بخش 7
1 ـ زمزم در تحولات تاریخ
85 |
ميقات حج - سال هشتم - شماره سي و دوم - تابستان 1379
اماكن و آثار
86 |
زمزم در تحولات تاريخ ( 4 )
محمد تقي رهبر
در بخش هاي گذشته ، به سرآغاز و چگونگي پيدايش زمزم پرداختيم . اكنون كه از آن واقعه مهم و تاريخ ساز چهارهزار سال مي گذرد ، زلال زمزم همچنان در جوار كعبه معظّمه جاري است و جرعه نوشان عشق و تشنه كامان وصل را سيراب مي كند و تا قيامت مي جوشد تا گواهي صادق از رويش نهال محبت در كوير انقاع و درخشش نور اميد در وادي حيرت و نوميدي ها باشد كه خاندان حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بذر آن را پاشيدند و ثمره اش را ديدند ؛ { . . . . وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ . . . } .
در طول چهار هزار سالي كه بر اين پديده شگفتِ حرمِ الهي گذشته ، زمزم تحوّلاتي را از سر گذرانده است و بي شك در رهگذر حوادث ، به يك روال طيّ مسير نكرده است . مدّت زماني آشكار بود و از آن استفاده مي شد و در فترتي از زمان ، در دل صخره ها و رمل ها پنهان ماند و در فترتي ديگر غواصان بحر محبّت و ساقيان حرم ، اين گوهرِ گرانسنگ را در اعماق زمين و ميان سنگ هاي سوخته كاويدند و لايروبي كردند تا سرچشمه آن را براي لب هاي خشكيده و جگرهاي تفتيده ميهمانان خدا جاري سازند و زائران بيت عتيق را در آن ديارِ بي آب و علف سيراب كنند .
هر چند تفصيل اين تحوّلات ، از حوزه تحقيق و كاوش كنوني بيرون است
87 |
امّا اجمال اين وقايع را بر اساس مستندات تاريخي مي توان مرور كرد و در چند مقطع تاريخي به بررسي نهاد :
1 ـ زمزم در دوران ابراهيم و اسماعيل
« سقايه اسماعيل ( عليه السلام ) » در آغاز به صورت چشمه اي از زمينِ خشگ بيرون زد و هاجر كوشيد با خاك و رمل ، اطراف آن را مسدود كند تا آب هدر نرود و او و فرزندش بتوانند از آن استفاده كنند ! و در اين حال بود كه آن فرشته مقرّب ، كه براي مددكاري دو ميهمان غريب خدا آمده بود ، به هاجر گفت :
« بر ساكنان اين وادي ، از تشنگي هراس نداشته باش . چه ، اين چشمه اي است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد . » ( 1 )
و بدينگونه با بيان نقش تاريخي زمزم هاجر را آرامش داد و نه تنها هاجر و اسماعيل ، كه قبائل صحرانشين حوالي مكّه نيز بر سر سفره زمزم گرد آمدند تا جامعه نخستين « امّ القري » را تشكيل دهند و پرندگان صحرا و وحوش و طيور به سوي آن چشمه شتافتند تا ريزه خواران زمزم شوند . . .
از روايات چنين برمي آيد كه ابراهيم و اسماعيل اين چشمه را به صورت چاهي درآوردند تا از دستبرد حوادث مصون بماند و آب آن فزوني گيرد و كفاف ساكنان و مسافران را بدهد .
در حديث مفصّلي كه از قول امام صادق ( عليه السلام ) درباره حوادث مكّه و بناي كعبه و تحولات زمزم و شرح حال ابراهيم و اسماعيل و وقايع ديگري در اين خصوص در كتب حديث آمده است ، چنين مي خوانيم :
« اسماعيل ( عليه السلام ) از كميِ آب به ابراهيم ( عليه السلام ) شكايت كرد ، آنگاه خداوند بزرگ به ابراهيم فرمود كه چاهي را حفر كند تا حاجيان از آن بنوشند ، سپس جبرئيل فرود آمد و چاه آنان ؛ يعني زمزم را حفر كرد تا آب آن نمودار گشت ، آنگاه جبرئيل به ابراهيم گفت در چاه فرود آيد ، بسم الله . . . بگويد و آن را از چهارگوشه حفاري كند ، كه يكي از اين زاويه ها به طرف بيت الله بود و از هر يك از اين چهار زاويه چشمه اي جوشيد و جبرئيل و ابراهيم از چاه خارج شدند و جبرئيل به ابراهيم گفت : از اين آب بنوش و براي فرزندانت دعا كن و به طواف كعبه بپرداز كه اين چشمه اي است كه خداوند براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فاكهي ، اخبار مكّه ، ج2 ، ص6
88 |
فرزندان اسماعيل پديد آورده است . . . » ( 1 )
از صدر و ذيل روايت فوق چنين استفاده مي شود كه گفتگوي ابراهيم و اسماعيل در خصوص كم آبي مكّه ، پس از بناي كعبه و انجام مراسم حج بوده است ؛ بدينگونه كه اسماعيل با پدرش در يكي از سفرهايش از شام به سوي مكه ، در خصوص آب اين سرزمين صحبت كرد كه به حفاري زمزم با كمك جبرئيل انجاميد و اين واقعه با پيدايش زمزم در كودكي اسماعيل چند سال فاصله داشت و هنگامي بود كه اطراف كعبه و زمزم جماعتي زندگي مي كردند و كساني براي زيارت مي آمدند و آب كفاف نمي داد .
در هر حال ، آنچه مدّ نظر ماست ، حفر زمزم و به صورت چاه درآمدنش به وسيله ابراهيم است .
فاكهي ، تاريخ نگار مكّه نيز از حفر زمزم به وسيله ابراهيم سخن گفته است . وي از قول عثمان بن ساج از « وهب بن منبّه » چنين نقل مي كند :
« سرزمين مكّه در آن روزگار آب نداشت و به همين جهت كسي در آنجا ساكن نمي شد ، تا اينكه خداوند زمزم را براي اسماعيل پديد آورد و به دنبال آن ، مكّه آباداني گرفت و قبليه اي از « جُرهُم » به هواي آب در آنجا مسكن گزيدند . . . »
عثمان بن ساج اضافه مي كند : « زمزم اثر پاي جبرئيل است . چشمه اي كه خداوند براي اسماعيل پديد آورد ، در آن روز كه او و مادرش تشنه بودند و جبرئيل آنان را از آن مشكل رهانيد . و از آن پس ابراهيم ( عليه السلام ) اين چاه را حفر كرد و آنگاه با گذشت زماني ، ذوالقرنين آن چاه را تصرف كرد و بر آن سلطه يافت ( وآسيب رسانيد ) و به گمانم كه در آن حال ذوالقرنين از ابراهيم مي خواهد كه براي او به درگاه خدا دعا كند و ابراهيم به او مي گويد : چگونه دعا كنم در حالي كه شما چاه مرا ويران كرديد ؟ ! و ذوالقرنين پاسخ مي دهد : من به چنين كاري دستور ندادم و كسي به من نگفت كه اين چاه از آنِ ابراهيم است و سرانجام سلاح جنگ بر زمين نهاد . » ( 2 )
2 ـ زمزم پس از اسماعيل ( عليه السلام )
اسماعيل ذبيح ، بيش از صد سال در جوار حرم زيست تا روزي كه بدرود حيات گفت و در جوار كعبه و در حجر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كافي ، ج4 ، ص205 ، با تلخيص .
2 ـ اخبار مكّه ، ج2 ، ص9
89 |
اسماعيل آرميد و فرزندان اسماعيل در آن سرزمين مأوي گزيدند و قبايل جُرهم كه پيوند سببي با اسماعيل و با فرزندان اسماعيل برقرار كرده بودند ، جامعه شهر مكّه را تشكيل دادند و آب زمزم همچنان سرچشمه حيات مكّيان بود اما از آنجا كه نسل ها و جامعه ها از آفات اعتقادي و اخلاقي همواره سالم نمي ماند ، جرهم نيز از صراط مستقيمِ ترسيم شده به وسيله ابراهيم و اسماعيل منحرف شدند و نعمت خداوندي را ناسپاسي كردند .
و سرانجام آن ناسپاسي اين شد كه نعمت حق زوال پذيرد .
فاسي ، مؤلّف « شفاء الغرام » مي نويسد :
« آب زمزم همواره در اختيار مردم مكّه بود و از آن بهرمند مي شدند تا اينكه جرهم حرمت كعبه و حرم را شكستند و در نتيجه زمزم از آنها گرفته شد و طي گذشت برهه اي از زمان اثري از آن برجاي نماند . » ( 1 )
و نيز ازرقي در كتاب خود ( اخبار مكّه ) از قول برخي از اهل علم نقل كرده است كه گفتند :
« جرهم از زمزم مي نوشيدند و تا آن زمان كه خداوند اراده كرده بود در آنجا رحل اقامت داشتند ، امّا از آن هنگام كه نسبت به جرهم بي حرمتي كردند و حرمت خانه را پاس نداشتند و مال كعبه را كه به آن هديه مي شد آشكار و پنهان خوردند و علاوه بر اينها گناهان بزرگ ديگري مرتكب شدند ، آب زمزم قطع شد و محلّ آن چاه ، به تدريج و بر اثر جاري شدن سيل ، طي سالهاي متمادي ناپديد گشت . « عمرو بن حارث جُرهمي » ، جرهم را به جهت اعمالشان نكوهش كرد و از پي آمد ستم و بي حرمتي نسبت به بيت الله برحذر داشت امّا اين هشدارها سودي نداشت ، لذا شبانه در محل زمزم گودالي كند و دو غزال « طلا » و شمشيرهايي را كه در كعبه بود در آن گودال دفن كرد و از آن پس خداوند « خزاعه » را بر « جرهم » مسلط نمود تا آنها را از حرم بيرون راندند و امور مكّه را در دست گرفتند امّا چاه زمزم همچنان مخفي بود تا اينكه خدا آن را براي عبدالمطّلب آشكار ساخت . » ( 2 )
در اينكه چه عواملي موجب اختفاي زمزم بوده است ، ميان مورّخان و محقّقان اختلاف نظريه وجود دارد ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ عمارة مسجدالحرام ، ص170
2 ـ ازرقي ، اخبار مكّه و ما جاء فيها من الآثار ، ج2 ، ص41
90 |
برخي معتقدند عوامل جغرافيايي در اين امر مدخليت داشته است . ياقوت حموي درباره زمزم مي نويسد : « سالها گذشت و بر اثر آمدن سيل و باران زمزم پوشيده شد و اثر از آن به جاي نماند . » ( 1 )
به هر حال و چنانكه اشاره كرديم : ناسپاسي ساكنان حرم را در اين امر دخيل دانسته اند ، هرچند تاريخ دقيق اين اتفاقات را نمي توان مشخص كرد . گويند يكي از جرهميان به نام « عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي » افراد قبيله خود را موعظه كرد و از ارتكاب ظلم و ستم در حرم برحذر داشت و از انتقام الهي ترسانيد و گفت : مكّه شهري است كه ستمكاران را تحمل نمي كند . پس ، از خدا بترسيد و حرمت او نگهداريد پيش از آنكه كساني بيايند و شما را با ذلّت و حقارت از حرم بيرون كنند و آنگاه شما آرزو كنيد كه به طواف خانه بياييد و قادر نباشيد . با اين حال ، آنان به هشدارهاي وي اعتنايي نكردند . از اين رو عمرو دو غزال طلايي كه در كعبه بود و شمشيرهاي نقره را كه جزو اموال كعبه بودند ، شبانه برداشت و براي آنكه از دست نرود به طور مخفيانه در چاه زمزم پنهان كرد و از آن پس خداوند خزاعه را بر آنان مسلط كرد تا جرهم را از حرم بيرون راندند و توليت كعبه و حكومت مكّه را به دست گرفتند و اين جريان ادامه يافت و محلّ زمزم سالها همچنان ناشناخته ماند . ( 2 )
برخي ديگر از مورّخان ، جريان را به گونه اي ديگر نوشته اند : آنها مي گويند : يكي از سران مكّه به نام « مضاض بن عمرو جرهمي » در يكي از درگيري ها شكست خورد و احساس كرد كه دشمن به زودي وي را از مكّه بيرون خواهد راند ، اينجا بود كه تصميم گرفت دشمن را از آب هاي استراتژيك مكّه محروم سازد ، از اين رو اشياي قيمتي و عتيقه و طلاهاي كعبه را در چاه زمزم پنهان ساخت و روي آن را پوشانيد و آثار آن را محو كرد و در اين ميان عوامل طبيعي نيز به كمك وي شتافتند و رمل هاي زيادي بر محل زمزم انباشته شد و هيچگونه اثري از آن برجاي نماند . مضاض از آن پس به سوي يمن گريخت . ( 3 )
اهالي مكّه با ناپديد شدن آثار زمزم ، ناگزير شدند به دنبال منابع ديگري از آب بروند ، از اين رو چاه هايي حفر كردند كه بيشتر آنها در حوالي مكّه بود . چه ، منابع آب شهر مكّه به دليل نداشتن نهرها و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ معجم البلدان ، ماده زمزم .
2 ـ اخبار مكّه .
3 ـ مهندس يحيي كوشك ، كتاب زمزم ، ص17 از تاريخ الكعبه .
91 |
چشمه ها و محروميت از بارانهاي منظّم ، تنها منابع زيرزميني و چاه هايي است كه حفر مي شد . اين چاه ها ، متعدد بودند و هر يك به نامي موسوم ؛ « چاه ميمون حضرمي » ، « چاه عجول » كه قيس در خانه امّ هاني ، دختر ابوطالب حفر كرد و نخستين چاهي بود كه در مكّه حفر شد ، و چاه هاي « الجفر » ، « الطوي » ، « سجله » ، « الحفر » و « الغمر » كه هر يك به قبيله اي از قبايل تعلّق داشت . چاه هاي ديگري نيز در خارج مكّه وجود داشت كه تاريخ آن به زعامت زعماي گذشته قريش بازمي گردد . زمان « مرّة بن كعب و كلاب بن مُرّه » چاه هايي بود كه مشهورترين آنها چاه « رم » نام داشت و « مرّة بن كعب بن لؤي » آن را حفر كرد و نيز چاه « ضم » كه « كلاب بن مرّه » حفرش نمود .
گويند « قصيّ بن كلاب » جدّ بزرگ عبدالمطّلب حاجيان را در حوضچه هايي از پوست آب مي داد . او از خارج مكّه آب مي آورد تا زائران بيت الله بنوشند . ( 1 )
3 ـ عبدالمطّلب و حفر زمزم
عبدالمطّلب نياي گرامي پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) را منزلتي است رفيع . او چهره برجسته بني هاشم و قريش و برترين مرد موجّه مكّه بود كه سقايت حاجيان را بر عهده داشت .
مقام و منزلت عبدالمطّلب ، علاوه بر شخصيت خانوداگي اش ، ايمان و شجاعت و بزرگواري و كياست او بود كه جايگاه اجتماعي او را در ميان مكّيان و اعراب منطقه موجّه مي ساخت و داستان گفتگوي او با ابرهه كه به قصد ويران كردن مكّه آمده بود ، در تواريخ معروف است كه از عظمت اين شخيصت و روح بلند او حكايت دارد .
به همين دلايل بود كه خداوند افتخار حفر زمزم و سقايت حاجيان را به او ارزاني داشت . درست متعاقب پايداري اش در حرم و وفاداري اش نسبت به بيت الله بود كه آن خواب تاريخي را ديد و هاتفي وي را مأمور حفر زمزم ساخت .
ازرقي در اخبار مكّه ، از زهري نقل مي كند : نخستين چيزي كه از عبدالمطّلب ، فرزند هاشم ، جدّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) به ياد مانده ، اين است كه قريش با شنيدن خبر هجوم ابرهه ، از مكّه گريختند امّا عبدالمطّلب كه جواني برومند بود گفت : به خدا سوگند از حرم خدا بيرون نشوم كه عزّت را جاي ديگر جستجو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : زمزم ، ص17 ، يحيي حمزه كوشك ؛ و اخبار مكّه ازرقي ، ج2 ، ص227 ـ 213
92 |
كنم ! اين بگفت و در كنار خانه كعبه معتكف شد و قريش او را تنها گذاشتند .
آنگاه عبدالمطّلب در قالب يك شعر با خدا راز و نياز كرد و آن شعر اين بود :
« هُمَّ انّ الْمَرء يمنع رحله فامنع رحالك * * * لا يغلبن صليبهم وضلالهم غدوا محالك »
« بار خدايا ! يك مرد از خانه و كاشانه خود دفاع مي كند ، تو نيز از خانه و كاشانه ات دفاع كن . و البته كه صليب آنها و گمراهي شان بر اراده تو پيروز نگردد و فردا توطئه آنان كارگر نيايد . »
او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فيل را به هلاكت رسانيد و قريش به شهر مكّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پايداري اش در بزرگداشت حرم الهي ، بيش از پيش آشكار گرديد . در همين روزها بود كه خداوند حارث ( فرزند ارشد عبدالمطّلب ) را به او عنايت كرد و آنگاه در خواب ديد كه به او گفتند : « إحفر زمزم خبيئة الشيخ الأعظم » ؛ « زمزم ، دفينه آن پير بزرگ ( ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ) را حفر كن . » و چون بيدار شد از خداوند خواست كه محلّ آن را براي وي مشخص كند تا اينكه جايگاه آن را بار ديگر در خواب با علايمي مشخص كردند و گفتند : « زمزم را حفر كن . ميان خون و شكمبه ، آنجا كه زاغي منقار مي زند لانه مورچگان قرار دارد ، روبروي علايم سرخ » . عبدالمطّلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علايم ياد شده را مشاهده كند . در آن هنگام گاوي ذبح كردند و خون و شكمبه آن بر زمين ريخته شد و كلاغي آمد و منقار زد و همانجا نيز لانه مورچگان را يافت . با ديدن اين علايم برخاست و به حفر زمزم پرداخت . قريش آمدند و گفتند : اين چه كاري است ؟ ! ما تو را نادان نمي انگاشتيم ! چرا دور مسجد چاه مي كني ؟ عبدالمطلّب گفت : من آن را حفر مي كنم و در راه آن مبارزه مي كنم . او و فرزندش حارث به ادامه حفاري پرداختند . با اين حال ، قريش به دليل وجاهت و صدق و دينداري او مخالفت ننمودند تا اينكه پس از چندي عبدالمطّلب خسته شد و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكي را قربان نمايد . در همان حال كه به حفر چاه مشغول بود شمشيرهاي دفن شده در زمان جرهميان را يافت . قريش پيش آمده ، سهم خود را مطالبه كردند و عبدالمطّلب گفت : اينها متعلّق به خانه
93 |
خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشيدن گرفت آنگاه در كنار آن ، حوضي آماده ساخت و آن را از آب پر مي كرد تا حاجيان بنوشند . ( 1 )
چاره جويي براي كم آبي
در خصوص اقدام عبدالمطّلب به حفر زمزم و مقدّمات آن ، برخي تاريخ نگاران چنين گفته اند : عبدالمطّلب بزرگ قريش بود و سقايت حاجيان را بر عهده داشت و از چاه هاي اطراف مكه با شتران خود آب مي آورد و به زائران بيت مي نوشاند . و چون فرزندي جز حارث نداشت ، اين كار براي او دشواري بسيار به همراه داشت . براي مدتي مكه شاهد خشكسالي شد و بر اثر نباريدن باران ، چاه هاي مكه خشكيد و مشكل بزرگي پديد آمد . چون موسم حج سپري شد و قريش به محل زندگي خود مكه برگشتند ، در يكي از شب ها در خانه عبدالمطّلب گرد آمدند و از دشواري هايي كه عبدالمطّلب براي تهيه آب تحمل كرده بود ، سخن گفتند و در آن ميان از چاه زمزم گفتگو شد و آرزو كردند كه اي كاش مي توانستند به آن دست يابند . در اين حال عبدالمطّلب به فكر افتاد كه اگر موفق به حفر زمزم شود آرزويي بزرگ تحقق يافته است و مشكل آب در مكه حل خواهد شد . به دنبال چنين انديشه و آرزويي بود كه آن خواب شگفت را ديد .
خواب عبدالمطّلب در روايت كليني
چگونگي خواب ديدن عبدالمطّلب را بيشتر مورّخان و محدّثان ، با اندك اختلاف نقل كرده اند .
محدّث گرانقدر ، مرحوم كليني از علي بن ابراهيم و برخي از محدّثان ديگر روايت كرده است كه : در كعبه مجسمه دو آهو ، از طلا ، به علاوه پنج شمشير ( قيمتي ) بود ، همينكه « خُزاعه » بر « جُرهم » چيره شدند و در حرم حاكم گرديدند ، جرهم آن شمشيرها و آهوان را در چاه زمزم افكندند و محل چاه را پنهان كردند و چون قُصيّ بر خزاعه غلبه يافتند ، جايگاه زمزم را نمي دانستند و محل آن پنهان بود تا اينكه عبدالمطّلب فرمانرواي مكه گرديد و براي او در كنار كعبه فرشي مي گستردند و جز او كسي داراي چنين منصبي نبود . در يكي از اوقات كه عبدالمطّلب در جوار كعبه آرميده بود ، كسي را درخواب ديد كه به اوگفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ازرقي ، اخبار مكّه ، ج2 ، ص42 و 43
94 |
« احفر برّة » ؛ « بره را حفر كن » . پرسيد : برّه چيست ؟ روز دوم آمد و گفت : « طيبه را حفر كن » و روز سوّم آمد و گفت « مضنونه را حفر كن » ( 1 ) پرسيد مضنونه چيست ؟ تا اين كه روز چهارم آمد و گفت : زمزم را حفر كن ؛ آبي را كه نخشكد و مورد نكوهش قرار نگيرد و انبوه حاجيان را سيراب كند ، آنجا كه زاغي با منقار و پاي قرمز بر لانه مورچگان منقار زند . و در آن حال بر محل زمزم سنگي بود كه مورچه گان از زير آن خارج مي شدند و زاغي آنها را مي خورد . بدينوسيله عبدالمطّلب محل چاه را شناسايي كرد و قريش را گفت : « چهار شب است كه مرا به حفر زمزم فرمان مي دهند و اين مايه عزت و افتخار ماست » . اما قريش وي را ياري ندادند و او با كمك فرزندش حارث به حفر زمزم پرداخت و چون با دشواريِ اين كار روبه رو شد به درِ كعبه آمد و دست هاي خود را به دعا برداشت و در آن حال نذر كرد كه اگر ده پسر پيدا كند ، عزيزترين آنها را قرباني نمايد و حفر را ادامه داد تا به نقطه اي رسيد كه اسماعيل آن را حفاري و اطرافش را سنگ چين كرده بود و در اين هنگام به آب دسترسي پيدا كرد و تكبير گفت و قريش نيز تكبير گفتند و خطاب به او اظهار داشتند : اي ابو حارث ! اين ميراث ( پدران ) ماست و ما را در آن سهمي است ! و عبدالمطّلب در پاسخ آنان گفت : شما در حفر آن مرا ياري نداديد و اين آب براي هميشه براي من و فرزندان من خواهد بود » . ( 2 )
همچنين ابن اسحاق با تفصيل بيشتر مي نويسد : « عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف در حِجْر ( اسماعيل ) و نزديكي كعبه خوابيده بود ، خوابي ديد و به دنبال آن به حفر زمزم فرمان داد . گويند زمزم پس از توليت فرزندان بزرگ اسماعيل و جُرهم ، در دل زمين دفن شده بود تا اينكه عبدالمطّلب مأمور شد آن را حفر كند . عبدالمطّلب نزد قريش آمد و گفت : اي گروه قريش ، من مأمورم زمزم را حفر كنم . آنها گفتند : از كجا چنين مأموريتي يافته اي ؟ گفت : نمي گويم . گفتند پس به خوابگاهت برگرد ! اگر از طرف خداي بزرگ چنين مأموريت يافته اي براي تو بيان مي گردد . و اگر اين خواب شيطاني بود ، ديگر تكرار نمي شود . عبدالمطّلب به خوابگاه خود برگشت و مجدّداً به او گفته شد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ چنانكه در اسامي زمزم گذشت ، در برخي روايات با عنوان « مضنونه و مضمونه » به ثبت رسيده است .
2 ـ فروع كافي ، ج4 ، ص219
95 |
« اِحفر زَمْزم اِنَّك اِن حَفرتها لَم تَنْدم هِي تراث مِن أبيك الأقدم ، لا تنزف الدهر و لا تذم ، تسقي الحجيج الأعظم ، مثل نعام حافل لم يقسم ينذر فيها ناذر لمنعم فهي ميراث و عقد محكمة ليس كبعض ما قد يعلم و هي بين الغرث و الدم . . . » .
« زمزم را حفر كن ، اگر آن را حفر كني پشيمان نشوي . آن ميراث پدر پيشين توست . در طول دهر نخشگد و پايان نپذيرد . حج گزاران بسياري را سيراب كند . مثل چهارپايان پرشيري است كه آن را نذركننده براي نيازمندان نذر مي كند ، آن ميراث و پيمان استواري است . مانند برخي چيزها نيست كه شناخته شده و آن در ميان شكمبه و خون قرار دارد ! » . ( 1 )
عبدالمطّلب چون آن سخنان بشنيد ، پرسيد اين چشمه كجاست ؟ به او گفته شد ، نزديك لانه مورچگان ، آنجا كه فردا زاغي منقار خواهد زد !
فردا شد و عبدالمطّلب با فرزندش حارث آمدند و كسي ديگر از فرزندان او را همراهي نمي كرد . لانه مورچگان را نشان كردند و كلاغي را ديدند كه نوك بر زمين مي زند . اين نقطه جايي بود كه دو بت « اساف » و « نائله » كه قريش براي آنها قرباني مي كردند ، در دو سوي آن قرار داشتند . درخصوص اين دو بت ، داستانهايي آورده اند . ابن اسحاق از عايشه نقل مي كند كه گفت : همواره مي شنيديم كه اساف و نائله مرد و زني بودند كه در خانه كعبه عمل زشت مرتكب شدند و به كيفر اين عمل ، به صورت سنگ مسخ شده درآمدند ! ( 2 )
عبدالمطّلب كلنگ برداشت كه آن نقطه را ميان دو بت حفر كند . قريش كه اين بديدند پيش آمده ، گفتند : به خدا نمي گذاريم ميان بت هاي ما و در محل قربانگاه مان حفاري كنيد . عبدالمطّلب به فرزندش حارث گفت : اعتنا نكن و يا گفت : تو جلوي اينها را بگير تا من حفر كنم ، به خدا آنچه را بدان مأمورم انجام خواهم داد . همينكه قريش ديدند عبدالمطّلب در كار خود مصمّم است ، او را به حال خود گذاشتند . ديري نگذشت كه دهانه چاهي پيدا شد . عبدالمطّلب تكبير گفت ! قريش دانستند كه او راست مي گويد و به خواسته خود رسيده است . آنگاه بپاخاستند و به عبدالمطّلب گفتند : اين چاه از پدر ما اسماعيل است و ما را در آن حقي است ، ما را در آن شريك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ براي توضيح بيشتر اين جملات نكـ : ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص42 به بعد .
2 ـ سيره ابن اسحاق ، ص3 ـ 2
96 |
گردان . عبدالمطّلب گفت : چنين نخواهم كرد ، اين چيزي است كه به من محوّل شده نه ديگري ، و از ميان شما به من تفويض گرديده است . گفتند : به ما انصاف بده ، ما دست برنمي داريم و با تو به مرافعه مي پردازيم .
عبدالمطّلب گفت : پس هركس را كه مي خواهيد انتخاب كنيد تا نزد او به داوري برويم . گفتند : زن كاهنه اي از فرزندان سعدبن هذيم . گفت : مانعي ندارد و آن زن در حوالي شام بود . ( 1 )
روايت ديگر ابن اسحاق :
داستان خواب ديدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه اي ديگر نيز آورده است . او به اسناد خود از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نقل مي كند كه : « عبدالمطّلب در حجر خوابيده بود . در خواب كسي به او گفت : « برّه » را حفر كن . پرسيد برّه چيست ؟ پاسخي نشنيد ، روز بعد كه در حجر خوابيده بود شنيد كه به او مي گويند : « مضنونه » را حفر كن . پرسيد : مضنونه چيست ؟ و آن روز ، ديگر صدايي نشنيد . فردا شد و بار ديگر همانجا به خواب رفت . به او گفته شد « طيبه » را حفر كن . پرسيد طيبه چيست ؟ و آن نيز گذشت . فردا شد و به همانجا آمد و خوابيد و در خواب شنيد : زمزم را حفر كن ، پرسيد زمزم چيست ؟ پاسخ شنيد : آبي كه خشك نشود و نكوهش نگردد ؛ « لا تنزف و لا تذمّ » و آنگاه محل آن را براي عبدالمطّلب مشخص كرد . عبدالمطّلب برخاست و به كار حفر پرداخت .
قريش گفتند : عبدالمطّلب ! اين چه كاري است كه انجام مي دهي ؟ ! در جواب گفت : مأمور شدم زمزم را حفر كنم . همينكه چاه پيدا شد و دهانه آن را ديدند ، گفتند : اي عبدالمطّلب ، ما را نيز با تو در آن حقّي است . آن ، چاهِ پدرمان اسماعيل است . گفت : به شما ارتباطي ندارد . گفتند : در آن به داوري مي رويم . گفت : باشد . گفتند : ميان ما و تو زن كاهنه اي از بني سعد بن هذيم حكميّت كند و آن زن در اطراف شام بود .
عبدالمطّلب با جمعي از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند ، قريش نيز از افراد هر خاندان شخصي برگزيدند و به اتفاق حركت كردند . آن روز فاصله شام و حجاز بيابان هاي بي آب و علف بود . در يكي از بيابان ها آبي كه عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند ، تمام شد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص3
97 |
يقين كردند از تشنگي هلاك خواهند شد . از افراد قريش آب خواستند و آنها از دادن آب خودداري كرده ، گفتند : مي ترسيم بر سر ما آن آيد كه بر سر شما آمد . در اين حال عبدالمطّلب به ياران خود گفت : شما چه پيشنهادي داريد ؟ گفتند : هرآنچه تو گويي ، همان را مي پذيريم . عبدالمطّلب گفت : نظر من اين است كه هريك از شما به اندازه نيرويي كه براي وي مانده گودالي بكند كه هرگاه بميرد دوستان او را در آن دفن كنند و همين طور تا به آخرين نفر برسد . به خدا نابود شدن يك نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما . هريك گودالي كندند . عبدالمطّلب گفت : به خدا اگر ما به دست خود به كام مرگ بيفتيم و به اميد خدا حركتي نكنيم ، اين عجز و ناتواني است . آنگاه به همراهان گفت : كوچ كنيد . همينكه آهنگ حركت كردند و بر شترها نشستند ، از زير پاي ناقه عبدالمطّلب آبي گوارا جستن كرد . بلافاصله ، عبدالمطّلب فرود آمد و ياران نيز پياده شدند و از آن آب نوشيدند و آب برداشتند و به ديگران نيز دادند . آنگاه ديگر همراهان را صدا زدند : به سوي آب بشتابيد كه خداي عزّوجلّ ما را سيراب كرد . همه آمدند و نوشيدند و آب برگرفتند و سپس چنين گفتند : اي عبدالمطّلب به خدا سوگند ، خداوند به سود تو داوري كرد . آن كس كه در اين بيابان خشك و سوزان به تو آب مي رساند ، همان كسي است كه از زمزم آب مي دهد ، برگرد ، زمزم براي تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه اي نداريم » . ( 1 )
ابن اسحاق سپس به چگونگي حفر زمزم پرداخته ، مي نويسد : پس از اين واقعه ، قريش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر كند ، در آن هنگام كه به كندن مشغول بود ، دو آهو از طلا يافت . اين دو آهو همان هايي بودند كه جرهم وقتي مي خواستند از مكّه بيرون روند ، آنها را در چاه زمزم دفن كرده بودند و اين همان چاه اسماعيل فرزند ابراهيم است كه خداوند بزرگ براي او جوشانيد در حالي كه كودكي تشنه بود » . ( 2 )
مجاهد گويد : همواره مي شنيديم كه زمزم به « هزمه جبرئيل » معروف است كه با پاي خود براي اسماعيل آنگاه كه كودك تشنه بود ، پديد آورد . ( 3 )
و نيز از انس بن مالك از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : « همينكه ساره ( همسر ابراهيم ) هاجر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص4 و 5
2 ـ همان ، ص5
3 ـ همان ، ص5
98 |
قبطيه مادر اسماعيل را آواره كرد و ابراهيم او را در مكّه آورد ، هاجر تشنه شد . جبرئيل فرود آمد و گفت : تو كيستي ؟ پاسخ داد : « اين فرزند ابراهيم است » . جبرئيل پرسيد : آيا تو تشنه اي ؟ پاسخ داد : آري . آنگاه جبرئيل با پر خود زمين را شكافت و آب بيرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افكند و نوشيد و اگر چنين نمي كرد به صورت نهري روان مي شد . ( 1 )
ابن اسحاق گويد : هنگامي كه عبدالمطّلب چاه زمزم را حفر كرد ، خداي بزرگ شرافت و عظمت وي را در ميان قوم خود فزوني بخشيد و با پيدا شدن زمزم ، مردم از ديگر آب هاي مكه روي گردانيدند و به سوي زمزم آمدند تا بدان تبرك جويند ؛ چرا كه فضيلت و برتري آن را در مجاورت بيت الله دريافته بودند و مي گفتند : اين آبي است كه خداي عزّ و جلّ به اسماعيل عطا فرموده است . ( 2 )
عايشه همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گويد : « زمزم طعام طُعْم وَشِفاء سُقْم » . ( 3 ) و چنانكه در منابع ديگر آمده اين سخن از پيامبر نقل شده است .
ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوي طلا و شمشيرهايي را كه در زمزم پيدا شدند و اختلاف قريش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و كعبه و هديه نمودن آنها را به كعبه آورده است . ( 4 )
در هرحال ، حفر زمزم به دست عبدالمطّلب دردودمان هاشم كه از فرزندان اسماعيل بودند ، همواره به عنوان سرمايه افتخار مورد توجه قرار گرفته است .
صفيه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست بني هاشم گويد :
« نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجيج زَمْزَم * * * سُقيا نبيّ الله في المحرَّم
ركضة جبريل و لمّا يعظم ( 5 )
حذيفة بن غانم نيز درباره منصب سقايت حاج براي هاشميان و حفر زمزم گويد :
و ساقي الْحَجيج ثمّ للخير هاشم * * * و عبدمناف ذلك السيد الطهر
طوي زمزماً عندالمقام فاصبحت * * * سقايته فخراً عَلي كُلّ ذي فخر ( 6 )
تاريخ حفر زمزم به وسيله عبدالمطّلب
هرچندبراي اينگونه حوادث ، تاريخ دقيقي تعيين نشده ، ليكن برخي از محققان كوشيده اندتاريخ حفر زمزم توسط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان ، ص5
2 ـ همان ، ص5 و 6
3 ـ همان ، ص6
4 ـ همان ، ص6
5 ـ ياقوت حموي ، معجم البلدان ، ماده « زمزم » .
6 ـ همان .
99 |
عبدالمطّلب را با مقايسه ميلاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ( عام الفيل ) و مانند آن روشن سازند .
فاسي در « شفاءالغرام » مي نويسد : حفر زمزم پيش از تولد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوده و براي اين نظريه چنين دليل مي آورد : در روايتي از فرزند ابوطالب ( علي ( عليه السلام ) ) چنين نقل شده كه وقتي نياي او ، عبدالمطّلب ، زمزم را حفر كرد به جز حارث فرزندي نداشت . ( 1 ) حارث فرزند ارشد عبدالمطّلب بود كه طبق روايات ، پدر را در حفر چاه زمزم ياري مي داد و در همان ايام بود كه عبدالمطّلب در برابر درِ كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او بدهد محبوب ترين آنها را براي خدا قربان كند ( 2 ) كه داستان ده فرزند و قرعه زدن و به نام عبدالله اصابت كردن و آنگاه صد شتر به جاي او قرباني نمودن در تاريخ معروف و ثبت است .
در تأييد اين نظريه نيز مي توان از قول كساني ياد كرد كه گفته اند : ازدواج عبدالله و آمنه چند سال پس از حفر زمزم بوده است . ( 3 )
سيره ابن اسحاق نيز اين نظريه را مورد تأييد قرار داده است . اين در حالي است كه برخي ديگر از تاريخ نويسان حفر زمزم را همزمان با ميلاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، يعني عامل الفيل دانسته اند .
ازرقي در اخبار مكّه از زهري روايتي نقل كرده كه مقتضاي آن اين است كه حفر زمزم در عام الفيل ؛ يعني همان سال ولادت نبي گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است .
خاندان عباس و سقايت زمزم
پس از عبدالمطّلب ، عباس فرزند او توليت زمزم و سقايت زائران را به دست گرفت . از برخي روايات اخبار مكّه استفاده مي شود كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به اين امر راضي بودند و فرزندان عبدالمطّلب را به جهت تصدّي اين منصب تشويق مي كردند ، ( 4 ) زيرا افتخار حفر زمزم ، چنانكه در گذشته ديديم ، پس از ساليان دراز نصيب عبدالمطّلب شده بود و اين مايه فخر و مباهات خاندان عباس شد . فضل بن عباس اشعاري را در اين باره سروده كه بيت هاي زير از جمله آنهاست :
وَ لَنا حَوضان لَم يُعطهما * * * غيرناالله و مجد قد تَلَد
حوضناالكوثر حق المصطفي * * * يرغم الناس به اهل الحسد
و لنا زمزم حوض قد بدا * * * حيث مبني البيت في خير بلد ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ به نقل ، يحيي حمزه كوشك ، كتاب زمزم ، ص20
2 ـ كافي ، ج4 ، ص219
3 ـ سيرة رسول الله و اهل بيته ، ص26
4 ـ ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص56 ؛ فاكهي ، اخبار مكه ، ج2 ، صص53 ـ 51
5 ـ فاكهي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص60
100 |
« و حوض از آن ماست كه خدا به غير ما نداده و اين افتخار ميراث ديرين ماست . »
« يكي حوض كوثر كه حق مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) است و به رغم مردمان حسود به آن حضرت تعلق دارد . »
« و ديگري زمزم كه در جوار بيت و در بهترين شهر پديد آمده است » .
و نيز گويد :
حوض النّبي و حوضنا مِن زمزم
ظميء امرء لم يروه حوضانا
« حوض پيامبر ( كوثر ) و حوض ما از زمزم است ، هر آنكه از اين دو حوض ننوشد تشنه كام خواهد ماند . »
پس از عبدالمطّلب عباس عموي پيامبر اداره زمزم را عهده دار شد . او در اطراف آن چاه ، حوضچه هايي ساخت كه مردم از برخي بنوشند و از برخي ديگر وضو بگيرند و شست و شو كنند و چنانكه تاريخ نگاران يادآور شده اند ، در اطراف زمزم و حوضچه ها در مسجدالحرام راه مي رفت و مراقبت مي كرد كه افراد در آن غسل نكنند و تنها بنوشند و وضو بگيرند . ( 1 )
بعد از درگذشت عباس ، فرزندش عبدالله بن عباس تصدّي زمزم را به عهده گرفت ؛ چنانكه نقل كرده اند : براي ابن عباس در زاويه زمزم و در جهتي كه روبه صفا است ، محلي براي نشستن فراهم كرده بودند كه به « مجلس ابن عباس » موسوم بود . وي در آنجا مي نشست و زمزم را زيرنظر داشت و به حج گزاران آب مي داد . براي اين مجلس قبه اي از چوب ساخته شد به نام « قبة الخشب » كه در جنب « سقاية النبيذ » و سمت چپِ كسي كه وارد زمزم مي شود قرار داشت . نخستين كس كه اين قبه را ساخت سليمان بن علي بن عبدالله بن عباس بود . ( 2 )
بسياري از روايات كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در فضيلت زمزم وارد شده ، به روايت ابن عباس است .
بعدها عباسيان اهتمام بليغي به زمزم داشتند ؛ چرا كه سقايت حاج را از پدران خود مي دانستند و مي كوشيدند اين افتخار را براي خود حفظ كنند و از آن بهره برداري نمايند .
منصور عباسي در عهد خلافت خود به بازسازي و مرمّت زمزم و قبه آن پرداخت . به گفته سيوطي در « الاوائل » و ياقوتِ حِمَوي در « معجم البلدان » و ديگر تاريخ نويسان مكه ، نخستين كسي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ازرقي ، اخبار مكه ، ج2 ، ص58
2 ـ ازرقي ، ج2 ، ص60 ؛ فاكهي ، ج2 ، ص70
101 |
زمزم و اطراف آن را با سنگ مرمر فرش كرد و براي اطراف قبّه شبكه هايي نهاد ، منصور بود . بعد از منصور نيز مهدي عباسي اين كار را ادامه داد و به تكميل و تزيين آن پرداخت .
ازرقي از قول يكي از شيوخ قديمي مكّه نقل مي كند كه قبّه زمزم را در محلّي به نام « دوحه » كه هاجر و اسماعيل هنگام ورود به سرزمين مكّه در آنجا ساكن شدند ، بنا كردند . ( 1 )
بي تناسب نيست اشاره كنيم كه از عباس و ابن عباس كه بگذريم عباسيان هرچند به آبادي زمزم و بناي آن اهتمام داشتند ، اما اين افتخار هرگز نمي تواند سرپوشي بر اعمال ظالمانه و جابرانه حاكمان عباسي باشد ؛ چنانكه رسم حكام است كه بناها را آباد كنند اما دين را ويران سازند !
قرآن كريم باتوجه به اين نكته است كه مي فرمايد :
{ أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحَاجِّ وَعَمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ امَنَ بِاللهِ وَاليَوْمِ الآخَرَ وَجاهِد في سَبيلِ اللهِ لا يَسْتَوونَ عِنْدَاللهِ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ } . ( 2 )
« آيا آب دادن حاجيان و تعمير مسجدالحرام را مانند ( عمل ) كسي قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد و در راه خدا جهاد مي كند ؟ اينها نزد خدا برابر نيستند و خدا قوم ستمگر را هدايت نمي كند . »
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ازرقي ، ج2 ، ص60 ؛ فاكهي ، ج2 ، ص70 ؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام ، ص175
2 ـ توبه : 19