بخش 3

1 ـ حج در کتاب خداوند ( 4 )


9


ميقات حج - سال هشتم - شماره بيست و نهم - پاييز 1378

اسرار و معارف حج


10


حج در كتاب خداوند ( 4 )

محمد علوي مقدم

* { . . . فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ . . . } .

« وقتي كه از عرفات كوچ كرديد ، خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد . »

نويسنده كتاب « لسان التنزيل » نوشته است : ( 1 ) « الإفاضه » به معناي « به انبوهي بازگرديدن » است . و « فاذا افضتم » ؛ يعني « چون به انبوهي بازگرديد . »

ابوبكر عتيق سورآبادي هم نوشته است : ( 2 ) « چون به هم بازگردند از عرافت سويِ مُزدلفه و آن شبانگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه در آيند . »

ابن عربي مي نويسد : ( 3 ) در لغتِ « افاضه » حركتِ سريع است و افزوده است : خداوند در قرآن ، وقتِ افاضه و حركتِ دسته جمعي از عرفات را مشخّص نكرده ، ليكن پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را با عملِ خود بيان كرده است و آن حضرت در عرفات : « وَقَفَ حتّي غربت الشمس قليلا وذهبت الصفرة وغاب القُرص » . ( 4 )

بيضاوي در تفسير خود ذيلِ {  فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات } نوشته است :

« أفضتُم منْ أفضت الماء إذا صَبّبته بِكَثْرة » بوده است و مفعول فعل « أفضتم » محذوف است و اصل آن « أفضتم أنفسكم » بوده است و در واقع همان مفهومِ انبوهي و فراواني و لبريز شدن از فراوانيِ جمعيت را بيان كرده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لسان التنزيل ، ص210

2 ـ تفسير سور آبادي ، ج1 ، ص112

3 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص137

4 ـ انوار التنزيل و اسرار التأويل ، ج1 ، ص226


11


ابي السعود هم در تفسير خود ، تقريباً همان مَطلب را نوشته است : ( 1 )

« {  فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات } ؛ أي دفعتم منها بكثرة ، من أفضت الماء : إذا صببت بكثرة » .

فاضل مقداد نوشته است : ( 2 )

« الإفاضة ؛ الدفع بكثرة من افاضة الماء وهو صبّه بكثرة »

و اصل جمله ، « أفضتم أنفُسَكم » بوده ؛ يعني مفعولِ فعل حذف شده است . و افزوده است : « عرفات » نام سرزميني است و به صيغه جمع آمده و مفرد آن « عرفه » است ؛ همچون اذرعات ( 3 ) و قنّسرين ( 4 ) كه به صيغه جمع آمده ولي مفرد مراد است . گويند : در اصطلاح اين كلمات ملحقِ به جمع مي باشند .

توقّف در عرفات به روز عرفه ، از واجبات است و ركن حجّ محسوب مي شود و با ترك آن ، حج باطل است ؛ زيرا بنا به گفته پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) : « الحجّ عرفة » . ( 5 )

از طرفي ، قرآن مجيد وقوف به عرفه را از فرايض حجّ دانسته است ؛ زيرا خدا در آيه بعدي ( 199 بقره ) گفته است : {  ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ . . . } كه به صيغه امري بيان شده است ، با آوردنِ حرف عطفِ « ثمّ » كه بر تراخي دلالت مي كند و مستلزم وجود در آن مكان و توقّف در آن سرزمين است . ( 6 )

عَرفات ، جمع عرفه است و سرزمين مخصوص نزديك به مكّه به عرفات نامور است و روز نهم ذي حجّه را نيز روز عرفه گويند . در وجه تسميه آن ، تفسير الخازن ( 7 ) از قول عطاء نقل كرده كه جبرئيل مناسك را به ابراهيم نشان مي داد و از او مي پرسيد : عرِفتَ ؟ او هم پاسخ مي داد : عرفتُ . و لذا آن مكان را « عرفات » گفتند . و عرفات محلّ آگاهي است ؛ همانطور كه مَشعر جايگاهِ شعور است كه يكي را پليد و ديگري را پاك ، يكي را آزادي خواه و ديگري را ستمگر مي كند .

مَشعر ( بر وزن مفعل ) از مادّه « شعاره » ، به معنايِ علامت است ؛ زيرا آن جا نشانه اي است براي عبادت . آنجا سرزمين شعور و خودآگاهي است . اوّل بايد شعور باشد تا آدمي به شناخت برسد . « سمّي المشعر الحرام ؛ لأنّه مَعْلمٌ للعبادة » . ( 8 )

به مشعر « مزدلفه » هم مي گويند ، از مادّه « ازدلف » ايْ ؛ دَنا = نزديك شد ؛ « لأنّ النّاس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير ابي السعود ، ج1 ، ص159

2 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص303

3 ـ اذرعات ، ملحق به جمع مؤنث سالم است ، اسم محلي است در شام . اذرعات جمع اذرعه كه هم جمع ذراع مي باشد . مالك ، ج1 ، ص67 ، شرح ابن عقيل . جلد يكم . أوضح المسالك .

4 ـ قنسرين ، شهري بود در سوريه ، ميان حلب و حمس ، نزديك عواصم .

5 ـ به نقل از پاورقي كنز العرفان ، ج1 ، ص303

6 ـ به قول فاضل مقداد در ج1 ، ص303 كنز العرفان ، « . . . ولا خلاف في وجوبه » .

7 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص155

8 ـ لسان العرب ، مادّه « شعر » .


12


يدنو بعضهم من بعض » . ( 1 )

نويسنده كتاب « مسالك الأفهام » نوشته است : گر چه در وجه تسميه عرفات ( اين سرزمين وسيع ) جهات گوناگوني ذكر شده و تمام وجوه در جلد دوّم صفحه 204 مسالك الافهام بيان گرديده است ، ولي بهتر آن است كه بگوييم : اين سرزمين وسيع كه جذبه روحاني و معنويِ عجيبي دارد ، محيط بسيار آماده اي است براي معرفت پروردگار و شناسايي ذاتِ پاكِ او و مشعر را هم از آن جهت مشعر گويند كه آنجا ، مَعلَم و نشانه اي است از اين مراسم پرشكوه حجّ ؛ « سمّيت مشعراً لانّه معلمٌ للحجّ . . . » . ( 2 )

وچه خوب است كه انسان ها در آن حالتِ روحاني و در آن شب تاريخي و هيجان انگيز ( شب دهم ذي الحجّه ) انديشه و فكر و شعورِ تازه اي در درونشان به وجود آيد و حالت آگاهي در آنان پيدا شود . مگر نه اين است كه كلمه « مشعر » از ماده « شعور » است .

در اينجا اگر به معنايِ لغوي كلمه « افاضه » ( 3 ) توجّه كنيم ، جنبه بلاغيِ عبارت كه خَلْق به رودخانه اي تشبيه شده و مي خواهد بگويد : پس هنگامي كه اين رودخانه عظيم از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان افتاد ؛ {  وَاذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ } در آستانه مشعر الحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد ، آن سان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست هدايت كرد ، هر چند كه پيش از اين شما از شمارِ گمگشتگان بوديد . ( 4 )

زجّاج هم نوشته است : ( 5 ) از نظر بلاغي ، از لفظ « افاضه » چنين برداشت مي شود كه وقوف در عرفات واجب است ؛ زيرا مصداق كلمه « افاضه » پس از وقوف است و قرآن هم گفته است : {  فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات . . . } . ( 6 )

* {  ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ } ( 7 )

« از همان جا كه مردم كوچ مي كنند ( از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا ) كوچ كنيد و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهرباني است . »

اين آيه در واقع يك عادت جاهلي را نفي كرده است ؛ زيرا در جاهليت ، اشراف در مسيري اختصاصي ، كنار از بستر رودي كه مردم در آن به سوي مشعر جاري بودند ، حركت مي كردند و اسلام دستور داد : از همانجا كه خلق در حركتند ، شما هم حركت كنيد ؛ يعني همه مسلمانان بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوي مشعر بيايند و از آنجا به سوي منا كوچ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص304

2 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص209

3 ـ اِفاضه از : اَفاض الماء اذا صبّه بكثرة .

4 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص157

5 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص261

6 ـ براي آگاهي بيشتر از آيه 198 سوره بقره مي توان به تفسير القرآن العظيم ، ج1 ، ص239 ؛ تفسير صافي ، ج1 ، ص177 ؛ تفسير مجمع البيان ، ج1 ، ص294 و 295 ؛ تفسيرالتبيان ، ج2 ، صص166 ، 167 و 168 ؛ تفسير كشف الحقايق ، ج1 ، صص137 و 138 ؛ تفسير جلالين ، ص41 ؛ تفسير جوامع الجامع ، ج1 ، صص111 و 112 ؛ في ظلال القرآن ، ج1 ، صص284 و 285 و تفسير المنار ، ج2 ، صص230 تا 233 مراجعه شود .

7 ـ بقره : 199


13


نمايند ؛ زيرا مي دانيم كه حرف عطفِ « ثمّ » براي تراخيِ زماني است و ترتيب را مي فهماند ؛ يعني تراخيِ زماني بين الإفاضتين و مي دانيم كه « افاضه » به معنايِ حركتِ بعد از وقوف است .

و از آنجا كه هدفِ اصلي ، انسان سازي و پيشرفت و تعالي روحيِ انسان هاست ، باز هم خدا دستور مي دهد : {  وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ } از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشته بدِ خود پشيمان شويد و از او بخواهيد كه در شما اراده اي به وجود آورد كه ديگر گِرد ناشايستگي ها نگرديد ؛ زيرا خدا كثير المغفرت و واسع الرحمت است . ( 1 )

در تفسير الخازن آمده است : ( 2 ) از مخالفت خود با دستوارتِ خدا و تمامِ گناهانِ خود استغفار كنيد ؛ زيرا كه خدا ، ساتر گناهان بندگان است و رحيم .

فاضل مقداد نيز ذيل بحث از اين آيه ، نوشته است : ( 3 )

{  وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ } ؛ ( 4 ) يعني از خدا مغفرت بخواهيد ؛ زيرا انجام مراسم حجّ سبب ووسيله اي است براي مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهي . ( 5 )

خلاصه اينكه : آيه 199 سوره بقره كه مورد بحث قرار گرفت ، يكي از عاداتِ قريشيان ، كه خود را سرپرستانِ كعبه مي شمردند و خويش را فرزندان ابراهيم مي دانستند و براي ديگر عرب ها مقام و منزلتي قائل نبودند و آنان را به حساب نمي آوردند ، خط بطلان كشيد و قريشيان در عرفات وقوف نمي كردند ؛ زيرا وقوفِ به عرفات را از محيط حَرَم بيرون مي دانستند و انجام نمي دادند ولي قرآن دستور داد كه بايد در مراسم حج يكنواختي و هماهنگي وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يك جا وقوف كنند و پس از وقوف در عرفات ، همگي به سويِ مشعر بيايند و از مشعر به سوي منا كوچ كنند .

اسلام خواسته است بدين وسيله ، انسان ها را از خود برتربيني و افكار و خيالاتِ واهي بر كنار دارد و با قريشي كه به نسب خود مي باليد با مردمِ ديگر قبايل در يكجا گرد نمي آمد ، مبارزه كند ، اين بود كه دستورِ : {  ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ . . . } ( 6 ) صادر شد ؛ زيرا به قول سيد قطب ، اسلام نَسَب نمي شناسد ، اسلام طبقه نمي شناسد و اسلام همه مردم را يكسان مي داند ؛ « انّ الإسلام لا يَعرفُ نَسباً ولا يَعرف طبقةً ، إنّ النّاس كلّهم واحدة » ( 7 )

اين است كه در بخش پاياني آيه ، دستور داد از افكار و خيالاتِ نادرستِ جاهلي دوري گزينيد و استغفار كنيد و اين عصبيّت جاهلي را از خود دور سازيد ؛ زيرا حج مي خواهد درسِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص214 . زجاج در جلد يكم ، ص264 « معاني القرآن و اعرابه » ، در تفسير { واستغفروا الله انّ الله غفور رحيم } گفته است : يعني « سَلوهُ أن يغفر لكم مِن مخالفتكم النّاس في الإفاضة والموقف . »

بيضاوي هم در ج1 ، ص227 تفسيرش ، تقريباً چنين آورده است . او مي گويد : « از جاهليّت خود در تغيير مناسك ، استغفار كنيد . »

2 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص157

3 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص307

4 ـ جالب اينكه قرآن « استغفروا الله » گفته و نه « توبوا » كه توبه از معصيت باشد .

5 ـ براي آگاهي بيشتر در بابِ آيه 199 سوره بقره ، رجوعه شود به :

احكام القرآن ، ابن عربي ، ج1 ، ص139 ؛ تفسير التبيان ، ج1 ، صص168 و 169 ؛ تفسير مجمع البيان ، ج1 ، ص96 ؛ تفسير جوامع الجامع ، ج1 ، ص112 و تفسير ابن كثير ، ج1 ، ص242 و تفسير صافي ، ج1 ، ص177 ؛ تفسير منهج الصادقين ، ج1 ، ص464 ؛ في ظلال القرآن ، ج1 ، ص286 ؛ تفسير كشف الحقايق ، ج1 ، ص139 و تفسير المنار ، ج2 ، ص233

6 ـ بقره : 199

7 ـ في ظلال القرآن ، ج1 ، ص288


14


مساوات و برابري به انسان ها بياموزد .

* { فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق } .

« چون آداب و مناسك حجّ را انجام داديد ، به جاي ياد از پدرانتان ، بلكه از آن هم بيشتر ، ذكر خدا گوييد . ( اعراب جاهلي در پايان مراسم حجّ ، مفاخر موهوم آباء و اجدادي خود را برمي شمردند و به آنها مي باليدند ) برخي از مردم دعا مي كنند كه خدايا ! در دنيا به ما بده و در آخرت بهره اي ندارند . »

در آيه بعدي هم خدا گفته است :

* { وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ } ( 1 )

« دسته اي ديگر از مردم مي گويند : اي خدا ، ما را از نعمت هاي دنيا و آخرت ، هر دو بهرمند بگردان و از عذاب آتش دوزخ هم نگاه دار . »

در اين آيات هم ، كه بخشي از مراسم حج بيان شده ، باز هم هدفِ اصلي اين است كه اسلام ، انسان ها را به ياد خدا مي اندازد . قلب ها را متوجّه خدا مي سازد و باز هم ، يك عادتِ ديگر عرب هاي جاهلي را از ميان مي برد ؛ زيرا عرب جاهلي كه براي حجّ خود رسالتي قائل نبود و از انجامِ مراسم حجّ ، هدف انساني نداشت ، در پايان مراسم حج ، به اسواق عكاظ و مجنّه وذي المجاز كه تنها براي داد و ستد نبود ، حضور مي يافت و در مفاخر آباء و اجدادي خود سخن مي گفت و به انساب خود مي باليد .

قرآن اين عادتِ نكوهيده آنان را ، پس از پايان مراسم حج ، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا متوجّه ساخت و گفت :

{  فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ . . . } ؛ يعني چون مناسك حج را انجام داديد و از عباداتِ مربوط به حجّ فارغ شديد ، ذكر خدا گوييد ؛ زيرا ذكر خدا است كه آدمي را تعاليِ روح مي بخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن !

هدفِ اصلي اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد ، نه افتخار به آباء و اجداد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 201

2 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به في ظلال القرآن ، ج1 ، صص289 و 290


15


ابن قُتيبه ذيلِ بحث از {  فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ . . . } نوشته است : ( 1 )

در جاهليّت ، پس از فراغ از مراسم حج ، اعرابِ جاهلي ، از پدران خود ياد مي كردند و كارهاي برجسته و نيك آنان را به رخ مي كشيدند ؛ « فيقول أَحَدهم : كان أبي يقري الضيف ويصل الرحم وَيفْعلُ كذا و كذا » .

زجاج در بحث از آيه مزبور ، مطالبِ زير را نوشته است : ( 2 )

{ . . . مَناسِكَكُمْ . . . } اي : « متعبّداتكم الّتي أمرتم بها في الحجّ »

{ . . . فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ . . . } زجّاج ، موضوع توقّف عرب جاهلي را پس از انجام مراسم و مناسك حجّ و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران ، بازگفته است .

{ . . . أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً . . . } كلمه « أشدّ » را محلا مجرور دانسته ؛ زيرا عطف است بر كلمه « ذكرِ » ما قبل ، ولي چون غير منصرف است ، جرّ آن به فتح مي باشد ؛ ( زيرا كلمه اشدّ ، بر وزن افعل است و غير منصرف مي باشد ) ولي دكتر عبدالجليل عبده شلبي كه كتاب زجّاج را شرح و تحقيق كرده ، در پاورقي صفحه 264 ، جلد يكم همان كتاب گفته است :

كلمه « اشدّ » در محلّ مفعول مطلق است و تقدير آن چنين است :

« ذكراً أشدّ ( 3 ) من ذكركم آباءَكم » .

مكّي بن ابي طالب هم ، تقريباً مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است : ( 4 )

كلمه « أشدّ » در موضع جرّ است ؛ زيرا عطف بر كلمه « كذكركم » مي باشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر اضمار فعل و تقدير آن چنين است :

« اذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم » .

پس كلمه « أشدّ » نعت است براي مصدر « ذكراً » كه در معني حال است و تقدير آن « اذكروه مبالغين في الذكر له » مي باشد .

نويسنده احكام القرآن ، در بحث از آيه مزبور نوشته است : ( 5 )

قضاء ؛ يعني ( 6 ) به جا آوردن ، و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام نشود و معنايِ صحيح {  فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ . . . } يعني : « إذا فعلتم منسكاً من مناسك الحجّ فاذكروا الله » ؛ يعني در موقع احرام تلبيه و در هنگامِ رمي تكبير و در وقت قرباني بسم الله گفتن لازم است .

نويسنده كتاب « كنز العرفان » هم در بحث از آيه پيشگفته نوشته است : ( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير غريب القرآن ، ص79

2 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص364

3 ـ يعني كلمه « أشدّ » صفت براي مفعول مطلق محذوف مي باشد .

4 ـ مشكل اعراب القرآن ، ج1 ، ص90

5 ـ احكام القرآن ، ابن عربي ، ج1 ، ص140

6 ـ يكي از معاني قضاء : انجام كاري است بر استواري . نكـ : اقصي البيان ، ج1 ، ص383

7 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص307


16


در اين آيه ، كلمه « مناسك » جمعِ مضاف است و افاده عموم مي كند ؛ يعني به طور كلّي ، تمام اعمالِ حجّ .

فاضل مقداد ، افزوده است : منظور از « ذكر » هم ، گو اين كه ، ذكر لساني است ولي در اصل ، ذكر قلبي منظور است ؛ زيرا ذكرِ لساني ، ترجمان ذكر قلبي است و آگاهي دهنده درون و روحِ آدمي است و البته به ياد خدا بودن ، بايد مستمرّ باشد و بنده واقعي نبايد از ياد خدا غافل بماند . ( 1 )

نويسنده مسالك الافهام ، ضمن بازگفتن مطالب ديگران ، خود نيز گفته است :

مناسك ، ( 2 ) جمع مَنْسك است كه مصدر فعل « نسك » مي باشد و اطلاق آن بر عبادت ، همچون اطلاق مصدر بر مفعول است و در واقع گفته شده است : « اذا فعلتم أفعالكم التي كانت عبادة . . . » .

و نيز افزوده است كه قرآن در هر مورد مي خواهد انسان بسازد و به انسان ها درس بدهد و لذاست كه مي گويد : { . . . فَاذْكُرُوا اللهَ . . . } يعني ارتباطِ خود را با خدا قطع نكنيد ، هميشه به ياد خدا باشيد . ( 3 )

نويسنده « اقصي البيان » هم ، در بحث از { . . . فَاذْكُرُوا اللهَ . . . } گفته است :

اين بخش از دستور العمل قرآني ، از آن جهت است كه عرب پيش از اسلام ، پس از فراغ حجّ ، به ذكر پدران و اجداد خويش مي پرداخت و از دلاوري و حماسه آفريني آنان سخن مي گفت ، اسلام آنان را از چنين كاري منع كرد و گفت : { . . . فَاذْكُرُوا اللهَ . . . } كه منظور بيشتر ذكر قلبي است و ذكر زباني هم ترجمانِ ذكر قلبي است . ( 4 )

قرآن ، سپس ذاكران را دو دسته دانسته است :

* دسته اي كه هدفشان از ذكر ، اغراض دنياوي است و مي گويند : خدايا ! در دنيا به ما بده كه براي اين دسته { . . . وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق } . ( 5 )

* * گروه ديگر كساني هستند كه مي گويند : ( 6 ) اي خدا ، ما را از نعمتهاي دنياوي و اخروي بهره مند گردان و از عذاب آتشِ دوزخ هم نگه دار .

جا دارد كه بدانيم ، در آيه 200 سوره بقره { . . . رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا . . . } مفعول دوّم فعل « آتنا » محذوف است و حذف مفعول در اينجا از جنبه بلاغت اهمّيت دارد و حذف در اينجا ابلغ است ؛ زيرا اگر انسان بخواهد تمام خواسته هاي خود را بگويد كه جمله مطنب و طولاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص310

2 ـ شيخ طبرسي هم در جلد يكم ، ص112 تفسير جوامع الجامع نوشته است : مناسك ، جمع منسك است : والمنسك اِمّا موضع النسك أو مصدر جُمِع لانّه يشتمل علي افعال ؛ يعني اذا فرغتم من أفعال الحجّ فاذكروا الله . . . » .

3 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص215

4 ـ اقصي البيان ، ج1 ، صص383 و 384

5 ـ خلاق ، يعني حظّ و نصيب و به قول زجّاج در جلد يكم صفحه 265 معاني القرآن و اعرابه ، « الخلاق : النصيب الوافر من الخير » .

6 ـ تقريباً مضمون آيه 201 سوره بقره است .


17


مي شود و مطلب به درازا مي كشد و ذكر بعضي از خواسته ها نيز تخصيص بدون مخصّص مي شود ، بنابر اين حذف مفعول ابلغ است .

ولي در آيه بعدي ، كلمه « حسنه » بهترين تعبير است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن گفته است : { . . . رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً . . . } ( 1 )

* { وَاذْكُرُوا اللهَ فِي أَيَّام مَعْدُودَات فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنْ اتَّقَي وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ } .

« و در روزهاي معيّن خدا را ياد كنيد و ذكر خدا بگوييد ( روزهاي 11 و 12 و 13 ماه ذي حجّه ) و هر كه دو روز پيشي جويد و يا تأخير كند و باز ايستد و متّقي باشد ، گناهي بر او نيست و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوي او محشور خواهيد شد ( بازگشت خواهيد كرد ) . »

در اين آيه خداي بزرگ ، دستور داده است كه ختم مراسم حجّ بايد همراه با ذكر خدا و تقوا باشد ؛ يعني خدا را در روزهاي معيّني ، كه در اصطلاح ايّام تشريق نام دارد و واقعاً روشني بخش روح و جان انسان است ـ و عبارت از روزهاي 11 ، 12 و 13 ماهِ ذي حجّه است ، ياد كنيد ؛ يعني به ياد خدا باشيد و ذكر او را بر زبان جاري سازيد .

ايّام تشريق هم اسم با مُسمّايي است ؛ زيرا اين ايّام روشني بخش جان و روح انسان هاست و چه بسا انسان هايي كه در پرتو اين مراسمِ عالي و ياد خدا بودن ، روح وروانشان روشن گردد .

بخش پاياني آيه { . . . وَاتَّقُوا اللهَ . . . } در واقع تحريض و تشويقي است بر ملازم بودن تقوا ؛ يعني خداوند در ضمن گفته است :

اي انساني كه آمدي و رنج سفر بر خود هموار كردي ، سعي كن كه تقوا را پيشه خود سازي و با روحي پاك ، در آينده از ارتكابِ گناهان اجتناب كني .

خداوند خواسته است بدين وسيله حج گزاران داراي روحي پاك از آلودگي ها شوند و « اتَّقُوا اللهَ » را شعار خود سازند . ( 2 )

فاضلِ مقداد در بحث از آيه 203 سوره بقره نوشته است : ( 3 )

منظور از « ايّام » ، ايّام تشريق مي باشد كه عبارت از 11 ذي حجّه ( =يوم القرّ ) و 12

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بخشي از آيه 201 سوره بقره . براي آگاهي بيشتر در باب آيه 200 و 201 سوره بقره ، رجوع شود به : تفسيرهاي التبيان ، ج2 ، صص170 و 171 ؛ مجمع البيان من تفسير القرآن ، ج1 ، صص296 و 297 ؛ جوامع الجامع ؛ ج1 ، ص112 ؛ ابن كثير ، ج1 ، ص243 ؛ بيضاوي ، ج1 ، ص227 ؛ جلالين ، ص42 ؛ منهج الصادقين ، ج1 ، صص465 و 466 ؛ تفسير سيّد عبدالله شُبّر ، ص28 ؛ صافي ، ج1 ، صص178 و 179 ؛ المنار ، ج2 ، صص235 تا 238 و في ظلال القرآن ، ج1 ، ص289

2 ـ في ظلال القرآن ، ج1 ، ص291 و مسالك الافهام ، ج2 ، صص233 و 234

3 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص319


18


ذي حجّه ( =يوم القدر ) و 13 ذي حجّه ( يوم النفر ) است .

شايد بتوان گفت كه به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در آخر آيه از تقوا سخن گفتن و جمله « اتّقوا الله » را به كار بردن ، از ويژگي هايِ اسلام است .

ابن عربي در بحث از آيه مزبور مي نويسد : ( 1 )

چون اين آيه پس از آيه {  ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ . . . } مي باشد ، روشن است كه منظور از « ايّام » وقوفِ در منا است و مرادِ از « ذكر » هم تكبير گفتنِ به هنگام رمْي جَمره است .

* {  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ } ( 2 )

« به راستي نخستين خانه اي كه براي مكان عبادتِ مردم بنا شده ، در سرزمين مكّه است كه پر بركت است و مايه هدايت جهانيان . »

* { فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ } ( 3 )

« در آن خانه نشانه ها و آيات رُبوبيّت هويداست و جايگاهِ ابراهيم است و هر كه به آن درآيد ، ايمن باشد و بر مردم است گزاردنِ حجّ خانه خدا ، آنان كه توانايي رفتن به سويِ آن خانه دارند و هر كه كُفر ورزد ، پس البته بداند كه خداوند از جهانيان بي نياز است .

{  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت . . . } در واقع جواب از سؤال مُقدّري است و پاسخي است بر آنان كه گفتند : چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد ؟ كه در جواب گفته شده : اين خانه نخستين خانه توحيد است . نخستين جايگاهي است كه براي پرستش خدا ساخته شده و براي آنان كه به آن خانه پناه برند امنيّت است . با سابقه ترين مَعبد است . خانه اي است پربركت . خانه اي است كه مركزِ اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند ، آرام گيرند و جانشان در اطمينان بياسايد . خانه اي است كه به قول سيّد قطب « مثابة الأمن لكلّ خائف » است ، خانه اي است كه « من دخله كان آمناً » مي باشد و بالأخره ، خانه اي است كه « اختاره الله للمسلمين قبلةً » . درست است كه هر كس به اين خانه پناهنده شود در امان است و كسي حقّ تعقيبِ او را ندارد و اين مسأله از بابِ حرمت بيت و حوالي آن است ولي بايد دانست كه اگر كسي به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص140

2 ـ آل عمران : 96

3 ـ آل عمران : 97


19


صاحب بيت رسيد و به مقام فناي في الله نايل گرديد ، آن وقت به ايمني حقيقي رسيده است و مقام ايمني واقعي است كه مي توان گفت : { . . . وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً . . . } .

محمّد بن ابي بكر بن عبدالقادر رازي نوشته است : ( 1 )

از زمان آدم تا روزگارِ بناي كعبه ، خانه هاي بسياري ساخته شده ، پس چگونه مي توان گفت : {  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ . . . } و چگونه مي توان كعبه را نخستين خانه دانست .

رازي در پاسخ گفته است : معناي اين آيه اين است :

« إنّ اوّل بيت وُضع قبلةً للناس ومكان عبادة لهم ، أو وُضع مباركاً للنّاس »

پيش از رازي ، زجّاج تقريباً همين مطلب را گفته است ؛ ( 2 ) يعني او در بحث از : {  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ . . . } گفته است :

قيل : « انّه اوّل مسجد وضع للناس ، وقيل : « انّه اوّل بيت وضع للحجّ » ( 3 )

خازني در سبب نزول اين آيه ، نوشته است ( 4 ) كه : يهوديان به مسلمانان گفتند بيت المقدّس قبله ماست و افضل بر كعبه است و اقدم . ولي مسلمانان گفتند كه كعبه افضل است و اين آيه {  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ . . . } نازل شد .

اوّل : يعني فردِ سابق متقدّم بر ما سوا : اوّل الشيء ، ابتداؤه .

ابتدا ممكن است آخري داشته باشد و ممكن است آخري برايش نباشد ، همچون واحد كه اوّل العدد است و نهايتي برايِ آخر آن نيست . ( 5 )

{  وُضِعَ لِلنّاس } ؛ يعني « يشرك فيه جميع النّاس . »

اگر كسي بگويد : چرا بيت ( خانه ) يك بار به خدا اضافه شده ( وطهّر بيتي ) ، و بار ديگر « وُضع للنّاس » گفته شد ؟

نويسنده تفسير الخازن ، در جواب گفته است : ( 6 )

اضافه « بيت » به « الله » بر سبيل تشريف و تعظيم است مثل « ناقة الله » ولي اضافه به « النّاس » براي اين است كه بگوييم : تمام مردم در آن بيت مشترك هستند .

{ . . . لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ }

زجّاج نوشته است : ( 7 ) خبر « انّ » ، « هو للذّي ببكّة » مي باشد .

اشتقاق كلمه « بكّه » از « بكّ » مي باشد : « هو بكّ النّاس بعضهم بعضاً في الطواف أي دفع بعضهم بعضاً . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها ، ص34

2 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص454

3 ـ نويسنده كتاب « اقصي البيان » هم در جلد يكم صفحه 339 گفته است :

« وضع للنّاس » ؛ « يعني بني للنّاس لعبادتهم » و گفته اند « اوّل بيت وضع للعبادة » مي باشد . پيش از آن هم بيوت فراواني بوده ، ليكن آنجا اوّل بيت مبارك بوده است . در جلد يكم ، ص331 تفسير الخازن نوشته شده : كسي از حضرت علي ( عليه السلام ) پرسيد آيا كعبه اوّل بيتي است كه در روي زمين بنا شده ؟ علي ( عليه السلام ) در جواب فرمود : خير ! « ولكنّه اوّل بيت وضع للنّاس مباركاً وهديً . »

4 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص326

5 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص339

6 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص321

7 ـ معاني القرآن واعرابه ، ج1 ، ص454


20


وقيل : إنّما سُمّيت ببكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة . ( 1 )

ابن قتيبه ، نوشته است : ( 2 ) به نقل از لسان العرب : « بكّة و مكّة شيء واحد والباء تبديل من الميم . يقال : سَمَّد رأسه وسبّده : اذا استأصله وشرّ لازم ولازب » .

منظور اين است كه باء به ميم بدل مي شود .

ابن قتيبه سرانجام در تفاوت اين دو كلمه گفته است :

و يقال : بكّة : موضع المسجد . ومكّة : البلد حوله .

مباركاً : در آيه حال است و تقدير آن چنين است : « استقرّ ببكّة مُباركاً » ( 3 ) و ممكن است بگوييم تقدير آن : « وضع مباركاً » است . ( 4 )

« مباركاً » يعني ذابركة وأصل البركة : النموّ والزيادة .

تعبير مبارك بودن در مورد چيزهايي است كه خير آن هميشگي است . قرآن چون منشأ و مبدأ خير است ، در چند مورد از آن به مبارك ياد شده ، بيت الله هم به مبارك توصيف شده ؛ زيرا كثير الخير والبركه است . ( 5 )

و به قول خازن : « قيل هو اوّل بيت خصّ بالبركة زيادة الخير » . ( 6 )

فاضل مقداد در بحث از آيه مورد بحث ( 96 آل عمران ) نوشته است : ( 7 )

لام در « للّذي » لام تأكيد است در خبرِ انّ .

مُباركاً حال است . عامل در آن فعلِ « وضع » است و يا فعل « استقرّ » .

و نيز گفته شده كه « مكّه » : البلد كلّه و بكّة : موضع المسجد .

در پاورقي « كنز العرفان » ، ص258 ، جلد يكم نوشته شده است :

گفته اند : مكّه 17 اسم دارد . ماوردي در كتاب « احكام السلطانيّه » در باب چهاردهم صفحه 157 نوشته است : دو كلمه : مكّه و بكّه مورد اختلاف است :

برخي معتقدند : مكّه و بكّه دو كلمه هستند و مسمّاي آنها يكي است با توجّه به اين كه در زبان عربي به علّت قرب مخرج ، ميم به باء تبديل مي شود و بعضي هم اعقتاد دارند كه اين دو ، دو كلمه هستند و دو مسمّي دارند ؛ يعني مكّه اسم تمام شهر است و بكّه اسم بيت الله .

نويسنده كتاب « مسالك الافهام » در بحث از آيه مزبور ، ضمن تأييد مطالبِ ديگر مفسّران ، نوشته است : ( 8 ) « وقيل انّ بكّه ، موضع المسجد . و مكّة : الحرم كلّه و يدخل فيه البيوت و هو المرويّ عن امام الصادق ( عليه السلام ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در وجه تسميه مكّه نويسنده تفسير الخازن در جلد يكم ، ص321 نوشته است :

« فسُميّت بذلك لقلّة مائها من قول العرب : بكّ الفصيل ضرع أمّه ـ و أمتكّه : اذا مصّ كلّ ما فيه من اللبن ، وقيل لانّها تمكّ الذنوب أي تزيلها . »

2 ـ تفسير غريب القرآن ، صص107 و 108

3 ـ ابن عربي نوشته است : مباركاً ؛ يعني « انّه مبارك من كلّ وجه من وجوه الدنيا والآخرة » . نكـ : احكام القرآن ، ج1 ، ص283

4 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص339

5 ـ { وهذا كتابٌ أنزلناه مباركٌ . . . } انعام : 92

{ وهذا كتابٌ أنزلناه مباركٌ فاتّبعوه . . . } انعام : 156

{ وهذا ذكرٌ مبارك . . . } انبياء : 10

{ كتابٌ أنزلناه إليك مبارك ليدبّروا آياته . . . } ، (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : 28

6 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص321

7 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص258

8 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، صص100 و 101


21


وقيل : بكّة ، موضع البيت والمطاف و مكّه : اسم البلد ( 1 ) و افزوده است از آن جهت بكّه گويند كه : « لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة أي تدقّها » .

نويسنده مسالك الافهام در بحث از آيه 97 آل عمران نوشته است : ( 2 )

« فيه آياتٌ بيّنات . . . » مي تواند جمله مفسّره باشد برايِ جمله « هديً للعالمين » و مي تواند جمله حاليّه باشد .

« مقام ابراهيم » هم مي تواند عطف بيان باشد براي « آيات بيّنات » .

و جمله « مَن دَخَله كان آمناً » يا جمله ابتدائيّه باشد و يا جمله شرطيّه .

ضمير در « دَخلَه » هم به « حرم » برمي گردد و نه به « بيت » و يا « مكّه » .

در تفسير الخازن آمده است : ( 3 )

{  فِيهِ آياتٌ بَيِّنات } يعني فيه دلالات واضحات علي حرمته و مزيد فضله .

زجّاج نوشته است : ( 4 ) رفع « مقام » بنابر اضمار « هي » مي باشد ؛ يعني خبر است براي مبتداي محذوف و در اصل « هي مقام ابراهيم » بوده است .

در بخش دوّم آيه 97 سوره آل عمران ، نكاتِ بسيار جالب توجّهي هست .

{ . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا . . . }

اصل حجّ در اسلام به وسيله آيه بالا تشريع شده و به قول ابن عربي ، ( 5 ) اين آيه دلالت بر وجوبِ حج مي كند ؛ زيرا در زبان عربي ، وقتي گفته مي شود : « لفلان عليّ كذا » وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اين گونه بيان ، بليغ ترين الفاظِ وجوب است و تأكيدي است براي الزامِ حجّ .

و به قول نويسنده « اقصي البيان » ( 6 ) از جمله خبريّه { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ . . . } أمر ، موكّدتر و بليغ تر و شديدتر استنباط مي شود تا صيغه امري .

از طرفي ، جمله اسميّه بر دوام و ثبات دلالت مي كند و در واقع چنين بيان شده : « حج گزاردن حقّي است از آنِ خدا در عهده مردم » .

افزون بر اين ها ، در آغاز مطلب ، به صورت جمله اسميّه و به طورِ عموم ( علي النّاس ) بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده ( مَنِ استطاع ) و اين خود ، دليلي است بر وجوبِ حجّ ؛ زيرا تفصيل بعد از اجمال است ، ابهامي است كه بعد تبيين شده ؛ يعني جمله در آغاز به صورتِ مُجمل آمده و سپس تفصيل داده شده و تمام اينها ، براي مزيد تحقيق و تقرير است . با توجّه به اين كه به قول فاضل مقداد ( 7 ) از جمله پايانيِ آيه { . . . وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنْ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در جلد يكم ، ص299 تفسير البرهان ، نوشته شده است ؛ از امام صادق ( عليه السلام ) درباره تفسير « من دخله كان آمناً » پرسيدند كه منظور بيت است يا حرم ؟ قال « مَن دخل الحرم من الناس مستجيراً به ، فهو آمن من سخط الله . . . » و نيز در همين كتاب و همين صفحه : امام صادق ( عليه السلام ) گفته است : « موضع البيت بكّة والقرية مكّة » در روايت ديگر « انّ بكة ، موضع البيت و انّ مكّة جميع ما اكتنفه الحرم » نكـ : تفسير البرهان ، ج1 ، ص300

2 ـ همان مأخذ ، ج2 ، ص101

3 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص322

4 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص455

5 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص285

6 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص345

7 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص267 ، مسالك الافهام ، ج2 ، ص114 و اقصي البيان ، ج1 ، ص345


22


الْعَالَمِينَ } چنين استنباط مي شود كه خدا ترك حجّ را از اعظم كبائر شمرده و در رديف كفر ، آورده ؛ يعني از ترك حجّ به كفر تعبير شده كه چيزي بدتر از آن نيست .

به عبارت ديگر ، در پايانِ آيه ، به جاي اين كه مثلا گفته شود « وَمَنْ لَمْ يَحجّ . . . » براي تأكيد در حج و براي اثبات وجوب حجّ براي مستطيعي كه حجّ نگزارد ، گفته شده : { . . . وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ } ؛ يعني « هركس انكار كند وجوب حجّ را و به آن كافر باشد ؛ « فانّ الله غنيّ عنه وعن حجّه وعمله وجميع خلقه » . ( 1 )

از اين كه در آغاز گفته شده : { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ . . . . } فهميده مي شود كه انجام حجّ بايد فقط براي خدا باشد و نه چيز ديگر . ( 2 )

الناس ، در « علي الناس » عام است و همه مردم را ـ از نرينه و مادينه ـ دربرمي گيرد ، بجز صغار ، كه بالإجماع از اصولِ تكليف خارج هستند . ( 3 )

عَبد هم ، خارج از عموم است ؛ زيرا عبد غير مستطيع است .

« من استطاع » بدل بعض از كلّ مي باشد ، از كلمه « الناس » ( 4 ) و در واقع مخصّص عموم است ؛ يعني أوجب الله علي المستطيع من النّاس حجّ البيت » .

« حجّ البيت » ( 5 ) : قصده للزيارة علي الوجه المخصوص المشتمل علي ايقاع المناسك . . .

حجّ در تمام عمر ، يك بار واجب است ؛ زيرا : اوّلا لفظ مطلق ، حمل بر اقلّ مراتب مي شود و ثانياً : امر اقتضاي تكرار ندارد . و ثالثاً به دليل روايتِ ابن عبّاس كه گفت : پيامبر اكرم درباره حجّ با ما سخن مي گفت . اقرع بن جالس پرسيد : « أفي كلّ عام ؟ فقال ( عليه السلام ) : لا » . ( 6 )

ابوالبركات ، ابن الأنباري ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است : ( 7 )

كلمه « مَن » در { . . . مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا . . . } ممكن است در محلّ جرّ باشد ؛ زيرا بَدَل از « النّاس » است و مي توان آن را فاعلِ مصدرِ مضاف به مفعول ؛ يعني « حجّ البيت » دانست و مرفوع .

و ممكن است مرفوع بودن « مَنْ » به سببِ مبتدا بودن باشد ؛ يعني مَن شرطيّه مبتدا واقع شده و فعل « استطاع » هم در محلّ جزم است به « مَن » و جوابِ شرط هم محذوف مي باشد و تقدير جمله چنين است : « مَنِ اسْتَطاعَ فَعَلَيهِ الْحَجّ » .

« ها » ي ضمير در « اليه » ممكن است به كلمه « حجّ » برگردد و مي توان آن را به « بيت » برگرداند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص325

2 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص345

3 ـ احكام القرآن ، ج1 ، ص287

4 ـ معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص456

5 ـ الحجّ بكسر الحاء : اسم العمل . و يقال حججت الشيء أحُجّه حجّاً : اذا قصدته . نكـ : معاني القرآن و اعرابه ، ج1 ، ص456

6 ـ كنز العرفان ، ج1 ، ص266

7 ـ البيان في غريب القرآن ، ج1 ، صص213 و 214


23


خلاصه اينكه : عبارتِ مطلقِ { . . . للهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ . . . } را جمله { . . . مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا . . . } مقيّد مي كند .

نويسنده كتاب ( 1 ) « مسالك الافهام » ذيل بحث از بخش پاياني آيه ( ومن كفر . . . ) روايتي از امام صادق كه در كتاب « التهذيب » آمده ، نقل كرده و آن را دليلي بر وجوب حجّ و اين كه تركِ حجّ به كفر تعبير شده ، دانسته است .

روايت اين است :

« مَن ماتَ ولم يحجّ فليَمُتْ ، ان شاء يهوديّاً أو نصرانياً »

نويسنده تفسير الخازن ( 2 ) نيز حديثي از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) روايت كرده است كه : قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) : « بُنيَ الإسلامُ علي خمس شهادة ؛ شهادة أن لا إله الاّ الله وأنّ محمّداً رسولُ الله وأقام الصّلاة وإيتاء الزكات والحجّ وصوم رمضان » .

بدين ترتيب : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) حج را از اركان پنجگانه اسلام دانسته ؛ يعني آن را واجب شمرده است : « علي مَنِ استطاع مِنْ أهل التكليف وَوَجد السّبيل الي حجّ البيت الحرام » .

در فضيلت و اهمّيتِ حج ، روايات زيادي هست . ( 3 )

و خلاصه اينكه دو آيه 96 و 97 سوره آل عمران . داراي اهمّيت ويژه اي است و مزايايي را براي بيت الله الحرام بيان كرده است و اين مزايا عبارت است از :

* بيت الله ، اوّل مسجد وضع للنّاس .

* كونه مباركاً .

* كونه هديً للعالمين .

و در اين بيت الله ، آيات ربوبيّت الهي ، هويداست ؛ زيرا :

ـ مقام ابراهيم است .

ـ خانه اي است كه { . . . وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً } . ( 4 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسالك الافهام ، ج2 ، ص114

2 ـ تفسير الخازن ، ج1 ، ص323

3 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به : تفسير الخازن ، ج1 ، صص322 ، 324 و 325

4 ـ براي آگاهي بيشتر درباره تفسير دو آيه 96 و 97 آل عمران ، رجوع شود به : تفسيرهاي : التبيان ، ج2 ، صص535 تا 538 ؛ مجمع البيان ، ج2 ، صص476 تا 479 ؛ جوامع الجامع ، ج1 ، صص191 و 192 ؛ كشّاف ، ج1 ، صص446 تا 448 ؛ الجامع لأحكام القرآن قُرطبي ، ج4 ، صص137 تا 154 ؛ جلالين ، ص83 ؛ صافي ، ج2 ، ص278 تا 282 ؛ تفسير قمي ، ج1 ، ص108 ؛ العيّاشي ، ج1 ، صص187 تا 190 ؛ كشف الحقايق ، ج1 ، صص265 ، 266 ؛ تفسير سيّد عبدالله شبّر ، ص95 و البرهان ، ج1 ، ص298 و ج1 ، ص302



| شناسه مطلب: 83147