خود و خدا . همچنين باعث مي شود كه آدمي بفهمد قوي ترين دليل و نزديك ترين راه به خدا ، خودش بوده است .
محي الدين عربي در كتاب فتوحات ، فصلي به همين عنوان باز كرده و به بيان مطلب فوق الذكر پرداخته است . ( 1 )
شايد قصه سفر سي مرغ به سوي سيمرغ شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در منطق الطير همين باشد كه وقتي مرغها به ميعادگاه و كعبه مقصود رسيدند سيمرغ را به شكل 30 مرغي كه به مقصود رسيده بودند ديدند .
آفتاب قربت از پي شان بتافت * * * جمله را از پرتو آن جان بتافت
هم زعكس روي سي مرغ جهان * * * چهره سيمرغ ديدند آن زمان
چون نگه كردند اين سيمرغ زود * * * بي شك اين سيمرغ آن سيمرغ بود
در تحيّر جمله سرگردان شدند * * * مي ندانستند اين يا آن شدند
خويش را ديدند سيمرغ تمام * * * بود خود سيمرغ سي مرغ تمام
چون سوي سيمرغ كردندي نگاه * * * بود اين سيمرغ در آن جايگاه
ور به سوي خويش كردندي نظر * * * بود اين سيمرغ ايشان آن دگر
ور نظر در هر دو كردندي به هم * * * هر دو يك سيمرغ بودي بيش و كم
بود اين يك آن و آن يك بود اين * * * در همه عالم كسي نشنود اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الدلالة علي البيت دلالة علي نفسك . ثم انه دلك علي « البيت » الذي هو مثلك و من جنسك اعني انّه مخلوق . فدلالته لك علي « البيت » دلالته علي نفسك ؛ في قوله : من عرف نفسه فقد عرف ربّه فاذا قصدت البيت انما قصدت نفسك فاذا وصلت الي نفسك عرفت من أنت ؟ و اذا عرفت من أنت ، عرفت ربك . . . . فانه هناك يحصل لك العلم الصحيح فانّ الدليل قد يكون خلاف المدلول و قد يكون عين المدلول . فلا شيء اولّ علي الشيء من نفسه . . . فالإنسان أقرب دليل عليه ( ربه ) من كونه مخلوقاً علي صورته و لهذا ناداك من قريب لقرب المناسبة فقال : اني قريب اجيب دعوة الداعي اذا دعاني . ( باب 72 ، فصل 252 ) .
18 |
آن همه غرق تحيّر ماندند * * * بي تفكر در تفكر ماندند
چون ندانستند هيچ از هيچ حال * * * بي زبان كردند از آن حضرت سؤال
كشف اين سرّ قوي درخواستند * * * حلّ مايي و تويي درخواستند
بي زبان آمد از آن حضرت جواب * * * كآينه است آن حضرت چون آفتاب
هركه آيد خويشتن بيند درو * * * جان و تن هم جان و تن بيند درو ( 1 )
كعبه نور ، كعبه حجاب
با توجه به اين كه گفته شد كعبه دليل و راهگشاي انسان و نور راه اوست تا بتواند خود و خدايش را بهتر بشناسد ، سالك الي الله در عين حال بايد بداند كه كعبه وسيله تقرّب به خداست و نبايد ظواهر و زيباييهاي كعبه و اطراف آن ، وي را از توجه به صاحب خانه بازدارد ؛ از اينرو وقتي آيينه بودن خانه خدا براي حاجي و سالك الي الله روشن شد ، بايد متوجه صاحب خانه شود و تجلّيات او را در خانه خويش ملاحظه كند و اين سير و سلوك خود را با سير و سلوك صاحب مكتب ؛ يعني حضرت خاتم الأنبيا ـ عليه و علي آله افضل صلوات المصلّين ـ مقايسه كند كه در معراج ، آيات زيادي ؛ اعم از ارضي و سمائي به وي نشان داده شد ولي آن حضرت در مقابل هيچيك از آنها حيران نگشت و از همه گذشت تا اين كه :
« ثُمَّ دَني فَتَدلّي فَكان قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أدْني » ( 2 )
« سپس نزديك و نزديك تر شد ، پس اين نزديكي به اندازه دو كمان يا كمتر از آن رسيد » .
كساني كه مقصود از حج را فقط رسيدن به خانه خدا مي دانند ، وقتي به خانه مي رسند در آنجا بازمي مانند و كعبه نهايت سفر آنها محسوب مي شود ، ولي عرفا كعبه را اولين منزلگه سلوك خود قرار داده و با استفاده از بركات كعبه و انوار آن ، سير ارضي خود را به سير سماوي تبديل مي كنند .
آنان كه مبهوت زرق و برق ظواهر كعبه و موج جمعيت مي شوند ، از فيوضات باطني آن محروم شده و خانه خدا آنها را از نظر به صاحب خانه بازمي دارد و به عبارت ديگر ، خانه خدا حجاب صاحب خانه مي شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منطق الطير ، تصحيح دكتر مشكور ، ص275
2 ـ النجم : 9
19 |
حاجي به هنگام طواف به دور خانه ، و تكرار « لَبَّيْكَ اَلّلهُمَّ لَبَّيْك . . . » بايد گوشش را تيز كند و صداي پروردگارش را يا بشنود و يا درك كند ؛ زيرا او نيز در جواب يارب هاي بندگان خويش لبيك مي گويد . حاجي بايد صدايش را بلند كند و چشم و گوشش را تيز . چون خانه خدا از نداي حاجي لذّت مي برد ، ( 1 ) حاجي نيز مي تواند از جوابي كه مي شنود يا از صحنه هايي كه مي بيند لذت ببرد .
اين جهان كوه است و فعل ما ندا * * * سوي ما آيد نداها را صدا ( 2 )
گذشته از اين خداوند سبحان خود فرموده است :
« اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ » ( 3 )
« بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را » .
اجابت الهي دو صورت دارد : يا ملموس و ظاهري است و يا غيرملموس و باطني . در صورت ظاهري ، انسان يا جواب صدايش را مي شنود و يا اجابت شدن خواسته اش را مي بيند اما اين مسأله فرع بر اجابت باطني است ؛ زيرا آدمي تا مقبول درگاه الهي واقع نشده باشد حال دعا و زاري پيدا نمي كند . بنابراين خود دعا كردن دليل پذيرفته شدن دعا قبل از شروع به دعا است .
اي دعا ناكرده از تو مستجاب * * * داده دل را هر دمي صد فتح باب
ما عدم بوديم تقاضامان نبود * * * لطف تو ناگفته ما مي شنود
مولوي در اين خصوص حكايتي دارد كه مضمونش كاملا مطابق آيات قرآني و روايات حضرات معصومين است .
آن يكي الله مي گفتي شبي * * * تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
گفت شيطانش خموش اي سخت روي * * * چند گويي آخر اي بسيارگوي
اين همه الله گفتي از عتو * * * خود يكي الله را لبيك كو ؟
او شكسته دل شد و بنهاد سر * * * ديد در خواب او خضر را در حضر
گفت هين از ذكر چون وامانده اي * * * چون پشيماني از آن كش خوانده اي ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فالإجابة للهِ بالتلبية لدعائه و رفع الصوت به من أجل البيت لبعده « عن المدعو فانّه دعاه من البيت » لأنّه دعاه ليراه فيه لتجليه كما { اسري بعبده ليلاً . . . ليريه من آياته } التي هي دلائل عليه و قد يكون ظهور الشيء للطالب دليلاً علي نفسه ، فيكون من آياته ان يتجلي له فيراه فيكون له دليلاً علي نفسه فوجب رفع الصوت بالتلبيه لاجل ماللبيت من الحظ في هذا الدعا فانّه المقصود في اللفظ فهو ( البيت ) الحجاب علي الوجه المقصود . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 255 ) .
2 ـ مولوي
3 ـ غافر : 60
20 |
گفت لبيكم نمي آيد جواب * * * زان همي ترسم كه باشم ردّ باب
گفت خضرش كه خدا اين گفت به من * * * كه برو با او بگو اي ممتحن
ني كه آن الله تو لبيك ماست * * * آن نياز و سوز دردت پيك ماست
ني تورا در كار من آورده ام * * * نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حيله ها و چاره جوييهاي تو * * * جذب ما بود و گشاد آن پاي تو
ترس و عشق تو كمند لطف ماست * * * زير هر يا ربّ تو لبيك هاست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست * * * زانكه يا رب گفتنش دستور نيست
تحريم صيد :
يكي از محرمات بر انسان مُحرِم ، صيد كردن است . حاجي تا وقتي محرم است نبايد حيواني را صيد كند يا به قتل برساند . اين مطلب در قرآن كريم چنين بيان شده است :
{ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لِيَبْلُوَنَّكُم الله بِشَيء مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ اَيْديكُمْ وَرِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدي بَعْدَ ذلك فَلَهُ عَذابٌ اَليمٌ } . ( 1 )
« اي كساني كه ايمان آورده ايد ، خدا شما را چيزي از صيد امتحان مي كند ؛ صيدي كه دستان يا تيرهاي شما بدان مي رسد تا اين كه معلوم شود چه كسي از خدا و از قيامت مي ترسد . پس هركس بعد از اين تعدّي كرده و امر الهي را زير پا نهد برايش عذابي دردناك خواهد بود » .
{ يا اَيُّهَا الّذينَ امَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأنْتُمْ حُرُمٌ و من . . . } . ( 2 )
« اي كساني كه ايمان آورده ايد ، تا زماني كه در احرام هستيد به صيد و كشتن حيوانات مبادرت نكنيد . . . »
{ اُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللهَ الّذي اِليْهِ تُحشَرُونَ } . ( 3 )
« صيد و خوردن از حيوانات حلال گوشت دريايي در حال احرام ، براي شما حلال شده ولي صيد حيوانات برّي حرام است . و تقواي الهي را پيشه كنيد خدايي كه به سوي آن محشور خواهيد شد » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مائده : 94
2 ـ مائده : 95
3 ـ مائده : 96
21 |
آنچه در مضمون آيات شريفه است ظاهراً يك حكم فقهي ساده است كه طبق آن صيد حيوانات برّي حرام گشته و صيد حيونات بحري در دوران احرام حلال گرديده است . ليكن در عرفان براي آن باطن و سرّي بيان شده ؛ حكمتي براي تحريم صيد برّي و حكمتي براي حلّيت صيد بحري .
حكمت تحريم صيد اين است كه حاجي در اين ايام خود صيد حضرت حق است . آن كه خود در دام ديگري است نمي تواند ديگري را به دام بياندازد . همانگونه كه انسان براي صيد كردن حيوانات براي آنها دام مي نهد خدا نيز حُبّ الهي را دام حاجيان مؤمن قرار داده و آنها را صيد كرده است .
محي الدين عربي مي گويد : همانگونه كه صياد براي جلب صيد صدايي همانند صداي خودشان درمي آورد تا صيد به دام نزديك شود ، حضرت حق نيز مؤمنان را به صداي خودشان ندا زده و آنها را به سوي خود جلب مي كند .
مولوي همين مطلب را چنين بيان مي كند :
بانگ مي آمد كه اي طالب بيا * * * جود محتاج گدايان چون گدا
جود مي جويد گدايان و ضعاف * * * همچو خوبان كآينه جويند صاف
روي خوبان زآينه زيبا شود * * * روي احسان از گدا پيدا شود
پس ازين فرمود حق در وَالضُّحي * * * بانگ كم زن اي محمد بر گدا
چون گدا آيينه جودست هان * * * دَم بود بر روي آيينه زيان
آن يكي جودش گدا آرد پديد * * * و آن دگر بخشد گدايان را مزيد
پس گدايان آينه جود حق اند * * * و آن كه با حقند جود مطلق اند ( 1 )
مولوي مي گويد جود و احسان الهي دام نيازمندان ، بلكه علت نياز است . ولي محي الدين عربي مي گويد : آنان كه احسان الهي دامشان است گروهي ديگرند اما خاصّان الهي نبايد بنده احسان باشند و خداوند از آن جهت كه غيور است خوش ندارد كه اينان از خدا غافل شده و به احسان او مشغول باشند و از آنجا كه صيد حيوانات برّي خود نوعي احسان است ، لذا براي حاجيان در حال احرام حرام شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مثنوي ، تصحيح نيكلسون ، دفتر اول ، ص169
22 |
حكمت حلّيت حيوانات بحري
حكمتي كه براي حلّيت صيد بحري بيان شده ، اين است كه صيد دريايي ، صيد آبي است و آب مايه حيات مي باشد كه هرچيز زنده اي از آن آفريده شده است همانگونه كه قرآن كريم نيز مي فرمايد :
« وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيء حَيّ » . ( 1 )
« و هر چيز زنده اي را از آب آفريديم » .
و چون مقصود از عبادت و غير عبادت زندگي دلهاست ، پس بين آب كه مايه حيات است و عبادت كه مايه حيات دلهاست ، مناسبت بوده و هر دو خواسته الهي را به جا مي آورند ، از اينرو صيد دريايي حلال شده است . ( 2 ) و امّا علّت اين كه فقط صيد دريايي حلال است نه صيد آبي اين است كه حكم الهي وسعت دارد و دريا نيز وسعت دارد ، از اين جهت مناسبت بين دريا و حكم الهي هست نه غير دريا .
دوام تلبيه و وسعت آن
تلبيه همان لبيك گفتن است و آن يكي از شعائر حج و حاجيان است . حاجي با تكرار « لَبَّيك اَللّهُمَّ لَبَّيك . . . » نداي پروردگارش را كه او را به زيارت خانه خود خوانده است پاسخ مثبت مي دهد .
حضرت امام خميني ( رحمه الله ) دراين باره مي فرمايد :
« از آنجاكه در اين مناسك عجيب ، از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك ، اشاراتي عرفاني و روحاني است كه تفصيل آنها در اين مقال ميسر نيست ، اكتفا به بعض اشارات تلبيه ها مي كنم :
لبيك هاي مكرر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالي به اسم جامع ، جواب دهند . مسأله ، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب ، گويي گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مي كند و دنباله آن ، سلب شريك به معناي مطلق آن مي نمايد ، كه اهل الله مي دانند ، نه شريك در الوهيت فقط . گرچه سلب شريك در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انبيا : 30
2 ـ ( فتوحات ، باب 72 فصل 178 و 180 ) .
23 |
آن نيز شامل همه مراتب تا فناي عالم در نظر اهل معرفت است . و حاوي جميع فقرات احتياطي و استحبابي است مثل : « . . . الحَمْدُ لَكَ وَالنِّعمة لَكَ . . . » و حمد را اختصاص مي دهد به ذات مقدس ، همچنين نعمت و او نفي شريك مي كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است » . ( 1 )
حضرت امام ( رحمه الله ) در اينجا به وسعت معاني جمله تلبيه اشاره مي كند . اصل اين جمله عبارت است از : « لَبَّيك اَللّهمَّ لَبَّيْك ، لَبَّيْك لا شَريكَ لَكَ لَبّيْكَ ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ » .
اين جمله شريف ، مملو از اسرار عرفاني و اجتماعي و اخلاق و سياسي است . از نظر عرفاني انسان سالك چون نداي پروردگارش را مي شنود به او جواب داده و لبيك مي گويد . و از آنجايي كه همه چيز را در پرتو وجود حضرت واجب الوجود مي بيند همه تعيّنها را عاريتي و تعلّقي دانسته و تنها وجود حضرت حق را وجود محض و مستقل مي يابد در اين صورت هيچ قدرتي و حكومتي و هيچ موجودي براي او ارزش و استقلالي نداشته و همه را معدوم مي بيند . و از طرفي هر عظمت و زيبايي و نعمتهاي موجود در عالم از ديدگاه حاجي سالك [ يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد ] .
بنابراين چون هر نعمتي مال اوست پس هر حمدي هم بايد براي او باشد . و چون مالك هرچيز جز خداي واحد نيست پس كسي حق ندارد ادعاي مالكيت مطلق چيزي را بكند اولاً . و حق ندارد در ملك خدايي به عصيان و سركشي بپردازد ثانياً .
آري آن كه به نداي خداي احد و واحد پاسخ مثبت داده و با او پيمان بندگي مي بندد ، از هر بندي خود را رها مي سازد و ديگر به هيچ ندايي لبيك نمي گويد .
هر كه پيمان با هوالموجود بست * * * گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است * * * عشق را ناممكن ما ممكن است
عقل سفاك است و او سفاك تر * * * پاك تر چالاك تر بي باك تر
عقل در پيچاك اسباب و علل * * * عشق چوگانباز ميدان عمل
عشق را آرام جان حرّيت است * * * ناقه اش را ساربان حرّيت است
آن امام عاشقان پور بتول * * * سرو آزادي زبستان رسول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حج در كلام و پيام امام خميني ( رحمه الله ) ، ص9 و 10 ، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني ( رحمه الله ) .
24 |
الله الله ، باي بسم الله پدر * * * معني ذبح عظيم آمد پسر
سرخ رو عشق غيور از خون او * * * سرخي اين مصرع از مضمون او
بر زمين كربلا باريد و رفت * * * لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد * * * موج خون او چمن ايجاد كرد
سرّ ابراهيم و اسماعيل بود * * * يعني آن اجمال را تفصيل بود
تيغ بهر عزت دين است و بس * * * مقصد او حفظ آيين است و بس
ما سوي الله را مسلمان بنده نيست * * * پيش فرعوني سرش افكنده نيست ( 1 )
همچنين حضرت امام ( رحمه الله ) در اين خصوص مي فرمايد :
« در فريضه حج كه لبيك به حق است و هجرت به سوي حق تعالي ، به بركت ابراهيم و محمد است ، مقام « نه » بر همه بت ها و طاغوت هاست و شيطان ها و شيطان زاده هاست . و كدام بت از شيطان بزرگ آمريكاي جهانخوار و شوروي ملحد متجاوز بزرگتر و كدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوت هاي زمان ما بالاترند ؟ » . ( 2 )
« در لبّيكَ لبّيك ، « نه » بر همه بت ها گوييد و فرياد « لا » بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد » . ( 3 )
تمام اين مطالب بيانگر اسرار گوناگون و ذو ابعاد بودن حج است ، ليكن علاوه بر اين ، سرّ ديگري نيز هست و آن اين كه از نظر عرفان انسان عارف نه تنها در ايام حج بلكه در تمام عمر با تمام وجود لبيك گوي حضرت حق است . زيرا هر انساني در تمام لحظات عمرش در دنيا و آخرت با اوامر الهي روبرو است و هر دَم كه امر خدا را اجرا كرد و از نهي او دوري جست ، با اين عملش نداي خدايش را لبيك گفته است . تمام آيات قرآن شريف انسانها را صدا زده و به سوي خود مي خوانند . هر انساني هر لحظه به هر يك از اين آيات عمل كند ، آن لحظه لبيك گفته و اگر عمل نكند به آن امر الهي لبيك نگفته است . ( 4 )
با توجه به اين كه انسان عارف ، تمام عمرش در انجام اوامر الهي و ترك نواهي اوست پس هر لحظه به لبيك گويي خدا مشغول است چه به « زبان قال » و چه به « زبان حال . »
ز اوليا اهل دعا خود ديگرند * * * كه همي دوزند و گاهي مي درند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كليات اشعار اقبال لاهوري ، تصحيح احمد سروش ، ص75
2 ـ همان مدرك ، ص69 و 17
3 ـ همان مدرك ، ص69 و 17
4 ـ و اما العارفون فانّهم لا يقطعون « التلبيه » لا في الدنيا و لا في الاخرة . فانهم لا يزالون يسمعون دعاء الحق في قلوبهم مع انفاسهم . فهم ينتقلون من حال الي حال بحسب ما يدعوهم اليه الحق و هكذا المؤمنون الصادقون هم في الدنيا دعاهم الشرع اليه في جميع افعالهم و اجابتهُمُ هي العاصمة لهم من وقوعهم في محظور . فهم ينتقلون ايضاً من حال الي حال لدعاء ربّهم اياهم فهو سبحانه داع ابداً و العارف غير محجوب السمع فهو مجيب ابداً . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 278 ) .
25 |
قوم ديگر مي شناسم ز اوليا * * * كه دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا كه هست رام آن كرام * * * جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقي همي بينند خاص * * * كفرشان آيد طلب كردن خلاص
هرچه آيد پيش ايشان خوش بود * * * آب حيوان گردد ار آتش بود
زهر در حلقومشان شكر بود * * * سنگ اندر راهشان گوهر بود
جملگي يكسان بودشان نيك و بد * * * از چه باشد اين ز حُسن ظن خود
كفر باشد نزدشان كردن دعا * * * كاي اله از ما بگردان اين قضا ( 1 )
حجرالأسود
يكي از اعمال حُجاج به هنگام طواف ، استلام ( تماس ) و تقبيل ( بوسيدن ) حجرالأسود است . در هر طوافي حاجي سعي مي كند كه خود را به حجرالأسود برساند و اگر به جهت ازدحام جمعيت نتواند به آن برسد به هنگام عبور از موازات آن به سويش نگاه كرده ، اشاره اي مي كند ، كه اين عمل به جاي استلام و تقبيل محسوب مي گردد .
از نظر عرفان حجرالأسود دست خدا در كعبه است و هنگامي كه حاجي خانه خدا را طواف مي كند در هر گردشي با رساندن خود به حجرالأسود و بوسيدن آن ، با خدا بيعت مي كند . ( 2 )
حضرت امام خميني ( رحمه الله ) مي فرمايد :
« و در لمس « حجرالأسود » بيعت با خدا بنديد ، كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان ، هركه باشد و هرجا باشد ـ سرننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند » . ( 3 )
كسي كه در خانه خدا حضور دارد ، هر بار كه به دور خانه او مي گردد ، يك بار حجرالأسود را لمس مي كند كه به منزله دست خدا مي باشد در واقع دستش را در دست خدا نهاده و با او بيعت بسته است . در اين صورت بايد توجه كند كه او در محضر چه عظمتي و دستش را در دستان كه نهاده است . بايد ادب خاص اين جايگاه را ، كه عرفا از آن به « ادب مع الله » تعبير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مثنوي ، دفتر سوم ، ص 167 تصحيح رمضاني .
2 ـ الحجرالأسود يمين الله في الأرض لنبايعه في كلّ شوط مبايعة رضوان و بشري بقبول لِما كان منافي كل شوط . . . فاذا انتهينا الي اليمين الذي هو « الحجر » استشعرنا من الله سبحانه بالقبول . فبايعناه و قبّلناه بمينه المضافة اليه قُبله قبول فرح استبشار . هكذا في كلّ شوط فان كثر الازدحام عليه اشرنا اليه اعلاماً بانا نريد تقبيله . ( فتوحات ، باب 72 ، فصل 295 و 296 ) .
3 ـ حج در كلام و پيام امام خميني ( رحمه الله ) ص17
26 |
مي كنند ، حفظ كند .
آن كه دستش به دست خدا رسيده و پايش در حرم امن الهي قدم زده و چشمش به خانه او افتاده و گوشش نداي حق را شنيده است ، ديگر به خود اجازه نمي دهد كه از آنها در راه غير رضاي خدا استفاده كند .
حضرت امام خميني ( رحمه الله ) در جاي ديگر مي فرمايد :
« توجه داشته باشيد كه سفرتان سفر به سوي خداي تبارك و تعالي است . بايد همانطوري كه مسافرين الي الله ؛ مثل انبياء ( عليهم السلام ) و بزرگان از دين ما مسافرتشان الي الله در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمي كردند از آن چيزي كه برنامه وصول الي الله بوده است .
شما هم الآن « وفود » الي الله داريد . شما در ميقات كه مي رويد لبيك به خدا مي گوييد ؛ يعني تو دعوت كردي و ما اجابت . مبادا عملي انجام بدهيد كه خداي تبارك و تعالي بفرمايد كه خير ، شما را قبول ندارم » . ( 1 )
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص11