بخش 10
4 ـ زمزم ( 2 )
130 |
ميقات حج - سال هشتم - شماره بيست و نهم - پاييز 1378
زمزم ( 2 )
محمّدتقي رهبر
سرآغاز پيدايش زمزم
هرچند از تواتر روايات كعبه و زمزم ، مي توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) پديدار گشته و اين مطلب ، صرف نظر از جزئيات آن ، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است ، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه ، مي توان ازگفتار كساني ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه بهوسيله وي ، همزمان دانسته و در پاره اي اشعار از آن سخن گفته اند .
« خويلد بن اسد بن عبدالعزّي » ( پدر حضرت خديجه ( عليها السلام ) ) خطاب به عبدالمطّلب مي گويد :
اقول و ما قولي عليك بسبّة * * * اليك ابن سلمي أنت حاضر زمزم
حفيرة ابراهيم يوم بن هاجر * * * و ركضة جبريل علي عهد آدم ( 1 )
« مي گويم ، و گفته من براي تو ناروا و نابسزا نيست ، درياب سخن مرا اي فرزند سلمي ( عبدالمطّلب ) . تويي حفركننده زمزم .
چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر ، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم ( عليه السلام ) . »
گفتني است كه به جز شعرخويلد ، روايت يا شعر يا نوشته تاريخي ديگري در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد ، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث ، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم ( عليه السلام ) مربوط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ياقوت ، معجم البلدان ، ماده « زمزم » ؛ فاكهي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص72
131 |
دانسته و اسناد روايي ، در اين خصوص ، وحدتِ نظر دارند ، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاي جزئي مشاهده مي شود ؛ مثلاً برخي جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاي اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهي گفته اند كه ساييدن پاي جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انساني ظاهر شده است ، باعث بهوجود آمدن آب شده است .
نظريه سوّمي نيز هست كه معتقد است اسماعيل آن را با كلنگ حفر كرد ( 1 ) يا ابراهيم آن را حفاري نمود ( 2 ) كه اين دو گفته اخير و مفاد آن ، با سودن پاي اسماعيل يا جبرائيل و جوشيدن آب زمزم منافاتي ندارد . چه ، طبيعي است كه اگر بخواهند چشمه اي را به صورت چاه درآورند بايد آن را حفر كنند تا به سرچشمه اصلي برسند و آب بيشتري فراهم آيد و ماندگار شود . بنابراين ، جاي ترديدي نيست كه سرآغاز پيدايش چشمه يك اتفاق غيرعادي و تحت امر الهي بوده و به صورت چاه درآمدنش به دست بشر و با حفاري او انجام شده است .
زمزم پديده اي تاريخ ساز
پيش از پرداختن به جزئيات مورد اختلاف ، شايسته و سزاست ماجرايي را كه به پديدار شدن زمزم انجاميد و قلّه باشكوهي است در تأسيس كعبه و حج و تاريخ مكه و حرم و نكات زيبايي را دربر دارد ، به استناد روايات و تاريخ از نظر بگذرانيم و سپس به تحليل جزئيات آن بپردازيم .
درخصوص هجرت ابراهيم از شام به حجاز و آوردن همسر و فرزندش ( هاجر و اسماعيل ) ، روايات فريقين تقريباً همسان است و همه بيانگر يك حادثه مهم تاريخي مي باشد ؛ رويدادي كه سرآغاز تحوّلي بزرگ در تاريخ بشر و رسالت هاي الهي و بناي كعبه و شهر مكه و تشريع حج و استمرار آن تا قيام قيامت گرديد و آن واقعيت تاريخي همچنان در مناسك و شعائر حج منظور گشت تا جاودانه شود و از خاطره ها محو نگردد و به عنوان فصلي درخشان از تاريخ موحّدان بيادگار بماند و درس آموز انسان ها باشد . يكي از اين شعائر زمزم است كه آب و آباداني را به سرزمين مكه و ديار پيامبران آورد . چه ، حيات هرچيز به آب است ؛ « وَجَعَلْنا مِنَ الماء كُلّ شَيء حَيّ » آن هم نه يك آب معمولي ، بل چشمه اي كه به امر الهي و مباشرت جبرئيل جوشيد و با دست اندركاري ابراهيم و اسماعيل و پاسداري هاجر استمرار يافت تا سرچشمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ياقوت ، معجم ، ماده « زمزم » .
2 ـ فاكهي ، تاريخ عمارة مسجدالحرام ، ص17
132 |
بقاي كعبه و حج و رويش نسل مبارك و شكوفايي شجره پاك نبوت در امّ القراي توحيد باشد و با جاري بودنش در عصرها و براي نسل ها ، آن چشمه آب حيات معنوي را تفسير كند و آن اعجاز بزرگ را گواه صدق گردد .
باري ، ماجراي آن هجرتِ تاريخي و تنهايي آن مادر و كودك در آن سرزمين سوزان و خاموش و در ميان كوه هاي سياه و سوخته را ، روايات اسلامي به تصوير كشيده است :
محدّث گرانقدر ، علي بن ابراهيم ، از پدرش ابراهيم بن هاشم و او از نضر بن سويد و او از هاشم بن سالم از امام صادق ( عليه السلام ) آورده است :
« ابراهيم در باديه شام سكونت داشت همين كه هاجر اسماعيل را متولد ساخت ، ساره سخت اندوهگين شد و چون فرزندي نداشت به خاطر حضورِ هاجر ، ابراهيم را مي آزرد ، ابراهيم از اين ماجرا به پروردگار بزرگ شكايت كرد ، خداوند به او وحي كرد كه داستانِ زن به دنده كج ماند كه اگر او را به حال خود واگذاري از آن بهره بري و اگر بخواهي آن را راست كني خواهد شكست . ( و بدين ترتيب وي را به سازگاري با ساره توصيه فرمود ) . آنگاه ابراهيم را مأمور ساخت كه اسماعيل و مادرش را از آن سرزمين خارج سازد .
ابراهيم گفت : پروردگارا ! آنها را به كجا برم ؟ فرمود : به حرم من ، مركز امن من و نخستين مكاني كه از زمين آفريدم ؛ يعني مكه .
آنگاه خداوند جبرئيل را فرمان داد كه « بُراق » را فرود آورد تا هاجر و اسماعيل و ابراهيم ( عليهم السلام ) را حمل كند . و ابراهيم هرگاه از منطقه اي سرسبز كه درخت و نخلستان و زراعتي داشت ، مي گذشت ، مي گفت : جبرئيل ! آيا اينجاست آن مكان امن ؟ و جبرئيل پاسخ مي داد : نه ، و راه را ادامه دادند تا به مكه رسيدند و در محل خانه كعبه فرود آمدند .
ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد . همين كه فرود آمدند ، در آنجا درختي بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند . ( 1 ) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت : ابراهيم ! ما را در جايي كه انيس و مونسي وجود ندارد و از آب و علف اثري نيست مي گذاري و مي روي ؟ ! و ابراهيم پاسخ داد : خدايي كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ برخي بر اين باورند كه اسماعيل در اين ايام دوساله بود و برخي كمتر از آن گفته اند .
133 |
همو شما را كفايت است . اين بگفت و راهي شد و چون به محلي به نام « كداء » ـ كوهي در ذي طوي ـ رسيد روي به سوي آنان كرد و گفت :
{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ } . ( 1 )
« بارخدايا ! من از ذريه خود كساني را در وادي بي آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند ، پس دلهايي را از مردم به سوي آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزي ده ، باشد كه سپاسگزاري كنند . »
اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان ! ( و بنا به برخي روايات ، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت ) . ( 2 )
همين كه آفتاب برآمد ، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد ، هاجر برخاست و رهسپار آن وادي شد كه محل سعي بود ( در ميان صفا و مروه ) و آنجا ايستاد و ندا داد : آيا در اين وادي انيس و مونسي يافت مي شود ؟ ( هل بالوادي من انيس ) . و در حالي كه ديگر اسماعيل را نمي ديد ، بالاي كوه صفا رفت و از آنجا به وادي نگريست و سرابي نظرش را به خود جلب كرد . پنداشت آب است ، باز به درون وادي شتافت و به سعي پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمي ديد ، بار ديگر سرابي در ناحيه صفا درخشيد . به وادي فرود آمد و در پي آب روان شد ، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد . برگشت تا به صفا رسيد و با نگراني چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالي كه بر مروه بود ، به اسماعيل نگريست ، در حالي كه آب از زير پايش جوشيده بود ! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد . ( 3 )
در اين روايت ، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله « جُرْهُم » كه يكي از قبائل يمني بودند و در حوالي مكه بسر مي بردند اشاره كرده و مي فرمايد :
« آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذي المجاز ( يكي از بازارهاي معروف مكه ) و عرفات فرود آمده بودند ، همين كه آب زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشي صحرا به آنجا رو آوردند ، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند ، آنها را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابراهيم : 37
2 ـ تفسير صافي ، ج1 ، ص891
3 ـ در توصيف واژه « زمزم » پيشتر گفتيم كه يكي از معاني آن مسدود كردن آب است با هر وسيله اي كه ممكن باشد .
134 |
ره گيري كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختي منزل گزيده اند و براي آنها چشمه آبي پديدار شده است !
آنها از هاجر پرسيدند : تو كيستي ؟ و با اين كودك در اين جا چه مي كني ؟
هاجر پاسخ داد : من مادر « اسماعيل » فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست . خداوند وي را فرمان داد كه ما را در اين جا سكني دهد .
گفتند : آيا اجازه مي دهيد ما در نزديكي شما باشيم ؟
گفت : تا ابراهيم بيايد .
روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد . ( 1 ) هاجر گفت : اي خليل خدا ، در اين جا قومي از جُرْهُم اند ، مي خواهند در نزديكي ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه مي دهي ؟ ابراهيم پاسخ داد : آري . آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد . آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند . بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد ، حضور مردم زيادي را ديد و بسيار خرسند شد .
اسماعيل كم كم بزرگ شد ، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگي خود را با آنها گذرانيدند .
اسماعيل به حدّ بلوغ و جواني رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند . عرضه داشت : خدايا ! در كدامين نقطه ؟ فرمود : همان جا كه قبه اي براي آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد . خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه ، از اين رو ، آن را بيت عتيق گفتند ؛ زيرا از غرق شدن در آب رهايي يافته بود . و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناي كعبه نمود ، او نمي دانست كجا آن را بنا كند . خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاي خانه را با خطي مشخص كند و پايه هاي آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگي كه خدا از بهشت فرستاد ( حجرالأسود ) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران به آن رسيد سياه شد . . . » . ( 2 )
صدوق ( رحمه الله ) در علل الشرايع ، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق ( عليه السلام ) با عباراتي كوتاه تر آورده است .
و نيز عياشي در تفسير خود ( 3 ) از قول امام كاظم ( عليه السلام ) داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتي نيز آورده كه در روايات پيشين نبود ، در هرحال محتوا يكي است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ با فاصله اي كه ميان شام و حجاز است ، آمدن ابراهيم يا با طيّ الأرض بوده و يا بهوسيله براق ، و در هرحال خرق عادت است كه اين در زندگي پيامبران و اولياءالله بسيار وجود داشته است . نكـ : بحارالانوار ، ج12 ، ص112
2 ـ مجمع البيان ، ج1 ، ص266 و 267 ذيل آيه 128 سوره بقره . بحارالانوار ، ج12 ، ص97 به بعد ، از تفسير قمي . و نيز تفسير برهان ، ج1 ، ص330 و 331 و علل الشرايع ، ص432 با اندك اختلاف در عبارات .
3 ـ به نقل مرحوم فيض در تفسير صافي ، ج1 ، ص892
135 |
در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخي موارد اندك تفاوت درج افتاده است .
تاريخ نگار معروف قديميِ مكه ، ازرقي ، در كتاب خود « اخبار مكه » از قول ابن عباس ، چنين مي نويسد :
هنگامي كه ميان مادر اسماعيل و ساره ، همسران ابراهيم ، كدورت پيش آمد ، ابراهيم ( عليه السلام ) ، مادر اسماعيل را با فرزندش كه كودكي شيرخوار بود به مكه آورد . هاجر مشك كوچكي با مقداري آب همراه داشت كه از آن مي نوشيدند و بر بدن اسماعيل مي پاشيد و توشه ديگري نداشت .
سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت : آنها را در كنار درختي كه روي زمزم و قسمت بالاي مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد . مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت : ما را به كه مي سپاري ؟ ابراهيم گفت : به خداي بزرگ . هاجر گفت : به رضاي خدا تن مي دهم . اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مي نوشيد و بر بدن كودك مي پاشيد تا آب مشك تمام شد . كودك تشنه و گرسنه و بي تاب گشت و به خود مي پيچيد و مادر نظاره مي كرد و راه چاره نداشت . پنداشت در حال جان دادن است . با خود گفت : از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم ! به صفا رفت و در نقطه اي ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادي كسي را مي بيند . به مروه نگريست و گفت : ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم .
ابن عباس گويد : سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادي جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد . با اندوه فراوان به صفا برگشت و همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود . ابن عباس از قول پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مي كنند .
بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بي قرار است . در اين حال صدايي شنيد اما كسي را نمي ديد . هاجر گفت : صدايت را شنيدم ، اگر مي تواني به فرياد من برس . در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاي خود
136 |
را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد .
ابن عباس از قول رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اي درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد » . ( 1 )
مورخ معروف فاكهي نيز از سعيد بن جبير ، از ابن عباس در ادامه حديث پيشين ، از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت :
« تخافي علي أهل هذاالوادي ظمأ فانّها عين يشرب بها ضيفان الله » . ( 2 )
« بر ساكنان اين وادي ، از تشنگي بيمناك نباش ، چه اين چشمه اي است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد . »
داستان اين هجرت تاريخ ساز ، افزون بر منابع متعدد اسلامي ، در كتب پيشين نيز آمده است .
بنابه نقل علامه مجلسي ( رحمه الله ) ، مرحوم سيد ابن طاووس از علماي بزرگ اماميه در كتاب « سعدالسعود » خود داستان هجرت خاندان ابراهيم ( هاجر و اسماعيل ) را از ترجمه تورات ، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامي تفاوت هايي دارد . ( 3 ) و نيز « مطهر بن طاهر مقدسي » از علماي عامه نيز در كتاب « البدأ و التاريخ » خلاصه داستان را از تورات آورده است . ( 4 )
سرگذشت هاجر و اسماعيل
چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براي هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايي رهايي يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد . اسماعيل گوسفندداري مي كرد و تيراندازي را در ميان قبيله جُرهُم آموخت . او به زبان عربي ، كه زبان جرهميان بود ، سخن مي گفت . جرهم تعدادي گوسفند براي او آوردند و اين سرمايه اوليه وي شد . ( 5 )
مورخان گويند : پس از آنكه هاجر و كودكش در جوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند ، ابراهيم با علاقه شديدي كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل ، همه روزه به ديدار آنها مي آمد و به قولي هر هفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار . و پيمودن مسافت شام تا مكه بهوسيله براق بود كه خداوند در اختيار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار ، ج2 ، ص55 ـ 56 ؛ صحيح بخاري ، ج4 ، ص116 و 117 ؛ البداية و النهايه ، ج1 ، ص154 و نيز فاكهي با تفصيل كمتر از قول علي ( عليه السلام ) ، اخبار مكه ، ج2 ، ص7
2 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص6
3 ـ بحارالانوار ، ج12 ، ص120 ـ 118
4 ـ البدأ و التاريخ ، ج3 ، ص61
5 ـ نكـ : بحارالانوار ، ج12 ، ص112 و 113
137 |
ابراهيم مي نهاد . ( 1 )
خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل
پس از چندي و پيش از آنكه اسماعيل ازدواج كند ، هاجر آن بانوي صالح و صابر وفات يافت . اسماعيل مادر گرامي اش را در خانه خود ، ( 2 ) در محلي در جوار كعبه كه بعداً به « حجر اسماعيل » نامور شد ، به خاك سپرد .
در روايتي از قول امام صادق ( عليه السلام ) آمده است :
« انَّ اسماعيل دفن اُمَّه في الحِجْر وَجَعَلَهُ عليا و جعل عليها حائطاً لئلاّ يوطأ قبرها » . ( 3 )
« اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روي قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديواري بنا كرد تا قبرش پايمال نشود . »
ازرقي نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده : پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند ، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد ؛ ( فماتت اُمّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في موضع الحِجْر ) . ( 4 )
واز اينجا استفاده مي شود كه راه رفتن روي قبور كه در فقه ما كراهت دارد ، آن روز نيز ناپسند بوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاي ديگري است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست .
به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مي شود قبر جناب اسماعيل ( عليه السلام ) وگروهي از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است .
مفضّل از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود :
« الحجر بَيت اسماعيل وفيه قبر هاجر وقبر اسماعيل ( عليه السلام ) » ( 5 )
« حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل ( عليه السلام ) قرار دارد . »
معاوية بن عمّار نيز مي گويد از امام صادق پرسيدم : آيا حجر جزو خانه كعبه است يا بخشي از كعبه در آن قرار دارد ؟ فرمود : نه ، حتّي به قدر يك سر ناخن ، ولي اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براي اينكه پايمال نشود آن را با حصاري از سنگ كاري محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است ؛ ( . . . ولكنّ اسماعيل دفن أمّه فيه فكرِهَ أن توطأ فحجّر عليه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : يحيي حمزه كوشك ، « زمزم طعام طعم و شفاء سقم » ، ص15
2 ـ كافي ، ج4 ، ص210 ـ عَن الصادق ( عليهم السلام ) : « الحجر بيت اسماعيل و فيه قبر هاجر و قبر اسماعيل » .
3 ـ بحارالانوار ، ج12 ، ص104 ، از كافي و علل الشرايع .
4 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص56
5 ـ بحار ، ج12 ، ص117 ؛ فروع كافي ، ج4 ، ص210 ، و نيز فاكهي ، ج2 ، ص124 از قبر اسماعيل در حجر نام برده و از قبر شعيب در مسجد الحرام ياد كرده است .
138 |
حجراً وفيه قبور الأنبياء ) . ( 1 )
و نيز در روايت ديگر از اما صادق ( عليه السلام ) آمده است كه : « در حجر دختران اسماعيل مدفونند . » ( 2 ) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگي خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر ؛ يعني خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براي هميشه حريم « جار الله » اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت الله محفوظ بمانند ؛ زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناي حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان ، احترام به مكتبشان است و الگوهاي فضيلت و تقوا نبايد از ميان بروند . چه ، آرامگاهشان نمادي است از بقاي فكر و ايده و آرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكاري براي خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناي واقعي همين است و بس ؛ { فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ } .
نگاهي به سرگذشت اسماعيل ( عليه السلام )
بنا به گفته مورّخان ، تولّد اسماعيل در سال 1910 قبل از ميلاد مسيح و 2572 سال قبل از ميلاد خجسته حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است . ( 3 ) اسماعيل شير خواره بود و به قول بعضي دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد ( 4 ) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازني به نام « زعله » يا « عماده » ازدواج كرد و پس از مدّتي او را طلاق داد و از او فرزندي نداشت . آنگاه « سيده » دختر « حارث بن مضاض » را به زني گرفت كه از او فرزنداني پيدا كرد و ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود .
اسماعيل تصدّي امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبري برگزيد و براي هدايت « عمالقه » و « جرهم » و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهي ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند . ( 5 )
جناب اسماعيل ( عليه السلام ) به قولي در سنّ يكصد و سي و هفت سالگي و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگي بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد . ( 6 )
مسعودي در اخبار الزمان مي نويسد : « اسماعيل دوازده پسر داشت و صد و سي و هفت ساله بود كه چشم از جهان بست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كافي ، ج4 ، ص210
2 ـ همان ، ص119 و نيز فاكهي ، اخبار مكّه ، ج2 ، ص123 و ازرقي ، ج2 ، ص69
3 ـ مطهّر بن طاهر مقدسي ، كتاب البدء والتاريخ ، ج3 ، ص61
4 ـ زمزم ، ص15
5 ـ مسعودي ، اخبار الزمان ، ص103 ، عمالقه قومي بودند از فرزندان عمليق بن لاورز بن ارم بن سام ابن نوح كه در آن نواحي به سر مي بردند .
6 ـ نكـ : بحار الانوار ، ج12 ، ص112 و 113 . ناگفته نماند كه راويان و محدّثان شيعه 120 سالگي را ترجيح داده اند .
139 |
تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت . « واوصي الي ابنه عدنان بأمر البيت ، فدبّر أمر البيت » . ( 1 )
بنيانگذاران امّ القري
هاجر و اسماعيل ، اين مادر و فرزند ، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء ، حضرت خليل الله ( عليه السلام ) پذيراي آن آزمايش تاريخي شدند و اجرا كننده آن طرح الهي در تأسيس أمّ القراي توحيد و بناي كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوي گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوي حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا ، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند . و شگفت داستاني است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره ، فداكاري خاندان ابراهيم است ؛ خانداني كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمي مرتبت محمّد بن عبدالله ( صلّي الله عليه وآله ) را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده ( 2 ) و صورت تكامل يافته آن مي باشد در احياي همان خطوطِ ترسيم شده ، به وسيله ابراهيم خليل ( عليه السلام ) حج را روح و شكوهي ديگر بخشيد و به دور از آلودگي هاي شرك جاهلي ، قوانين و فقه حج را تعليم داد ، چنانكه حضرتش در حجّة الوداع ، آداب و سنن اين فريضه الهي را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مي توان به راز زمزم پي برد كه در ژرفاي اين چاه شگفت انگيز ، چشمه سار ديگري روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار ، كوثري است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاي زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوي سيراب كند .
اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل
نويسنده كتاب « تاريخ عمارة مسجد الحرام » سخني را از « سهيلي » آورده كه خالي از لطف و زيبايي نيست و آن جمله اين است :
« قال السهيلي : كانت زمزم سقيا اسماعيل ابن ابراهيم فجرّهاله روح القدس بعقبه وفي ذلك اشارة الي أنّها لعقب اسماعيل ووارثه وهو محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) وأمّته » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار الزمان ، ص104
2 ـ ديناً قيّما ملّةَ ابراهيم حنيفاً . . .
3 ـ تاريخ عمارة مسجد الحرام ، ص171
140 |
« سهيلي گويد : زمزم آب نوشيدني بود كه روح القدس جبرائيل ، با پاشنه پاي خود براي اسماعيل فرزند ابراهيم جاري ساخت و واژه « بعقبه » مي تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براي اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و امّت او . »
چنانكه خواهيم ديد ، بيشتر روايات فريقين ، اينگونه بيان مي كند كه جبرئيل به صورت انساني در آمد و با پاشنه پاي خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخي روايات از شيعه و سنّي ، از پاشنه پاي اسماعيل سخن مي گويد ( 1 ) و در هر حال برداشت سهيلي و اشاره رمزگونه اي كه بدان پرداخته ، در هر دو صورت مي تواند صدق كند و خدا داناتر است .
ثمرات القلوب
در دعاي حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل ( عليه السلام ) را در آن وادي غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت ، با خداي خود گفت :
{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ . . . وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ . . . } ؛ ( 2 )
« بارخدايا ! آنان را از ميوه ها روزي ده . . . »
« عوالي » از امام صادق ( عليه السلام ) آورده است كه فرمود : « هو ثمرات القلوب » آنچه ابراهيم براي آن دعا كرد ، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود . ( 3 )
و نيز در تفسير علي بن ابراهيم قمي از امام ششم ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود :
« يعني من ثمرات القلوب ، أي حبّبهم الي النّاس ليأتوا إليهم ويعودوا » . ( 4 )
« از ميوه دلها ، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند . »
افزون بر اينها ، در بخشي از آيه پيشگفته نيز آمده است :
{ . . . فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ . . . }
« دلهايي را از مردم به سوي آنها متمايل گردان و از ثمرات روزي ده . »
از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است ، مي توان دريافت كه خواسته اوليه حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه ـ كه منافاتي با آن تفسير هم ندارد ـ برتر و بالاتر است .
نكته بسيار زيباي سخن امام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تحقيق بيشتر آن خواهد آمد .
2 ـ ابراهيم : 37
3 ـ به نقل تفسير صافي ، ذيل آيه شريفه .
4 ـ به نقل تفسير صافي ، ذيل آيه شريفه .
141 |
صادق ( عليه السلام ) اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده . چه ، دل به عنوان كانون احساس و چشمه سار محبّت است . مگر نه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد : « هل الدين الا الحبّ والبغض » ؛ « آيا دين چيزي جز حبّ و بغض است ؟ » ، محبّت به آنچه پاكي و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكي و باطل با همه چهره هاي آن مي باشد . اين محبّت است كه مرزهاي زماني و مكاني را در مي نوردد و فاصله ها را از ميان برمي دارد و ديوارهايي را كه نور عالم تاب جهان هستي را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايي افكنده فرو مي ريزد و چون ديوار از ميان آنها برگيري همه يكي مي شوند و جلوه اي از آن احد سرمدي و همه تجلّي نور واحد مي گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها ، ديوارهايي است كه انسان ها با انگيزه هاي نفساني ساخته و پرداخته و خشونت و عداوت را باعث شده اند . و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوي عشق كه همه در فضاي حج بي رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مي آيند از يكسو گرايش قلبي خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مي زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مي نوشند و از بت هاي صامت و متحرك و شرك خفي و جلي رخ برمي تابند و برائت مي جويند و از سوي دگر با همسفران كوي يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مي شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مي زنند و همه يك ندا مي شوند و لبيك گويان بانگ توحيد مي سرايند و به مظاهر شرك و مشركان « لا » مي گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبي همراه نباشد قالبي مي شود بي روح و شجره اي بي ثمر و در چنين حالتي نوشيدن زمزم نيز نقش حياتي ندارد . بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستي و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمي است كه براي آن در نيايش خود دعا كرده و به سوي آن دعوت نموده است .
باري زمزم نماد جوشش فيض ازلي است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در آبشخور آن نهال دلهاي عاشقان و مؤمنان به ثمر مي نشيند ؛ همانگونه كه براي هاجر ثمر آفريد ، آنگاه كه آخرين جرعه آبي كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگي به
142 |
خود مي پيچيد و مي گريست و آن مادر در جستجوي آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مي دويد و آبي نمي يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمي كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد ؛ آرامشي كه هنوز در فضاي كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مي رسد . آري اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد ؛ ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد .
طواف كعبه عشق از كسي درست آيد * * * كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل
چگونگي جوشش زمزم
چنانچه پيشتر گفتيم ، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامي آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادي سوزان در انتظار امداد غيبي بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اي اعجاز گونه ، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با فوران آن رو به آباداني رفت . امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملي رخ داد ، اين مطلب مورد اختلاف است . برخي آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاي او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انساني در آمد و چنين مأموريتي را انجام داد و آب زمزم را جاري ساخت .
برخي ديگر آن را با اثر پاي اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند : اين هنگامي بود كه كودك از تشنگي و بي قراري پاشنه پاهايش را بر زمين مي ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد . روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است ؛ چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاي متفاوت سخن گفته اند . گروه سوّمي از مورّخان نيز به شيوه احتياط آميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگي آن نشده اند .
مسعودي در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مي نويسد :
« وامّا اسماعيل فقطعن الحرم ونبع له زمزم بأمر الله تعالي . . » . ( 1 )
روايات و ديدگاه ها
روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است :
1 ـ آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند .
2 ـ دسته اي كه آن را به اسماعيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار الزمان ، ص103
143 |
منتسب دانسته اند .
در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد :
مطهّر بن طاهر مقدسي ( 1 ) در چگونگي جوشش زمز با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مي نويسد :
« همين كه هاجربه سوي اسماعيل شتافت ، او را ديد كه با دست خود با آب بازي مي كند در حالي كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخي گفته اند آب از زير پاشنه پاي اوجوشيده است و برخي برآنند كه جبرئيل آمده و با پاي خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب فوران زده است . »
همين مطلب را با اندك اختلاف « ياقوت » در « معجم البلدان » ( 2 ) ذكر كرده است . نامبردگان احتمال ديگري را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلي مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتي در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفي است و سند روايي ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت .
و امّا روايات :
بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخي روايات اثر پاي اسماعيل را مؤثر مي دانند .
پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم ، شايسته است نگاهي به عمده روايات باب بيافكنيم .
و آنگاه ببينيم آيا تضادّي در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست ؟
الف : روايات منقول از اهل بيت ( عليهم السلام )
1 ـ در يكي از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخي وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوط ، آن را آورده اند ، چنين آمده است :
« . . . نظرت الي اسماعيل وقد ظهر الماء من تحت رجْليه . . . » ( 3 )
« هاجر اسماعيل را نگريست ، در حالي كه آب از زير پاهايش نمودار بود . »
سند اين مفسران و راويان ، روايتي است كه علي بن ابراهيم قمّي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده است . اين روايت از جريان آب در زير پاهاي اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده ؟ جبرئيل يا اثر پاي اسماعيل ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كتاب البدأ و التاريخ ، ج3 ، ص60
2 ـ معجم البلدان ، مادّه « زمزم » .
3 ـ مجمع البيان ، ج1 ، ص28 ، تفسير برهان ، ج1 ، ص330 ، بحار الانوار ، ج12 ، ص98
144 |
2 ـ روايتي است كه در بحار الانوار و كافي از قول امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده .
« ثمّ اقبلت راجعة الي ابنها فاذا عقبه يفحص في ماء فجمعته فساخ ولو تركته لساح » ( 1 )
« هاجر به سوي فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاي كودك در آب است . او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مي ساخت همچنان جريان مي يافت . »
اين روايت نيز مانند روايت قبلي تصريح يا اشاره اي ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاي اسماعيل در آب سخن مي گويد .
3 ـ روايت ديگر ، حديثي است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابي عمير و او از معاويه بن عمار ، از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده و در بخشي از آن روايت آمده است :
« هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد : « آيا در اين وادي انيسي هست ؟ » جوابي نشنيد . به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخي نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت . در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت : اي زن ! تو كيستي ؟ پاسخ داد : « من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم . جبرئيل گفت : شما را به كي سپرد ؟ پاسخ داد : من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ . جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده ، كفايت است . اينك برگرد نزد فرزندت . هاجر به سوي بيت آمد در حالي كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مي شد و جريان داشت ، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مي ساخت جاري بود ؛ ( قال ابوعبدالله ( عليه السلام ) ، لو تركته لكان سيحا » . ( 2 )
چنانكه ملاحظه مي كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است .
4 ـ برخي از روايات بر خلاف موارد قبلي ، به اثر پاي اسماعيل اشاره دارد ؛ مانند روايت علي بن ابراهيم از پدرش ، از ابن ابي عمير ، از معاوية ابن عمار ، از امام صادق ( عليه السلام ) كه ضمن تشريح واقعه مي فرمايد :
« ففحص الصبي برجله فنُبعت زمزم ورجعت من المروة وقد نبع الماء » ( 3 )
« كودك پاي خود را ( بر زمين ) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالي كه آب جوشيده بود . »
نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت ( 4 و 5 ) يكي است ؛ هر دو از ابن ابي عمير ، از معاوية بن عمّار ، از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار الانوار ، ج12 ، ص114 ، وفروع كافي ، ج4 ، ص201
2 ـ بحار الانوار ، ج12 ، ص116
3 ـ فروع كافي ، ج4 ، ص202 ؛ علل الشرايع ، ص432 ؛ بحار الانوار ، ج12 ، ص116
145 |
امام صادق ( عليه السلام ) و چنين به نظر مي رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد . با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن ، در محاسن حذف شده و پاره اي اختلافات نيز در محتواي روايت ديده مي شود ؛ از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم ، حال دليل اختلاف چيست ؟ معلوم نيست .
5 ـ در برخي روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است ؛ مانند روايتي كه بحار از قصص الانبياء از صدوق ، از علي ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود :
« . . چون هاجر و اسماعيل را عطش شديدي عارض شد ، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت : شما را به چه كسي واگذار كرده است ؟ پاسخ داد : ما را به خدا سپرد . گفت : همانا به كسي سپرده كه شما را كفايت است . »
آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكي برداشت كه از آن برگيرد . . . » ؛ ( ووضع جبرئيل يده في زمزم ثمّ طواها فإذا الماء قد نبع . . . ) . ( 1 )
6 ـ چنانكه در گذشته ديديم ، در روايات اهل بيت همانند ديگر روايات ، از زمزم به نام « ركضة جبرئيل » ( 2 ) ياد شده است اثر ضربت پاي جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اي است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان « ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل » و « هزمه جبرئيل » به تواتر معنوي در روايات فريقين ديده مي شود . كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد .
ب : روايات عامّه در اين خصوص
و امّا روايات عامّه ، هر چند به گونه هاي مختلف در اين باره سخن مي گويد : امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا بال وي بوده است چنانكه برخي ديگر از اثر پاي اسماعيل سخن گفته است .
عمده اين روايات مستند به روايتي است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند . پاره اي از اين روايات عبارتند از :
1 ـ روايت بخاري :
* در صحيح بخاري از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مي گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار الانوار ، ج12 ، ص111
2 ـ وسائل الشيعه ، ج9 ، ص516
146 |
« . . . فاذا هي بصوت فقال : اغث ان كان عندك خير ، فإذا جبرئيل قال : فقال بعقبه هكذا و غمز عقبه علي الارض ، قال : فانبثق الماء . . . » ( 1 )
« ناگاه هاجر صدايي شنيد و گفت : اگر مي تواني كمكي بكني به فرياد من برس ، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاي خود بر زمين كشيد ، كه در پي آن آب فوران زد . »
و در روايت ديگر : « اوْقال بجناحه » ( 2 ) ؛ « يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت . »
2 ـ روايت ابن كثير
ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده ، البته با اندك اختلاف ؛ از جمله اينكه گويد :
« فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال بجناحه حتّي ظهر الماء » . ( 3 )
« ناگاه فرشته اي را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد ، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد . »
3 ـ روايت ازرقي
همين روايت را ازرقي از سعيد ، او هم از ابن عباس ، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مي نگارد :
« فخرج لها جبرئيل ( عليه السلام ) فاتّبعته حتّي ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل . . . » ( 4 )
« جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاي در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين ، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود ، آب نمودار شد . »
چنانكه مي بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكي است .
4 ـ روايت فاكهي
يكي ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهي است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ زمزم ، روايت ديگري را از سعيد بن مسيب نقل مي كند كه در ضمن آن آمده است :
« فأنزل الله تبارك وتعالي علي أمّ اسماعيل ملكاً منَ السماء فأمرها فصرخت به فاستجاب لها فطار الملك وضرب بجناحه مكان زمزم وقال اشربا فكان سيما . . . » ( 5 )
« خداي متعال بر مادر اسماعيل فرشته اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صحيح بخاري ، ج4 ، ص116
2 ـ همان ، ص114
3 ـ البدايه والنهايه ، ج1 ، ص155
4 ـ اخبار مكّه ، ج2 ، ص41
5 ـ اخبار مكّه ، ج2 ، ص5
147 |
از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او ياري طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد ، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتي زد و گفت : بنوشيد و آنگاه آب جاري شد . »
فاكهي از طريق و سند ديگر ، همين روايت را به سعيد بن جبير و از وي به ابن عباس از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مستند ساخته و در آن افزوده است كه : « آن فرشته به هاجر گفت : بر ساكنين اين وادي از تشنگي هراسي نداشته باش ؛ زيرا اين چشمه اي است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد . » ( 1 )
همچنين فاكهي چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد :
از جمله : به اسناد خود از حارثه بن مضر از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) روايت نسبتاً مفصلي در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مي گويد ؛ بخشي از عبارت اين است :
« ثمّ خطّ باصبعه في الارض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم . . . »
« آنگاه كه جبرئيل به صورت مردي ظاهر شد . . و با انگشت خود در زمين خطي كشيد و آن را امتداد داد ، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است . . . »
سپس جبرئيل به هاجر گفت : بچه ات را صدا بزن . او را به زبان عبري صدا زد ، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزي نمانده بود كه از تشنگي بميرد ، هاجر تكّه نان خشگي را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت : اين آب گوارا است و بالا رفت . آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد ، پس از من چه كسي نزد شما آمد ؟ هاجر پاسخ داد : مردي نيكوكار از مردم ، و جريان را شرح داد . ابراهيم گفت : همانا اين شخص جبرئيل ( عليه السلام ) بوده است . ( 2 )
6 ـ گفتار ياقوت حموي
ياقوت حموي در معجم ، ذيل واژه « زمزم » شرحي دارد ؛ از جمله درباره جوشيدن آب زمزم ، به وجه ديگري اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است .
او مي نويسد : « ثمّ سمعت اصوات السباع فخشيت علي ولدها فاسرعت تشتدّ نحو اسماعيل فوجدته يفحص الماء من عين قدانفجرت من تحت خدّه قيل : بل من تحت عقبه . . . » ( 3 ) هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص6
2 ـ اخبار مكّه ، ج2 ، ص8 ـ 7
3 ـ معجم البلدان ، واژه « زمزم » .
148 |
شنيد . از بيم جانِ فرزندش ، سرآسيمه دويد كه اسماعيل را ديد با آبي كه از زير گونه اش جوشيده بازي مي كند و برخي گويند اين آب از زير پاي اسماعيل جوشيد .
7 ـ گفتار مقدسي
مطهّر بن طاهر مقدسي نيز در چگونگي جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد ؛ از جمله مي نويسد :
« قالوا وفحص اسماعيل برِجْلِهِ الارض فنبع الماء من تحت عقبه وقيل بل أتاه جبرئيل فركضه ركضة فار منه الماء . . . » ( 1 )
« گويند اسماعيل با پاي خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن آب از زير پاشنه پاي او آب جوشيدن گرفت . و نيز گويند : اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد . »
تحليل نهايي بحث :
اين بود گزيده اي از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايي و تاريخي آمده است . در تحليل نهايي بايد به چند نكته توجّه داشت :
الف : حوادثي از اين قبيل ؛ از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياي خدا بسيار رخ مي دهد و چيزي دور از دانش و خرد نيست و تجاربي است كه به تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است . بسياري از اين موارد را قرآن كريم آورده است ؛ از قبيل : توفان نوح ، ناقه صالح ، اژدها شدن عصاي موسي ، تولّد عيسي بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف ، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم ( در سن نود سالگي ) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايي و تاريخي بر اين حقيقت گواهي مي دهد . بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان ، چشمه آبي بجوشد بي آنكه وسائل و عوامل عادي در آن دخالت داشته باشد ، امري بعيد و دور از عقل نيست . چه ، هرگاه خدا اراده چيزي كند بي چون و چرا تحقّق خواهد يافت ؛ { إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ } ( 2 ) و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مي آورد . گاه اسباب و علل عادي است و گاه غير عادي .
به طور خلاصه ، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ البداء والتاريخ ، ج3 ، ص60
2 ـ يس : 82
149 |
شده است .
ب : اختلاف روايات در چگونگي جوشش زمزم است ؛ چنانكه ملاحظه كرديم ، عمده روايات ـ عامّه وخاصّه ـ در اين باره ، آن را به اشاره دست غيبي و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مي كند .
برخي روايات نيز از اثر پاي اسماعيل در اين پديده سخن مي گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است .
ج : همچنين گروهي از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است . و همه اينها مي تواند درجاي خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمي ميان روايات نيست ؛ همانگونه كه هيچكدام منافي عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست .
توضيح آنكه : اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن جبرئيل نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مجسّم شدن او در چهره يكي از ياران آن حضرت مكرّر خوانده ايم و تاريخ و سيره و حديث گواهي مي دهد ؛ زيرا فرشتگان مي توانند به هر شكل و شمايل كه بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انساني ظاهر شد و صدايي چون صداي انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناي جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده ، در قالب مطلب فوق چيزي خلاف عقل و علم نيست ؛ زيرا به همان دليل كه فرشته مي تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انساني نيز مي تواند انجام دهد .
و اگر روايات ديگري را كه مي گويد اسماعيل پاشنه پاي خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده ، منظور داريم آن نيز ، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگي برگزيدگان خدا نيست . البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است :
1 ـ هاجر آمد و ديد پاهاي اسماعيل در آب است ؛ با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مي شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اي بوده كه اسماعيل بر زمين قرار
150 |
داشته است .
2 ـ پاهاي اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است ؛ اين نيز با اخبار گذشته منافاتي ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد ، كه در اين صورت مي توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاي اسماعيل سخن گفت . و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهي باشد كه مي توان در اين باره بيان داشت .
همچنين اگر تنها از تأثير پاهاي كودك در اين امر سخن گفته شود ، همانگونه كه گفتيم : آن نيز منافي با عقل و تجربه زندگي پيامبران خدا نيست ؛ زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتي ، به اذن خداوند قابل تحقّق است ؛ خداوندي كه عيسي را بدون پدر از مريم پديد مي آورد و در گهواره سخن بر زبانش مي نهد كه بگويد :
{ اِنِّي عَبْدُاللهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً }
در ماجراي اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياي خاتم المرسلين ( صلّي الله عليه وآله ) است ، با تأثير پاهاي او پديده زمزم را به نمايش مي گذارد و اين امر با ساييدن پاي او بر زمين اتفاق مي افتد . اگر در اين كار مشكلي باشد در هر امر خارق عادتي مي توان آن مشكل را مطرح كرد ! امّا آنجا كه اراده ايزدي تعلّق گيرد ، همه چيز ممكن مي شود .
با اين همه ، بيشتر روايات ، صراحت ندارد كه ساييدن پاي اسماعيل بر زمين ، عامل جاري شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مي گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست .
* پي نوشتها :