2 ـ موقعیّت
یهود در مدینه

87 میقات حج - سال ششم - شماره بیست و دوم - زمستان 1376 موقعیّت یهود در مدینه عبدالله بن عبدالعزیز ادریس / شهلا بختیاری مراد از لفظ « یهود » در این بررسی دو معناست ؛ یکی « نسب » و دیگری « دیانت » . خداوند تعالی می فرماید : { ما کانَ اِبْراهیمُ


87


ميقات حج - سال ششم - شماره بيست و دوم - زمستان 1376

موقعيّت يهود در مدينه

عبدالله بن عبدالعزيز ادريس / شهلا بختياري

مراد از لفظ « يهود » در اين بررسي دو معناست ؛ يكي « نسب » و ديگري « ديانت » . خداوند تعالي مي فرمايد : { ما كانَ اِبْراهيمُ يَهُوديّاً وَلا نَصْرانيّاً وَلكن كان حَنيفاً مُسْلِماً } 1 ، اين آيه ، اشاره به گردن نهادن به دين يهود دارد ؛ مانند اين كه به كسي كه مسيحيت را پذيرفته ، « مسيحي » مي گويند . لغت دانان نيز به اين معنا اشاره كرده اند . ابن منظور مي گويد : « هود به معناي توبه است : هادَ ، يَهُودُ ، هُوداً ؛ يعني كسي كه توبه كرد و به سوي حق بازگشت ، پس او توبه كننده است . . . و هود الرجل يعني به آيين يهود در آمد » . 2 يهود به معناي نسب نيز مي باشد كه هم معنا با « بني اسرائيل » است . 3 اين لفظ در زبان عبري به معناي « فرزندان بنده خدا » يا « برگزيده خداوند » است . اسرائيل كه لقب يعقوب است مركب از « اسرا » به معناي بنده يا برگزيده و « ايل » به معناي خداوند است . 4 گفته مي شود معناي « حركت به سوي خداوند در شب » نيز مي دهد . 5 همينطور به معناي « شديد » يا « قوي » هم آمده است . 6

همچنين آنها يهود نام گرفته اند چون به يهوذ بن يعقوب ـ كه حكومت در خاندان وي استقرار يافت ـ منسوبند . در اينجا ذال ناخوانا تبديل به دال بي نقطه گرديده و « يهود » شده است . 7 مورّخان مسلمان به اين نكته توجه كرده اند . سهيلي معتقد است : « يهود مانند ثمود اسم خاص است و ادامه مي دهد : آنها به يهوذبن يعقوب ، كه ذال آن


88


تبديل به دال شده منسوبند . پس هنگامي كه يهود با الف و لام گفته مي شود هر دو جنبه نسب و دين ـ يهوديت ـ محتمل است . اما نسب ، بنابرگفته آنها منظور بنده اي در ميان بندگان است و از دين همانند زرتشتي و مسيحي مقصود اين است كه آن صفتي است نه اين كه منسوب به پدري باشند » . 8

هدف ما از گزيدن اين موضوع از كلمه يهود ، زمينه سازي براي بحث درباره اصل يهود در مدينه است و اين كه آيا نسب آنها از بني اسرائيل است يا از عربهاي يهودي شده ؟

و گمان نداريم كه رسيدن به حكم قطعي از حقيقت و سابقه وجود آنها در مدينه آسان باشد ؛ زيرا اين بحث به مطلبي برمي گردد كه متون تاريخي گفتگو درباره آن را آشكارا رها كرده اند . 9 با اين همه ، اين امر موجب نمي شود كه اشاره اي هرچند كوتاه ، به اختلاف منابع درباره اصل يهود و آمدنشان به يثرب نداشته باشيم . تعدادي از مورّخان معاصر تصور كرده اند هنگامي كه نبونيد به تيماء آمد ، يهود همگي در سپاه او بودند و در آنجا و ديگر نواحي حجاز ساكن شدند تا به يثرب رسيدند . 10

با آگاهي به اين كه در اخبار مدوّن نبونيد ، اشاره اي به وجود يهود در سپاهش يا سكونت آنها در اين سرزمين نشده است . 11 اگر اين روايت درست باشد ، مي شود چنين توجيه كرد كه شايد تعداد آنها اندك بوده و يا در سپاه او نقش مهمي نداشته اند .

مورّخان مي نويسند : تعدادي نوشته نبطي در حجر و ديگر نواحي سرزمين نبط يافت شده ، كه اسامي عبري وارد شده در آنها ، اشاره به اين مطلب دارد كه صاحبانشان از يهود بوده اند . 12 بعضي از اين نوشته ها ، به قرن اوّل ميلادي تا سال 307 ميلادي مربوط است . 13

مسلم است سبب وجود پناهندگان يهودي در سرزمين عرب ، طبيعي مي نمايد كه گروهي از ساكنان فلسطين ، در حدود قرن اول ميلادي ، به ارتفاعات حجاز و نيز به يثرب روي آورده و بعد از حاكميت روم بر سرزمين شام و يورش آنان بر عبرانيان ، به عموزاده هايشان پناهنده شده باشند ؛ زيرا كه اين سرزمين از متصرفات روم دور بوده است . 14 از سوي ديگر بي شك يهوديان ، بر عربهاي ساكن در شرق مرز عربي به ديده نسل اسماعيل و ابراهيم و به نگاه خويشاوند مي نگريستند و اميدوار بودند كه آنان دين ابراهيم ، جد عرب و يهود را بپذيرند . 15


89


بجاست در اينجا به اين مطلب اشاره كنيم كه بعضي از پژوهشگران معاصر مايلند تا پيوند يهود و عرب ، در حجاز و يثرب را به دوره هاي بسيار كهن بازگردانند ، حتي شايد به بيش از هزار سال قبل از ميلاد مسيح ؛ يعني بعد از خروج بني اسرائيل از مصر به رهبري موسي ( عليه السلام ) . 16

يهوديان هنگام آمدنشان به سوي فلسطين و شام ، با مقاومت و ايستادگي سختي روبرو شدند17 و شايد گروههاي كوچكي از آنها براي اين كه از بازگشت به مصر معاف شوند ، ترجيح دادند به حجاز پناه برند تا امنيت و سلامتي به دست آورند و از زندگاني پرزحمت و مشقّت بار رهايي يابند و از كمبود نيازمنديها ؛ مثل « خيار ، هندوانه ، تره ، پياز ، و سير » 18 خلاص شوند . آنها شكايتشان را نزد موسي ، به بي گياهي سينا19 تفسير مي كردند و نزد او داد و فرياد راه مي انداختند در حالي كه ناحيه حجاز و بسياري از نقاط جزيرة العرب در آن زمان از پردرخت ترين سرزمين هاي خدا بود . 20

گروهي از مستشرقان مي نويسند : قبايل عبري در سال 1255 ق . م . در هجرتشان از مصر به سوي فلسطين ، در سينا و نفود توقف كردند و موسي با زني از عرب ازدواج كرد و آن زن خداي بيابانيِ سنگدل به نام « ياهو » را مي پرستيد ؛ همان خدايي كه بعد از آن « يهوه » خوانده شد . 21 اثر اين روايت آن است كه آشكارا به وجود علاقه ها و رابطه هاي ديرينه ميان يهود و اعراب در زمان موسي اشاره مي كند كه براي پيدا كردن چراگاه ، در صحراهاي جزيرة العرب يا در صحراي سينا جابجا مي شدند و فلسطين را امتداد طبيعي حجاز مي دانستند كه در نتيجه آن ، ارتباط ساكنان هريك از اين سرزمين ها با ديگري طبيعي مي نمود . 22

و نيز با بررسي نوشته هاي مورّخان مسلمان ، از پيوند يهود با اهل مدينه و پيشينه آن تا زمان حضرت موسي ( عليه السلام ) اشاراتي مي توان يافت . تاريخنگاران به دنبال پيدا كردن عوامل سياسي و گاه ديني برآمده23 و مواردي از آنها را برشمرده اند ؛ از جمله عوامل سياسي ، خطر عمالقه ـ ساكنان يثرب و جحفه از سرزمين حجاز ـ و حملات پي درپي آنان به بني اسرائيل در شام بود كه سبب شكايت بني اسرائيل به موسي شد . موسي ( عليه السلام ) سپاهي به مقابله با آنها فرستاد و دستور داد كه همه شان را كشته ، هيچ يك از آنها را زنده نگذارند . سپاه اين مأموريت را انجام داد اما پسر پادشاه عمالقه را ، كه « ارقم » نام داشت ، به حال خود رها كردند و


90


به شام بازگشتند . آنها زماني به شام رسيدند كه موسي مرده بود . بني اسرائيل خطاب به ايشان گفتند :

شما از دستور موسي سرپيچي كرده و با او مخالفت نموده ايد ، ما به شما جا و پناه نمي دهيم .

سپاهيان گفتند : ما به سرزميني كه بر آن غلبه كرده ايم بازمي گرديم و در آنجا مي مانيم . پس بي درنگ به يثرب بازآمدند و در آنجا ساكن شدند و زاد و ولد كردند . 24

اما مورّخاني كه اين پيوند را به عامل ديني برمي گردانند ، چنين مي نويسند : آنگاه كه موسي به همراه گروهي از بني اسرائيل حج گزارد ، به هنگام بازگشت ، وارد مدينه شد و آن محل را جايگاه پيامبري ديد كه وصف او را در تورات مي خواند ، پيامبري كه همان آخرين پيامبران است . گروهي از ايشان با هم مشورت كردند كه آنجا بمانند ، پس عده اي در محلي در بازار بني قينقاع فرود آمدند و مدتي بعد گروهي از اعراب به آنها پيوستند و به دين آنها درآمدند . 25

از سوي ديگر ، گروهي از مورّخان مسلمان و ديگران چنين آورده اند كه آمدن يهود به حجاز در عصر نبوخذ نصر يا بخت نصر بوده است كه بعد از آمدن او به فلسطين ، گروهي از يهوديان به وادي القري ، خيبر ، تيماء و يثرب فرار كردند و تا زمان ظهور اسلام آنجا ساكن شدند . 26

يهوديت در ميان عرب ، 27 در قبايل حمير ، كنانه و بني الحارث و كنده ، 28 غسان ، 29 بلي30 و اوس و خزرج31 راه يافت . درباره يهودي شدن اوس و خزرج نوشته اند : زني كه فرزندش زنده نمي ماند ، با خود عهد بست كه اگر فرزندش زنده بماند او را يهودي كند . 32 اين امر نشان مي دهد كه يهوديت در ميان اوس و خزرج رايج نبود و پذيرش آن نيز از روي خرسندي و رغبت نبوده است و ما را بر اين اعتقاد رهنمون مي شود كه در ديد عرب پذيرش دين يهود با بدي و ستم آميخته بوده ، تا حدي كه يهودي شدن ملازم بود با هلاكت . به اين معنا كه مادر ترجيح مي داد فرزندش زنده بماند حتي اگر يهودي شود ! و در نظر او يهودي شدن فرزندش بهتر از مردنش بود !

البته اين موضوع وجود گروههاي كوچك در ميان قبايل عربي را كه به سبب اهداف سياسي وارد دين يهوديت شدند نفي نمي كند ؛ مانند « كعب بن اشرف » كه از « طيء » و از بني نبهان بود و پدرش به مدينه آمد و با بني نضير هم پيمان شد و در ميان آنها سربلندي يافت و با زني از آنان ازدواج كرد . 33 و « جبل بن جوال » بن


91


صفوان بن بلال ذبياني ثعلبي كه با « بني قريظه » 34 بود و « حييّ بن اخطب » كه بر بني نضير وارد شد . 35 گروهي او را در نسب عتيبة بن حارث بن شهاب بن جديِ تميمي ، قهرمان عرب ذكر كرده اند . 36

به نظر مي رسد كه يهودي شدن دستجمعي و گروهي نيز در فاصله ميان دو قرن چهارم و پنجم ميلادي پيش آمده است . 37 نقل شده كه يمني ها بدون استثنا در دين يهود وارد شدند و يهوديت دين رسمي آنجا شد . 38 همينطور اقوامي از بني حارث بن كعب ، غسان و جذام نيز يهودي شدند . 39

از مطالب گذشته نتيجه مي گيريم : بودند اعرابي كه يهودي شدند و گروههاي خاصي را تشكيل مي دادند و اين امر ما را بر اين باور مي رساند كه يهود بني قريظه و بني نضير و گروهي از يهوديان حجاز ، عربهاي يهودي شده هستند .

در مورد نسب بني قريظه و بني نضير گفته شده كه آنها عشيره اي از جذام بودند40 و نيز گفته اند كه آنها در زمان عاديا يا سموأل41 يهودي شده اند . سموأل ، كه دوستي و ارتباط زيادي با امريء القيس كندي داشت ، 42 بين دو قرن پنجم و ششم ميلادي مي زيست . 43

اگر مطالب ذكر شده درباره نسب بني قريظه و بني نضير تا بني اسرائيل را در نظر بگيريم ، مي يابيم كه آنها از فرزندان خزرج بن صريح بن سبط بن يسع بن سعد ابن لاوي بن جبربن نحـام بن عازر بن عيزر ابن هارون بن عمران ( عليه السلام ) هستند . 44 اگر از بيان سلسله نسب بعد از « خزرج بن صريح » چشم پوشي كنيم ، مي بينيم كه آنها همگي نامهاي يهودي هستند كه به اقتضاي حال ، تعدادي از نامهاي پيامبران را نيز دربر دارند . به نظر مي رسد از وجود اسم خزرج در اول سلسله نسب تا آخر بيشتر اسمهاي كهن آنها عربي است45 كه بر قدمت پيوند مكاني آنها با خزرج تأكيد دارد و احتمالاً نسبي عربي است كه با جايگزين كردن اسم هاي عربي ، مي خواستند اهميت و احترامشان با پيوند دادن نسب خود به پيامبران دينشان زياد شود .

اين سخن مسلّم است كه يهود ؛ اعم از بني قريظه و بني نضير كه به يثرب مهاجرت كرده بودند ، بعد از نشست و برخاست با اعراب در يثرب و تأثير گرفتن از آنها ، ترجيح دادند اسم هاي عربي داشته باشند . مگر اين كه آن اسم بر غير عرب نيز صادق باشد . پس بر يهود يا هر امّتي كه هستي و اصول و ديني دارد سخت است كه


92


آن را تصديق كند . يهود هنگام آمدن به يثرب در اوج قدرت و برتري بودند ، 46 اما عرب در دوره جاهليت خود هيچ حكومت يا ميراث ديني نداشتند كه بتوان گفت اسامي خود را بر يهود تحميل كردند ؛ 47 مانند وضعي كه بعدها ، هم در مورد يهود و هم ديگر قبايل و شهرهاي مفتوحه اتفاق افتاد . 48

گفته اند زبان عبري در نامهاي محلهايي از حجاز كه يهود بر آن وارد شدند ، تأثير جدّي و آشكار گذاشته است . به عنوان مثال « وادي بطحان » در مدينه كه معناي عبري آن « اعتماد » است و نيز « وادي مهزور » در مدينه به معناي « نهر آب » است همچنين كلمه « أريس » در زبان عبري و آرامي ، به كشاورز كشت كار اطلاق مي شود و « چاه رومـه » كـه عثمان بن عفـان آن را از يك يهودي خريد به معناي چاه « بالاي دره » است . 49 و اين ، بر بعضي آثار لغوي يهودي قديم در حجاز تأكيد دارد كه بر مناطقي از آن فرود آمدند و همين دليلي است بر سخن ذكر شده از تأثير بيگانگان در سرزميني كه در آن ساكن شدند .

از مطالبي كه بر عرب بودن بني نضير و بني قريظه دلالت دارد ، سخن سمهودي است . وي مي نويسد : بني قريظه بر اين باور بودند كه از نسل شعيب پيامبرند و شعيب از جذام بوده است . 50 پس اگر اين مطلب درست باشد شكي در عرب بودن آنها باقي نمي ماند .

به نظر مي رسد كه يهود بني قريظه و بني نضير و ديگران در هجرت به مدينه پيشگام بودند . در اين باره سمهودي عقيده دارد : زماني كه روميان بر شاميان غلبه كردند ، بني قريظه و بني نضير و بني هدل از شام به قصد كساني از بني اسرائيل كه در حجاز بودند فرار كردند . 51 بني هدل كه عموزاده هاي قريظه و نضير هستند ، از آنها نيستند ؛ زيرا نسب بني اسرائيل بالاتر از آنهاست . 52

تاريخ به وجود بني جذام در شام و حسمي53 اشاره مي كند و مي نويسد كه آنها مقام عالي و رهبري ميان عربِ شام داشتند54 و بيشترشان مسيحي بودند . 55

مسيحيت دين رسمي دولت روم بود و گردن نهادن بني جذام به دين مسيحيت ، حاكي از فرمانبرداري ايشان از دولت روم بود . 56 همچنانكه مي بينيم كاري كه بيانگر سرپيچي و خروج آنان عليه دين رسمي باشد ، از آنان سرنزد . 57

آنچه كه بر عرب بودن بني قريظه و بني نضير دلالت مي كند ، پايبند نبودن آنها


93


به بسياري از عادات يهود است . و اين بدان ادعا است كه نژاد آنان پاك است و بايد از خويشاوندي با قبايلي كه يهودي نسب نيستند بپرهيزند ، در حالي كه در ميان بني قريظه و بني نضير خويشاوندي با قبايل عرب ؛ مثل ذبيان بن ثعلبه ، 58 بن تميم ، 59 بني نبهان از قبيله طيء60 و كنده61 ديده مي شود . و مي بينيم كه عربهاي يهودي كيش ، بر انتساب به اين دو قبيله يهودي در مدينه به شدّت علاقه داشتند و خودشان را به سبب خويشاوندي و انتساب از آنها مي دانستند62 و اين كشش طبيعي ، داشتن پيوند خوني شديد ؛ مانند اعراب است و تربيت نفس با آداب و رسوم عربي .

بسياري از مورّخان مسلمان هنگام صحبت از يهوديان منسوب به بني قريظه ، اين مورد را در نظر گرفته اند ؛ مثل عبدالرّحمان بن زبير بن يأطأكه ابن خياط درباره او گفته است : او از بني اسرائيل نيست . 63 اين امر تصور آغازين ما را تأييد مي كند كه ميان يهود و بني اسرائيل تفاوتي وجود دارد . براي اين كه كلمه يهود به « ملّيت و ديانت » همراهِ هم اشاره دارد در حالي كه كلمه « بني اسرائيل » فقط بر مليّتي جداي از ديگران بسنده مي كند .

به نظر مي رسد كه بني قينقاع بقاياي نژادهاي اسرائيلي نسب هستند و وجودشان در يثرب به قبل از ميلاد مي رسد . اين امر از مطالب ذكر شده درباره آمدن بني اسرائيل در زمان حضرت موسي ، نزد ساكنان قديمي يثرب از عمالقه نتيجه گرفته مي شود كه به آمدن بني اسرائيل به محلي از بازار بني قينقاع نيز اشاره مي كنند . 64 اين تعريف با ذكر نام بني قينقاع ما را به اين اعتقاد وامي دارد كه آنها همان يهودياني هستند كه اوّل بار سكونت در يثرب را برگزيدند . فرض بر اين است كه امكان تغيير محل آنها به دو دليل بعيد مي نمايد :

1 ـ مطلبي كه بيانگر انتقال دسته جمعي آنها با هدف تغيير مسكن باشد ، در دست نيست .

2 ـ بخش مسكوني مدينه كوچك بوده ، طبعاً چنين اتفاقي به آساني در آن صورت نمي گيرد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به طايفه بني قينقاع ، به عنوان صاحبان دانش و معرفت در ميان يهود مي نگريست . به همين جهت ، آن حضرت هنگامي كه ديد دلجويي از يهوديان براي ورود آنها به دين اسلام ضروري است ، بني قينقاع را در بازارشان جمع كرد و فرمود : اي جماعت يهود ، از عقوبتي كه خداوند ـ عزيز و گرامي ـ قريش


94


را به آن دچار نمود برحذر باشيد و مسلمان شويد ؛ زيرا شما مي دانيد كه من فرستاده خدا هستم و اين حقيقت را در كتابتان و در ميثاق خداوند با خودتان مي يابيد . 65

بني قينقاع ، برخلاف ديگر يهوديان يثرب ، صنعتگر و زرگر بودند . 66 زرگري از شغلهايي بود كه عرب آن را پست مي شمرد و از آن پرهيز مي نمود . 67

مطلب معتبري در تاريخ ، در انتساب بني قينقاع به بني اسرائيل آمده است و آن چيزي است كه در داستان مخيريق مي يابيم كه او از بني قينقاع بود68 و عالمي بود كه دارايي اش را ـ كه هفت بستان بود ـ به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وصيت كرد و آن حضرت آنها را صدقه قرار داد . 69 مخيريق در جنگ اُحد حضور يافت و كشته شد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره او فرمود : مخيريق راننده يهود و سلمان راننده فارس و بلال راننده حبشه بود . 70

و نيز از پيامبر نقل كرده اند كه فرمود : مخيريق بهترين يهوديان بود . 71 رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اينجا نام مردان مسلماني را جمع كرد و آنها را با نسبت دادن به ملّيتشان شناساند ؛ زيرا اگر قصد او ديانت آنها بود بايد مي گفت : مخيريق راننده يهود و سلمان راننده زرتشتيان و بلال راننده مسيحيان بود . پيش از اين نيز آورديم كه ميان كلمه يهود بدون الف و لام كه نسب را مي رساند72 و يهود با الف لام كه دو وجه نسب و ديانت را دربر دارد ، تفاوت وجود دارد . 73

چندين نفر از مورّخان مسلمان ، متني را نقل كرده اند كه بني قينقاع را از نسل يوسف ( عليه السلام ) مي داند . 74 در زبان و آداب و رسوم تشابهي ميان بني قينقاع با ديگر يهوديان يثرب نيافتيم . ظاهراً اين امر به مجاورت طولاني آنها با قبايل عرب و قطع ارتباطشان با خويشاوندان يهودي شان در شام برمي گردد به طوري كه آنها بني قينقاع را در عقيده مانند خود نمي ديدند ، حتي آنها را يهودي نيز نمي دانستند ؛ زيرا تسليم احكام تلمود نبودند . 75

مي بينيم كه علت كناره گيري يهود يثرب و دوري آنها از خويشاوندانشان در شام ، با كنار گذاشتن بسياري از آداب و رسوم يهود به شرايط هجرتشان به جزيرة العرب برمي گردد . هر چند تاريخ آن ، به زمان موسي ( عليه السلام ) 76 يا زمان چپاولگريهاي بخت نصر در سرزمينشان شام نمي رسد . 77 پس محققاً هجرت يهود به يثرب با بروز اختلاف ميان آنها و عموزاده هايشان در شام همراه شده بود . ما اين امر را از سخن ابن شبّه برداشت مي كنيم ، آنجا كه


95


مي نويسد : موسي و هارون در راه حج از مدينه عبور كردند اما از يهود ترسيدند و بي درنگ پنهاني از آنجا خارج شدند . 78 با صرف نظر از صحت اين داستان ، روشن است كه هجرت يهود به مدينه ، نتيجه اختلاف ميان آنها و يهوديان شام بوده است . اگر اين مسأله را بپذيريم بايد بگوييم كه يهود مدينه به جهت در اقليت بودنشان ، در محيط عربي بزرگ ، مانند اقليتي كه تكيه گاه خارجي ندارد ، مصلحت خود را در تركيب شدن و تطبيق دادن ولو بطور نسبي ، با محيط جديدشان يافتند تا با واكنش شديد ـ كه اهالي بومي در مقابله با غريبه ها بروز مي دهند ـ روبرو نشوند .

اما درباره داستاني كه مي گويد : هجرت يهود به يثرب به سبب ايمانشان به ظهور پيامبري عرب است ، كه در كتابشان بود و اين كه او در جايي از اين آباديهاي عربي ، در دهكده اي كه نخل دارد ، 79 ظهور مي كند و يهود به ديدار اين پيامبر و اطاعت از او اميدوار بودند . 80 اين داستان ما را به اين باور مي رساند كه يهود به ظهور نزديك اين پيامبر در سرزمين عربي ايمان آوردند و بدون شك در اعتقاد آنان ، اين پيامبر عرب بود و يا حداقل به زبان عربي سخن مي گفت . پس با توجه به اين مطالب ، عجيب نيست كه خودشان را اصلاح كنند و كودكانشان را به افزون شدن در عادات و آداب و رسوم عربي تطبيق دهند تا نزد پيامبري كه منتظرش بودند به مقام و منزلت برسند .

آنچه گفته شد ، مخالف طبع يهود و خروج از آداب و رسوم التزامي آنان بود كه ، معمولا ، جز نژاد يهود را به معاشرت برنمي انگيخت و ما را به اين اعتقاد وامي دارد كه آن ، از عوامل دخول عشيره هاي بني قريظه و بني نضير بود ، كه آنها را از قبيله جذام عربي نام برده اند ، 81 همينطور آن عوامل انگيزه دخول گروههاي عرب ديگر در دين يهود و در نتيجه هجرت به يثرب نيز بود .

به نظر مي رسد كه سهل انگاري يهود يثرب و سرپيچي آنان از بعضي احكام تلمود ، 82 به علاوه آشفتگي اوضاع در شام هنگام حاكميت روم برآنجا و حملات روميان به عبراني ها ، منطقه يثرب را مركز جذب يهودقراردادتابدينوسيله به بني اسرائيلي هاي ساكن در حجاز پناهنده شوند . 83

به طور طبيعي ، شكل آخرين هجرتهاي يهود به يثرب ، بيشتر هجرتهاي كوچك يا خانوادگي است كه به ديگر قبايل و ساكنانشان پناهنده مي شدند ، از جمله آنها


96


بني قصيص و بني ناغصه ، بني هدل ، بني عمرو ، بني معاويه ، بني زعورا ، بني زيداللات ، بني حجر ، بني ثعلبه و اهل زهره و بني مرايه بودند . 84

اين گروه از قبايل ، عربِ يهودي شده بودند ؛ زيرا نامهاي آنها عربي است گرچه در اين زمان مليّت يهودي داشتند و در تغيير اسمها و آداب و رسوم شان همان وضعيت جاري بر بني قينقاع بر آنها نيز صدق داشت . بنابراين به اين اعتقاد گرايش پيدا مي كنيم كه اينان قبايلي با مليّت يهودي هستند واگر بپذيريم كه يهود از دير زمان در مدينه حضور داشت و آمدنشان تا اواخر قرن پنجم ميلادي ادامه داشته ـ همانطور كه در ضمن بحث بدان اشاره شد و علاوه برآن مطلبي كه پيش از اين درباره عرب بودن بني قريظه و بني نضير ارائه گرديد ـ غيرمعقول نخواهد بود كه بقيه نژاد يهود در مدينه ، با تعداد اندكي كه داشتند ، هنگام ترك مدينه مانند بني قينقاع عمل مي كردند . 85

گرچه اخباري كه از يهود مدينه در دست است ، ما را به آمار تقريبي آنها نمي رساند امّا با اين وجود ما نبايد متوني را كه در اين زمينه وجود دارد و تا حدي جمعيت تقريبي يهود مدينه را بيان مي كند ، ناديده بگيريم و از دست بدهيم .

* پي نوشتها :

1 ـ آل عمران : 27 « حنيف » يعني كسي كه به چيزي روي كند ، هنگامي كه به آن مايل باشد . همچنين به كسي كه از دين باطلي روي گرداند ، گفته مي شود او حنيف است و دين حنيف دارد . فلان شخص دين حق اختيار كرد هنگامي كه مسلمان شد . ( نگاه كنيد به : زمخشري : اساس البلاغه ، ص144

2 ـ لسان العرب ، ج 5 ، ص439

3 ـ « اسرائيل » لقب يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ، پدر يهوديان است كه به سبب انتساب به او ، آنها را به اين خوانده اند ( نگاه كنيد به : ابن اسحاق ، السيره ، ج1 ، ص12 ؛ شنوده ، اليهود ، ص15 و 20 ؛ طنطاوي ، محمد سعيد ، بني اسرائيل في القرآن ، ج 1 ، ص6

4 ـ طنطاوي ، همان

5 ـ سهيلي ، الروض الأُنُف ، ج 2 ، ص 294

6 ـ براي آگاهي از معاني مرتبط با اين اسم و ارتباط آن با نوشته هاي به خط ميخي و زبان كنعاني ، نگاه كنيد به :

The Interpreter`s Dictionary of the Bible Abingdon_ press, Newyork, vol . zp . 166

7 ـ بيروني ؛ تاريخ الملل و النحل ، ج 2 ، ص 4 . طنطاوي از او در كتابش اقتباس كرده است ، بني اسرائيل في القرآن ، ص 8 سهيلي : الروض الانف ، ج 2 ، ص 291 . يعقوبي : تاريخ ، ج 1 ، ص 31 . شنوده : اليهود ، ص14


97


8 ـ همان كتاب ، ج 2 ، ص 291

9 ـ جواد ، المفصل ، ج6 ، ص 511

10 ـ همان منبع ، ج 6 ، ص 513 .

« تيماء » ، شهري از منازل شام ، ميان شام و وادي القري در مسير راه حاجيان شام دمشق است . امروزه در قسمت شمال غربي مملكت عربستان سعودي ، در شمال شهر العلا واقع است و زمينش براي زراعت حاصلخيز است . ( نگاه كنيد به : كحاله عمر ، جغرافياي شبه جزيره عرب ، ص 129 . « تيماء » يكي از شهرهاي قديمي به حساب مي آيد كه نقش مهمي در تاريخ سياسي و اقتصادي شمال جزيرة العرب به دليل قرار گرفتن بر سر راه تجاري ميان شمال و جنوب داشت . ( نگاه كنيد به : انصاري ، دكتر عبدالرحمان طيب ، « لمحات عن بعض المدن القديمة في شمال غربي الجزيرة العربية » ، بحثي است چاپ شده در جمله « الدارة » ، شماره اوّل ، سال اول ، 1359 هـ . 1975 م . چاپ رياض ، ص 82

در نقوشي كه جديداً در حرّان در سال 1956 م . كشف شده ، ذكر شده است كه نبونيد در تيماء شهر زيبايي ساخت كه قصري شبيه به قصر بابل در آن بود . ( انصاري ، همان كتاب ، همان جا ) و نبونيد يا نابونهيد يكي از پادشاهان بابل بود كه حكومت بعد از سه نفر پادشاه پي در پي از خانواده نبوخذ نصر به او انتقال يافت و او در مدت هفت سال سلطنت ، حكومت را آكنده از سستي و پريشاني نمود . او از خاندان كاهنان بود و در سال 555 ق . م . متوجه واحد تيماء شد . ( صالح ، عبدالعزيز : الشرق الأدني القديم ، ج1 ، قاهره ، 1977 ، ص 560 ، 561 )

11 ـ جواد ، همان منبع ، ج 2 ، ص 513

- Islamic Culture, vol . 111, No2, April, 1929, judaeo_ Arabic Relations in pre _ islamic Times . by Josef Horovity,P . 170

جواد علي به اقتباس از او در كتابش آورده است ، المفصل ، ج 6 ، ص 513

« الحجر » ، با كسر حاء وسكون جيم ، نام سرزمين ثمود در وادي القري ، ميان شام ومدينه است . ( ياقوت ، معجم البلدان ج2 ، ص 220 ـ 221 )

12 ـ جواد ، همان منبع ، ج 2 ، ص 513

13 ـ جواد ، همان منبع ، ج 2 ، ص 518 . الشريف ، مكه و مدينه ، ص 307

14 ـ لاندو ، اسلام و عرب ( ترجمه به عربي منير بعلبكي ، بيروت ، 1962 م . ) ص 16 . جواد ، همان منبع ، ج 6 ، ص 514 ( به پاورقي شماره يك همان صفحه نگاه كنيد )

15 ـ شنوده ، اليهود ، ص 26 ـ 29 ؛ جواد ، همان منبع ، ج 6 ، ص 511

16 و 17 و 18 ـ شنوده ؛ اليهود ، ص 34

19 ـ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 159

20 ـ Landau . R : Islamand the Arabs, p . 13 ( London,1958 ) ترجمه عربي ، ص17

21 ـ جواد ، المفصل ، ج 6 ، ص 513

22 ـ سهيلي ، الروض الأنف ، ج2 ، ص 250 و 251 ؛ سمهودي ، الوفا ، ج1 ، ص 157

23 ـ سهيلي ، همان منبع ، ج 2 ، ص 250 ـ 251

24 ـ سمهودي : همان منبع ، ج1 ، ص 157

25 ـ Donyy . R : Die lsrealiten zu mekka . S . 135 جواد علي از او به اقتباس در كتابش آورده است ؛ المفصل ، ج6 ، ص 517 و 518 . نبوخذنصر يا بختنصر پادشاه بابل سپاهي را به فلسطين فرستاد و پادشاه يهود را كشت و قومش را در سال 597 ق . م . اسير كرد ( صالح ، عبدالعزيز ، الشرق الأدني القديم ، ص 277 )


98


26 ـ ابن اسحاق ، اسيره ، ج2 ، ص 359 ؛ ابن حجر ، الإصابه ، ج 1 ، ص 222 . سمهودي ؛ الوفا ، ج 1 ، ص 279 و 280 . جواد ، المفصل ، ج 6 ، ص 514 ( پاورقي شماره يك در همان جا ) . رستم ، الروم ، ص 24

27 ـ ابن قتيبه ، المعارف ، ص 621

28 ـ بلخي ، البدء والتاريخ ، ج 4 ، ص 31

29 ـ سمهودي ، همان كتاب ، ج 1 ، ص 162 و 163

30 ـ طبري ، جامع البيان ، ج 3 ، ص 13 و 14

31 ـ طبري : همان جا ، مقلات كه مقلي نيز گفته شده است ، با كسر ميم . درست تر گفته شعبه بن حجاح است كه همان مقلات باشد . مقلات از مقلت مشتق شده است نه از قلا . ( همان منبع ، ج 33 ، ص 14 و پاورقي شماره يك ، همان ) مقلات به معناي ماده شتري است كه يك بار زاييده باشد و پس از آن بار نگيرد و زني كه فرزندش زنده نماند . جمع آن مقاليت است . ( بستاني ، محيط المحيط ، ج 2 ، باب قاف ماده قلت ، ص 1749 ؛ ز مخشري ، اساس البلاغه ، ص 519 )

32 ـ ابن اسحاق ، السيره ، ج 2 ، ص 359 ، سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 279 و 280

33 ـ ابن حجر ؛ الاصابه ، ج 1 ، ص 222

34 ـ ابن اسحاق ؛ همان منبع ، ج 2 ، ص 359

35 ـ سهيلي ؛ الروض الاُنُف ، ج 2 ، ص 289

36 ـ جواد ، المفصل ، ج 6 ، ص 539 و 540

37 ـ ابن اسحاق : همان منبع ، ج 1 ، ص 12 و بعد از آن ؛ يعقوبي ، تاريخ ، ج 1 ، ص 257 ؛ جواد ، همان مبنع ، ج 6 ، ص 537 و بعد از آن

38 ـ يعقوبي ، تاريخ ، ج 1 ، ص 257

39 ـ يعقوبي ، تاريخ ، ج 2 ، ص 49 و 52 ؛ جذام ، او عمرو بن عديب بن حارث بن مرة بن أدد بن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ است ( ابن حزم ، الجمهرة ، ص419 و 420 ) . به نظر مي رسد كه بني جذام در روزگار امويان به شمال انس گرفتند و از شهر و نسب اصلي خود دوري كردند . ذكر شده است كه روح بن زنباع كه از بني افصي بن حرام بن جذام است ، خواست كه نسب جذام را به مضر برگرداند و مي گويد : جذام ابن اسد برادر كنانه و اسد پسر خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر مي باشد . ( ابن حزم ، همان منبع ، ص 420 ، 421 )

40 ـ يعقوبي ، همان منبع ، ج 2 ، ص 52 ؛ ضيف ( دكتر شوقي ) ، العصر الجاهلي ، ص 239

41 ـ ابن خلدون ، تاريخ ، ج 1 ، ص 91 ـ 95 ( چاپ قاهره ، 1355 هـ . )

42 ـ جواد ، المفصل ، ج 3 ، ص 368 ـ 360

43 ـ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 161

44 ـ ابن اسحاق ، السيره ، ج 2 ، ص 359 و 360 ؛ الشريف ، مكه مدينه ، ص 296و 297

45 ـ كستر : حيره و مكه ، ص 11 . الشريف : همان كتاب ، ص 306 و 320

46 ـ الشريف : همان كتاب ، ص 320

47 ـ بارتولد ( واسيلي ولاديمير ) ، تارخ الحضارة الإسلاميه ( ترجمه عربي ، حمزه طاهر ، چاپ 3 ، قاهره 1958م . ) ص 33 ؛ بروكلمان ( كارل ) ، تاريخ الشعوب الاسلاميه ، ص 119 ـ 93 و در جاهاي مختلف

48 ـ ولفنسون ، تاريخ اليهود في بلاد العرب ، ص 17

49 ـ سمهودي : الوفا ، ج 1 ، ص 162 ، در باره نسب شعيب : بايد گفت كه او پيامبري بود در ميان قومي كه به آنها حضورا مي گفتند ، و از عرب


99


بائده ، از فرزندان ار فخشذبن يقطن بن عابر بن شالخ بن ارفخشذ ، از عموزاده هاي جرهم و حضرموت و سلف بودند .

سرزمين حضورا در رس بود و آنها كافر بودند و بت مي پرستيدند . از ميان خودشان پيامبري به نام شعيب بن ذي مهرع بر انگيخته شد . اما آنها او را تكذيب كردند و مانند ديگر ملّتها هلاك شدند ، ( ابن خلدون ، تاريخ ، چاپ قاهره ، 1355هـ . ج 1 ، ص 46 ) و مي نويسد كه : سرزمين جرهم در يمن بود و آنها به عبري صحبت مي كردند . در متني كه ابن خلدون روايت كرده ملاحظه مي شود كه او حضورا را فرزندان حضرموت و جرهم قرار مي دهد ، يا اين كه حضورا قبيله اي بودند كه محلّشان در آنجا محل قبيله جذام جنوبي نيز بود و ذكر شده است كه سرزمين حضورا ( رس ) در حضرموت بود ( جواد ، المفصل ، ج 1 ، ص 347 ) متوفي كه در دست ماست كمك بيشتري در توضيح كافي از جذام و حضورا بيش از اين ارتباط مكاني نمي كند ، بعلاوه پيشتر ذكر شد كه بني قريظه مي پنداشتند از نسل شعيب و از بني جذام هستند . ( ابن حزم ، جمهره ، ص 334 ؛ سمهودي ، همان منبع ، ج 1 ، ص 162 ) در جمهره نيز اشاره اي بدون واسطه به خويشاوندي جذام و حضوراً به سبب اجتماع نسبشان در سبأ مي يابيم . پس جذام همان بني عدي بن حارث بن مرة بن اددبن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ هستند ( ابن حزم ، همان منبع ، ص 441 و 418 ) اما حضورا همان عدي بن ملك بن زيد ابن سهل بن عمروبن قيس بن معاوية بن جشم بن عبد شمس بن وائل بن غوث بن قطن بن عريب بن زهير بن غوث بن اَيم بن هميسع بن حمير بن سبأ مي باشد ( ابن حزم ، همان منبع ، ص 434 ـ 432 ) گفته مي شود يمن از حضورا شعيب بن ذي يهدم بود ( ابن حزم ، همان منبع ، 434 ) سپس مي بينيم جذام و حضورا در سبأ جمع مي شوند كه اسمش عامربن حسنه بن يشجب بن يعرب بن يقطن ابن قحطان بود و در قحطان يمن نيز جمع مي شود . ( ابن سعد ، طبقات ، ج 3 ، ص 419 )

50 ـ سمهودي : الوفا ، ج 1 ، ص 160

51 ـ ابن اثير : أسدالغابه ، ج 1 ، ص 69 و 70

52 ـ بلاذري : فتوح البلدان ، ج1 ، ص 71 ؛ زمخشري ، الجباب و الامكنه والمياه ، ص 42 ؛ كلبي ، الاصنام ، ص 38 ؛ دارجذام ، حوالي أيله بر خليج عقبه است كه از نواحي حجاز مي باشد . در زمان پيامبر وادي شنا از دره هاي آن بود ( ابن اسحاق ، السيره ، ج 4 ، ص 1030 و نيز ابن حزم ، همان منبع ، ص 412 )

53 ـ ابن اسحاق ، منبع قبلي ، ج 4 ، ص 1011 ؛ ابن حجر ، الاصابه ، ج 3 ، ص 213

54 ـ بلاذري ، مبنع قبلي ، ج1 ، ص 71 ؛ ابن حجر ، همان منبع ، ج 3 ، ص 213

55 ـ ابن اسحاق ، همان منبع ، ج 4 ، ص 1011 ؛ ابن حجر همان منبع ، ج 3 ، ص 213

56 ـ ابن اسحاق : همان منبع ، ج 4 ، ص 1011

57 ـ ابن حجر ، الاصابه ، ج 1 ، ص 222

58 ـ سهيلي ، الروض الأنف ، ج 2 ، ص 289

59 ـ ابن اسحاق ، السيره ، ج 2 ، ص 359 ؛ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 279 و 280

60 ـ ابن حجر ، همان منبع ، ج 1 ، ص 201

61 ـ ابن اسحاق ، همان منبع ، ج 2 ، ص 359 ؛ سهيلي ، همان منبع ، ج 2 ، ص 289 ؛ ابن حجر ، همان منبع ، ج 1 ، ص 201 و 202

62 ـ طبقات ، ص 123

63 ـ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 157

64 ـ طبري ، تاريخ ، ج 2 ، ص 279 ؛ سمهودي ، همان منبع ، ج 1 ، ص 278 ، 279

65 ـ طبري ، همان منبع ، ج 2 ، ص 481 ؛ مطري ، التعريف ، ص 19 و 20

66 ـ ابن خلدون ، تاريخ ، ج 1 ، ص 337 ( چاپ بولاق ، 1284 هـ . ) جواد ، المفصل ، ج 6 ، ص 536


100


67 ـ ابن حجر ، الاصابه ، ج 3 ، ص 393

68 ـ 70 : همان

69 ـ ابن اسحاق ، السيره ، ج 2 ، ص 363

70 ـ سهيلي ، الروض الأنف ، ج 2 ، ص 291

71 ـ سهيلي ؛ همان

72 ـ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 164 ؛ ابن حجر ، همان منبع ، ج 2 ، ص 320

73 ـ والفنسون ، تاريخ اليهود ، ص 13

74 ـ سمهودي ، الوفا ، ج1 ، ص 157

75 ـ جواد ، المفصل ، ج 6 ، ص 517 ـ 518

76 ـ سمهودي ، همان منبع ، ج 1 ، ص 161

77 و 78 ـ سمهودي ، همان ، ج1 ، ص 160

79 ـ يعقوبي ، تاريخ ، ج2 ، ص 49 ، 52

80 ـ ولفنسون ، تاريخ اليهود ، ص 13

81 ـ سمهودي ، الوفا ، ج 1 ، ص 160 ؛ جواد ، المفصل ، ج6 ، ص 518

82 ـ سمهودي ، همان منبع ، ج 1 ، ص 164 ـ 160 گفته شده است كه بني ناغصه قبيله كوچكي از يمن است كه منازلشان در درّه بني حرام بود تا اين كه عمر بن خطاب آنها را به مسجد فتح انتقال داد . ( سمهودي ، همان منبع ، ج 1 ، ص 163 )

83 ـ ذكر شده است آنها حدود 700 جنگجو بودند ( طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص 480 )

84 ـ طبري ، همان جا



| شناسه مطلب: 83053