بخش 3

1 ـ حضرت حمزه ( علیه السلام )


47


ميقات حج - سال هشتم - شماره سي و يكم - بهار 1379

تاريخ و رجال


48


حضرت حمزه در جنگ اُحد

محمّد صادق نجمي

در شماره هاي پيشين ، مطالبي درباره فضايل حضرت حمزه ( عليه السلام ) و شخصيّت معنوي آن بزرگوار از ديدگاه قرآن و حديث و نيز در مورد دفاع آن حضرت از اسلام و جانفشاني اش در صحنه هاي مختلف ، به ويژه از نقش او در جنگ بدر آورديم . و اينك در اين بخش از بحث ، از حضور آن حضرت در جنگ بدر و كيفيّت شهادتش سخن مي گوييم :

از آنجا كه ارزيابي اهمّيت اين حضور ، نيازمند بيان چگونگي جنگ اُحد مي باشد ، پيش از بيان اصل موضوع ، به ابعاد اين جنگ ، به طور اجمال مي پردازيم :

احد كجاست ؟ !

كوه اُحُد ، كه جنگ مهمّ اسلام و شرك در دامنه آن رخ داد ، يكي از كوه هاي بسيار مهمّ و مشهور مدينه است و در پنج كيلومتري شمال شرقي اين شهر قرار دارد .

اُحد گرچه از ديگر كوه ها جدا و مستقل است ، ليكن به صورت سلسله جبالي با ده ها هزار كيلومتر طول و دو هزار كيلومتر عرض ، طولاني ترين كوه در جزيرة العرب محسوب مي شود .

نامگذاري اين كوه به « اُحد » ؟ !

در تسميه و نامگذاري اين كوه به احد ، نظريه هاي گوناگون نقل شده است ،


49


ولي مناسبترينش آن است كه اين كوه را ، چون متوحّد و مستقل از كوه هاي ديگر است ، اُحُد خوانده اند .

فضيلت اُحد :

1 ـ روشن است كه آنچه در فضيلت مدينه گفته اند ، شامل اُحد نيز هست ؛ از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) احاديث فراوان درباره فضيلت مدينه نقل شده است ؛ مانند : تفضيل و برتري اين شهر بر ديگر شهرها . دعا كردن آن حضرت بر مردم اين شهر . استشفا با خرماي آن و حرم بودن مدينه و نهي از صيد حيوانات و قطع درختان آن .

چون اُحد در داخل محدوده مدينه است ، مشمول همه اين فضايل نيز خواهد بود ؛ زيرا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « مدينه از عير تا ثور حرم است . » ( 1 ) و ثور كوهي است كه در پشت كوه اُحد قرار گرفته و اين حديث در واقع بيانگر حدّ شرقي و حدّ غربي مدينه مي باشد .

2 ـ احد كوهي است كه ما را دوست مي دارد . . .

گذشته از فضايل عمومي ، كه درباره كوه احد اشاره كرديم ، درباره اين كوه به طور خاصّ نيز فضايلي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل گرديده كه يكي از آنها چنين است :

« هذا جَبَلٌ يُحِبُّنا وَنُحِبُّهُ » . ( 2 )

« اين ( اُحد ) كوهي است كه ما را دوست مي دارد و ما هم آن را دوست مي داريم . »


درمفهوم اين حديث توجيهات مختلفي ذكر شده و بهترين توجيه آن است كه اين جمله مجازي است و مضاف در آن حذف شده است ؛ مانند « واسئل القرية » و مراد از اُحد اهل آن است ؛ يعني افرادي كه در كنار اين كوه به شهادت رسيده اند و پيكر خونين آنها در دامنه اين كوه به خاك سپرده شده ، ما را دوست مي دارند و ما هم آنها را دوست مي داريم و بر شهادت و از خودگذشتگي آنان ارج مي نهيم و مسلمانان نيزبايدبه پيروي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تا قيامت در حفظ اين ارزش معنوي كوشا باشند .

اين معني ، با توجّه به اينكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين جمله را پس از جنگ احد و به هنگام مراجعت از سفر حج ( 3 ) و در مراجعت از جنگ خيبر ( 4 ) فرموده است مناسب به نظر مي رسد .

قبر هارون در اُحد ؟ !

ابن شبه حديثي نقل مي كند كه در آن آمده است : حضرت موسي همراه برادرش هارون به قصد زيارت خانه خدا حركت كردند و چون به منطقه مدينه رسيدند ، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « المَدِينَةُ حَرَمٌ ما بَيْنَ عَيْر اِلي ثور لا يُخْتلي خَلاها وَلا يُنْفَرُ صَيْدُها وَلا يُسْقَطُ نُقَطَها اِلاّ مَنْ أَشادَ بِها . . . » مشروح اين حديث را در مقاله اي با عنوان « صحيفه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) قديمترين سند حديثي » ، در شماره سوّم فصلنامه تخصصّي علوم حديث ، از منابع شيعه و اهل سنّت آورده ايم .

2 ـ صحيح بخاري ، حديث 1411 ، 2736 و 3187 ؛ صحيح مسلم ، حديث 1392 ، باب « اُحد جبل يحبّنا ونحبّه » ؛ ابن شبه تاريخ المدينه ، ج1 ، ص81

3 ـ ابن شبّه ، تاريخ ابن شبّه ، ج1 ، 80 ـ 79

4 ـ ابن شبه ، تاريخ ابن شبّه ، ج1 ، 80 ـ 79


50


ترس يهود ! در خارج شهر و در كوه احد به استراحت پرداختند و اين در حالي بود كه هارون سخت مريض بود و از دنيا رفت و موسي ( عليه السلام ) پيكر او را در همانجا دفن كرد . ( 1 )

سمهودي پس از نقل گفتار ابن شبّه مي گويد : در كوه احد درّه اي است معروف به درّه هارون و عوام الناس خيال مي كنند قبر هارون در انتهاي آن است ! سمهودي سپس اين مطلب را تضعيف مي كند و مي گويد : « وَهُوَ بَعيدٌ حِسّاً وَمَعْنيً » . ( 2 )

گفتني است در اين اواخر در بعضي از كتابهاي فارسي كه از اين قبر خيالي ( طبق نظريه سمهودي ) سخن به ميان آمده ، به هنگام استنساخ و چاپ ، كلمه « قبر » به « قبّه » تبديل شده است و چون « قبّه » و « بقعه » داراي يك مفهوم اند ، به تدريج همان كلمه بقعه را به كار برده اند و لذا براي بعضي از نويسندگان اين ذهنيّت به وجود آمده است كه « هارون » در كوه احد داراي « بقعه » و گنبد و بارگاه است . كه اگر اصل موضوع و دفن شدن وي در اين كوه صحّت داشته باشد ، اينك بعد از هزاران سال از اين قبر و از اين بقعه نام و نشاني وجود ندارد .

اينگونه است كه بعضي از مطالب تاريخي ، ناخودآگاه در مسير تحريف قرار مي گيرد .

حركت مشركين به سوي مدينه

به طوري كه در شماره بيست و نهم فصلنامه آورديم ، مشركان مكّه پس از جنگ بدر ، به سرپرستي ابوسفيان ، تصميم گرفتند تا همه قواي خود را متمركز كنند و خود را از قيد آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند . در ضمن به دردهاي عميق خود كه از كشتگان و اسراي جنگ بدر در دل داشتند التيام بخشند و بر همان تصميم در سال سوّم هجرت و يكسال پس از جنگ بدر ، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهي ابوسفيان به همراه پانزده نفر از زنان قريش به سرپرستي هند همسر ابوسفيان و با دويست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوي مدينه حركت كردند . آماده شدن قريش را عباس عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به وي گزارش داده بود و رسول الله در انتظار چنين حمله اي به سر مي برد ولي تا جهت حمله قريش مشخّص نشده بود ، آن حضرت از مدينه خارج نشد .

روز چهارشنبه سيزده شوال ، نيروي مشركان خود را به كنار اُحد رسانيد و در دامنه اين كوه ، در ميان نخلستان ، در محلّ مسطّحي و در كنار درّه اي كه مي توانست در شرايط سخت براي آنان مأمني باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، ج1 ، ص85

2 ـ سمهودي ، وفاء الوفا ، ج3 ، ص930


51


فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از اقامه نماز جمعه ، همراه هزار نفر به سوي احد حركت كرد . عبدالله بن اُبيّ سركرده منافقين ، با سيصد نفر از همفكرانش از ميانه راه برگشت و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با هفتصد نفر كه صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر كماندار و تيرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گرديد و چند نفر نوجوان را به خاطر كمي سنّشان از حضور در جنگ منع كرد .

چون مجاهدان به اُحد رسيدند ، پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به فرماندهي عبدالله بن جبير بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشيم و چه در حال شكست ، شما در جاي خود استوار بمانيد حتّي اگر ببينيد اجساد ما در روي زمين مانده و يا دشمن ما را به درون مدينه راند و يا ما دشمن را تا مكّه عقب رانديم شما از جاي خود حركت نكنيد ( 1 ) آنگاه به لشكريان دستور داد : تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نكنيد .

جنگ اُحد در مرحله نخست :

جنگ اُحد كه روزشنبه 15 شوّال رخ داد ، در دو مرحله مختلف انجام گرفت ؛ در مرحله اوّل قريش شكست خوردند و در مرحله دوم شكست نصيب مسلمانان شد .

جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قريش پشت سر هم وارد ميدان شدند كه يكي پس از ديگري به هلاكت رسيدند و اين موضوع موجب تضعيف روحيه آنان گرديد . سرانجام ناگزير به حمله عمومي شدند و جنگ به اوج خود رسيد ، به طوري كه هند و ديگر زنان قريش كه از زيبايي و آرايش برخوردار بودند ، براي تشويق مشركين وارد معركه شدند و در ميان صفوف مي چرخيدند و دف زنان و گريه كنان جنگ جويان خود را با اسم و رسم صدا كرده و كشته شدگان بدر را به ياد آنان مي آوردند .

كلماتِ : ننگ و شرف و حميّت و غيرت و . . . را با آهنگها و آوازهاي محرّك و حماسي مي خواندند و مشركان را بر حملات شديد و پايداري در مقابل مسلمانان تشويق مي كردند .

طبري مي گويد : در هنگامه جنگ تهاجمي ، عدّه اي از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علي بن ابي طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شكستند وتا آخر صفوف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن اثير ، كامل ، ج2 ، ص105


52


پيش رفتند ، در نتيجه خداوند مسلمانان را پيروز گردانيد و شكست قطعي را بر مشركان وارد آورد ؛ « وَقاتَلَ اَبودجانة حتّي أمعَن في النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعليّ بن ابي طالب في رجال من المسلمين ، فَأَنْزل الله نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسيوف حتّي كشفوهم وكانت الهزيمة لا شكّ فيها » . ( 1 )

و لذا كار بر قريشيان سخت گرديد و در تهاجم عمومي هم نتوانستند كاري از پيش ببرند و هزيمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و كوه ها پناه بردند و مقرّ خويش را بدون مراقب رها ساختند .

مرحله دوّم جنگ و علل شكست مسلمانان !

پس از شكست سختي كه بر قريش وارد گرديد ، صحنه جنگ دگرگون شد ؛ زيرا گروهي از مسلمانان كه هزيمت دشمن را ديدند ، به درون درّه اي كه مقرّ آنها بود حمله بردند و به جمع آوري غنيمت پرداختند . در اين هنگام گروه تيراندازان كه به دستور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در دهانه درّه پاس مي دادند ، علي رغم مخالفت فرمانده شان ، عبدالله بن جبير ، بجز ده تن ، به سوي مقرّ مشركان براي غارت غنائم پايين آمدند .

خالدبن وليد ، فرمانده اسب سوارانِ قريش از اين فرصت استفاده كرد و با همراهانش كوه را دور زد و عبدالله بن جبير را با ياران اندكش به سادگي از سرراه برداشت ، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلماناني را كه از همه جا بي خبر بر سر غنايم گرد آمده بودند به زير شمشير گرفت و از سوي ديگر زنان قريش صحنه گردان غائله شدند و از كوه سرازير گشته موها را پريشان و گريبان ها را چاك كردند و با پستان هاي برهنه و فريادهاي جنون آميز ، فراريان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد ! اين اوّلين عامل شكست مسلمانان بود .

دوّمين عاملي كه در شكست سپاه اسلام نقش داشت خبر كشته شدنِ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود . در گرماگرم جنگ و درگيري كه پيامبر مجروح شد و در گودالي افتاد ، « سراقه » فرياد برآورد : « محمّد كشته شد ! » اين خبر در ميان سپاه شرك و در جبهه پريشان مسلمانان به سرعتِ برق پيچيد و موجب شكست روحيه مسلمانان و تقويت روحي مشركان گرديد .

اينجا بود كه گروهي از مسلمانان دست به عقب نشيني زدند و فرارشان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبري ، ج2 ، ص376


53


شروع شد و به گفته « ابن عقبه » در ميان اين گروه آنچنان سردرگمي و از هم گسيختگي به وجود آمد كه به جاي دشمن به خودي ها حمله مي كردند و برادر مسلمان خود را مجروح مي ساختند . ( 1 )

مورّخان ، از جمله طبري صحنه اين مرحله از جنگ را چنين توصيف مي كند :

« مسلمانان با پديد آمدن شكست و شايعه كشته شدن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به سه گروه تقسيم شدند : تعدادي مجروح شده و از كار افتادند . بعضي استقامت ورزيدند تا به شهادت رسيدند و گروه سوّمي فرار كردند و جان به سلامت بردند ! ( وكان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً ؛ ثلث قتيل وثلث جريح وثلث منهزم ) . ( 2 )

و اين خلاصه اي بود از دورنماي جنگ اُحد . بديهي است اگر تمام مراحل و جزئيات آن نوشته شود ، كتاب مستقلي را به خود اختصاص مي دهد ، ولي ما با توجّه به موضوع مقاله و بر اساس گفتار مورّخان كه به هنگام هزيمت و شكست ، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند ، نكات حساس و برجسته اي از اين سه گروه را كه مي تواند مقدّمه بر هدف اصلي اين بحث ؛ يعني : « موقعيّت حضرت حمزه » و بيان كننده زواياي مختلف اين جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداكاري گروهي از اصحاب رسول خدا باشد ، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مي دهيم :

مجروحان جنگ اُحد

1 ـ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) :

پيشتر اشاره كرديم كه در جنگ احد تعدادي از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پيكار ادامه دادند و سرانجام از كار افتادند و به پشت جبهه انتقال يافتند و يا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند . امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان ، بجز تعدادي اندك ، در منابع تاريخي منعكس نشده و اين آثار ارزشمند تاريخ و زيباترين جلوه هاي شجاعت و ايثار در راه ايمان و عقيده ، به دست فراموشي سپرده شده است .

در رأس همه مجروحانِ جنگ احد بايد شخص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را نام برد ؛ زيرا آن بزرگوار در حالي كه فرماندهي عالي جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدايت و تعيين مي كرد ، حملات دشمن و دفاع سپاهيان اسلام را زير نظر داشت و خود نيز در حمله و دفاع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودي ، وفاء الوفا ، ج1 ، ص286

2 ـ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص377


54


شركت داشت و با شجاعت و شهامت غير قابل وصفي ، مي جنگيد . آنچنان جنگ كرد كه تيرهايش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گرديد . ( 1 )

ابن اسحاق در شهامت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي نويسد : آن حضرت هنگامي كه در ميان عدّه اي از صحابه در اثر شدّت جراحات بي حال افتاده بود ، گروهي از مشركان به سرپرستي خالدبن وليد از كوه بالا رفتند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با مشاهده آنان گفت : « أللّهمّ لا ينبغي لهُمْ أن يَعْلُونا » ؛ « خدايا ! سزاوار نيست كه مشركان در جايگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گيرند . » همين توجّه و گفتار رسول خدا موجب گرديد كه عدّه اي از مسلمانان به گروه مشركين حمله بردند و از كوه سرازير كردند و متفرقشان ساختند . ( 2 )

به هر حال در اوج شدّت جنگ ، يكي از مشركين به نام عبدالله بن قمئه رسول خدا را با سنگ مورد اصابت قرار دارد و در اثرِ آن ، پيشاني و بيني آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شكست و لب مباركش شكافت .

ابن اسحاق مي گويد در اين حال كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خون از صورتش پاك مي كرد ، چنين مي فرمود :

« كيف يفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبيّهم وهو يدعوهم الي ربّهم » . ( 3 )

« چگونه رستگار خواهند شد مردمي كه پيامبرشان به سوي خدا دعوت مي كند و آنان صورتش را به خونش رنگين مي سازند ! »

و بنا به نقل ابن هشام در اثر حمله عبدالله بن قمئه علاوه بر شكستن دندان رسول الله ، دو حلقه از حلقه هاي زره آن حضرت به گونه اش رفت ، ابوعبيده جرّاح آنها را در آورد و موجب كنده شدن دو دندان ديگر آن حضرت شد . ( 4 )

شدّت جراحات پيامبر را مي توان از دو مطلب زير به دست آورد :

وقتي جنگ پايان يافت ، امير مؤمنان با سپر خويش از مهراس ؛ آبي كه در گودي سنگ هاي كوه جمع شده بود ، مي آورد و به صورت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي ريخت و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) مي شست و چون با ريختن آب سيلان خون بيشتر شد ، فاطمه دخت پيامبر قطعه حصيري سوزاند و خاكسترش را روي جراحات گذاشت تا خون بند آيد . ( 5 )

پس از آرام شدن صحنه جنگ ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خواست فريضه ظهر را بجا آورد ليكن در اثر ضعف و جراحات ، نماز را نشسته خواند . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن اثير مي نويسد : « وقاتل رسول الله قتالا شديداً فرمي بالنبل حتّي فني نبله وانكسرت ستّه ؟ ؟ ؟ قوسه » ، كامل ، ج2 ، ص109

2 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص32

3 ـ همان ، ج3 ، ص28 ؛ وفاء الوفا ، ج1 ، ص290

4 ـ همان ، ج3 ، ص29

5 ـ البداية والنهايه ، ج4 ، ص29 ؛ ابن اثير ، ج2 ، ص109 ؛ صحيح بخاري ، ح3874 ؛ صحيح مسلم ، ح1790 ؛ طبقات واقدي ، ج2 ، ص34

6 ـ سمهودي ، وفاء الوفا ، ج1 ، ص294


55


2 ـ علي بن ابي طالب ( عليه السلام )

در جنگ اُحد ، دوّمين كسي كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حمايت و حراست نمود ، امير مؤمنان علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بود .

روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اينك به نقل بخشي از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند ، مي پردازيم و گفتني است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه ، به منابع اهل سنّت مي باشد .

در جنگ اُحد پرچم به دست علي ( عليه السلام ) است

در جنگ اُحد ، پرچمِ لشكر در دست امير مؤمنان ( عليه السلام ) بود ، ليكن در اثناي جنگ ، چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ديد كه پرچم كفر در دست شخصي از قبيله بني عبدالدار است ، فرمود : « نَحْنُ اَوْفي مِنْهُم » ؛ « ما ، در وفاي به عهد اولي تر از آنان هستيم . » ولذا پرچم را به مُصعب بن عمير ، كه او هم از قبيله « بني عبدالدار » بود ، تحويل داد و چون او به شهادت رسيد ، پرچم مجدداً در دست اميرمؤمنان ( عليه السلام ) قرار گرفت . ( 1 )

امير مؤمنان و پرچمداران كفر

به طوري كه پيشتر اشاره كرديم ، در مرحله اوّل جنگ ، كه ابتدا به صورت تن به تن بود ، تعداد هشت يا نُه تن از پرچمداران مشرك ، يكي پس از ديگري به هلاكت رسيدند و همين موضوع موجب ضعف روحيّه آنان و موجب شكست قطعي جبهه شرك گرديد . طبق نظريه مورّخان و محدّثان همه اين پرچمداران به وسيله امير مؤمنان ( عليه السلام ) كشته شدند .

ابن اثير مي گويد : « وَكانَ الَّذِي قَتَل أصحاب اللّواء عَلِيّ » ؛ « كسي كه در جنگ تن به تن ، همه پرچمداران را به قتل رسانيد ، علي بود . »

او تعداد اين پرچمداران را مشخص نكرده ، ولي در تفسير علي بن ابراهيم تعداد آنها نُه تن آمده و هر يك به نام مشخّص گرديده و چگونگي كشته شدنشان به دست آن حضرت ، به طور مشروح آمده است . ( 2 )

اوّلين و شجاعترين پرچمدار مشركان كه وارد صحنه شد ، طلحة بن عثمان بود . او فرياد برآورد :

« اي اصحاب محمّد ، به زعم شما خدا ، را با شمشيرهاي شما وارد دوزخ و شما را با شمشيرهاي ما وارد بهشت مي كند ، آيا در ميان شما كسي هست كه به شمشير من وارد بهشت شود يا مرا به دوزخ بفرستد ؟ »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص23 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص108

2 ـ قمّي ، تفسير ، ج1 ، ص113


56


در اين هنگام علي ( عليه السلام ) از صف بيرون آمد و در پاسخ وي گفت :

« به خدا سوگند اين من هستم كه تو را به جهنّم خواهم فرستاد ! »

آنگاه به طلحه حمله كرد و جنگ در بين آنان درگرفت . علي ( عليه السلام ) شمشير طلحه را با سپر رد كرد و بلافاصله پاي او را قطع نمود . طلحه به روي خاك افتاد ، او كه مرگ را با چشم خود مي ديد ، عورتش را آشكار ساخت و با عجز و لابه ، به علي ( عليه السلام ) گفت : اي پسر عم ، ( 1 ) تو را به خدا سوگند دست از من بدار ! علي ( عليه السلام ) به سوي لشكر برگشت و رسول خدا بر اين پيروزي تكبير گفت ، آنگاه فرمود : اي علي ، چرا دشمنت را نكشتي ؟ عرض كرد : چون او عورتش را آشكار كرد و مرا سوگند داد ، من هم شرم كردم به سوي او برگردم . ( 2 )

ابن كثير دمشقي پس از نقل اين ماجرا مي گويد : در دوران زندگي امير مؤمنان ( عليه السلام ) اين عملكرد مكرّر اتّفاق مي افتاده است ؛ زيرا در جنگ صفين آن حضرت وقتي به بسربن ارطاة حمله كرد ، او هم عورتش را هويدا ساخت و علي ( عليه السلام ) از كشتن وي منصرف گرديد و همچنين از كشتن عمروبن عاص هم آنگاه كه عورتش را آشكار كرد ، خودداري نمود . ( 3 )

يا علي به پيش !

علي در مقابل دشمن بود كه رسول خدا از كنار پرچم انصار بدو پيام فرستاد : « أن قدّم الراية » ، به پيش بتاز . علي ( عليه السلام ) در حالي كه اين شعار حماسي را مي داد ، خود را به صفوف دشمن زد : « أنا ابوالقُصّم مَن يُبارزني » ؛ « منم دشمن شكن ، كيست كه به مبارزه من آيد ؟ » در اين هنگام ابوسعيد كه پرچم دشمن به دست او بود ، فرياد زد : « اي دشمن شكن اگر مبارز مي خواهي من ! » مبارزه آن دو ، در ميان دو صف شروع گرديد و شمشيرها بالا رفت و سرانجام علي ( عليه السلام ) او را از پاي درآورد . ( 4 )

لا فتي إلاّ علي

از حوادث مهمّ و نادر ، كه محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شيعه از جنگ احد نقل كرده اند ، اين است كه در وضعيّت سخت و آنگاه كه عقب نشيني و فرار اصحاب رسول خدا به وقوع پيوست ، گروهي از مشركين به قصد جان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به آن حضرت يورش بردند . رسول خدا به امير مؤمنان دستور داد « احمل عليهم فَفَرِّقهم » ؛ « از حمله آنان جلوگيري كن » . امير مؤمنان حمله كرد ، تعدادي از آنها را كشت و برخي را مجروح

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تعبير پسر عمّ براي جلب ترحّم بوده است .

2 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص24 ؛ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص374 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص106

3 ـ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20

4 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص24 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20


57


كرد و بقيّه متفرّق شدند . بلا فاصله گروه ديگر حمله كردند . باز رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « يا عَلِي احمل عَلَيهم فَفَرِّقهم » . اين موضوع تكرار شد و امير مؤمنان ( عليه السلام ) در هر حمله گروهي را مي كشت يا مجروح مي ساخت . در اين ميان شمشير آن حضرت شكست و به سوي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برگشت و عرض كرد يا رسول الله انسان با شمشير مي جنگد و اينك شمشير من شكست . رسول خدا شمشير خود « ذوالفقار » را به علي ( عليه السلام ) داد و او با همين شمشير از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دفاع مي كرد و دشمن را پراكنده مي نمود . تا اينكه جراحات فراواني بر پيكرش وارد شد ، به حدّي كه قيافه اش شناخته نمي شد . جبرئيل نازل شد و به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : « هذه المواسات » ؛ اين است عاليترين نمونه مواسات كه علي انجام داد . رسول خدا فرمود : « إنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ » ؛ « او از من است و من از او . » جبرئيل عرض كرد : « وَأَنَا مِنْكُما » ؛ « من هم از شمايم . »

در اينجا بود كه صداي منادي در فضا پيچيد : « لا سَيفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتي اِلاّ عَلِيّ » . ( 1 )

طبري اين حادثه را در مرحله اوّل جنگ اُحد دانسته است ولي متن روايت كه صدوق از امام صادق ( عليه السلام ) نقل نموده صريح است كه اين حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنكه عدّه اي از صحابه فرار نمودند ، واقع شده است .

مرحوم صدوق پس از نقل اين روايت مي گويد : گفتار جبرئيل « وأنا منكما » تمنّي و آرزو است از سوي جبرئيل كه او هم با پيامبر و علي ( عليهما السلام ) باشد واگر او در مقام و فضيلت بالاتر از آن دو بزرگوار بود ، چنين آرزو را نمي كرد و نمي خواست از مقام والا و ارجمندش تنزّل نمايد . ( 2 )

ابن ابي الحديد پس از نقل اين حادثه تاريخي مي گويد : اين خبر از اخبار و احاديث مشهور است كه عدّه زيادي از محدّثان « اهل سنّت » آن را نقل نموده اند و من از استادخودم عبدالوهاب درباره صحّت و سقم آن سؤال كردم ، او پاسخ داد : « هذا خبرٌ صحيح » ؛ بدو گفتم اگر اين خبر صحيح است ، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نياورده اند ؟ ! در پاسخ من گفت : « كَمْ قَدْ أهمَلَ طامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِيحة » ؛ « صاحبان صحاح ششگانه خبرهاي صحيح بي شماري را در كتابهاي خود نياورده اند ، اين خبر هم يكي از آنها است . » ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص43 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص107 ؛ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص377

2 ـ علل الشرايع ، ص7

3 ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، باب 9 ، ص251


58


علي ( عليه السلام ) وبيش از هفتاد زخم

طبيعي است كسي كه همچون او وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نيزه داران و تيراندازان و شمشير زنان را در هم بشكند ، از آسيب دشمن در امان نخواهد بود ولو اشجع الناس ، علي ، امير مؤمنان باشد .

پيشتر اشاره شد كه به هنگام دفع حملات مكرّر دشمنان ، آنگاه كه جان رسول خدا را هدف قرار داده بودند ، چنان مجروح شد كه لخته هاي خون چهره اش را فراگرفت و قيافه اش شناخته نمي شد .

و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ يكي از سران يهود ، كه از تحمّل حوادث و سختي هايش در دوران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سخن مي گفت ، چنين فرمود :

« وَقَدْ جُرِحْتُ بَينَ يَدَي رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) نَيِّفاً وَسَبْعِينَ جُرْحَةً » ؛ « در جنگ احد ، آنگاه كه گروهي از مهاجرين و انصار با فرياد « محمّد كشته شد » به مدينه عقب نشيني كردند ، من در كنار رسول خدا بودم و بيش از هفتاد زخم بر پيكرم وارد شد . آنگاه پيراهن خود را كنار زد و دست به جاي زخمها گذاشت و فرمود : اين است اثر آن زخمها . » ( 1 )

مأموريت پس از جنگ :

از ويژگي هاي امير مؤمنان ( عليه السلام ) ، در كنار جانفشاني و مبارزه با دشمن ، مراقبت شديد آن حضرت از جان رسول خدا و انجام وظايفي بود كه خود آن حضرت تشخيص مي داد و يا از ناحيه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به انجام آن مأمور مي گرديد .

اين موضوع را مي توان در موارد متعدّد ؛ از جمله در جريان تلخي كه براي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيش آمد ، مشاهده كرد ، آنگاه كه امير مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه گرديد پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با بدن مجروح به داخل گودالي كه دشمن تعبيه كرده بود افتاد . بي درنگ خود را به كنار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسانيد و دست و بازوي آن حضرت را گرفت و زبير هم به كمك او شتافت تا رسول خدا را به پشت جبهه منتقل كردند .

و آنگاه كه جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور ( مهراس ) آب آورد تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از جنگِ چند ساعته و خونريزي شديد ، رفع تشنگي كند و چون پيامبر در آن آب احساس كهنه بودن كرد و از خوردن آن امتناع ورزيد ، امير مؤمنان ( عليه السلام ) به كمك همسرش زهرا ( عليها السلام ) سر و صورت پيامبر را با آن شستوشو داد و لخته هاي خون را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صدوق ، خصال ، ج2 ، ابواب السبعه ؛ بحار ، ج38 ، ص170 ، ح1


59


چهره اش زدود ( 1 ) و آنگاه كه دشمن قصد حركت كرد ، رسول خدا به امير مؤمنان مأموريت داد تا آنها را تعقيب كند و حركتشان را زير نظر بگيرد و خطاب به وي فرمود : اي علي ، مراقب دشمن باش ، اگر ديدي كه آنها به شترها سوار شده و اسبها را يدك مي كشند ، معلوم است كه مي خواهند به مكّه برگردند و اگر ديدي كه سوار اسبها شده و شترها را به همراه مي برند قصد حمله به مدينه را دارند و به خدا سوگند در اين صورت آنها را ريشه كن خواهم كرد !

امير مؤمنان در آن وضعيت حسّاس و با بدن مجروح و خسته ، اين مأموريت را انجام داد و به سوي رسول خدا برگشت و گفت : يا رسول الله ، دشمن سوار بر شترها در حركت هستند و معلوم شد كه مي خواهند به مكّه مراجعت نمايند . ( 2 )

3 ـ طلحة بن عبيد الله

در منابع تاريخي آمده است : طلحة بن عبيدالله از صحابه و ياران معروف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در جنگ احد جانفشاني ها نمود و مجروح گرديد .

از انس بن مالك نقل شده است كه به هنگام هزيمت و عقب نشيني گروهي از مسلمانان كه مشركين جرأت يافتند و حملات خود را شدّت بخشيدند و به پيكر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جراحات متعّددي وارد گرديد ، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تير قرار داد . در اين هنگام در كنار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تنها دو نفر از صحابه بودند كه دفاع از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها سهل ابن حنيف و طلحه بودند كه خود را سپر وجود رسول خدا قرار دادند و تيرها را به جان خريدند و مانع اصابت تير به پيكر پيامبر شدند . در اين حال تيري به دست طلحه اصابت كرد و رگ او را بريد و او تا آخر عمر از كار افتاد ؛ « فَرُميَ بِسَهْم فِي يَدِهِ فيبت » . ( 3 )

4 ـ عبدالرحمان بن عوف

ابن هشام مي گويد : يكي از تاريخ دانان نقل كرد كه در جنگ احد بيش از بيست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گرديد و در اثر تيري كه بر دهانش اصابت نمود ، دندانش شكست و همچنين در اثر زخمها و تيرهايي كه به پاهايش وارد گرديد ، يكي از پاهايش فلج شد و از كار افتاد . ( 4 )

و اين بود چند تن از زخميهاي جنگ احد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح بخاري ، كتاب المغازي ، ح3874 ؛ صحيح مسلم ، كتاب الجهاد ، باب غزوة اُحد ، ح1790

2 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص38

3 ـ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص381 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص110

4 ـ ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص20


60


فراريان

{  إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد . . . }

به طوري كه پيشتر اشاره كرديم ، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شكستگي كه بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر كشته شدن رسول خدا در ميان هر دو جبهه پيچيد ، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند :

الف : مجروحان ،

ب : فراريان ،

ج : شهيدان .

در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان ، تعدادي از مجروحان را معرّفي كرديم .

و اما فراريان :

مسأله فرار تعدادي از مسلمانان ، يكي از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شكست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار مي آيد ؛ زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان ، مقاومت مي كردند و همانند تيراندازان ، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمي دادند ، شكست اوّليه مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مي شد و پيروزي را به دست مي آوردند . مي توان گفت ضربه اي كه از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد ، كمتر از ضربه تيراندازان نبود كه در اثر تخلّف از دستور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و سرپيچي از فرمان عبدالله بن جبير به مسلمانان وارد كردند .

از اين جهت است كه قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّي و با لحن نكوهش آميزي مطرح نموده است : { إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ } ؛ ( 1 ) « به خاطر بياوريد هنگامي را كه در كوه بالا مي رفتيد و در بيابان پراكنده مي شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمي كرديد و پيامبر از پشت سر شما را صدا مي زد . . . » : « إليّ يا عبادَ الله ، إليّ يا عبادَ الله » .

گرچه در كنار اين نكوهش و ملامت ، آنان را به كلّي مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است ؛ { وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللهُ ذُو فَضْل عَلَي الْمُؤْمِنِينَ } ( 2 ) به هر حال همانگونه كه قرآن اشاره مي كند ، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگراني بر فراريان حاكم بود كه به چپ و راست و پشت سرشان توجّهي نداشتند ، فقط در فكر جايي بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضي از آنان به داخل مدينه و بعضي ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران : 153

2 ـ آل عمران : 152


61


به تپه ها و درّه هاي اطراف اين شهر گريختند .

و در ميان كساني كه به زير سنگهاي كوه احد فرار كرده بودند ( اصحاب الصخره ) ، كساني بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشكار نمودند و چنين گفتند : « ليتَ لَنا رَسُولا اِلي عَبدالله بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبي سفيان » ؛ ( 1 ) « كاش كسي داشتيم و به نزد عبدالله بن اُبيّ ، سردسته منافقين ، در مدينه مي فرستاديم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد . »

و بعضي از آنها ، همراهان خود از مهاجرين را اينچنين مورد خطاب قرار دادند : « يا قَوم اِنَّ مُحمداً قَد قُتل فَارْجَعُوا اِلي قَومِكُم قَبلَ أن يَأتُوكُم فَيَقْتُلُوكُم » ؛ ( 2 ) « دوستان ! اينك كه محمّد كشته شد ، شما هر چه زودتر به سوي قوم و قبيله خود ، قريش ، برگرديد ! پيش از آنكه شما را از دم شمشير بگذرانند . »

طبق نظريه دانشمندان ، تفسير آيه شريفه {  وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ } ( 3 ) در همين زمينه و در نكوهش اين عده نازل گرديد . ( 4 )

اينجا بود كه انس بن نضر ، با اينكه در كنار فراريان بود ، هيجان زده مورد خطابشان قرار داد : « يا قَومِ إن كانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل » ؛ « اگر محمّد كشته شد خداي او كه زنده است . » برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد ! آنگاه گفت : خدايا ! من از آنچه اينها مي گويند تبرّي مي جويم و در پيشگاهت اعتذار مي كنم . « أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيكَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء » .

تعداد فراريان جنگ احد

مورّخان درباره تعداد فراريان ، نظريات مختلفي آورده اند :

1 ـ ابن واضح يعقوبي مي نويسد : به هنگام فرار مسلمانان ، در نزد رسول خدا ، تنها سه نفر باقي ماند : علي ، طلحه و زبير . ( 5 )

2 ـ ابن كثير دمشقي مي نويسد : بعد از فرار مسلمانان ، در كنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند ، ليكن با شنيدن صداي آن حضرت : « اِلَيَّ عِبادَ الله » ، سي نفر به سويش برگشتند . ( 6 )

3 ـ واقدي نوشته است : « وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول الله أربعة عَشَر رَجُلا . . . » چهارده نفر جزو فراريان نبودند ، آنها استقامت ورزيدند و در كنار رسول خدا ماندند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص382 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23

2 ـ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص382 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23

3 ـ آل عمران : 144

4 ـ طبرسي ، مجمع البيان ، ج2 ، ص512 ؛ سيوطي ، درّ المنثور ، ج2 ، ص80

5 ـ يعقوبي ، تاريخ ، ج2 ، ص47

6 ـ ابن كثير ، ج4 ، ص23


62


وي آنگاه توضيح مي دهد كه از اين چهارده نفر ، هفت تن از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بود : علي ، ابوبكر ، عبدالرحمان بن عوف ، سعد بن ابيوقّاص ، طلحه ، زبير ، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب ، ابودجانه ، عاصم ، حارث ، سهل بن حنيف ، سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير در شمار انصار بودند . ( 1 )

ابن ابي الحديد پس از نقل گفتار واقدي مي نويسد : با اينكه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند ، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند . واقدي نوشته است : او هم از فراريان است ولي ابن اسحاق وبلاذري او را از كساني شمرده اند كه ثابت ماندند ، ولي درباره ابوبكر ، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند كه او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگي نقل شده و نه كشتن يك نفر از دشمنان ولي به هر حال خود ثبات قدم جهاد است و به تنهايي كافي است ؛ « وَإنْ لَم يَكُن نقلَ عنه قتل أو قتال والثبوت جهاد وفيه وحده كفاية » .

ابن ابي الحديد مي افزايد : وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند كه از صحابه در نزد رسول خدا ثابت نمانده است مگر شش نفر : علي ، طلحه ، زبير ، ابودجانه ، سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و بعضي از مورّخان شيعه هم نقل كرده اند كه از صحابه ؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابو بكر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده اند .

او همچنين مي افزايد : اكثر اصحاب حديث نقل كرده اند كه عثمان پس از سه روز بعد از جنگ ؛ به حضور رسول خدا آمد ، آن حضرت سؤال كرد : عثمان ! تا كجا رسيديد ؟ ( فرار كرديد ) عرض كرد : تا أعْرَض ، رسول خدا فرمود : « لقد ذهبتم فيها عُريضه » ؛ « خيلي گشاد رفتيد ! » . ( 2 )

نقد كلام ابن ابي الحديد :

خلاصه كلام ابن ابي الحديد درباره فرار و ثبات خلفاي سه گانه چنين است : « فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبكر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولي از نظر اهل سنّت جزو كساني است كه فرار نكرده و استقامت ورزيده است . »

اين گفتار ابن ابي الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبي كه او مطرح كرده ، به بيان و توضيح مي پردازيم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص20

2 ـ ابن ابي الحديد ، همان ، صص21 ـ 20


63


عثمان بن عفان

او در باره عثمان مي نويسد : همه راويان تاريخ و حديث ، بر اين نظريه هستند كه : عثمان در جنگ اُحد جزو فراريان بوده است ؛ « مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت » .

در تأييد گفتار وي ، نظريه بعضي از محدّثان و مورّخان را مي آوريم :

1 ـ امام المحدّثين ، بخاري ، در ضمن حديث مفصّلي مي نويسد : يك نفر مصري در مسجدالحرام به عبدالله بن عمر گفت : من از شما سؤالي دارم و آن اينكه : آيا اين مطلب درست است كه عثمان در جنگ احد فرار كرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت ؟ !

عبدالله بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه كرد : « أمّا فراره يَومَ اُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللهَ عَفي عَنْهُ وَغَفَرَ . . . » ( 1 ) جالب اين است كه : بخاري اين حديث را در باب « مناقب عثمان » و جزو فضائل او نقل كرده است .

2 ـ امام المورّخين ، طبري نوشته است : عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار ، به نام عقبه و سعد فرار كردند تا به « جعلب » ـ كه كوهي است در نزديكي مدينه ـ رسيدند و پس از سه روز كه در آنجا بودند ، نزد رسول خدا آمدند ؛ ( وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّي بلغوا الجعلب وأقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا » . ( 2 )

3 و 4 ـ همين مطلب را ابن اثير ( 3 ) و ابن كثير دمشقي ( 4 ) نيز نقل كرده اند .

عمر بن خطاب :

ابن ابي الحديد مي نويسد : « قد اختلف في عمربن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا ؟ ! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ . . . » ( 5 ) يعني تنها دو نفر از مورّخان ، بلاذري و ابن اسحاق ، معتقدند كه عمر بن خطاب در جنگ احد فرار نكرد ، و بقيه مورخان او را جزو فراريان شمرده اند .

جاي تعجّب است كه ابن ابي الحديد با آن غور و دقّتي كه در حوادث تاريخي و اقوال گذشتگان دارد ، چگونه در اين مورد غفلت كرده و اين مطلب را با اين وضوح ناديده گرفته است ! زيرا بر اساس نقل ابن هشام ، ابن اسحاق هم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان كرده است .

ابن هشام از ابن اسحاق نقل مي كند كه : انس بن نضر ، كه از كوه سرازير شد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بخاري ، الصحيح ، باب « مناقب عثمان » ، ح3495

2 ـ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص383

3 ـ ابن اثير ، كامل التواريخ ، ج2 ، ص110

4 ـ ابن كثير ، تاريخ ، ص28

5 ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص20


64


و قصد حمله به مشركين را داشت ، ديد كه عمر بن خطاب به همراه گروهي از مهاجران و انصار ، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه اي نشسته اند ، انس از آنها پرسيد : چرا در اينجا نشسته ايد ؟ ! گفتند : چه كنيم كه پيامبر كشته شده است ! انس گفت : پس از پيامبر زندگي به چه درد مي خورد ؟ ! برخيزيد شما هم در راه هدفي كه رسول خدا كشته شد ، بميريد . اين بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسيد . ( 1 )

اين متن را كه مورّخان معروف ، ابن اثير ( 2 ) و ابن كثير ( 3 ) هم نقل كرده اند ، گوياي اين واقعيت است كه بر خلاف آنچه ابن ابي الحديد گفته ، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بيان نموده است و به طوري كه در كلام واقدي پيشتر آمد ، او تعداد كساني را كه استقامت نموده اند ؛ اعمّ از مهاجرين و انصار ، چهارده نفر معرفي مي كند كه نام عمر در ميان آنها ديده نمي شود .

شواهد تاريخي ديگر نيز عدم پايداري عمر در جنگ اُحد را تأييد مي كند ؛ از جمله اين شواهد اين است كه در دوران خلافتِ وي زني مراجعه كرد و از بردهاي بيت المال كه در نزد وي بود ، درخواست نمود ، همزمان ، يكي از دختران عمر نيز بر وي مراجعه نمود و از بُردهاي بيت المال خواست . عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولي دختر خويش را رد كرد . اطرافيان عمر از عملكرد او تعجّب كرده ، اعتراض نمودند كه دختر تو نيز در اين بيت المال داراي سهم بود ، چرا او را مأيوس كردي ؟ !

عمر به اعتراض آنها چنين پاسخ داد :

« إنَّ أبا هذه ثبت يوم اُحد وأبا هذه فرّ يوم اُحد ولم يثبت » . ( 4 )

« آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد ؛ زيرا پدر او در جنگ اُحد فرار نكرد و استقامت ورزيد ولي پدر دختر من فرار نمود و پايدار نماند . »

با اين توضيح روشن شد كه در مقابل قدماي اهل سنّت تنها يك نفر ( بلاذري ) آن هم بنا به نقل ابن ابي الحديد ثبات و پايداري عمر را تأييد نموده است و اگر مورّخ ديگري با وي هم عقيده بود ، در منابع منعكس مي شد و خود ابن ابي الحديد هم از نقل آن امتناع نميورزيد .

ابوبكر :

ابن ابي الحديد درباره او مي نويسد : ميان روات اهل سنّت ، در پايداري و فرار نكردن او اختلاف نيست ، گرچه هيچ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « قال ابن اسحاق انتهي انس بن النضر الي عمر بن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبكم قالوا : قتل رسول الله ، قال : فماذا تصنعون بالحياة بعده . . . »

سيره ابن هشام ، چاپ دار احياء التراث العربي ، بيروت ، ج3 ، ص88

2 ـ ابن اثير ، تاريخ ، ج1 ، ص383

3 ـ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص28

4 ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص32


65


جنگي و يا قتل يكي از دشمنان به دست وي نيز نقل نشده است .

سپس مي افزايد : وامّا روات شيعه مي گويند : تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند كه فرار نكردند . به هر حال آنان ابوبكر و عمر را جزو فراريان مي دانند .

سزاست گفتار ابن ابي الحديد درباره ابو بكر را ، كه گفت : « وإن لم يكن نقل . . . » ، اينگونه اصلاح كنيم : « وإن لم يكن نقل عنه قتل أو قتال أو جرح » ، زيرا همانگونه كه قتل و قتالي درباره ابوبكر نقل نشده او از مجروحين و زخميهاي جنگ احد نيز معرفي نگرديده است .

در اثبات نظريه شيعه نيز كه ابوبكر را از فراريان مي دانند ، همان جمله اي كه خود ابن ابي الحديد نقل كرد و آن برگرفته از نظريه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است ، كفايت مي كند ؛ زيرا اگر كسي در چنان شرايط حساس و در اوج حمله دشمن ، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئي و منظر او باشد عاقلانه نيست كه در معرض هيچ حمله و دفاعي قرار نگيرد ، نه كسي را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر كسي زخمي وارد كند و نه زخمي بر او وارد شود ؟ !

تلاش براي رفع اين اشكال :

به نظر مي رسد براي رفع همين اشكال بوده كه حديثي بدين مضمون را نقل كرده اند :

« در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبكر كه در ميان مشركين بود ، به ميدان آمد . ابوبكر آماده گرديد كه به مبارزه فرزندش برود ولي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مانع او شد و خطاب به وي چنين فرمود : « شَمِّ سَيْفَكَ وَاَمْتِعْنا بِكَ » ؛ ( 1 ) « شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجودت بهره مند گردان ! » و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سلاح را كنار گذاشت ، نه تيري به سوي دشمن رها كرد و نه شمشيري به دست گرفت ! »

سه اشكال در اين حديث :

اگر اين حديث صحيح باشد ، به نظر ما با سه اشكال عقلي مواجه مي شود :

1 ـ در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن ، كه جز برانداختن اسلام و ريشه كن ساختن درخت توحيد هدفي نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، متصوّر نيست كه پيامبر اسلام به يكي از يارانش دستور دهد سلاح را كنار بگذارد و ساكت و آرام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن اثير ، كامل ، ج2 ، ص108 ؛ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص256


66


تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ عكس العملي از خود نشان ندهد ، در صورتي كه هر يك از صحابه ديگر را به نحوي تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مي نمود .

2 ـ در چنان وضعيتي كنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع ، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّي دشمن و منافي با حفظ جان وي خواهد شد .

3 ـ به فرض كه ابوبكر طبق دستور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از هر حركتي امتناع ورزيد و به حكم « شمّ سيفك » قتل و قتالي از وي سرنزد ، ولي اگر او در صحنه جنگ حضور داشت دشمن خونخوار از چه كسي دستور گرفته بود كه « شيموا سُيُوفَكُم » ؛ « چون به ابوبكر رسيديد شمشيرها را غلاف كنيد و بر وي آسيبي نرسانيد ؟ ! »

خلاصه اينكه : گذشته از دلايل حديثي ـ تاريخي ، اين دلايل و شواهد عقلي موجب شده است كه شيعه بگويد : ابوبكر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود .

حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ

يكي ديگر از فراريانِ جنگ احد ، حسان بن ثابت شاعر مخصوص رسول خدا است كه مورّخان درباره او ، افزون بر اصل فرارش ، نكته ظريفي نقل كرده اند و آن اينكه :

او به هنگام فرار از جبهه ، كه قصد مدينه را داشت ، در ميانه راه به قلعه اي كه « فارع » ناميده مي شد رسيد و متوجّه شد كه گروهي از زنان مدينه نيز در اين قلعه گرد آمده اند و منتظر نتيجه جنگ هستند . حسان وارد اين قلعه شد . در اين هنگام مردي يهودي كه از آنجا مي گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدينه را ديد ، در كنار دروازه قلعه ايستاد و با صداي بلند فرياد زد : « اَلْيَومَ بَطَلَ السِّحْر » ؛ « امروز سحر محمّد باطل شد . » اين بگفت و به داخل قلعه هجوم برد . صفيه عمّه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به حسان گفت : جواب اين يهودي را بده و از ورود وي جلوگيري كن . حسان گفت : « رَحِمَكِ الله يا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب » ، اگر از من مبارزه ساخته بود ، در كنار پيامبر مي ماندم و مي جنگيدم و به درون قلعه پناه نمي آوردم .

صفيه با شنيدن اين سخن ، خود شمشير برداشت و مرد يهودي را از پاي درآورد ، آنگاه به حسان گفت : لباس و سلاح او را برگير ، حسان گفت من نه نيازي به لباس او دارم و نه به سلاح او !


67


و بنا به نقلي ، رسول خدا در مقابل اين عمل صفيه سهمي بر وي اختصاص داد . ( 1 )

سمهودي اين جريان را از طبراني نقل كرده ، مي گويد طبراني و ديگر مورّخان اين حادثه را دليل اين مي دانند كه حسان آدم فوق العاده ترسو بوده است . ( 2 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يعقوبي ، تاريخ ، ج2 ، ص48

2 ـ سمهودي ، وفاء الوفا ، ج1 ، ص302



| شناسه مطلب: 83176