بخش 7

1 ـ المشاهد المشرّفة والوهابیّون ( 1 )


87


ميقات حج - سال هشتم - شماره بيست و نهم - پاييز 1378

اماكن و آثار


88


المشاهد المشرّفة والوهابيّون ( 1 )

تأليف شيخ محمدعلي سنقري حائري ( 1293ـ1378ق . )

به كوشش رضا مختاري

مؤلف اين رساله عالم مهذّب و متّقي ، مرحوم حاج شيخ محمدعلي سنقري ، فرزند شيخ محمدحسن همداني است . وي از دانش آموختگان كربلا و نجف و ازشاگردان سيداسماعيل صدر ، شيخ الشريعه ، ميرزامحمدتقي شيرازي و آخوند خراساني ( قدِّستْ اسرارهم ) است . شيخ محمدحسين كاشف الغطاء در تقريظي بر كتاب « الإلهام في علم الإمامِ » او ، مؤلِّف و مؤلَّف را بسيار ستوده است .

بيش از بيست اثر علمي از سنقري به جا مانده كه تنها برخي از آنها چاپ شده است . ( 1 ) از جمله آثار وي ، يكي « الوهّابيون والبيوت المرفوعة » است كه به سال 1345ق . در نجف اشرف و نيز در سال 1418 در قم به چاپ رسيده است . از ديگر تأليفات او رساله حاضر است كه در سال 1345ق . تأليف گرديده و تاكنون چاپ نشده است . ما آن را بر اساس نسخه اصل كه به خط مؤلّف است و در كتابخانه جناب حجة الاسلام والمسلمين سيد محمدعلي طبسي نگهداري مي شود ، تصحيح كرده ايم . در اين جا از ايشان و نيز از جناب آقاي حاج شيخ حسين شفيعي و آقاي تفت كه در تصحيح آن مساعدت كرده اند صميمانه سپاسگزارم .

گفتني است كه مؤلف در حواشي و بالاي صفحات ، عناويني براي مباحث كتاب آورده است كه ما اين عناوين را در متن ، بين دو قلاب نهاده ايم .

رضا مختاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ براي آگاهي بيشتر از سرگذشت ايشان نـ . كـ : ميراث فقهي ( 1 ) ، ج2 ، صص1550 ـ 1547


89


بسم الله الرحمن الرحيم ، وبه نستعين وهو ثقتي .

قال الله تعالي في النور : {  فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ } . ( 1 )

ثعلبي در تفسير به طرق رجال خود و سيد بحراني در تفسير « برهان » ، از « كشف الغُمّه » و علامه مجلسي در « بحار » از « روضه » و « عمده » ابن بطريق ، جميعاً از ابن عباس روايت كردند ؛ و نيز در « بحار » روايت كرد از « كنز جامع » ( 2 ) تأليف سيد علامه جليل نبيل شرف الدين عليّ الحسيني الغروي الأسترآبادي صاحب كتاب « الغرويّة في شرح الجعفريّه » تلميذ شيخ اجل نورالدين علي بن عبدالعالي كركي و او روايت كرد از تفسير شيخ جليل محمد بن العبّاس ابن الماهيار ، كه معاصر شيخ كليني است ؛ و او روايت كرد به سلسله اَسناد از طرق مخالفين از انس بن مالك از بريده ، قال قَرَأ رَسُولَ اللّه :

{  فِي بُيُوت أذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَه فيها بالغُدُوِّ وَالاْصال } ( 3 ) فَقام إليه رجلٌ ، فقال مِن أيّ بيوت هذه يا رسول اللّه ؟ قال : « بيوت الأنبياء » . فقال أبوبكر : يا رسول اللّه هذا البيت مِنْها ؟ وأشارَ إلي بيت عليّ وفاطمةَ ( عليهما السلام ) . فقال : « نعم ، مِنْ أفاضلها » . ( 4 )

[ معني بيوت در آيه نور و اين كه مراد بيوت معنوي است ]

بيان :

آيه شريفه ، بعد از آيه نور [ است ] و جمهور مفسرين از عامّه و بعضي از خاصّه گفتند : مراد از « بيوت » مطلق مساجد است و بعضي گفتند : خصوص چهار مسجد است ؛ مسجدالحرام ، بيت المَقْدِس ، مسجد قُبا و مسجد مدينه .

و واضح است كه اينها تفسير به رأي و استحسان است و حديثي بر آن وارد نشده ، چنانچه فخر رازي هم همين مناقشه [ را ] كرده . و اتفاق دارند محققينِ عامه و خاصّه بر اين كه : جمله { في بُيُوت } متعلق است به محذوفي از افعال عموم كه مجرور است بر وصفيت از « مشكوة » و تقدير بنابراين ، اين است : « المشكوة الثّابتة في بيوت هذه صفتها » ؛ يعني آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور : 36

2 ـ كنز جامع الفوائد ، ص185

3 ـ نور : 36

4 ـ بحار الأنوار ، ج23 ، ص325ـ326 ، 332ـ333 ، باب رفعة بيوتهم و . . . ، ح1ـ2 ، 19


90


مشكوة و مصباح در آيه « نور » ثابت است در خانه يا در خانواده كه امر فرموده است حق تعالي [ به ] اينكه بلند شود و تعظيم گردد و ذكر شود در آن خانه ها نام پروردگار و تسبيح و تقديس كنند خدا را در آن خانه ها هر صبح و شام .

قال الرازي :

« إنّ التقدير : كمشكاة فيها مصباح في بيوت أذن اللّه . وهو اختيار كثير من المحققين » ، انتهي .

و از اين حديث شريف واضح است كه مراد از « بيوت » نه مطلق بيوت سنگ و گِل است ، بلكه مراد از « بيوت » ؛ اعم از بيوت ظاهري و بيوت الوحي والعلم و بيوت معنوي است ، چنانچه در تفسير صدر آيه « نور » وارد شده كه مراد از نور ممثّل تمثيل نور خليفة اللّه في الأرض است . و اضافه ، تشريفيّه و مفيد منزلت است و آنها امامان از خانواده وحي و رسالت و مثل نور حضرت ربّ العزت اند .

[ مؤيّدات و شواهد اين تفسير ]

و مؤيد اين تفسير است آيه {  إنما يُرِيدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ أهلَ البَيْت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً } ( 1 ) كه به اتفاق عامه و خاصه مراد بيت نبوت و رسالت است .

و نيز مؤيد است صريح كلام رازي در تفسير كريمه { وأْتُو البُيُوتَ مِنْ أبْوابِها } ( 2 ) كه مراد ، نه ظاهر آن است ، بلكه كنايه است ، چنانچه خواهد آمد نقل كلام او .

و نيز مؤيد است ، حديث شريف نبوي در خصال ، فرمود : « إنّ اللّه اختار مِن البيوتات أربعةً » ؛ ( 3 ) به درستي كه خداي متعال اختيار كرد از خانه ها ، چهار خانواده ، آنگاه تلاوت فرمود اين آيه را {  إنّ اللّهَ اصطَفي ادَمَ وَنُوحاً وَالَ اِبْراهِيمَ وَالَ عمران عَلَي العالمين * ذُريَّةً بَعْضها مِنْ بَعْض } . ( 4 )

و نيز مؤيد است قرائت اين آيه در تفسير اهل بيت { يُسبَّح } بالمبني للمفعول و وقف بر { اصال } ، و ابتدا به { رجال } .

و قريب به همين تفسير در تفسير قمي ( رحمه الله ) .

پس واضح شد كه مراد از « بيوت » در اين آيه ، نه مطلق بيوت خشت و گِل است ، بلكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب : 33

2 ـ بقره : 189

3 ـ الخصال ، ج1 ، ص107 ؛ بحار الأنوار ، ج23 ، ص328 ، ح8

4 ـ آل عمران : 33


91


بيوت ظاهريه و معنويه است . و آيه ، اعلان الهي است به مقام شرافت و جلالت و نبالت آل محمد ، و رفع و تعظيم اين بيوت . و بنابراين ، جمله ظرفيه متعلق است به « نور » مذكور در صدر آيه « نور » ، به سبب مظهريت ايشان از نوراللّه ، نه آن كه قيد مشبه ، و نه خبر از « رجال » است .

و اما تفسير عامه به اين كه مراد ، بودن مشكوة و قنديل نور است در مساجد ، همانا واضح است فساد آن ؛ زيرا كه با اين كه تفسير به رأي است ، خالي است نيز از معناي محصّل و فائده تفسيريه . و اهميتي نيست به ذكرِ بودن قنديل ، در مسجد تا مستقل به ذكر گردد ، بلكه خالي از ركاكتي نباشد كه لايق نيست صدور آن از پروردگار .

و در كافي از ابوحمزه ثمالي روايت شده ، گفت : در محضر حضرت صادق ( عليه السلام ) بودم كه وارد شد قتاده ، قاضي بصره ، پس آن حضرت به او فرمود : اي قتاده ، آيا تويي فقيه بصره ؟ گفت : بلي . فرمود : واي بر تو اي قتاده ، خداي عزوجل خلق كرد خلقي را ، پس آنها را قرار داد حجّت ها بر خلق خود ، پس آنهااند ميخ ها در زمين و برپادارندگان زمين اند به امر پروردگار . قال ( عليه السلام ) : « فَهُم أوْتادٌ في أرضه ، قوّام بِأمره ، نُجَباء في علمه ، اصْطَفاهُمْ قَبلَ خَلْقِه ، أظلةً عن يمين عرشه » . ابوحمزه گويد : قتاده مدتي ساكت بود و در حيرت فرو رفته ماند ، آن گاه سر برداشت و گفت : اَصْلَحَكَ اللّه ، وَاللّه لقد جَلستُ بين يدي الفُقهاء وقدّام ابن العباس فما اضطرب قلبي قدّامَ واحد منهم ما اضطرب قُدّامك » . مي گويد : به خدا قسم بسيار نشستم در مجالس فقهاء و علماء ، حتي در محضر ابن عباس ، پس قلبم مضطرب نشد در هيچ مجلسي چنانچه در برابر تو مضطربم . آن حضرت فرمود : اي قتاده ، آيا مي داني كجا نشسته اي ؟ « اَنتَ بينَ يَدَي بُيُوت أذِنَ اللّه اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيها اسْمُه » ، فرمود : تو در برابر آن خانه هايي كه خداي متعال امر فرموده است به رفع و تعظيم آنها . قتاده گفت راست گفتي يابن رسول اللّه ، به خدا قسم نيست مراد از آن خانه ها بيوت سنگ و گِل . ( 1 )

و نيز در كافي در حديث ديگر است ، فرمود : « التَمسوُا البُيُوتَ الّتي أذن اللهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه ، فَانَّ اللّه أخْبَرَكُم أنَّهُم رجال » ، ( 2 ) يعني ، بجوييد آن خانه هايي را كه امر فرموده است خداي تعالي به رفع و تعظيم آنها و اين كه ذكر شود در آن خانه ها نام پروردگار ، پس به تحقيق خداي تعالي خبر مي دهد شما را كه آن خانه ها مردانند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الكافي ، ج8 ، ص311 ، ح485 ؛ وسائل الشيعة ، ج27 ، ص185 ، ح25 ؛ بحار الأنوار ، ج23 ، ص329 ، ح10

2 ـ بحار الأنوار ، ج60 ، ص10 ، ح12 ، به نقل از الكافي .


92


[ در معني رفع و تشييد به تعمير ضرايح و قباب ]

پس واضح شد كه مراد از آن « بيوت » اعم است از انوار عاليه و ابدان طاهره و خانه هاي سكني و ضرايح و بُقاع و قبوره مقدسه رسول خدا و ائمه طاهرين از آل محمد [ ( عليهم السلام ) ] است . و امر به رفع ، شامل جميع معاني رفع و تعظيم است . و از آن جمله است بنا و تعمير ضرايح و مشاهد و قباب عاليه بر قبور ايشان .

قال الرازي :

المراد مِنْ رَفْعِها ، بَنائها ، لقوله تعالي ، لقوله تعالي { رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّيها } ( 1 ) وقوله تعالي { وَإِذْ يَرفَع إبراهيمُ القَواعدَ مِنَ البيْت } ( 2 ) وثانيها « ترفع » ، اي تعظم انتهي .

بلكه از معاني رفع و تعظيم است امروز زينت آن حرم ها و مشاهد ، به زينت هاي لايقه ، از فرش هاي ثمين و پرده هاي زرنگار و ابريشمين و چراغ ها و معلّقات ، و هم آن چه را كه از لوازم آسايش زائرين و داعين و مصلّين و ذاكرين اللّه و تلاوت كنندگان قرآن ، در آن مكان اند والاّ سزاوار است طلاكوب نمودن آن قباب منوّره و بقاع مشرّفه در قبال كفّار و معاندين ؛ كه از تعظيم شعائر دين مبين است .

[ حديث شريف ابوعامر واعظ اهل حجاز ]

و مؤيد اين معني رفع است ، حديث شريف ابوعامر ، واعظ اهل حجاز كه در مزار بحار از فرحة الغري ، تصنيف سيد جليل عظيم غياث الدين ابن طاووس است . به سلسله اسناد خود روايت كرد از عمارة بن يزيد ، و او روايت كرد از ابوعامر تباني ، واعظ اهل حجاز :

« قال أتَيْتُ اَباعَبداللّه جعفر بن محمد ( عليهما السلام ) ، وقُلتُ لَه ، يَابنَ رسول اللّه ما لِمَنْ زار قَبْرَهُ ( يعني قبر أميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ) وعَمّرَ تربته ؟ قال : يا اباعامر و حدثني أبي عن أبيه عن جدّه الحسين ابن علي عن عليّ ، أنّ رسول اللّه قال لَه واللّه لتُقتلنَّ بِأرض العراق وتدفن بها . قلت يا رسول اللّه ما لِمن زار قبورنا وعمّرها وتعاهَدها ؟ فقال لي : يا أباالحسن إنّ اللّه جعل قبرك وقبر ولدك بِقاعاً مِن بِقاع الجنّة وعَرْصةً من عَرَصاتها ، وإن اللّه جعل قلوب نجباء من خلقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نازعات : 28

2 ـ بقره : 127


93


وصَفوةً من عباده تَحِنُّ إليكم وتحتمل المذلة والأذي ، فيعمّرون قبوركم ويكثرون زيارتها تقرّباً بهم إلي اللّه ومودّةً منهم لرسوله . اُولئكَ يا علي المخصوصون بشفاعتي ، الواردون حوضي ، وهُم زوّاري غداً في الجنة ، يا عليّ مَن عَمَّر قُبُوركم وتعاهدها فَكأَنّما أعان سليمان بن داوود علي بناء بيت المقدس . ومن زار قبوركم عدل ذلك ثواب سبعين حَجةً بعد حَجة الاسلام وخرج من ذنوبه حتي يرجع من زيارتكم كيوم وَلَدَتْه أُمّه . فأبْشِر وبَشّر مُحِبّيكَ مِن النّعيم وقرّةُ العين بما لا عينٌ رَأت ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَر علي قلب بشر ولكن حُثالة من الناس يُعيّرون زوّار قبوركم كما تُعَيَّرُ الزّانية بزنائها ، أُولئكَ شرار أُمّتي لا أنالَهم اللّه شفاعتي ولا يردون حوضي » . ( 1 )

[ ترجمه حديث شريف ]

بيان : « حُثاله » پست و رديّ از هر چيزي را گويند . مفاد ترجمه حديث شريف آن كه : ابوعامر واعظ اهل حجاز گفت :

« وارد شدم من بر حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) و از آن حضرت سؤال كردم از ثواب زيارت و تعمير قبر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) . فرمود : اي اباعامر ! حديث كرد مرا پدرم از پدرش و آن حضرت از جدش ، حسين بن علي ( عليهما السلام ) و آن حضرت از پدرش اميرالمؤمنين و آن جناب از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : يا علي به خدا قسم البته كشته خواهي شد در زمين عراق و در آن زمين دفن خواهي شد . گفتم : يا رسول اللّه چيست براي كسي كه زيارت كند قبور ما را و تعمير نمايد آنها را ؟ فرمود : يا اباالحسن به درستي كه خداي تعالي قرار داد تو را و قبور اولاد تو را بقعه هايي از بقاع بهشت و فضاگاهي از فضاگاه بهشت و به درستي كه قرار داد دلهاي نجيبان از خلق خود و خالص از بندگان خود را كه متوجه شوند به سوي شماها و تحمل كنند اذيت و ذلّت را تا آن كه تعمير كنند قبور شما را تا آن كه فرمود : آنهايند يا علي مخصوصين به شفاعت من و واردشوندگان بر حوض من فردا در بهشت . يا علي هر كس تعمير كند قبر شما را و بيايد به سوي شما پس گويا چنان است كه ياري كرده باشد سليمان بن داوود را در بناي بيت المقدس و هر كس زيارت كند قبر شما را معادل [ است ] ثواب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فرحة الغري ، ص31 ؛ بحار الأنوار ، ج100 ، ص120ـ121 ، ح22 ؛ تهذيب الأحكام ، ج6 ، ص22 ، 107 ؛ مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص215


94


او تا هفتاد حج ، بعد از حَجة الاسلام و بيرون مي رود از گناهان خود تا هنگامي كه برگردد از زيارت شماها ، مثل روزي كه زاييده است او را مادر او ، پس بشارت باد تو را و بشارت ده نيز دوستان و محبين خود را از نعمت ها و روشنايي چشم به آنچه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه در قلب بشري خطور كرده . . . » تا آخر حديث كه خواهد آمد .

[ موفقيت شيعه در تعمير ضرايح و مشاهد و قباب عاليه ]

والحق ـ بحمداللّه والمنّه ـ موفق شدند به اين معني رفع و تعظيم تا به امروز ، همواره از سلاطين آل بويه و صفويه و نادرشاه و قاجاريّه و غير آنها از بزرگان اُمرا و رجال ايران و هندوستان و غيرهم ، در تعمير مشاهد و ضرايح و قباب و ابواب اعتاب عاليه و زينت هاي لايقه ، چنانچه از آثار باقيه آنهاست طلاهاي قباب و بناهاي اعتاب و مشاهد مشرفه و ضرايح كربلا و نجف و كاظمين عسكريين ( عليهم السلام ) و سامراء و مشهد حضرت رضا ( عليه السلام ) و حضرت معصومه ( عليها السلام ) در قم و حضرت عبدالعظيم ( عليه السلام ) در ري و امام زادگان در اطراف عالم .

و چنانچه در اين عصرها از آثار همت عالي ناصرالدين شاه قاجار و معتمدالدوله ، فرهاد ميرزا است طلاي گنبد عسكريين ( عليهم السلام ) و آثار تعميرات عاليه صحن و حرم كاظميين .

و مرحوم حاجي محمدصادق اصفهاني در تعمير صحن و مشهد حضرت اباالفضل العباس ( عليه السلام ) ، و مرحوم مغفور اتابك اعظم ، ميرزا علي اصغرخان صدر اعظم ، در تعمير ضريح ائمه بقيع در مدينه مشرّفه . و ساير بزرگان در تعمير بيت الاحزان و قبه حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) و قباب و مشاهد ديگر در بقيع ( شكراللهُ مساعيَهم الجميلة ) .

[ فتنه فجيعه وهائله وهّابيه و خوارج نجديّين ]

ولكن يا للأسف : در اين عصر ؛ يعني هشتم شوال از سال تحرير اين رساله ، كه مطابق است با سنه 1345 ، طايفه ضالّه مضلّه وهّابيه كه فرقه اي از خوارج نجد ، اتباع محمد بن عبدالوهاب بن سليمان اند ، يا جمعي از اعراب نجديين و خوارج ، مستولي بر حجاز و حرمين شريفين شده ، جميع بقاع متبركه را غارت و ضرايح مقدسه و قباب عاليه مشاهد ائمه بقيع ( عليهم السلام ) و قبر فاطمه زهرا ( عليها السلام ) و بيت الاحزان و ساير قبور را خراب و با زمين يكسان نموده اند و اموال و


95


خزاين آنها را به غارت بردند و اين مرتبه ، دومين استيلاء اين جماعت است بر حرمين ، چنانچه مرتبه اول تقريباً يكصد و بيست و هفت سال قبل بود كه ابتداي ظهور اين مردود و خروج اين زنادقه و مطابق بود با سنه 1217 ، و در آن سال ها به عراق نيز مستولي شده و در حاير مقدسه ( علي مشرفها السلام ) سفك دماء و اهانت نمودند . سيد مرحوم محقق عاملي كاظمي ، شارح قواعد در بعضي مواضع اين كتاب اشاره به ابتلاي خود در آن عصر نموده اند . ( 1 )

مورخين در ضمن ضبط حوادث آن سال ها ، وقايع فجيعه اين فتنه را مشروحاً ضبط كرده اند ، مانند جبروتي و ملطبرون نصراني و احمد بن زيني دحلان در فتوحات و غيرهم . از آن جمله از جبروتي در « عجائب الأثار » نقل شد كه وهّابي آن چه در حرم نبوي و حجره مقدسه بود از ذخاير و جواهر ، به غارت برد و امر به سوختن محمل مصريان نمود . و نيز در ضمن حادثه سنه 1223 نقل شد كه گفت :

« ويقال : إنّه ملأالوهّابي أربعة صناديق من الجواهرالمحلاّة بالألماس والياقوت العظيمة القدر ومن ذلك أربع شَمعدانات من الزمرد وبدل الشمعة قطعة ألماس تضيء في الظّلاّم ونحو مائة سيف لا تقوم قراباتها مُلَبَّسَةً بالذهب الخالص ومنزل عليها ألماس ، وياقوت ونصابها من الزّمرد واليَشْم ونحو ذلكونَصْلها من الحديد الموصوف وعليها اَسْماءُ الملوك والخلفاء السالفين » .

و عجب آن كه اين صدمات و نهب و خرابي به شبهه دين و ديانت آورده اند ؛ چنانچه زيارات و توسلات و استشفاعات به ضرايح مقدسه را عبادت قبور و شرك و منافي توحيد شمرده اند . و اين مذهب ابن تيميّه ملحد ، و اين شراره از تبعات الحاد او است كه آن ملعون عاقبت به پاداش آتش عقوبات كفريات و زندقه خود در حبس سلطان بِمُرد و زمين از لوث كثافت بدعت هاي او پاك گرديد . گرچه وقت اشرف است از ذكر شبهات و خرافات اين گروه ولي چون اين خرابي به اركان دين اسلام به شبهه ديانت و انتحال به كلمه اسلاميّه وارد آورده و شرك را به اسم توحيد اظهار داشته اند و عجب تر آن كه از علماي مدينه و رَقّه ( 2 ) فتوا و حكم براي اين جرئت و جسارت به قوّت و سلطه قاهريّه خود گرفته اند ، غافل از اين كه اين جا مقام تقيّه نيست ، و از عهده مسؤليّت بيرون نيستند ، لاجرم در اين مقام به اشاره مختصر از شبهه اين جماعت و توضيح جواب آن ناچارم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منظور سيد جواد عاملي ( رحمه الله ) صاحب « مفتاح الكرامه » است كه در پايان جلد ششم آن ( ص434 ) به اين موضوع اشاره كرده است .

2 ـ رَقّه نام شهري است در كشور سوريه .


96


[ عمده شبهات اين جماعت و جواب از آن ]

پس مي گويم : اوّلا :

معني عبادت ، نهايت خضوع عبد است از براي معبود ؛ يعني اقامه به وظايف مخصوصه منصوبه با اعتقاد به الوهيت و قصد امتثال امر او و اطاعت فرمان او است . پس به اين بيان واضح مي شود مدخليت امتثال امر و قصد الوهيت در معني عبادت . پس هر خضوعي عبادت نيست ، چنانچه هر قسمي از اقسام عبادات مجعوله از نماز و روزه و غيرها ، كه داعي امر و امتثال در او نيست ، همه اينها تشريع و بدعت است ، نه عبادت ، اما هر خضوعي كه موافق امر و امتثال فرمان الهي است ، خالص و محض عبادت او است ؛ اگرچه به ظاهر تعظيم غير او است ، مثل امر ملائكه به سجده آدم ، و امر بني اسرائيل به سجده و تعظيمِ باب حطه ، و امر نبيّ به تعظيم مؤمنين ، ( 1 ) و امر مؤمنين به تعظيم والدين و غيرها و همچنين است مدخليت قصد الوهيت چنانكه خضوع ولد نسبت به والد يا مملوك ، و رعيت نسبت به مالك ، يا خضوع جاهل نسبت به عالم ، و شاگرد براي استاد ، هيچ يك عبادت نيست و نخواهد بود قطعاً . ولكن خضوع مجوس براي آتش و عبده اصنام براي صنم و عبده شمس و قمر و نجوم و نحوهم براي آنها همه عبادت است ؛ زيرا كه دانستي قصد الوهيت و معبوديت در معني عبادت و عبوديت منطوي و متضمن است .

پس نه هر خضوعي و انقيادي شرك و نه هر تعظيمي عبادت است ، والا مي بايستي امر كردن پروردگار بندگان را در قرآن به خضوع والدين براي تعظيم آنها در كريمه { وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلّ مِنَ الرحمة } ( 2 ) و امر به خضوع نبيّ خود را براي تعظيم مؤمنين در كريمه { واخْفض جَناحَكَ لمن اتَّبَعَكَ من المؤمنين } ( 3 ) و امر به تعظيم مقام ابراهيم در كريمه { واتّخذوا من مَقامِ إبراهيم مصلّي } ( 4 ) و هم امر به مطلق تعظيم شعائراللّه در آيه « حجّ » و غير ذلك ، امر به شرك باشد ، و هم سجده براي يوسف در آيه { رَأيْتُهُم لي ساجدين } ، ( 5 ) و هم سجده يعقوب و برادران يوسف براي تعظيم يوسف در كريمه { وَرَفَعَ أبَوَيْه عَلَي العرش وَخَرُّوا لَه سُجَّداً } ( 6 ) هر آينه سجده شرك باشد ، يا العياذبالله امر كردن پروردگار ، ملائكه را به سجده آدم ، امر به عبوديت و پرستش آدم ، يا امر كردن بني اسرائيل را به سجده و تعظيم باب حطّه ، همه اينها امر به شرك باشد ، و حال آن كه خودشان هم اين نسبت [ را ] به خدا محال دانند و نمي توانند گفت . با وجود تحذير از تشريك ، در آيات و امر به تخليص عبادات ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ چنانكه از مطالب صفحه بعد معلوم مي شود مراد امر وارد در آيه شريفه 215 سوره شعراست : { واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين } .

2 ـ اسراء : 24

3 ـ شعراء : 215

4 ـ بقره : 125

5 ـ يوسف : 4

6 ـ يوسف : 100


97


سبحان اللّه ، ما أجْهَلهم بِاياتِ اللّه { تعالي اللّهُ عَمّا يَقُول الظّالِمُونَ عُلُوّاً كبيراً } ( 1 ) .

و أيضاً امتناع ابليس و تمرد و مخالفت او از باب تكبّر بود ، و لهذا استدلال به قياس نمود ، والاّ اگر سجده آدم منافي توحيد بود ، هر آينه ابليس به همان تمسّك مي نمود و مي گفت كه اين امر به سجده منافي توحيد و امر به شرك است .

ولكن چون امتثال امر الهي را حقيقت عبادت و سجده آدم را كه انقياد امر معبود است ، عين توحيد ديد ، لاجرم از اين ره سخني نگفت ، بلكه از طريق قياس جواب گفت كه : { خَلَقْتَني مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين } ( 2 ) .

پس واضح شد كه خضوع لغيراللّه به امراللّه ، عين خضوع لِلّه و توحيداللّه و عبادت او است ؛ زيرا كه خضوع در نزد امر او ، خضوع براي امر او و انقياد و تذلّلي است خالص براي فرمان او و غيري در بين نيست و اگر باشد هم منظور نيست ، مگر بر سبيل توصليّت و طريقيّت ، والاّ وضع جبهه بر زمين ، سجده بر زمين بود ، نه سجده رب العالمين . و اين تشابه و اشتباه از اينجاست و اين مغالطه از اين ره است پس سجده آدم به سبب امتثال امراللّه ، عبادت اللّه است ، كه براي آدم نيز اظهار جلالت آدم و براي ملائكه امتحان آنها بود . و همچنين رفع و تعظيم در آنچه امر به رفع و تعظيم آن شده ، همانا امتثال آن امر و تعظيم مأموربه ، خود تعظيم آمِر و هم تعظيم امر او است .

و نيز واضح شد كه مطلق دعا و ندا و طلب حوايج خلق با يكديگر ، عبادت آنها نيست ؛ و همچنين مطلق ذبح و نَحر لِغيراللّه عبادت نخواهد بود ، والاّ وهابيّين در دعا و ندا و طلب حوايج خود و استعانت به امثال خود و هم ذبح و نَحر آنها براي مهمانان و اضياف ، خود اوّل المشركين بودند .

پس دعا و ندا و طلب حوايج و استعانات و استشفاعات و توسلات از نبي و وصي و امام و حجت و وليّ ، به قصد تقرّب الي اللّه بعد از صريح آيات محكمه كتاب اللّه بر ثبوت شفاعت و ابتغاء وسيلت ، همانا بالضروره روي توجه به خدا و سؤال از خداي تعالي است به وجه ايشان و التماس دعا است از ايشان ، و مسألت از پروردگار است به لسان پاكيزه آن انوار مقدسه و به شفاعت و وساطت ، كه خود عينِ توحيد است ؛ چنانچه در دعاهاي مأثور است : « اَللّهم اِن كانَت الذُّنوب قَدْ اَخْلَقَتْ وَجْهي فَإنّي أسْئلُكَ بِوَجهِ حَبِيبِكَ محمّد » ( 3 ) . و در دعاي مقدمه نافله شب است : « اَللّهم إنّي أتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِنَبيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ محمّد صَلَّي اللّهُ عَلَيه وَآلِه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء : 43

2 ـ اعراف : 12

3 ـ بحار الأنوار ، ج95 ، ص185 ، ح15


98


وَأُقَدِّمُهُمْ بَيْنَ يَدَيْ حَوائجي في الدّنْيا وَالآخِرةِ فَاجْعَلْني بِهِمْ عِنْدَكَ وَجيهاً فِي الدُّنيا وَالاْخِرَةِ ومِنَ الْمُقَرَّبين » تا آخر دعا . ( 1 ) و در دعاي توسل : « يا مُحَمَّد يا رَسُولَ اللّه إنّا تَوَجَّهْنا بِكَ إِلَي اللّه وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا ، يا وَجيهاً عِنْدَاللّه إشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه » .

پس با اين مقدمات در معني عبادت و شرك دانستي كه جماعت وهابيّين به جهت پيشرفت مقاصد خودشان متشبّث به اين كلمه توحيد شده اند تا مگر به مغالطه و تمويه به اسم دين و ديانت ، بر اموال و نفوس مسلمين ظفر يابند . چه خوش گفت :

فَلا تَحكم بِأوّل ما تَراه * * * فَأوَّلُ طالع فَجرٌ كذوبُ

همانا اگر توحيد اين است پس شيطان اول الموحدين است ، چنانچه جمعي از زنادقه صوفيّه . . . و اتباع آنها ، شيطان را تقديس كنند ، و اول الموحدين دانند ، و آنها نيز مانند اين اخوان ، اخوان الشياطين اند ؛ { قاتلهم اللّه أنّي يُؤفَكون } . ( 2 )

و بالجمله مانع از توسل اگر شبهه شرك بود ، بحمداللّه فساد آن واضح شد . و اگر مانع به سبب موت است ، آن نيز باطل است ؛ زيرا كه در مواضعي از قرآن مجيد ، صريح است كه زنده اند به حيات مستقرّه و روزي مي خورند و البته مي شنوند سلام و كلام را ، و رد مي كنند جواب را ، ولامحاله اين حيات مستقرّه ابلغ است از حيات برزخيّه عامه و اقوي از اوست . احاديث صريحه و صحيحه نيز از كتب سنت و جماعت بر اين معني بسيار است ، چنانچه از سنن ابي داوود از ابي هريره روايت شد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ كه فرمود : « ما مِنْ اَحَد يُسَلِّمُ عَلَيَّ اِلاّ رَدّ اللّه عَلَيّ رُوحي حتّي عليه السَّلام » . ( 3 ) و از « صحيح نسائي » نيز از آن حضرت است كه فرمود : « اِنَّ لِلّهِ مَلائِكَةٌ سَيّاحِينَ فِي الاَْرضِ يُبَلِّغُوني مِن أُمَّتيَ السَّلام » . ( 4 ) و در حديث ديگر از ابي هريره از آن حضرت فرمود : « مَنْ صَلّي [ عليّ ] عِنْدَ قَبْري سَمِعتُهُ » ، ( 5 ) و در مرفوعه ابن عباس فرمود : « أكْثِرُوا مِنَ الصَّلَوات عَلَيّ يَوْمَ الْجُمُعه ، فَإنَّ صَلوتكم مَعْرُوضَةٌ عَلَيَّ ، تا اين كه فرمود : اِنَّ اللّهَ حَرَّمَ عَلَي الأرضِ لُحُومُ الاَْنْبِياء » ( 6 ) و در حديث ديگر فرمود : « عِلمي بَعْدَ مَماتي كَعِلْمي في حَياتي » . و در حديث ديگر فرمود : « اِنَّ اللّه وَكَّلَ مَلِكاً يُسْمعني أقوال الخَلائق يَقُومُ عَلي قَبْري ، فَلا يُصَلّي عَلَيَّ أَحَدٌ ألاّ قالَ يا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) فلان بن فلان يُصَلِّي عَلَيْكَ ، صَلُّوا عَلَيَّ حَيْثُما كُنْتُمْ فَإنَّ صَلَواتُكُمْ تَبْلُغُني » ، ( 7 ) و در حديث ديگر است ، از آن حضرت پرسيدند : آيا مردگان تكلم مي كنند ؟ فرمود : « بلي ، به زيارت يكديگر مي روند » . و از اين باب احاديث بسيار است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفقيه ، ج1 ، ص306 ؛ بحار الأنوار ، ج87 ، ص243 ، ح52

2 ـ توبه : 30

3 ـ سنن أبي داود ، ج2 ، ص218 ، ح2041

4 ـ سنن النسائي ، ج3 ، ص43

5 ـ كنز العمّال ، ج1 ، ص498 ، ح2198

6 ـ سنن النسائي ، ج3 ، ص91 ؛ سنن الدرامي ، ج1 ، ص369 ؛ سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص345 ، 524

7 ـ مجمع الزوائد ، ج10 ، ص162 ؛ كنز العمّال ، ج1 ، ص494


99


و اين است صريح مقاله آلوسي زاده بغدادي در « تاريخ نجد » كه در ترويج كفريات و مغالطات وهابيّين نوشته ، در صفحه 48 گويد :

والذي اعتقدوه في النّبي أنَّ رُتبته أعْلي مَراتِب المخلوقين عَلَي الإطلاق وأنَّهُ حيٌّ مرزوق في قبره حياة مستقرّة أبْلَغ مِنَ [ حياة ] الشُّهَداء ، اَلمنْصُوص عليها في التنزيل [ إذ هو أفضل منهم ] ، وَأنَّهُ يَسْمَعُ سَلام مَنْ يُسَلِّم عليه وأنَّهُ تَسنُّ زيارته ، غير أنّه لا تُشدّ إليه الرّحال . ( 1 )

ببين متناقضات اين جماعت را ، بعد از بيان ثبوت حيات مستقرّه ! آيا چه دليل دارند بر منع زيارت ديگر آن كه : بعد از ثبوت حيات مستقرّه در قرآن به جهت عموم شهداء ، آيا چه دليل دارند بر منع زيارت . غير رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ؟ ديگر آن كه : چه دليل دارند بر تبعيض و جواز زيارت براي خصوص اهل مدينه و جايز نبودن آن براي ديگران ؟ با وجود اخبار بسيار در « صحاح » از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در استحباب زيارت اهل قبور و هم عمل آن حضرت و تقرير و امر آن جناب در حديث معروف كه فرمود : « كُنتُ قَد نهيتكم عَن زيارة القُبور ألا فَزوروها » . ( 2 ) و هم دلالت آيه شريفه { لا تَقُم عَلي قَبْرِه } ( 3 ) چنانچه در « تفسير رازي » و « اَبي السّعود » روايت كردند كه عادت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين بود كه چون ميّت را دفن مي كردند ، تا مدّت يك ساعت بر سر قبر او مي ايستاد و دعا مي كرد . پس اين آيه دلالت دارد بر اين كه حضور بر قبور و دعا و خواندن پروردگار در نزد آنها ، عبادت و مشروع است وگرنه نهي از آن مختص نبود به كافر .

پس واضح شد كه از اين جهت هم مانعي ندارد حضور در مشاهد انبيا و اوليا و صلحا و توسّلات و استشفاعات .

و ياللعجب ؛ مگر نمي بينند خداي تعالي اجراء كليه امور ، به اسباب و مسبّبات فرموده ، چنانچه قاعده ملوك و سلاطين است در رفع امور و حوائج عامه ، هر يك به توسط سفرا و مقربين مقرّر نموده . و ايضاً به صريح { فَضَّلْنا بعضهم علي بَعض } ( 4 ) بعضي از بشر را بر بعضي ترجيح و تفضيل داده ، چنانچه نيز بسياري از بقاع را بر ديگر و بعضي از مساجد و معابد بر سايرين امتياز بخشيده ؛ حتي آن كه بعضي احجار و جماد را بر بعضي ترجيح داده ، چون امر پروردگار ، به تعظيم احجار بيت و حرم و امتيازات حطيم و زمزم و اعمال و دعاهاي مأثور ، نزد هر يك مقرّر نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ نجد ، ص48

2 ـ سنن النسائي ، ج4 ، ص90 ؛ سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص501 ؛ صحيح مسلم ، ج3 ، ص65

3 ـ توبه : 84

4 ـ اسراء : 21


100


صخره حجرالأسود را محترم و محل قبله و قُبله عالميان فرمود و امر و اعلان و صلاي عام داد كه : { اِتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهِيم مُصَلّيً } ، ( 1 ) و همچنين خوابگاه اصحاب كهف را به اتخاذ معبديت و مسجديت مؤمنين امضا فرمود .

و بالجمله ؛ آيات قرآن مجيد و احاديث صحاح سنت و جماعت در ثبوت شفاعت و توسلات ، بسيار است ، چنانچه خود اين جماعت هم منكر نمي توانند شد .

آلوسي زاده در صفحه 48 از « تاريخ نجد » گويد :

« ويثبتون الشفاعة للنبي وكذا سائر الأنبياء والملائكة والأولياء والأطفال ويسألونها من اللّه المالك لها والإذن فيها لِمن شاء » .

محمد بن عبدالوهاب نيز در رساله كشف الشبهات گويد :

« وَأيضاً إن الشفاعَةَ أعطاها غير النبيّ ، فَصَحَّ أنَّ الملائكة يَشْفَعُونَ والأولياء يَشْفَعُون وَالأفراط ( 2 ) يَشْفَعُون » .

اينكه گويد :

« فإن قال إنّ النبي أعطي الشَّفاعة أنا أطلبه مما أعطاه اللّه » .

فالجواب : « أن اللّه أعطاه الشفاعة وأنهاك عن هذا ، وقال { فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّه أحداً } » ( 3 ) ( سبحان اللّه ) ؛ چه مغالطه و خلط و اشتباه است . اگر مقصود از اين كلمات انكار شفاعت است ، هر آينه دروغ و تناقض و خلافِ تصريحِ خودِ آنها است ، چنانچه دانستي ؛ و اگر مراد اثبات شفاعت در خصوص آخرت و قيامت است ، و انكار آن در دنيا گوييم : بعد از ثبوت مطلق شفاعت و توسلات از آيات و اخبار و عقل ، چه خصوصيت دارد جواز شفاعت در آخرت و عدم جواز آن در دنيا ؟ آيا چه دليل دارند بر تبعيض ، كه مخصص عمومات و مقيّد مطلقات باشد و بگويند : آنچه در دنيا موجب شرك بود ، چرا در آخرت نباشد ؟ اين علت كه در هر دو نشأه موجود است ، آخرت چه خصوصيت توحيديه دارد كه دنيا ندارد ؟ و اگر اين است لاجرم مي بايد چيزي كه در دنيا باطل و شرك است ، در آخرت همان چيز حق و توحيد باشد و بالعكس و اين تناقض باطل و محال است ؛ زيرا كه يك حقيقت به اختلاف نشأت ، دو امر مباين نگردد ، مگر به انقلاب ماهيت ؛ و آن هم محال است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 125

2 ـ « الإفراط » في حديث « أنا فرطكم علي الحوض » . الفَرَط ؛ العلم المستقيم يهتدي به . والجمع ؛ أفراط . ومنه حديث أهل البيت : « نحن الأنبياء وأبناء الأوصياء أفراط . مجمع ( مؤلّف ) .

3 ـ جنّ : 18


101


[ جواب از مغالطه به آيات ]

جواب از مغالطه به آيات : از آن جمله آيه { مَنْ ذَا الّذي يَشفَعُ عِنْدَهُ إلاّ بِاِذْنه } ( 1 ) در سوره بقره ؛ و آيه { يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَة إلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرّحمن } ( 2 ) در سوره طه ؛ و آيه { وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَة عنده إلاّ لِمَن أذِنَ لَه } ( 3 ) در سوره سبأ ؛ و آيه { قُلْ لِلّه الشَّفاعَةُ } ( 4 ) در سوره زمر . گوييم : واضح است كه همين آيات نيز صريحاً اثبات شفاعت مي كند . آيا نمي بيني استثنائات را و ظاهر نفي بيان عظمت الهي و شدّت هول قيامت و بيان نفي استقلال در شفاعت است ، يعني آن روز كسي مستقل در شفاعت نيست ، تا بدون اجازه الهيه شفاعت كند ، نظير ؛ { يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلائكَةُ صَفّاً لا يَتَكَلَّمُونَ إلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقالَ صَواباً } ( 5 ) . در آيه طه { لا تَنْفَعُ الشَّفاعَة إلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَولا } ( 6 ) ؛ يعني نفع نمي دهد آن روز شفاعتي مگر آن كساني كه مأذون در شفاعت اند و مرضي القول اند در نزد خدا ؛ يعني صاحب وجه و آبرو هستند .

و ثانياً نزول بسياري از اين آيات در جواب عَبَده اصنام است كه مي گفتند : بتهاي ما شفيعان مايند ؛ { وَما نَعْبُدُهُم إلاّ لِيُقَرِّبُونا إلي اللّه زُلفي } ، ( 7 ) و اين ، چه مربوط است به مقام شفاعت انبيا و اوصيا ، و اين چه قياس باطل و چه مغالطه اي است ؟

ببين از آن جمله در آيه « سبأ » بعد از روي كلام به كفار و عبده اصنام كه مي فرمايد : { قُل ادْعُوا الّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّه لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّة فِي السَّمواتِ وَالاَْرض وما لَهُم فيهما مِنْ شرك وَما لَهُم مِنْ ظَهِير } ، ( 8 ) بعد فرمود : { ولا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَه } . ( 9 ) و همچنين نيز آيه « زمر » : { قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةَ } ( 10 ) كه در مقام جواب از عبده اصنام است . فخر رازي در تفسير گفت : چون كفّار اعتقاد شفاعت درباره اصنام خود كردند ، حق تعالي در جواب آنها فرمود : { أم اتَّخذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعآء قُلْ اَوَلَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَلا يَعْقِلُون * قُلْ لِلّه الشَّفاعَةُ جميعاً } ، ( 11 ) بعد از آن گفت :

« ومنهم مَن تَمَسَّكَ في نفي الشفاعة مطلقا بهذه الأية ، وهو ضعيف » .

پس واضح شد كه استدلال وهابيين در نفي شفاعت تمويه و مغالطه و تشابه باطل به حق ، و حق به باطل بوده { أمّا الّذينَ في قُلوُبِهِم زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَة } . ( 12 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 255

2 ـ طه : 109

3 ـ سبأ : 23

4 ـ زمر : 44

5 ـ نبأ : 38

6 ـ طه : 109

7 ـ زمر : 3

8 ـ سبأ : 22

9 ـ سبأ : 23

10 ـ زمر : 44

11 ـ زمر : 43ـ44

12 ـ آل عمران : 7


102


[ نصوص داله بر ثبوت توسّلات و شفاعات ]

و از جمله نصوص داله بر ثبوت توسلات و استشفاعات است ، اين كريمه : { فَتَلَقّي ادَمُ مِنْ رَبِّهَ كَلِمات فَتابَ عَلَيْه } ( 1 ) و هم آيه كريمه : { وَاِذ ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات } ، ( 2 ) و هم جميع آيات ميثاق و عهد از پيغمبران بر نبوت خاتم ( صلّي الله عليه وآله ) و ولايت ائمه طاهرين ، چنانچه تفسير اين دو آيه از طرق مخالفين ، از مفسرين اعاظم سنّت و جماعت روايت شده .

از آن جمله شيخ سليمان قندوزي الشافعي البلخي در « ينابيع المودّه » ، توسل هر يك از آدم و ابراهيم را به طرق معتبره قوم نقل و روايت نموده . و در « صحيحه حاكم » روايت كرده :

« قال إنَّ آدم لَمّا اقْتَرَفَ الخطيئَة ، قال يا ربّ أسئلُكَ بِحَقِّ محمد لَمّا غفرتَ لِي . فقال يا آدَمُ كَيْفَ عَرَفْتَهُ ؟ قال : لاِنَّكَ لَمّا خَلَقْتَني نَظَرْتُ اِلَي الْعَرْش فَوَجَدْتُ مَكْتُوباً فيه : « لا اِله اِلاّ اللّه محمد رسول اللّه » ، فَرَأَيْتُ اِسْمه مَقْروناً مَعَ اسْمك ، فَعَرفته أحبّ الخلق إليك » . ( 3 )

و از طريق امام مالك نيز مؤيد اين حديث خواهد آمد و نيز قاضي ابي عمر و عثمان بن احمد ، كه يكي از مشايخ سنت و جماعت است ، مرفوعاً از ابن عباس روايت كرده از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) :

قال لما اشْتَملتْ آدم الخطيئةُ نظر إلي أشباح تُضيءُ حول العرش ، فقال : يا رب إنّي أري أشباحاً تشبه خلقي ، فَما هِي ؟

قال : هذه الأنوار أشباح اثنين مِن وُلدك ، اِسم أحدهما محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، أبدُأ النّبوة بك وَأختِمُها به ، والآخر أخُوهُ وابْن أخي أبيه اسْمه عليّ ( عليه السلام ) أُأيّد محمداً ( صلّي الله عليه وآله ) به وأنصره علي يده ، والأنوار التي حولهما ، أنوار ذريّة هذا النبيّ مِنْ أخيه هذا ، يزوّجه ابنتَه تكون لَهُ زوجة يتصل بها أوّل الخلق ايماناً وتصديقاً لَه ، أجعلها سيّدة النِّسوان وأفطمها وذريّتها مِن النّيران ، فَتَقْطَعُ الأَنساب وَالأسْباب يوم القيمة إلاّ نسبه وسَبَبه .

فَسَجَدَ آدم شكراً لِلّه أن جعل ذلك في ذرّيته . فَعَوَّضَهُ اللّه عن ذلك السّجُودُ ، أن أسْجَد له مَلائكتَه ، الخبر .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 37

2 ـ بقره : 124

3 ـ المستدرك علي الصحيحين ، از حاكم نيشابوري ، ج2 ، ص615


103


[ ذكر آيات توسّل و تفسير آن از طرق سنّت و جماعت ]

و در تذكرة ، از قاضي زكريّاي حنفي ، كه اعظم علماي سنت و جماعت بود در قسطنطنيه عصر سلطان محمد فاتح ، در حاشيه خود بر كَشّاف ، در تفسير { وَلَقَدْ عَهدنا اِلي ادَمَ . . . فَنَسِيَ وَلَمْ نَجد له عزماً } ( 1 ) آورده كه :

« مراد از آن « عهد » ، اقرار و ميثاق بر مهدي از اولاد محمّد و قيام او است در آخرالزمان » .

و بر او است نيز تعليقه تلميذ او خرّم اُوغْلي ، پسر قائم مقام ، فتبصّر .

و از آن جمله ، آيات است ، آيه « مودّت » و اجر رسالت ، كه از طرق عامه به وجوهي معتبره وارد و از آن جمله است آيه « وسيله » و امر به آن : { يا أيّها الذين آمَنُوا اتَّقُوا اللّه وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة } ( 2 ) ، و ظاهر كريمه اعم است انحاء وسايل مقرّبه به خدا را ، از وظايف عباديّه ، و توسلات به حجت و امام هر عصر كه اعظم الوسايل [ است ] ، و تقصير در آن ، مُردن به جاهليت اوليّه است ، و نظر به حديث « سفينه » تخلف از آن هلاكت و ضلالت است .

پس تفسير آن به خصوص عباديّات ، تفسير به رأي است ، مانند تفسير نمودن امام در حديث اول به قرآن ، به دليل اضافه امام به زمان ، و زمان به ، مَنْ في الزّمان ، كه آنهايند حمله تفسير قرآن ، وگرنه اگر مراد از امام زمان در اين حديث ، قرآن بود پس قرآن اختصاص به زماني دون زمان نداشت . و از طرق متواتره در اخبار خاصه از امام جعفر الصادق ( عليه السلام ) روايت شد كه فرمود : « ابتغوا إليه الوسيلة تقربوا إليه بالإمام ( عليه السلام ) » .

و از آن جمله است كريمه { وَاْتُوا البُيُوت مِنْ أبْوابِها } ( 3 ) كه امر فرمود آمدن به سوي خدا از درهاي منصوبه آنها ، و ائمه طاهرين از آل محمدند ابواب معرفة اللّه ؛ « أنا مدينة العلم وعليّ بابها » . ( 4 )

فخر رازي در « تفسير كبير » در اين مقام گويد كه : ظاهر آيه مراد نيست ، بلكه آيه كنايه از « صراط مستقيم » است :

« قال : وليس المراد ظاهره ، وتفسيره الصراط المستقيم » .

تا اين كه گويد :

« فجعل إتيان البيوت من ظهورها كنايةً عن العدول عن الطريق الصحيح ، وإتيانها مِن أبوابها كنايةً عن التمسك بالطريق المستقيم ، وهذا طريق مشهور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طه : 115

2 ـ مائده : 35

3 ـ بقره : 189

4 ـ المستدرك علي الصحيحين ، ج3 ، ص127 ؛ مجمع الزوائد ، ج9 ، ص114 ؛ كنز العمّال ، ج13 ، ص148


104


في الكناية ، فإن من أرشد غيره علي الوجه الصّواب يقول له : ينبغي أن تأتي الأمر من بابه وفي ضدّه يقال : إنّه ذهَب إلي الشَّيء من غير بابه . قال اللّه تعالي { فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورهم } ( 1 ) وقال { واتخذتُموهُ وَرائِكُم ظِهْرِيّاً } ، ( 2 ) فَلَمّا كانَ هذا طريقاً مشهوراً معتاداً في الكنايات ، ذكره اللّه تعالي هاهُنا . انتهي كلامه » .

پس آيه كريمه كنايه از تمسك و توسل به امام است در طريق الهي و ايشان اند ابواب معرفة اللّه و صراط مستقيم .

[ جواب از التباس و قياس به عبده اصنام ]

و اين چه مغالطه واضحه و تمويه باطل است كه براي پيشرفت مقاصد باطله خود نماز و قرائت قرآن و عبادت پروردگار را در مقامات مشرّفه و مشاهد منوّره ، عبادت قبور خوانند و به سوءظن و افترا و بدون فحص از ضماير و نيّات كه عمده اركان عبادات است ، اضلال جاهلين و مستضعفين نمايند و رمي كنند مسلمين و مؤمنين را به شرك و خلاف توحيد ؛ و حال آنكه اين تشريف و توسل و امتثال ، همانا خود حقيقت توحيد پروردگار و تخليص عبوديت آن جناب است ، چنانچه بيان آن گذشت .

ديگر آنكه : اين چه تلبيس و مغالطه است كه قياس كردند نذورات و هدايا بر انبيا و اوليا صالحين و هم ذبائح و قرابين مسلمانان را ، به عبده اصنام ، كه اضلالي است آشكارا و بهتان و افترايي است عظيم ؟ ! اينك كتب فقهيّه و احكام شرعيّه ما از مطبوع و غير مطبوع ، فضاي عالم را پر كرده ، موجود است ، كه از ضروريات احكام دين اسلام و مذهب مقدس است اين كه ؛ نذر منعقد نمي گردد مگر مخصوص پروردگار و نه قرباني ها و ذبايح ، مگر به اسم كردگار و هر يك از اين دو امر بايد مصدّر به اسم « اللّه » و مقرون و مختص به « لام » اختصاص باشد ، چنانچه اين يك به انشاء كلمه « لِلّه عَلَيَّ كذا » ، و آن يك بعد از استقبال قبله ، به كلمه « بسم اللّه » و « وجّهت وجهي لِلّه » يا « للذي فَطَر السموات والأرض » بايد تمام شود .

و اما نسبتش به نبيّ و ائمه و وليّ ، از اين باب است كه به نيابت از آنها و ارجاع ثواب آن براي آنها است . يا اين كه به وسيله هديه كردن اين صدقه ، التماس دعا و شفاعت قضاء حوايج خود از پروردگار به آبروي ايشان مسألت نمايند . يا اولويت مصرف آن منذور بر صلحا و فقرا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران : 187

2 ـ هود : 92


105


زوّار و منسوبين به ايشان است . و اين چه مربوط است به اين افترا و بهتان مذكور ، با اين كه گذشت كه : عادت اللّه جاري است بر توسيط اسباب و مسببات و وسايط و توسّلات و رفع حوايج عامّه ، با علم الهي به حاجت بندگان و مي بايد قضاي آن حوايج به توسط و مدخليت وسايلي نظير دعا و تضرع و الحاح و تصدق باشد ، والاّ بدون مسألت و دعا ممكن بود و بنابراين لازم آيد كه جميع آيات و عمومات ، امر به دعا و الحاح در آن و تصدّق و ساير شرايط آن ، لغو و عبث باشد ، چنانچه نسبت به محتومات فرمود : « يا مَنْ لا تبدّل حكمة الوسائل » . و اين مجراي بر عادت عرف سلاطين و بزرگان است .

ألم تر أنّ اللّه قال لمريم : * * * وهُزّي إليك الجذع تسّاقَطُ الرُطَبُ

فلو شاء أن تَجِنيه مِنْ غير هَزِّهِ * * * جَنَتْه ولكن كلُّ شيء له سَبْبُ

و به اين گونه شبهات و واهيات ، هتك حرمات اللّه از قتل و سفك دماء مسلمين و هتك اعراض و ناموس الهي كردند .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83151