بخش 10

* کعبه و قربانی در مثنوی طاقدیس


129


ميقات حج - سال هشتم - شماره سي و دوم - تابستان 1379

حج در آيينه ادب فارسي


130


كعبه و قرباني در مثنوي « طاقديس »

جواد محدّثي

نگاه نخست :

« طاقديس » ، مثنوي حكيمانه و پرنكته اي است ، از عالم ربّاني و خوش ذوق ، مرحوم حاج ملا احمد نراقي ، كه لبريز از اندرزهاي اخلاقي و مواعظ عرفاني ولطايف و ظرايف ادبي است و در قالب ماندگار شعر بيان شده است .

قالب « طاقديس » ، مثنوي است و همچون مثنوي مولانا در ضمن حكايات مختلف ، گنجينه اي از گهرهاي معرفت ورموز واحكام شرع ومعارف دين را بازگو مي كند . اين ديوان شعر ( كه در پايانش تعدادي از غزليات مرحوم نراقي را هم داراست ) از سوي انتشارات امير كبير ، در 427 صفحه منتشر شده است . به تناسب برخي معارف بلند مرتبط با حج وقرباني ومكه و . . . كه در اين ديوان است ، مروري به اين جلوه ها داريم :

« طاقديس » و مفاهيم مرتبط به حج

ديوان مثنوي طاقديس ( سروده مرحوم ملاّ احمد نراقي ) در بخش هاي متعددي ، به طرح مسائل مرتبط به حج ، كعبه ، قرباني ، منا ، حضرت ابراهيم ، هاجر ، اسماعيل و . . . پرداخته و به لطيف ترين وجهي از قصص مربوط به آنها ، برداشت هاي عرفاني و حكمت آميز دارد .

يكي از اين جلوه ها ، به حفاظت كعبه با قدرت الهي ، توسّط « طير ابابيل » و نابود


131


شدن فيل سواران و سپاه ابرهه مربوط مي شود .

پس از ترسيم لشكر كشي ابرهه به جانب مكه ، به قصد تخريب كعبه مقدس و هراس افتادن در دل مكّيان ، به مقابله جناب عبدالمطّلب با آن سپاه و گفتاري كه ميان او و سركرده سپاه فيل ردّ و بدل شده است ، مي پردازد ( ص 158 ) .

آنچه سپاه ابرهه را شگفت زده مي سازد ، تقاضاي اعجاب انگيز عبدالمطّلب است . آنان مي بينند كه به جاي وساطت براي روي گرداني از تخريب كعبه ، آزادي تعدادي از شترها را كه توسّط سربازان مهاجم گرفته شده است ، درخواست مي كند ( ص 160 ) :

ناقه ها رفته زمن ، صد تا دويست * * * حاجت من غير ردّ ناقه نيست

زين تمنّا شاه آمد در شگفت * * * وز شگفت انگشت بر دندان گرفت

در نظر رييس سپاه فيل ، از چهره و سيماي والا و شخصيت برجسته عبدالمطّلب ، انتظاري بسيار بالاتر و والاتر از اين بود كه براي « ردّ ناقه » وساطت كند ! اما عبدالمطّلب كه به حراست الهي و حمايت پروردگار از كعبه پشت گرمي دارد ، نسبت به تعجب آنان چنين مي گويد ( ص 161 ) :

گفت عبدالمطلب ، آن مردِ راد * * * كز رخ شه ، چشم بدبين دور باد

من خداوندم شترها را ، ولي * * * خانه را باشد خداوند قوي

من شتر را خواجه ام اي ارجمند * * * خانه دارد خواجه اي بس ارجمند

من شتر را مالكم اي نيك مرد * * * خانه دارد مالكي يكتا و فرد

خانه را باشد خدايي چيره دست * * * پيش دستش پست ، هر بالا و پست

كه اشاره به سخن اوست : « أَنَا رَبُّ اْلإِبِلِ وَلِلْبَيْت رَبٌّ » .

و بيان موحّدانه عبدالمطلب مطرح است كه خود را كمتر از آن مي داند كه خانه خدا را نگهداري كند . داستان ادامه مي يابد .

عبدالمطّلب از آنان جدا مي شود . فيل داران به سوي كعبه روي مي آورند . اما قدرت الهي ، پاي رفتن و ناي تاختن را از آنان مي گيرد و پرندگان ابابيل ، كه در نظر همچون ابري جلوه مي كردند ، از راه مي رسند و . . . ( ص166 )


132


ناگهان شد لشكر حق آشكار * * * از هجومش شد هوا تاريك و تار

لشكر يزدان برآمد از افق * * * دام و دَد را كرد در صحرا تتق

شد هوا تاريك از اسپاه حق * * * تا بكوبد هر كه گشت از راه حق

شد عيان فوج ابابيل از هوا * * * اي پلنگ ، اي شير ، اي گرگ ، الصّلا

هان و هان اي پيل ، ابابيل آمدت * * * اي سپاه كفر سجيل آمدت

كعبه دل

و بدين گونه سپاه ابرهه تار و مار مي شوند .

شاعر عارف در اينجا گريزي لطيف به وادي « دل » مي زند و حفاظت اين خانه را هم در برابر هجوم شيطان از خدا مي طلبد : ( ص 166 )

اي خدا اين خانه دل هم زتوست * * * كرده اي معماري آن را نخست

كعبه را گر كرد معماري خليل * * * هست معمار دل ، آن ربّ جليل

آنكه آنجا چشمه زمزم نهاد * * * اندر آنجا ديده پرنم نهاد

اين مقايسه لطيف ادامه مي يابد به اين بيان كه :

اگر يك جرعه زمزم ، تشنه اي را سيراب مي كند ، يك قطره اشك ، صد دوزخ را خاموش مي سازد . علم ، آب حيات است كه اسكندرها در پي آنند و چشمه آن در دل است . اگر در كعبه ، سنگي از خاك است ، اينجا جلوه دل از نور پاك است ، اگر آنجا « مشعر » است ، اينجا مشاعر است . اگر آنجا « عرفات » است ، اينجا معرفت است ، اگر آنجا « خوف » است ، اينجا بيم و اميد . اگر آنجا با « تقصير » از احرام بيرون مي آيند ، تقصير اين جا « توبه » است . آنجا هدي را قرباني مي كنند ، اينجا هديه به جانان مي آورند . حاجيان اگر گوسفند مي كشند ، عاشقان سرخوش از كشتن نفس اند .

تن به ياد دوست قربان مي كنند * * * جان نثار راه جانان مي كنند

( ص167 )


133


اسماعيل ذبيح

نراقي ( رحمه الله ) در ترسيم حالات عرفاني عاشقانِ حق ، بدانجا مي رسد كه « عشق الهي » ، انسان را از خود بي خود مي كند ( ص 356 ) :

عشق جيْبَود ؟ آشنا بيگانه كن * * * فيلسوفان را همه ديوانه كن

ني شناسد سر زپا ، ني پا ز سر * * * ني بود در قيد دختر ، ني پسر

ني ز سر پروا كند ، ني تن ، نه جان * * * ني شناسد خانه و ني خانمان

گر سر فرزند جويد از پدر * * * برّدش از خنجر بيداد ، سر

سر به كف گيرد كه اي جانان من * * * اين سر فرزند من ، اين جان من

و . . . اين ، زمينه ساز ورود به داستان عاشقانه و پر رمز و راز ابراهيم ، اسماعيل و قرباني كردن فرزند به امر خداي جليل و به مسلخ كشاندن جوان زيباي خويش در اطاعت فرمان جانان مي گردد . بحث « حبّ في الله » مطرح مي شود و نهال دوستي نشاندن و همه محبت ها را در پاي « محبت خدا » فدا كردن ، كه نمونه عالي آن حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) است .

ابراهيم خواب مي بيند كه از سوي خداي متعال فرمان مي رسد ( ص 359 ) :

هين بكش در راه من فرزند خويش * * * بگسل از جز ياد ما ، پيوند خويش

سر ببر از تيغ ، اسماعيل را * * * ره مده در خواب خود تأويل را

ابراهيم خليل ، همه وسوسه ها را كنار مي گذارد ، راه تأويل شيطاني بر اين رؤياي صادقه مي بندد . تصميم به قرباني كردن فرزند خويش مي گيرد ، تا عندليب گلستان قرب شود . اسماعيل را به صحراي « منا » مي برد . هاجر را با اين بهانه حاضر به دل كندن از اسماعيل مي كند كه : فرزند تو امشب ميهمان سفره شاهي بزرگ است تا بزم آراي مهماني او گردد . اسماعيل را مي آرايد و گيسويش را شانه زده ، معطر مي سازد و او را روانه كوي جانان مي كند ( ص 368 ) در حالي كه دل هاجر و ابراهيم در پي اين عندليب است :

گفت اي جان ، ميهمانت مي برم * * * بلبلي ، تا گلستانت مي برم

طوطئي ، اي جان من پرواز كن * * * رو به هندوستان عزّ و ناز كن



134


رو به سوي كعبه مقصود كن * * * اين جهان را پا زن و بدرود كن

مي رويم اينك به ميدان « منا » * * * هان و هان ، اي جان نثاران ! الصّلا

اي حريفان ، سوي جانان مي رويم * * * از قفس سوي گلستان مي رويم

شيطان از وسوسه كردن هاجر نوميد مي شود و نزد ابراهيم مي رود و با پند و اندرزي خرد گرايانه ، او را نصيحت مي كند كه به يك خواب بي اثر دل نبندد و پسر زيباي خويش را به كشتن ندهد . ( ص 373 ) ابراهيم به وسوسه هاي او اعتنا نمي كند . نزد اسماعيل مي رود و دامِ تلبيس براي او مي گسترد و حيله ساز مي شود . باز هم جدال دروني كه آيا انجام دهد يا نه ، به سود فرمان حق پايان مي يابد و شيطان شكست مي خورد ( ص 374 ) .

فرازهاي حضور آن پدر و پسر در قربانگاه منا ، تسليم بودن اسماعيل در برابر فرمان خدا و وعده صبوري در برابر قضا و تصميم جدي پدر بر ذبح فرزند و . . . به زيباترين شيوه و با بياني پر نكته در ابياتي گسترده مطرح مي شود : ( ص 382 )

اي پدر خنجر برآر از آستين * * * بر زمين بگذار از عجزم ، جبين

دست و پايش بست ، نه از بيم گريز * * * ني زبيم منع و آويز ستيز

بلكه بستن ، رسم قرباني بود * * * حرمت درگاه سلطاني بود

بسته زنجير تسليم و رضاست * * * دست و پايش بند تقدير و قضاست

دست و پايش بسته زنجير اوست * * * گردنش را رشته تقدير اوست . . .

داستان ادامه مي يابد . ابراهيم با آستيني بالا فكنده ، تبسّمي بر لب ، با قدّي خميده و مويي سفيد و خنجري بر گلوي اسماعيل و فرياد ستايش آميز فرشتگان بر اين صداقت در عمل به فرمان خدا و اصرار ابراهيم بر بريدن و امتناع كارد از بريدن و جرّ و بحث اين واقعه . . . تا آنجا كه فرمان از سوي خدا مي رسد : ( ص 388 )

كاي خليل ، اي جمله خوبان را امام * * * صد هزار احسنت ، صدّقتَ المنام

امتثال امر ما كردي درست * * * ما همين فرموده بوديم از نخست

از براي امتحان بود و يقين * * * ابتلا بود ، ابتلايي بس متين



135


اسرار عرفاني قرباني

جلوه هاي زيبايي از اين « ذبح عظيم » و امتحان بزرگ حضرت ابراهيم ، در سروده بلند مرحوم نراقي بيان مي شود . در نهايت اين سير معنوي ، برخي برداشت هاي لطيف و عرفاني از اين ماجرا وجود دارد كه لطف اشعار او را مضاعف مي سازد و از قرباني و عيد و ذبح و منا لطايف دلنشيني ارائه مي كند ( ص 414 ) :

هر زماني عيد قربان شما * * * هر زميني بنگري ، باشد منا

اي « صفايي » ( 1 ) ، مرد ميداني اگر * * * عيد قربان است هر روز ، اي پسر

هر سرِ خاري كه بيني ، خنجر است * * * هر سر كويي منا و مشعر است

و اشاره به عيد قرباني مي كند كه در شهر « بَردع » از آذربايجان و منطقه گنجه برپا مي شود و گنجه ، به كربلا و كوي منا تبديل مي گردد و روز اربعين ، عيد قربان آنجا محسوب مي شود .

قربانگاه كربلا

نراقي در « مثنوي طاقديس » ، نقبي به عاشورا مي زند كه قربانگاه ديگري است و جلوه گاه عشقي راستين ( ص 416 ) .

جبرئيل ، به حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) پيغام مي آورد كه در سر كوي وفا ، بايد پشته هايي از كشته هاي تيغ رضا فراهم آيد و چون آن رسول ، برترين رسولان است ، پس قرباني او هم بايد بالاترين قرباني باشد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز ، عاشقانه تر از ابراهيم خليل ، حاضر به قرباني دادن است ( ص 418 ) :

گفت پيغمبر به پيغام آورش * * * كاين حسين و اين سر و اين پيكرش

كاش بودي صد حسينم در جهان * * * كردمي قربان آن سلطان جان

گر حسين بن علي جان من است * * * جان دل خوش بهر سلطان من است

همان گونه كه اطاعت امر از سوي ابراهيم ، اذن و رضاي اسماعيل را در پي داشت ، اينجا هم بايد حسين بن علي ، كه طرف ديگر قضيه است ، مراتب رضا و تسليم خويش را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تخلص مرحوم نراقي در اين ديوان است .


136


ابراز كند . پيامبر ، پيام حق را با حسين عزيزش مطرح مي كند :

گفت با او از كرامت هاي دوست * * * وان نظرها و عنايت هاي دوست

وان سر ببريده از او خواستن * * * وز سر جان بهر او برخاستن

جان شيرين در رهش در باختن * * * سوختن پروانه سان و ساختن

و . . . حسين ، اسماعيل گونه تسليم و راضي است :

من كه باشم تا مرا باشد سري * * * يا بود جاني مرا ، يا پيكري

جسم و جانم جمله در فرمان اوست * * * لايق او گر بود ، قربان اوست

و شرط اين جانبازي را « شفاعت از امت پيامبر » قرار مي دهد . از سوي خداوند ، اين شرط پذيرفته مي شود ( ما بداديم آنچه كرد از ما طلب ) .

در پي اين ميثاق ، سال 60 هجري مي رسد و حسين به سوي عراق عزيمت مي كند

كربلاشان شد منا ، عاشور عيد * * * كس چنين عيدي به عالم كي شنيد ؟

عيد جمعي را و جمعي را عزا * * * ديده كو تا با حقيقت آشنا

( ص 419 )

حسين بن علي ( عليهما السلام ) راه كربلا را در پيش مي گيرد . خيل جانبازان و جوانان و سرفرازان در ركاب اويند . تا به « نينوا » مي رسند .

كعبه مقصود ما اين منزل است * * * پاي جان عالم اينجا در گِل است

نام سرزمين را مي پرسند . وقتي در پاسخ كلمات نينوا ، ماريه و كربلا را مي شنود ، مي فرمايد : ( ص 421 )

كربلا ، ني ، هم مناي ماست اين * * * اين سر كوي وفاي ماست اين

كشتي ما را در اينجا لنگر است * * * منزل ما تا صباح محشر است

شترها را مي خوابانند و بارها بر زمين مي نهند . شب عاشورا مي رسد و سخنراني سيد الشهدا با اصحاب خويش و برداشتن بيعت و اعلام وفاداري ياران و اين كه جان همه


137


آن جسم ها حسين است و معناي همه آن لفظ ها هم اوست و :

جسم اگر قربان شود در راه جان * * * عيسي آسا ، مي رود تا آسمان

و . . . صبح عاشورا ، همگي زمين ادب مي بوسند و رخصت ميدان مي طلبند و جان خويش را قرباني آن قرباني بزرگ مي سازند . امام تنها مي ماند ، ابراهيموار در آتش كينه نمروديان يكّه و بي يار ( ص 429 ) :

عشق مي گفت اي خليل روزگار * * * مي روي در آتش ابراهيم وار

كو تو را قرباني راه خدا ؟ * * * تا به دست خود كني آن را فدا

گفت : اينك غنچه هاي گلشنم * * * روشني هاي دو چشم روشنم

سيد الشهدا ، پس از آن همه قرباني در مناي دوست ، سراغ كودك شش ماهه مي رود تا او را هم به قربانگاه ببرد .

هين ! بياريدش به قربانگه برم * * * بهر مهماني به سوي شه برم

و طفل را در آغوش مي گيرد و عزم ميدان مي كند و آب براي او مي طلبد ، ولي شيرخواره از دم تير ، سيراب مي شود و « عشق خونريز ، آنچه خود مي خواست ، كرد » و زبان حال حسين ( عليه السلام ) چنين است : ( 429 )

با زبان حال مي گفت : اي خدا * * * در رهت آوردم اين را يك فدا

عيد قربان من است ، اينم منا * * * من خليل عهدم و اينم يك فدا

چون پي قرباني اش بركف نهاد * * * شست دشمن از كمان تيري گشاد

و كودك در آغوش پدر و بر سر دست او قربان مي شود :

پس نهادش در ميان كشتگان * * * شد پي قرباني ديگر روان

در ترسيم مرحوم نراقي ، « علي اكبر » پس از شهادت علي اصغر اذن ميدان مي طلبد و درخواست مي كند كه : « جان شيرين در رهت قربان كنم » و مي خواهد كه همچون اسماعيل ، حنجر بر خنجر نهد و از جام وصل دوست سيراب شود و اجازه ميدان و


138


رخصت جنگ مي طلبد .

ترسيم حالت ابراهيم گونه حسين بن علي ( عليهما السلام ) و اشتياقي كه به اين اسماعيل ذبيحش دارد ، در سروده طاقديس جلوه خاصي دارد . حسين ( عليه السلام ) به خاطر خدا دل از جوانش مي كشد و حاضر مي شود كه اين قرباني را هم تقديم كند ( ص 431 ) :

اي تو قرباني و من قربان تو * * * من به قربان لب خندان تو

من فداي اين گل رخسار تو * * * كشته گيسوي عنبر بار تو

و سرانجام ، در ميان سوز و اضطراب و بيم و اميد ، نگاه اهل حرم در پي قد و بالاي او و او عازم ميدان ( ص 432 ) :

او همي رفت و دويدش در ركاب * * * گفتي اسماعيل قربان با شتاب

گوييا مي گفت و مي رفتش زپي * * * « لَيْتَني كُنْتُ فِداكَ يا بُنَيّ »

او روان و صد هزارش دل زپي * * * او به سوز و يك جهان در سوگ وي

و بدين گونه « مثنوي طاقديس » مرحوم ملاّ احمد نراقي با گريزي كه بر كربلا دارد ، پايان مي گيرد و ترسيم قربانگاه دوست و مناي تجلّي و جلوه هاي ناب فدا شدن در راه معشوق برتر و فدا كردن هرچه هست ، در راه « او » كه هر چه هست اوست ، با حماسه آفريني هاي آخرين قرباني سيد الشهدا ، علي اكبر به پايان مي رسد .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83193