بخش 3
1 ـ حج در کتاب خداوند ( 2 )
9 |
ميقات حج - سال هفتم - شماره بيست و هفتم - بهار 1378
اسرار و معارف حج
10 |
حج در كتاب خداوند ( 2 )
محمد علوي مقدم
{ . . . وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً . . . }
« مقام ابراهيم را جايگاه نماز قرار دهيد » .
بنا به روايتي كه از حضرت صادق ( عليه السلام ) ، نقل شده ، « مقام ابراهيم » همان نقطه اي است كه در مسجدالحرام به اين نام معروف شده است ؛ « لاِنَّ مَقامَ اِبْراهِيم اِذا اطلق لا يفهم منه الاّ المقام المعروف ، الّذي هو في المسجد الحرام » . ( 1 )
در مورد مقام ابراهيم ، اقوال ديگري هم هست : ( 2 )
ابوالفتوح رازي گفته است : ( 3 ) برخي از قرّاء ، فعل « اتّخِذوا » را به صيغه ماضي خوانده اند ليكن بيشتر آنان ، به كسر و به صيغه امري قرائت كرده اند .
ابن عربي گفته است : مقام ابراهيم ، جايي است كه ابراهيم خداي خود را در آن جا خوانده و « مصلّي » جايگاه و موضع دُعاست و برخي هم ، معناي اختصاصي مصلّي را در نظر گرفته و آن را ، نمازگاهِ اختصاصي دانسته اند . ( 4 )
و ظاهراً چنين استنباط مي شود كه امر ، در اين جا بر وجوب دلالت مي كند . ( 5 )
ابوالبقاء عكبري نوشته است : « مِن » در « مِن مَقام » براي تبعيض است ؛ يعني « اِتَّخِذُوا بعض مقام ابراهيمَ مصلّيً » و جايز است كه به معناي « في » باشد . ليكن اخفش آن را زايد دانسته و مصلي را اسم مكان شمرده و افزوده است كه : مي توان مصدر دانست و در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير مجمع البيان ، ج1 ، ص 203
2 ـ همان مأخذ و همان صفحه و جلد و نيز مي توان رجوع كرد به تفسير عياشي ، ج1 ، ص58 و 59 و تفسير قمي ، ج1 ، ص 59
3 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج1 ، ص 316
4 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 40
5 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 85
11 |
صورت مضاف آن مقدّر است ؛ يعني « مكان صلوة » .
قرطبي در باره ( 1 ) « مَقام » در آيه { . . . وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً . . . } مي نويسد :
« المقام في اللّغة ، موضع القَدَمَين » و از قول نحّاس نقل كرده است كه « مقام » به فتح ميم ، از « قام » ، « يقوم » ، ثلاثي مجرد مشتق است و مصدر و اسم مكان مي باشد و به ضمّ ميم از « اَقام » ، ثلاثي مزيد فيه است .
شيخ محمّد عبده نوشته است ( 2 ) كه فعل « اتّخذوا » را نافع و ابن عامر به فتح « خاء » قراءت كرده و آن را فعل ماضي دانسته اند و بر فعلِ ماضيِ « جعلنا » معطوف كرده اند . ولي بقيّه قراء آن را به كسرِ خاء خوانده و فعل امر دانسته اند و فعل ماضي « قلنا » را براي ايجاز حذف كرده اند و از لحاظ بلاغي فايده اش اين است كه در اذهان شنونده و خواننده ، تأثير بيشتري دارد .
جمله در اصل « . . . قلنا اتّخذوا مِن مقام ابراهيم مُصَلّي . . . » بوده است .
سيّد هاشم بحراني ( بحريني ) در ذيلِ { . . . وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً . . . } از قول حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده است ( 3 ) كه اگر دو ركعت نماز طواف واجب در جاي ديگري ، جز مقام ابراهيم ، خوانده شود ، « . . . فَعَليك اِعادةُ الصّلاة » .
نويسنده كتاب « اقصي البيان » نوشته است : ( 4 ) وجوب دو ركعت نماز در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) از فعل امر « اِتَّخِذُوا » استنباط مي شود .
ابن عربي نوشته است : ( 5 ) مقام ، جايي است كه ابراهيم خداي خود را در آن جا خوانده است .
مُصلّيً را هم بعضي جايگاه و موضع دعا دانسته اند و برخي ديگر معنايِ اختصاصيِ مُصلّي را در نظر گرفته و آن را نمازگاه دانسته اند .
{ . . . وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ } ( 6 )
نويسنده كتاب ( 7 ) « لسان التنزيل » كلمه « عَهِدْنا » را « فرموديم » معني كرده است . ابن كثير هم درباره معناي { عَهِدْنا اِلي اِبْراهِيمَ وَاِسْماعِيلَ . . . } نوشته است : ( 8 ) يعني « اَمَرَهُماالله أنْ يطهّراه . . . » . ( 9 )
ثعالبي هم ، نوشته است : ( 10 ) « عَهِدنا » ؛ يعني « اَمَرْنا » .
بنابراين ، دستور خدايي اين است كه : خانه كعبه بر اساس تقوي و طهارت بنا شود . و ابوالفتوح رازي هم نوشته است : ( 11 ) « خانه مرا بر طهارت بنا كنيد ؛ يعني بر توحيد . . . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير قرطبي ، ج2 ، ص 112
2 ـ تفسير المنار ، ج1 ، ص 461
3 ـ البرهان في تفسير القران ، ج1 ، ص 152
4 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص 387
5 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 40
6 ـ بقره : 125
7 ـ لسان التنزيل ، ص 207
8 ـ تفسير ابن كثير ، ج1 ، ص 171
9 ـ در صفحه 26 تفسير جلالين هم « و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل . . . » به « امرناهما » تعبير شده است .
10 ـ تفسير ثعالبي ، ج1 ، ص 106
11 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج1 ، ص 318
12 |
و جالب اين كه ، به جهت فضيلت و اهمّيت اين خانه ، بر ديگر مكان ها ، خدا گفته است : « بيتي » و بيت را به خود نسبت داده ، تا مزيّت آن ، بر ديگر مكان ها روشن شود .
و به قول شيخ طبرسي : ( 1 ) « و انّما أضافَ البيتَ الي نفسِه تفضيلاً لَهُ عَلي سائر البقاع و تمييزاً و تخصيصاً » .
نويسنده تفسيرِ المنار نوشته است : ( 2 ) « عَهِدَالله بالشيء ؛ وَصّاه به » و منظور اين است كه خداوند آن دو ـ ابراهيم و اسماعيل ـ را مكلّف كرد كه خانه كعبه را از آفات و شرك و به قول طبري ، از بت ها و پرستش بت ها و شرك به خدا تطهير كنند كه به قول نويسنده « مختصر تفسير طبري » ( 3 ) همين معني « اَولَي الاقوال بالصواب عند الطبري علي ما في تفسيره » مي باشد .
ابن كثير هم در ذيل { . . . اَن طهّرا بَيتي ( 4 ) . . . } نوشته است : ( 5 ) يعني با « لا اِلهَ الاّ الله » از بت هايي كه مشركان آنها را بزرگ مي پنداشتند ، خانه را تطهير كنيد و در واقع خدا مي خواهد بگويد : « طَهِّراهُ مِنَ الشرك و الرَّيْب و اَبنياهُ خالصاً لِلّهِ . . . » و زجاج ( 6 ) گفته است : معناي « طَهِّرا » ؛ « اصفاه من تعليق الأصنام عليه » است .
و به گفته شيخ طبرسي ( 7 ) « اَن طَهّرا بيتي . . . » يعني « اَيْ طَهّرا بيتي » كه به اصطلاح « اَنْ » مفسّره باشد و بيت را هم ، تفضيلاً علي سائر البقاع ، خدا به خود اضافه كرده است .
اختصاص « بيت » به ذات خدا كه منزه از صفات جسمي است ، براي چيزي نيست ، بلكه به قول نويسنده تفسير المنار ، ( 8 ) جنبه سمبليك دارد و آن را بيت الله گفته ، تا اشارتي باشد به اين كه ذات مقدّس خدايي ، حاضر و ناظر است ، البتّه منظور حضورِ رحمت الهي است و لذا توجّه بدان نيز ، به منزله توجّهِ ذات عاليه اوست ، همان طوري كه از مكان دور نيز ، در نماز ، بدان مكان توجّه مي شود .
پس اين كه ، خدا به ابراهيم و اسماعيل ، فرمان داده و بر عهده آنان گذاشته كه خانه اش را براي طواف كنندگان آماده سازند ، معلوم مي شود كه اين جا خانه كسي نيست ، خانه هيچ يك از انسان ها نيست ، خانه به ملّت خاصي تعلّق ندارد و حتّي ابراهيم و اسماعيل هم مالك اين خانه نيستند تا چه رسد به ساكنانِ فعليِ آن منطقه .
ابن قتيبه ( متوفّاي 276 هجري ) نوشته است : ( 9 )
« العاكفين ؛ المقيمين . يقال : عكف الرجل علي كذا ؛ اذا أقام عليه » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير مجمع البيان ، ج1 ، ص 204
2 ـ تفسير المنار ، ج1 ، ص 462
3 ـ مختصر تفسير الطبري ، ج1 ، ص 53
4 ـ در صفحه 26 تفسير جلالين نوشته شده است كه : حرف جرّ « ب » مقدّر است و در واقع « بأَن طهّرا بيتي . . . » بوده است .
5 ـ تفسير ابن كثير ، ج1 ، ص 172
6 ـ معاني القرآن و إعرابه ، ج1 ، ص 187
7 ـ تفسير جوامع الجامع ، ج1 ، ص 78
8 ـ تفسير المنار ، ج1 ، صص 460 تا 463
9 ـ تفسير غريب القرآن ، ص 63
13 |
« و منه الإعتكاف : انّما هو الإقامة في المساجد علي الصلاة و الذكر لله » . ممكن است كسي بگويد كه چرا در آيه مورد بحث ( آيه 125 سوره بقره ) فعلِ « طَهِّرا » به صيغه مثنّي است و مورد خطاب هم ، ابراهيم و اسماعيل ـ پدر و پسر ـ هر دو مي باشند ولي در آيه 27 سوره حجّ ، مورد خطاب ، ابراهيم تنهاست و گفته شده { . . . وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ } .
در پاسخ ، با توجّه به آيه 27 سوره حجّ ، مي توان گفت :
در آيه 125 سوره بقره هم ، روي سخن بالاستقلال به ابراهيم است و اسماعيل عنوان تَبَعي دارد و در واقع ، عملِ تطهير به عهده ابراهيم ( عليه السلام ) است و اسماعيل ياري كننده اوست . ( 1 )
اينك آيه 126 سوره بقره را ، مورد بحث قرار مي دهيم :
{ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً . . . } ( 2 )
« اي پيامبر ، هنگامي را به ياد آر ) كه ابراهيم گفت : اي خدايِ من ، اين شهر را ، محلِّ اَمْن و آسايش قرار ده ، اين سرزمين را شهر اَمْني ، قرار بده . »
و دنباله آيه ، چنين است :
{ وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَي عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ }
« و به كساني از اهل اين سرزمين كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند ، از ميوه هاي فراوان روزي عنايت كن ( ما اين دعاي ابراهيم را اجابت كرديم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختيم ) ليكن به آنان كه كافر شدند ، بهره كمي خواهيم داد ( از رزق اين جهان كه روزي اندكي است ) و سپس آنان را در آخرت به عذاب آتش دچار مي سازيم و چه بد سرنوشتي و سرانجامي دارند ! »
درخواست ابراهيم ، از خدا اين است كه : مكّه را محلّ امن قرار دهد و امنيّت مستقرّ گردد و به گفته شيخ طبرسي ، ( 3 ) علاوه بر امنيّت معنوي ، امنيّت از تخريب و اِنهدام و ايمني از قحطي و تنگدستي هم مورد تقاضايِ ابراهيم بوده است .
ابوالفتوح رازي ، ( 4 ) « آمن » را به معناي « مأمون » دانسته است ، از باب : « ليلٌ قائمٌ » ؛ شبي كه در آن نَخُسبند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكته هايي از قرآن مجيد ، ص 462
2 ـ بقره : 126
3 ـ تفسير مجمع البيان ، ج1 ، ص 206
4 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج1 ، ص 320
14 |
و « نهارٌ صائمٌ » ؛ روزي كه در آن روزه دارند .
و « بيعٌ رابحٌ » ؛ بيعي كه در آن سود كنند .
و « صفقةً خاسرة » ؛ دست زدني ( كنايه از معامله و داد و ستد ) كه در آن زيان كنند .
و « بلدٌ آمن » ؛ شهري كه در آن ايمن باشند .
« آمناً » صفت برايِ « بَلَد » است ، پس تنها اهل شهر و مردم بلد را در بر نمي گيرد ، بلكه نبات و حيوان هم از خطر قطع و صيد در اَمان هستند و اين است كه قطع درختان و صيد جانوران بر مُحرمان روا نيست .
نكته جالب اين كه : به قول سيّد قطب ( 1 ) از اين آيه مي فهميم كه وراثت خانه بايد با فضيلت و نيكوكاري همراه باشد ؛ زيرا ابراهيم ، پس از درخواست { ربّ اجْعَل هذا بلداً آمِناً . . . } دعاي ديگري و درخواست دوّمي از خدا دارد كه مي گويد :
« به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين ، مردمي كه { مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّه } باشد و به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد ، از ثمرات و بهره ها روزي عنايت كن » ؛ يعني به آنان كه اهل فضيلت هستند . و نتيجه آن كه ابراهيم ( عليه السلام ) وراثتِ همراه با فضيلت را ، درخواست كرده است .
و به قول سيّد قطب : « . . . مرّة اُخري يوكّد معني الوراثة للفضل و الخير . . . » را با بخشي از آيه { . . . وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلا . . . } تأييد كرده و در واقع اين نعمت را ويژه اهل فضيلت دانسته و گروهي را كنار گذاشته است ، گو اين كه به علت كمال لطف خدايي ، به غير مؤمنان هم كه مشمولِ دعاي ابراهيم نبودند ، اين بركات شامل شده و مي شود ، منتهي كافر هم از بهره اندك كه همان بهره حيواني باشد ، استفاده خواهد كرد و بهره اش ثمرات محدود و منقطعي خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد ؛ { . . . وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلا . . . } .
براي اين كه معني و تفسير دقيق آيه مورد بحث را بفهميم ، سخن ابوالفتوح رازي را باز مي گوييم كه گفته است : در اين بخش از آيه حذف و اختصاري هست و تقدير آن ، چنين است : « اُجيبُ دَعْوتك في مَن آمن بي واليوم الآخر ، فامّا من كفر فاُمَتّعه قليلاً . . . » ؛ يعني اي ابراهيم ، دعاي تو در حق مؤمنان مستجاب است امّا در مورد كافران ، ايشان را اندكي برخورداري دهم .
شيخ طوسي نوشته است : ( 2 ) تقدير { وَاِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ . . . } چنين بوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ في ظِلال القرآن ، ج1 ، ص 155
2 ـ تفسير التبيان ، ج1 ، ص 456
15 |
است : ( 1 ) « و اذكُر اذ قال ابراهيم ربّ اجعل . . . »
« بَلَداً آمِناً » يعني « بلداً يأمنون فيه . . . »
معناي درخواست ابراهيم كه از خدا خواسته است تا اين شهر بَلَد امن باشد ، اين است كه بيت الله و كعبه ، مركزي باشد كه تعدّي و تجاوز در آن نباشد ، هر كس به وظيفه اش آشنا باشد ، هر كس بتواند در كمال آزادي حرف خود را بگويد ، تجاوز و خيانت در آن نباشد ، آبرويِ مردم محترم باشد ، بيت الله محل امن و امان باشد .
ابن عربي گفته است : امنيّت بلد ، بدين معني است كه هر كس در آن مأمون باشد و در امان و به اصطلاح ، اهل بلد در امنيّت باشند و اين به طور مجاز است ولي به هر حال ، { وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً } .
طبرسي هم گفته است : ( 2 ) « بلداً آمناً » يعني « بلداً ذا أمن » از قبيل « عيشةً راضية » هست ؛ يعني « عيشةً ذاتَ رِضيً » . ( 3 )
برخي گفته اند : بخشي از اين آيه در سوره ابراهيم هم تكرار شده است . سِرّ آن چيست ؟ و چرا در آيه مورد بحث ( 126 سوره بقره ) گفته شده { وَاِذْ قالَ اِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً } يعني « بلداً » بدون الف و لام .
و در آيه 35 سوره ابراهيم ، گفته شده است : { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً } ؛ يعني « البلد » با الف و لام ذكر شده است .
در جواب گفته اند : در آيه نخستين كه « بلداً » بدون الف و لام است ، اشاره است به كعبه پيش از ساختن ، ولي در آيه 35 سوره ابراهيم كه گفته شده : « البلد » و با الف و لام آمده ، در واقع « اشارةٌ بعد بناء الكعبه » .
به عبارت ديگر در آيه نخستين ، « بلداً » مفعول دوّم است و « آمناً » نعت است و صفت براي آن . و در سوره ابراهيم « البلد » مفعول اوّل است و « آمناً » مفعول دوم براي فعل « اِجْعَلْ » در آيه 35 .
يا به عبارت ساده تر : در آيه نخستين ، ابراهيم خواسته است كه سرزمين بي آب و علفي به صورت « بَلَدَاً آمناً » در آيد و در سوره ابراهيم آيه 35 خواسته شده كه بَلَد غير آمِن ، محلّ اَمْن شود . ( 4 )
بخش دوّم آيه چنين است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اين سخن را زجّاج ( متوفّاي 311 هـ . ق . پيش از شيخ طوسي در كتاب « معاني القرآن و اعرابه » ج1 ، ص187 گفته است .
2 ـ تفسير جوامع الجامع ، ج1 ، ص 78
3 ـ فاضل مقداد در ج1 ، ص 335 كتاب « كنز الفرقان » گفته است : { بلداً آمناً } از باب تسميه محلّ به اسم [ حالّ فيه ] مي باشد ؛ زيرا اَمن و اَمان ، در حقيقت مربوط به اهل بلد مي شود .
در ج2 ، ص294 كتاب « مسالك الأفهام » هم ، { بلداً آمناً } را [ بلداً ذا أمْن ] مثل آيه 21 سوره الحاقه « = عيشة راضية » معني كرده است .
4 ـ براي آگاهي بيشتر ، صفحه 22 اسرار التكرار في القرآن مطالعه شود و نيز رجوع شود به صفحه 8 تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها .
16 |
{ . . . وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلا . . . }
ابراهيم پس از درخواستِ امنيّت براي رفاه زندگي ، درخواستِ رزق و ثمرات كرده است ؛ زيرا « أسْكَنَهُمْ بواد غَيْر ذي زَرْع » .
سيّد هاشم بحراني ( 1 ) ( بحريني ) از قول ابوعلي طبرسي نقل كرده است كه امام صادق ( عليه السلام ) گفته است : علاوه بر ثمرات مادّي كه از آفاق جهان بدان ناحيه مي رود ، مي توان ثمرات معنوي را كه ثمرات قلوب باشد ؛ يعني محبت مردم به يكديگر ، در نظر گرفت .
ابوالبركات ، ابن الأنباري گفته است ( 2 ) كه :
« مَنْ » در محل نصب است ؛ زيرا بَدَل بعض از كُلّ است از « اَهْله » و ضمير « هم » در « منهم » به مبدلٌ منه برمي گردد .
ابوالبقاء عكبري هم گفته است : ( 3 ) « مَنْ » بَدَلِ بعض از كلّ است از « اَهْله » و در « مَنْ كَفَرَ » هم دو وجه جايز است :
1 . « مَنْ » موصول باشد و به معناي « الَّذي » و در محلِ نصب . فعل آن با قرينه محذوف و تقدير آن « وَارْزُقْ مَنْ كفر » است .
2 . « مَنْ » شرطيه باشد ، فعل « كفر » فعل شرط و فعل « اُمَتِّعُه » جوابِ آن ، و فاء هم خود دليل است بر اين كه : فعل ، جواب شرط است .
« قليلاً » هم به گفته ابوالفتوح رازي ( 4 ) ممكن است صفت مصدر محذوفي باشد ؛ يعني « متاعاً قليلاً » و نيز امكان دارد كه « قليلاً » صفتِ ظرفِ محذوفي باشد ؛ يعني « زماناً قليلاً » .
مكّي ابن ابي طالبِ ( 5 ) قيسي ( متوفّاي سال 437 هـ . ق . ) پيش از ابوالفتوح رازي و ديگران ، با تفصيل بيشتر همين مطالب را گفته و افزوده است كه : مجزوم نشدن فعل « فامتعه » كه جواب شرط است به علت دخول « فاء » مي باشد و نيز افزوده كه ممكن است « مَنْ » مبتدا باشد و محلاً مرفوع و فعل « امتّعه » خبرِ آن .
ابويحيي محمّد بن صُمادح التجيبي ( 6 ) ( متوفاي سال 419 هـ . ق . ) فعل « فامتّعه » را « اَرزُقُه في حياته » تفسير كرده است و در تفسير « ثم اضطرّه » هم گفته است : « معني الإضطرار ، الإكراه و الإجبار » .
فاضل مقداد گفته است : ( 7 ) از جمله « و ارزق أهلَه مِن الثَّمرات ( 8 ) . . . » رفاهيّت در معيشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ البرهان في تفسير القرآن ، ج1 ، صص 153و154
2 ـ البيان في غريب القرآن ، ص 122 و نيز رجوع شود به ج2 ، ص 119 تفسير قرطبي .
3 ـ التبيان في اعراب القرآن ، ج1 ، ص 113 و تفسير منهج الصادقين ، ج1 ، ص 309 و تفسير شُبّر ، ص 58 و مسالك الافهام ، ج2 ، ص 294 كه « مَنْ » را بدل بعض از كلّ است از « اهله » « قصداً الي تخصيص الرزق بهم » و كنز العرفان ، ج1 ، ص 335
4 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج1 ، ص 320 و نيز مي توان رجوع كرد به ج1 ، صص 456 تا 460 تفسير التبيان .
5 ـ مشكل اعراب القرآن ، ص 71
6 ـ مختصر من تفسير الإمام طبري ، ص 53
7 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص 337
8 ـ الثمرات . المأكولات ممّا يخرج من الأرض و الشجر .
17 |
و نيك حالي ، فهميده مي شود ؛ زيرا گفته شده « مِنَ الثمرات » و گفته نشده : قوت و مايحتاج اوّليه و نيازهاي مقدماتي زندگي .
و نيز گفته است : از امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده كه منظور از « ثمرات » « ثمرات القلوب » است ؛ يعني آنان را نزد مردم محبوب گردان .
درخواست امنيّت براي مكّه و دُعا براي اهل مكّه ، به كثرت ثمرات و نعم ، خود چيزي است كه مُشعر به افضليّت مكّه و افضليّت مجاورت مكّه است . ( 1 )
فاضل مقداد ( 2 ) درباره « و مَن كفر فامتّعه قليلاً » گفته است : اين جمله جواب از سؤال مقدّري است ؛ زيرا در بخش نخست ، دعا براي مؤمنين ، متبادر به ذهن بود ولي خدا گفته است : « وَمَن كفر فامتّعه . . . » ؛ يعني « وَارزق مَنْ كَفَرَ ايضاً . . . » ؛ كافران را هم بهره مند خواهم ساخت زيرا كه آنان را آفريده ام و ملتزم به دادن روزيِ ايشان شده ام .
خواجه عبدالله انصاري ، نيكوتر ترجمه كرده است : ( 3 )
« . . . گفت كافران را هم ، اندكي برخوردار كنم ، پس از آن ، آنها را گرفتار آتش سازم ، كه بد فرجام و عاقبتي است . »
نويسنده اقصي البيان ، نوشته است : ( 4 ) در « ثُمّ اضطرّه الي عذاب النّار » ثُمَّ براي تراخي است ؛ يعني « اَدفعه بعد زمان الي النار و أشوقه اليها في الآخرة و بئس المصير ، اي المرجع و المَأوي » .
نويسنده تفسير المنار نوشته است : ( 5 ) از سياق عبارت « . . . وَمَنْ كَفَرَ . . . » چنين استنباط مي شود كه در اين عبارت ، از جنبه بلاغي ، ايجاز به حذف وجود دارد كه از جمله ، فهميده مي شود و اين گونه ايجازها ، ويژه كلام خداست و در واقع خدا گفته است . درخواست ابراهيم درباره مؤمنان مستجاب است ؛ « فَجَعَلَ لَهُمْ هذا الخير في الدنيا . . . » .
{ وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ } ( 6 )
« ( و نيز به ياد آور ) وقتي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه كعبه را بالا مي بردند ( و مي گفتند ) خدايا ! از ما بپذير و اين خدمت را از ما قبول كن ، البته كه تو شنوايي و دانايي »
در بخش دوم اين آيه و در آيه هاي بعدي ( 7 ) مسأله تضرّع و دعا طرح شده و از خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان مأخذ و همان صفحه .
2 ـ همان مأخذ ، ج1 ، ص 336
3 ـ تفسير ادبي و عرفاني كشف الاسرار ، ص 53
4 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص 313
5 ـ تفسير المنار ، ج1 ، ص 465
6 ـ بقره : 127
7 ـ آيات 128 و 129 سوره بقره .
18 |
خواسته شده و به خدا نيايش شده كه :
« پروردگارا ! در ميان ذريّه من فرستاده اي برانگيز كه آيات تو را برايشان بخواند و به آنان علم و حكمت بياموزد و روان شان را از زشتي ها پاك و منزّه سازد »
و آهنگ دعا چنان است كه در هر شنونده اي اثر مي گذارد و به او ، حيات مي بخشد و اين خود ، از ويژگي هاي قرآن است . ( 1 )
از آيات قرآني به طور كلي چنين استنباط مي شود كه ابراهيم كعبه را تجديدِ بنا كرده ؛ زيرا از آيه 37 سوره ابراهيم فهميده مي شود كه خانه قبل از ابراهيم بوده كه او گفته است : { رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ . . . } ؛ يعني : « اي خدا ، برخي از فرزندانم را در اين سرزمينِ خشك و سوزان ، در كنارِ خانه تو سكونت دادم . »
از اين آيه مي فهميم كه اثري از كعبه ، به هنگام ورود ابراهيم در سرزمين مكّه ، وجود داشته است .
جصّاص ( 2 ) ذيل آيه 127 سوره بقره ، در بحث از { . . . رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا . . . } گفته است : معناه : « يقولان ربّنا تقبّل » و فعلِ « يَقُولانِ » به خاطر دلالت كلام ، حذف شده است . و در قرآن نظير اين فراوان است :
همچون آيه ( 3 ) { . . . وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمْ . . . } يعني : « يقولون أخرجوا أنفسكم » .
ابوالبركات ( 4 ) ابن الانباري هم گفته جصّاص را تكرار كرده و افزوده است : « حذف القول كثير في كتاب الله و كلام العرب » و نيز اضافه كرده است كه : برخي از قُرّاء هم در « مِنَ البيت » وقف مي كنند و جمله را از « وَاِسْمعيل » آغاز مي كنند و در اين صورت ، مفهوم آيه چنين مي شود : « و اسمعيل يقول ربّنا » .
در واقع اينان گفته اند : « اِنّ البناء كانَ مِن ابراهيم وحدَه و الدُعاء كان مِنْ اسمعيل وحده » .
ابن كثير ذيل تفسير آيه مورد بحث ، ضمن اين كه نوشته است : « قواعد » جمع « قاعده » به معنايِ اساس است ، متذكّر شده كه خانه كعبه ، پنج سال پيش از بعثت پيامبر ، تجديد بنا گرديده ، يعني در 35 سالگي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و حجرالأسود هم به دست رسول الله كه پيش از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ في ظلال القران ، ج1 ، صص 155 و 156
2 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 93
3 ـ انعام : 93
4 ـ البيان في غريب اعراب القرآن ، ج1 ، ص 123
19 |
بعثت او را « امين » مي خواندند ، نصب گرديد . ( 1 )
فاضل مقداد ( 2 ) ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است : « يرفع » فعل مضارع است و حكايت حال ماضي را مي كند و « قواعد » هم جمع « قاعده » است و جمع بستن آن به اعتبار اين است كه هر قسمت نسبت به مافوق خود ، قاعده محسوب مي شود و بنا به حساب مي آيد ، نسبت به قسمت زيرين .
معناي « يرفع » يعني : يثبت و يبني ؛ زيرا وقتي كه هر راه چيده شود و بنّا ، آن را روي هم بگذارد ، متّصف به ثبوت مي شود .
و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان ، چيزي است كه به تدريج و خود به خود ، درست مي شود و در واقع بالا آمدن بنا با روي هم گذاشتن مواد و مصالح ساختماني ملازمه دارد ، و در اين مورد هم از بابِ اطلاق معناي « لازم » و اراده معناي « ملزوم » است .
اين كه قرآن گفته است : { وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ . . . } فصيح تر است تا كه گفته شود : « . . . يبني علي القواعد » و يا بگوييم : « و اذ يرفع ابراهيم قواعد البيت . . . » ؛ زيرا در اين دو تعبير ، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشايندي است و روشنيِ عبارت موجب شادي و خوشايندي ، در صورتي كه در تعبير قرآن هيچ ابهامي وجود ندارد و بسيار هم فصيح است .
فاضل مقداد ، ذيل بحث از همين آيه نوشته است :
« و اسمعيل » واو ، براي بيان حال است و « اسمعيل » مبتداست و مي دانيم كه بناي بيت ، نياز به دستيار دارد ؛ يعني « اسمعيل يناوله » .
در بابِ { رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا } نوشته است : اين جمله دعائيه دلالت دارد بر اين كه خانه را براي عبادت ساختند و نه براي سكونت ؛ زيرا هدف اصلي از درخواستِ تقبّلِ چيزي ، جز عبادت ، چيز ديگري نمي تواند مُتصوّر شود . ( 3 )
علاّ مه جواد الكاظمي ( متوفّايِ اواسطِ قرن يازدهم هـ . ق . ) همان مطالبِ فاضل مقداد را تكرار كرده و شرح و بسط فراواني داده و متذكر شده است : ( 4 )
« وَاِذْ يرفع » يعني « و اذكر اذ يرفع » .
و « القواعد جمع القاعده و هي الأساس و الأصل » .
نويسنده كتاب ( 5 ) « أقصي البيان » همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتي بيان كرده و افزوده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير القرآن العظيم ، ج1 ، صص 180و181
2 ـ كنز العرفان ، ج1 ، صص 337و338
3 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص 339
4 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص 298
5 ـ أقصي البيان ، ج1 ، ص 415
20 |
« رفع » ، « اِعلام » و « اِصعاد » تقريباً نظير يكديگرند ، منتهي ، نقيضِ رفع ، وَضع است و نقيض كلمه اِصْعاد ، انزال است .
رفعت نقيض ذلّت است .
و نيز كلمات : « قواعد » ، « اساس » و « اركان » تقريباً نظير يكديگرند .
واحد قواعد ، قاعده است . قاعده در لغت ثبوت و استقرار مي باشد ؛ قاعدة البناء ؛ أساسه الّذي بني عليه .
{ إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ } ( 1 )
« البته كه سعي ميان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهي است ، بنابراين كساني كه حج خانه خدا و يا عمره به جا مي آورند ، مانعي ندارد كه سعي ميان صفا و مروه نيز به جاي آورند و كساني كه فرمان خدا را در انجام كارهاي نيك اطاعت كنند ، همانا كه خدا در برابر اعمال آنها شكرگزار و از كارهاي آنها آگاه است . »
زجاج ، نوشته است : ( 2 ) شعائر جمعِ شعيره است : « والشعائر ، كلّ ما كان موقف اَو مسعي و ذبح . »
مسلمانان از طواف ( يعني سعي ، و اين از مقوله مجاز است ) ميان صفا و مروه اجتناب داشتند ؛ زيرا كه اعراب جاهلي اصنام خود را ميان دو كوه صفا و مروه گذاشته بودند و مي پنداشتند كه سعي در آن جا گناه است و لذا قرآن گفت :
{ . . . فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا . . . } ، پس از نزول اين آيه ، خدا اعلام كرد ، اين دو از شعائر هستند و سعي ميان آن دو كوه ، گناهي نيست .
جصّاص در ذيل آيه مورد بحث ، نوشته است ( 3 ) از قول ابن عباس :
« قال : كان علي الصفا تماثيلُ و أصنام و كان المسلمون لا يَطُوفُون عليها ؛ لأجلِ الأصنام و التماثيل : فانزل الله تعالي : { فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا . . . } .
ابن عربي ذيل بحث از اين آيه ، نوشته است : ( 4 )
« مِنْ شعائرالله يعني مِنْ مَعالم الله في الحجّ » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره : 159
2 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص 216 و 217 و 218
3 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 110 ، بسياري از مطالب « احكام القرآن » جصّاص را مؤلفان و مفسران بعدي ، در كتابهاي خود نوشته اند .
4 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 47
21 |
مفرد شعائر ، شعيره است . اِشعارالهَدْي ؛ يعني نشان گذاشتن حيوان قرباني با داغ و علامت ديگر .
{ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } جُناح در لغت يعني مَيْل و انحراف به هر طريقي كه باشد ، ليكن بيشتر ، در انحرافِ به گناه به كار رفته است و بعدها ، در دين به طور مَجاز ، از جُناح تعبير به گناه شده است .
شايد به ذهن كسي خطور كند كه ظاهراً در آيه ، تعارضي هست ، بدين معني كه ، چطور مي شود بگوييم : صفا و مروه از شعائرالله است و گناهي نيست كه سعي ، ميان آن دو انجام شود .
در جواب مي گوييم : چنين نيست بلكه بايد بدانيم كه در دوره جاهليّت ، عرب ها پس از زيارت بُت هاي خود ، طواف و سعيي هم براي صفا و مروه انجام مي دادند و چون مسلمان شدند ، از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيدند كه آيا طواف و سعي صفا و مروه ، ضرورت دارد ؟ اين آيه نازل شد : { إنّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ . . . } و بعدها رسم شد كه ميان اين دو كوه ، سعي انجام شود .
وقتي مي گوييم : « لا جُناح عليكَ أَنْ تَفْعل » خودِ اين عبارت ، اِباحه و دستور جواز انجام فعل است .
و وقتي مي گوييم : « فلا جُناح عليكَ اَلاّ تفعل » خود ، اباحه اي است براي ترك فعل و مي تواند دستوري براي انجام ندادن آن كار باشد .
بنابراين ، قول خداي سبحان { . . . فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا . . . } نمي تواند دليلي بر ترك سعي و طواف باشد ؛ زيرا در جاهليت كه سعي و طواف ميان آن دو كوه ، براي خاطر بت ها بوده و بر باطل ، گناه شمرده مي شده ، ولي بعد از اسلام ، خدا گفته است كه ممنوع نيست ؛ زيرا براي هدف باطلي نيست ، و چون مشكلي براي مسلمانان نخستين بوده و خاطره اي از دوران جاهلي ، در ضمير آنان نقش بسته ، لذا آيه ، نازل شد كه { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ . . . } يعني « مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِكِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْكُفْرِ وَمَوضوعاتِهِ » . پس هر شخص حجّ و عمره گزاري از طواف به آن دو ، ممنوع نخواهد بود .
« التطوّع ؛ ( 1 ) هو ما يأتيه المرء من قِبل نفسه ، يعني آن چه كه شخص از پيش خود و به ميل خود انجام دهد . ( 2 )
در تفسير « لباب التأويل في معاني التنزيل » معروف به تفسير « الخازن » كه در سال 725
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در صفحه 210 لسان التنزيل نوشته شده : تطوّع : هركه به رغبت خويش كند نيكي را و از خويشتن كاري كردن كه برونِ فريضه و سنت بود ؛ يعني طاعتِ زيادي .
2 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص 48
22 |
هجري تأليف شده ، نوشته شده است : ( 1 )
در اين آيه ، صفا و مروه نام دو كوه معروف است در مكّه كه در دو طرف مَسْعي واقع شده و براي همين است كه الف و لام بر آنها ، در آمده است .
« شعائر الله » ؛ يعني هر نشانه اي كه وسيله قرب به خدا باشد ، از دعا و نماز و ذبيحه .
مشاعر الحج ؛ يعني مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ويقال : شعائر الحج ، شعائر همان مناسك است .
كلمه « جُناح » از « جَنَحَ » : إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقيم .
در جاهليّت به احترام دو بُت « اَساف » كه در صفا قرار داده شده بود و بت « نائله » كه در مروه گذاشته شده بود ، ميان صفا و مروه ، سعي به جا مي آوردند و دور آن دو بت مي گشتند و چون اسلام بت ها را شكست ، مسلمانان از سعي ميان صفا و مروه سر باز زدند و آن را كار نادرست و ناخوشايندي پنداشتند ، اين آيه ، نازل شد و به آنان اجازه داد كه ميان صفا و مروه سعي انجام شود و اعلام شد كه اين دو ، از شعائرالله است ؛ گو اين كه در جاهليّت از شعائر جاهلي بوده است . ( 2 )
اسماعيل بن كثير دمشقي ( متوفاي سال 774 هـ . ق . ) در تفسير خود ، در ذيل آيه مزبور ، نوشته است : ( 3 ) از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده : « . . . فليس لاَِحَد أَنْ يَدَعَ الطَّواف بِهِما »
و نيز نوشته است كه رسول خدا گفته است : « اِبْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به » يا « اِبْدَؤوا بما بدأالله به » . ( 4 )
و افزوده است كه اين سعي ، رمزي است از رفت و آمد هاجر ميان صفا و مروه براي يافتن آب جهت فرزندش ؛ يعني سعي ، تلاش و حركتي است داراي هدف . ( 5 )
ابي سعود ، محمد بن محمد العمادي ( متوفّاي سال 951 هـ . ق . ) در تفسير خود ، ذيل بحث از آيه مزبور ، نوشته است : ( 6 )
{ . . . فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً . . . }
فعل « يطَّوَّف » از باب تفعّل بوده كه اصل آن « يتطوّف » بوده ، « تا » ي منقوط به « طا » ي مؤلّف بَدَل شده و « طاء » در « طاء » ادغام گرديده است .
و علّتِ اين كه از باب « تفعل » آمده ، اين است كه طواف كننده در طواف خود به تكلّف مي افتد و كوشش بي اندازه ، بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمّل كند . ( 7 ) حرف جرّ « في »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص 111
2 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص 112
3 ـ تفسير القرآن العظيم ، ج1 ، ص 198 تا 200
4 ـ همان مأخذ ، ج1 ، ص 199
5 ـ بسياري از مطالب قدما و نوشته هاي آنان ، در جلد يكم ، ص 169 تفسير « البرهان في تفسير القرآن » تأليف سيد هاشم بحراني ( بحريني ، متوفّاي سال 1107 يا 1109 هـ . ) نيز هست . نوشته است : ( ج1 ، ص 169 ، البرهان ) برخي مي پنداشتند كه سعي ميان صفا و مروه از ساخته هاي مشركان است ، لذا آيه « إن الصفا والمروة . . . » نازل شد .
و نيز از قول امام صادق ( عليه السلام ) ، نقل شده كه « . . . فلا جُناح عليه أَنْ يَطّوّف بهما . . . » يعني « لا حَرَجَ عَليه أَن يطّوّف بهما » .
6 ـ تفسير ابي السعود ، ج1 ، ص 140
7 ـ يكي از معاني باب تفعّل تكلّف است ، و هو معاناة الفاعل الفعل ليحصل نحو : « تشجّع عمروٌ » اي تكلّف الشجاعة وعاناها لتحصل ، نقل از مقدّمه ( المنجد ) .
23 |
هم حذف شده است و اصل آن « . . . في ان يطّوّف بهما . . . » بوده است .
درباره { مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً } نوشته است : « خيراً » منصوب است ؛ زيرا كه صفت است براي مصدر محذوف ؛ يعني در اصل « و من تطوّع تطوّعاً خيراً » بوده است .
جلال الدين سيوطي ( متوفاي سال 911 هـ . ق . ) در تفسير خود ، ضمن بحث مفصّل درباره آيه مورد بحث ، نوشته است : ( 1 ) لازم است كه سعي از صفا آغاز شود ، هر چند كه حرف عاطفه « واو » مفيد ترتيب نيست ، ليكن از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حديثي هست كه فرمود : « اِبْدَؤُوا بِما بَدَءَ الله به » .
فاضل مقداد ، ذيل آيه مزبور ، نوشته است : ( 2 ) صفا ، در لغت ، سنگ سخت مرمري است . مفرد ، اين كلمه ، « صَفاة » است مثل حَصا و حَصاة .
جوهري از قول أصمعي نقل كرده : « المَرْو ، حجارةٌ بيضٌ برّاقةٌ يقدح منها النار » واحد آن « مروة » است .
بعدها صفا و مروه براي دو كوه در مكّه عَلَم شده و مشهود است . ( 3 )
و نيز فاضل مقداد افزوده است كه « شعائر » به گفته جوهري ، نشانه هاي حج است و هر چيز نشانه طاعت خدا باشد ، شعائر است .
به عقيده أصمعي ، مفرد شعائر ، شعيره است ، و ديگران مفرد اين كلمه را « شعاره » دانسته اند .
« جُناح » ؛ يعني گناه و اِثْم ، اصله من الجنوح : خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست .
سعي از اركان حج است و واجب ؛ زيرا نصوصي از اهل بيت ( عليهم السلام ) بر وجوب آن هست و پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « إِسْعَوْا فإِنَّ اللّهَ كَتَبَ عليكم السّعي » . ( 4 )
نويسنده كتاب ( 5 ) « اقصي البيان » بسياري از مطالب « كنز العرفان » را باز گفته و افزوده است : علّت اين كه ، در قرآن گفته شده : { . . . فَلا جُناحَ عَلَيْه . . . } اين است كه مسلمانان در آغاز مي پنداشتند كه سعي ميان صفا و مروه و طواف آن دو ، گناه است ؛ زيرا طواف براي بزرگداشت آن دو بتِ پنداريِ صفا و مروه بوده ، پس از اسلام و شكستن بت ها براي مسلمانان نيز سعي ميان آن دو ، استوار بود و حتي براي آنان حَرَجي بود ، خدا اين حَرَج را برداشت و فهماند كه كار بت پرستان حج گزار جاهلي كه بت ها را طواف مي كردند و بر آنها دست مي كشيدند و آنها را مسح مي كردند ، گناه بود و نوعي كجروي ، و چون هدف تغيير كرد ، قرآن گفت : { . . . فَلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الدُّر المنثور ، ج1 ، ص160
2 ـ كنز العرفان في فقه القرآن ، ج1 ، ص311
3 ـ برخي از فرهنگ نويسان ، كلمه « الصفا » را سرياني دانسته ، و به معناي صخرة .
4 ـ كنز العرفان في فقه القرآن ، ج1 ، ص 312
5 ـ اقصي البيان في آيات الاحكام ، ج1 ، ص 389
24 |
جُناحَ عَلَيهِ . . . } . ( 1 )
نويسنده كتاب « مسالك الأفهام » هم در بحث از آيه مزبور ، نوشته است : ( 2 )
« شعائر » ، جمع شعيره ، به معناي علامت است و در واقع علامت هايي است كه آدمي را به ياد خدا مي اندازد .
و در بحث از { . . . فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ . . . } نوشته است :
يعني آنان كه حج خانه يا عمره انجام مي دهند { . . . فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما . . . } مانعي ندارد كه بر آن دو طواف كنند و نيز افزوده است از ظاهر عبارت « فلا جُناحَ » شايد بعضي بگويند : اين سعي مي تواند واجب نباشد ؛ يعني مستحب و يا مباح باشد . ( 3 )
نويسنده كتاب ، در پاسخ اين شبهه گفته است : ( 4 ) چنين نيست بلكه سعي ميان صفا و مروه واجب است و از اركان مي باشد و با ترك آن حج باطل است ؛ زيرا ائمه اطهار ( عليهم السلام ) اَعْرَف به قرآن هستند و آيات قرآني را بهتر درك كرده اند ؛ چه ، مهبط وحي و معدن تنزيل مي باشند و سپس نويسنده كتاب روايت زير را نقل كرده است : ( 5 )
« سُئِلَ ابوعبدالله ( عليه السلام ) عَنِ السَّعي بَيْن الصفا و المروة ، أ فريضة أو سنّة ؟ قال : فريضة » .
نكته ديگر اين كه : « اصل الطواف : الدَوَرانُ حَوْل الشَيْ » مي باشد ولي در اين جا منظور سعي ميان آن دو است ، با توجّه به اين كه محقق محترم ، شيخ محمد باقر شريف زاده ، در پاورقي كتاب « مسالك الافهام » جلد 2 ، صفحه 333 نوشته است :
« و قد يطلق علي التردّد بين الشيئين و يعبّر عنه بالسّعي و هو المراد » .
خلاصه اينكه ، چون سعي ميان صفا و مروه از آداب جاهلي بود ، مسلمين مي پنداشتند كه ناپسند است ؛ زيرا نمي خواستند در دوران اسلامي ، كاري از كارهاي زمان جاهلي را انجام دهند ؛ چه ، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامي در اعماق وجودشان ، جا گرفته بود و آنان را دگرگون كرده بود ، اين بود كه هر چه وابسته به زمان جاهلي بود ، نادرست مي دانستند و از آن بيزار بودند و حتي از انجام طوافي كه جزء عادات و آداب جاهلي بود ، ناراضي بودند ، ولي آيه به آنان آرامش داد ، آنان را مطمئن ساخت و عملاً ثابت كرد كه هر چه از شعائر و قوانين جاهلي ، با آيين اسلام سازگار باشد ، مي توان انجام داد و فقط آنچه را نادرست مي دانست از ميان برد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان مأخذ ، ج1 ، ص 390
2 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص 233
3 ـ از عبارت « فلا جُناحَ عليه » ظاهراً چنين استنباط مي شود كه سعي ميان صفا و مروه اختياري است ؛ لأنّ نفيَ الجُناح انّما يدل علي رفعِ الجَرَحِ و الاثم و ظاهراً آن چه كه به صورت « فلا جناح » گفته مي شود ، مي توان گفت : آن چيز واجب است و يا مستحب است و يا مباح .
4 ـ همان مأخذ ، ج2 ، ص 234
5 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص 234
25 |
ولي اسلام بسياري از آداب ديني و شعائر حج را كه پيش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع ساخته ، اجازه انجام آن را صادر كرده است .
مثلاً در همين مورد ، براي اينكه آن را كار نيك بشمارد ، دنباله آيه مي گويد :
{ . . . وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ }
« آنان كه فرمان خدا را در انجام كارهاي نيك ، اطاعت كنند ، خدا در برابر كار آنها سپاسگزار است و از كارهاي آنان آگاه . »
كلمه « شاكر » در اين آيه ، رضايت الهي را از انجام اين كار متداول در جاهلي كه اسلام هم تأييد كرده ، مي نمايد و مي خواهد بگويد كه خدا از اين بنده سپاسگزار است و نيز به قول سيد قطب ، اين كلمه ( شاكر ) به انسان ها آداب شكرگزاري در برابر احسان را ياد مي دهد و به انسان ها مي آموزد كه وقتي خداي بزرگ از بنده ، سپاسگزاري مي كند ، بنده بايد به طريق اولي از خداي خود كه چيزهاي فراواني به او عطا كرده ، شكرگزاري كند . ( 1 )
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به : في ظلال القرآن ، ج1 ، ص 210 ـ 208