بخش 3
1 ـ حج در عرفان و ادبیات اسلامی ( 1 )
9 |
ميقات حج - سال هفتم - شماره بيست و پنجم - پاييز 1377
اسرار و معارف حج
10 |
حج در عرفان و ادبيات اسلامي ( 1 )
قادر فاضلي
اشاره
سلسله بحثهايي كه از اين شماره باعنوان « حج در عرفان و ادبيات اسلامي » ارائه مي شود ، بررسي و جمع آوري مطالب هر يك از عارفان و اديبان ، در يك يا چند مقاله است ، تا خواننده عزيز با مطالعه آن ، به نظريه شخصيتهاي عرفاني و ادبي ، در خصوص حج آشنا گردد .
در اين راستا ، نخست نگاهي داريم به كتاب « كشف الأسرار و عدّة الأبرار » كه يكي از تفاسير عرفانيِ كهن است . اين مجموعه در ده جلد توسط انتشارات امير كبير ، به اهتمام علي اصغر حكمت به چاپ رسيده كه متن آن از عارف نامدار جناب خواجه عبدالله انصاري است و توسط رشيدالدين ابي الفضل بن ابي سعيد احمدبن محمدبن محمود الميبدي ( متوفاي 520 هجري ) شرح گرديده است .
شيوه اي كه مؤلف در نگارش تفسير برگزيده ، بدين صورت است كه : ابتدا مطالب لغوي و ادبي مربوط به آيات را آورده ، آنگاه به نكات تفسيري مي پردازد و سرانجام كلمات بزرگان دين و عارفان و اديبان را بيان مي كند . وي مطالب لغوي و ادبي را تحت عنوان « النوبة الأولي » و موضوعات تفسيري را در « النوبة الثانيه » و نكات عرفاني را در « النوبة الثالثه » آورده است .
همانگونه كه پيشتر اشاره شد ، در اين سلسله مقالات ، در پي بيان مطالب عرفاني و ادبي حج هستيم ؛ از اين رو ، به عنوانهاي « النوبة الأولي » كه مباحث لغوي محض است نمي پردازيم .
11 |
النوبة الثانيه :
قوله تعالي : { وإذْ قالَ اِبراهيم . . . } . ( 1 )
آن وقت [ بود ] كه ابراهيم كودكِ خود اسماعيل و مادر وي ( هاجر ) را برد و به فرمان حق ايشان را در آن وادي بي زرع نشاند ـ آنجا كه اكنون خانه كعبه است ـ پس از ايشان بازگشت ، تا آنجا كه خواست از ديدار چشم ايشان غايب گردد ، خداي را ـ عزّ و جلّ ـ خواند و گفت : { رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً . . . } .
همان است كه در آن سوره ديگر گفت :
{ رَبَّنا اِنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيّتي بِواد غَيرِ ذي زَرع عِندَ بيتك المحرّم } . ( 2 )
خداوندِ ما ! بنشاندم فرزندِ خود را به هاموني بي بَر ، نزديك خانه تو ؛ خانه باآزرم ، با شكوه و بزرگ داشته . خداوندا ! تا نماز به پاي دارند و آن خانه نماز را قبله گيرند .
آنگه ايشان را روزيِ فراوان خواست و همسايگان خواست كه وادي بي زرع وبي نبات بود . و بياباني بي اهل و بي كسان بود . گفت : { فَاجْعَل أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهم } .
خداوندا ! دلِ قومي از مردمان چنان كن كه مي شتابد به اين خانه و به ايشان { وَارْزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ } از ميوه هاي آن جهان روزي كن .
خداي ـ عزّوجلّ ـ دعاي وي اجابت كرد ؛ { فَما مُسلم اِلاّ وَيُحبّ الحجّ } ؛ « هيچ مسلماني نبود كه ، نه دوست دارد حج كردن و زيارت خانه . » ( 3 )
آنگه قصه بنا نهادن كعبه در گرفت . . . و قصّه آن است كه عبدالله بن عمرو بن العاص السهمي گويد :
كعبه پيش از آفرينش ديگر زمين بر آب بود ، كفي خاك آميز ، سرخ رنگ ، بر روي آب گردان ، دو هزار سال . تا آنگه كه ربّ العالمين زمين را از آن بيرون آورد و بازگسترانيد ، از اينجاست كه كعبه را « أمّ القري » خوانند و گويند : « مادرِ زمين » ، كه زمين را از آن آفريده اند ، پس چون الله تعالي زمين را راست كرد ، موضع كعبه در زمين پيدا بود ، بالا يكي رنگ آميز سرخ رنگ . پس چون ربّ العالمين آدم را به زمين فرستاد ، آدم بالايي داشت به مقدار هواي دنيا . فرق وي به آسمان رسيده بود و آدم به آواز فرشتگان مي نيوشيدي و از وحشت دنيا مي آسودي و اُنس مي گرفتي ، امّا جانوران جهان از وي مي ترسيدند و مي بگريختند .
و در بعضي اخبار آمده است كه : فريشته [ اي ] به وي آمد كاري را و از وي بترسيد ، پس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره : 126
2 ـ ابراهيم : 37
3 ـ تفسير كشف الأسرار ، ج1 ، ص356
12 |
الله ـ سبحانه و تعالي ـ او را فرو آورد به يدِ صنعت خويش تا بالاي وي به شصت گز باز آورد و آدم از شنيدن آواز فرشتگان بازماند و مستوحش شد و با خداوند ـ عزّوجلّ ـ ناليد . جبرئيل آمد و گفت : الله مي گويد كه مرا در زمين خانه اي است ، رو گِرد آن طواف كن ، چنانكه فرشتگان را در آسمان ديدي كه گِرد بيت المعمور طواف مي كردند . آدم برخاست از زمين هندوستان كه منزل وي آنجا بود و به درياي عمان برآمد به حج و اين دليل است كه آن گز كه بالاي وي شصت گز بود ، نه اين گز ما بود . پس چون به مكه رسيد فرشتگان به استقبال وي آمدند و گفتند :
« يا آدم ، برّ حجّك طِفْ فَقَد طِفنا قبْلَك بألفَي عام »
« اي آدم ، نيك باد آخر ، پذيرفته باد حج تو ! آري ، آدم ! طواف كن كه ما پيش از تو طواف كرديم به دو هزار . »
و گفته اند كه آدم پنجاه و چند حج كرد و همه پياده كه در روي زمين بارگيري نبود كه آدم را برتوانستي داشت و . . . . چون به مكه آمد فرشتگان از بهر وي خيمه از نور آوردند از بهشت به دو در و آن را بر موضع كعبه زدند ؛ يك در از سوي مشرق و يكي از سوي مغرب . و قنديل درآويختند و كرسي آوردند از بهشت از يك دانه ياقوت سپيد و در ميان خيمه بنهادند ، تا آدم بر آن مي نشست .
پس چون آدم از دنيا بيرون شد آن خيمه را به آسمان بردند كه ياقوت همچنان نهاده بود درخشان و روشن ، جهانيان به وي تبرّك مي كردند . و به وي ، از آفتها و عاهتها و دردها شفا مي جستند . از بس كه دست كافران و حائضان و نا شستگان به وي رسيد ، سياه شد . پس چون آب گشاد طوفانِ نوح را ، خداوند ـ عزّوجلّ ـ نوح را فرمود تا برگرفت و بركوه بوقبيس پنهان كرده ، همانجا مي بود تا روزگار ابراهيم ( عليه السلام ) . پس الله تعالي خواست كه كعبه را بردست وي آبادان كند و ابراهيم را به آن گرامي كند و آيين آن مؤمنان را تازه كند ، فرمود : وي را ، كه مرا خانه اي است در زمين ، رو آن را بنا كن . ابراهيم رفت بر براق و سكينه با وي و جبرئيل با وي ، به مكه آمد . اسماعيل را دست بازگرفت ، و جبرئيل كارفرماي بود و سكينه در هوا باز ايستاده بود . چون پاره ميغ ، چهار سوي و آواز مي داد : « ابن عَلَيَّ » ؛ « بنا بر من نه » . ابراهيم بر سايه وي اساس نهاد و بنياد ساخت . اسماعيل سنگ مي آورد و به دست پدر مي داد و جبرئيل اشارت مي كرد و ابراهيم برجا مي نهاد .
13 |
اين است كه الله گفت ـ جلّ جلاله ـ : { وإذ يرفعُ ابراهيمُ القواعِدَ مِنَ البَيتِ واسماعيلُ } ، ابراهيم ديوار مي برآورد و اسماعيل ساخت در دست مي نهاد ، چون به جاي ركن رسيد آنجا كه حَجَراسود نهاده است ، گفت :
« يا اسماعيل ، إذهب فابغ لي حجراً اصنعه هيهُنا لِيَكونَ علماً لِلنّاسِ »
« اي اسماعيل ، رو مرا سنگي جوي كه بر اينجا نهم تا جهانيان را عَلَمي باشد . »
اسماعيل شد [ رفت ] تا سنگ جويد . جبرئيل آمد به كوه بوقبيس و آن سنگ سياه كه آنجا پنهان كرده بود و ياقوت رخشان بود ، از اوّل بياورد و در دست ابراهيم نهاد [ و ] ابراهيم بر آن موضع نهاد ، چون اسماعيل باز آمد و سنگ ديد ، گفت :
اين از كجا آمد اي پدر ؟
گفت : « جاءَ بهِ مَنْ لَمْ يَكِلْني إلي حَجَرِك »
« اين [ را ] آن كس آورد كه مرا با سنگ تو نگذاشت . »
پس چون فارغ شدند ، خداي را ـ عزّوجلّ ـ خواندند ابراهيم و اسماعيل و گفتند :
{ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنّك أنتَ السَّميعُ العَلِيم ، رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسلمَينِ لَك }
« خداوند ما ! ما را دو بنده گردن نهاده كن ، مسلمان ، مسلمان كار ، مسلمان خوي ، مسلمان نهان ! » ( 1 )
{ وَأَرِنا مَناسِكَنا } ، ( به كسر راء و اختلاس آن و اسكان آن ، هر سه خوانده اند ، سكوت قراءت مكي و يعقوب است و اختلاس قراءت ابوعمرو ، و كسر راء قراءت باقي )
و معني آن است كه : « با ما نماي و در ما آموز مناسك حجِّ ما و معالم آن ، كه چون كنيم و تو را به آن چون پرستيم ؟ »
« مناسك » جمع است و [ به ] يكي از آن « مَنْسَكْ » گويند ( به فتح سين ) و « مَنْسِك » گويند ( به كسر سين ) . چون به فتح گويي « عينِ نُسك » است ؛ احرام گرفتن و وقوف كردن و سعي و طواف كردن و جمار انداختن و بُدنه كشتن . مَنسِك ( به كسر سين ) « جايگاه نسك » است ؛ احرام را ميقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعي را صفا و مروه و طواف را خانه و رمي جمار را سه جاي به سه عقبه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الأسرار ، ج1 ، ص358 و 359
14 |
چون ايشان دعا كردند ، الله تعالي اجابت كردي دعاي ايشان و جبرئيل را فرستاد تا مناسك حج ، ايشان را درآموخت .
آنگه ربّ العالمين ـ جلّ جلاله ـ ابراهيم را فرمود كه : « جهانيان را به زيارت خانه من خوان » ؛ فذلك قوله تعالي : { وَأذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ . . . }
ابراهيم گفت : خداوندا ! جهانيان آوازمن چگونه شنوند ؟ وايشان ازمن دورندوآوازمن ضعيف !
الله گفت : « عَلَيكَ النِّداءُ وِ عَلَيَّ الإسْماع وَالإبْلاغ » ، يا ابراهيم بر تو آن است كه برخواني و بر من آن است كه برسانم و بشنوانم .
« فَعَلا إبراهيمُ جَبَل أبي قُبَيس و نادي ـ أيّها النّاسُ ألا إنّ ربّكم قد بني بَيتاً فحَجّوهُ فأسمَعَ الله تعالي ذلك في أصلابِ الرّجالِ وَأرحام النساء وَما بَين المشرق و المغرب و البَرِّ وَالبَحر ، مِمّن سَبَق في علم الله سبحانه ، اِنّه يحج الي يوم القيامة فأجابه : لَبَّيك اللّهم لَبَّيك » .
گفته اند كس بود كه يكبار اجابت كرد ، حكم الله چنان است كه يكبار حج كند در عمر خويش و كس بود كه بيشتر ، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند ، و كس بود كه سه بار و كس بود كه بيشتر ، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند تا به قيامت . و كس بود كه آن را به تلبيه اجابت نكرد ، حكم خداي ـ عزّوجلّ ـ چنان است كه وي در عمر خويش حج نكند !
و در قصّه بيارند كه آن بنا و هيئت كه ابراهيم ساخت ، فراختر از آن بود كه امروز است ، كه شاذروان و حِجر در خانه بود و دو در داشت يك در از سوي شرق و ديگر در از سوي غرب ، سپس به روزگار باد آن را مي زد و آفتاب آن را مي سوخت و سنگ از آن مي ريخت تا زمان جُرهم . جُرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت كردند . هم بر اساس و هيئت بناي ابراهيم . و همچنان مي بود تا زمان عمالقه . مَلِك ايشان باز آن را نو كرد . و تُبَّع آن را باز عمارت كرد و پرده پوشانيد . پس به روزگار دراز ، باد آن را مي زد و آفتاب آن را مي سوخت تا زمان قريش . قريش چون ديدند شرف خويش به سبب آن خانه [ است ] ، و خانه از كهنگي مي ريخت . مشاورت كردند عمارت آن را و باز نو كردن آن را ؛ قومي صواب ديدند و قومي از آن مي ترسيدند و احتراز مي كردند بيست و پنج سال ، در اين مدّت مشاورت و قصد شد تا
15 |
مصطفي ( عليه السلام ) بيست و پنج ساله گشت ، آخر اتفاق افتاد [ شد ] ميان ايشان تا خانه باز كردند .
و به چوب حاجت افتاد ، كارِ آن را كشتي جهودي بازرگان بشكست در درياي جده ، چوب آن ، از آن جهود خواستند . چوب كوتاه بود ، خانه را تنگ كردند . حِجْر و شاذروان بيرون او كندند و خانه به يك در آوردند ، بنا زداشتن را ، تا گذرگاه نباشد در آن ، و در او بند ساختند تا آن را در گذارند كه خود خواهند ، چون به ركن رسيد خلاف [ اختلاف ] افتاد ميان ايشان كه حجراسود كه برجاي نهد ؟ هر قبيله مي گفت : ما بنهيم ، و به آن سبب جنگي بر ساختند و شمشيرها كشيدند . آخر ميان ايشان وفاق افتاد بر آن كه ، اوّل كسي كه از درِ مسجد درآيد ، سنگ [ را ] او برآنجا نهد . بنگريستند ، اول كسي كه درآمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) بود . گفتند : محمّدالأمين آمد . وي ردا فرو كرد و حَجَر برميانِ ردا نهاد و از هر قبيله مردي را گفت كه از اين ردا كرونه [ اي ] گير . برداشتند و مي بردند تا آنجا كه اكنون هست . پس مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) دست فرا كرد و حجر را برگرفت و بر جاي نهاد بر كرامت خويش و رضاي قريش . ( 1 )
النوبة الثالثه :
{ وَإذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً }
اين دعاي خليل ، هم از روي ظاهر بود هم از روي باطن . از روي ظاهر آن است كه گفت : بار خدايا ! هر كه در اين شهر باشد وي را ايمن گردان بر تن و بر مال خويش و دشمن را بر وي مسلط مكن . و از روي باطن گفت : بار خدايا ! هر كه در اين شهر شود ، او را از عذاب خود ايمن گردان و به آتش قطيعت مسوزان !
ربّ العالمين دعاي وي از هر دو روي اجابت كرد و تحقيق آن را گفت : { وَآمَنَهُم مِن خَوف } ، و قال تعالي : { جَعَلنا حرماً آمِناً وَيَتَخَطَّفُ النّاسُ مِن حَولِهِم } .
مي گويد : سكّان [ ساكنان ] حرمِ خود را ايمن كردم از آنچه مي ترسند و دست ظالمان و دشمنان ، از ايشان كوتاه كردم و تسلّط جبّاران و طمع ايشان ، چنانك بر ديگر شهرهاست ، از اين شهر باز داشتم و جانوران را از يكديگر ايمن گردانيدم تا گرگ و ميش آب به يكديگر خورند ، و وحشي با اِنسي به يكديگر اُلف گيرند . اين خود « اَمن ظاهر » است .
و « امن باطن » را گفت : { وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً } .
ابونجم صوفي قرشي گفت : شبي از شبها در طواف بودم ، فرا دلم آمد كه : « يا سيدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الأسرار ، ج1 ، ص360 و 361
16 |
قُلتَ : { وَمَن دَخَلَهُ كان آمِناً } مِن أيّ شيء ؟ »
« خداوندا ! تو گفتي هر كه در حرم آيد ايمن شد [ باشد ] ، از چه چيز ايمن شد ؟ »
گفت : هاتفي آواز داد كه : « من النار » ؛ « از آتش ايمن گشت » ؛ يعني نسوزيم شخصي او را به آتشِ دوزخ و نه دل او را به آتش قطيعت . اين از بهر آن است كه خانه كعبه محلّ نظر خداوند جهان است هر سال يكبار ؛ « وَذلك فيما رُوِيَ عَنِ النبي ( صلّي الله عليه وآله ) إنّه قال : إنّ الله عزّوجلّ يلحظ الي الكعبة في كلّ عام لحظة و ذلك في ليلة النصف من شعبان فعند ذلك تحنّ القلوب إليه ويفد إليه الوافدون » .
يك نظر كه ربّ العالمين به كعبه كرد ، چندان شرف يافت كه مطاف جهانيان گشت و مأمن خلقان . پس بنده مؤمن كه به شبانه روزي سيصد و شصت نظر از حق جلّ جلاله نصيب وي آيد ، شرف و اَمن وي را خود چه نهند ؟ و چه اندازه پديد كنند ؟
{ وَإذْ يَرفَعُ اِبراهيمُ القواعدَ مِنَ اْلبيتِ . . . } ، در زمين خانه ساختند و مطاف جهانيان كردند ودرآسمان خانه ساختند ومطاف آسمانيان كردند . آن را « بيت المعمور » گويند و فرشتگان روي بدان دارند و اين يكي را « كعبه » نام نهادند و آدميان روي بدان دارند . سيد انبيا و رسل ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : شب قربت و رتبت ، شب الفت كه ما را در اين گلشن روشن خرام دادند ، چون به چهارم آسمان رسيدم كه مركز خورشيد است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است ، به زيارت بيت المعمور رفتم . چند هزار مقرّب ديدم در جانب بيت المعمور ، همه از شراب خدمت مست و مغمور از راست مي آمدند و به جانب چپ مي گذشتند و لبّيك مي گفتند ، گويي عدد ايشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگِ درختان زيادت ، و هم ما شمار ايشان ندانست ، فهم ما عدد ايشان درنيافت . گفتم : يا أخي جبرائيل ، كه اند ايشان ؟ و از كجا مي آيند ؟ گفت : « يا سيد و ما يَعلَم جُنود رَبّك الاّ هُوَ ! » پنجاه هزار سال است تا همچنين مي بينيم كه يك ساعت آرام نگيرند . هزاران از اين جانب مي آيند و مي گذرند ، نه آنها كه مي آيند بيش از اين ديده ام ، نه آنها كه گذشتند ديگر هرگزشان بازبينم . ندانيم از كجا آيند ، ندانيم كجا شوند . نه بدايت حال ايشان دانيم ، نه نهايت كار ايشان شناسيم .
يكي شوريده گفته است : آه ! اين چه حيرت است ! زمينيان را روي فراسنگي ! آسمانيان را روي فراسنگي ! به دست عاشقان بيچاره خود چيست ؟ هزار شادي به بقاي ايشان كه جز از روي معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند !
17 |
يا مَنْ الي وَجْهِهِ حجّي ومعتمدي * * * إنّ حَجّ قوْمَ إلي ترب و أحجار
* * *
هر كسي محراب دارد هر سويي * * * باز محراب سنايي كوي تو
كعبه كجا برم چه برم راه باديه * * * كعبه است روي دلبر وميل است سوي دوست
جوانمرد آن است كه قصد وي سوي كعبه ننهاد ، احجار راست كه وصل آفريدگار است .
دردم نه ز كعبه بود كز روي تو بود * * * مستي نه ز باده بود كز بوي تو بود
« يحكي أنّ عارفاً قصد الحجّ وكان لهُ ابنٌ فقال ابنه : إلي أين تقصُد ؟ فقال : الي بيت ربّي . فظنّ الغلام أنَّ مَنْ يري البيتَ يري ربّ البيت . فقال : يا أبَة ، لِمَ لا تحملني مَعَكَ ؟ فقال : أنتَ لا تَصلحَ لذلك ، قال : فَبَكي فحمله معه . فلمّا بَلَغا الميقاتَ ، أحرما ولبّيا الي أن دخلا بيت الله فتحيّر الغلام و قال : أينَ ربّي ؟ فقيل له : الربُّ في السماء فخرّ الغلامُ ميتاً ، فدهش الوالد و قال : أين ولدي ، أينَ ولدي ؟ ! فنُودي مِن زاوية البيت : أنتَ طَلَبتَ البيتَ فوَجَدتَ البيتَ ، و إنّهُ قَدْ طَلَبَ ربَّ البيتِ فوَجَدَ ربُّ البيت . قال : فرفع الغلام مِنْ بَينِهم ، فَهَتفَ هاتف إنّه ليس في القبر و لا في الأرض و لا في الجنّة ، بل هو في مقعد صدق عِندَ مَليك مُقتَدِر . » ( 1 ) ولقد أنشدوا :
إلَيكَ حجّي لا للبيتِ والأثر * * * وفيكَ طَوفي لا للركن والحَجَرُ
صفاء ودّي صفائي حين أعبره * * * وزمزمي دمعة تجري عن البصرُ
زادي رجائي له والخوفُ راحلتي * * * والماء من عبراتي والهوي سفري ( 2 )
قوله تعالي : { إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ } .
مجاهد گفت : مسلمانان و جهودان در كار قبله سخن گفتند و تفاخر كردند ، هر كس از ايشان به قبله خويش .
جهودان گفتند : « بيت المقدس » فاضل تر و شريفتر [ است ] و قبله آن است كه مهاجر انبياست در زمين مقدّسه .
مسلمانان گفتند : قبله « كعبه » است و كعبه شريفتر و عظيم تر و نزديك خدا بزرگوارتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گويند كه عارفي قصد حج كرد ، پسرش از وي پرسيد : قصد كجا داري ؟ گفت : به زيارت خانه خدا مي روم . پسر گمان كرد هر كه خانه خدا را ببيند خدا را نيز مي بيند . از اين رو گفت : اي پدر ، چرا مرا با خود نمي بري ؟ پدر گفت : تو صلاحيت آن را نداري . پسر گريه كرد ، پدر دلش سوخت و او را نيز به همراه خود برد . رفتند تا به ميقات رسيدند و محرم شدند و لبيك گفتند تا داخل خانه شدند . جوان متحيّر ماند و پرسيد : پروردگارم كجاست ؟ گفته شد كه پروردگار در آسمان است . پس جوان بي هوش شد و مرد . پدر به وحشت افتاد و گفت : فرزندم چه شد ؟ ! از زاويه خانه خدا ندا آمد : تو خانه طلب كردي و به آن رسيدي . او صاحب خانه را طلبيد و بدان رسيد . گفت پس جوان از ميان آنها برخاست و ديگر پيدا نشد . هاتفي ندا زد كه او نه در قبر است و نه در زمين و نه در بهشت ، بلكه او در نشستگاه صدق و نزد مليك مقتدر است .
2 ـ تفسير كشف الأسرار ، چاپ امير كبير ، ج1 ، ص367 ـ 365
18 |
و دوست تر از همه روي زمين [ است ] ، فَأَنْزل اللهُ عزّوجلّ : { إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ } ايشان در اين منازعت بودند كه ربّ العالمين تفضيل كعبه را اين آيت فرستاد .
فصل في فضائل مكّة
اكنون پيش از آنكه در تفسير و معاني خوض كنيم ، از فضائل مكّه و خصائص كعبه طرفي برگوييم ، هم از كتاب خدا ـ عزّ اسمه ـ و هم از سنّت مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) قال الله :
{ جَعَلَ الله الْكَعبَةَ الْبَيتَ الْحَرام قِياماً لِلنّاس } و { وإذ جعلنا البيتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمناً } و { إذْ يَرْفَعُ إبْراهيمُ القَواعِدَ مِنَ الْبَيتِ وَاِسماعيل } و { طَهِّر بَيْتِيَ لِلطائِفِين } و { إنَّما أُمِرْتُ أن أعْبُدَ ربَّ هذه البلدة التّي حرّمها } و { رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً } و { إذ بَوَّأنا لإبراهيمَ مَكانَ البيتِ } و { لِيَطَّوَّفوا بالبيتِ العتيق } و { فَاذْكُرُوا الله عِنْدَ الْمَسجدِ الحَرام } و { أجَعَلْتُم سِقايَةَ الحاجّ وَعِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام } و { إنّ الصفا والمروة مِنْ شعائرِ الله } و { وأذِّنْ في النّاسِ بالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالا . . . } إلي غيرذلك من الآيات الدالّة علي شَرَفِهاوَفَضْلِها .
اين آيات هر يكي بر وجهي دلالت كند بر شرف كعبه و فضيلت آن و بزرگواري و كرامتِ آن نزديك خداوند عزّوجلّ .
آن را « عتيق » خواند ، و عتيق كريم است و از دعوي جبّاران آزاد ؛ يعني كه : بزرگوار است آن خانه به نزديك خداوند عزّوجلّ ، و آزاد است كه هرگز هيچ جبّار سركش دعوي در آن نكرد و قصد آن نكرد .
« مسجد حرام » خواند و شهر حرام و بيت حرام ؛ يعني با آزرم است ، و با شكوه ، و با وقار . بازگشتنگاه جهانيان و جاي امن ايشان ، و نزول گاه انبيا و مستقرّ دوستان ، منبع نبوّت و رسالت و مَهبط وحي و قرآن .
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت ، آن است كه : مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : آنگه كه بر حزوره بايستاد : « والله اِنِّي لأعلَمُ أنَّكِ أحبُّ البلاد الي الله وأحبُّ الأرضِ الي الله ، ولو لا أنّ المشركينَ أخرجوني منكِ ما خرجت » . وقال ( صلّي الله عليه وآله ) : « إنّ الأرضَ دُحيت مِن مَكّة ، وأوّل مَن طافَ بالبَيتِ المَلائكة » .
و « ما مِنْ نَبيٍّ هَرِبَ مِن قَومه الي الله إلاّ هرب إلي الكعبة ، يعبد الله فيها حتّي يَمُوت » .
19 |
و « إنّ قبر نوح و هود و شعيب و صالح فيما بين زمزم و المقام » .
و « إنّ حول الكعبة لَقبور ثلاثمأة نَبِيٍّ » .
و « إنّ بين الرّكن اليَماني الي الأسود لَقَبر سَبعِينَ نَبيّاً ، و إنّ بَين الصفا و المروة لقبر سبعين ألف نَبِيٍّ » .
ورُوي : « أنّ اسماعيل بن ابراهيم ( عليهما السلام ) شكي اِلي ربِّهِ حرّ مكّة ، فأوحي الله إليه أنّي أفتح عليك باباً من الجنّة في الحِجر ، يجري عليك الريحُ والرَّوح الي يوم القيامة » .
و قال ( صلّي الله عليه وآله ) : « إنّ ما بين الرّكن اليماني والركن الأسود روضةٌ من رياض الجنّة ، وما من أحد يدعو الله عند الركن الأسود وعند الركن اليماني وعند الميزاب إلاّ استجاب الله له الدعاء . »
وقال : « مَن نظر الي البيت إيماناً واحتساباً غفرالله له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر » .
وَ « مَن صَلّي خلف المقام رَكْعتَين غُفر له ، ويُحشر في الآمنين يوم القيامة » .
وَ « مَن صَبَر علي حَرّ مكّة ساعة من النهار تباعدت منه النّار مسيرة خمسمائة عام » .
وقال ( صلّي الله عليه وآله ) : « الحجون والبقيع يُؤخذ بأطرافهما ويُنثران في الجنّة و هُما مقربا مكّة وَالمدينة » .
وقال ( عليه السلام ) : « اِنّ الركن و المقام يأتيان يوم القيامة كلّ واحد منهما مثل أبي قُبيس ، لهما عينان و شَفَتان يشهدان لمن وافاهما . »
وقال وهب بن منبّه : « مكتوبٌ في التورات : إنّ الله عزّوجلّ يبعث يوم القيامة سبعمائة ألف ملك من الملائكة المقرّبين بِيَدِ كلّ واحد منهم سلسلة من ذهب إلي البيت الحرام ، فيقال لهم اِذْهَبوا الي البيت الحرام فزُمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الي المحشر ، فيأتونه ، فيَزُمونه ، بسبعمأة ألف سلسلة من ذهب ثمّ يمدّونه ، و مَلَكٌ ينادي : يا كعبة الله سيري ! فتقول لستُ بسائرة حتّي أعطي سؤلي ، فيُنادي ملك من جوّ السماء : « سلي » ، فتقول الكعبة : « يا ربِّ ! شَفِّعني في جيرتي الذين دَفنوا حولي من المؤمنين » ، فيقول الله سبحانه : « قد أعطيتك سؤلك » قال : فيُحشر موتي مكّة من قبورهم بيضَ الوجوه كلّهم محرمين ، مجتمعين ، يَلُبّونَ ثم تقول الملائكة : سيري يا كعبة الله . فتقول : « لست بسائرة حتّي أعطي سؤلي » فينادي مَلَك من جوّ السماء : « سلي ، تُعطي » فتقول الكعبة : « يا ربّ ، عبادك المذنبون الذين وفدوا اليَّ من كلّ فجٍّ عميق ، شعثاً غبراً قد تركوا الأهلين
20 |
والأولاد ، وخرجوا شوقاً اليَّ ، زائرين ، طائفين ، حتّي قَضَوا مناسكهم كما أمرتهم ، فأسألك أن تؤمنهم من الفَزَع الأكبر ، فتشفِّعني فيهم وتجمعهم حولي » فيُنادي الملك : « إنّ منهم من ارتكب الذّنوبَ وأصرَّ علي الكبائر حتّي وجبت له النّار » . فتقول الكعبة : « إنّما أسألك الشّفاعة لأهل الذنوب العظام ! » فيقول الله تعالي : « قد شفَّعتُكَ فيهم وأعطيتُكَ سؤلَكَ » فيُنادي مناد من جوّ السماء الاّ من زار الكعبة فليعتزل من بين النّاس ، فيعتزلون ، فيجمعهم الله حول البيت الحرام بيض الوجوه ، آمنين من النّار ، يطوفون ويلبّون . ثمّ ينادي ملك من جوّ السماء : « ألا يا كعبة الله سيري ! » فتقول الكعبة : « لبّيك ، لبّيك ، ! والخير في يديك ، لبّيك لا شريك لك ، لبّيك ! إنَّ الحمدَ والنِّعمة لك ، والملكَ لَكَ ، لا شريكَ لكَ ! » ثمّ يمدّونها الي المحشر .
{ إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاس } .
علما را اختلاف است در معناي اين آيت . روايت كنند از علي ( عليه السلام ) كه گفت : « هُوَ أوَّل بيت وُضِع للنّاس مباركاً وَهُديً للعالمين » ، مي گويد : اوّل خانه كه در آن بركت كردند و نشاني ساختند جهانيان را ، تا آن را زيارت كنند و قبله خود سازند ، و خداي را در آن عبادت كنند ، آن است كه به « بكّة » .
ابن عبّاس ، كلبي و حسن همين [ را ] تفسير كردند ، قالوا : « هو أوّل بيت وُضع للنّاس يحجّون إليه ويعبد الله فيه . » بر اين قول ، « بيت » به معني مسجد است كقوله : « أن تُبوّأ لِقومكما بمصرَ بيوتاً » ، اي مساجد . وكقوله تعالي : { في بيوت أذن الله أن تُرفَعَ ويُذكر فيها اسمُهُ » . يعني المساجد .
وابوذر از مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد كه : اوّل مسجد كه مردمان را نهادند در روي زمين ، كدام است ؟ مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : « مسجد حرام » . ابوذر گفت : « وبعد از آن كدام ؟ » مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : « بعد از آن مسجد اقصي » . گفت : ميان آن هر دو چند زمان بود ؟ مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : چهل سال . آنگه گفت : « حَيثُما أدركَتْكَ الصلاةُ فَصَلِّ فانّه مسجد » .
قومي گفتند : اعتبار اين اوّليّت به « زمان » است ، نه به « شرف و منزلت » ؛ يعني : هو أوّل بيت ظهر علي وجه الماء عند خلق السماء والأرض ، خلقه الله قبل الأرض بألفي عام ، وكان زَبَدةً بيضاء علي الماء ، فُدحيتِ الأرضُ من تحته » .
وقيل : « هو اوّل بيت بعد الطوفان » وهو الذي قال تعالي : « وإذ يرفع ابراهيمُ
21 |
القواعدَ منَ البيت » .
وقيل : « هو أوّلُ بيت بناهُ آدمُ واتّخذه قبلةً » .
وفي ذلك ما رُوي : « إنّ الله عزّوجلّ أنزل من السماء ياقوتةً من يواقيت الجنّة ، لها بابان من زمرّد أخضر ؛ بابٌ شرقي وبابٌ غربي ، وفيها قناديل من الجنّة فوضعها علي موضعِ البيت ، ثمّ قال يا آدم : إنّي أهبطتُ لك بيتاً تطوفُ به كما يطافُ حول عرشي ، وتُصلّي عنده كما يصلّي عند عرشي » .
قوله : { لَلَّذي بِبَكّة } .
گفته اند : « بكّه » نام مسجد است و « مكّه » نام حرم . و گفته اند : بكّه خانه كعبه است و مكّه همه شهر . قريش آنگه كه خانه باز كردند نو كردن را ، اساس آن بجنبانيدند ، سنگي ديدند سياه و عظيم از آن اساس كه خانه بر آن بود ، بر آن نبشته به سپيدي همواره : « بكّة ـ بكّة » ، از آن است كه بكّه نام نهادند .
و گفته اند كه : مكّه و بكّه هر دو يكي است ؛ همچون « لازم » و « لازب » . و اصل مكّه از امتكاك است ؛ « يقال مَكَّ الفصيلُ ضرعَ أمِّه وامتكّه ، اذا امتصّه ، فكأنّه يجمع أهل الآفاقِ ويُؤلفهم » .
« و سُمِّيت بكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة ، أي تقطعها إذا همّوا بها » .
وقيل : « لأنّ النّاس يتباكون عليه أي يتزاحمون عليه في الطواف » .
{ مباركاً }
من البِركة ، و هي ثبوت الخير في الشيء ثبوتَ الماء في البِركَة و سمّيت البِركة لثبوت الماء فيها .
{ وهدًي للعالمين }
آن خانه از خداوند عزّوجلّ راهنموني است بندگان را سوي حق ، و شناخت قبله حق . گفته اند كه : كعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم ، و جمله حرم قبله اهل زمين .
رُويَ : أنّ النبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) قال : « مَنْ صلّي في المسجد الحرام ركعتين فكأنّما صلّي في مسجدي ألفَ ركعة ، وَمَن صَلّي في مسجدي صلوةً كانت أفضل من ألف صلاة فيما سواه من البلدان . ثمّ ما أعلَمُ اليوم علي وجه الأرض بلدةً يُرفع فيها من الحسنات بكلّ واحدة منها مائة ألف ما يُرفع من مكّة ، ثمّ ما أعلَمُ من بلدة علي وجه الأرض أنّه يكتب
22 |
لِمَن صلّي فيها ركعتين واحدة بمأة ألف صلاة ما يكتبُ بمكّة ، وما أعلمُ مِن بلدة علي وجه الأرض يتصدّق فيها بدرهم واحد يكتبُ له ألف درهم مايكتب بمكّة ، وماأعلم علي وجه الأرض بلدة فيها شراب الأبرار الاّ زمزم وهي بمكّة و ما أعلم علي وجه الأرض مصلّي الأخيار الاّ بمكّة . وما أعلم علي وجه الأرض بلدة إن أحدٌ يمشي فيها مشياً يكون مشيته تلك تكفيراً لخطاياه وانحطاطاً لذنوبه ، كما يُحطّ الورق من الشجرة إلاّ بمكّة . »
{ فِيهِ آياتٌ بَيِّنات }
در آن خانه نشانهاي روشن است . آنگه بر عقبِ آن ، نشانها را تفسير كرد :
{ مَقامُ اِبْراهيم }
گفته اند كه : همه مسجد ، هم كعبه و هم جز آن ، مقام ابراهيم ( عليه السلام ) است . و در سياق اين آيت اين وجه مستقيم تر است .
وگفته اند : مقام ابراهيم كه درين آيت نامزد است ، آن سنگ است كه اكنون هنوز به جاي است ، دو قدم دور نشسته ، يكي چپ و يكي راست ، كه فرا پيشِ خانه نهاده اند برابر مشرق ، و پوشيده مي دارند در حقّه و غلاف و طيب . و از وجه است قراءت آن كس كه خواند : « فِيهِ آيةٌ بَيِّنَة » علي التّوحيد .
وقصّه « مقام ابراهيم » و بدوِ كارِ او آن است كه : از ابن عبّاس روايت كردند ، گفت : ابراهيم ، اسماعيل و هاجر را به مكه برد و آنجا بنشاند . روزگاري برآمد ، تا جُرهميان به ايشان فرو آمدند و اسماعيل زن خواست از جُرهم ، و مادر وي هاجر از دنيا رفته ، ابراهيم آنجا كه بود ، از ساره دستوري خواست تا به مكه شود به زيارت ايشان .
ساره شرط كرد و با وي پيمان بست كه زيارت كند و از مركوب فرو نيايد تا باز گردد . ابراهيم ( عليه السلام ) آمد و اسماعيل ( عليه السلام ) بيرون از حرم به صيد بود . ابراهيم گفت زنِ اسماعيل را : « أينَ صاحبُكَ ؟ » ؛ « شوهرت كجاست ؟ » جواب داد : « ليسَ هيهنا ، ذهب يتصيّد » ؛ « اينجا نيست ، به صيد رفته است » . گفت : هيچ طعامي و شرابي هست كه مهمان داري كني ؟ گفت : نه ، به نزديك من نه كس است ، نه طعام ! ابراهيم گفت : چون شوهرت باز آيد سلام بدو رسان و بگوي عتبه در سراي بگردان . اين سخن بگفت و بازگشت . پس اسماعيل باز آمد و بوي پدر شنيد و آن زن قصّه با وي بگفت و پيغام بگزارد . اسماعيل وي را طلاق داد و زني ديگر خواست ، بعد از روزگاري ابراهيم باز آمد هم بر آن عهد و پيمان با ساره بسته بود . اسماعيل به
23 |
صيد بود . گفت : « أين صاحبك ؟ » جواب داد كه اسماعيل به صيد است هم اكنون در رسد انشاء الله ، فرود آي و بياساي كه رحمت خداي بر تو باد . گفت : هيچ تواني كه مهمان داري كني ؟ گفت : آري توانم . گوشت آورد ، و شير آورد ، ابراهيم ايشان را دعا گفت و بركت خواست . آنگه گفت : فرود آي تا تو را موي سربشويم و راست كنم . ابراهيم فرو نيامد كه با ساره عهد كرده بود كه فرو نيايد . زن اسماعيل رفت و آن سنگ بياورد و سوي راست ابراهيم فرونهاد ، ابراهيم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهيم در آن نشست . و يك نيمه سرِ وي بشست . آنگه سنگ ، با سوي چپ برد ، و ابراهيم قدم ديگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست . و نيمه چپ وي بشست . آنگه گفت : چون شوهرت باز آيد سلام من برسان ، و گوي عتبه درِ سرايت راست بايستاد نگهدار . پس چون اسماعيل باز آمد ، قصّه با وي بگفت و اثر هر دو قدم وي به او نمود . اسماعيل گفت : « ذاك ابراهيم » ( عليه السلام ) .
رَوي عبدالله بن عُمَر : قال : سَمِعتُ رَسولَ الله يقول : « الرُّكن والمقام ياقوتتان مِن ياقوت الجنّة ، طمس نورُهما ؛ ولولا أن طُمِس نورُهما ، لأضاء بينَ المشرق والمغرب . »
{ وَمَن دَخَلَهُ كان آمِناً }
اين امن از دعوت ابراهيم ( عليه السلام ) است كه گفت : { رَبِّ اجْعل هذا بَلَداً آمِناً } ابراهيم دعا كرد تا مكّه حرمي بُوَد ايمن ؛ چنانكه هر جايي كه گريزد ايمن بود كه او را نرنجانند ، و هر صيد و وحش كه در آن شود ايمن رود كه او را نگيرند ، و آهو و سگ هر دو به هم سازند .
ربّ العالمين آن دعاي وي اجابت كرد و در آن منّت بر ابراهيم و بر جهانيان نهاد و گفت : { أَ وَلَم يَروا أنّا جعلنا حَرَماً آمِناً ويَتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَولِهِم } . جاي ديگر گفت : { مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً } ، { وَآمَنَهُم مِن خَوف } . در روزگاري كه مشركان حرم مي داشتند ، آن را چندان حرمت داشتند كه اگر كسي خوني عظيم كردي و در آن خانه گريختي از ثارِ آن ايمن گشتي ، و اكنون هر كه از حاجّ و ازمعتمران و زائران به اخلاص و باتوبه آنجا درشد ، ازآتش ايمن است .
ابونجم صوفي ، مردي قرشي بود . گفتا : شبي طواف مي كردم ، گفتم يا سيدي ! تو گفته اي { و مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً } هر كه در خانه كعبه شود ايمن است ! از چه چيز ايمن است ؟ گفتا : هاتفي آواز داد كه : { آمِناً مِنَ النّارِ } ؛ يعني از آتش دوزخ ايمن است .
عن انس بن مالك قال : قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) : « مَنْ ماتَ في أحَدِ الحَرَمَينِ ، بَعَثَهُ الله من الآمنين » .
24 |
{ وَللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ } .
حمزه و علي و حفص حِجّ البيت به كسر « حاء » خوانند ، باقي به فتح خوانند ؛ به كسر ، لغت تميم است و به فتح لغت اهل حجاز ؛ و فرق آن است كه چون به فتح گويي مصدر است و به كسر اسم عمل و معناي « حجّ » قصد است . { وَللهِ عَلَي النّاسِ } ، اين لام را لام ايجاب و الزام گويند ؛ يعني كه فرض است و واجب حجّ كردن بر مردمان ؛ يعني بر آن كس كه مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطيع ؛ اين پنج شرط است هر كه در وي مجتمع گردد حجّ بر وي لازم گردد . و اولي تر آنكه با وجود شرايط ، تقديم كند و تأخير نيفكند . لقوله تعالي : { فَاسْتَبِقُوا الْخَيرات } ، پس اگر تأخير كند روا باشد ، كه فريضه حجّ در سنه خمس فرود آمد ومصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) تا سنه عشر در تأخير نهاد ، كه در سنه سِتّ بيرون آمد به قصد مكّه تا عمره كند ، كافران او را بازگردانيدند به حديبيه . و در سنه سبع باز آمد و عمره قضا كرد و حج نكرد ، و در سنه ثمان فتح مكّه بود و بي عذري كه بود حج نكرد و به مدينه باز شد و در سنه تسع بوبكر را امير كرد بر حاجّ و خود نرفت ، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع كرد . پس معلوم شد كه تأخير در آن رواست . امّا چون تأخير كند بي عذري ، برخطر آن بود كه بميرد پيش از اداي حجّ . و آنكه عاصي بر الله رسد و حجّ در تركه او واجب شود ، اگر چه وصيّت نكند ، همچون دَينها و حقّها كه از آدميان بر وي بود .
بُرَيده روايت كرد ، گفت : زني پيش مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) در آمد ، گفت : « يا رَسُول الله اِنَّ اُمَّي ماتت و لا تحجّ ، أفأحِجُّ عَنها ؟ قال : نَعَم حُجّي عَن أمِّك . »
و روي ابن عبّاس : « ان امرأةً من خثعم أتت النّبي ( صلّي الله عليه وآله ) فقالت : يارسول الله إنّ فريضة الله في الحجّ عَلَي عِبادِهِ أدركت أبي شَيخاً كَبِيراً لا يستطيع أن يستمسكَ علي الرّاحلة ، أفأحجّ عَنْهُ ؟ قال : نَعَم . قالت : أينفعه ذلك ؟ قال : نَعم . كما لو كانَ علي أبيكَ دينٌ فقضيته نفعه » . اين دو خبر دليلند كه نيابت در فرض حجّ رواست در حال حيات و در حال ممات . امّا در حال حيات شرط آن است كه آنكس كه از بهر وي حجّ كنند زمن باشد ، يا پيري سخت پير ؛ چنانكه بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت ، چنانكه در خبر گفت : « لا يستطيع أن يستمسك علي الرّاحلة » .
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وُسع به معناي متقاربند ؛ « و أصل الاستطاعة استدعاء الطاعة ، كأنّ النفس بالقدرة تستدعي طاعة الشيء لها » . وآنچه گويند : فلان كس
25 |
را استطاعت نيست ، بر دو معنا باشد ؛ يكي نفي قدرت را كه خود توانايي ندارد و راه به آن نبرد . ديگر نفي خفّت را كه بر وي گران شود و آسان نبود ؛ و هو المعني بقوله : « لا يستطيعون سمعاً ؛ اي لا يستقلّونه ، لأنّهم لا يقدرون عليه . » و استطاعت عبادت بر قول مجمل ، سه ضرب است : يكي استطاعت نفسي ؛ يعني كه معرفت دارد به عمل ، يا وي را تمكّن معرفت بُود . ديگر استطاعت بدني ؛ يعني كه تندرست بُوَد و قوّت و قدرت دارد بر اداي عمل . سه ديگر استطاعت بيرون از تن است و آن وجود آلت است ؛ يعني زاد و راحله و مانند آن ، كه تحصيل عمل بيوجود آلت ممكن نشود . و چون اين هر سه مجتمع شد ، استطاعتِ تمام حاصل گشت . و آنچه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : « الإستطاعة الزاد و الراحلة » اشارت به آن رتبت سوم كرد كه بيرون از تن است . از بهر آن كه قومي پرسيدند كه ايشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود و به شك بودند كه فريضه حج بر ايشان لازم است يا نه ؟ و مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : استطاعت زاد و راحله است ، چون زاد و راحله نبود فريضه حج لازم نيايد . و زاد و راحله آن است كه نفقه خويش به تمامي دارد ؛ از رفتن تا باز آمدن ، با سرِ عيال و بُقعت خويش ، بيرون از نفقت ايشان كه نفقتشان بر وي لازم باشد ، و بيرون از مسكن و خادم و قضاء و ديون . ( 1 )
{ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ }
در آن خانه نشانهاي روشن است كه آن حق است و حقيقت ؛ يكي از آن نشانها مقام ابراهيم ( عليه السلام ) است بر سنگ خاره كه روزي به وفاي مخلوقي ، آن قدم برداشت ، لاجرم ربّ العالمين اثر آن قدم قبله جهانيان ساخت . اشارتي عظيم است كسي را كه يك قدم به وفاي حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وي قبله نظر حق شود ! اما از روي باطن گفته اند : مقام ابراهيم ايستادنگاه اوست در خلّت ، و آنكه قدم وي در راه خلّت چنان درست آمد كه هر چه داشت همه درباخت . هم كلّ و هم جزء و هم غير ، كلّ نفسِ اوست ؛ جزء فرزند او ، غير مال او ، نفس به غير آن داد ، و فرزند به قربان داد و مال به مهمان داد .
امروز كه ماه من مرا مهمان است * * * بخشيدن جان و دل مرا پيمان است
دل را خطري نيست سخن در جان است * * * جان افشانم كه روز جان افشانست
گفته اند : يا ابراهيم ! دل از همه برگرفتي ، چيست اين كه همه درباختي ؟ گفت : آري ! سلطان خلّت سلطاني قاهر است ، جاي خالي خواهد با كس بسازد . « إنّ الملوك إذا دَخَلُوا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الاسرار ، ج2 ، ص219 ـ 210
26 |
قَرْيَةً أفْسَدُوها » .
زحمت غوغا به شهر نيز نبيني * * * چون قلم پادشاه به شهر درآيد
چون از نهاد و غير خويش پاك بيرون شد بر منشور خلّت وي اين توقيع زدند كه : { وَاتَّخذَ الله ابراهيم خليلا } . با اين همه منقبت و مرتبت نفير مي كرد و مي گفت : { وَاجنُبْني وبَنيَّ أنْ نَعْبُدُ الأصنام } . عزّت قرآن در نواختنش بيفزود كه : { وآتيناهُ في الدنيا حَسَنة وإنّهُ في الآخرة من الصالحين } و او مي گفت : { لا تُخزِني يَومَ يُبْعَثُونْ } . اعتقادش در حق خويش به قهر بود . با خود جنگي بر آورده بود كه هيچ صلح نمي كرد .
با خود ز پي تو جنگها دارم من * * * صد گونه ز عشق رنگها دارم من
{ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً } ، شرف آن مقام نه آن سنگ راست كه اثر قدم ابراهيم ( عليه السلام ) راست . ولآثار الخليل عند الجليل أثر وخطر عظيم .
{ وللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استطاعَ إلَيهِ سَبِيلا }
بدانكه اين سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند . و هر چه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ و رستاخيز نمودگار آن در اين سفر پديد كردند . تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند و عبرت گيرند و زاد و ساز آن به دست گيرند كه صعب تر است و عظيم تر . اول آن است كه چون اهل و عيال و دوستان را وداع كند بداند كه اين مثال سكرات مرگ است ، آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وي درآيند و او را وداع كنند .
ساز الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا * * * يومَ الوداعِ فدمع العين مدرارُ
و آنگه زاد سفر از همه نوعها ساختن گيرد و احتياط در آن به جاي آرد تا هر چه به زودي تباه نشود برنگيرد ، داند كه آن با وي بنماند و زاد باديه نشايد ، دريابد و به جاي آرد كه طاعت با ريا و با تقصير ، زاد آخرت را نشايد .
و بهِ قالَ النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) : « لا يَقبَلُ اللهُ تعالي عملا فيهِ مِقدارُ ذَرَّة مِنَ الرّياء » و آنگه كه بر راحله نشيند ، مركب خويش در سفر آخرت كه آن را نعش گويند ، ياد آرد .
27 |
وبعد ركوبه الأفراس تيها * * * يهادي بين أعناقِ الرجال
و چون عقبه ها و خطرهاي باديه ببيند ، از منكر و نكير و حيّات و عقارب در گور ، كه شرع از آن نشان داده ، ياد كند و به حقيقت داند كه از لحد تا حشر باديه اي عظيم در پيش است كه بي بدرقه طاعت ، بريدن آن دشوار است اگر در اين باديه بدين آساني بدرقه اي به كار است ، پس در باديه قيامت بي بدرقه طاعت چون رستگار است ؟ !
راستكاري پيشه كن كاندر مصاف رستخيز * * * نيستند از خشم حق جز راستكاران رستگار
و آنگه كه لبّيك گويد به جواب نداي حق تا از نداي قيامت بر انديشد كه فردا به گوش وي خواهد رسيد و نداند كه آن نداي سعادت خواهد بود يا نداي شقاوت .
علي بن حسين ( عليهما السلام ) در وقت احرام او را ديدند ؛ زرد روي و مضطرب و هيچ سخن نمي گفت . گفتند : چه رسد مِهتر دين را كه به وقت احرام لبّيك نمي گويد ؟ گفت : ترسم كه اگر گويم لبيك ، جواب دهند : « لا لبّيك و لا سعديك ! » ، و آنگه گفت : شنيده ام كه هر كه حج از مال شبهت كند ، او را گويند : « لا لبّيك ولا سعديك حتّي ترد ما في يديك ! » .
امّا « وقوف عرفه » و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراي عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زاري و گريه ايشان و آن دعا و ذكر ايشان به زبانهاي مختلف ، به عرصات قيامت ماند ؛ كه خلايق همه جمع شوند و هر كس به خود مشغول در انتظار ردّ و قبول .
و در جمله اين مقامات كه برشمرديم ، هيچ مقام نيست ، اميدوارتر و رحمت خدا با آن نزديكتر از آن ساعت كه حجّاج به عرفات بايستند .
در آثار بيارند كه : درهاي هفت كارم پيروزه برگشايند آن ساعت ، و ايوان فراديس اعلي را درها باز نهند و جانهاي پيغامبران و شهيدان اندر علّيين در طرب آرند . عزيز است آن ساعت ! بزرگواراست آن وقت ! كه از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد مي خواهد و از دوست خطاب مي آيد كه : « هل من داع ؟ هل من سائل ؟ » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كشف الأسرار ، ج2 ، ص227 ـ 223
28 |
* پي نوشتها :