بخش 10
* حج در اشعار حسان العجم
143 |
ميقات حج - سال هفتم - شماره بيست و هفتم - بهار 1378
حج در آيينه ادب فارسي
144 |
حج در اشعار حسان العجم
قادر فاضلي
خاقاني شاعر بزرگ فارسي سراي ايران ، اشعار بسياري در فنون مختلف ادبي از خود به جاي گذاشت . او در ميان شعرا ، به « حسّان العجم » معروف گشت . اين لقب را عمو و استاد وي به او دادند و ديگران نيز خاقاني را بدان لقب ستوده اند .
چون ديد كه در سخن تمامم * * * حسّان عجم نهاد نامم
همچنين مي گويد :
خاقانيي كه نايب حسّان مصطفي است * * * مداح بارگاه تو حيدر نكوتر است
تولد خاقاني ، با توجّه به اقوال مختلف ، حدود سال 500 هجري و وفاتش در سال 595 هجري بوده است . او در تبريز در محلّه سرخاب آرميده است . از خاقاني دو اثر مكتوب به جاي مانده ؛ كه يكي ديوان وي است كه شامل ، غزليات ، قصايد ، رباعيات ، ترجيحات و تركيب بندها و اشعار متفرقه است . اثر ديگرش مثنوي تحفة العراقين است كه سفرنامه منظوم حج او به حساب مي آيد و مستقلاً به چاپ رسيده است . آنچه در اين رساله مي آيد گزيده اي است از سفرنامه منظوم حج كه فقط اشعار مربوط به اعمال و اماكن و حالت مربوط به حج انتخاب شده است .
145 |
آن كعبه كه از سكون معافست * * * او را همه گرد خود طوافست
آن خانه كعبه كه خانه قدم بود * * * آن وقت كه وقت در عدم بود ( 1 )
نه بر سر راهش امّ غيلان * * * نه گرد درش سپاه پيلان
راهش همه حلّه هاي در باز * * * بنشسته قريشيان سر باز
از فيض نخست زمزم او * * * وز عزّ اساس محكم او
رنگ هجرش سواد دلها * * * خاك حرمش مراد دلها
خط ملكوت ناودانش * * * بستان ازل بود مكانش
دست آبدهِ مجاورانش * * * از زن دِهِ برج كو ترانش
مانده همه ساكنانش مادام * * * در سعي و وقوف و طوف و احرام
چون دايره هر كجا روي صدر * * * هر روزشْ عيد و هر شبش قدر
چون نقطه يكي شده وجودش * * * بيت الله اولين حدودش
اينك رهِ كعبه شهنشاه * * * كو پخته عشق و سختي راه
« خاقاني » از اين قدم كه هستي * * * در كعبه دل گذر كه رستي ( 2 )
هر گه كه حديث كعبه رانم * * * عقل آيد و مِي زند زبانم
زين نام چو پر كنم دهان را * * * جان بوسه زند سر زبان را
داني كه هواي كعبه دارم * * * جان روي نماي كعبه دارم
آن كعبه كدام ؟ قبله شرع * * * منسوب به واد غير ذل زرع ( 3 )
هيچ افتدت اي فتاده بردار * * * كز سرّدلم شوي خبردار
آيي به حواله گاه احرام * * * ميقاتگه خواص اسلام
چون مقدمت از عراق دانند * * * ميقات تو ذات عرق خوانند
اعمال مناسك ار نداني * * * از مجتهدانش باز خواني
بيني نقباي عرش صف صف * * * اِستاده ميان قاع صف صف ( 4 )
كرده سپه ملائك از پَر * * * بر عالم سايبان اخضر
بر بسته مظلّه چون علامات * * * از اجنهه طيور جنات
افكنده مِهان حمايل از بر * * * بنهاده سران عمامه از سر
لبيك عبارت برونشان * * * سبحانك اشارت درونشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اشاره به فضيلت كعبه است كه پيش از خلقت زمين ، مكان و مكانت كعبه در نظر باري تعالي محفوظ و مكرّم بوده است . طبق احاديث فريقين كعبه محاذي بيت المعمور است كه در عرش مي باشد . در بعضي روايات آمده است « خداوند تبارك تعالي مسجدالحرام را پيش از زمين آفريده ، آنگاه زمين را از آن گسترانيد . »
براي اطلاع بيشتر رجوع شود به مقاله « اسرار و عرفان حج » در مجله « ميقات حج » ، شماره 19
2 ـ عرفا براي خداوند سبحان دو خانه قائلند كه عبارت اند از : بيت ظاهر و بيت باطن . بيت ظاهر همان مسجدالحرام و كعبه مكرّمه است . بيت باطن دل انساني است كه كعبه دل است . از نظر عرفا حاجي بايد نخست كعبه دل را پاك گرداند تا لياقت تشرّف به كعبه گِل را حاصل كند . نكـ : « مجله ميقات حج » ، شماره 19 ، ص 34
3 ـ ( رَبَّنا اِنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذرّيتي بواد غير ذل زرع ) ابراهيم : 37 ، « بار پروردگارا ! من از اولاد خود در اين بيابان لم يزرع اسكان دارم » .
4 ـ ( فقل ينسفها ربّي نسفاً ، فيذرها قاعاً صفصفا ) طه : 106
« پس بگو پروردگار من پستي و بلنديهاي زمين را از بين برده و آن را صاف و هموار گرداند » .
146 |
ز آنجا كه عنان دل بپيچي * * * راه عرفات را بسيجي
آيي به پناهگاه بُشري * * * دشت عرفات و ركن اعلي
آن مقصد عزم رهنوردان * * * آن غايت كار نيكمردان
دهليز سراچه الهي * * * دهليز چه ، صدر پادشاهي
ماتمگه راندگان برونش * * * دولتگه خواندگان درونش
بيرون و درونش هست مافاك * * * دامان اثير و جيب افلاك
زينسو همه حيرت آورد بَر * * * زانسو به جوار حق كشد سَر
اين دار خلافت و دير خذلان * * * آن شط امان و خط ايمان
خلق دو سراي حاضر آنجا * * * ميعاد و معاد ظاهر آنجا ( 1 )
پس بر سر كوه رحمت آيي * * * آن قبه عهد آشنايي
آدم به سرش فراز رفته * * * طاق آمده جفت باز رفته
جودي ( 2 ) همه ساله در طوافش * * * العبد نوشته كوه قافش
تر روي بلندي از پي نور * * * دندانه تيغ او سر طور
بر هر كمريش طور طرفست * * * سنگش زرِ صرف و سنگ صرفست
زانسو چو تمام شد عبارت * * * بر مزدلفه است مزد كارت
آن ، جاي اجابت دعاهاست * * * مَلجاء انابت از خطاهاست
صاحب نظران هفت پرده * * * از سنگش سنگ سرمه كرده
رضوان اثرش به ديده جُسته * * * خاكش به هزار آب شسته
ز آنجا چو شروط شد تمامت * * * راهست به مشعر الحرامت
اَنْبُه بيني چو روز محشر * * * از معشر جن و انس معشر ( 3 )
در گوش تو آيد از مسالك * * * آواز ز جانب ملائك
بكران فلك ميان مردان * * * مجمردار و سپند گردان
سيمرغ گرفته بوي عنبر * * * چون طاووسان به فرق مجمر
ز آنجا سوي جمره دركشي راه * * * از شعله عشق بركشي آه
مردم همه سنگبار بيني * * * ديوان همه سنگسار بيني
روح از پي قهر دشمنانش * * * عَرّاده نهاده در ميانش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الف ـ ( وَيَوْمَ يَحْشُرُ هُمْ جَمِيعاً . . . ) ، سباء : 40 « و روزي كه همه انسانها را جمع مي كنند . . . » .
ب : ( و ان ربّك هو يحشرهم انّه حكيم عليم ) ، حجر : 25
« و يقيناً تنها پروردگارت همه آنها را جمع كرده و محشور مي سازد كه خداوند بسيار دانا و حكيم است » .2 ـ ( و غيض الماء و قضي الأمر و استوت علي الجودي و قيل بعداللقوم الظالمين ) ، هود : 44 ( و زمين آب را فرو برد و حكم الهي محقق گشت و كشتي بر كوه جودي لنگر انداخت و گفته شد كه شر ظالمان به دور باد » .
3 ـ ( يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا . . . ) ، الرحمن : 33 ، ( اي گروه جن و انس اگر توانستيد از محدوده زمين خارج شويد ، خارج شويد . ! . . . »
147 |
سنگي كه ز دستها بجسته * * * پيشاني اهر من شكسته
هر سنگ در آن مبارك اوطان * * * چون نجم شهاب و رجم شيطان ( 1 )
بيني ز مي مني زُحَل سان * * * مريّخ سلب ز خون قربان
خاكش همه شام و رنگ و گلگون * * * سرخي شفق گرفته از خون
خوابي كه خليل ديد شبگير * * * جز در بر او نكرده تعبير ( 2 )
هر پيش كشي كه او نهاده * * * حق كرده مزيد و باز داده ( 3 )
يا تست دلم كبوتر آسا * * * قربانشْ كني به ساعت آنجا
ور تو نَبوي به ذبح راجح * * * بِدْهيش به دست سعد ذابح
ز آنجا ره مكّه پيش گيري * * * تشريف ز مكّه بيش گيري
از ننگ كسوف جان ستانت * * * بدهد بلد الأمين امّت ( 4 )
سطر دومين ز حرز عالم * * * مكه است ز بعد اسم اعظم
در سايه مكه چون نشستي * * * از سايه خاك باز رستي
چون نام مهين حق نمارش * * * او خُرد و بزرگ كار و بارش
پاكان كه طريق مكّه پويند * * * بسم اللّه و بسم مكّه گويند
ابدال ( 5 ) ز حرمت نهادش * * * با عطف بيان كنند يادش
رضوان نگشاد از احترامش * * * درهاي بهشت جز به نامش
زان عرش بلند نام گشته است * * * كاين نام مهين بر او نوشته است
تازه شود از چهار اضداد * * * آن هفت هزار ساله ميعاد
دانم كه به فرّ كعبه پاك * * * مكّه ز حوادث است بي باك
تا كعبه درون اوست ساكن * * * شد ساحت او ز ساحت ايمن
مكّه به مكانت آسمان است * * * كعبه به محل قطب از آن است
كعبه وطن اندرو گزيده * * * بحري به جزيره در خزيده
گويي كه به گنج تنگ پهنا * * * گنجي است نهاده آشكارا
عرشي كه فلك به ساق دارد * * * سر بر سر كعب كعبه دارد
آن دار الأنس جان پاكان * * * وين بيت الاَمن درد ناكان
از فيض نثار بر زمينش * * * جبريل شده نثار چينش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( . . . الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ) ، الحجر : 18
« مگر آنكه استراق سمع كند كه در اين صورت شهابي آشكار او را تعقيب خواهد كرد . »2 ـ ( يا بنيّ اني أري في المنام اني اذبحك فانظر ماذا تري ) ، الصافات : 102
« ابراهيم گفت : اي پسرم ، من در خواب ديدم كه تو را قرباني مي كنم پس ببين كه نظر تو چيست . »
3 ـ ( لهم ما يشاءون و لدنيا مزيد ) ق : 35 ، « براي آنها هر چه خواهند هست و نزد ما بيش از خواسته آنها موجود است » .
4 ـ ( و هذا البلد الأمين ) ، التين : 3 « و قسم به اين بلد امن » .
5 ـ ابدال انسان هاي وارسته و به حق پيوسته اند . انسان هايي كه به مقام بدل سازي رسيده اند يعني مي توانند قالبهاي مثالي و بدلي از خود ساخته و به اطراف و اكناف عالم بفرستند و از مظلومان و درماندگان دستگيري كنند .
شير مردانند در عالم مدد * * * آن زمان كافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند * * * آن طرف چون رحمت حق مي دوند
آن ستونهاي خللهاي جهان * * * آن طبيبان مرضهاي نهان
محض مهر و داوري و رحمتند * * * همچو حق بي علّت و بي رشوتند
( مثنوي ، تصحيح رمضاني ، دفتر دوم ، 108 )
از نظر مولوي ابدال را بدان جهت ابدال مي گويند كه آنها خود را مبدّل كرده و صفات حيواني و انساني را به صفات الهي بدل كرده اند و به قول وي خمرشان به خلّ الهي مبدل شده است .
كيست ابدال آنكه او مبدل شود * * * خمرش از تبديل يزدان خل شود
( مثنوي ، تصحيح نيكلسون ، دفتر دوم ، ص228 )
صد هزار جانور زو مي چرخند * * * ابرها هم از برونش مي برند
باز دريا آن عوضها مي كشد * * * از كجا رانند اصحاب رشد
( همان مدرك ، ص120 )
اين دم ابدال باشد ز آن بهار * * * در دل و جان رويد از وي سبزه زار
فصل باران بهاري با درخت * * * آيد از انفاسشان در نيك بخت
( همان مدرك ، دفتر اوّل ، ابيات 2043 و 2042 )
148 |
گردون بيني به طمع گوهر * * * چون غواصان شده نگون سر
پرداخته حوضها جنان را * * * سقّا شده حور تشنگان را
بسته كمر نياز جانها * * * در باز گشاده آسمانها
از يارب رهروان يكايك * * * ايوان فلك شده مشبّك
رخنه شده ز آه عاشقانه * * * بام فهم آبگينه خانه
كرده دعوات صبحگاهي * * * از گنبد ماه دامِ ماهي
از خلقان صفر گشته آفاق * * * در كعبه اُلوف اُلوف عشاق
يك نسخه ز راه كعبه خوانده * * * بر دنيا خطِ سنخ رانده
مرد از پي راه كعبه تازد * * * آن طفل بود كه كَعْب بازد
از جان سازي نثار گردش * * * بر گردي هفت بار گردش
بيني به چهار ركن گردان * * * در هفت طواف هفت مردان
بيني حجرش ، بلال كردار * * * بيرون سيه و درون پُر انوار
آن سنگ زر خلاصه دين * * * بر چهره كعبه خال مشكين
نور است در آن سود پنهان * * * چون در ظلمات آب حيوان
يا در خم طرّه جبهه حور * * * يا در حَدقه حديقه نور
يا سرّ نبي ميانه حرف * * * يا در شب تيره صورت برف
از سنگ سيه چو بازگردي * * * زي زمزم راه در نوردي
ز آنجا گذرت به زمزم افتد * * * چشمت به سواد اعظم افتد
بيني ثقلين عالم خاك * * * استاده فراز چشمه پاك
همچون سگ كهف زير ژنده * * * لب خشك و زبان برون فكنده ( 1 )
با صفوت زمزم مطهّر * * * محتاج طهارت است كوثر
از بس كشش رسن به هر گاه * * * دندانه شده دهانه چاه
ميم است به شكل سين نوشته * * * يا منشار است حلقه گشته
ياري ده اي حيات عالم * * * با دلو كشان چاه زمزم
گر دَلْوْ همي دريده گردد * * * يا گر رسنش بريده گردد
دَلْو فلك آوري به چاهش * * * سازي رسن از نطاق ماهش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد ) ، الكهف : 18
« و سگ آنها دو دست خود را بر در غار گسترده بود » .
149 |
با تشنه دلان براي تسكين * * * آيي سوي ناودان زرّين
بيني همه بحرها كم و كاست * * * با ريزش نم كه ناودان راست
رفته خطرات بحر اخضر * * * پيش قطرات ناودان در
بام فلك است بهر تمكين * * * محتاج به ناودان زرّين
پس هم به زمان ز سر كني پاي * * * آري سوي مروه و صفا آي
از سنگ صفا ، صفا پذيري * * * مُرو از جمالِ مروه گيري
بيني دو برادران هم خوي * * * يكرنگ هميشه روي در روي
چو جوزا فرق سر گشاده * * * از يك مادر دو گانه زاده
ز آنجا به مقام عُمره تازي * * * از عُمره تو را عُمر سازي
آنجا بيني مقام محمود * * * آنجا يابي كمال مقصود ( 1 )
آخر عمل از مناسك اين است * * * آن ديوان را فذلك اين است
پس باز به كعبه بازگردي * * * گِرد نُقَط نياز گردي
چون مرغ كه دانه چيند از گل * * * سنگ سيهش ببوسي از دل
چون ابر كه ريخت قطره باران * * * خاك حرمش ببوسي از جان
بر كعبه چه منّت از زمين بوس * * * يا بر مصحف ز پرّ طاووس
چون سنگ سياه را كني لمس * * * ننديشي از آفت اذالشمس ( 2 )
سود ، نكني زمينش از پاي * * * پيشاني را كني زمين ساي
زان چند زبان چنانكه خواهي * * * گو يا كني آن زبان كه خواهي
همچون لب يار باشي آنجا * * * يعني لبش آتشي است گويا
تحميد گزاردن بداني * * * وين فصل به گوش كعبه خواني
اي قطب مراد جان مردان * * * گردت چو بَنات نعش گردان
اي پاكْ سلاله مكرّم * * * در ناف زمين ز صلب عالم
اي اختر ثابت از تعظّم * * * سطح ز مي از تو چرخ هشتم
بيت المعمور ، مادر توست * * * بيت المقدّس برادر توست ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ( عسي أن يَبعثَكَ ربّك مقاماًمحموداً ) ، الاسرا : 78 ، « چه بسا خدايت تو را به مقامي ستوده برساند » .
2 ـ ( اذ الشمس كُوّرت ) ، التكوير : 1 « آنگاه كه خورشيد كدر شود » .
3 ـ ( . . . و البيت المعمور ) ، الطور : 4 ، « و قسم به بيت المعمور » .
150 |
هفت اعضاي زمين به نيروي توست * * * تا ذات تو هفت هيكل اوست
رگهاي زمين بسي است هر كس * * * امّا رگ جان او تويي بس
ماني به عروس حجله بسته * * * در حجله چار سو نشسته
حوري به مثال عبقري پوش * * * شاهي به مثل دواج بر دوش ( 1 )
هم معتكفي چو بختياران * * * هم موضع اعتكاف داران
چرخ ار نه به فرّت ايستادي * * * بر ناف زمين شكم نهادي
تا مصحف و تو زمين نشينيد * * * بحرَين جواهر يقينيد
شش سوي جهان عمر فرساي * * * با اين دو چهار سوست بر پاي
بل عرش كه چار سو نمايست * * * هم زين دو چهار سو به پاي است
خاك عرب از تو شد زر خشك * * * ناف ز مَي از تو نافه مشك
اي جان فلك ز تو به شادي * * * بر جسم زمين چه ايستادي
افسوس كه جاي شرمساري است * * * مركوب نه در خور عماري است
دارنده هاشمي شعاري * * * پس جامه روميان چه داري
بادي كه به دامن تو پيوست * * * از دامن تو بر آسمان جست
از گرد تو پست خوش نمك ساخت * * * پس سفره آدم و ملك ساخت
گردون چو تراز و ايستاده * * * تو سنگ زري در او نهاده
گر بگسلد اين ترازو از هم * * * يك جو نشود ز سنگ زر كم
گردون گِل بامت از پي خَورد * * * همچو گُل سر به گِل بپرورد
زان گُل خورش ستارگان است * * * اين زردي روشنان از آن است
مهره تبشان به دَم از تُست * * * گلگونه رويشان هم از تُست
كرده است حق از صوا بديدت * * * خاقاني را دِرَم خريدت
* * *
خاقاني از اين كثيف منزل * * * دارد به تو روي خيمه دل
خواهد كه رسد به بارگاهت * * * تا خاك زمين و خار راهت
از بوسه كند ترنج كردار * * * وز اشك كند چو دانه نار
در خدمت توست پنج هنگام * * * گه دال و گهي الف گهي لام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( حور مقصورات في الخيام . . . متكئين علي رفرف خُضر وعَبقَري حسان ) الرحمن : 76 ، 72
« حورياني كه سراپرده اند . . . در حالي كه بر پيشاني هاي سبز و زيباي نيك تكيه داده اند . »
151 |
هر صبح كه مُرغ ، دم برآرد * * * مرغ دل او سر تو دارد
وِردش همه اين بود سحرگاه * * * كاي بيت اللّه عمّرك اللّه
تا بر در حكم توست كامش * * * شد هندوي هندوي تو نامش
اين هندوِ هندوش چه نامست * * * يعني حجرِ تو را غلامست
حق حلقه بگوش در كشيدش * * * وين داغ بروي بر كشيدش
چون لاله و چون بنفشه زين كوي * * * شد حلقه به گوش و داغ بر روي
تا چشم جهانيان سوي توست * * * او از سر و چشم هندوي توست
هندوي تو اعجمي زبان بود * * * هم دولت تو زبانشْ بگشود
برداشت چو از تو داشت مكتب * * * هندوي تو قفل رومي از لب
بِپْذير ثناي نو رسيده * * * زين هندوي داغ بر كشيده
ديدار تو بر نيافت چشمش * * * زان بر بَصَر خود است خشمش
وا داشت از اين تأسف خويش * * * در حبس ظلم ، دو يوسف خويش
رخ در خوي حيرت است زين دل * * * چون كوزه آب و كوزه گِل
گل گل خوي خون نشسته بر رخ * * * خط خط شكن او فتاده در رُخ
پيچيده ز غم چنانكه از تاب * * * بر لب ، لب جوي شاخ لبلاب
امسال عزيمت تو مي داشت * * * ليك اَندُهِ والديْنشْ نگذاشت
چون بر دل والدين گره ديد * * * بار اَمَلش گشاده ، بِه ديد
افكند رضاي اين و آتش * * * بر پاي دو كنده گرانش
شد دست قضاش ميخ دامن * * * شد بند قَدَر طناب گردن
نه هيچ دلي و داغ بودش * * * نه برگ مَنِ اسْتِطاع بودش ( 1 )
مانند زمين زِمَن فرو ماند * * * در جيفه گهِ عُضُ فرو ماند
در گريه به خنده مي سرايد * * * كز مَرد زِمَن سفر كي آيد
* * *
سودات به كعبتين فرو داشت * * * كو نيز چو تو چهار سو داشت
ز اشكال ، مربّعي گزيده است * * * كان شكل به صورت تو ديده است
بر خاتم آهنين كه مي داشت * * * نام تو چهار حرف بنگاشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( ولله علي النّاس حج البيت من استطاع اليه سبيلا ) ، آل عمران : 97
« و بر خداست كه بر مردم حج خانه خود را واجب كند ، در صورتي كه به استطاعت رسيده باشند . »
152 |
وان خاتم را كه از سر و ساخت * * * شبه تو نگين چار سو ساخت
نام تو بر آن نگين عيان كرد * * * الكعبةُ قبلتي نشان كرد
نام تو به خاتم سرون بر * * * زان زد كه نداشت خاتم زر
خاتم چه كه يك جهانْشْ نقد است * * * زر چه كه هزار كانْشْ نقد است
ز اقبال تو خاتمي كه او ساخت * * * از ياره آفتاب پرداخت
با فرّ تو چشمها گشادش * * * ز انگشترئي كه خضر دادش
مي بوسه زند ز آرزويت * * * بر ديده هر كه ديد رويت
از ديده كند براي جاهت * * * نعل سُم مَركبان راهت
* * *
در جمله ، قرارِ عالم از توست * * * اجزاي زمين فراهم از توست
گر نقل كني ز منزل خاك * * * از هم بشود مفاصل خاك
سنگ تو اساس هشت مَأوي است * * * چاه تو پناه هفت درياست
سنگ تو ز صد هزار كان ، بِه * * * جسم تو ز صد هزار جان ، بِه
چون از تو حيات خلق دانم * * * حاشا كه تو را جهاد خوانم
ارواح كه آب دست جويند * * * روي از نم ناودانْتْ شويند
مرغان ز بَرَت گذر ندارند * * * مرغان چه كه روشنان نيارند
سكّان تو ز اختران فزون باد * * * اركان تو ز آسمان مصون باد
با سنگ تو هر كه داشت غضبان * * * مرغانْشْ كنند سنگ باران
در زلزله دو نفخه صور * * * آفت ز چهار ركنِ تو دور ( 1 )
نَپْرورده كشتزار حيوان * * * چار اركانْتْ چون چهار اركان
* * *
اي صيقل مصر آفرينش * * * آئينه يوسفانِ بينش
آن ديده ز تو دو يوسف خوب * * * كز يوسف ديده چشم يعقوب ( 2 )
چون طلعت كعبه ديده باشي * * * در ظلِّ وي آرميده باشي
ز آنجا ورق مدينه خواني * * * ده روز به يك زمان براني
تازي به چهارگانه تازي * * * زي شهر خدايگانِ تازي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( ونفخ في الصّور فجمعنهم جمعاً ) ، كهف : 99
« و در صور دميده شود سپس همه را دور هم جمع كنيم . »
2 ـ ( اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي تأت بصيراً ) ، يوسف : 93
« برويد و پيراهن مرا به روي پدرم بگذاريد تا بينا گردد . »
153 |
بِرْهاندت آب و خاك يثرب * * * از آب سياه و بحر مغرب
عباسيِ شب قلم كند دست * * * نَكْند عَلَم سپيد تو پست
جلبابِ تو را فلك نيارد * * * كِش رنگِ سُكاهِني بر آرد
* * *
بنياد مدينه سدّ دنياست * * * حَيّاً هَا اللّه ، حيات جانهاست
چون ريزش روزي مسلمان * * * دخلش كم و بَرْكتش فراوان
نخلش همه دست كشت جبريل * * * گُشني دِهِ نخل او سِرافيل
تخمش به گلاب پروريده * * * آدم ز بهشتش آوريده
نخلش به عمود صبح مانند * * * چون درعِ سحاب ، بند در بند
وان شاخ به روز جنبش دور * * * بشكافته طَلع و نو شده نور
* * *
صبح است دريده بادْبانش * * * خورشيد نموده از ميانش
مريم به مسيح پاك زاده * * * خرماش به جاي زقّه داده ( 1 )
وان دم كه مسيح را رسيده * * * بر نخلستان او دميده
هر نخلي از آن سپهر بالا * * * هر خوشه چو خوشه ثريّا
خرما كه ز نخلهاش زاده * * * مَه بر طَبَق فلك نهاده
بر صورت نخلهاش حورا * * * از موم ببسته نخل خرما
فهرست بِلاد عالمش دان * * * خضراي سواد اعظمش خوان
* * *
هفت اجرامش ز روي تعظيم * * * خواندند خديو هفت اقليم
راتب خورا و عراق و ارّان * * * اجراكش خدمتش خراسان
روم است سِتانه روب جاهش * * * چين است نثار چين راهش
تركستان گردنش نهاده * * * قسطنطين سرگزيت داده
هندو خزرش دو حلقه در گوش * * * اين قُند زِدار و آن فَنَك پوش
مصر و يمن از حواشي او * * * با شام و حجاز ، خويشي او
آن مقصد هودَجِ رسالت * * * آن مهبط موكب جلالت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( وهزي إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطباً جنيّاً ) ، مريم : 25
« دو شاخه درخت خرما را تكان ده تا خرماي تازه از آن برايت فرو ريزد . »
154 |
بيتُ الشّرف اختر بخارا * * * دارالكتب آيت و خارا
دهرش به جهان فرو نهاده * * * آن روضه جان در او نهاده
جز ديده شش جهت مخوانش * * * آن جوهر نور در ميانش
چون نقطه باد ، بِسمِ ذاتش * * * سه عالمِ علم در صفاتش
* * *
بيني حرم محمدي را * * * ديوانگه سرِّ سرمدي را
او شمس و حظيره مغرب پاك * * * نه حجره خاص او نه افلاك
پيشش دو خليفه رخ نهاده * * * جوزا به كنار شمس خفته
هر سه شده يك نهاده و يك راه * * * چون يك الف و دو لامْ اَللّه
خاكش ز چهارم آسمان بِه * * * ذاتش ز مسيح جاودان بِه
آن از سبكي فلك نشين است * * * وين بهر كمال در زمين است
آفاق چو دخمه اي است يكسر * * * سلطان پيمبران بَرو در
در چرخ نگر كه دخمه سانست * * * عيسي ز برش چو دخمه بانست
بشناس كه فرق اين و آن چيست * * * سلطان چه كسي و دخمه بان كيست
او رفته به ناز در شكر خواب * * * وان حارسِ بام او به هر باب
بر بام چهارمين نشستش * * * دو چوب به شكل لا به دستش
در ديده شكسته خارِ وسواس * * * از سهم أَ أَنْتَ قُلتُ للنّاس ( 1 )
بر چوب همي زند به آوا * * * يا ضامن اَجْرِنا اَجِرْنا
احمد به حق است شاه دنيا * * * چوبك زن بام اوست عيسي
گر صورت جاي اين فرو دست * * * وان هست بلند جا چه بودست
در قصر شهان چو بنگري سير * * * نه حارسش از برست و شه زير
يك موي ز شاه و هر دو عالم * * * يك جو سر پاسبان و بل كم
* * *
اي در خط حكم تو خطرناك * * * پرگار سپهر و نقطه خاك
بر دست تو اي محمّد احسان * * * شيطانِ نياز شد مسلمان ( 2 )
از جود تو در جهان امّيد * * * كان در سفر است همچو خورشيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وإذ قال الله يا عيسي ابن مريم أأنت قلت للنّاس اتّخذوني وأمّي إلهين من دون الله ) ، مائده : 116
« وهنگامي كه خدا به عيسي فرزند مريم بگويد : آيا تو به مردم گفته اي كه من و مادرم را به خدايي بپذيريد نه خداي يكتا ؟ »
2 ـ ( كان شيطان آدم كافراً و كان شيطاني مسلماً ـ بحار الانوار ، ج60 ، ص319 « شيطان آدم كافر بود و شيطان من مسلمان » عرفا اين حديث را از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) غالباً چنين نقل كرده اند . « اسلم شيطاني بيدي » ، « شيطان من به دستان من مسلمان شده است . »
155 |
تو گوهر كان لايزالي * * * يعني كه سلاله جلالي
ميت كرمت چو كعبه شد فاش * * * با كعبه چه كردي اي كَرَم پاش
كعبه ز وجود تو چه ديده است * * * از ميوه جود تو چه چيده است
تا خلعت كعبه هم تو سازي * * * اعلام خليفتي طرازي
وام است زِ زرِّ بي شمارت * * * بر كعبه هزار پيلوارت
گر تو بُوي از مكانِ مكّه * * * زرّين كني آستان مكّه
كعبه ز تو نام جاودان يافت * * * مكّه به بقات آن مكان يافت
قيصر ره روم در نوردد * * * نوبت زن ميرِ مكّه گردد
* * *
در طالعِ كعبه گاه تأثير * * * ديدند منجمان تقدير
كز جنبش رهروان گردون * * * در بيت حيات ، رُبع مسكون
شعري كه به شام باز خوانند * * * روغنگر باغ مصر دانند
در طالع هر كه او مكان يافت * * * پيرايه ملك جاودان يافت
سادات عرب هم از كمالش * * * كردند پرستش امتثالش
اين اختر از آسمان برآيد * * * بيت اللّه از او منوّر آيد
ناظر نشود به هيچ دوري * * * در طالع كعبه چون تو شعري
كز شام بري به مكّه لشگر * * * صحراي عرب كني معسكر
خيل تو به زيرِ پرّ جبريل * * * گيرند هزار ميل در ميل
در باديه راني از كرامات * * * بحري ز چهار جوي جنّات
از حنظل سازي آب حيوان * * * روضه شِكُفاني از مغيلان
مصنع سازي ز حوض كوثر * * * مرتع كني از بهشت ، انور
ميل عرفات سازي از زر * * * ريگش همه دانه هاي گوهر
سازي پي نُزهت روانها * * * در مزدلفه سخن ستانها
از بهر گذار بحر اخضر * * * پل سازي از مني به مشعر
از قوس قزح پلي بسازي * * * پس چارده طاق بر فرازي
آئينه نهي به طاق پُل بَر * * * بَر سان مناره سكندر
156 |
بر عنقاراي اگر گُماري * * * بر كوه صفا و مروه اش آري
حصن هرمان به مكّه آري * * * بيخ بلسان به مكّه كاري
آري به زمين مكّه مشهور * * * از هندُسِتان درختِ كافور
پس گنج روان كني هزينه * * * آئي تو ز مكه تا مدينه
ابليس چو بيند اين مثابت * * * كآدم ز تو يافت اين نيابت
در سجده آدم از دل و جان * * * مي آيد و انْتَ خير گويان
پس زانسوي قاف بركند پاي * * * سازد سرِ بوقُبَيس را جاي
چون مكنت مكّه از تو بيند * * * سقّايي مكّه برگزيند
پَذْرفته كند به نيم ساعت * * * آن اَند هزار ساله طاعت
آواز رود ز نسل آدم * * * در چار كنار هر دو عالم
كابليس ز كفر شد مجرّد * * * در عهد جمال ديْن محمّد
اي جان محمّد اندر اسلام * * * نازنده به جان چون تو همنام
نامت به محمّدي وفا كرد * * * خود نام بگو كجا خطا كرد
* * *
اي وصف تو خُلد خاطر من * * * چرب آخور روز آخر من
اي پيشنهاد من هدايت * * * ديباچه طبع من ثنايت
تا خر گهِ ازرق است بر پاي * * * بادا سر خيمه تو بر جاي
اجراكش لشكرت فلك باد * * * لشكركش اُمتّت ملك باد
توقيع تو بر مثال تقدير * * * لشگرگاه تو عالم پير
كعبه به تو مقصد بقا باد * * * قرآن به تو مورد شفا باد
* پي نوشتها :