بخش 7

3 ـ حج پیامبر


88


ميقات حج - سال هفتم - شماره بيست و هشتم - تابستان 1378

حج پيامبر ( 2 )

كاظم مدير شانه چي

بخش نخستِ اين مقاله حاوي مطالبي سودمند درباره « چگونگي حج گزاري پيش از اسلام و پس از آن » ، « تفاوتهاي حج جاهلي و حج اسلام » ، « حجة الوداع » ، « خطبه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درمنا وعرفات » ، « حديث حجّ النبي ( صلّي الله عليه وآله ) » و . . . بودكه در شماره26 نشر يافت ، هم اينك دوّمين قسمت از آن تقديم خوانندگان گرامي مي شود :

رجال مشترك در طرق حديث

1 - « معاوِيَةُ بْنُ عَمَّار الدُّهْنِيِّ الْكوُفيّ ( وَدُهْنٌ مِنْ قَبيلَةِ بَجِيلَه ) كَانَ وَجْهاً مِنْ اَصْحَابِنا وَمُقَدَّماً كَبِيرُ الشَّأْنِ ، عَظِيمُ الْمَنْزَلَةِ ، ثِقَةٌ وَكانَ اَبُوهُ عَمَّارٌ ثِقَةُ الْعامَّةِ وَجْهاً . . . رَوي مُعاوِيَةٌ عَنِ الصَّادِقِ وَالْكاظِمِ عَلَيْهِمَاالسَّلامُ وَلَهُ كُتُبٌ . رَوَي عَنْهُ ابْنُ اَبِي عُمَيْرِ وَمُحَمَّدُ بْنُ سِكّينِ وَماتَ مُعاوِيَةٌ سَنَةَ خَمْسَ وَسَبْعِينَ وَمِأَة » ( نجاشي ) .

2 ـ « اِبْنُ اَبي عُمَيْرِ ، زِيادُ بْنُ عِيسَي الاَْزُدي ، بَغْدادِيُّ الاَْصْلِ وَالْمُقام ، لَقَي اَبَاالْحَسَنِ مُوسي وَسَمِعَ مِنْهُ اَحاديثَ وَرَوي عَنِ الرّضا ( عليه السلام ) ، جَليلُ الْقَدْرِ ، عَظيمُ الْمَنْزَلَةِ فِينَا وَعِنْدَ الْمُخالِفين » .

سپس اضافه مي كند كه : جاحظ پيشواي علوم ادب عربي از وي نقل مي كند .

ابن ابي عمير مدتي در زمان هارون الرشيد در حبس بسر برد ؛ زيرا از او مي خواستند تا


89


شغل قضاوت را قبول كند و او امتناع مي كرد . بعضي نيز علت حبس را اين گونه بيان كرده اند كه : حكومت از او مي خواست تا محل اختفاي شيعه و اصحاب موسي بن جعفر ( عليه السلام ) را فاش كند اما او نپذيرفت و تازيانه اش زدند .

بعضي گفته اند مأمون وي را حبس كرد تا قضاوت يكي از بلاد را بپذيرد .

از بعضي روايات چنين استفاده مي شود كه وي چهار سال در حبس زيست و كتابهايش كه خواهرش زير خاك پنهان ساخته بود ، نابود شد . بنابراين از حفظ ، حديث نقل مي كرد و لذا اصحاب ما نسبت به مراسيل او اطمينان دارند . كتب زيادي تأليف كرده است كه ابراهيم بن هاشم از او نقل مي كند . وفاتش در سال 217 هجري بوده است ( نجاشي ) .

شيخ در فهرست مي نويسد :

« كانَ مِنْ اَوْثِقِ النَّاسِ عِنْدَ الْخاصَّةِ وَالْعامَّةِ وَاَنْسَكَهُمْ نُسْكاً وَاَوْرَعَهُمْ وَاَعْبَدَهُمْ » .

كشي مي گويد : « اَجْمَعَتِ الْعِصابَة عَلي تَصْحيحِ ما يُصَحُّ عَنْهُ وَالاِْقْرارِ لَهُ بِالْفِقْه » .

رجال حديث در نقل كليني

1 ـ « فَضْلُ بْنُ شاذان ، الاَْزْدِيِّ النِّيْشابوري ، اَحَدُ اَصْحابِناَ الْفُقَهاءِ وَالْمُتَكَلِّمينَ وَلَهُ جَلالَةٌ فِي هذِهِ الطّائفَةِ وَهُوَ قَدْرُهُ اَشْهَرُ مِنْ اَنْ نَصِفَهُ ، لَهُ كُتُبٌ » ( نجاشي ) .

2 ـ مُحَمَّدُ بْنُ اِسْماعيلَ ، يُكنّي اَبَاَالْحَسَن » .

نيشابوري ، خود از ائمه نقل حديث نكرده است ( رجال شيخ ) .

كشي نوشته است : عبدالله بن طاهر ( امير نيشابور از سلسله طاهريان ) ، فضل بن شاذان را از نيشابور نفي بلد كرد و اين محمدبن اسماعيل كسي است كه از وي زياد روايت نموده ، چون اوست كه بلاواسطه احوال فضل بن شاذان را نقل كرده است .

اقول : ملازمت محمد بن اسماعيل با فضل بن شاذان كه از فقهاي بزرگ شيعه بوده و از سوي دستگاه حاكم زمان طرد شده بود ، دليلي است روشن بر مدح او . تشيع وي نيز از ملازمتش با فضل و نيز بسيار روايت كردن حديث از او ، به طوري كه بسياري از روايات فضل بن شاذان در كافي توسط وي نقل شده ، آشكار مي گردد .

بنابراين وجود وي در سلسله سند به عنوان « امامي ، ممدوح » حديث را در شمار احاديث « حَسَن » ( به اصطلاح اماميه ) قرار مي دهد . در ضمن ، طبق عقيده قدماي اصحاب ، احاديث


90


كتب اربعه به خاطر محفوف بودن به قرائن دالّ بر وثوق ، در شمار احاديث صحيح است و اين كه حديث را حَسَنه گفتيم ، طبق اصطلاح متأخرين است .

و اما طبق طريق ديگرِ كليني ، كه به ترتيب : معاوية بن عمار و ابن ابي عمير و سپس ابراهيم بن هاشم و پسرش علي بن ابراهيم باشند ، چون درباره دو شخصيت اول سخن رفت ، فقط به ابراهيم بن هاشم و علي بن ابراهيم مي پردازيم :

1 ـ ابراهيم بن هاشم القمّي ؛ نجاشي مي گويد : اصل وي كوفي بوده و به قم منتقل گرديده است . سپس از كشي نقل مي كند كه ابراهيم شاگرد يونس بن عبدالرحمن بوده كه او از اصحاب حضرت رضا بوده است . و ضمن ردّ اين سخن مي نويسد : « اصحاب ما مي گويند وي اولين كسي است كه احاديث نقل شده توسط كوفيان را در قم منتشر ساخت . وي را كتبي است كه پسرش علي بن ابراهيم از او نقل كرده است . »

اقول : گرچه علماي رجال در مدح و قدح وي مطلبي نياورده اند ولي اعتماد قمي ها به وي و نقل حديث از او و نيز وجود وي در شمار سلسله سند بسياري از احاديث كافي ، بهترين شاهد بر وثاقت اوست و لذا علامه در كتاب « المختلف » و طبق نقل محقّق بحراني ، جماعتي ديگر او را توثيق كرده اند . ( 1 )

ابو علي كربلايي در « منتهي المقال » آورده است :

« قالَ جدّي جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحابِنا يَعُدُّونَ اَخْبارَهُ فِي الصِّحاح » .

سپس اضافه مي كند كه : اعتماد و نقل ثقه بزرگوار ؛ يعني علي بن ابراهيم از ايشان و همچنين اعتماد ثقة الاسلام كليني به وي ، با اين كه قريب العهد به اوست و همچنين نقل و اعتماد سعدبن عبدالله و عبدالله بن جعفر حِمْيَري و محمدبن يحيي و ديگر اَجِلاّء از او و نيز وجود وي در شمار مشايخ اجازه ، دليل بارزي است بر وثاقت او .

2 ـ « عَلِيُّ بْنُ اِبْراهيمَ بْنِ هاشِمِ الْقُمّيِّ ، اَبُوالْحَسَن ، ثِقَةٌ فِي الْحَديثِ ، ثَبْتٌ ، مُعتَمَدٌ ، صَحيحُ الْمَذْهَب ، سَمِعَ فَاكْثَرَ وَصَنَّفَ كُتُباً ، وَاَضُرَّ في وَسَطِ عُمُرِهِ » ( 2 ) ( نجاشي ) .

چنانكه ملاحظه مي شود طريق دوم كليني ، اگر درشمار صحيح نباشد لااقل حسن است .

طريق شيخ طوسي

1 ـ « يَعْقُوبُ بْنُ يَزيدَبْنُ حَمَّادِ الاَْنبارِيِّ السَّلَمِي ، اَبُويُوسُف . . . اِنْتَقَلَ اِلي بَغْداد وَكانَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علم الحديث ، ص176

2 ـ در اواسط عمرش نابينا شد .


91


ثِقَةٌ صَدوقاً ، لَهُ كُتُبٌ » ، ( فهرست شيخ ) .

« ثِقَةٌ مِنْ اَصْحابِ الرِّضا وَالْهادِيِّ وَالْعَسكريّ » ، ( رجال شيخ ) .

نجاشي نيز پس از نقل خبر انتقال وي به بغداد مي نويسد : « وَكانَ ثِقَةٌ ، صَدُوقاً » و سپس تأليفات وي را مي شمارد .

2 ـ « اِبْنُ مَحْبُوب ؛ حَسَنُ بْنُ مَحْبُوبِ السَّرَّادِ ، وَيُقالُ لَهُ الزَّرَّادُ ، كُوفِيٌّ ، ثِقَة » . ( 1 )

« وَكانَ جَلِيلُ الْقَدْرِ وَيَعِدُ فِي الاَْرْكانِ الاَْرْبَعَةِ فِي عَصْرِه » ، ( فهرست شيخ ) .

« كُوفِيٌّ ، ثِقَةٌ مِنْ اَصْحابِ الرِّضا » ، ( رجال شيخ ) .

« اَجْمَعَ اَصْحابُنا عَلي تَصْحيحِ ما يُصَحُّ عَنْهُ وَاَقِرُّوا لَهُ بِالْفِقْهِ وَالْعِلْم . . . ماتَ سَنَة 224 » ، ( كشي ) .

چنانكه مي بينيم سند شيخ در اين حديث تا به حضرت صادق ( عليه السلام ) هم به اصطلاح متقدمان و هم طبق اصطلاح متأخران ، صحيح است و اما تا ابن محبوب علاوه بر آنكه شيخ كتاب وي را در دست داشته است ، طريق خويش را به سه روايت به وي متصل مي سازد ( 2 ) كه نوعاً جزو بزرگان اصحاب اماميه اند .

ترجمه حديث

از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ده سال در مدينه اقامت داشت كه طي آن مدت ، حج بجا نياورد . پس از نزول آيه { وَاَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ } پيغمبر به مؤمنان امر كرد كه با بلندترين آواز اعلام كنند رسول خدا در اين سال حج مي گزارد . ( 3 ) لذا مردم كه در مدينه حاضر بودند و اهل « عَوالي » ( 4 ) و باديه نشينان اطلاع يافتند و براي انجام حج با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گرد آمدند . مردم ( چون سابقه حج نداشتند و از مناسك آن در اسلام بي اطلاع بودند ) در اين امر تابع محض بوده و مي نگريستند كه چه دستوري مي رسد تا پيروي كنند ، يا پيغمبر خود چه عمل مي كند تا آنان به تبعيت از وي به جا آورند .

رسول خدا چهار روز به آخر ذيقعده ( 5 ) از مدينه خارج شد و چون به « ذوالحُلَيْفَه » ( 6 ) رسيد و زوال خورشيد شد ، غسل كرد و به مسجد شجره ( 7 ) رفت و نماز ظهر بجا آورد . آنگاه قصد حج اِفراد ( 8 ) كرد و از مسجد خارج شده ، در بَيْداء ( زمين همواري كه بين مدينه و مكه است . ـ مراصد ) در يك ميلي اول توقف كرد . ( 9 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وي از اصحاب حضرت رضا ( عليه السلام ) بوده و از حدود شصت تن از اصحاب حضرت صادق ( عليه السلام ) حديث نقل كرده است .

2 ـ سند وي تا به ابن محبوب كه در فهرست آمده ، بدين قرار است :

« عدة مِن أصحابنا عن أبي جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن بابويه ، عن أبيه عن سعد بن عبدالله عن الهيثم بن أبي مسروق و معاوية بن حكيم و احمد بن محمد بن عيسي عنه ؛ و أخبرنا إبن أبي جيد عن إبن الوليد ، عن الصفار ، عن أحمد بن محمد و معاوية بن حكيم و الهيثم بن أبي مسروق كلّهم عنه ؛ و أخبرنا احمد بن محمد بن موسي بن الصلت عن أحمد بن محمد بن سعيد عن عقده عن جعفر بن عبدالله عنه » . ( فهرست شيخ ، ص97 چاپ اسپرنگر ) .

3 ـ در روايت عبدالله بن سنان از آن حضرت است كه : پيغمبر ، به كساني كه اسلام آورده بودند و دسترسي به آنها نداشت ، نامه نوشت كه قصد حج دارد تا كساني كه استطاعت دارند در خدمتش به حج مشرّف شوند ( كافي ) .

4 ـ عوالي قريه هاي پشت مدينه است .

5 ـ در كافي و در تهذيب چهار روز به آخر ذيقعده نقل شده ، چنانكه نسائي و بيهقي نيز ذكر كرده اند . ولي در نقل مسلم پنج روز به آخر ذيقعده معين شده . ظاهراً پيغمبر پنج روز به آخر ماه از مدينه خارج شد ولي شب را در ذوالحليفة ماند و نماز صبح را نيز در آنجا بجا آورد و سپس احرام بست و به سوي مكه حركت فرمود . در نقل ابن حزم نيز چنين است .

6 ـ محلي در شش ميلي مدينه .

7 ـ محلي در ذوالحليفه .

8 ـ حج اِفراد حجي است كه عمره را در نيت حج ضميمه نكنند .

در صحيح مسلم نامي از نوع حج پيغمبر نيست . در سنن ابن ماجه و طبقات ابن سعد ، نوع حج را « افراد » نوشته اند . ابوالفداء در تاريخ خود ( المختصر ، ص150 ) مي نويسد : « وَالاْشْهَرُ اِنَّهُ كانَ قارِناً » .

شايد توجيه اين سخن چنين باشد كه چون پيغمبر قرباني با خود همراه آورده بود بعضي گمان برده اند نيت حج قران كرده است .

9 ـ در صحيح مسلم آمده كه پس از ورود به ذوالحليفه ، اسماء بن عميس همسرابوبكر ، محمد بن ابيبكر را به دنيا آورد ، لذا از پيغمبر درباره احرامش دستور طلبيد . حضرت فرمود كه غسل كند و استثفار نمايد ( يعني با پارچه اي كه در محل مي بندند از سيلان خون جلوگيري كند ) و احرام ببندد .


92


مردم در دو صف ، در اطراف وي گرد آمدند ( 1 ) و پيغمبر به عنوان حج مفرد تلبيه گفت ( 2 ) و 66 يا 64 شتر به عنوان هَدْي ( 3 ) همراه آورد ( 4 ) و در آخر روز چهارم ذي حجه به مكه رسيد ( 5 ) و هفت شَوْط ( 6 ) طواف كرد ( 7 ) و آنگاه دو ركعت نماز پشت مقام ابراهيم ( 8 ) خواند . ( 9 ) آنگاه به سوي حجرالأسود ( 10 ) آمده ، آن را اِسْتِلام ( لمس ) كرد و پيش از آن در نخستين طواف نيز استلام كرده بود . سپس اين آيه را خواند :

{  اِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ الله }

« همانا صفا و مروه جزو شعائر الهي است » .

و افزود كه من به آنچه خداوند آغاز فرموده ( كه صفا است ) آغار مي كنم ( و از صفا به سوي مروه حركت كرد ) . ( 11 )

مسلمانان گمان مي كردند كه سعي بين صفا و مروه از مخترعات مشركين مكه است ، لذا خداوند اين آيه را نازل كرد :

{ اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ ، فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوْ اِعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفُ بِهِما } . ( 12 )

« سعي صفا و مروه جزو شعائرالهي است ، لذا كسي كه حج يا عمره بجا مي آورد باكي نيست كه آن دو را سعي كند » .

آنگاه بر فراز صفا برآمد و روي به كعبه به طرف ركن يماني ( كه حجرالأسود در آن تعبيه شده و در طرف شرق خانه قرار دارد ) نمود و حمد و ثناي الهي بجاي آورد ( 13 ) و به دعا پرداخت ، چنانكه به مقدار خواندن سوره بقره با تأنّي ، به طول انجاميد . آنگاه بر مروه وقوف كرد ؛ چنانكه بر صفا وقوف نموده بود . سپس از مروه فرود آمد و به صفا بازگشت و پس از توقفي به سوي مروه شتافت تا از سعي فراغت يافت .

در پايان سعي كه برفراز كوه مروه قرار داشت ، رو به سوي مردم نمود و حمد و ثناي الهي بجا آورد . آنگاه گفت : همانا جبرئيل است ( و با دست به پشت سر خود اشارت كرد ) ( 14 ) كه به من دستور مي دهد : كساني كه هدي همراه نياورده اند بايد مُحِلّ شوند . من نيز اگر در آينده عملي را كه گذشت انجام دهم همانند شما عمل خواهم كرد ( 15 ) ( يعني نخست عمل عمره را به عنوان عمره تمتع به جا مي آورم و محلّ شده و سپس براي حج مجدداً احرام مي بندم ) ولي چون من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسلم : همچنين در مقابل و پشت سر وي .

2 ـ مسلم : جابر گويد ما به حج اِفراد بدون ضميمه كردن عمره ، تلبيه گفتيم . در روايت عبدالله بن سنان در كافي ، كيفيت تلبيه نيز ذكر شده است .

3 ـ قرباني حج .

4 ـ مسلم : ذكري از تعداد هدي رسول خدا نمي كند .

5 ـ مسلم : و شترش را در مسجدالحرام خوابانيد و داخل مسجد شد .

در روايت عبدالله بن سنان ( كافي ) : از باب بني شيبه وارد مسجد شد و روي به كعبه نموده ، حمد و ثناي الهي بجا آورد .

6 ـ يك دور طواف خانه را شوط نامند .

7 ـ مسلم : سه شوط را مرملاً ( يعني هروله كنان ) و چهار شوط را ماشياً ( با آرامي ) .

8 ـ مقام ابراهيم : نام موضعي است در نزديكي كعبه كه در آنجا سنگي را كه حضرت هنگام ساختن كعبه زير پا مي گذارد ، نصب كرده اند .

9 ـ مسلم : هنگامي كه مي خواست نماز طواف در مقام بجا آورد اين آيه را خواند : { وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ اِبْراهِيمَ مُصَلّي } . سپس مقام را بين خود و خانه كعبه فاصله قرار داد . در نماز طواف سوره « قل هوالله » و سوره « قل يا ايها الكافرون » قرائت كرد . پس از نماز به زمزم رفت و از آن آشاميد و مقداري بر سر مباركش ريخت .

10 ـ سنگ سياهي كه در زاويه شرقي كعبه نصب نموده اند و مستحب است در هنگام طواف آن را لمس كنند .

در كافي ( روايت عبدالله بن سنان ) است كه پيغمبر فرمود : بايد آخرين عهد شما با كعبه ، استلام حجر باشد .

11 ـ مسلم : پس از فرود آمدن از صفا و رسيدن به پايين ، هروله فرمود تا به سربالايي مروه و بقيه را معمول طي كرد .

12 ـ بقره : 159

13 ـ مسلم : فرمود :

لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ ، يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ ، لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ ، اَنْجَزَ وَعْدَهُ ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ ، وَهَزَمَ الاَْحْزابَ وَحْدَهُ .

14 ـ اين قسمت در مسلم نيست .

15 ـ در وافي چنين معني نموده است : اگر جبرئيل پيش از آنكه سوق هدي كنم دستور حج تمتع مي داد ( همان گونه كه بعداً دستور آمد ) مانند شما عمره تمتع بجا مي آوردم و سوق هدي نمي كردم .


93


هدي همراه آورده ام براي چنين كسي روا نيست محلّ شود مگر وقتي كه هدي به مَحل قربانگاه ( كه منا است ) برسد . ( 1 )

در اين هنگام مردي از ميان قوم ( به عنوان اعتراض ) گفت : ما به عنوان حج خارج شده بوديم و حال اين كه از موهاي ما آب غسل مي چكد . پيغمبر به او فرمود همانا تو هيچگاه به اين ( حج تمتع ) ايمان و اعتقاد نخواهي آورد . ( 2 )

آنگاه سُراقَة بن مالك بن جُعْشُم ( 3 ) كِناني عرضه داشت : اين رسول خدا ، اعمال دين را بمانند كسي كه تازه به دنيا آمده ، به ما بياموز و بفرما آيا آنچه را به ما دستور دادي ( كه حج تمتع بجا آوريم ) براي همين سال است يا براي آينده نيز هست ؟ حضرت فرمود : آن ابدي است تا روز قيامت . آنگاه انگشتان دستها را مشبك در ميان هم نمود و فرمود : تا روز قيامت عمره چنين در حج داخل است . ( 4 )

هنگامي كه پيغمبر در منا بود ، علي ( عليه السلام ) از سفر يمن بازگشت و نزد فاطمه آمد و ملاحظه كرد كه فاطمه محلّ شده و بوي خوش استعمال نموده است و لباس مصبوغ ( كه بر محرم حرام است ) به تن كرده است . با تعجب پرسيد : اين چيست ؟ فاطمه گفت : رسول خدا به ما چنين فرمود . علي ( عليه السلام ) به منظور پرسش از حكم الهي ، نزد پيغمبر آمد و عرض كرد : فاطمه را در حالي كه محلّ شده و لباس مصبوغ به تن داشت ديدم . پيامبر فرمود : من مردم را به اين كار دستور دادم . سپس پرسيد : اي علي به چه « مُهِلّ » شده اي ( يعني در موقع تلبيه گفتن چه نيت كرده اي ) ؟ عرض كرد : ( قصد من اين بود ) هرگونه كه پيغمبر خدا مهلّ شده است مهلّ شوم . حضرت فرمود : به احرامت باقي باش ؛ زيرا احرام تو مانند احرام من است و تو در هدي ( قرباني كه با خود آورده ام ) با من شريكي . ( 5 )

پيغمبر و اصحابش در مكه در بيابان فرود آمدند و به خانه هاي مردم نزول نفرمود . ( 6 )

چون روز « ترويه » ( 7 ) هنگام ظهر رسيد ، ( 8 ) مردم را امر كرد كه غسل نموده و به حج مهل شوند ( 9 ) و همين است قول خداي تعالي كه بر پيغمبرش نازل فرمود :

{ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ اَبيكُمْ اِبْراهيمَ } .

« از آيين پدرتان ابراهيم پيروي كنيد » . ( 10 )

لذا پيغمبر و اصحابش به قصد حج بيرون شده ، به منا رسيدند و پيغمبر نماز ظهر و عصر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اين سفر ابوبكر و عمر و طلحه و زبير هدي با خود آورده بودند لذا مُحلّ نشدند ، ولي امهات مؤمنين ( زوجات پيغمبر ) چون سوق هدي نكرده بودند محل شدند ، جز عايشه كه بواسطه حيض محل نشد ( حجة الوداع ابن حزم ) .

2 ـ اين قسمت در مسلم نيست .

3 ـ به ضم جيم و شين ، نام صحابي مشهور است كه در فتح مكه اسلام آورد و سال 24 در خلافت عثمان درگذشت ( تقريب التهذيب ) .

4 ـ در مسلم در تتمه سؤال و جواب وي آمده : عرض كرد :

« فيمَ الْعَمَلُ الْيَوْمَ ؟ اَفيما جَفَّتْ بِهِ الاَْقْلامُ وَجَرَتْ بِهِ الْمَقَادِيرُ اَوْ فيما نَستَقْبِلُ ؟ قالَ لا بَلْ فيما جَفَّتْ بِهِ الاَْقْلامُ وَجَرَتْ بِهِ الْمَقادِيرُ . قال ففيمَ الْعَمَلُ ؟ قالَ اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّر » .

5 ـ پيغمبر به ساير مردم فرمود : پس از محل شدن قرباني كنيم و حتي چند نفر در قرباني شريك شويم .

6 ـ چون معمولاً حاجيان پيش از اسلام به خانه هاي ساكنين مكه وارد مي شدند . مفسران در تفسير آيه {  سَواءً الْعاكِفِ فِيهِ وَالْباد } گفته اند : مراد خانه هاي مكه است كه ساكنين اصلي و مسافران در آن ، از لحاظ اولويت در سكونت مساوي اند .

7 ـ ترويه روز هشتم ذيحجه است كه چون معمولاً حاجيان آب آشاميدني مورد نياز خود را در عرفات در اين روز تهيه مي كنند ترويه ( كه از ماده « ريّ » به معناي سيراب شدن آمده ) ناميده شده است .

8 ـ مسلم : روز آن تعيين نشده است .

9 ـ يعني احرام بسته ، تلبيه ( لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ . . . ) گويند .

10 ـ اين قسمت در صحيح مسلم نيست .


94


و مغرب و عشاي آن روز و صبح روز بعد را در آنجا بجا آورد و مردم نيز همراه آن حضرت بودند .

پيش از آن ، قريش از مزدلفه ( 1 ) كوچ مي كردند و مزدلفه را جمع مي ناميدند ، ولي ساير مردم را از افاضه و كوچ كردن از منا منع مي كردند ( و آنان مي بايست پس از وقوف به عرفات ، از آنجا به منا كوچ كنند ) .

چون پيغمبر روي به راه آورد ، قريش اميد داشتند كه پيغمبر چون آنان ( در مشعر وقوف نمايد و از آنجا به منا ) كوچ كند ، ولي خداوند اين آيه را نازل كرد :

{ ثُمَّ اَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا الله } .

« شما نيز از محلي كه مردم كوچ مي كنند بكوچيد و از خداوند طلب مغفرت كنيد . »

يعني از محلي كه حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و مردمي كه پس از آنها بودند ، افاضه مي كردند ، افاضه و كوچ كنيد ؛ لذا هنگامي كه قريش مشاهده كردند خيمه از محل مزدلفه گذشت پيش خود از اميدي كه داشتند مأيوس شده و اين امر را در دل گرفتند . ( 2 )

خيمه پيغمبر در « نَمِره » كه ميان عرفه و مقابل « اراك » است ( 3 ) بپا گرديد و مردم نيز در اطراف آن خيمه زدند . چون زوال شمس شد پيغمبر ، در حالي كه قريش نيز همراه وي بودند ، خارج شد و در اين هنگام غسل نموده و تلبيه را ترك كرد و در مسجد متوقف شد و به وعظ و امر و نهي مردم پرداخت . ( 4 )

آنگاه نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه خواند ( 5 ) و سپس به موقف تشريف برد و در آنجا وقوف كرد . ( 6 ) مردم سعي مي كردند نزديك قدمهاي ناقه آن حضرت و در جوانب آن وقوف نمايند . حضرت آنان را دور كرد و فرمود : موقف تنها جاي قدم شتر من نيست ، بلكه اينجا همه موقف است و با دست اشاره به محل وقوف كرد . مردم متفرق شدند . در مزدلفه نيز چنين كرد . آنگاه مردم به دعا ايستادند تا قرص خورشيد فرو نشست . سپس پيغمبر كوچ كرد ( 7 ) و دستور داد كه مردم به آهستگي كوچ كنند تا به مزدلفه رسيد . ( 8 ) آنگاه نماز مغرب و عشار را به يك اذان و دو اقامه خواند . سپس وقوف كرد تا نماز فجر را به جاي آورد ( 9 ) و ضعفاي بني هاشم را ( براي ايمني از ازدحام مردم قبل از طلوع خورشيد ) به منا فرستاد ، ولي به آنان دستور داد تا خورشيد سرنزده از رمي جمره عقبه خودداري كنند . ( 10 ) و چون روز روشن شد ( 11 ) از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نام محلي است بين كوههاي پايين عرفات به مكه كه كوه مشعرالحرام در وسط آن قرار دارد و حجاج در مسجد آن نماز مي خوانند و بعد از طلوع فجر به منا كوچ مي كنند ( مراصدالاطلاع ) ولي نزد شيعه پس از سر زدن آفتاب كوچ مي كنند .

2 ـ اين گزارش در مسلم نيست .

3 ـ نمره ( بفتح نون و كسر ميم ) نام ناحيه اي است در عرفات ، و اراك در نزديكي مكه است ( مراصدالاطلاع ) .

4 ـ در عرفات پيغمبر خطبه خواند كه مسلم آن را نقل كرده است .

5 ـ مسلم : و در بين دو نماز نماز ديگري نخواند .

6 ـ مسلم : پيغمبر سواره به موقف آمد و شكم ناقه قَصْواء را به سنگهاي پايين كوه عرفات ( جبل الرحمة ) چسبانيد ، در حالي كه جميعت مردم در مقابل او بودند و او روي به قبله داشت .

7 ـ و مهار ناقه قصوا را مي كشيد تا آهسته رود ( مسلم ) . هنگام حركت به طرف مشعر « اُسامه » را پشت شتر خود رديف نمود ( مسلم ) .

8 ـ « مزدلفه » نام بيابان وسيعي است كه در دو فرسخي مكه واقع شده و مشعرالحرام كه كوه كوچكي است در آن واقع شده است .

9 ـ مسلم : سپس رسول خدا به پهلو خوابيد تا طلوع فجر ( كه حاكي است پيغمبر شب را احياء نفرمود ) .

مسلم : « ثُمَّ رَكِبَ الْقَصْواءَ حَتَّي اَتي مَشْعَرَ الْحَرَامِ فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَدَعاهُ وَكَبَّرَهُ وَهَلَّلَه وَوَحَّدَهُ فَلَمْ يَزَلْ واقِفاً حَتّي اَسفَرَ » .

10 ـ اين قسمت در مسلم نيست .

11 ـ مسلم : « فَدَفَعَ قَبْلَ اَنْ تَطَّلِعَ الشَّمْسُ » .


95


مشعر كوچ فرمود تا به منا رسيد ( 1 ) و رمي جمره عقبه ( 2 ) كرد . ( 3 )

هدي هايي كه رسول خدا با خود آورده بود ، شصت و چهار يا شصت و شش شتر بود و علي ( عليه السلام ) نيز سي و چهار يا سي و شش شتر ( از يمن ) با خودش آورده بود كه مجموعاً صد شتر مي شد . ( 4 )

از اين تعداد رسول خدا 66 شتر و علي 34 شتر را قرباني كردند ( 5 ) و پيغمبر دستور داد كه از هر شتري تكه اي گوشت جدا سازند و در ديگ طبخ نمايند . سپس خود آن حضرت و علي ( عليهما السلام ) از گوشت و آب گوشت آن ميل كردند و پوست شتران و جُل و قِلاده ( 6 ) آنها را ، كه معمولاً قصاب ها برمي دارند ، به آنها نداد و تصدّق كرد .

آنگاه ( بعنوان خروج از احرام ) سرتراشيد . ( 7 ) سپس به مكه رفت و طواف زيارت بجاي آورد . ( 8 ) آنگاه به منا مراجعت كرد ( 9 ) و در آنجا تا سه روز كه آخرين ايام تشريق است اقامت نمود ، پس جمرات را رمي كرده و از آنجا راهي شد تا به « اَبْطَح » ( كه قبلاً نيز در آنجا چادر زده بود ) رسيد . ( 10 )

عايشه ( كه بواسطه عارضه زنانگي اعمال را بجا نياورده بود ) خطاب به حضرت عرضه داشت : ساير همسران شما با انجام مناسك حج و عمره برمي گردند و من فقط با حج ( بدون عمره ) ؟ ! پيامبر عبدالرحمن بن ابي بكر ( برادر عايشه ) را فرمود تا با وي به « تَنْعيم » ( كه محلي در سه يا چهار ميلي مكه است و نزديك ترين محلي است كه از آنجا احرام مي بندند ) رود و از آنجا محرم شود . عايشه ( پس از احرام ) طواف بجا آورد و سعي بين صفا و مروه نمود و نزد پيغمبر ( در ابطح ) بازگشت . ( 11 )

پيغمبر همان روز به مدينه مراجعت كرد و به مسجدالحرام داخل نشد و طواف بجا نياورد .

ورود پيامبر به مكه از طرف بالاي مكه ، يعني از عقبه مدني ها بود و خروجش از سمت پايين كه « ذي طُوي » ( 12 ) است . ( 13 )

در اين جا مناسب است ترجمه خطبه حضرت رسول را كه ( ظاهراً ) در منا خوانده است و در آن نكات مهمي ذكر شده ، طبق نقل سيره ابن هشام بياوريم . آنگاه متن حديث حج النبي كافي و صحيح مسلم را براي محققان نقل كنيم . سپس متن خطبه آن حضرت را در منا ( كه در سيره ابن هشام و تاريخ طبري يكسان نقل شده و در كتب ديگر به اندك اختلاف يا به اختصار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در محل « بطن مُحَسِّر » شتر را تحريك كرد و به سرعت آن افزود ( مسلم ) .

2 ـ جمره عقبه نزديكترين جمره به مكه است و در اول پيچ كوه منا به طرف مكه واقع شده و از اين رو آن را « جمره عقبه » يعني گردنه ناميدند .

3 ـ مسلم : با هفت ريگ كه در پرتاب هر ريگ تكبير مي گفت . ريگها به اندازه ريگي كه پشت ناخن مي گذارند و مي افكنند ( حَصَي الْخَذف ) بود . رمي را بطن وادي انجام داد . ( نووي ، حصي الحذف را مانند حبه باقلا معنا كرده ، ولي در نهاية اللغة حذف را ريگ زدن بين سبابتين تفسير نموده است ) .

4 ـ ظاهراً در روايت حلبي از حضرت صادق ( عليه السلام ) ( به نقل كافي ) آمده كه صد شتر را خود پيغمبر آورده بود ( و ساق مأة ) ولي ممكن است به اعتبار الحاق تعدادي از آنها توسط علي باشد .

5 ـ در بعضي روايات اهل سنت آمده كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) 63 شتر و علي ( عليه السلام ) 37 شتر نحر نمودند و در روايت حلبي ( به نقل كافي ) نيز همين سان آمده است .

6 ـ قلائد جمع قلاده است و آن علامتي است كه به گردن شتر مي آويختند تا مشخص شود كه قرباني است .

7 ـ و قسمتي از موي سر را به حَلاّق ( سلماني ) داد و قسمتي را بين اصحاب تقسيم كرد .

8 ـ مسلم : بر سر چاه زمزم پيش بني عبدالمطلب ( كه مباشر سقايت بودند ) رفت و فرمود دلوي براي من بكشيد ؛ « وَلَوْلا اَنْ يَغْلِبَكُمُ النَّاسُ عَل سِقايَتِكُمْ لَنَزَعْتُ مَعَكُم ، فَناوَلَوْهُ دَلْواً فَشَرِبَ مِنْهُ » .

9 ـ از راهي كه طريق وسطي است و به جمره كبري مي رسد ( مسلم ) . نووي گويد كه اين غير از راهي است كه پيغمبر در رفتن به عرفات مي پيمود . نقل شده كه معمولاً پيغمبر از راهي كه مي رفت برنمي گشت .

10 ـ اين قسمت در مسلم نيست .

11 ـ اين گزارش در مسلم نيست .

12 ـ به ضم طاء و الف مقصوره ، نام محلي نزديك به مكه است .

13 ـ اين گزارش در مسلم نيست .


96


آمده ) براي مزيد فايده بياوريم ( 1 ) و چون طبق نقل يعقوبي قسمتي از خطبه در اين دو منبع نيامده ، متن تتمه خطبه را كه در يعقوبي است بازگو كنيم .

خطبه پيامبر در منا و عرفات

حضرت پس از حمد و ثناي الهي فرمود :

« اي مردم ! به سخنان من گوش دهيد ، زيرا شايد پس از اين سال و در اين موقف ، شما را نبينم .

اي مردم ، همانا خون و مال شما بر شما مردم تا روزي كه خدا را ملاقات كنيد حرام است ، همچنانكه اين ماه كه شما در آن هستيد از ماهها حرام است و مسلّماً شما با خداي خود ملاقات مي كنيد و او از كرده هاي شما مي پرسد و محققاً من به شما رسانيده ام .

هركه نزدش امانتي از ديگران است بايد به كسي كه وي را امين شمرده و ( مالش را به وي سپرده است ) بپردازد .

همانا هرگونه ربايي ملغي است ، منتهي رأس المال شما متعلق به شما است كه نه ظلم كنيد و نه به شما ستم شود . خداوند مقرر داشته كه ربا نباشد و همانا همه رباهاي عباس بن عبدالمطلب ملغي است .

هر خوني كه در جاهليت ريخته شده ملغي است و اولين خوني را كه من ملغي قرار مي دهم خون فرزند رِبِيعَة بن حَرْث بن عبدالمطلب ( كه از خويشان من است ) مي باشد ، چه اين كودك بين قبيله بني لَيْث شير مي خورد كه قبيله هُذَيْل او را كشتند . ( 2 ) بنابراين ، اين اولين خوني است كه از دماء جاهليت ، به آن ( در اجراي اين حكـم ) آغاز مي كنـم .

اما بعد ؛ اي مردم ، همانا شيطان ديگر از اينكه در ديار شما پرستش شود براي هميشه مأيوس شده ، ليكن اگر در غير از موضوع پرستش نيز از او اطاعت شود راضي است ، حتي از آن كارهايي كه شما كوچك مي شماريد ؛ بنابراين نسبت به دينتان از وي بپرهيزيد .

اي مردم ، همانا نسيء موجب زيادي در كفر است كه بواسطه آن كافران درگمراهي قرار گرفته اند . چه ، آنان ( ماه حج را ) در سالي حلال و در سالي حرام به حساب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خطبه مزبور در اين دو مرجع كه از اقدام مراجع سيره نبوي است يكسان آمده و ما از ابن هشام نقل كرده ايم .

2 ـ اين كودك مقابل خيمه راه مي رفت كه تيري به وي اصابت كرد .


97


مي آورند تا سال مطابق تعداد ماههايي شود كه خدا حرام كرده ، و لذا آنچه را خدا حرام قرار داده حلال مي كنند و آنچه را حلال ساخته حرام مي شمارند .

همانا زمان با دَوَران خود به هيئتي كه خداوند آسمانها و زمين را خلق فرمود درآمده ، بنابراين تعداد ماهها نزد خداوند دوازده ماه است كه چهار ماه آن حرام است : سه ماه متوالي و يك ماه رجب كه بين ماه جمادي الآخر و رجب قرار گرفته است . ( 1 )

اما بعد ؛ اي مردم ، همانا براي شما نسبت به همسرانتان حقّي است و براي آنها نسبت به شما نيز حقي است . اما حق شما بر آنان اين است كه : نبايد آنها سبب شوند كسي را كه شما كراهت داريد بر فرش شما پاي گذارد ، ( 2 ) نيز از حقوق شما است كه همسرانتان گرد فاحشه آشكار ( زنا ) نگردند كه اگر چنان كنند خداوند به شما اجازه داده از آنان در بستر دوري كنيد و حتي بزنيدشان اما نه بشدت ، پس اگر ترك كنند ، حق خوراك و پوشاك را به طور متعارف دارند .

نسبت به زنان وصيت به نيكي را قبول كنيد ( با آنان رفتاري نيكو داشته باشيد ) زيرا آنان مانند اسير شمايند كه چيزي را مالك نيستند و همانا شما آنان را چون امانتي از خدا در دست داريد واستفاده و استمتاع از آنها بواسطه حكم خدا بر شما حلال شده است . سخن مرا بينديشيد ؛ زيرا من تبليغ رسالت كردم .

همانا ميان شما چيزي گذاشتم كه اگر به آن متمسك شويد هيچگاه گمراه نمي گرديد و آن چيز آشكار است ؛ « كتاب الله » و « سنت پيغمبر » ش .

اي مردم ، سخن مرا بشنويد و درباره آن بينديشيد و حتماً بدانيد كه هر مسلماني براي مسلمانان چون برادر است و آنان نيز برادر اويند ، بنابراين براي هيچ كسي مال برادرش جز آنچه را به طيب نفس ببخشد حلال نيست ، پس مبادا بر خود ظلم كنيد .

خداوندا ! آيا تبليغ كردم ؟ مردم گفتند : آري . حضرت فرمود : خدايا ! شاهد باش » .

ابن هشام سپس از ابن اسحاق نقل مي كند : كسي كه سخن پيغمبر را در عرفات براي مردم بازگو مي كرد ربيعة بن اميّه بود . آنگاه بخشي از خطبه آن حضرت در عرفات را ذكر مي كند كه مفاد آن با آنچه نقل كرديم ( كه ظاهراً خطبه آن جناب در منا بوده است و شايد تكراري از مطالب خطبه عرفه باشد ) همانند است . آنگاه از ابن اسحاق از قول عمروبن خارجه نقل مي كند : از پيغمبر در عرفات شنيدم كه مي فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ظاهراً رجب به ماه ديگري نيز گفته مي شده است ، لذا براي تعيين ماه حرام ، ماه « رجب مضر » فرمود و براي توضيح ، محل ماه را در ميان دو ماه ديگر بازگو كرد .

2 ـ يا آنان اسرار شما را فاش كنند .

در المنجد آمده : « مِنْ اَمثالِ المُوَلِّدين « فَرَشْتُهُ دُخْلَةَ اَمْري ، اَوْ فَرَشْتُ لَهُ دُخْلَةَ اَمْري » يُضْرَبُ في الْكَشْفِ عَنْ باطِنِ الاَْمْرِ وَحَقيقَتِه » .


98


« اي مردم همانا خداوند حق هر ذي حق را ادا فرموده ، بنابراين وصيت براي وارث ( به بهره اي بيش از سهم الارثش ) جايز نيست . فرزند متعلق به فراش ( ازدواج مشروع ) است و بهره زناكار سنگ است . كسي كه خود را فرزند غير پدرش بخواند يا ولاي غير مولايش را بپذيرد بر او لعنت خدا و ملائكه و مردمان باد و خداوند از او توبه و فديه اي را قبول نفرمايد . »

ترجمه قسمتي كه در نقل قول يعقوبي است

يعقوبي درتاريخ خودبخشي ازخطبه حضرت در منا را آورده كه در نقل ابن هشام و طبري ( وبه تبع آنان در ابن اثير وجمهرة خطب العرب ) نيست و ما براي مزيد فايدت در اينجا مي آوريم :

« خداوند چهره بنده اي را كه سخن مرا بشنود و نگهداري و حفظ نمايد و به ديگران كه نشنيده اند برساند نوراني كند ؛ زيرا زياد بوده است كه شخصي فقه را با اين كه خود فقيه نيست حفظ نموده و زيادند كساني كه با اين كه فقيهند فقه را به كساني كه از خود فقيه ترند رسانيده اند .

سه چيز است كه دل مسلمانان نسبت به آن خيانت و خدعه نمي كند : « اخلاص عمل براي خداوند » ، « نصيحت به پيشوايان برحق » و « ملازمت بر جماعت مسلمانان » ؛ زيرا دعاي آنان از همه جانب ، ايشان را احاطه كرده است » .

در بخش ديگري نيز چنين آمده :

« مردم درنظر اسلام برابرند ؛ زيرا مردم با هم در خلقت مساوي اند . چه ، همه از آدم و حوّا به دنيا آمده اند ؛ براي عرب بر عجم برتري نيست و به عكس عجم را بر عرب فضيلتي نيست مگر به تقوا .

. . . ( فرداي قيامت ) پيش من حسب و نسب عرضه نكنيد ، بلكه عملتان را بياوريد تا بگويم بهره مردم چنين است و بهره شما چنين . آي مردم ، آيا تبليغ كردم ؟ گفتند : آري . گفت : خداوندا ! شاهد باش . »

سپس فرمود :

« پس از من به كفر و گمراهي برنگرديد ، چنانكه بعضي مالك الرقاب ديگران شوند .


99


همانا من نزد شما چيزي گذاردم كه اگر به آن متمسك شويد گمراه نمي گرديد : كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند . آيا ابلاغ كردم ؟ مردم گفتند : آري . فرمود : خداوندا ! شاهد باش .

و فرمود همانا شما مسؤوليد ، بايد كساني كه حاضرند به غايبان برسانند » .

بخشي از خطبه پيغمبر به نقل جمهرة خطب العرب

حضرت بعد از جمله « اِنَّ كُلَّ دَم في الجاهِلِيَّةِ مَوْضُوع » فرمود :

« افتخارات دوران جاهليت ملغي است ، غير از كليدداري خانه كعبه و سقايت حاجيان .

جزاي قتل عمد قصاص است و در شبه عمد ـ كه كشته شدن كسي بهواسطه عصا يا سنگ است ـ صد شتر ـ ( ديه ) مقرر است و اگر كسي زيادتر بگيرد از اهل جاهليت است . »

اين قسمت نيز در خطب العرب نقل شده :

« اي مردم ، همانا پروردگار شما يكي است و پدرتان نيز يكي ؛ همه از آدم اند و آدم از خاك ، گرامي ترينتان نزد خداوند متّقي ترين شما است . عرب را بر عجم جز به تقوا برتري نيست . »

حديث حجّ النبي از كافي

« عليّ بن إبراهيم ، عن أبيه ؛ ومحمّد بن إسماعيل ، عن الفضل بن شاذان جميعاً عن ابن أبي عمير ، عن معاوية بن عمّار ، عن أبي عبدالله  ( عليه السلام ) قال : إنّ رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) أقام بالمدينة عشر سنين لم يحجّ ثمّ أنزل الله عزّوجلّ عليه : {  وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق } فأمر المؤذّنين أن يؤذّنوا بأعلي أصواتهم بأنّ رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) يحجّ في عامه هذا ، فعلم به من حضر المدينة وأهل العوالي والأعراب واجتمعوا لحجّ رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) وإنّما كانوا تابعين ينظرون ما يؤمرون ويتبعونه أو يصنع شيئاً فيصنعونه فخرج رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) في أربع بقين من ذي القعدة فلمّا انتهي إلي ذي الحليفة زالت الشمس فاغتسل ثمّ خرج حتّي أتي المسجد الذي عندالشجرة فصلّي



100


فيه الظهر وعزم بالحجّ مفرداً وخرج حتي انتهي إلي البيداء عند الميل الأوّل فصفّ له سماطان فلبّي بالحجّ مفرداً وساق الهدي ستّاً وستين أو أربعاً وستّين حتّي انتهي إلي مكّة في سلخ أربع من ذي الحجّة فطاف بالبيت سبعة أشواط ثمّ صلّي ركعتين خلف مقام إبراهيم  ( عليه السلام ) ثمّ عاد إلي الحجر فاستلمه وقد كان استلمه في أوّل طوافه ثمّ قال : إنّ الصفا والمروة من شعائر الله فابدأ بما بدأ الله تعالي به وإنّ المسلمين كانوا يظنّون أنّ السعي بين الصفا والمروة شيء صنعه المشركون فأنزل الله عزّوجلّ : {  إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } ثمّ أتي الصفا فصعد عليه واستقبل الركن اليماني فحمد الله وأثني عليه ودعا مقدار ما يقرأ سورة البقرة مترسلا ثمّ انحدر إلي المروة حتّي فرغ من سعيه ، فلمّا فرغ من سعيه وهو علي المروة أقبل علي النّاس بوجهه فحمد الله وأثني عليه ثمّ قال : إنّ هذا جبرئيل ـ وأومأ بيده إلي خلفه ـ يأمرني أن آمر من لم يسق هدياً أن يحلّ ولو استقبلت من أمري ما استدبرت لصنعت مثل ما أمرتكم ولكنّي سقت الهدي ولا ينبغي لسائق الهدي أن يحلّ حتّي يبلغ الهدي محلّه ؛ قال : فقال له رجل من القوم : لنخرجنّ حجّاجاً ورؤوسنا وشعورنا تقطر ؟ فقال له رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) أما إنّك لن تؤمن بهذا أبداً ، فقال له سراقة بن مالك بن جعشم الكناني : يا رسول الله علّمنا ديننا كأنّا خلقنا اليوم فهذا الذي أمرتنا به لعامنا هذا أم لما يستقبل ؟ فقال له رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) : بل هو للأبد إلي يوم القيامة ، ثمّ شبّك أصابعه وقال : دخلت العمرة في الحجّ إلي يوم القيامة ، قال : وقدم عليّ  ( عليه السلام ) من اليمن علي رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) وهو بمكّة فدخل علي فاطمة ( عليها السلام ) وهي قد أحلّت فوجد ريحاً طيّبة ووجد عليّ  ( عليه السلام ) إلي رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) مستفتياً ، فقال : يا رسول الله إنّي رأيت فاطمة قد أحلّت وعليها ثياب مصبوغة ؟ فقال رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) : أنا أمرت النّاس بذلك فأنت يا عليّ بما أهللت ؟ قال : يا رسول الله إهلالا كإهلال النبيّ ، فقال له رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) : قرّ علي إحرامك مثلي وأنت شريكي في هديي ، قال : ونزل رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) بمكّة بالبطحاء هو وأصحابه ولم ينزل الدّور فلمّا كان يوم التروية عند زوال الشمس أمر النّاس أن يغتسلوا ويهلّوا بالحجّ وهو قول الله عزّوجلّ الذي أنزل علي نبيّه  ( صلّي الله عليه وآله ) : { فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ } فخرج النبيّ وأصحابه مهلّين بالحجّ حتي أتي مني فصلي الظهر والعصر والمغرب والعشاء الآخرة والفجر ثمّ غدا والنّاس معه وكانت قريش تفيض من المزدلفة وهي جمع


101


ويمنعون النّاس أن يفيضوا منها ، فأقبل رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) وقريش ترجو أن تكون إفاضته من حيث كانوا يفيضون فأنزل الله تعالي عليه : {  ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ } يعني إبراهيم وإسماعيل وإسحاق في إفاضتهم منها ومن كان بعدهم ، فلمّا رأت قريش أنّ قبّة رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) قد مضت كأنّه دخل في أنفسهم شيء للذي كانوا يرجون من الإفاضة من مكانهم حتّي انتهي إلي نمرة وهي بطن عرنة بحيال الأراك فضربت قبّته وضرب النّاس أخبيتهم عندها فلمّا زالت الشمس خرج رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) ومعه قريش وقد اغتسل وقطع التلبية حتّي وقف بالمسجد فوعظ الناس وأمرهم ونهاهم ، ثمّ صلّي الظهر والعصر بأذان وإقامين ، ثمّ مضي إلي الموقف فوقف به فجعل النّاس يبدرون أخفاف ناقته يقفون إلي جانبها فنحاها ، ففعلوا مثل ذلك ، فقال : أيّها النّاس ليس موضع أخفاف ناقتي بالموقف ولكن هذا كلّه ـ وأومأ بيده إلي الموقف ـ فتفرّق الناس وفعل مثل ذلك بالمزدلفة فوقف النّاس حتي وقع القرص ـ قرص الشّمس ـ ثمّ أفاض وأمر النّاس بالدعة . حتّي انتهي إلي المزدلفة وهو المشعر الحرام فصلّي المغرب والعشاء الآخرة بأذان واحد وإقامتين ثمّ أقام حتّي صلّي فيها الفجر وعجّل ضعفاء بني هاشم بليل وأمرهم أن لا يرموا الجمرة ـ جمرة العقبة ـ حتّي تطلع الشمس فلمّا أضاء له النّهار أفاض حتّي انتهي إلي مني فرمي جمرة العقبة وكان الهدي الذي جاء به رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) أربعة وستّين أو ستّة وثلاثين ، فنحر رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) ستّة وستّين ونحر عليّ  ( عليه السلام ) أربعة وثلاثين بدنة وأمر رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) أن يؤخذ من كلّ بدنة منها جذوة من لحم ، ثمّ تطرح في برمة ، ثمّ تطبخ ، فأكل رسول الله  ( صلّي الله عليه وآله ) وعليّ وَحَسَيا من مرقها ولم يعطيا الجزّارين جلودها ولا جلالها ولا قلائدها وتصدّق به وحلق وزار البيت ورجع إلي مني وأقام بها حتّي كان اليوم الثالث من آخر أيّام التشريق ، ثمّ رمي الجمار ونفر حتّي انتهي إلي الأبطح فقالت له عائشة : يا رسول الله ترجع نساؤك بحجّة وعمرة معاً وأرجع بحجّة ؟ فأقام بالأبطح وبعث معها عبدالرحمن بن أبي بكر إلي التنعيم فأهلّت بعمرة ثمّ جاءت وطافت بالبيت وصلّت ركعتين عند مقام إبراهيم  ( عليه السلام ) وسعت بين الصّفا والمروة ، ثمّ أتت النبيّ  ( صلّي الله عليه وآله ) فارتحل من يومه ولم يدخل المسجد الحرام ولم يطف بالبيت ودخل من أعلي مكّة من عقبة المدنيّين وخرج من أسفل مكّة من ذي طوي .


102


حديث حج النبي از صحيح مسلم :

« عن جعفربن محمد رضي الله عنه عن أبيه قال : دخلنا علي جابربن عبدالله فسأل عن القوم حتّي انتهي اِليَّ فقلت : انا محمدبن علي بن الحسين ، فاهوي بيده الي رأسي فنزع زرّي الاَعْلي ثمّ نزع زرّي الأسفل ثمّ وضع كفّه بين ثدييّ و أنا يومئذ غلام شاب فقال : مرحباً بك يا ابن اخي سل عمّا شئت فسألته و هو أعْمي . و حضر وقت الصلاة فقام في نساجة ملتحفاً بها كلّما وضعها عَلي مِنْكَبيه رجع طرفاها اِلَيه من صغرها و رِداؤه الي جنبه عَلَي المشجب فصلّي بنا . فقلت : أخبرني عن حجة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) . فقال بيده فعقد تسعاً فقال : انّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) مكث تسع سنين لم يحج ثمّ اذّن في الناس في العاشرة انّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حاج . فقدم المدينة بشر كثير كلّهم يلتمس أن يأتم برسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و يعمل مثل عمله . فخرجنا معه حتّي أتينا ذا الحُليفة . فولدت اسماء بنت عميس محمّد بن أبي بكر فارسلت الي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) كيف اصنع ؟ قال : اغتسلي و استثفري بثوب و احرمي . فصلّي رسول الله في المسجد ثمّ ركب القصواء حتّي اذا استوت به ناقته علي البيداء الي مدّ بصري بين يديه من راكب و ماش و عن يمينه مثل ذلك و عن يساره مثل ذلك و من خلفه مثل ذلك و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بين اظهرنا و عليه ينزل القرآن و هو يعرف تأويله و ما عمل به من شيء عملنا به فأهلّ بالتوحيد : لبّيك أللّهمّ لبيك لا شريك لك لبيك اِنّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك ، و اهلّ النّاس بهذا الّذي يهلّون . فلم يرد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) عليهم شيئاً منه و لزم رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) تلبيته . قال جابر رضي الله عنه : لسنا ننوي الاّ الحج ، لسنا نعرف العمرة حتّي اذا أتينا البيت معه استلم الركن فرمل ثلاثة و مشي أربعاً ثمّ نفر الي مقام ابراهيم ( عليه السلام ) فقرأ : {  وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقام اِبْراهيمَ مُصَلّي } ، فجعل المقام بينه و بين البيت و كان يقرأ في الركعتين {  قُل هُوَ الله اَحَد } و {  قُل يا اَيُّها الْكافِرُون } ، ثمّ رجع الي الركن فاستلمه ثمّ خرج من الباب الي الصفا فلمّا دَنا من الصفا قرأ : { اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ الله } ، ابدأوا بما بدأ الله به ، فبدأ بالصفا فرقي عليه حتي رأي البيت فاستقبل القبلة فوحّد الله و كبّره و قال : « لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد و هو علي كلّ شيء قدير ، لا اله الا الله وحده اَنجز وَعْده وَنَصَر عَبده و هَزَمَ الأحزاب وحده » . ثم دعا بين ذلك ، قال مثل هذا ثلاث مرّات ثمّ نزل الي المروة حتي اذا انصبت قدماه في بطن الوادي سعي حتي اذا


103


صعدنا مشي حتي أتي المروة فعل عليها كما فعل علي الصفا حتي اذا كان آخر طوافه علي المروة قال : لو أني استقبلت من أمري ما استدبرت لم اسق الهدي و جعلتها عمرة ، فمن كان منكم ليس معه هدي فليُحلّ و ليجعلها عمرة . فقام سراقة بن مالك فقال : يا رسول الله اَلِعامِنا هذا اَم لاَِبَد ؟ فشبك رسول الله عليه السلام اصابعه واحدة في الأخري و قال : دخلت العمرة في الحج ، مرّتين ، لابل لاَِبَد لاَِبَد . و قدم عَلِيٌّ من اليمن ببدن النبي ( صلّي الله عليه وآله ) فوجد فاطمة رضي الله عنها ممّن حلّ و لبست ثياباً صبيغاً و اكتحلت ، فانكر ذلك عليها . فقالت : انّ أبي أمرني بهذا . قال : فكان عليٌّ يقول بالعراق فذهبت الي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) محرشا علي فاطمة للذي صنعت مستفتيا لرسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فيما ذكرت عنه فاخبرته اني انكرت ذلك عليها فقال : صدقت صدقت ، ماذا قلت حين فرضت الحج ؟ قلت : اللهم انّي اهل بما اهل به رسولك . قال : فانّ معي الهدي فلا تحل . قال : فكان جماعة الهدي الذي قدم به عليٌّ من اليمن و الذي اتي به النّبي ( صلّي الله عليه وآله ) مِائة . قال : فحل الناس كلّهم و قصّروا الاّ النبي ( صلّي الله عليه وآله ) و من كان معه هدي . فلما كان يوم الترويه توجهوا الي مِني فاهلّوا بالحج و ركب رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فصلّي بها الظهر و العصر و المغرب و العشاء و الفجر ثم مكث قليلاً حتي طلعت الشمس و أمر بقبة من شعر تضرب له بنمرة . فسار رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و لا تشك قريش الاّ انّه واقف عند المشعر الحرام كما كانت قريش تصنع في الجاهلية . فأجاز رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حتّي أتي عرفة فوجد القبة قد ضربت له بنمرة فنزل بها ، حتي اذا زاغت الشمس أمر بالقصواء فرحلت له فأتي بطن الوادي فخطب الناس و قال : ان دماءكم و اموالكم حرام عليكم كحرمة يومكم هذا في شهركم هذا في بلدكم هذا ، اَلا كلّ شيء من أمر الجاهلية تحت قدمي موضوع و دماء الجاهلية موضوعة و انّ أوّل دم اضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث كان مسترضعا في بني سعد فقتلته هذيل و ربا الجاهلية موضوع و اوّل ربا اضع من ربانا ربَا العباس بن عبدالمطلب فانّه موضوع كلّه . فاتقوا الله في النساء فانّكم أخذْتُموهنّ بأمان الله و استحللتم فروجهنّ بكلمة الله و لكم عليهنّ الاّ يوطئن فرشكم أحداً تكرهونه فان فعلن فاضربوهنّ ضرباً غير مبرّج و لهنّ عليكم رزقهنّ و كسوتهنّ بالمعروف و قد تركت فيكم ما لن تضلّوا بعده اِن اعْتَصَمْتم به ؛ كتاب الله . و انتم تسألون عنّي فما انتم قائلون ؟ قالوا : نشهد انّك قد بلّغت و اديت و نصحت . فقال باصبعه السبابة يرفعها الي السماء و ينكبها الي الناس : أللّهمّ اشهد ، ثلاث


104


مرّات . ثمّ اذن ثم أقام فصلّي الظّهر ثمّ أقام فصلّي العصر و لم يصلّ بينهما شيئاً . ثمّ ركب رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حتي اتي الموقف فجعل بطن ناقته القصواء الي الصخرات و جعل حبل المشاة بين يديه و استقبل القبلة فلم يزل واقفاً حتي غربت الشمس و اردف اُسامة خلفه و دفع رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و قد شنق للقصواء الزمام حتي انّ رأسها ليصيب مورك رحله و يقول اي يشير بيده اليمني ايّها الناس السكينة السكينة . كلّما أتي حبلاً من الحبال ارخي لها قليلاً حتي تصعد حتي أتي المزدلفة فصلّي بها المغرب و العشاء بأذان واحد وإقامتين و لم يسبّح بينهما شيئا ثمّ اضطجع رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) حتي طلع الفجر و صلاّه حين تبيّن له الصبح بأذان و اقامة ثمّ ركب القصواء حتي اتي المشعر الحرام فاستقبل القبلة فدعا الله و كبّره و هلّله و وحّده فلم يزل واقفاً حتي اسفر جداً فدفع قبل ان تطلع الشمس و اردف الفضل بن عباس وكان رجلاً حسن الشعر ابيض و سيما فلما دفع رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) مرت به ظعن يجرين فطفق الفضل ينظر اليهن فوضع النبي ( صلّي الله عليه وآله ) يده علي وجه الفضل فحوّل الفضل وجهه الي الشق الآخر ينظر فحوّل رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) يده من الشق الآخر علي وجه الفضل يصرف وجهه من الشق الآخر ينظر حتي اتي بطن محسر فحرك قليلاً ثم سلك الطريق الوسطي التي تخرج علي الجمرة الكبري حتّي أتي الجمرة التي عند الشجرة فرماها بسبع حصيات يكبر مع كلّ حصاة منها مثل حصي الحذف ، رمي من بطن الوادي ، ثمّ انصرف الي المنحر فنحر ثلاثة و ستين بيده ثم اعطي علياً فنحر ما غبروا شركه في هديه ، ثم أمر من كلّ بدنة ببضعة فجعلت في قدر فطبخت فأكلا من لحمها و شربا من مرقها ثم ركب رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فأفاض الي البيت و صلّي بمكة الظهر ، فأتي بني عبدالمطلب يسقون علي زمزم ، فقال انزعوا بني عبدالمطلب فلولا ان يغلبكم الناس عَلي سقايتكم لنزعت معكم ، فناولوه دلواً فشرب منه . رواه مسلم و ابوداود ؛ والله اعلم » .

متن خطبه پيغمبر در منا ( طبق نقل سيره ابن هشام )

« قال ابن اسحق : ثمّ مضي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) علي حجّه ، فأري الناس مناسكهم و علّمهم سنن حجـهم ، و خطب الناس خطبته التي بيّن فيها ما بيّن ، فحمد الله و أنثي عليه ، ثمّ قال : أيها الناس ، اسمعوا قولي ، فانّي لا أدري لعلّي لا ألقاكم بعد عامي هذا بهذا الموقف أبداً . أيها الناس ، انّ دماءكم و أموالكم عليكم حرام الي أن تلقوا ربّكم كحرمة يومكم


105


هذا و كحرمة شهركم هذا ، و انّكم ستلقون ربّكم فيسألكم عن أعمالكم ، وقد بلّغت . فمن كانت عنده أمانة فليؤدّها الي من ائتمنه عليها . و انّ كلّ رباً موضوع و لكن لكم رؤوس أموالكم لا تَظلِمون و لا تُظلَمون ، قضي الله أنّه لا ربا ، و انّ ربا عبّاس بن عبدالمطّلب موضوع كلّه . و انّ كلّ دم كان في الجاهلية موضوع ، و انّ أوّل دمائكم أضع دم ابن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطّلب ، و كان مسترضعا في بني ليث فقتله هذيل ، فهو أوّل ما أبدأ به من دماء الجاهلية . أمّا بعد ، أيها الناس ، فانّ الشيطان قد يئس ( من ) أن يعبد بأرضكم هذه أبداً ، و لكنّه إن يُطع فيها سوي ذلك فقد رضي به ممّا تحقرون من أعمالكم ، فاحذروه عَلي دينكم . أيها الناس ، انّ النسيء زيادة في الكفر يُضَلّ به الذين كفروا يُحلّونه عاماً و يُحرّمونه عاماً ليواطئوا عدّة ما حرّم الله فيحلّوا ما حرّم الله و يحرّموا ما أحلّ الله ، و انّ الزمان قد استدار كهيئة يوم خلق الله السّموات و الأرض ، و انّ عدّة الشهور عند الله اثنا عشر شهراً ، منها أربعة حرم : ثلاثة متوالية و رجب مضر الذي بين جمادي و شعبان . أمّا بعد أيها الناس ، فانّ لكم علي نسائكم حقّاً ، و لهنّ عليكم حقّاً ، لكم عليهنّ أن لا يوطئن فرشكم أحداً تكرهونه ، و عليهنّ أن لا يأتين بفاحشة مبيّنة ، فان فعلن الله قد أذن لكم أن تهجروهنّ في المضاجع و تضربوهنّ ضرباً غير مبرّج فان انتهين فلهنّ رزقهنّ و كسوتهنّ بالمعروف ، و استوصوا بالنساء خيراً فانّهنّ عندكم عوان لا يملكنّ لأنفسهنّ شيئاً و انّكم انّما أخذتموهنّ بأمانة الله و استحللتم فروجهنّ بكلمات الله . فاعقلوا أيها الناس قولي ، فانّي قد بلّغت . و قد تركت فيكم ما ان اعتصمتم به فلن تضلّوا أبداً ، أمراً بيّناً ، كتاب الله و سنّة نبيّه . أيها الناس اِسمعوا قولي و أعقلوه . تعلّمنّ أنّ كلّ مسلم أخ المسلم و انّ المسلمين اِخْوة ، فلا يحلّ لامرئ من أخيه الاّ ما أعطاه عن طيب نفسه منه ، فلا تظلمنّ أنفسكم . أللّهم هَلْ بلّغتُ ؟ فذكرلي أنّ الناس قالوا : أللّهم نعم . فقال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) أللّهم اشْهَد .

قال ابن اسحق : و حدّثني يحيي بن عبّاد بن عبدالله بن الزّبير ، عن أبيه عبّاد ، قال : كان الرجل الذي يصرخ في الناس بقول رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و هو بعرفة ربيعة بن أميّة بن خلف ، قال يقول له رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) « قل أيها الناس انّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) يقول : هل تدرون أيّ شهر هذا ؟ » فيقوله لهم فيقولون الشهر الحرام . فيقول له : « قل لهم انّ الله قد حرّم عليكم دماءَكم و أموالكم الي أن تلقوا ربّكم كحرمة شهركم هذا » . ثمّ يقول : « قل يا أيها الناس


106


انّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) يقول : هل تدرون أيّ بلد هذا ؟ » قال : فيصرخ به . قال فيقولون البلد الحرام . قال فيقول : « قل لهم انّ الله قد حرّم عليكم دماءَكم و أموالكم الي أن تلقوا ربّكم كحرمة بلدكم هذا » . قال ثمّ يقول : « قل يا أيها الناس انّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) يقول : « هل تدرون أيّ يوم هذا ؟ » قال فيقوله لهم ، فيقولون يوم الحجّ الأكبر . قال فيقول : « قل لهم انّ الله قد حرّم عليكم دماءَكم و أموالكم الي أن تلقوا ربّكم كحرمة يومكم هذا » .

قال ابن اسحق : حدّثني ليث بن أبي سليم ، عن شهر بن حوشب الأشعري ، عن مرو ابن خارجة ، قال : بعثني عتّاب بن أسيد الي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) في حاجة ، و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) واقف بعرفة ، فبلغته ، ثم وقفت تحت ناقة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و انّ لغامها ليقع عَلي رأسي ، فسمعته و هو يقول : « أيها الناس ، انّ الله قد أدّي الي كلّ ذي حقّ حقّه ، و انّه لا تجوز وصية لوارث ، و الولد للفراش ، و للعاهر الحجر ، و من ادّعي الي غير أبيه أو تولّي غير مواليه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين ، لا يقبل الله منه صرفاً و لا عدلاً » .

بخشي از خطبه پيغمبر در منا ( طبق نقل يعقوبي )

« نضّر الله وجه عبد سمع مقالتي فوعاها و حفظها ثمّ بلّغها من لم يسمعها . فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه الي من هو افقه منه . ثلاث لا يغلّ عليهنّ قلب امرئ مسلم : إخلاص العمل لله ، و النّصيحة لأئمّة الحق ، و اللزوم لجماعة المؤمنين ، فانّ دعوتهم محيطة من ورائهم » . ( 1 )

بخشي از خطبه كه توسط ربيعة بن اميه براي مردم بازگو شده است :

« النّاس في الاسلام سواء ، الناس طف الصّاع لآدم و حوّاء ، لا فضل لعربيّ عَلي عجميّ وَلا لعجميّ عَلي عربيّ الاّ بتقوي الله . اَلا هَلْ بلّغت ؟ قالوا نعم . قال اللّهم اشهد . . . .

ثمّ قال ( صلّي الله عليه وآله ) : لا تأتوني بانسابكم و آتوني بأعمالكم ، فأقول للناس هكذا و لكم هكذا ألا هل بلّغت ؟ قالوا نعم . قال اللّهم اشهد . . . .

قال : انّ المسلم اخ المسلم ، لا يغشّه و لا يخونه و لا يغتابه و لا يحلّ له دمه و لا شيء من ماله الاّ بطيب نفسه . اَلا هَلْ بلّغت ؟ قالوا نعم . قال أللّهم اشهد . . . .

ثمّ قال ( صلّي الله عليه وآله ) : لا ترجعوا بعدي كفاراً مضلّين يملك بعضكم رقاب بعض . انّي قد خلّفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ يعقوبي ، ج1 ، ص90 چاپ نجف .


107


فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا : كتاب الله و عترتي أهل بيتي . اَلا هَلْ بلّغت ؟ قالوا نعم . قال اللّهم اشهد .

ثمّ قال ( صلّي الله عليه وآله ) انّكم مسئولون ، فليبلّغ الشّاهد منكم الغائب » . ( 1 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ يعقوبي ، ج1 ، ص92


112


صفحه سفيد



| شناسه مطلب: 83137