بخش 12
2 ـ میقات بندگی
157 |
ميقات حج - سال هشتم - شماره بيست و نهم - پاييز 1378
ميقات بندگي
صديقه مرداني
تقديم به پيشگاه زهراي اطهر ، اسوه زنان عالم آنكه پيامش صفابخش وجود است و سيرتش بيانگر وجود . پيكره هستي با يادش بارور و درخت ايمان از وجودش تناور .
حج تلاش و كوشش است در راه تكامل انساني ، از خود دور شدن و به خدا پيوستن است . حج بودن است و شدن « به ياد لحظه هاي از خود گذشتن و با عشق دوست در جمعيت محو شدن . »
سفر عشق
خاكها رنگ صنوبر يافته
نخلها با رمز گيسو بافته
آسمان هم راز محبوبان شده
انجم افروز دل خوبان شده
نور تابيده به روي دشت شب
جمله مشتاقان ز شوقش كرده تب
اول ماه خدا شب شاهد است
شيوه حق بر دل هر زاهد است
158 |
جاده همچون بستري پر پيچ و تاب
مي برد ما را به سوي عشق ناب
نخلها بر گوش هم سركرده اند
درس خوب عشق از بر كرده اند
عشق در اين پهنه پر سوز و ساز
غرق سازد رهروان را در نياز
اين نياز از بي نيازي خوشتر است
بندگي از پادشاهي بهتر است
تك درختان در كنار جاده ها
مي دهد بر جان عارف اين ندا
كين صنوبرها ره آورد دل است
دل رها زين سرزمين بس مشكل است
اين ره آكنده ز خاكي پربهاست
هر كنارش توتياي چشم ماست
در مسير راه تو با اشتياق
مي تواني بشنوي آه فراق
فارغي از هر سخن بي گفتگو
بزم الله است و حوران روبرو
جاده اينك با تو صحبت مي كند
گفتگو را پر ابهت مي كند
بنده خوب خدا ره را نگر
غير راه حق مرو راه دگر
هر گذرگاهي كنار جاده ها
باز مي گويند راز قرنها
كين مكان ياد آور تاريخهاست
لحظه ها در اين مكان پرمحتواست
159 |
مرگ عبدالله را يادآوراست
درس هجرت را تمامي از براست
در كنار هر گَوَن گويي هنوز
آتش هجر است و آه و درد سوز
چشم دل دارد حكايتهاي ناب
مي برد از مستمع آرام و تاب
بنده ناچيز تو اينك به راه
مي كند بر سوي درگاهت نگاه
گوئيا با ما ملايك هم زمان
فاش مي گويند راز كهكشان
جده تا شهر نبي راهي است دور
گشته از فيض محمّد غرق نور
دركنار مسجد پاك رسول
بشنوي آواي پر مهر بتول
قصه ها از غصه ها دارد هنوز
دردها و ناله هاي پر ز سوز
اشكها بر ديده ات جاري شده
در بقيع كارت كنون زاري شده
در كنار مؤمنين گيري پناه
مي كني با جان و دل هر جا نگاه
اين بقيع هر گوشه اش دارد پيام
گفتگوهايي ز راز يك قيام
پشت ديوار بقيع موج غم است
قلب و جان مؤمنين در ماتم است
اين مكان گردانده دل را غم نصيب
يادماني از امامان غريب
160 |
گنبد خضرا شكوهي ديگر است
گوئيا با آسمان هم سنگر است
در فضاي مسجد پاك نبي
هر زمان بر جنت المأوي رسي
منبر و محراب در سوي دگر
بسته راهش بهر نسوان سر به سر
عشق در اين صحنه پر جنب و جوش
مي زند بر قلب و جان تو خروش
در مدينه مدفن پاك بتول
حق كند هر نوع عبادت را قبول
گوشه هاي شهر ميعاد دل است
در هواي نفس بودن باطل است
هفت مسجد با فضايي پر شكوه
پر توان سازد درون را همچو كوه
در قبا چون بشنوي ذكر خدا
مي شوي از هستي مادي جدا
روح تو همچون كبوتر پر كشد
شعله هاي عشق را در بركشد
مسجد ذوقبلتين از هر دري
مي دهد بر جان نداي برتري
كاي مسلمان سير تو نور خداست
ايده هاي مكتبت پر محتواست
در احد آن شاهدان زندگي
خفته اما در خور تابندگي
اختران شهر شبهاي وجود
بهر اسلامند اينان تار و پود
161 |
با وداع از شهر پيغمبر چه زود
راه را بر كهكشان بايد گشود
ره گذار راه خوبانيم ما
خود رها سازيم دور از هر ريا
جملگي بر راه حق دل بسته ايم
در نياز از بي نيازي رسته ايم
اينك از ميقات محرم گشته ايم
از همه هستي خود بگذشته ايم
ورد ما لبيك و يا الله شد
اين مسافت بهر ما كوتاه شد
اي نياز عاشقان اي مهد دل
اي وجود ما زتو از آب و گل
خالصم كن اي خدا اي بي نياز
تا فقط با تو نمايم سوز و ساز
عاشقم بر كعبه ات اي مهد نور
قلبها را تو كني غرق سرور
شور عشقت جمله را ديوانه كرد
مست و شيدا با يكي پيمانه كرد
بي خبر از خويش گشتم اي خدا
در رهت جان را نمايم من فدا
اشتياق من به حد وافر است
با كلام اين نكته گفتن قاصر است
كعبه را اينجا تو با جانت ببين
چشم دل را باز كن ايمن نشين
زمزم اينك در درون تو روان
چهره ات از عشق همچون ارغوان
162 |
هاجر اينجا از تو دعوت مي كند
بودنت را پر ابهت مي كند
تو كنون همراه اين مادر شدي
درس عشق و زندگي از بر شدي
پا به صحراي معارف چون نهي
از غم و رنج جهان وا مي رهي
مشعر اينك با تو هم پيمان شده
راز و رمز پويش و ايمان شده
شاعري در وادي مشعر كنون
ذكر گويي ، ذكر حق ذوالفنون
با تمنّا در مني پيكار كن
روح پاك خويش را بيدار كن
باز راهت سوي كعبه باز شد
روح تو با خالقت هم راز شد
در محل ركن بيعت مي كني
از هواي نفس رجعت مي كني
تو كنون با حق نداري فاصله
كسب كن از فيض توش و راحله
در طواف خانه دل را پاك كن
قلب خود را مأمن افلاك كن
هفت دور اندر طواف خانه اي
گوئيا از بودنت بيگانه اي
قطره اي در موج جمعيت يقين
عشق را چون عارفاني در كمين
از منيّت خويشتن را كن رها
بس كن اي غافل ز خود ، هرا دعا
163 |
در صفا و مروه سعي عشق ساز
رازها پرداز بهر بي نياز
بعد از آن تقصير را انجام ده
رمز و راز عشق را فرجام ده
باز در طوف طواف خانه باش
در كنار نور چون پروانه باش
سوختن در اين مكان تابيدن است
بي گمان انديشه حق ديدن است
سوختن هر جا بُود عين فنا
ليك در كعبه بُوَد راز بقا
در مقام اينك نماز عشق ساز
رازها پرداز بهر چاره ساز
روح تو اينك خدايي گشته است
فارغ از بي محتوايي گشته است
پس كنون درياب خود اين راه را
با خشوع برگير اين درگاه را
بارالها درد من هجران توست
ذرّه ذرّه هستيم خواهان توست
اي اميد نااميدان اي خدا
ده وجود ناتوانان را شفا
يا كريم العفو احسانم نما
روح و جانم را ز غفران ده صفا
يا عظيم و يا غفور يا رحيم
دور سازم بارالها از حجيم
ربّنا اغفر بر زبان ما روان
از تو مي خواهيم نيرو و توان
164 |
راز عشق
كعبه اي مأمن عشق الله
ياد تو خاطره بسم الله
رهروان گرد تو پرواز كنند
تا كه خود را به تو دمساز كنند
همه لبيك كنان در حركت
تا بيابند ز هستي بركت
اشك ريزان به تو مي انديشند
اين چه حالي است ؟ كه دور از خويشند
از كنار حَجَر ( 1 ) آغاز سلام
بعد از آن ركن يماني به تمام
ركن غربي و عراقي در پيش
در همين حال فراغم از خويش
فارغم از خود و دنياي خودم
غرق در خاطر و رؤياي خودم
اي خدا كعبه دل جاي تواست
روح و جانم همه مأواي تواست
هفت دور ملكوتي است طواف
كه كند هر كسي با خويش مصاف
جنگ با خويش جهاد كبري است
اين براي همه كس بس اولي است
از صفا ره به سوي مروه بري
گويي از بودن خود بي خبري
بازگردي زره مروه دگر
به صفا مي بري ره بار دگر
هفت بارت شده اين ره تكرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منظور حجر الاسود است .
165 |
كه نشايد بروي غافل وار
چون رسي بر لب زمزم به سرور
مي شوي از سر خود خواهي دور
در برِ حِجر ( 1 ) چو هاجر صفتان
با خدا باش و كلامش مي خوان
واجب آنست كه در پشت مقام
تو نمازي بگزاري چو امام
عرفاتست شكوه عرفان
تو بينديش به اصل ايمان
مشعر آن دشت پر از رمز وجود
بهر ما خاطره اي زيبا بود
در مني دل ز تمنّا بردار
هستي خويش در اين ره بسپار
زائران حرم پاك خدا
اي همه پاكدل از سعي صفا
لب گشوديد به لبيك خدا
نشويد از در اين دوست جدا
غم خود بر در الله بريد
مگر از راز رهش بي خبريد ؟
خود به درياي وجودش سپريد
به خدا زين ره و دريا ، نَبُريد
دل من ياد تو را كرده خدا
نشوم لحظه اي زين ياد رها
جاي ، جاي حرمت با تفسير
شده بر قلب و وجودم تصوير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منظور حجر اسماعيل است .
166 |
وصف الحال حجاج
هاجر صفتان لطف خدا يافته اند
از مروه جان تا به صفا تاخته اند
در چشمه پر شكوه آب زمزم
عشقي ابدي ز بهر خود ساخته اند
در طوف طواف حاجيان مي گفتند
لبيك خدا و زنگ دل مي شستند
در پهنه بي كران بيت معبود
خاك ره دوست با مژه مي رفتند
در حِجْر ( 1 ) چه مهجور و پريشان حالم
هاجر صفتم ز سوز دل مي نالم
در محضر الله به لطف سبحان
با دور شدن ز خود بسي خوشحالم
كعبه
دلاور بزرگي شوب
در ميانِ پهن دشت اين جهان * * * در وراي اين زمان و اين مكان
در فراسويِ نگاهِ اين بشر * * * آدمِ وامانده ترس و خطر
در كنارِ خيمه فرعونيان * * * در كنارِ خانه ديو و ددان
در جوارِ خانهِ زندانِ و تن * * * خانه تو خانه هاي ما و من
آدمِ فرسوده از رنج نفاق * * * خانه اي مي جست اندر كوه قاف
تا در آن خانه بگريد بهر خويش * * * از براي غربتش در جمع و كيش
بغضِ او سنگين تر از سنگين بود * * * چونكه دوستش دشمنِ بد كين بود
خسته از رنجِ زمان اندر زمين * * * گريه مي كرد تا كه يابد غير از اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منظور حجر اسماعيل است .
167 |
در پي يار عزيزي بود او * * * تا بگويد حيله مكر و عدو
در زمين مي گشت تا يابد نشان * * * خانه اي از دوستِ خوبِ آسمان
آدمي در جستجوي كعبه بود * * * چونكه لبريز از غم و از غصّه بود
خانه اي تا دردِ دل را وا كند * * * غير از اين خانه در او نجوا كند
جبرئيل آمد از ربّ كبير * * * اي خليل دستانِ دوستم را بگير
بنده ام اندر زمين جامانده است * * * در ميانِ خصم تنها مانده است
بازوي همّت ببند و كار ساز * * * خانه اي ديگر برايِ او بساز
تا در آن خانه رها از فوت و فن * * * حيله هاي خصم را گويد به من
كعبه حق اين چنين بُنياد شد * * * بنده عاشق بسي دلشاد شد
چونكه يارش در كنارش خانه داشت * * * با نزولش دفترِ عشق را نگاشت
كعبه يعني قبله گاه عاشقان * * * عاشقانِ رسته از بند جهان
هست كعبه قبله گاهِ خواستن * * * خواستنِ حق غير حق پيراستن
كعبه يعني عشقِ انسان در جهان * * * كه فرو افتاده است از آسمان
هست كعبه خانه امنِ زمين * * * زادگاهِ عشق امير المؤمنين ( عليه السلام )
كعبه باشد خانه فخر جهان * * * چون خدا را در زمين سازد عيان
كعبه يعني نقطه ثِقل شرف * * * حافظِ امنِ جهان از هر طرف
« ك » كعبه يعني كلّ اين جهان * * * سايه ربّ است در اين لا مكان
(عليه السلام) كعبه معني عبد و عبيد * * * عاشق و معشوق از او آمد پديد
« ب » كعبه بنده او باش و بس * * * چون به غير او نداري دادرس
« هـ » كعبه يعني هر آنچه كه هست * * * در جوارِ قدرت حق نيست است
كعبه باشد يادگار بوالبشر * * * كشتي امنِ سفر در هر خطر
خانه كعبه سيادت مي كند * * * حجّ او دين را حفاظت مي كند
عشقِ حق از حجّ او آيد پديد * * * چونكه دل قفل است و آن باشد كليد
عشق بازي را طريقت لازم است * * * هر طريقت را شريعت لازم است
هست كعبه خطِّ سير اين جهان * * * مبدأ شرع و شروع تا آسمان
كعبه يعني قبله گاه مسلمين * * * قطعه اي از عرش در نافِ زمين
168 |
حجّ او درسِ برابر مي دهد * * * سعي او بويِ برادر مي دهد
در صفا و مروه اش حاجي شوي * * * چونكه از خود بگذري ناجي شوي
عشق كعبه ست اين كه غوغا مي كند * * * محشري هر ساله برپا مي كند
نامِ او دل را مُعطّر مي كند * * * عاشقِ اسلام و رهبر مي كند
كعبه درس عشق بهتر مي دهد * * * دلِ بَرَد آنچه دلاور مي دهد
* پي نوشتها :