بخش 3

1 ـ حج در کتاب خداوند


5


ميقات حج - سال هشتم - شماره سي و دوم - تابستان 1379

اسرار و معارف حج


6


حج در كتاب خداوند ( 6 )

محمد علوي مقدم

مقاله زير ، ششمين و آخرين قسمت از مقالات « حج در كتاب خداوند » است كه توسّط محقّق ارجمند آقاي دكتر محمد علوي مقدّم به نگارش در آمده و با تحقيقي عالمانه به شرح و تفسير آيات مرتبط با حج پرداخته اند .

ضمن تشكر از نويسنده محترم ، توجه خوانندگان گرامي را به آخرين بخش آن جلب مي كنيم :

فاضل مقداد در بحث از آيه {  أَذِّنْ فِي النَّاسِ . . . } نوشته است : ( 1 )

برخي گفته اند : مورد خطاب آيه ، ابراهيم ( عليه السلام ) است و بعضي هم مورد خطاب را ، شخص حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) دانسته و براي تأييد اين سخن ، روايت زير را هم از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده اند :

« اِنَّ النَّبِيّ أَقامَ بِالمَدِينَة عَشَرَ سِنين لَمْ يَحج فَلَمّا نزلت هذِهِ الآية ، اَمَرَ رَسُول الله مُناديه اَن يُؤَذِّنَ في النّاس بِالحجّ . . . »

سيد هاشم بحراني ( بحريني ) نيز همين مطلب را نقل كرده ( 2 ) و افزوده است : پس از نزول اين آيه ، پيامبر ، دستور داد با صداي بلند آواز در دهند و اعلام كنند كه پيامبر در اين سال حج خواهد گزارد .

پيامبر گرامي چهار روز مانده از ماه ذي القعده ، از مدينه به قصد زيارت كعبه درآمد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كنز العرفان ، ج 1 ، ص 286

2 ـ البرهان ، ج3 ، صص 85 و 86 . سيد هاشم بحراني در آغاز بحث از اين آيه ، نوشته است : پس از فراغ از ساختن بيت ، خدا به ابراهيم دستور داد ميانِ مردم ندا دهد كه حج به جا آورند ؛ « فَقالَ يا رَبّ وَما يَبلغ صَوتي » ، « خداوندا ! صدايم به همه نمي رسد . » خداوند فرمود :

« عَلَيْكَ الأَذان وَعَلَيَّ الْبَلاغ » ؛ « از تو ندا كردن و از من رساندن . » سپس مطلب بالا را نقل كرده است .


7


و اعمال حج را به شيوه اي كه مسلمانان خوب فرا گيرند ، انجام داد .

نويسنده « مَسالِك الأَفْهام » نوشته است : ( 1 )

{  أَذِّنْ فِي النَّاسِ . . . } ؛ يعني « نادِ فِيهِمْ بِالْحَجّ » ؛ « آنان را دعوت به حج كُن . »

و افزوده است كه برخي از مفسّران معتقدند : مورد خطاب در آيه ، حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است ؛ زيرا آيه : {  وَإِذْ بَوَّأْنَا لاِِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ . . . } ( 2 ) نمي تواند دليل باشد بر اين كه : مخاطب ، ابراهيم ( عليه السلام ) است ؛ چون به گفته علاّمه فاضل جواد كاظمي ، نويسنده كتاب مسالك الأفهام :

« اِنَّ الْخِطابَ فِي الْقُرآن اِذا حَمَلَهُ عَلي اَنَّ مُحَمَّداً هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اَولي » .

پس مورد خطاب ، شخص حضرت محمد است ، با توجه به اين كه پيامبر گرامي ، پس از دو سال اقامت در مدينه ، به اين فرمان مأمور شده و از حضرت صادق ( عليه السلام ) هم روايتي در اين باره در كتاب كافي هست . ( 3 )

پس از نزول آيه {  أَذِّنْ فِي النَّاسِ . . . } پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم دستور داد : ندا در دهند كه پيامبر ، امسال حج به جا خواهد آورد .

{  يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق } ؛ ( 4 ) « از راه هاي دور ، به سوي تو ، به مكه آيند . »

{  لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ } ؛ ( 5 ) « تا منافع خود را ببينند . » لام در « ليشهدوا » لام مقصود و فايده است .

{  وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات } ؛ « خدا را در روزهاي معلوم ياد كنند . »

به ياد خدا بودن يكي از اهداف اصلي حج است . اگر خوب توجه كنيم ، مي بينيم كه در تمام اعمال حج ، به ياد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلي در تمام مراحل ، توحيد است و نفي شرك و داشتن اخلاص .

اين است كه پس از {  لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ . . . } ؛ ( 6 ) باز جمله {  وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ . . . } مي آيد تا انسان ها خدا را فراموش نكنند و به ياد خدا باشند .

گو اين كه زمخشري گفته است : ( 7 ) جمله {  وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ . . . } كنايه از ذبح و نحر است ؛ زيرا به هنگام قرباني كردن ، « بسم الله . . . » بر زبان جاري مي كنيم و به اصطلاح ، ذبح همراه با ذكر است ؛ يعني ذكر را گفته و ذبح را اراده كرده است ( = ذكر لازم و اراده ملزوم ) و همين را در اصطلاح كنايه گويند . ( 8 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 119

2 ـ حج : 26

3 ـ مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 119

4 ـ حج : الطريق الواسعة ، و الجمع فِجاج .

و « الفجّ العميق ؛ راه دور » ، « بئر عميق » ؛ اي « بعيد القعر » . « العماقة » ؛ « ژرف و دور شدن » . نكـ : كنز العرفان ، ج1 ، ص269

5 ـ دوندگان در راه حق مختلفند و منافع هر يكي براندازه روشن اوست و به قدر همت او ! صاحبان مال را منافع ، مال و معاش است . . . و ارباب احوال را ، منافع ، صفايِ اَنفاس است . نكـ خلاصه تفسير ادبي و عرفاني ، ج 2 ، ص 93

6 ـ نكره آوردن « منافع » به جهت شمول است تا هر نوع منفعت ديني و دنياييرا دربرگيرد .

نكـ : تفسر بيضاوي ، ج 3 ، ص 206 ابي السعود در بحث از منافع نوشته است : « عظيمة الخطر ، كثيرة العدد ، أونوعاً من المنافع الدينية و الدنيوية بهذه العبادة .

نكـ : تفسير ابي السعود ، ج 4 ، ص 11

7 ـ كشاف ، ج 3 ، ص 11

8 ـ كنايه ؛ يعني به كار بردن لفظي و اراده كردن معناي لازم آن ، به عبارت ساده تر : لفظي را به كار برند و به جاي معناي اصلي ، يكي از لوازم آن معني را اراده كنند .


8


قرطبي هم گفته است : ( 1 ) منظور از {  وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ . . . } تسميه و بسم الله گفتن است در موقع ذبح و نحر ! زيرا كفار به نام بت ها قرباني مي كردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافي ديگر عرب جاهلي را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بت ها قرباني مي كردند و جهت تقرّب به بت بود ، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند ؛ زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براي تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت .

سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه ، نوشته است : ( 2 )

مقدّم آمدنِ « ذكرالله » بر ذبايح و قرباني ها و « بهيمة الأنعام » ( 3 ) از اين جهت است كه هدف اصلي به ياد خدا بودن است ، منظور اصلي از قرباني هم ، تقرّب الي الله است .

به ياد خدا بودن است نه نحر و قرباني كه البته نحر و قرباني هم ، خود ياد بود و رمزي است از فداكاري اسماعيل ( عليه السلام ) و يادي است از طاعت و فرمانبرداري دو بنده موحّدِ خدا ـ ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام )  ـ .

قرآن در اين آيه ، بلافاصله هدفِ اجتماعي ديگري را كه اطعامِ فقرا باشد ، دنبال مي كند و مي گويد : { . . . فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } ؛ يعني از گوشت چهارپايان ، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه ، متضمّن دو دستور و دو مطلب است :

1 ـ اجازه خوردن گوشت قرباني . 2 ـ اطعام فقير

كه به قول سيد قطب ، امر به خوردن گوشت ذبيحه ، استحبابي است و امر به خوراندنِ گوشت به فقير و مستمند ، وجوبي است و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراي مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است .

« . . . وَلَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء ، اَنَّها طيّبة كريمة » . ( 4 )

زمخشري در بحث از اين بخشِ آيه ، در « بهيمة الأنعام » نوشته است : ( 5 )

بهيمه ، هر چهارپاي بي زباني را دربر مي گيرد ولي با اضافه شدن به « اَنعام » فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل مي شود .

امرِ در « كُلُوا مِنْها » براي اِباحه است ؛ زيرا عرب جاهلي ، از نسائك و قرباني هاي خود ، چيزي نمي خورد ولي اسلام براي برقراري مساوات و مواسات با فقرا ، خوردن گوشت قرباني را مباح دانسته و گفته است : « فَكُلُوا مِنْها » . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير « الجامع لأحكام القرآن » ، ج 12 ، ص 42

2 ـ في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص595

3 ـ « والبهيمة » ؛ « ما لا نُطْق لَهُ وَذلك بِما في صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولكن خصّ في التعارف بما عدا السّماع » ، و نكـ : المفردات في غريب القرآن ، ص64 . به گفته راغب : بهيمه يعني حيوان بي زبان و وجهِ تسميه اش اين است كه در صوتِ حيوان ، ابهام هست و كسي نمي داند كه چه منظوري از اين صوت دارد و در عرف مردم ، حيوانات غير درنده را « بهيمه » گويند .

و در آيه 1 سوره مائده هم اين كلمه به كار رفته است : { اُحِلَّت لَكُم بَهيمةُ الأنْعام . . . } و منظور : شتر و گاو و گوسفند مي باشد . و در اين جا { بَهيمة الأنعام } مضاف اليه ، جنس مضاف را تبيين مي كند و اضافه آن ، بياني است و روي هم رفته { مِن بَهيمة الأنعام } در آيه مورد بحث ، بيان موصول پيش از خود ؛ يعني « ما » را مي كند .

4 ـ في ظلال القرآن ، ج5 ، ص596

5 ـ كشّاف ، ج3 ، ص11

6 ـ نسائك : مفرد آن « نسيكة » ؛ ذبيحه است . نسكت الشاة ؛ اي ذبحتها . اَعلاها ؛ بَدَنه و اوسطها : بقرة ، و اَدناها ؛ شاة . نكـ : تفسير الخازن ، ج1 ص150


9


نويسنده « اقصي البيان » هم در اين باره نوشته است : ( 1 )

امر به خوردن از ذبيحه ، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت ، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن ، از گوشتِ قرباني نمي خوردند ولي اسلام دستور داد اندكي هم كه شده از گوشتِ قرباني بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود .

قرطبي در بحث از {  وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } ؛ نوشته است : ( 2 )

فقير صفت بائس است و بائس كسي است كه بؤس و شدّت فقر ، او را فرا گرفته باشد . يقال : بئس ، يبأس ، بأْساً ؛ اذا افتقر ، فهو بائسٌ .

و گاه « بائس » بر كسي كه حادثه اي براي او رُخ داده باشد ، اطلاق مي شود .

بَؤُسَ ، يَبؤس ، بَأْساً ؛ اذا اشتدَّ . ( 3 )

نويسنده مسالك الأفهام ، ذيل بحث از آيه مزبور ، نوشته است : ( 4 ) به قول زمخشري عبارت « وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ » كنايه است براي ذبح و نحر ؛ زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر ، نام خدا را بر زبان مي آورند و اين خود دليلي است بر اين كه غرضِ اصلي ، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است .

دنباله آيه هم كه گفته شده : { . . . فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ } مي تواند قرينه اي باشد براي تأييد سخن زمخشري ؛ زيرا امر به خوردن و خوراندن ، معمولاً پس از ذبح و نحر است . در باب بائس و فقير هم نوشته است :

بائس ؛ الّذي أصابَهُ بُؤس ، أي شدّة .

الفقير ؛ ( 5 ) محتاجِ نيازمندي كه تنگدستي ونداشتنِ خرجي ، او را شكسته باشد ؛ « كأنَّه انكسر فقر ظهره »

* {  ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ( 6 ) وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ } . ( 7 )

« سپس بايد مو و ناخن بسترند ( حلق و تقصير به جاي آرند ؛ يعني سر بتراشند و ناخن و يا موي بسترند ، از احرام به در آيند ) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن ، آزاد از ملكيّت مردم ، طواف برند . »

مي دانيم كه با قرباني كردن ، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موي بسترد ، تا آن چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اقصي البيان ، ج1 ، ص352

2 ـ تفسير جامع لاِحكام القرآن ، ج12 ، ص 49

3 ـ در آيه 165 اعراف {  وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَاب بَئِيس بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ . . . } بئيسٌ ؛ اي شديد . نكـ : تفسير جامع لأحكام القرآن ، ج 8 ، ص 308

بائس ؛ آن كه به او بُؤس و شدّت رسيده باشد . فقير ؛ آنكه اِعسار و تنگدستي او را ضعيف كرده باشد . نكـ : كشّاف زمخشري ، ج3 ، ص 11

فقير ؛ فهو الَّذي لا شَيءَ لَهُ . بائس ؛ فهو الَّذي ظهر عليه البُوس ( ضرر ) . نكـ : احكام القرآن ، ج3 ، ص1269 ابن العربي .

4 ـ مسالك الأفهام ، ج2 ، ص 124

5 ـ الفقير ؛ هُوَ الَّذي لا شَيءَ لَهُ . بائس ؛ الَذي بِهِ ضرّ الجوع . نكـ : التبيان ، ج7 ، ص 247

6 ـ زجّاج گفته است : قضاء تفث ؛ كنايه از خروج از احرام است .

فرّاء گفته است : « وَامّا التفث فنحر البُدْن و غيرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقليم الأظافر و اشباهه . نكـ : معاني القرآن ، ج ، ص 224

جوهري در صحاح اللغه گفته است : « التفث في المناسك مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْي الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلك . به نقل از تفسير منهج الصادقين ، ج6 ، ص 159

ابوالفتوح رازي از قول عبدالله بن عباس نقل كرده است كه « قضاء تفث ، وضع احرام باشد ، از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن » نكـ : تفسير ابوالفتوح رازي ، ج8 ، ص 90

قرطبي نوشته است : « وقال الأزهري : « التفث ؛ الأَخذ مِن الشارب و قضّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام . نكـ : تفسير جامع لاِحكام القرآن ، ج 12 ، ص49

زمخشري هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است . نكـ : كشاف ، ج3 ، ص11

ابن العربي نوشته است : « تفث » لفظ غريبي است كه در شعر عربي و اخبار ديده نشده است و در باره آن ، معاني گوناگوني گفته شده است :

1 ـ التفث ؛ حلق الشعر ، ولَبْس الثيياب و ما اتّبع ذلك ممّا يحلّ به المُحْرم .

2 ـ مناسك حجّ 3 ـ حلق الرأس 4 ـ رَمْي الجِمار 5 ـ ازالة قشف الاحرام من تقليم الأظفار و اخذ شعر و غسل و استعمال طيب نكـ : احكام القرآن ابن العربي ، ج3 ، ص 127

و از لحاظ شرعي ، آن است كه : چون حج گزار و يا عمره گزار قرباني خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاكيزه وتطهير كند و جامه بپوشد ، پس تفث به جا آورده است ؛ « فيقضي تفثه » ، نكـ : احكام القرآن ، ابن العربي ، ج 3 ، ص 1271

نويسنده « لسان التنزيل » ذيل بحث از { لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ } در ص 123 نوشته است :

زايل كنند شوخ و ريم خود را ؛ يعني موي لب و ناخن چيدن و موي زير بازو بركندن و موي فرو سوي ناف ستردن .

7 ـ حج : 29


10


كه در زمانِ احرام بر وي نا روا بود ، روا شمرده شود .

عجيب است كه باز هم ، اسلام دستورِ مفيد اجتماعي صادر مي كند و امر مي كند كه انسانها عملِ خير انجام دهند ، تا بهره اش به ديگران برسد ؛ زيرا وفايِ به نذر ، سودي به فقرا هم مي رساند ( . . . وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ . . . ) لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است .

به اعتقادِ قرّاء مَدَني ( عاصم و ديگران ) ساكن است . بعضي هم اين گونه لام ها را مكسور خوانده اند . ( 1 )

در بحث از { . . . وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ . . . } نويسنده « اقصي البيان » در جلد يكم ، صفحه 353 نوشته است :

اين بخش از آيه ، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه ، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه به طور مجمل بيان شده و تبيين آن ، از دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم » روشن مي گردد .

« بَيْتِ الْعَتِيقِ » ؛ يعني كعبه ، به خاطر قديمي بودنش آن را بيت العتيق گويند ؛ زيرا اوّلين خانه اي است كه براي عبادت ساخته شده است ؛ {  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ } . ( 2 )

و شايد بهتر است بگوييم :

از آن جهت كعبه بيت العتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسي در جلد هفتم التبيان ، ص276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم ( جلد 2 صفحه 423 ) در باب « البيت العتيق » نوشته شده است : « اعتقه الله عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة » .

زمخشري ( در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است : از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه : « لَمْ يملّك قطّ »

در خلاصه تفسير كشف الأسرار ( جلد 2 صفحه 90 ) در ترجمه : { . . . وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ . . . } نوشته شده است :

« بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند . »

در كتاب « مختصر مِن تفسير الإمام الطبري » ( جلد يكم ، صفحه 482 ) بيت العتيق را بيت الله الحرام دانسته و افزوده است كه « لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : معاني القرآن فرّاء ، ج ، ص 224

و نيز مي توان در باره لام حرف تعليل ، علاوه بر كتبِ قدما به كتاب « اللامات » تأليفِ الدكتور عبدالهادي الفضلي ، چاپ دار القلم بيروت مراجعه كرد .

2 ـ آل عمران : 96


11


* {  ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمْ الاَْنْعَامُ إِلاَّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ } .

« اين است احكام حج و هركس چيزهايي را كه خدا حرمت نهاده ، بزرگ و محترم بشمارد ، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود . و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده ، مگر آن چه كه براي شما خوانده شد ( آن چيزهايي كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است ) پس ، از پليدي بت ها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دوري گزينيد . »

ابوالبقاء عكبري ، در بحث از اين آيه گفته است : ( 1 )

« ذلك » خبر است براي مبتداي محذوف ؛ يعني « الأمر ذلك » و منظور اين است كه مناسك و عبادات و آدابي كه براي حج مقرّر داشتيم ، اين ها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد .

در اين آيه ، قرآن مي خواهد مردم را به « حرمات الله » تشويق كند و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهي دوري جويد . اين است كه گفته :

{  وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ ( 2 ) خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ } كه به قول عكبري ( 3 ) « هو » در اين جا ضمير تعظيم است و در واقع بزرگداشت و تعظيم دستورات خدايي ، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود ، بلكه به قول سيد قطب ، ( 4 ) از نظر وجدان و عقل نيز خوب خواهد بود ؛ زيرا دستورات خدايي ، حيات اجتماعي انسان ها را آرامش مي بخشد ، جامعه را اداره مي كند و به مردم رفاه و آسايش مي دهد ( 5 ) و جالب اين كه در بخش پاياني آيه گفته است : { فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ ( 6 ) الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ } .

كه در واقع « فاء » در فعل « فاجتنبوا » فاء تفريع است و مي خواهد بگويد ؛ اجتناب از « أوثان » و بت ها و دوري گزيدن از سخن باطل ، از مصاديق تعظيم حرمات الله است ؛ زيرا اين دو امر ناپسند ، در ميان اعراب جاهلي ، معمول بود ، لذا خدا مي گويد : بت پرستي و سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد ؛ زيرا شرك به خدا و پرستش بت ، آلودگي باطن و پليدي دروني ايجاد مي كند و پاكي و نقاوت دل را از ميان مي برد .

خداي بزرگ ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات ، دوري گزيدن از دو چيز را ، كه عرب جاهلي بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها براي انسان بسيار مفيد است ، دستور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ التبيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص 940 و نكـ : تفسير منهج الصادقين ، ج6 ، ص160 و تفسير جلالين ، ص 443 و نكـ : كشّاف ، ج3 ص 11

2 ـ فهو خيرٌ له : اي فالتعظيم خيرٌ له . نكـ : كشّاف زمخشري ، ج 3 ، ص 12

3 ـ همان مأخذ و همان صفحه .

4 ـ في ضلال القرآن ، ج 5 ، ص 596

5 ـ به قول نويسنده « كشف الأسرار » ، « تعظيم حرمت ها كار جوانمردان و سيره صديقان است . » نكـ : خلاصه تفسير كشف الأسرار ، ج 2 ، ص 92

« فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان » يعني : فاجتنبوا الرِّجس الذي هُوَ الأوثان .

و هو اشارة الي الشرك بالله . نكـ : اقصي البيان ، ج 1 ، ص 411

مكي بن ابي طالب قيسي هم « مِن » را براي بيان جنس دانسته و در تفسير آن نوشته است :

« فاجتنبوا الرجس الذي الأوثان منه . » ولي اخفش « مِن » را براي تبعيض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است : « فاجتنبوا الرجس الذي هو بعض الأوثان » نكـ : مشكل اعراب القرآن ، ج2 ، ص97

6 ـ « مِن » براي بيان جنس است . نكـ : التبيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 941


12


داده است و چون « رجس » اعم است از « اَوثان » ، به اين جهت مطلب با « مِن » بياني ادا شده تا گفته شود كه شرك به خدا و بت پرستي رجس است و با اين كه عبادت « اَوثان » اصل زور و انحراف از طريق حق است ، مع ذلك براي توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته شده است . ( 1 )

« فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَلاتَقْرَبُوا سَيّئاً مِنْهُ . . . »

جالب توجه ، اين كه : اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق ، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداي بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است :

{ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ ( 2 ) مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ } ( 3 )

فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور ( آيه 30 ، از سوره حج ) ، درباره « فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ » نوشته است : ( 4 )

در اين جا « خير » صفت تفضيلي نيست بلكه اسم مصدر نكره است ؛ نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغي مفيد معناي تعظيم است . ( برخي هم كلمه خير را افعل تفضيلي دانسته اند ) .

ارتباط معنايي آيات نيز حائز اهميت است ؛ زيرا در آيات قبلي يك سلسله احكام و دستوراتي را براي بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه ، مي گويد : اگر كسي احكام الهي را اجرا كند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننمايد ، « فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ » .

{  ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ ( 5 ) اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي ( 6 ) الْقُلُوبِ } . ( 7 )

« اين است ( مراسم و آداب واجب حج ) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد ، بداند كه اين ( بزرگداشت ) صفتي از صفات دل هاي باتقوا است . »

{  لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَل ( 8 ) مُسَمّيً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ } .

« براي شما در اين شعائر ، سودهايي است تا زمان معين و آن زمان معين وقتي است كه بايد آن ها قرباني شوند و يا مي توان گفت : پايان كار حج هنگامي است كه طواف انجام گيرد . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 162 و نكـ : مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 132

2 ـ الرجس ؛ الشيء القذر ، رجس بودن بت ، وصف ذاتي بت نيست بلكه وصف شرعي و حكم ايماني است ؛ زيرا بت پيكره اي است ، از چوب يا آهن يا طلا و نقره و نظاير اينها كه عرب ها آن را در مكاني نصب مي كردند و مي پرستيدند و چون در مكاني نصب مي شده و ثابت در همان جا بوده ، لذا بدان وثن گفته اند . نكـ : ج 12 ، ص 54 تفسير جامع لاحكام القرآن .

3 ـ زور ؛ آن است كه از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد كذب است و باطل است و زور . مدينة زوراء ؛ أي مائلة . نكـ : همان مأخذ ، ج 12 ، ص 55

4 ـ كنز العرفان ، ج 1 ، ص 334 و قرطبي در اين باره نوشته است : « التعظيم خير له عند ربّه مِن التهاون بشيء منه » ، نكـ : ج 2 ، ص 54 تفسير جامع لأحكام القرآن .

5 ـ شعائر ، مفرد آن ، « شعيرة » بر وزن « فعيله » از ماده شعرت است ؛ يعني دَريت تفطنت ، علمت ، تحقّقتُ كه همه در اصل به يك معني است .

شعائر ؛ يعني معالم ولي متعلقات آنها ، در عرف مختلف است .

شعائر در شرع يعني : عرفه ، مزدلفة ـ صفا و مروة و تمام مناسك حج و تعظيم شعائر ؛ يعني استيفاي آنها . جمع مناسك حج را شعائر حج گويند .

شعائر ، گاه به معناي دين خدا و كتب خداست و تعظيم بدين شعائر ؛ يعني التزام بدآنها . نكـ : احكام القرآن ابن العربي ج 3 ، ص 1273

6 ـ والتقوي ؛ اي اتقاء مانهاهم الله عنه . نكـ : مسالك الأفهام ، ج 2 ، ص 284

7 ـ حج : 32

8 ـ الي اجل مسمّي ؛ وقت نحرها . ثم محّلها : مكان حل حرها .

نكـ : ص 444 تفسير جلالين ص 326 ؛ تفسير سيد عبدالله شبّر .

در جلد 2 ، ص 424 تفسير مجاهد نوشته شده است : « الي اجل مسمي ؛ الي أن تسمي بدناً » ابن عربي نوشته است درباره درباره { لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَل مُسَمّيً } ، برخي « منافع » را ثواب اخروي و بعضي هم آن را تجاغرت دنيوي دانسته اند تا روز قيام . نكـ : احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274

ابن عربي همچنين در بحث از { ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ } نوشته است :

يعني منتهي مي شود و به پايان مي رسد به بيت العتيق ؛ يعني طواف . در واقع ، « ان شعائر الحج كلها تنتهي الي الطواف بالبيت » . نكـ : احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274


13


اضافه شدن كلمه « تقوا » به كلمه « قلوب » حكايت از اين مي كند كه تقوا امري معنوي و قائم به دل است و غايت و هدف اساسي از انجام مناسك حج و شعائر آن ، تقوا است و انجام اين مراسم ، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مي كند . ( 1 )

ابن العربي درباره {  فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ } نوشته است : ( 2 )

آنگاه كه ظاهراً و باطناً ، بنده را حالت تعظيم فراگرفت ، اخلاص نيت در بنده به وجود مي آيد و روح او از ناپاكي ها زدوده مي شود و تعالي روحي ، در او ايجاد مي گردد .

وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاي قلبي و دروني است ، لذا « تقوا » را به « قلوب » اضافه كرده ؛ زيرا حقيقت تقوا ، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد ، به ديگر اعضا هم اثر مي كند .

ابوالفتوح رازي ( 3 ) در بحث از {  ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ } از قول سيبويه نوشته است : « ذلك » مبتدايي است ، محذوف الخبر . و تقدير آن چنين است :

« ذلِكَ الأَمْر وَالشأن » .

قرطبي در اين باره ، نوشته است : ( 4 ) تقدير عبارت : « فرضكم ذلك » مي باشد و يا « الواجب ذلك » و احتمال دارد كه « ذلك » در محل نصب باشد به تقدير : « امتثلوا ذلك » .

از آن جا كه هدف اساسي اسلام در سفرِ خانه خدا سير الي الله است ، حركت به سوي صاحب خانه است و نه خانه به تنهايي و غرض اصلي تهذيب نفس و تربيت روح و روان است و مي خواهد انسان ها را بسازد و بگويد : سالك الي الله بايد مشتهيات نفساني و لذات جسماني را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاي نفساني را كناري نهد و تمام توجهش به سوي خدا باشد و در هر فرصت انسان ها را به ياد خدا سوق مي دهد و مي گويد :

{  وَلِكُلِّ ( 5 ) أُمَّة جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَي مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعَامِ . . . }

« براي هر امتي ، قرباني كردن ( جهت تقرب به خدا ) مقرر داشتيم تا قرباني كرده ، نام خداي را ببرند كه معلوم مي شود قرباني كردن فقط به نام خدا و براي تقرب به خدا بايد باشد . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ في ضلال القرآن ، ج 5 ، ص 598

2 ـ احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1274 و تفسير جامع الأحكام القرآن ، ج 12 ، ص 56 و كشاف زمخشري ، ج 3 ، ص 14

ابن قتيبه در بحث از « بيت العقيق » نوشته است :

« سُمّيَ بِذلك لأنّهُ عَتيق من التجبر فلايتكبّر عنده جبارٌ »

ابوالفتوح رازي درباره {  اِلي اَجَل مُسَمّي } نوشته است : يعني : الي انقضاء ايام الحج ، نكـ : ج 8 ، ص 93 ، تفسير ابوالفتوح رازي .

3 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 93

4 ـ تفسر جامع الأحكام القرآن ، ج 12 ، ص 53

5 ـ امت ؛ يعني گروهي از مردم كه داراي يك آيين و مذهب و هدف مشترك باشند و به قول ابوالفتوح رازي درج 8 ، ص 94 تفسيرش ، امت جماعتي باشد بر يك دين ولي گاه « امت » به معناي دين به كار رفته است ، همان طوري كه در دو آيه سوره زخرف آمده است : {  بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة . . . } زخرف ( 43 ) : 22 و زخرف : 23 { . . . إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة . . . } .

ولي كلمه « امت » در آيه 120 سوره نحل ، به معناي امام و پيشواي مردم آمده است : {  إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ } .

اُمّة : يعني اِماماً يَقتدي بِهِ الناس ؛ لأنّه و من اتبعه اُمة ، فسمي اُمةً لانّه سبب الإجتماع . نكـ : تأويل مشكل القرآن ، صص 445 و 446


14


كلمه « منسك » را اگر به فتح سين بخوانيم ( 1 ) مصدر است و اگر به كسر سين بخوانيم ، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مي توان معني كرد ؛ يعني خداي تعالي : « جَعَلَ لِكُلِ اُمّة مِنَ الأُمَم السالفة مُتَنسكاً » .

تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قرباني كنند و هدف خدايي داشته باشند .

موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايي داشتن و ذكر خدا گفتن ، چيزي است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و به اين صورت گفته شده است :

« آنان كه چون ياد خدا شود ، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال رباني . . . خائف و هراسان گردد . . . » ؛ ( 2 ) {  الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ } . ( 3 )

* {  وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ } ( 4 )

« ونحر شتران فربه را ، از شعائر خدا ( به اعتبار اين كه قرباني براي خدا شده ) مقرر داشتيم كه در آن براي شما خير است و صلاح ، در حالي كه آن شتران برپا ايستاده ، نام خدا را ببريد و ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند ( كنايه از اين كه نحر شوند ) ، از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و قناعت پيشه وسائل و معترّ هم اطعام كنيد .

( امر در فعل ـ « فكلوا منها » ـ براي اِباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولي امر در فعل ـ اطعموا القانع ـ امر وجوبي است ) . اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم ، شايد سپاس گزاريد . »

بُدْن جمع بَدَنه است ( 5 ) مثل ثَمَرة ثُمْر . بَدَنة ؛ يك شتر . از ماده بَدانه يعني سَمَن و فربه . يقال : بَدُنَ الرجل بضمّ العين : اذا سمن و بَدَّنَ ، اذا كبر و اَسَنَّ .

والبُدْن ؛ هي الإبل . و الهَدْي ؛ عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم .

منصوب بودن كلمه « بُدْن » در آيه ، بنابر فعل محذوف است ؛ يعني « وجعلنا البدن »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير جلالين ، ص 444 . منسك به معناي شريعت هم هست همان گونه كه در آيه 67 سوره حج هست : {  لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ . . . } نكـ : تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 279

2 ـ تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 166

3 ـ حج : 35

4 ـ حج : 36

5 ـ شتر را بدنه گويند براي بزرگي جثّه و بَدَنش ؛ مأخوذة من بَدَن بدانة نكـ : تفسير ابي السعود ، ج 4 ، ص13 . زمخشري هم بُدن را مخصوص شتر مي داند براي بزرگي جثه اش . نكـ : كشاف ، ج 3 ، ص 14


15


بوده است كه فعل مذكور پس از آن ، فعل محذوف را تفسير مي كند .

از كلمه « مِن » كه براي تبعيض است مي فهميم كه « بُدْن » بعضي از شعائر است . ( 1 )

« من شعائر الله » ؛ أي مِن اعلام دينه التي شرعها الله تعالي .

در اين آيه ، مفعول دوّم فعل « جعلناها » است .

« لكم فيها خير » جمله مستأنفه است . تقدير آن ، « كائناً لكم فيها خيرٌ » مي باشد .

« ولكم » ظرف لغو است . خيرٌ مرفوع به ظرف است . به قول زمخشري ، نكره بودن خير افاده عموم مي كند ؛ يعني منافع ديني و دنيايي را شامل مي شود و به قول ابن العربي سودهايي براي پوشش و لباس و زندگي و معاش و سواري و به كرا دادن در اين شتر هست .

{  فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا } ابن العربي ، نوشته است : ( 2 ) ذكر الله ، اسمي است كه كنايه از نحر و ذبح مي باشد ؛ زيرا در موقع قرباني و ذبح گوسفند و نحر شتر ، شرط است كه نام خدا بر زبان رانده شود ؛ « فصار ذكر الله كنايةً عن النحر و الذبح » .

بنابراين {  فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ } يعني انحروها .

ابن السعود هم در بحث از اين بخش آيه ، نوشته است :

« بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها : الله اكبر ، لا اِلهَ اِلاَّ الله ، وَاللهُ اَكْبَر ، اَلّلهمَّ مِنْكَ وَاِلَيكَ » .

صواف ( 3 ) ؛ بعضي اين كلمه را از ماده « صف » گرفته اند و معناي آن را ايستادگان و صف زدگان دانسته و برخي هم گفته اند كلمه مشتق از « صفا » است و كلمه را « صوافي » خوانده و معناي آن را « خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْك » دانسته اند ؛ يعني آن را جمع « صافيه » دانسته و گفته اند : قرباني از روي اخلاص و براي خدا باشد . ( 4 )

ابن قتيبه هم نوشته است : « صواف » ؛ « اي قد صفت أيديها و ذلك اذا قرنتا أيديها عند الذبح . »

نويسنده تفسير التبيان نوشته است : ( 5 ) صواف جمع صافه ، حيواني كه راست ايستاده باشد . و در صفحه 444 تفسير جلالين و 326 تفسير سيد عبدالله شبرّ هم نوشته شده است : « صوّاف ؛ قائمات قد صففن اَيديهنّ و اَرْجلهنّ » .

ابوالفتوح رازي نوشته است : ( 6 ) صواف جمع صافة ؛ يعني به صف ايستادگان . « صواف ؛ قائمة علي ثلاث قوائم » ، « گفتند چون شتر بخواستندي كشتن يك دست او با بغل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 596 و احكام القرآن ابن العربي ، ج 3 ، ص1277 و تفسير التبيان ، ج 2 ، ص 942 و تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 166 و كنز العرفان ، ج 1 ، ص313

2 ـ احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1277

3 ـ اين كلمه منصوب است ، بنابراين كه حال است از ضمير « ها ، در عليها » و غير منصوب نيز هست ؛ زيرا بعد از الف جمع ، دو حرف وجود دارد . نكـ : البيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 176

4 ـ احكام القرآن ابن العربي ، ج 3 ، ص 1277 و البيان في اعراب القرآن ، ج2 ، ص99 و كشاف ، ج3 ، ص14

5 ـ تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 283

6 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 950


16


بستندي تا او بر سه پاي قائم بايستادي . . . » .

{ . . . فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا . . . } ، وجوب ؛ سقوط . « وجبت الشمس » ؛ آفتاب افتاد ؛ يعني خورشيد غروب كرد . جنوب جمع جنب به معناي پهلو است .

وجوب جنب ؛ يعني قرباني كه با پهلو به زمين افتد كنايه از آن است كه بميرد . ( 1 )

شيخ طوسي نوشته است : ( 2 )

« فاذا وجبت جنوبها ؛ وقعت لنحرها . الوجوب ؛ الوقوع

وجب الحائط ؛ اذا وقع . وجب القلب : اذا وقع فيه مايضطرب به »

{  فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ }

شيخ طوسي ، نوشته است : ( 3 ) خوردن مستحب است و خوراندن واجب .

ابن شهر آشوب مازندراني گفته است : ( 4 )

از جمله « وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم » چنين استنباط مي شود كه خوردن گوشت قرباني واجب نيست ، بلكه مستحب است ؛ زيرا از عبارت فهيمده مي شود كه انسان ها در خوردن اين گوشت مخير هستند .

القانع ؛ كسي است كه در « رضي بالشيء اليسير » و يا به قول ابن يحيي محمد بن صمادح التحبيبي : ( 5 )

القانع ؛ هو الذي يقنع بما أعطي و بما عنده و لا يسأل .

و المعترّ ؛ هو الذي يتعرض لك و لايسْألك .

شيخ طوسي هم نوشته است :

القانع الذي يقنع بما أعطي أو بما عنده و لايسأل .

و المعترّ ؛ الذي يتعرض لك ان تطعمه من الّلحم .

شيخ طوسي اقوال مختلف ديگري نيز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و ديگران نقل كرده است . ( 6 )

سرانجام در پايان آيه گفته شده است :

{  سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ } ؛ يعني آن حيوان ( شتر ) ، با درشتي و ضخم بودن و نيرو داشتن ، باز هم مسخّر و مطيع شما شده و مي كشيد و مي بريد آنها را به هر جا كه بخواهيد و نگه مي داريد و سپس هم مي كشيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 96 در جلد 2 ، صفحه 425 تفسير مجاهد نوشته شده است : « اذا سقطت الي الأرض » و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسير الامام الطبري نوشته شده است : « فاذا وجبت جنوبها » ؛ يعني اذا نحرت و ماتت .

در جلد 4 ، صفحه 13 تفسير ابي السعود هم نوشته شده است : سقطت علي الأرض و هو كناية من الموت .

2 ـ تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 282 . در تفسير جلالين و تفسير بشر هم نوشته شده است :

« وجبت جنوبها » ، كنايه است ؛ يعني ماتت بالنحر نكـ : تفسير جلالين ، ص 444 و تفسير عبدالله شبّر ، ص 326

3 ـ تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 383

4 ـ متشابهات القرآن ، ج 2 ، ص 209

5 ـ مختصر من تفسير الامام الطبري ، ج 1 ، ص 486 سيد قطب نوشته است : المعتر : فقير الذي يتعرض للسؤال نكـ : في ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 600 . عكبري نوشته است : والمعتر ؛ المعترض . عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم ؛ اذا تعرض . نكـ : تفسير التبيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 943

6 ـ تفسير التبيان ، ج 7 ، ص 283 ، براي آگاهي بيشتر رجوع شود به تفسير ابوالفتوح رازي ، ج 8 ، ص 96 . در تفسير ابي السعود ، جلد 4 ، صفحه 14 نوشته شده است :

والمتعرّ ؛ اي المتعرض للسؤال . وقري ؛ المعتري .

فراء نوشته است : القانع ؛ الذي يسألك . والمتعر : ساكت يتعرض لك عندالذبيحة ولايسألك نكـ : معاني القرآن ، ج 2 ، ص 226

ملا فتح الله كاشاني در تفسير « واطعموا القانع و المعتر » نوشته است : « وبخورانيد دراويش قناعت كننده ناخوانده را و سؤال كننده خواهنده را . نكـ : تفسير منهج الصادقين ، ج 6 ، ص 167


17


* {  لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ } . ( 1 )

« گوشت قرباني و خون آن به خدا نمي رسد ، اما تقواي شما به خدا مي رسد . ليكن راستي و پاكي به خدا مي رسد ( كنايه از اين است كه يعني مورد قبول واقع مي شود ؛ به عبارت ديگر دارندگان تقوا هستند كه به خدا تقرّب مي جويند ) اين حيوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تكبير و تسبيح گوييد . »

( يعني بدين گونه اين حيوانات را زير دست شما نرم و آرام ساختيم تا خدا را به آنچه به شما داده ، به بزرگي ياد كنيد و نيكوان را بشارت دهيد ) ( 2 ) و تو اي رسول ! نيكوان را ، بشارت ده .

رسم عرب جاهلي بر اين بود كه در موقع قرباني ، در برابر كعبه مي ايستادند و خون هاي قرباني را به اطراف كعبه مي پاشيدند ـ به گمان اين كه خدا از اين خون ها استفاده مي كند ، ليكن قرآن گفت : اين ها به خدا نمي رسد ؛ يعني مورد قبول خدا نيست ولي تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است كه به خدا مي رسد . ( 3 )

هدف اصلي در اين آيه نيز ، هدايت انسان هاست به توحيد و توجه به گرايش به خدا و درك رابطه ميان خدا و بنده .

سرانجام هم كه در آخر آيه گفته شده است {  وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ } ؛ يعني نيكوكاران و اهل توحيد را بشارت بده . خود تشويقي است براي اين كه انسان ها به سوي خير و خوبي و فلاح و رستگاري گرايش پيدا كنند .

زمخشري در بحث از اين آيه ، نوشته است : ( 4 )

و در بخش نخستين آيه {  لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } ( 5 )

باز هم ، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نيز بايد دانست كه مردم جاهلي ، چون شتري را قرباني مي كردند ، خون شتر را به اطراف كعبه مي پاشيدند براي تقرب به خدا ، مسلمانان نيز مي خواستند ، چنين كنند كه آيه ، نازل شد و آنان منع شدند .

سيوطي هم نوشته است : ( 6 )

در جاهليت پس از نحر شتران ، خانه كعبه را به خون شتران آلوده مي كردند و خون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حج : 37

2 ـ خلاصه تفسير عرفاني كشف الأسرار ، ج 2 ، ص 91

3 ـ في ضلال القرآن ، ج 5 ، ص 600 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مزبور .

4 ـ كشاف زمخشري ، ج 3 ، ص 15 و نكـ : معاني القرآن فراء ، ج 2 ، صص 226 و 227

5 ـ « التقوي مِنْكُم » ؛ الموجبة لإخلاص العمل لله و قبوله منه . نكـ : تفسير سيد عبدالله شبّر ، ص 326 فراء در جلد 2 ، ص 227 معاني القرآن نوشته است در ذيل : « ولكن يناله التقوي منكم » ؛ الإخلاص اليه .

6 ـ الدر المنثور في التفسير بالمأثور ، ج 4 ، ص 312 .


18


قرباني را به اطراف خانه كعبه مي پاشيدند ( 1 ) ، مسلمانان هم مي خواستند چنين كنند ولي اين آيه آنان را از اين كار باز مي داشت و چون هدف اصلي تقواست ، خدا گفت : {  لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا } ، {  وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } يعني با امتثال از اوامر الهي و خودداري و پرهيز از نواهي ، رضا و خشنودي خدا حاصل مي شود .

ابن العربي ، نوشته است : ( 2 )

در بحث از {  لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا } ( 3 ) نيل از الفاظي است كه به خدا تعلق نمي گيرد و اين يك تعبير مجازي است و منظور از نيل در اين جا ، قبول كردن است ؛ زيرا آن چه كه به كسي مي رسد ، اگر موافق طبع و خوشايند او باشد مي پذيرد و قبول مي كند و چنانچه آن چيز مخالف باشد و ناخوشايند ، نمي پذيرد و آن را ناخوشايند مي شمارد و خلاصه مي خواهد بگويد : خداي بزرگ ، آن چه را كه از شما مي پذيرد . تقواست ؛ {  وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ } .

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن قتيبه هم نوشته است : خون حيوان قربان شده را در جاهليت براي تقرب ، به اطراف كعبه مي پاشيدند ، مسلمانان هم خواستند چنين كنند ؛ فانزل الله تبارك و تعالي {  لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا . . . } نكـ : تفسير غريب القرآن ، ص 293

2 ـ احكام القرآن ، ج 3 ، ص 1283

3 ـ فاعل فعل « لحوم » جمع مكسر است و چون ميان فعل و فاعل ، مفعول فاصله شده است ، مذكر آوردن فعل جايز است ، بلكه بهتر هست نكـ : البيان في اعراب القرآن ، ج 2 ، ص 176



| شناسه مطلب: 83186